دختران شهر به روستا فکر میکنند
دختران روستا در آرزوی شهر میمیرند
مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر میکنند
مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک میمیرند!
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچ کس به خانهاش نمیرسد؟!
#گروس_عبدالملکیان
از کتاب: رنگهای رفتهی دنیا
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۸۸
دختران روستا در آرزوی شهر میمیرند
مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر میکنند
مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک میمیرند!
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچ کس به خانهاش نمیرسد؟!
#گروس_عبدالملکیان
از کتاب: رنگهای رفتهی دنیا
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۸۸
به آگاهی همراهان و همشهریان گرامی می رساند دوازدهمین شب تجلیل از فرهیختگان و فعالان گروه و کانال خاطرات فرهنگ و هنر نهاوند در ساعت ۲۲ چهارشنبه شب مورخ ۱۴۰۳/۱۲/۰۱ برگزار میگردد.
از همه عزیزان دعوت میشود در این #شب_تجلیل همراه ما باشید.🌿
@Nahavand_farhangohonar
از همه عزیزان دعوت میشود در این #شب_تجلیل همراه ما باشید.🌿
@Nahavand_farhangohonar
به یاد جاویدنام #محمدرضا_رشیدی
برادرم نبودنت پنج ساله شد،
چگونه میتوانم این شعر خانم ساقی یگانه را که با هم در فقدان فرزاد (شهابی) جوانمرگمان زمزمه میکردیم فراموش کنم، که اینک برای تو و آرشمان (سیف) تکرارش کنم،
راستی محمد جان مراقب آرش باش تازه از راه رسیده، دلی شکسته، جانی سرکش و تنی خسته دارد.
کجا پنهانت کنم؟
که در من آشکار نباشی
در نگاهم پنهانت کنم
قطره قطره اشک میشوی وُ
گونهی هستیام را نوازش میکنی
در نوشتههایم پنهانت کنم
واژه واژه عشق میشوی وُ
در کوچه باغِ خواستنهای بی پروا
پرسه میزنی
در پستوی خاطراتمان پنهانت کنم
تک تک موهای نقرهای میانِ موهایم میشوی
در هیاهوی روزگار پنهانت کنم
که بزرگترین خط پیشانیم میشوی
تو در ضمیرِ بودنم حک شدهای
کجا پنهانت کنم
که تمام قَد عَلَم نکنی وُ
خودت را به رخ نکشی
کجا
پنهانت کنم؟
نام و یادتان همواره با ماست
#علا_رشیدی
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۸۹
برادرم نبودنت پنج ساله شد،
چگونه میتوانم این شعر خانم ساقی یگانه را که با هم در فقدان فرزاد (شهابی) جوانمرگمان زمزمه میکردیم فراموش کنم، که اینک برای تو و آرشمان (سیف) تکرارش کنم،
راستی محمد جان مراقب آرش باش تازه از راه رسیده، دلی شکسته، جانی سرکش و تنی خسته دارد.
کجا پنهانت کنم؟
که در من آشکار نباشی
در نگاهم پنهانت کنم
قطره قطره اشک میشوی وُ
گونهی هستیام را نوازش میکنی
در نوشتههایم پنهانت کنم
واژه واژه عشق میشوی وُ
در کوچه باغِ خواستنهای بی پروا
پرسه میزنی
در پستوی خاطراتمان پنهانت کنم
تک تک موهای نقرهای میانِ موهایم میشوی
در هیاهوی روزگار پنهانت کنم
که بزرگترین خط پیشانیم میشوی
تو در ضمیرِ بودنم حک شدهای
کجا پنهانت کنم
که تمام قَد عَلَم نکنی وُ
خودت را به رخ نکشی
کجا
پنهانت کنم؟
نام و یادتان همواره با ماست
#علا_رشیدی
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۸۹
Forwarded from عکس نگار
به یاد جاویدنام #محمدرضا_رشیدی
ای صبا گر بگذری بر کوی مهرافشان دوست
یار ما را گو سلامی، دل همیشه یاد اوست
پنج سال از مرگ جانسوز #محمد_رشیدی در آن زمستان نحس گذشت، ولی نام و یادش همیشه با ماست.
هر جا که سخن از مهربانی است، یاد و نام او هم هست.
بعضی آدمها همین جوریاند، محمد رشیدی و #وحید_وحیدنیا از آندسته آدمهایی بودند که مرگ جسمانیشان تولدی دیگر بود.
محمد عاشقانه زیست و عاشقانه مُرد، همانجوری که پیکر رشید و هزار سالهاش را انبوه جمعیت از زن و مرد و پیر و جوان و دوست و آشنا تا آنهایی که فقط نامش را شنیده بودند با شکوه تمام تشییع و تدفین و بدرقه کردند..
محمد اگر چه موی سپید کرده بود ولی هرگز پیری و کهولت و فرسودگی را تجربه نکرد، چون او همدم کوهستانها بود و همچون کوهستانها جوان زندگی کرد. گویی در اوج ِ کوه دلبستهاش «گرو» به چشمهی حیات رسیده بود و جرعهای از آن را به نام پهلوانی و انسانیت نوشیده بود.
کسی چه میداند، شاید خود محمد هم نمیدانست که قد و قدرش به اندازهای بلند است که نام و یادش برای همیشه در حافظهی تاریخی مردم خوب #نهاوند و صفحهی کانال خاطرات، فرهنگ و هنر ثبت خواهد شد.
مردم وفادار شهرمان خوب میدانند که محمد رشیدی دنیای زیبایش را به ریشهی پونهها و آویشنها و نسیم خوش «گرو» و شاخههای گندم و آفتابگردانهای دشت زیبای #گاماسیاب پیوند زد و هرگز از خاطرهی جمعی مردم پاک نخواهد شد.
سراسر زندگی محمد با انسان و انسانیت گره خورده بود.
یکی از دوستان مشترکمان سر یک بگو و مگوی معمولی و در اوج هیجان و عصبانیت همسرش را طلاق داده بود.
بعد از سالها که او را دیدم بشدت افسرده بود و همچون مرتاضهای هندی تارک مطلق دنیا شده بود.
مدتها همراه با دوستان تلاش کردیم تا بلکه به شکلی او را به زندگی برگردانیم، ولی او جز به رجعت همسر سابقش به هیچ زندگی جدیدی رضا نمیداد.
موضوع را با محمد رشیدی مطرح کردم. نتیجهی یکسال تلاش شبانهروزی و صادقانهی محمد تا آنجا کارساز شد که این زوج سابق بعد از هفت سال دوری، چندین بار همدیگر را ملاقات کردند، با هم به رستوران رفتند و غذا خوردند، کادو دادند و کادو گرفتند، قرار عقد گذاشتند ولی متاسفانه در آخرین لحظه دخالت فرزندان مانع احیاء مجدد این زندگی شد و آن دوست عزیز هم ناکام ماند و نهایتا در ره عشق ناکام مُرد.
اما نتیجهی تلاشهای شبانهروزی محمد و صدها ساعت تلفن و تماس و رایزنی و دلسوزی برادرانهاش هرگز فراموش نخواهد شد.
باری دوست عزیز ما، محمد جان رشیدی با سفری ناباورانه ره به خورشید برد و غروب را به طلوع و مرگ را به زندگی پیوند زد و از مرگ آغازی ساخت بی پایان. چه آغاز شکوهمندی. رسیدن به اصل روشن خورشید و شعور نور…
بارها با محمد نان و نمک خوردهام. نمک زندگی من، همین دوستیها و همین دوستان هستند. اما نه، بینمک هم میشود زندگی کرد، اما بی دوستان شریفی چون محمد رشیدی نمیشود.
حضرت مولانا گفت: بی همگان به سر شود. اما برای من به سر نمیشود. بویژه آن دسته از همگان خاصی چون محمد عزیز که وجودش، حضورش و صدایش، سینهام را از حس عشق سرشار میکرد.
عشق به آن مفهومی که من میدانم و میشناسم و گفتنش آسان نیست…
وقتی که خبر مرگش را شنیدم، در میان ضجهها و هقهقها، به خودم گفتم که قهرمانان افسانهها، پس از مرگ هم در روایات و خاطرهها زنده میمانند.
یاد قهرمان دوستیها و رفاقتها گرامی و جاودانه باد..
#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۰
ای صبا گر بگذری بر کوی مهرافشان دوست
یار ما را گو سلامی، دل همیشه یاد اوست
پنج سال از مرگ جانسوز #محمد_رشیدی در آن زمستان نحس گذشت، ولی نام و یادش همیشه با ماست.
هر جا که سخن از مهربانی است، یاد و نام او هم هست.
بعضی آدمها همین جوریاند، محمد رشیدی و #وحید_وحیدنیا از آندسته آدمهایی بودند که مرگ جسمانیشان تولدی دیگر بود.
محمد عاشقانه زیست و عاشقانه مُرد، همانجوری که پیکر رشید و هزار سالهاش را انبوه جمعیت از زن و مرد و پیر و جوان و دوست و آشنا تا آنهایی که فقط نامش را شنیده بودند با شکوه تمام تشییع و تدفین و بدرقه کردند..
محمد اگر چه موی سپید کرده بود ولی هرگز پیری و کهولت و فرسودگی را تجربه نکرد، چون او همدم کوهستانها بود و همچون کوهستانها جوان زندگی کرد. گویی در اوج ِ کوه دلبستهاش «گرو» به چشمهی حیات رسیده بود و جرعهای از آن را به نام پهلوانی و انسانیت نوشیده بود.
کسی چه میداند، شاید خود محمد هم نمیدانست که قد و قدرش به اندازهای بلند است که نام و یادش برای همیشه در حافظهی تاریخی مردم خوب #نهاوند و صفحهی کانال خاطرات، فرهنگ و هنر ثبت خواهد شد.
