Telegram Web
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
پست امروز درباره یک الهه خفن بنام(نیکس)هستش که خیلیاتون درخواست داشتید ازش پست بزاریم...
(نیکس)الهه شب است و همچون گایا از خائوس(هرج و مرج)زاده شد.و همراه او اربوس(تاریکی) نیز از خائوس زاده شد.این دو ازدواج کردند و حاصل ازدواج آنان خدایان بسیار قدرتمندی همچون ایثر(روشنایی)،همرا(روز)بودند.در روایاتی آمده که نیکس بدون اربوس(در روایاتی با اربوس)هم دارای فرزندانی بود همچون موروس(سرنوشت)،کرس(تخریب)،تاناتوس(مرگ)،هیپنوس(خواب)،اونیروس(رویاها)،موموس/ماموس(ملامت/تقصیر)،اویزیس(درد،رنج)،نمسیس(عدالت و انتقام)،آپاتی(فریب)،فیلوتس(دوستی)،گراس(پیری)،اریس(نفاق)بود...
بنابر روایاتی احتمال میدهند که حتی هکاته(الهه سحر و جادوگری)و مورای(خواهران سرنوشت)نیز فرزندان نیکس هستند...
هیزیود در داستانهایش روایت میکند که خانه نیکس و فرزندانش در تارتاروس است و همرا و ایثر که الهه روز و روشنایی دختران نیکس است هنگامی که نیکس و اربوس تارتاروس را ترک کرده و شب را در جهان فرامیخوانند به خانه میآیند و زمانی که نیکس و اربوس به خانه باز میگردد همرا و ایثر خارج شده و روز را در جهان میگسترانند...
نیکس اما قدرتی بسیار بیشتر از ایثر و همرا داشت زیرا که ایثر و همرا وابسته به خورشید بودند یعنی بدون خورشید نه روزی وجود دارد و نه روشنایی ای، اما نیکس الهه ای مستقل است و به چیزی و کسی وابسته نیست.شب و تاریکی اش به ستارگان و ماه وابسته نیست و در هرصورت بر جهان چیره میشود...
در ایلیاد داستانی درباره میزان قدرت نیکس بازگو شده است.در جنگ تروا زئوس خواستار جنگ بین تروجان ها و یونانی ها نبود.پس هرا از هیپنوس که خدای خواب و پسر نیکس بود خواست زئوس را بخواباند تا انها بتوانند جنگ را شروع کنند.هرا به هیپنوس الهه ای به نام پاسیده آ که الهه(توهم و ارامش)بود را وعده داد.پس از اینکه زئوس از خواب برخیزید عصبانی گشت و با طوفان و رعد و برق به تعقیب هیپنوس پرداخت اما هیپنوس به مادرش نیکس پناه برد و زئوس که از نیکس و قدرتش وحشت داشت از تعقیب او عقب نشست و حتی از نیکس عذرخواست.اکثر خدایان از قدرت نیکس وحشت داشتند زیرا که بسیار قدیمی و قدرتمند بود...
به طور مشخص معبدی برای نیکس وجود نداشت اما روایت است که در آکروپولیس که در مگارا بود معبدی دارد.نیکس قالبا در پس زمینه آیینهای دیگر پرستش میشد در معبد دیونوسوس،آفرودیت،آرتمیس و زئوس مجسمه هایی از او وجود داشت...
و برای تکمیل این مطلب باید ذکر کرد که در سال 1997 اتحادیه بین المللی نجوم نام نیکس(Nyx) را بر روی یکی از قله های موجود در سیاره زهره گذاشت و همچنین این اتحادیه در سال 2006 نام نیکس را بر روی یکی از قمرهای کشف شده سیاره پلوتو گذاشت اما برای اینکه با قله سیاره زهره اشتباه نشود هجی آنرا به صورت(Nix) تغییر داد...

پ.ن:خدای رویای دیگری نیز وجود دارد که نوه نیکس و پسر هیپنوس و پاسیده آ است و مورفئوس نام داشت...