مردم وفادار شهرمان خوب میدانند که محمد رشیدی دنیای زیبایش را به ریشهی پونهها و آویشنها و نسیم خوش «گرو» و شاخههای گندم و آفتابگردانهای دشت زیبای #گاماسیاب پیوند زد و هرگز از خاطرهی جمعی مردم پاک نخواهد شد.
سراسر زندگی محمد با انسان و انسانیت گره خورده بود.
یکی از دوستان مشترکمان سر یک بگو و مگوی معمولی و در اوج هیجان و عصبانیت همسرش را طلاق داده بود.
بعد از سالها که او را دیدم بشدت افسرده بود و همچون مرتاضهای هندی تارک مطلق دنیا شده بود.
مدتها همراه با دوستان تلاش کردیم تا بلکه به شکلی او را به زندگی برگردانیم، ولی او جز به رجعت همسر سابقش به هیچ زندگی جدیدی رضا نمیداد.
موضوع را با محمد رشیدی مطرح کردم. نتیجهی یکسال تلاش شبانهروزی و صادقانهی محمد تا آنجا کارساز شد که این زوج سابق بعد از هفت سال دوری، چندین بار همدیگر را ملاقات کردند، با هم به رستوران رفتند و غذا خوردند، کادو دادند و کادو گرفتند، قرار عقد گذاشتند ولی متاسفانه در آخرین لحظه دخالت فرزندان مانع احیاء مجدد این زندگی شد و آن دوست عزیز هم ناکام ماند و نهایتا در ره عشق ناکام مُرد.
اما نتیجهی تلاشهای شبانهروزی محمد و صدها ساعت تلفن و تماس و رایزنی و دلسوزی برادرانهاش هرگز فراموش نخواهد شد.
باری دوست عزیز ما، محمد جان رشیدی با سفری ناباورانه ره به خورشید برد و غروب را به طلوع و مرگ را به زندگی پیوند زد و از مرگ آغازی ساخت بی پایان. چه آغاز شکوهمندی. رسیدن به اصل روشن خورشید و شعور نور…
بارها با محمد نان و نمک خوردهام. نمک زندگی من، همین دوستیها و همین دوستان هستند. اما نه، بینمک هم میشود زندگی کرد، اما بی دوستان شریفی چون محمد رشیدی نمیشود.
حضرت مولانا گفت: بی همگان به سر شود. اما برای من به سر نمیشود. بویژه آن دسته از همگان خاصی چون محمد عزیز که وجودش، حضورش و صدایش، سینهام را از حس عشق سرشار میکرد.
عشق به آن مفهومی که من میدانم و میشناسم و گفتنش آسان نیست…
وقتی که خبر مرگش را شنیدم، در میان ضجهها و هقهقها، به خودم گفتم که قهرمانان افسانهها، پس از مرگ هم در روایات و خاطرهها زنده میمانند.
یاد قهرمان دوستیها و رفاقتها گرامی و جاودانه باد..
#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۰
#شب_تجلیل
امشب سخن از معلم عزیزیست که دل در گرو شهر و مردمانش دارد و پاسداری از آداب و رسوم و مهمتر از همه، گویش آن را از وظایف خود میداند. طناز است و سادهگو و شیرین گفتار. شعر میگوید به زلالی گاماسیاب، به شیرینی ِگز آردی، به مَلسی حلوا گردویی، به معطری نُقل ِهلدار و خوشطعمی ِخمیر صنل شهرمان.
اَلِ ناون باشیو شعرِشَ نشنَفتَه باشی؟
مَر بیه چربیْ دیَنَه بی آلت کُفتَه باشی؟
اِمشِوَم وِه افتخارش ازِش تجلیل مُکنیم
تا بوئیم اَ خوییاش هر چَنَی اِشنَفتَه باشی
اشعارش زبان لطیف و ملیحی دارد با محوریت نقد و چاشنی طنز، و پر از اصطلاحات نغز و پر مغز نهاوندی، که آن را چو تردستی ماهر، در آستین میپروراند و در زمان مناسب به بهترین شکل از آن بهره میبرد. زخمهای ِشهر را خوب میشناسد و با اشعارش سعی میکند بیانگر دردهای کهنه و نواَش باشد، شاید فریادرسی پیدا شود و دردی دوا کند، که اگر این معضلات و مشکلات بر آن مستولی گشته از بیتفاوتی صاحبین واقعی و ساکنین آن است، یا شاید سکوت و نجابتشان، اسباب ِسوءاستفادهاش را فراهم ساخته است.
و امشب، شب ِتقدیر و تجلیل است از استاد گرامی جناب آقای #حسن_بتویی عزیز و گرانقدر، که دغدغه حفظ و پاسداشت جایگاه درست و به حق شهرمان را دارند و در این مسیر تلاشگر و کوشا هستند.
از خداوند بزرگ دوام عزت و سربلندیشان را در کنار خانواده محترمشان، بسلامتی و شادی خواهانیم.
شاد زی و دیر زی💐
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۱
امشب سخن از معلم عزیزیست که دل در گرو شهر و مردمانش دارد و پاسداری از آداب و رسوم و مهمتر از همه، گویش آن را از وظایف خود میداند. طناز است و سادهگو و شیرین گفتار. شعر میگوید به زلالی گاماسیاب، به شیرینی ِگز آردی، به مَلسی حلوا گردویی، به معطری نُقل ِهلدار و خوشطعمی ِخمیر صنل شهرمان.
اَلِ ناون باشیو شعرِشَ نشنَفتَه باشی؟
مَر بیه چربیْ دیَنَه بی آلت کُفتَه باشی؟
اِمشِوَم وِه افتخارش ازِش تجلیل مُکنیم
تا بوئیم اَ خوییاش هر چَنَی اِشنَفتَه باشی
اشعارش زبان لطیف و ملیحی دارد با محوریت نقد و چاشنی طنز، و پر از اصطلاحات نغز و پر مغز نهاوندی، که آن را چو تردستی ماهر، در آستین میپروراند و در زمان مناسب به بهترین شکل از آن بهره میبرد. زخمهای ِشهر را خوب میشناسد و با اشعارش سعی میکند بیانگر دردهای کهنه و نواَش باشد، شاید فریادرسی پیدا شود و دردی دوا کند، که اگر این معضلات و مشکلات بر آن مستولی گشته از بیتفاوتی صاحبین واقعی و ساکنین آن است، یا شاید سکوت و نجابتشان، اسباب ِسوءاستفادهاش را فراهم ساخته است.
و امشب، شب ِتقدیر و تجلیل است از استاد گرامی جناب آقای #حسن_بتویی عزیز و گرانقدر، که دغدغه حفظ و پاسداشت جایگاه درست و به حق شهرمان را دارند و در این مسیر تلاشگر و کوشا هستند.
از خداوند بزرگ دوام عزت و سربلندیشان را در کنار خانواده محترمشان، بسلامتی و شادی خواهانیم.
شاد زی و دیر زی💐
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۱
Forwarded from کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند (Soroush hajian)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_ناونی
شعر #اتوبوس
با گویش زیبای نهاوندی
شعر و خوانش #حسن_بتویی
۱۴۰۳/۰۴/۲۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۷۳
شعر #اتوبوس
با گویش زیبای نهاوندی
شعر و خوانش #حسن_بتویی
۱۴۰۳/۰۴/۲۱
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۷۳
Forwarded from کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند (Soroush hajian)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدای خوبم
امروزم را به تو می سپارم
به مـن کمک کن تا آنچه را سبب درد و رنجم شده است
و آنچه محدود و محـصورم میکند را ببخشم.
به من کمک کن تا دوباره شروع کنم.
پروردگارا
به زندگیم برکت ببخش و ذهنم را روشن کن.
روزی را که پیش رو دارم به تو می سپارم
خودت بهترینها را برایم مقدر بفرما...
آمین
درود
بامدادتان نیکو
❤️
@Nahavand_farhangohonar
امروزم را به تو می سپارم
به مـن کمک کن تا آنچه را سبب درد و رنجم شده است
و آنچه محدود و محـصورم میکند را ببخشم.
به من کمک کن تا دوباره شروع کنم.
پروردگارا
به زندگیم برکت ببخش و ذهنم را روشن کن.
روزی را که پیش رو دارم به تو می سپارم
خودت بهترینها را برایم مقدر بفرما...
آمین
درود
بامدادتان نیکو
❤️
@Nahavand_farhangohonar
چرا تردید وقتی که جهان از ما طلبکار است
یقین حاصل کنی بهتر که اجبار است اجبار است
کسی هرگز نگفت اینجا نمینوشی شراب وصل
نگفتند این جهان جایی برای رنج و آزار است
تهی دست آمدی و با تهی دستی رها کردی
جهانی که فریبش مرگ باور را سزاوار است
تولّد، زندگی، مردن بساط این جهان، امّا
جهان دیگری باشد که در آن وعده بسیار است
برای شانهٔ انسان که زیر سایهٔ جبر است
چقدر این بار سنگین و چقدر این راه دشوار است
#مریم_جلالوند
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۲
یقین حاصل کنی بهتر که اجبار است اجبار است
کسی هرگز نگفت اینجا نمینوشی شراب وصل
نگفتند این جهان جایی برای رنج و آزار است
تهی دست آمدی و با تهی دستی رها کردی
جهانی که فریبش مرگ باور را سزاوار است
تولّد، زندگی، مردن بساط این جهان، امّا
جهان دیگری باشد که در آن وعده بسیار است
برای شانهٔ انسان که زیر سایهٔ جبر است
چقدر این بار سنگین و چقدر این راه دشوار است
#مریم_جلالوند
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۲
#باران
به زبان باران
سخن بگو
تا بیدرنگ
رد اندوه
گم شود
در کورهراه چشمهایی
که بزم باران گرفتهاند
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۳
به زبان باران
سخن بگو
تا بیدرنگ
رد اندوه
گم شود
در کورهراه چشمهایی
که بزم باران گرفتهاند
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۳
تقدیر و تجلیل همشهریان و همراهان گرامی از جناب آقای #حسن_بتویی در #شب_تجلیل از ایشان:
جناب آقای #منوچهر_پویا:
زنده باد حسن آقا بتویی
جناب آقای #محمدجعفر_شهبازی:
استاد حسن بتویی صرفنظر از اشعار طنز همراه با پند و نصیحت، از خانوادهای بزرگ و متواضع نهاوند میباشند
جناب آقای #ابراهیم_زمانیان:
درود بر جناب بتویی عزیز که سالهاست افتخار دوستی نزدیک با ایشون دارم و با روحیاتشون آشنا هستم
به حق شایسته تقدیرن
جناب آقای #محمود_بحیرایی:
حسن جان عزیز درودتان باد
جناب آقای #علا_رشیدی:
جناب بتویی بزرگوار با انتخاب سوژههای بکر و ناب و خلق اشعاری زیبا با گویش نهاوندی از معدود شاعران و طنز پردازانی است که اهتمام ویژهای به زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ نهاوندی دارند
بابت تمامی زحمات و همراهی و خلق اوقات خوش و دلنشین برایمان بینهایت سپاسگزاریم
امیدوارم که آسمان دلت سرشار از ستارههای درخشان ذوق و امید و همیشه ایام بدرخشی،
پایدار باشی به خوشی و تندرستی
جناب آقای #جمشید_کارگران:
باسلام،
جناب بتویی انسان نجیب و شریفیست که با تمام دغدغههای روزمره، با ظرافت مسائل و مشکلات زندگی را از زیر پوست جامعه بیرون میکشد و آنها را بصورت طنز بیان مینمایند. بویژه که با استفاده از کلمات و اصطلاحات اصیل نهاوندی پیوند ما را با خاکی که از آن برخاستهایم و با آن زندگی میکنیم عمیقتر و مستحکمتر میسازد
ضمن تبریک بحضور آن جناب و سپاس فراوان از مدیر و ادمینهای محترم برای همگان آرزوی سعادت و سلامتی مینمایم
جناب آقای #یوسفرضا_گودرزی:
حسن آقای مهربان و خوش سخن، اشعار محلی که با بیان مخصوص خودت اجرا میشود، ما را به وجد میآورد
انتخاب جنابعالی و تقدیر از شما، مایه خوشحالیمان شد
برایتان در اشاعه زبان شهرمان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
سرکار خانم #اعظم_شهبازی:
تبریک به استاد ارجمند آقای بتویی امیدوارم تندرست و پایدار باشی
جناب آقای #رحمت_زمانیان:
بقول بزرگی، طنز و شوخی جدیترین حرفی است که به طعنه و نیش و کنایه و البته با لطافت بیان میشود.
مایهی خوشحالی است که شاعری گرانمایه با اشعاری نغز و به لهجهی شیرین نهاوندی کام همشهریان را با شهد کلامش شیرین می کند.
از آقای بتویی عزیز بابت همهی لحظههای شادی که برایمان آفریده سپاسگزارم و به پیشگاهش ادای احترام می کنم.
شاد بمانند و تندرست.
جناب آقای #محمدرضا_شهبازی:
درود
جناب بتویی را سالهاست که می شناسم. انسانی نجیب و طناز که با سرودن منظومههایی به زبان محلی شهره هستند.
حرکت بر مدار طنز و سرودن به زبان محلی، راه رفتن بر لبه تیغ است و برعکس ظاهر ساده کار، امری دشوار است که جناب بتویی عزیز به خوبی از عهده آن بر می آیند.
برایشان سلامتی و بهروزی آرزومندم.
سرکار خانم #سمیعه_نهاوندی:
درود بر ادمینهای فرهنگ دوست و مخلص
و با تبریک به آقای بتویی سنتگرا، که با اشعار محلی و بومیشان پل ارتباطی است بین نسل گذشته و امروز که زبان شعر و گویش محلی را در هم میبافد و در اختیار مخاطب قرار میدهد، در حقیقت گویش نهاوندی را زنده میکنند.
سلامت و بر قرار باشید جناب بتویی
جناب آقای #مجید_رئیسی:
سلام و شب بخیر
در شب تجلیل شما آقای بتویی بزرگوار (تشکر ویژه دارم)
امیداورم همیشه خوب سلامت و شاد باشید
هنر شعر و گویش شما در تاریخ نهاوند ثبت میشود
همه کلیپها رو دوست دارم، سینما را بیشتر
جناب آقای #عبادالله_بهنیا:
سرودن شعر با گویش محلی ممکن است توسط اشخاص مختلف انجام شود، لکن انتخاب تیتر و محتوی و مضمون توسط جناب بتویی چیز دیگری است
خصوصا که خوانش آن هم توسط خود ایشان با زبان بدن بطور ویژه انجام گیرد
آرزوی موفقیت و ادامه همکاری با گروه را برایشان آرزو میکنیم
جناب آقای #امیر_سیف:
جناب آقای بتویی در نهایت تواضع و فروتنی از جمله شاعران نهاوندی میباشد که اهتمام فراوانی در زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ نهاوندی در قالب شعر طنزمآبانه با گویش دلنشین محلی و با انتخاب موضوعات و رسوم مختلف این کهن دیار که منسوخ شدهاند و یا در حال فراموشی میباشند، سعی فراوانی داشتهاند، و این شب تجلیل ثابت نمود که ایشان واقعاً قابل و شایسته تقدیر میباشند
در خاتمه از این شاعر بی ادعا و مدیر و دست اندرکاران گروه خاطرات بی نهایت ممنون و سپاسگزارم
جناب آقای #شهریار_کیانی:
به استاد روزگار دورم... تبریک
به شما سنگ صبورم... تبریک
نوبت به مرام و خندهرویی آمد
نوبت به حسن خان بتویی آمد...
سرکار خانم #زهره_یزدانفر:
با درود و تشکر از مدیران محترم گروه
برای آقای بتویی که با اشعار زیبای خود با گویش نهاوندی و نیز احساس وظیفه و مسئولیت در قبال فرهنگ و آداب و رسوم شهرمان و بیان معضلات و کاستیهای آن در قالب طنز تلاش مضاعف دارند، آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۴
جناب آقای #منوچهر_پویا:
زنده باد حسن آقا بتویی
جناب آقای #محمدجعفر_شهبازی:
استاد حسن بتویی صرفنظر از اشعار طنز همراه با پند و نصیحت، از خانوادهای بزرگ و متواضع نهاوند میباشند
جناب آقای #ابراهیم_زمانیان:
درود بر جناب بتویی عزیز که سالهاست افتخار دوستی نزدیک با ایشون دارم و با روحیاتشون آشنا هستم
به حق شایسته تقدیرن
جناب آقای #محمود_بحیرایی:
حسن جان عزیز درودتان باد
جناب آقای #علا_رشیدی:
جناب بتویی بزرگوار با انتخاب سوژههای بکر و ناب و خلق اشعاری زیبا با گویش نهاوندی از معدود شاعران و طنز پردازانی است که اهتمام ویژهای به زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ نهاوندی دارند
بابت تمامی زحمات و همراهی و خلق اوقات خوش و دلنشین برایمان بینهایت سپاسگزاریم
امیدوارم که آسمان دلت سرشار از ستارههای درخشان ذوق و امید و همیشه ایام بدرخشی،
پایدار باشی به خوشی و تندرستی
جناب آقای #جمشید_کارگران:
باسلام،
جناب بتویی انسان نجیب و شریفیست که با تمام دغدغههای روزمره، با ظرافت مسائل و مشکلات زندگی را از زیر پوست جامعه بیرون میکشد و آنها را بصورت طنز بیان مینمایند. بویژه که با استفاده از کلمات و اصطلاحات اصیل نهاوندی پیوند ما را با خاکی که از آن برخاستهایم و با آن زندگی میکنیم عمیقتر و مستحکمتر میسازد
ضمن تبریک بحضور آن جناب و سپاس فراوان از مدیر و ادمینهای محترم برای همگان آرزوی سعادت و سلامتی مینمایم
جناب آقای #یوسفرضا_گودرزی:
حسن آقای مهربان و خوش سخن، اشعار محلی که با بیان مخصوص خودت اجرا میشود، ما را به وجد میآورد
انتخاب جنابعالی و تقدیر از شما، مایه خوشحالیمان شد
برایتان در اشاعه زبان شهرمان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
سرکار خانم #اعظم_شهبازی:
تبریک به استاد ارجمند آقای بتویی امیدوارم تندرست و پایدار باشی
جناب آقای #رحمت_زمانیان:
بقول بزرگی، طنز و شوخی جدیترین حرفی است که به طعنه و نیش و کنایه و البته با لطافت بیان میشود.
مایهی خوشحالی است که شاعری گرانمایه با اشعاری نغز و به لهجهی شیرین نهاوندی کام همشهریان را با شهد کلامش شیرین می کند.
از آقای بتویی عزیز بابت همهی لحظههای شادی که برایمان آفریده سپاسگزارم و به پیشگاهش ادای احترام می کنم.
شاد بمانند و تندرست.
جناب آقای #محمدرضا_شهبازی:
درود
جناب بتویی را سالهاست که می شناسم. انسانی نجیب و طناز که با سرودن منظومههایی به زبان محلی شهره هستند.
حرکت بر مدار طنز و سرودن به زبان محلی، راه رفتن بر لبه تیغ است و برعکس ظاهر ساده کار، امری دشوار است که جناب بتویی عزیز به خوبی از عهده آن بر می آیند.
برایشان سلامتی و بهروزی آرزومندم.