خلاصه ای از متن فوق:
••نیکس:الهه شب
••پدیدآورنده:خائوس
••همسر:اربوس
••فرزندان:همرا،ایثر،موروس،کرس،تاناتوس،هیپنوس،اونیروس،موماس،اوزیس،نمسیس،فیلوتس،آپاته،گراس،اریس


#Nyx

#نیکس


-| #یونان🌚
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
آل یا زائوترسان:

موجودی خیالی-افسانه‌ای است. در باور عامه، موجودی است که اگر زن تازه‌زا را تنها بگذارند، به سراغش می‌آید و به او آزار یا آسیب می‌رساند. آل یک گونه از موجودات اهریمنی در باور مردمان قفقاز، ایران، آسیای میانه و بخش‌هایی از جنوب روسیهاست. در باورهای سنتی، نقش آل‌ها در تولید مثل انسان‌هاست به همین دلیل آن‌ها را اهریمن وضع حمل یا زایمان می‌دانند.

در روایات ارمنی، آلها قلب و شش زن در حال زایمان، زن آبستن و زنی تازه زایمان کرده (زائو) را می‌دزدند و سبب مرگ او می‌شوند. آن‌ها همچنین با آسیب رساندن به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین می‌شوند. آلها نوزادان زیر چهل روز را دزدیده و اقدام به تعویض آن‌ها با بچه خود یا بچه جن می‌کنند. (مانند اِلف ها در باورهای ژرمنی). آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.
اجزای بدن آلها به این صورت توصیف شده است: چشمان آتشین، موهای ژولیده، دندان‌های آهنین و نیش دار.

-| #شیاطین🕷
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
-#ویدیو: افسانه ی مرلینِ جادوگر

`Video: Legend of Merlin the wizard🔮
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ویدیو: یورمونگاندر، مار بزرگ

Video: Jormongandr, the great snake🐉
www.tgoop.com/Mythstweet
دوستان لطفا لفت ندید میدونم فعالیت کانال کمه ولی بعد از برگردوندن پست های قبلی پست های جدید هم میزاریم لطفا صبر کنین🫶🏻🙏🏻
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
••زَروان-زوروان:

✦ زَروان یا زوروان به معنی زمان و نام یکی از ایزدان آئین مَزدیَسنا است.
این نام در اوستا به صورت زَروان یا زُروان آمده و گاه با صفت اکرانه و گاه با دَرِغوخَودات همراه است.

✦ در برخی از نوشته‌های پهلوی از زروان به صورت موجودی برتر از اهورامزدا سخن رفته و دانشمندان پیدایی این عقیده را به دوره‌های بسیار دور و پیش از زرتشت می‌رسانند؛ آنچنانکه می‌نویسند در آئین مزدایی زرتشتی، زروان اهمیت زیادی نداشته و جنبشی را که موجب پدید آمدن آیین زروانی شده. آیین زروانی مربوط به دوران اشکانی و ساسانی است.

✦ زروان به عنوان زمان و مکان بی‌کران مطلق خداییست که حتی شناختش برای خدایان دیگر ممکن نیست و هیچ چیز از سیطرهٔ او خارج نیست(نوعی حالت وحدت وجودی).

✦ واژه زروان از اوستایی «Zaurvan» به معنی پیری آمده است. ریشه هندواروپایی این کلمه یعنی «Gere» به معنی بزرگسال شدن است و با واژه‌های
آسی: «Zarond» به معنی پیرمرد
سانسکریت: «Jara» به معنی پیری و
یونانی: «Geron» به معنای پیرمرد از یک است.

زروان درنوشته های پهلوی خدای زمان است، اما بنا بر آیین زروانی، زروان خدایی است که در زمانی که هیچ‌چیز وجود ندارد نیایش‌هایی به جای می‌آورد تا پسری با ویژگی‌های آرمانیِ اهورامزدا داشته باشد که جهان را بیافریند.

-| #ایران🌿
-| T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
ترس از مرگ[Thanato phobia]:

کلمه تاناتو فوبیا یا مرگ هراسی برگرفته از دو ایزد یونانی یعنی تاناتوس و فوبس است.

تاناتو: Thanatos ایزد مرگ
فوبیا: Phobos ایزد ترس فرزند «آفرودیت و آرس» و برادر دوقلوی «دیموس» میباشد.