سرکار خانم #سمیعه_نهاوندی:
درود بر ادمینهای فرهنگ دوست و مخلص
و با تبریک به آقای بتویی سنتگرا، که با اشعار محلی و بومیشان پل ارتباطی است بین نسل گذشته و امروز که زبان شعر و گویش محلی را در هم میبافد و در اختیار مخاطب قرار میدهد، در حقیقت گویش نهاوندی را زنده میکنند.
سلامت و بر قرار باشید جناب بتویی
جناب آقای #مجید_رئیسی:
سلام و شب بخیر
در شب تجلیل شما آقای بتویی بزرگوار (تشکر ویژه دارم)
امیداورم همیشه خوب سلامت و شاد باشید
هنر شعر و گویش شما در تاریخ نهاوند ثبت میشود
همه کلیپها رو دوست دارم، سینما را بیشتر
جناب آقای #عبادالله_بهنیا:
سرودن شعر با گویش محلی ممکن است توسط اشخاص مختلف انجام شود، لکن انتخاب تیتر و محتوی و مضمون توسط جناب بتویی چیز دیگری است
خصوصا که خوانش آن هم توسط خود ایشان با زبان بدن بطور ویژه انجام گیرد
آرزوی موفقیت و ادامه همکاری با گروه را برایشان آرزو میکنیم
جناب آقای #امیر_سیف:
جناب آقای بتویی در نهایت تواضع و فروتنی از جمله شاعران نهاوندی میباشد که اهتمام فراوانی در زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ نهاوندی در قالب شعر طنزمآبانه با گویش دلنشین محلی و با انتخاب موضوعات و رسوم مختلف این کهن دیار که منسوخ شدهاند و یا در حال فراموشی میباشند، سعی فراوانی داشتهاند، و این شب تجلیل ثابت نمود که ایشان واقعاً قابل و شایسته تقدیر میباشند
در خاتمه از این شاعر بی ادعا و مدیر و دست اندرکاران گروه خاطرات بی نهایت ممنون و سپاسگزارم
جناب آقای #شهریار_کیانی:
به استاد روزگار دورم... تبریک
به شما سنگ صبورم... تبریک
نوبت به مرام و خندهرویی آمد
نوبت به حسن خان بتویی آمد...
سرکار خانم #زهره_یزدانفر:
با درود و تشکر از مدیران محترم گروه
برای آقای بتویی که با اشعار زیبای خود با گویش نهاوندی و نیز احساس وظیفه و مسئولیت در قبال فرهنگ و آداب و رسوم شهرمان و بیان معضلات و کاستیهای آن در قالب طنز تلاش مضاعف دارند، آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۴
#نهاوند_را_باید_دید
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
دورنمایی از گرین باشکوه
عکس از #محمدرضا_نصرتی
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۵
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
دورنمایی از گرین باشکوه
عکس از #محمدرضا_نصرتی
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۵
تقدیر و تجلیل همشهریان و همراهان گرامی از جناب آقای #حسن_بتویی در #شب_تجلیل از ایشان:
سرکار خانم #مهین_سیفربیعی:
درود بر جناب آقای بتویی
مهارت و تبحر شما در اشعار فولکلوریک
و سرودن آیین و سنتها و رسوم مختلف شهرمان، با لهجه نهاوندی
و آشنایی با واژههای اصیل نهاوندی
قابل تحسین و تقدیراست.
پاینده وسلامت باشید
جناب آقای #رامین_کیانی:
درود و سلام بر استاد بتویی
شناخت حقیر از ایشان و خانواده نجیب و زحمتکشش به دهه شصت و خیابان حافظ برمیگردد که در کنار درس خواندن به یکی از مشاغل سخت آهنگری در کنار برادران و پدر گرامی مشغول بودند و ثمره نان حلال... چنین فرد شاخص و لطیفالطبعی است و همچنین برادرانی فاضل و اهل علم
حسن آقا تمام دردهای جامعه نهاوند را در قالب شعر و طنز بیان میدارد و بهلولوار بر عصیان و نابرابریهای زمان و شناساندن شهر و دیار خود با زبان شعر فولکلوریک میتازد و حس خوبی به همه ما میبخشد
مانا باشید استاد
جناب آقای #ذوالفقاری:
سلام و درود به دست اندرکاران محترم
گروه خاطرات
استاد گرامی جناب آقای بتویی بزرگوار.
چراغ داناییتان در کلاسهای درس و قلم پرتوانتان در دنیای شعر، نه تنها دانش، بلکه عشق به زادگاه و فرهنگ نهاوند را در دلهای ما زنده نگه داشته است.
با گویش شیرین نهاوندیتان، مشکلات و دغدغههای این دیار را به زیبایی و با طنزی ظریف به تصویر کشیدهاید و صدای مردم این سرزمین شدهاید.
شعرهای شما، آینهای از رنجها و شادیهای نهاوند است و هر بیت آن، یادآور عشق و دلبستگیتان به این خاک است.
باشد که همیشه سلامت و پایدار باشید و قلمتان همچون رودخانه های خروشان نهاوند جاری و پر توان بماند
قلم تو آیینهی درد این دیار است
طنز تو درمان دلهای بی قرار است
نهاوند با شعر تو زنده میماند
که شعر تو از عشقِ این خاک، آثار است
سرکار خانم #ثریا_شهبازی:
درود بر شما جناب آقای بتونی
شما با اشعار ناب خود جویبار لهجهی نهاوندی را جاری میسازید و ما مروارید سخن و زبان مادری و محلی خود را یادآور میشویم
گاهی با بعضی واژهها و اصطلاحات حظ میکنیم و مسرور میشویم
سپاسگزارم از شما که با کلام زیبا در عین سادگی و صمیمیت از لهجهی زیبای نهاوندی پاسداری میکنید
درسخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هر که خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا
ماندگار و مستدام باشید
سرکار خانم #مینو_احمدی:
درود بر جناب آقای بتونی گرامی
هر آنچه هم گروهیهای محترم از شما نوشتهاند برازنده شماست
اشعارتان لطيف و دلنشین و اصطلاحات نهاوندی هم روان و پر مغز
تبریک به شما و تشکر از ادمینهای محترم گروه برقرار باشید
جناب آقای #نقی_ایراندوست:
شعر هنر است و شاعر خالق آن
عرض تبریک به جناب آقای بتویی شاعر ارزنده و نکتهسنج که همواره با سرودههای زیبایش در حفظ و ثبت زبان شیرین نهاوندی میکوشد.
سلامتی و شادکامی را از خدای مهربان برایتان آرزومندم.
جناب آقای #طه_نهاوندی:
جناب بتونی عزیز وزنه سنگینی برداشتهاید. شعر طنز اگر به خوبی مراقبت نشود به آسانی به هجو و هزل کشیده میشود. این بار و پیمان زمانی که با گویش نهاوندی خوانده میشود بسیار سنگینتر میگردد. چرا که ذات گویش نهاوندی نیز دم بریده است.
لذا جسارت و ممارست شما در این امر بزرگ ستودنیست.
امید دارم که جوهر و صورت کلمات با درایت و اشتیاقتان رنگ و لعاب حکیمانه و دلبرانهتری به خود گیرد.
دستتان را به گرمی میفشارم.
ممنون که هستید.
سرکار خانم #شهین_شهبازی:
درود بر جناب آقای بتویی
شاعری که به زبان شیرین نهاوندی
شعر میسراید
سرودههای شما زیبا و دلنشین است
سلامت و مانا باشید
جناب آقای #کامران_شهبازی:
درود بیکران بر جناب آقای بتویی عزیز و
شاعر فرهیخته و شیرین سخن.
خدا را شکر اشعارتون به ذائقه همگروهیها و همشهریان عزیز خوشآیند است، امیدوارم توسن اندیشهات مظفر باشد.
آیندهای پویا و پایا برایتان آرزومندم.
جناب آقای #حمیدرضا_ذوالفقاربگی:
بسی خرسندی، خارج از وادی مجاز و شعر
با جناب بتویی گرامی از دیر باز افتخار مراوده و دوستی داشتهام
آنچه سرودههای ایشان را متمایز میکند، تلفیقی از ضربالمثلها، رسومات و گویش شیرین نهاوندی از یک سو و طنزی نقادانه و ظریف که مجموعهای از کاستیهای اجتماعی را
به زیبایی و بدور از هر گونه سخره و خلاف اخلاق و ادب با مخاطب به اشتراک می گذارد.
و اینکه این دست طنز، هر گاه از قالب و ساختار سنتی و محاورهای محلی یا بقولی فولکلور به آرامی فاصله بگیرد، تغییر ماهیت داده و بقولی شخصیت و طراوت از آن رنگ می بازد.
توفیق روز افزون و سلامت و نشاط افزونتر، برایشان آرزو دارم.
جناب آقای #سید_رحمت_شهبازی:
سلام و درود بر جناب آقای بتویی شاعر توانمند که با گویش محلی و طنز بسیاری از مسائل و مشکلات و البته فرهنگ و تمدن و تاریخ شهرمان را بیان میکنند.
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۶
سرکار خانم #مهین_سیفربیعی:
درود بر جناب آقای بتویی
مهارت و تبحر شما در اشعار فولکلوریک
و سرودن آیین و سنتها و رسوم مختلف شهرمان، با لهجه نهاوندی
و آشنایی با واژههای اصیل نهاوندی
قابل تحسین و تقدیراست.
پاینده وسلامت باشید
جناب آقای #رامین_کیانی:
درود و سلام بر استاد بتویی
شناخت حقیر از ایشان و خانواده نجیب و زحمتکشش به دهه شصت و خیابان حافظ برمیگردد که در کنار درس خواندن به یکی از مشاغل سخت آهنگری در کنار برادران و پدر گرامی مشغول بودند و ثمره نان حلال... چنین فرد شاخص و لطیفالطبعی است و همچنین برادرانی فاضل و اهل علم
حسن آقا تمام دردهای جامعه نهاوند را در قالب شعر و طنز بیان میدارد و بهلولوار بر عصیان و نابرابریهای زمان و شناساندن شهر و دیار خود با زبان شعر فولکلوریک میتازد و حس خوبی به همه ما میبخشد
مانا باشید استاد
جناب آقای #ذوالفقاری:
سلام و درود به دست اندرکاران محترم
گروه خاطرات
استاد گرامی جناب آقای بتویی بزرگوار.