-| #زبان_و_اسطوره🖤
-| T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱ (Athena🌻)
پست امشب درباره یک تایتان بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر که از نسل دوم تایتانهاست یعنی
«پرومتئوس» صحبت میشه...

🥀پرومتئوس پسر یاپتوس و کلیمنه یا آسیا و بعبارتی نوه ی گایا و اورانوس است.او دارای سه برادر دیگر بنامهای ایپمتئوس،اطلس و منوتوس میباشد.
پرومتئوس تایتانی دانا بود و مانند پیشبینی ها عواقب حوادث را از پیش میدید و این ویژگی داستانهای زیادی را در پی دارد...

پرومتئوس بعلت داشتن چنین ویژگی ای میدانست در جنگ میان تایتانها و خدایان،این خدایانند که پیروز میشوند پس جبهه خود را تعیین کرد و برخلاف پدر،عموهایش و تعدادی از برادرانش که طرفدار کرونوس بودند،پرومتئوس طرفدار زئوس و خدایان بود و عاقبت،خدایان پیروز شدند...

🦉پرومتئوس پیشبینی های بزرگی کرده بود مانند اینکه به زئوس گفته بود فرزندی از او و متیس بوجود خواهد آمد که اگر پسر باشد جایگاه زئوس را تصاحب میکند و از آنجا که زئوس باور داشت که پرومتئوس راست میگوید با ترفندی متیس باردار را به حشره ای تبدیل کرده و بلعید اما از آنجا که متیس جاودان بود در شکم زئوس زنده ماند و کودکش رشد کرد.پس از مدتی کودک متیس آماده بدنیا امدن شد و زئوس که اورا بلعیده بود سردرد شدیدی گرفت بطوری که توانایی تحمل آنرا نداشت.درباره بدنیا آمدن آتنا دو روایت وجود دارد در یکی از روایات گفته شده هفائستوس آهنگر آتنا را از سر زئوس بیرون آورد و در روایتی دیگر میگویند که پرومتئوس سر زئوس را شکافت و موجب بدنیا امدن آتنا شد.در هر صورت آتنا بدنیا امد و چون پسر نبود زئوس دیگر نگران جایگاهش نشد...

-| #یونان🌿
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱ (Athena🌻)
🐃• داستانی دیگر درباره پرومتئوس وجود دارد که نشاندهنده میزان علاقه او به نسل بشر است.در روایاتی از هزیود امده است که خدایان قصد داشتند طی مراسمی میزانی از خوراک انسانها را بعنوان قربانی برای خودشان بردارند.مسئول اینکار پرومتئوس بود،برای تعیین سهم خدایان گاوی را کشت و درصدد تقسیم آن برآمد.از آنجا که بسیار دانا بود و انسانها را دوست داشت و میدانست انسانها بیشتر از جاویدانان به غذای فانی احتیاج دارند نقشه ای کشید که بهترین قسمت از گاو را به طریقی نصیب آدمیان کند.پس گاو را به دو بخش تقسیم کرد اما در نیمی از آن بهترین بخشهای بدن گاو را در زیر پوست گاو پنهان کرد و در بخش دیگر قسمتهای کم فایده تر مثل استخوان ها را در زیر لایه ای از چربی و در زیر پوست گاو پنهان کرد و پیش خدایان برد و از آنها خواست قسمتی را بعنوان قربانی انتخاب کنند. زئوس بیخبر از نقشه پرومتئوس نیمه ای را انتخاب کرد که پر از استخوان پنهان شده در زیر پوست گاو بود.و بدین طریق پرومتئوس به انسانها کمک بزرگی کرد تا بتوانند از بهترین قسمتها غدا بخورند...

🔥زئوس برای پرومتئوس احترام زیادی قائل بود و اورا با ایپمتئوس برادرش مسئول انسانها کرد.اما ایپمتئوس برخلاف برادرش بسیار احمق بود و به عواقب اعمال خویش توجه نمیکرد.و درواقع خدمتی نیز به نسل بشر نکرده است اما پرومتئوس به انسانها یاد داد چگونه خانه و ابزار بسازند،چگونه شکار و کشاورزی کنند ولی با همه اینها انسانها از داشتن نعمت آتش محروم بودند؛خانه داشتند اما گرم نبود،ابزار میساختند اما از فلزات برای ساخت آن نمیتوانستند به خوبی استفاده کنند،شکار میکردند و غلات برای خوردن داشتند اما توانایی پخت آن را نداشتند و همه اینها بخاطر فقدان آتش در زندگیشان بود. پرومتئوس معتقد بود زندگیه بشر بدین شکل بسیار سخت و زجرآور است و عادلانه نیست که خدایان آنها را اینگونه در سختی قرار دهند.پس نقشه کشید تا آتش را به زندگیه نوع بشر بیاورد...

-| #یونان🔥
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱ (Parisa)
سه خدا در پیشرفت زندگیه بشر نقش پررنگ داشتند:پرومتئوس که حامیه بشر بود،آتنا که الهه صنعت و تمدن بود و هفائستوس که ابزار زندگی و جنگ میساخت...

💥پرومتئوس تصمیم گرفت که به المپ برود و شعله آتشی پیدا کرده و به بشر هدیه دهد زیراکه فقط در المپ و در نزد خدایان آتش وجود داشت.با اینحال مشکلی برای ورود پرومتئوس وجود داشت چون با اینکه او نیز جزو جاویدانان بود اما از نسل تایتانها بود و المپ فقط جایگاه زندگیه خدایان بود پس در اینجا آتنا وارد شد و تصمیم گرفت به او کمک کند،راهی پنهانی به پرومتئوس نشان داد و پنهانی او را وارد المپ کرد...

☀️• درباره دزدی دو روایت متفاوت وجود دارد:در یک روایت میگویند که پس از اینکه پرومتئوس به المپ آمد،در هنگام غروب که ایزد خورشید ارابه خود را به مغرب برده بود پرومتئوس شاخه رازیانه ای را به ارابه خورشید کشید و آتش را دزدید...

🌋• در روایت دوم میگویند که پس از اینکه آتنا به پرومتئوس برای امدن به المپ کمک کرد او به کارگاه فلزکاری هفائستوس رفت و روایت است که هفائستوس خود را به خواب زده و به نحوی با اینکه میدانست قصد پرومتئوس چیست به او اجازه دزدیدن آتش و رساندنش به نسل بشر را داد...

⚡️• بهرصورت آتش به دست انسان رسید و پیشرفت و راحتی چشمگیری در زندگیه بشر اتفاق افتاد.اما طبیعتا خبر رسیدن آتش به انسان از زئوس پنهان نماند و فهمید که پرومتئوس که حامی بشر است این دزدی را انجام داده.پس پرومتئوس دستگیر شد ولی زئوس او را به تارتاروس تبعید نکرد و شکنجه ای دردناک برای او درنظر گرفت.پرومتئوس را به قله قاف زنجیر کردند و زئوس عقابی را مامور کرد که هرروز سینه پرومتئوس را شکافته و جگرش را به منقار کشیده و بخورد،از آنجایی که پرومتئوس فانی نبود در اثر این شکنجه نمیمرد بلکه روز بعد جگری نو در سینه اش درامده و او مجبور به تحمل هرروزه این شکنجه بود...

-| #یونان🔥
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱ (Parisa)
💋• در روایاتی آمده که آتنا و پرومتئوس به یکدیگر علاقه داشتند و پرومتئوس تنها کسی بود که آتنا را بوسید و آتنا نیز که خدای عقل و منطق بود دروازه قلبش را تنها به روی پرومتئوس که از جهاتی بسیار به خود او شبیه بود باز کرد.با اینحال از داستان عاشقانه آنها روایات زیاد و طولانی وجود ندارد چون که رابطه آنها به دور از امیزش جنسی بود و این قانون را زئوس بر آتنا گذاشته بود حتی با وجود اینکه میدانست انها به یکدیگر علاقه دارند و احتمالا این قانون بدین خاطر بود که از فرزندی که از اتنا بدنیا خواهد آمد میترسید.عشق آتنا و پرومتئوس بدور از اعمال جنسی بود و آتنا هر هفته با پرومتئوس به زنجیر کشیده شده در کوه قاف دیدار میکرد.تا اینکه هرکول قهرمان بزرگ یونان او را آزاد کرد.عقابی که مامور زئوس بود را کشت و پرومتئوس را از بند رهانید و پرومتئوس نیز نحوه دستیابی هرکول به سیبهای زرین هیسپریدس را نشان داد...