چراغ داناییتان در کلاسهای درس و قلم پرتوانتان در دنیای شعر، نه تنها دانش، بلکه عشق به زادگاه و فرهنگ نهاوند را در دلهای ما زنده نگه داشته است.
با گویش شیرین نهاوندیتان، مشکلات و دغدغههای این دیار را به زیبایی و با طنزی ظریف به تصویر کشیدهاید و صدای مردم این سرزمین شدهاید.
شعرهای شما، آینهای از رنجها و شادیهای نهاوند است و هر بیت آن، یادآور عشق و دلبستگیتان به این خاک است.
باشد که همیشه سلامت و پایدار باشید و قلمتان همچون رودخانه های خروشان نهاوند جاری و پر توان بماند
قلم تو آیینهی درد این دیار است
طنز تو درمان دلهای بی قرار است
نهاوند با شعر تو زنده میماند
که شعر تو از عشقِ این خاک، آثار است
سرکار خانم #ثریا_شهبازی:
درود بر شما جناب آقای بتونی
شما با اشعار ناب خود جویبار لهجهی نهاوندی را جاری میسازید و ما مروارید سخن و زبان مادری و محلی خود را یادآور میشویم
گاهی با بعضی واژهها و اصطلاحات حظ میکنیم و مسرور میشویم
سپاسگزارم از شما که با کلام زیبا در عین سادگی و صمیمیت از لهجهی زیبای نهاوندی پاسداری میکنید
درسخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هر که خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا
ماندگار و مستدام باشید
سرکار خانم #مینو_احمدی:
درود بر جناب آقای بتونی گرامی
هر آنچه هم گروهیهای محترم از شما نوشتهاند برازنده شماست
اشعارتان لطيف و دلنشین و اصطلاحات نهاوندی هم روان و پر مغز
تبریک به شما و تشکر از ادمینهای محترم گروه برقرار باشید
جناب آقای #نقی_ایراندوست:
شعر هنر است و شاعر خالق آن
عرض تبریک به جناب آقای بتویی شاعر ارزنده و نکتهسنج که همواره با سرودههای زیبایش در حفظ و ثبت زبان شیرین نهاوندی میکوشد.
سلامتی و شادکامی را از خدای مهربان برایتان آرزومندم.
جناب آقای #طه_نهاوندی:
جناب بتونی عزیز وزنه سنگینی برداشتهاید. شعر طنز اگر به خوبی مراقبت نشود به آسانی به هجو و هزل کشیده میشود. این بار و پیمان زمانی که با گویش نهاوندی خوانده میشود بسیار سنگینتر میگردد. چرا که ذات گویش نهاوندی نیز دم بریده است.
لذا جسارت و ممارست شما در این امر بزرگ ستودنیست.
امید دارم که جوهر و صورت کلمات با درایت و اشتیاقتان رنگ و لعاب حکیمانه و دلبرانهتری به خود گیرد.
دستتان را به گرمی میفشارم.
ممنون که هستید.
سرکار خانم #شهین_شهبازی:
درود بر جناب آقای بتویی
شاعری که به زبان شیرین نهاوندی
شعر میسراید
سرودههای شما زیبا و دلنشین است
سلامت و مانا باشید
جناب آقای #کامران_شهبازی:
درود بیکران بر جناب آقای بتویی عزیز و
شاعر فرهیخته و شیرین سخن.
خدا را شکر اشعارتون به ذائقه همگروهیها و همشهریان عزیز خوشآیند است، امیدوارم توسن اندیشهات مظفر باشد.
آیندهای پویا و پایا برایتان آرزومندم.
جناب آقای #حمیدرضا_ذوالفقاربگی:
بسی خرسندی، خارج از وادی مجاز و شعر
با جناب بتویی گرامی از دیر باز افتخار مراوده و دوستی داشتهام
آنچه سرودههای ایشان را متمایز میکند، تلفیقی از ضربالمثلها، رسومات و گویش شیرین نهاوندی از یک سو و طنزی نقادانه و ظریف که مجموعهای از کاستیهای اجتماعی را
به زیبایی و بدور از هر گونه سخره و خلاف اخلاق و ادب با مخاطب به اشتراک می گذارد.
و اینکه این دست طنز، هر گاه از قالب و ساختار سنتی و محاورهای محلی یا بقولی فولکلور به آرامی فاصله بگیرد، تغییر ماهیت داده و بقولی شخصیت و طراوت از آن رنگ می بازد.
توفیق روز افزون و سلامت و نشاط افزونتر، برایشان آرزو دارم.
جناب آقای #سید_رحمت_شهبازی:
سلام و درود بر جناب آقای بتویی شاعر توانمند که با گویش محلی و طنز بسیاری از مسائل و مشکلات و البته فرهنگ و تمدن و تاریخ شهرمان را بیان میکنند.
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۶
Forwarded from عکس نگار
روایتی از دهههای شصت و هفتاد نهاوند
قسمت سی و چهارم
#نوستالژی_دهه_شصت
#کتابخانههای_نهاوند
کتابخانه شهید حیدری نهاوند
از آستانه کوچک کتابخانه کانون که گذشتم، دریچهای از نور و دانایی به رویم گشوده شد و جهانی لبریز از واژههای جادویی پیش چشمانم به رقص درآمد. آنگاه که پای در کتابخانه مرکزی نهاوند نهادم، دروازهای از معرفت بر روحم گشوده شد، و #کتابخانه_شهید_حیدری به دیر تنهایی و محراب اندیشهام بدل گشت، جایی که روح تشنهام در زلال دانش غوطه خورد و ذهنم در سایهسار تفکر قد کشید.
دوستانم همواره با لبخندی آمیخته به شگفتی میگفتند:
«هرگاه مرتضی را ببینیم، یک گونی کتاب در دست دارد و با گامهایی تند، رهسپار خانه است.»
و این حقیقتی بود که غبار انکار بر آن نمینشست؛ چراکه از همان روزهای نوجوانی، آن هنگام که همسالانم در غوغای بازیهای بیحاصل، میان کوچهها سرگردان بودند، من دلم را به سطرهای کهن سپرده بودم و جانم را با جوهر حکمت سیراب میکردم. این اشتیاق، آتشی بود که گذر روزگار نهتنها خاموشش نکرد، بلکه زبانههایش را فروزانتر ساخت.
امروز که جهان در زنجیر دیجیتال گرفتار آمده و آدمیان در سراب شبکههای مجازی سرگرداناند، من نیز بیگانه از این جهان نیستم، اما دلبسته و شیفتهاش نیز نخواهم شد؛ چراکه هنوز کتاب، این یار دیرینه، بر تختگاه اندیشهام حکمرانی میکند. گویی اگر روزی بیمطالعه سپری شود، آن روز را از دست دادهام و به هدر رفته است. از همین رو، هرجا که قدم میگذارم، ردپای کتاب را با خود دارم؛ از اپلیکیشن فیدیبو و طاقچه گرفته تا کتاب سبز و دهها مخزن دیگر، همه و همه را در گوشی همراهم جای دادهام تا لحظهای از گنجینه دانایی غافل نمانم. با مهارتی که از دهه هفتاد در مکتب تندخوانی موسسه نصرت آموختم، کتابی پانصدصفحهای را در دو روز به فرجام میرسانم. روزی به محاسبه نشستم و دریافتم که از آن زمان که دهساله بودم و دلم را به دامان کتاب نهادم تا به امروز که سیوشش سال از آن دوران سپری شده، اگر سالی ۱۴۰ جلد کتاب خوانده باشم،که بیشتر خوانده ام، اکنون بیش از پنج هزار جلد در ذهن و ضمیرم جای گرفته است، به همان اندازه نیز فیلم و سریال دیدهام. اگر نگویم بیهمتا، دستکم در زمره کمنظیران این وادیام.
اما بگذریم! کتابخانه شهید حیدری برای ما نه صرفاً مجموعهای از قفسهها و اوراق کهنه، بلکه معبدی بود که در آن، روحمان به نیایش دانایی مینشست و اندیشههایمان در زلال کلمات تطهیر میشد. آنجا بود که نخستینبار، نام بلندآوازه بزرگان ادب و حکمت جهان را بر جلدهای غبارگرفته یافتم و دریافتم که جهان در پس واژهها بیکرانتر از آن است که میپنداشتم. چه مکرها که برای به دست آوردن کتابهای بیشتر به کار نمیبستیم! برای تک تک اعضای خانواده کارت عضویت گرفتم تا با بهره از سهمیهشان، عطش جانم را بیشتر سیراب کنم. چه مرارتهایی که برای دو جلد اضافهتر کشیدم! و اکنون، حسرتی گران در جانم لانه کرده که آن آثار گرانبها، بیهیچ هزینهای در گستره دیجیتال گسترده شدهاند، اما کمتر کسی التفاتی بدانها دارد. دلم برای نسل امروز میسوزد، نسلی که در دام فضای مجازی گرفتار آمده، در توهم دانایی اسیر است و در بیخبری روزگار میگذراند. روزی که چشمانشان به حقیقت گشوده شود، خواهند دید که بیآنکه اثری از خود بر جای گذارده باشند، زمان وداعشان فرا رسیده است.
بنجامین فرانکلین، آن سیاستمدار، نویسنده، مخترع و فیلسوف نامدار، و یکی از بنیانگذران آمریکا جملهای دارد که همچون فانوسی، مسیرم را روشن ساخته است:
«یا چیزی بنویس که ارزش خواندن داشته باشد، یا کاری کن که ارزش نوشته شدن داشته باشد.»
و من، همچنان در این مسیر گام برمیدارم، تا بنویسم و جاودانه شوم...
#مرتضی_اسماعیل_زاده
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۷
ادامه دارد…
قسمت سی و چهارم
#نوستالژی_دهه_شصت
#کتابخانههای_نهاوند
کتابخانه شهید حیدری نهاوند
از آستانه کوچک کتابخانه کانون که گذشتم، دریچهای از نور و دانایی به رویم گشوده شد و جهانی لبریز از واژههای جادویی پیش چشمانم به رقص درآمد. آنگاه که پای در کتابخانه مرکزی نهاوند نهادم، دروازهای از معرفت بر روحم گشوده شد، و #کتابخانه_شهید_حیدری به دیر تنهایی و محراب اندیشهام بدل گشت، جایی که روح تشنهام در زلال دانش غوطه خورد و ذهنم در سایهسار تفکر قد کشید.
دوستانم همواره با لبخندی آمیخته به شگفتی میگفتند:
«هرگاه مرتضی را ببینیم، یک گونی کتاب در دست دارد و با گامهایی تند، رهسپار خانه است.»
و این حقیقتی بود که غبار انکار بر آن نمینشست؛ چراکه از همان روزهای نوجوانی، آن هنگام که همسالانم در غوغای بازیهای بیحاصل، میان کوچهها سرگردان بودند، من دلم را به سطرهای کهن سپرده بودم و جانم را با جوهر حکمت سیراب میکردم. این اشتیاق، آتشی بود که گذر روزگار نهتنها خاموشش نکرد، بلکه زبانههایش را فروزانتر ساخت.
امروز که جهان در زنجیر دیجیتال گرفتار آمده و آدمیان در سراب شبکههای مجازی سرگرداناند، من نیز بیگانه از این جهان نیستم، اما دلبسته و شیفتهاش نیز نخواهم شد؛ چراکه هنوز کتاب، این یار دیرینه، بر تختگاه اندیشهام حکمرانی میکند. گویی اگر روزی بیمطالعه سپری شود، آن روز را از دست دادهام و به هدر رفته است. از همین رو، هرجا که قدم میگذارم، ردپای کتاب را با خود دارم؛ از اپلیکیشن فیدیبو و طاقچه گرفته تا کتاب سبز و دهها مخزن دیگر، همه و همه را در گوشی همراهم جای دادهام تا لحظهای از گنجینه دانایی غافل نمانم. با مهارتی که از دهه هفتاد در مکتب تندخوانی موسسه نصرت آموختم، کتابی پانصدصفحهای را در دو روز به فرجام میرسانم. روزی به محاسبه نشستم و دریافتم که از آن زمان که دهساله بودم و دلم را به دامان کتاب نهادم تا به امروز که سیوشش سال از آن دوران سپری شده، اگر سالی ۱۴۰ جلد کتاب خوانده باشم،که بیشتر خوانده ام، اکنون بیش از پنج هزار جلد در ذهن و ضمیرم جای گرفته است، به همان اندازه نیز فیلم و سریال دیدهام. اگر نگویم بیهمتا، دستکم در زمره کمنظیران این وادیام.
اما بگذریم! کتابخانه شهید حیدری برای ما نه صرفاً مجموعهای از قفسهها و اوراق کهنه، بلکه معبدی بود که در آن، روحمان به نیایش دانایی مینشست و اندیشههایمان در زلال کلمات تطهیر میشد. آنجا بود که نخستینبار، نام بلندآوازه بزرگان ادب و حکمت جهان را بر جلدهای غبارگرفته یافتم و دریافتم که جهان در پس واژهها بیکرانتر از آن است که میپنداشتم. چه مکرها که برای به دست آوردن کتابهای بیشتر به کار نمیبستیم! برای تک تک اعضای خانواده کارت عضویت گرفتم تا با بهره از سهمیهشان، عطش جانم را بیشتر سیراب کنم. چه مرارتهایی که برای دو جلد اضافهتر کشیدم! و اکنون، حسرتی گران در جانم لانه کرده که آن آثار گرانبها، بیهیچ هزینهای در گستره دیجیتال گسترده شدهاند، اما کمتر کسی التفاتی بدانها دارد. دلم برای نسل امروز میسوزد، نسلی که در دام فضای مجازی گرفتار آمده، در توهم دانایی اسیر است و در بیخبری روزگار میگذراند. روزی که چشمانشان به حقیقت گشوده شود، خواهند دید که بیآنکه اثری از خود بر جای گذارده باشند، زمان وداعشان فرا رسیده است.
بنجامین فرانکلین، آن سیاستمدار، نویسنده، مخترع و فیلسوف نامدار، و یکی از بنیانگذران آمریکا جملهای دارد که همچون فانوسی، مسیرم را روشن ساخته است:
«یا چیزی بنویس که ارزش خواندن داشته باشد، یا کاری کن که ارزش نوشته شدن داشته باشد.»
و من، همچنان در این مسیر گام برمیدارم، تا بنویسم و جاودانه شوم...
#مرتضی_اسماعیل_زاده
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۷
ادامه دارد…
تقدیر و تجلیل همشهریان و همراهان گرامی از جناب آقای #حسن_بتویی در #شب_تجلیل از ایشان:
جناب آقای #مرتضی_اسماعیلزاده:
در عصر آشوب و فراموشی، آنجا که سنتها یکی پس از دیگری در گرداب بیرحم زمان فرو میافتند و اصالتِ زبانها در غبار مدرنیته محو میشود، کمتر کسی را توان یافت که چونان فانوسی در دل تاریکی، نگاهبان ریشههای فرهنگ و نگهبان اصالتِ سخن باشد.
در میان این وادی پرآشوب، جناب آقای بتویی را باید از زمرهی گوهرهای درخشانی دانست که با ذوقی سرشار و عزمی سترگ، لهجهی اصیل نهاوندی را نهتنها از گزند فراموشی مصون داشته، بلکه به واژگانِ کهن، روحی تازه و حیاتی دوباره بخشیده است.
او نه تنها شاعری توانا، که پاسداری متعهد است؛ مردی که کلامش آیینهدار تاریخ و شعرش، پژواکِ جانِ کهن دیاری دیرپا است.
روزگاری، صدای خنده و اندیشه در محافل ما، از زبان استاد اسدالله حیدری، آن طنزپرداز بیبدیل و صاحبسبک، جان میگرفت. او که با نبوغی کمنظیر، طنز را به بلندای هنر میرساند، سالها با واژگانِ شیرین نهاوندی، شادی را به کامِ مردم مینشاند و اندیشه را در جانشان میکاشت.
اما چرخ زمان بیرحم تر از آن است که درنگ کند؛ اکنون که گرد پیری بر شانههای او نشسته و طنین کلامش از شور افتاده، گویی فرهنگ این دیار در سکوتی تلخ فرو رفته است.
و درست در همین لحظهی خلأ و خاموشی، شما، جناب بتویی، چونان ققنوسی از خاکستر گذشته برخاستهاید تا چراغ واژگان نهاوندی را روشن نگاه دارید.
اشعار نغز و سخنان فاخر شما، حکایتی است از روزگارانِ رفته، آینهای است که خاطرات کهن را بر دیباچهی زمان حک میکند.
واژگانی که از زبانتان جاری میشود، چون جویباری زلال، جانِ تشنهی فرهنگ را سیراب میسازد و چون مشعلی در دل تاریکی، اصالتِ دیارمان را از گمشدن در بادهای بیهویتی نجات میدهد.
شما تنها شاعر نیستید؛ بلکه نگهبان گنجینهای هستید که ریشه در عمق تاریخ و جانِ مردم نهاوند دارد. میراثی که اگر پاس نداشته شود، همچون برگهای پاییزی در باد فرو خواهد ریخت.
عمرتان دراز باد، به بلندای کوههای سرافرازگرین نهاوند؛ کلامتان تابناک باد، به روشنی سپیدهدمان حقیقت؛ و اشعارتان جاودانه، همچون نغمههای ازلی که در جانِ این دیار طنینانداز است.
باشد که همواره چراغ محافل فرهنگی این خاک، به فروغ واژگان شما منور بماند.
جناب آقای #محمود_زمانیان:
تجلیل از جناب آقای حسن بتویی، بزرگمرد نازنین و محجوب بسیار شایسته و بهجاست.
توضیحات جناب آقا ایمان تقوی با قلم توانایش و ذکر همه جوانب برای این همشهری گرانسنگ که در حفظ گویش زیبای شهرمان با سرودن اشعار زیبا و طنزگونه جایی برای توضیح افزون بر جای نمیگذارد برایم قابل تقدیر
است
برای جناب بتویی عزیز آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون میکنم
جناب آقای #صمد_سیف:
درود بر شما جناب بتویی عزیز
آرزوی سعادت و سلامتی مینمایم
جناب آقای #سید_حجتالله_شهبازی:
درود بر استاد بتویی عزیز
برای این عزیز همشهری خوش قریحه و خوش بیان سعادت و سلامت آرزومندم، خداوند نگهدارش باشد
جناب آقای #سید_احمد_عطاری و سرکار خانم #منیژه_منشط:
یا لطیف!
عرض سلام و ارادت وتبریک خدمت همگروهی ارزنده جناب آقای بتویی!
جایی در آن بالاهای بالا، آنجا که منارهها در آبی آسمان خدا بال در بال فرشتگان سفر عشق میپیمایند؛ تنها حضور زلال یک "آینه" است که خیل آدمیان سرگشته و بیقرار را به خود فرا میخواند و تنها کلام شیرین سرمستان شراب عشق است که دلهای ملتهب را به سکون فرا میخوانَد!