📦• در اینجا باید یکی دیگر از پیشبینی های پرومتئوس را بازگو کنم.پیش از انکه پرومتئوس اقدام به دزدین آتش کند به برادر احمق خود ایپمتئوس گفت که قصد انجام چه کاری را دارد و به او گفت که زئوس قصد دارد برا انتقام از نسل بشر نوعی از بشر به نام زن را به تو هدیه دهد تا به همسری بگیری اما بدان و آگاه باش که حاصل این ازدواج و پذیرش او چیزی جز بدبختی برای بشر نیست پس از آن هدیه بر حذر باش.و شد انچه که پرومتئوس به برادرش گفته بود.زئوس درصدد انتقام برامد و به آتنا و هفائستوس دستور ساخت گونه ای از بشر به نام زن را داد.تا قبل از آن در میان ادمیان تنها یک نوع از جنسیت وجود داشت و جنس زن در میان انان نبود و تمام آدمیان مرد بودند.هفائستوس و آتنا از خاک کوزه گری زنی ساختند.و تمام ایزدبانوان و ایزدان به آن موهبتهایی همچون زیبایی و موسیقی و ایمان به خدایان دادند و نام او را (پاندورا) یعنی (دارنده تمام نعمات)گذاشتند و در آخر زئوس به اون جان بخشید و جعبه (به روایتی کوزه ای)را به او داد و از او خواست هرگز انرا نگشاید.هرمس مامور تحویل دادن پاندورا به ایپمتئوس شد.برادر احمق با دیدن زیبایی و لطافت پاندورا از پیشبینی برادر دانایش چشم پوشی کرده و پاندورا را پذیرفت و با او ازدواج کرد.پس از مدتی پاندورا دیگر توانایی مقاومت در برابر کنجکاویش را نداشت و درب جعبه را باز کرده و پس آن متوجه اشتباه بزرگش شد زیرا که با باز کردن جعبه بلایایی بزرگ و غیرقابل پیشبینی چون بیماری و مرگ از جعبه بیرون ریخت اما پاندورا درب جعبه را مجددا بست و تنها امید در جعبه باقی ماند تا تسلی بخش برای بشر باشد.جعبه پاندورا اکنون نوعی ضرب المثل است و به معنای(بلایی غیرقابل پیشبینی) و یا(چیزی که بنظر بارزش است ولی در حقیقت جز مصیبت چیزی بهمراه ندارد)است...

-خلاصه ای از متن فوق:
••پرومتئوس:ایزد آتش،پیشبینی و مشاوره
••پدر:یاپتوس
••مادر:کلیمنه یا آسیا
••معشوقه:آتنا
••همسر: کلیمنه یا هسیون
••فرزند:به روایتی دیوکالیون

-| #یونان🔥
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
سانتور[Centaure]:

-|🍂|- سانتور سر, نیم تنه و دست هایی شبیه انسان دارد با بدنی همچون بدن اسب که در رنگ های مختلف یافت میشود.

-|🍂|- طبق اساطیر یونان قنطورس یا سانتور نام اَخلاف ایکسیون[Ixion] پادشاه تسالی بود بود که سر و دست و سینه انسان داشتند اما پایین تنه شان اسب بود. ایکسیون در دوران پادشاهی خود پدرزنش را به قتل رساند و هرگز نتوانست از بار این گناه خلاص شود. زئوس بر او ترحم کرد و او را به کوه المپ برد اما ایکسیون عاشق هرا شد.
زئوس از این امر با خبر شد و ابری را به شکل هرا درآورد و نزد ایکسیون فرستاد. این ابر که نِفِل[Nephele] نام داشت ایکسیون را فریب داد. از نتیجه این نزدیکی موجودی به نام کنتاروس[Centauros] پدید آمد که او نیز با مادیان کوه پلیون درآمیخت و تمام سانتورها از این واقعه بوجود آمدند.

-|🍂|- سانتورها در جنگل زندگی میکنند. انها قدرت تکلم دارند. از مهارت اختفای بالایی برخوردارند لذا همواره از دید انسان پنهانند. در تیراندازی نیز ماهرند.
سانتورها گوشت میخورند و عموما رفتار آشوبگری دارند. روایاتی درمورد اینکه آنها ملازمان دیونوسوس[Dionysus] هستند وجود دارد.

-|🍂|- برخی از آنها خرمند و نیک رفتارند مانند خیرون[Chiron] که آموزگار بسیاری از پهلوانان من جمله آشیل[Achilles] بود.
خیرون از تیر ناخواسته هرکول مرد و زئوس تصویر خیرون را به آسمان فرستاد که صورت فلکس قوس یا تیر انداز از او در آسمان شکل گرفت.

-| #موجودات_اساطیری
-| T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱ (Athena🌻)
اَمْشاسْپَندان:

امشاسپندان یا اَمِشَه سپَنتَه جمع امشاسپند است که امشاسفند، اموسپند و امهوسپند نیز گفته‌اند. امشاسپندان از صفات پاک اهورامزدا هستند. در هیچ جای گات ها به واژهٔ امشاسپند برنمی‌خوریم ولی بارها از همهٔ آن‌ها به عنوان صفات و القابِ اهورامزدا یاد شده‌است.

این از خصایص دین زرتشتی است که هر یک از صفات خداوند، یکی از ایزدان نگهبان جنس بشر است.چنین به نظر می‌رسد که این‌ها تجریدهایی تشخص یافته باشند. اما آن‌ها چیزی بیش از مفاهیمی مجرد بوده‌اند، چرا که زرتشت آنان را محترم می‌شمرده‌است.

شش امشاسپند وجود دارد که به ترتیب عبارت اند از:

🌻بهمن[وهومنه]: به معنای اندیشه ی نیک
🌻اردیبهشت[اشه]: به معنای راستی
🌻اسفند[سپنته آرمئیتی]: به معنای فداکاری و اخلاص
🌻شهریور[خشثره]: به معنای شهریاری مطلوب
🌻خرداد[هئورتات]: به معنای کمال
🌻مرداد[امرتات]: به معنای نامیرایی

لازم به ذکر است که در برخی منابع اهورامزدا نیز جزو امشاسپندان شمرده می‌شود و بدین ترتیب از هفت امشاسپند سخن به میان رفته است.گاهی نیز از سروش به عنوان هفتمین امشاسپند یاد می‌شود.

-| #ایران
-| T.me/Mythtweet
دیو در فرهنگ ایرانی موجودی مافوق طبیعیه که با شکل و سیمای ویژه ای به تصویر کشیده میشه.
-منبع: کتاب دیونامه | نشر چشمه
⊰ اسطوره ⊱
دیو در فرهنگ ایرانی موجودی مافوق طبیعیه که با شکل و سیمای ویژه ای به تصویر کشیده میشه. -منبع: کتاب دیونامه | نشر چشمه
دیوها موجوداتی زیان کار و غیرطبیعی هستن که دندون‌هایی بلند به رنگ سیاه (مثل دندون‌های گراز) لب‌های کلفت و سیاه دارن.
-منبع: کتاب دیونامه | نشر چشمه
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
♡. اروس ایزد عشق و پسوخه:

[] روزگاری پادشاهی زندگی میکرد که سه دختر زیبا داشت, پسوخه «Psyche» زیباترین و جوان ترین آنها بود. این دختر به حدی زیبا بود که نامش در سراسر جهان بر سر زبان ها افتاده بود و مردان از شنیدن نام او بیهوش میشدند. او مهربان و معصوم هم بود.

[] مردم شروع به مقایسه او با آفرودیت «Aphrodite»
که الهه زیبایی بود کردند. معابد آفرودیت به تدریج فراموش شد و هیچکس به این الهه قربانی تقدیم نمیکرد زیرا از دیدگاه مردم ونوس الهه ای دور از دسترس بود که در کوه المپ زندگی میکرد درحالی که پسوخه درمیان آنها به سر میبرد.