جناب آقای بتویی فارغ از چند و چون دنیا و رها از فراز و فرود زمینیان و گسسته از طالبان هیاهو و قیل و قال، رشته کلامی شیرین و دلنشین را در قالب شعری موزون و طنز و نقدی دلخواه و گویشی اصیل چنان دنبال میکند که در جان خواننده نشسته و کمکَمَک سر از خاطراتی لطیف از گذشتگان و امیدی برای آیندگان و حال خوشی برای حال و احوال اکنونیان به صفحه جان مینشانَد!
یقینا این گروه و هر گروه دیگری چه در صفحه مجاز و چه در مجلس حضور، نیازمند چنین لطیفهگویان صاف و صادقی است تا شاید تلخی رنج و المی را به بهانه طنزی شیرین از سر روزگار بگذرانَند !
از حضور سبزتان خوشنودیم برادر و برایتان توفیقات و تعالی و تکاملی در خور را آرزومندیم.
تبریک مجدد خدمت جناب آقای بتویی و تشکری خالصانه از جناب آقای سروش و ادمینهای محترم دختر عزیزمان بانوی ساغر بنام و عالیجناب ایمان تقوی جهت اجرای این ایده خوب و بجای " شب تجلیل " !
هر چهارشنبه منتظریم تا در خدمت عزیز دیگری شاد گردیم!
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حبّ نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی ّ همه لطیفه گویان صلوات
سرکار خانم #فرحناز_گودرزی:
درود جناب بتویی گرانقدر
سرودههای شما در قالب طنز بسیار دلنشین و پر محتواست موفق و درخشان باشید
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۸
جناب آقای #مرتضی_اسماعیلزاده:
در عصر آشوب و فراموشی، آنجا که سنتها یکی پس از دیگری در گرداب بیرحم زمان فرو میافتند و اصالتِ زبانها در غبار مدرنیته محو میشود، کمتر کسی را توان یافت که چونان فانوسی در دل تاریکی، نگاهبان ریشههای فرهنگ و نگهبان اصالتِ سخن باشد.
در میان این وادی پرآشوب، جناب آقای بتویی را باید از زمرهی گوهرهای درخشانی دانست که با ذوقی سرشار و عزمی سترگ، لهجهی اصیل نهاوندی را نهتنها از گزند فراموشی مصون داشته، بلکه به واژگانِ کهن، روحی تازه و حیاتی دوباره بخشیده است.
او نه تنها شاعری توانا، که پاسداری متعهد است؛ مردی که کلامش آیینهدار تاریخ و شعرش، پژواکِ جانِ کهن دیاری دیرپا است.
روزگاری، صدای خنده و اندیشه در محافل ما، از زبان استاد اسدالله حیدری، آن طنزپرداز بیبدیل و صاحبسبک، جان میگرفت. او که با نبوغی کمنظیر، طنز را به بلندای هنر میرساند، سالها با واژگانِ شیرین نهاوندی، شادی را به کامِ مردم مینشاند و اندیشه را در جانشان میکاشت.
اما چرخ زمان بیرحم تر از آن است که درنگ کند؛ اکنون که گرد پیری بر شانههای او نشسته و طنین کلامش از شور افتاده، گویی فرهنگ این دیار در سکوتی تلخ فرو رفته است.
و درست در همین لحظهی خلأ و خاموشی، شما، جناب بتویی، چونان ققنوسی از خاکستر گذشته برخاستهاید تا چراغ واژگان نهاوندی را روشن نگاه دارید.
اشعار نغز و سخنان فاخر شما، حکایتی است از روزگارانِ رفته، آینهای است که خاطرات کهن را بر دیباچهی زمان حک میکند.
واژگانی که از زبانتان جاری میشود، چون جویباری زلال، جانِ تشنهی فرهنگ را سیراب میسازد و چون مشعلی در دل تاریکی، اصالتِ دیارمان را از گمشدن در بادهای بیهویتی نجات میدهد.
شما تنها شاعر نیستید؛ بلکه نگهبان گنجینهای هستید که ریشه در عمق تاریخ و جانِ مردم نهاوند دارد. میراثی که اگر پاس نداشته شود، همچون برگهای پاییزی در باد فرو خواهد ریخت.
عمرتان دراز باد، به بلندای کوههای سرافرازگرین نهاوند؛ کلامتان تابناک باد، به روشنی سپیدهدمان حقیقت؛ و اشعارتان جاودانه، همچون نغمههای ازلی که در جانِ این دیار طنینانداز است.
باشد که همواره چراغ محافل فرهنگی این خاک، به فروغ واژگان شما منور بماند.
جناب آقای #محمود_زمانیان:
تجلیل از جناب آقای حسن بتویی، بزرگمرد نازنین و محجوب بسیار شایسته و بهجاست.
توضیحات جناب آقا ایمان تقوی با قلم توانایش و ذکر همه جوانب برای این همشهری گرانسنگ که در حفظ گویش زیبای شهرمان با سرودن اشعار زیبا و طنزگونه جایی برای توضیح افزون بر جای نمیگذارد برایم قابل تقدیر
است
برای جناب بتویی عزیز آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون میکنم
جناب آقای #صمد_سیف:
درود بر شما جناب بتویی عزیز
آرزوی سعادت و سلامتی مینمایم
جناب آقای #سید_حجتالله_شهبازی:
درود بر استاد بتویی عزیز
برای این عزیز همشهری خوش قریحه و خوش بیان سعادت و سلامت آرزومندم، خداوند نگهدارش باشد
جناب آقای #سید_احمد_عطاری و سرکار خانم #منیژه_منشط:
یا لطیف!
عرض سلام و ارادت وتبریک خدمت همگروهی ارزنده جناب آقای بتویی!
جایی در آن بالاهای بالا، آنجا که منارهها در آبی آسمان خدا بال در بال فرشتگان سفر عشق میپیمایند؛ تنها حضور زلال یک "آینه" است که خیل آدمیان سرگشته و بیقرار را به خود فرا میخواند و تنها کلام شیرین سرمستان شراب عشق است که دلهای ملتهب را به سکون فرا میخوانَد!
جناب آقای بتویی فارغ از چند و چون دنیا و رها از فراز و فرود زمینیان و گسسته از طالبان هیاهو و قیل و قال، رشته کلامی شیرین و دلنشین را در قالب شعری موزون و طنز و نقدی دلخواه و گویشی اصیل چنان دنبال میکند که در جان خواننده نشسته و کمکَمَک سر از خاطراتی لطیف از گذشتگان و امیدی برای آیندگان و حال خوشی برای حال و احوال اکنونیان به صفحه جان مینشانَد!
یقینا این گروه و هر گروه دیگری چه در صفحه مجاز و چه در مجلس حضور، نیازمند چنین لطیفهگویان صاف و صادقی است تا شاید تلخی رنج و المی را به بهانه طنزی شیرین از سر روزگار بگذرانَند !
از حضور سبزتان خوشنودیم برادر و برایتان توفیقات و تعالی و تکاملی در خور را آرزومندیم.
تبریک مجدد خدمت جناب آقای بتویی و تشکری خالصانه از جناب آقای سروش و ادمینهای محترم دختر عزیزمان بانوی ساغر بنام و عالیجناب ایمان تقوی جهت اجرای این ایده خوب و بجای " شب تجلیل " !
هر چهارشنبه منتظریم تا در خدمت عزیز دیگری شاد گردیم!
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حبّ نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی ّ همه لطیفه گویان صلوات
سرکار خانم #فرحناز_گودرزی:
درود جناب بتویی گرانقدر
سرودههای شما در قالب طنز بسیار دلنشین و پر محتواست موفق و درخشان باشید
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۸
بهمن را فراموش کن
چراغانی کن کوچهها را
اسفند مژدهای آورده است!
که توی باغچهی مادر بزرگ
گلی زیبا روئیده است
#سعید_کیانی
(رویان )
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۹
چراغانی کن کوچهها را
اسفند مژدهای آورده است!
که توی باغچهی مادر بزرگ
گلی زیبا روئیده است
#سعید_کیانی
(رویان )
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۸۹۹
Forwarded from عکس نگار
یه یاد زندهیاد #محمدرضا_رشیدی
یا هو
همه از اوییم و بسوی او باز میگردیم
عجب رسمیه رسم زمونه
قصّه برگ و باد خزونه!
میرن آدما از اونا فقط
خاطرههاشان باقی میمونه
پنج سال از هجرت ناباورانه معلّمی عاشق، کوهنوردی استوار، راهنما و مرشدی که راهنما و راهبلد نابلدان بود، گویا دست دوستی با سخرههای سخت کوهستان داده بود زندهیاد #سید_محمدرضا_رشیدی گذشت.
از جوانی در دوره دانشسرای تربیت معلّم در کنار درس و فراگیری دانش و هنر معلّمی علاقه وافر به کتاب و مطالعه غیر درسی داشتند در سال ۵۵ و ۵۶
کتابخانه کوچکی (به ظاهر کوچک) ولی باغی بود بزرگ که همه جور میوههای دانایی در آن دیده میشد.
آقا محمدرضا بچههای #شهدای_گروه_ابوذر را خیلی دوست میداشت و برایشان احترام خاص قائل بودند.
در دو سه سال قبل از هجرت تحولی شگرف در ایشان ایجاد شده بود، زندهیاد جهان و هستی و انسان را از منظر عرفان تماشا میکرد، یک روز باهم درددل میکردیم، من کنجکاو بودم میخواستم رمز این تحول روحی و اشراقی که در او ایجاد شده بود برایم توضیح دهد.
به من گفت: آقا سیَد حالاتی به من دست داده بود که احساس میکردم میخواهم دیوانه شوم، این آرامش و
سکینه که با تمام وجودم دارم مربوط به عالم عرفان من است.
مرا هم دعوت به حلقه عرفان نمود و گفت: تو استعداد خوبی داری! و...
آقا سیّد محمد، گویی پرنده مهاجری بود، میدانست باید کوچ کند.
او مرغ عالم قدس بود که چند روزی به مهمانی آمده بود.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند در بدنم
من بخود نامدم اینجا که بخود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
«مولانا»
سیّد جان،
خواهرزاده جوان، آقا آرش را کمک کن نگذار تنها بماند.
او داییاش را خیلی دوست داشت!
روحشان در اعلاء علین و با کاملان و عارفان ربانی محشور باد.
ای خوشا آنروز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
«مولانا»
یا حق:
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۹۰۰
یا هو
همه از اوییم و بسوی او باز میگردیم
عجب رسمیه رسم زمونه
قصّه برگ و باد خزونه!
میرن آدما از اونا فقط
خاطرههاشان باقی میمونه
پنج سال از هجرت ناباورانه معلّمی عاشق، کوهنوردی استوار، راهنما و مرشدی که راهنما و راهبلد نابلدان بود، گویا دست دوستی با سخرههای سخت کوهستان داده بود زندهیاد #سید_محمدرضا_رشیدی گذشت.
از جوانی در دوره دانشسرای تربیت معلّم در کنار درس و فراگیری دانش و هنر معلّمی علاقه وافر به کتاب و مطالعه غیر درسی داشتند در سال ۵۵ و ۵۶
کتابخانه کوچکی (به ظاهر کوچک) ولی باغی بود بزرگ که همه جور میوههای دانایی در آن دیده میشد.
آقا محمدرضا بچههای #شهدای_گروه_ابوذر را خیلی دوست میداشت و برایشان احترام خاص قائل بودند.
در دو سه سال قبل از هجرت تحولی شگرف در ایشان ایجاد شده بود، زندهیاد جهان و هستی و انسان را از منظر عرفان تماشا میکرد، یک روز باهم درددل میکردیم، من کنجکاو بودم میخواستم رمز این تحول روحی و اشراقی که در او ایجاد شده بود برایم توضیح دهد.
به من گفت: آقا سیَد حالاتی به من دست داده بود که احساس میکردم میخواهم دیوانه شوم، این آرامش و
سکینه که با تمام وجودم دارم مربوط به عالم عرفان من است.
مرا هم دعوت به حلقه عرفان نمود و گفت: تو استعداد خوبی داری! و...
آقا سیّد محمد، گویی پرنده مهاجری بود، میدانست باید کوچ کند.
او مرغ عالم قدس بود که چند روزی به مهمانی آمده بود.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند در بدنم
من بخود نامدم اینجا که بخود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
«مولانا»
سیّد جان،
خواهرزاده جوان، آقا آرش را کمک کن نگذار تنها بماند.
او داییاش را خیلی دوست داشت!
روحشان در اعلاء علین و با کاملان و عارفان ربانی محشور باد.
ای خوشا آنروز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
«مولانا»
یا حق:
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۹۰۰
Forwarded from عکس نگار
به یاد جاویدنام #محمدرضا_رشیدی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
یکم اسفند نودوهشت در آن روز سرد و بارانی #محمد_رشیدی عزیز رخ در نقاب خاک کشید و ما دوستان را تنها گذاشت.
شب آن روز سرد #حمید_شیراوند عزیز با آنروحیه حساس با هقهق گریه با من تماس گرفت و علیرغم اینکه خودم حال خوبی نداشتم تلاش میکردم که او را آرام کنم. حمید سالها با محمد همسایه و یار گرمابه و گلستان بودند.
تا صبح خواب به چشمانم نرفت صبح زود راهی خانه محمد در #فرمانداری شدم برای مراسم تشییع در خانه نشسته و سر در گم در و دیوار خانه را میپاییدم، گوشیام زنگ خورد صدای #وحید عزیز بود ابتدا فکر کردم از #تهران زنگ میزنه، اما #نهاوند بود. گفتم هر کجا هستی بیام دنبالت گفت بمان تا من برسم با هم برویم.
چند دقیقهای گذشت سرو سهی قامتی که خمیده شده و خود در غم میثم میسوخت از راه رسید و با گریه همدیگر را در آغوش گرفتیم.
به اتفاق #فرخ_اسفندیاری همسر خواهر محمد راهی باغبهشت شدیم.
سرما و برف و باران شدیدی بود، اما انگار بیشتر از همیشه سرما بر جانمان مینشست.
یاران کوهستان، همکاران و دوستان محمد همه آمده بودند. #احمد_عبدالملکیان و #مسعود_اشرفی هم علیرغم سرمای سخت خود را به نهاوند رسانده بودند.
محمد نباید تنها میماند.
محمد از کوه و صحرا، دشت و دمن سرمست میشد و به طبیعت عشق میورزید. علاقه زیادی به کتابخوانی کودکان و نوجوانان داشت، برایشان بدون هیچ چشمداشتی کتاب تهیه میکرد و در اعیاد به آنها کتاب هدیه میداد.
بدون شک این روزهای سخت، غم و اندوه خانواده #آرش عزیز را تنها نخواهد گذاشت، مگر غیر از این است که زندگی اخروی انعکاسی از اعمال دنیوی است.
این هم عکسی از کودکانی که محمد برایشان کتاب تهیه میکرد و با چوب جعبههای میوه برایشان کتابخانه درست میکرد.
سال پنجاه و چهار #دبستان_بابک #روستای_گرهچغا
با تعدای از آنها در ارتباط هستم، تعدادی از پسران خودشان پدربزرگ شدهاند و اکثر دختر بچهها خود مادربزرگاند.
روحت شاد و یادت ماندگار
#وهاب_شهبازی
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۹۰۱
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
یکم اسفند نودوهشت در آن روز سرد و بارانی #محمد_رشیدی عزیز رخ در نقاب خاک کشید و ما دوستان را تنها گذاشت.
شب آن روز سرد #حمید_شیراوند عزیز با آنروحیه حساس با هقهق گریه با من تماس گرفت و علیرغم اینکه خودم حال خوبی نداشتم تلاش میکردم که او را آرام کنم. حمید سالها با محمد همسایه و یار گرمابه و گلستان بودند.
تا صبح خواب به چشمانم نرفت صبح زود راهی خانه محمد در #فرمانداری شدم برای مراسم تشییع در خانه نشسته و سر در گم در و دیوار خانه را میپاییدم، گوشیام زنگ خورد صدای #وحید عزیز بود ابتدا فکر کردم از #تهران زنگ میزنه، اما #نهاوند بود. گفتم هر کجا هستی بیام دنبالت گفت بمان تا من برسم با هم برویم.
چند دقیقهای گذشت سرو سهی قامتی که خمیده شده و خود در غم میثم میسوخت از راه رسید و با گریه همدیگر را در آغوش گرفتیم.
به اتفاق #فرخ_اسفندیاری همسر خواهر محمد راهی باغبهشت شدیم.
سرما و برف و باران شدیدی بود، اما انگار بیشتر از همیشه سرما بر جانمان مینشست.
یاران کوهستان، همکاران و دوستان محمد همه آمده بودند. #احمد_عبدالملکیان و #مسعود_اشرفی هم علیرغم سرمای سخت خود را به نهاوند رسانده بودند.
محمد نباید تنها میماند.
محمد از کوه و صحرا، دشت و دمن سرمست میشد و به طبیعت عشق میورزید. علاقه زیادی به کتابخوانی کودکان و نوجوانان داشت، برایشان بدون هیچ چشمداشتی کتاب تهیه میکرد و در اعیاد به آنها کتاب هدیه میداد.
بدون شک این روزهای سخت، غم و اندوه خانواده #آرش عزیز را تنها نخواهد گذاشت، مگر غیر از این است که زندگی اخروی انعکاسی از اعمال دنیوی است.
این هم عکسی از کودکانی که محمد برایشان کتاب تهیه میکرد و با چوب جعبههای میوه برایشان کتابخانه درست میکرد.
سال پنجاه و چهار #دبستان_بابک #روستای_گرهچغا
با تعدای از آنها در ارتباط هستم، تعدادی از پسران خودشان پدربزرگ شدهاند و اکثر دختر بچهها خود مادربزرگاند.
روحت شاد و یادت ماندگار
#وهاب_شهبازی
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۹۰۱
به بهانه یادمان زندهیاد #محمدرضا_رشیدی
کوهستان بی تو ....
سوز و سرمای کوهستان بیداد میکند.
کولهای بر پشت با قدمهای استوار رو به ستیغ کوه داری.
تو نه تنها فاتح قلههای رفیع کوهها هستی، بلکه فتح قلههای صداقت و مردانگی و مهربانی را در سینه خود داری.
تو همدم و مونس لالههای واژگون در شکاف صخرههای سخت کوهستانی و راوی همنشینی گل و سبزه و جویباری.
کوهنوردم ' محمد رضای رشیدم ' امروز کوهستانهای پر برف، چشم انتظار طنین گامهای استوار توست.
تو رفتی اما یادت، خاطرههایت و روایتهای دلنشینت از کوه و کوهستان هنوز با ماست.
روحت شاد و در آرامش ابدی.
#نقی_ایراندوست
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۹۰۲
کوهستان بی تو ....
سوز و سرمای کوهستان بیداد میکند.
کولهای بر پشت با قدمهای استوار رو به ستیغ کوه داری.
تو نه تنها فاتح قلههای رفیع کوهها هستی، بلکه فتح قلههای صداقت و مردانگی و مهربانی را در سینه خود داری.
تو همدم و مونس لالههای واژگون در شکاف صخرههای سخت کوهستانی و راوی همنشینی گل و سبزه و جویباری.
کوهنوردم ' محمد رضای رشیدم ' امروز کوهستانهای پر برف، چشم انتظار طنین گامهای استوار توست.
تو رفتی اما یادت، خاطرههایت و روایتهای دلنشینت از کوه و کوهستان هنوز با ماست.
روحت شاد و در آرامش ابدی.
#نقی_ایراندوست
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۹۰۲