[] آفرودیت از بابت توجهی که نثار این دختر میرا میشد به خشم آمد و پسر خود یعنی اروس«Eros» ایزد عشق را برای حل این مشکل به یاری طلبید. تیرهای اروس به هرکس اصابت میکرد عاشق میشد آفرودیت از اروس خواست کاری کند که رذل ترین و زشت ترین مرد روی زمین دلباخته پسوخه شود.

[] اما در این کار خود اروس عاشق پسوخه شد و همه فرامین مادر را از یاد برد.
اما به مرور زمان نه تنها هولناک ترین مرد روی زمین دلباخته پسوخه نشد, بلکه اصولا هیچ مردی به او نزدیک نمیشد. خواهران او ازدواج کردند و این دختر زیبا به سمت نوعی تنهایی گام برمیداشت.

[] والدین او با پیشگوی ایزد آپولو در معبد دلفی مشورت کردند. آپولو از زبان پیشگو پیامی برای والدین پسوخه فرستاد و اعلام کرد که پسوخه عاشق دل خسته ای دارد که یک مار بالدار خوفناک است او به والدین پسوخه توصیه کرد که او را بر بابای صخره ای دور دست ببرند تا با معشوق خود دیدار کند.

-| #قصه_های_عشق🖤
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
[] پدر پسوخه, او را بر بالای کوه تنها گذاشت پسوخه آنقدر گریست تا به خواب رفت. صبحگاهان هنگامی که از خواب بیدار شد خود را در کاخی بزرگ دید. شب هنگام با شنیدن صدایی دلنشین بیدار شد و معشوق خود را مشاهده کرد در تاریکی لمس پوست و تن اش شبیه یک جوان زیبا بود نه یک هیولای بالدار. او اطمینان داشت که طرف مقابل احتمالا یک ایزد است و تصمیم گرفت هرطور شده صورتش را ببیند اما معشوق اصرار داشت که پسوخه هرگز نباید چهره او را ببیند. او اعلام کرد چنانچه پسوخه چهره اش ببیند وی را ترک خواهد کرد.

[] پسوخه اما تصمیم رفت دزدانه چهره اش را ببیند سرانجام وارد اتاق خواب تاریک شد وقتی برای اولین بار در پرتو نور چراغ او را دید آنچه را میدید باور نمیکرد : زیباترین جوانی که در جهان میتوانست وجود داشته باشد و حتی شاید یک خدا بود. پسوخه خم شد تا او را ببوسد در این هنگام مقداری روغن روی شانه های مرد ریخت و از خواب پرید با صدای بلندی گفت : به تو گفته بودم که هرگز نباید به چهره من نگاه کنی!
سپس ردای آسمانی نامرئی شدن را پوشید و بیرون رفت.

[] پسوخه شنید که مرد درحال دویدن خود را معرفی میکند, او همان ایزد عشق اروس بود و آخرین کلمات او به پسوخه این بود:
«آنجا که اعتماد نباشد, عشقی در کار نخواهد بود.»

-| #قصه_های_عشق🖤
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
[] اروس نزد مادر خود آفرودیت رفت وقتی داستان پسوخه را برای او تعریف کرد آفرودیت به خشم آمد او اکنون از این میرای زیبا متنفر بود. او عزم خود را جزم کرد که پسوخه را ویران سازد این دختر نه تنها تهدیدی برای آفرودیت بود بلکه با پسر خود آفرودیت نیز رابطه عاشقانه برقرار کرده بود!

[] پسوخه را به پیشگاه آفرودیت بردند که درصدد انتقام گرفتن بود. پسوخه خود را به پای الهه انداخت و طلب عفو کرد. آفرودیت تصمیم گرفت انجام کاری غیرممکن را به پسوخه بسپارد و سپس او را نابود کند لذا انبوهی از دانه های ریز, خشخاش, ارزن و... را در مقابل او گذاشت و امر کرد تا شب نشده آنها را از هم جدا کند.

[] پسوخه شروع به گریستن کرد در این هنگام مورچه ها به حال او دل سوزاندند. هزاران مورچه کوچک مشغول کار شدند و کار تمام شد. آفرودیت با فهمیدن اینکه کار انجام شده عصبی تر شد. فردای آن روز باز هم کاری غیرممکن را برعهده پسوخه گذاشت و آن جمع آوری پشم زرین بود. پایین در دره ای نزدی رودخانه, آفرودیت گله ای مقدس با پشم زرین داشت اما این گوسفندان کله هایی شبیه شیر داشتند و بسیار درنده بودند.

[] پسوخه در ساحل رودخانه نشست و بر سرنوشت خویش گریست درست در همین هنگامی صدایی شنید یک نهال نازک نی به او توصیه کرد که پشم زرین را از روی بوته تمشک خارداری که گوسفندان از کنارش گذشته بودند جمع آوری کند. او دومین ماموریت غیرممکن را نیز انجام داده بود.

[] آفرودیت که هنوز خواهان نابود کردن پسوخه بود از او خواست تا کوزه ای از آب آبشارهای رودخانه استوکس پر کند این رودخانه در مرز میان قلمرو زندگان و مردگان جریان داشت. برای رسیدن به آبشار باید از صخره های لغزنده بالا میرفت. اگر او به حال خود رها میشد مرگش حتمی بود اما یک عقاب بزرگ, احتمالا زئوس, او را دربرگرفت و پسوخه کوزه را پر کرد.

-| #قصه_های_عشق🖤
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
[] آفرودیت باز هم ماموریتی غیرممکن را به پسوخه محول کرد, او را مستقیما به سرزمین مردگان فرستاد. پسوخه میبایست از پرسفونه, ملکه جهان زیرین قدری زیبایی طلب کند. آنجا منزلگاه مردگان است و زندگان بدون کمک خدایان نمیتوانند از آنجا بازگردند. پسوخه بدون اینکه دچار حادثه ای شود وارد بارگاه پرسفونه شد. الهه با خوش رویی مقداری از زیبایی خود را در جعبه ای گذاشت و به پسوخه داد.

[] در اینجا پسوخه مرتکب اشتباهی فلاکت بار شد و جعبه را باز کرد و به نظرش رسید که خالی است سپس به خوابی عمیق فرو رفت.
اروس که زخم هایش خوب شده بود از کاخ آفرودیت فرار کرد تا پسوخه را نجات دهد. بلافاصله او را پیدا کرد و مقداری از زیبایی را درون جعبه بازگرداند و او را بوسید و پسوخه بیدار شد.

[] سپس اروس نزد زئوس رفت تا عشق خود را نسبت به پسوخه اعلام کرده و از خدای خدایان برای ازدواج با پسوخه اجازه گیرد, زئوس با این خواسته موافقت کرد و آنها ازدواج کردند.
آفرودیت نیز از اینکه این رقیب زیبا از زمین و مقابل چشم دیگران خارج سده بود بسیار شادمان شد.

-| #قصه_های_عشق🖤
❥• T.me/MythTweet
Forwarded from ⊰ اسطوره ⊱
دیوان-دئوس[Demon]:

در دنیای ایران باستان دو نوع نیروی شر متداول بوده است:

آنهایی که مستقیما به پیکر انسان ها حمله میکردند و آنهایی که در اطراف انسان ها پرسه میزدند و در انتظار فرصتی بودند تا به آنها آسیب برسانند.

موجودات شر "یاتو" نامیده میشدند اما این واژه برای دشمنان آنها نیز به کار میرفت: کسانی که قادر بودند با شر و قدرتش بجنگند یعنی ساحره ها و جادوگران.

"دیو" اصطلاحی است که ریشه در واژه باستانی " دِوا " به معنی خدا یا خدای دروغین دارد.

بدترین دیو "نئوش" بود که در سنت های زرتشتی به شکل یک مگس که سرچشمه همه شرهاست درآمد. او به آن گروه از موجودات شر تعلق دارد که تحت عنوان "دروج" به معنی دروغ توصیف شده اند.

⎈ دربرخی داستانها دیو ها کارکرد مثبت داشته اند مثلا فرضی وجود دارد که دیوان خواندن و نوشتن را به جمشید پادشاه ایران آموختند.

-| #شیاطین🌚
❥• T.me/MythTweet
2024/07/14 20:46:39
Back to Top
HTML Embed Code: