Telegram Web
بیا دیگر که دست دل رسیده تا گریبانت
از آن ترسم که آهِ من، بگیرد سخت دامانت

سری شوریده از عشق و دلی دلگرم از یادت
وجود خسته‌ای مانده، برای عید قربانت

شدم آلوده‌ی دردت، ز کس درمان نمی‌خواهم
مگر وصلت شود درمان، که محتاجم به درمانت

شب است و گوشه‌ی دنجی، نشستم خیره بر این در
که ماهِ خانه بر دوشی، ببینم کنج ایوانت

امید خسته‌ام دیگر، ندارد نایِ جنگیدن
که رفت از ‌یاد تو گویا، دوباره عهد و پیمانت

نگاهت را نگیر از من، که درگیرم در این طوفان
چه موجِ سرکشی دارد، ببین دریای چشمانت

منم آهوی دشتِ غم، وَ تو صیاد این دشتی
نشانه رفته قلبم را، چرا تیزی پیکانت


#منیر_کریمی
۱۴۰۳/۰۸/۱۲

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۴
Forwarded from عکس نگار
خاطره

این داستان: با دست خود
(قسمت اول)

صدای زوزه سرما از لابلای پنجره چوبین خانه گلی مان، تا عمق استخوان وجودمان را می سوخت،
مادرم در حالیکه سومین کاسه مسی را دست گرفته بود و دنبال محل چکه باران از سقف می گشت تا بلکه چکه های باران گلیم‌نازک پهن شده بر کف کاهگلی اتاقمان را خیس نکند
زیر چشمی نگاهی به پدر که در گوشه اتاق مشغول خودسازی بود نمود و گفت:
خدامراد «اکه» خدا برات نسازه چندین بار گفتم این پشت بام را کاهگلی بکش تا از این بدبختی نجات پیدا کنیم
اینقدر امسال و‌ سالی دیگه کردی که الان سه سال آزگاره من و این بچه بدبخت داریم با این آشفتگی و نابسامانی دست و پنجه نرم می کنیم
بفکر درس این بچه باش نامسلمان
پدر که در گوشه اتاق کنار منقل «کز» کرده بود و تمام هم و غمش این بود که بافورش کی داغ می شود تا دگر بار به عالم علوی سیری نماید تنها چیزی که گوشش نشنید حرفای مادرم کوکب بود
دوباره مادر گفت: با توام مرد!!
می شنوی ؟
اما دگر بار پدر گوشش بدهکار نشد
ولی زیر چشمی نگاهی به مادر کرد و‌ یواشکی گفت:
خدایا هیچکس گرفتار مونس بد نشود
مادر شنید و گفت چی گفتی؟
مونس بد ؟!!!
من‌بدم؟
باشه
بدی نشونت بدم که خودت کیف کنی
یک مرتبه مادر چادر را دور کمرش گره زد و در تاریکی شب، زیر باران از اتاق خارج شد و محکم درب را کوبید که ناگاه صدای ریختن تنها شیشه بالای درب چوبی بگوشم رسید.
نگاه کردم دیدم روی گلیم‌ پر از تکه ها شیشه شد.
پدرم رو به من کرد و گفت: عباسعلی دیدی؟!
گفتم آقا جان چی را دیدم ؟

گفت بی نجابتی مادرت کوکب و صبر ایوب پدرت را ،بناز به این پدرت!!!
با وجودی که هنوز سن و سالی برای تشخیص و قضاوت نداشتم اما می فهمیدم که داستان چیست و‌ تقصیر از آن کیست
اما نمی خواستم وارد این معرکه چندین و چند ساله شوم.
کار یک روز و دو روز نبود این دعواها.

به نشانه ناراحتی و‌ نگرانی نگاهی سرد به پدر کردم و گفتم آقا جان
چی بگم؟
خودتان می دانید
پدر گفت یعنی تو نمی دانی تقصیر کیست؟
بی نام و نمک
ای تف به این دست من
حیف این همه زحمت برای تو و مادرت کشیدم
اینم از بچه
بلند شو برو بیرون
برو بیرون گفتم لعنتی
من که ترسیده بودم حسابی از پدر و این شب سرد
گفتم خدایا تو این شب تاریک کجا برم؟
آقا جون بلند شد چند سیلی آبدار بیخ گوشم زد و با توک پا، از تنها اتاق خشت و گلمان بیرونم کرد و تا بیرون درب حیاط آمد و وقتی خیالش راحت شد که من بیرون رفتم در این باران و تاریکی شب و سرمای سوزان، برگشت داخل اتاق
مثل بید می لرزیدم و اجازه نداد که کتم را بپوشم
تاریکی شب و سرما جانم را تا عمق وجودم می سوزاند
کجا بروم خدایا؟
با خود گفتم حتما مادرم رفته منزل پدر بزرگ بهتر است منم یکراست برم اونجا
تمام توان و انرژی خود را به پاها دادم و بخاطر اینکه کمتر خیس شوم بدو بدو سریع خودم را به درب منزل پدر بزرگ رساندم
با کولومپ روی درب تق تق پدر بزرگ را متوجه مهمان جدید نمودم
هنوز وسط حیاط بود بعد از یک سرفه ای گفت:
عباسعلی پسرم تویی؟
نکنه اومدی دنبال مامانت و ببری
اومدم
پدر بزرگ درب را باز کرد و دستم را گرفت
وای الهی بمیرم پسرم یخ زدی
نمی آمدی تو این سرما
من مامان و می آوردم آخر شب طفلکی مامانت نگران ما شده بود که نکنه خونه ما چکه کرده باشه
دستم را گرفت و یکراست بردم زیر کرسی بال خودش نشاند...

#محمد_اصلانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۲
ادامه دارد...

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا !

نگاهم که نمی کنی؛ خوب نیستم !
دلم زود می گیرد و بغضم راحت تر از همیشه می شکند
نگاهم که نمی کنی ؛ بی پناه ترین می شوم و هر اتفاق ساده ای مرا به هم می ریزد،

نگاهم کن ...
دستانم را بگیر و این نگرانی های بی دلیل را کم کن ،
می دانم اتفاق بدی نمی افتد ،
می دانم همه چیز درست می شود ،
ولی حواست که نیست ؛ می ترسم ...
کمی بیشتر حواست به من باشد ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

درود
بامدادتان نیکو

❤️

@Nahavand_farhangohonar
دنیا اگر بر مدار دل ما می چرخید من الان باید توی حیاط پر درخت و گل خانه قاجاری اجدادی تکیه زده باشم،
به صندلی لهستانی و از گرامافون پر طمطراق خانه اعیانیمان صدای قمر بپیچد توی حیاط و من چشمهایم را ببندم و دل بسپارم به صدایش و عطر لاله عباسی و پیچ امین الدوله گوی سبقت از هم بربایند برای دلبری.

خانم جان درست آن بالا توی پنجدری نشسته باشد کنار سماور ورشوی قدیمی و توی استکان کمر باریکی که عکس شاه شهید را رویش کشیده اند چای هل و دارچین بریزد و با غمزه و کرشمه بگذارد جلوی
آقا جان و من کیف کنم از این همه عشق که گرد زمان کمرنگش نکرده...

دنیا اگر بر مدار دل ما می چرخید صدها سال زودتر از این به دنیا آمده بودیم و مرده بودیم قبل از آنکه اندروید و اینستاگرام و توییت و فیلترشکن جای تخت چوبی و حوض ماهی و سماور ورشو و لیوان کمر باریک را بگیرد...
همیشه دیر رسیدیم...
دور و دیر...


#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۸/۱۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۶
پا‌برهنه می‌دوم
دنیای رنگارنگ کودکی‌ را
پیش از رسیدن به
خط پایان رویا
شاید از آغوش کابوسی بِرَهم
که خواب از پلک شبهایم چیده است
آهای شب‌‌تاب‌ها...
بالین کدام بیراهه را
روشن کرده‌اید
که عمری است
یک خواب خوش
از گلوی چشمها پایین نمی‌رود
وقتی کوچه‌ها
پشت بن بست شب‌بوها
تمام قد ایستاده‌اند
تا هیچ قلمی برای
ثبت شکفتن یاس سپیده
قد علم نکند

#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۰۸/۱۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۷
،

تنها مانده ام
در کوچه شب
در این کوچه تنگ و تاریک دلتنگی
نگاهم در پی توست
دستانم در انتظار دستانت
تا بوسه زنم بر چشمانت
مِی نوشم از لبانت
تا سر گذارم بر شانه‌‌هایت
و سخت در آغوش کشم
جلوه‌های بلور تنت
در گوشت نجوا کنم
قصه بودن را
پس بمان
کمی بیشتر از گذشته
نه اصلا بمان برای همیشه !!!!!!



#فرحناز_گودرزی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۱۴۰۳/۰۸/۱۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با درود خدمت همراهان و همشهریان محترم نهاوندی

به اطلاع میرسانیم زین پس پنج‌شنبه هر هفته مجموعه‌ای تحت عنوان
#مروج_معرفت در تمامی شبکه‌های اجتماعی نهاوند منتشر خواهد شد.


در این برنامه
#دکتر_اسماعیل_شهبازی پدر توسعه و ترویج روستایی ایران، از فراز و فرودهای تحولات اجتماعی در نهاوند سخن خواهند گفت.


همشهریان و علاقمندان به نهاوند را به دیدن اولین گام و قسمت این برنامه در پنجشنبه مورخه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ دعوت می‌کنیم.



با همراهی و هماهنگی جناب آقایان:
#دکتر_حسن_پاسیار
استاد
#محمدجعفر_شهبازی


@Nahavand_farhangohonar
Forwarded from عکس نگار
خاطره

این داستان: با دست خود

قسمت( دوم)

پس از اینکه یخ بدنم ذوب شده بود یواش یواش تنه ام را از زیر لحاف کرسی بالاتر آوردم و زاویه دید مناسبی نسبت به پدر بزرگ پیدا نمودم.
پدر بزرگ‌ با آن صدای مهربانانه اش گفت:
خوب عباسعلی تعریف کن
راه گم کردی؟
تو این هوای سرد و بارانی حتما کار خیری بوده که الان اومدی!!
نکند طاقت تنهایی بدون کوکب را نداشتی؟

مامان زیر چشمی نگاهی به من کرد و فهمیدم که داستان دعوای با پدر را تعریف نکرده،
گفتم بابا بزرگ‌ راستش و بخوای بعد اینکه مامان گفت سری به بابا بزنم نکنه خونشون چکه کنه به محض خارج شدن مامان از اتاق، بابا هم گفت منم خوابم میاد، عباسعلی شعله چراغ گردسوز کم کن
منم دیدم بهتر است که بیام پیش شما
از بابا اجازه خواستم ایشان هم گفت اگه تو تاریکی نمی ترسی برو
منم اومدم
با این سناریویی که تعریف کردم یک مرتبه مامان خوشحال شد و فوری ضمن تایید حرفای من
گفت: آفرین پسرم کار خوبی کردی هم پدر بزرگ و مادربزرگ را دیدی هم مزاحم خواب بابا نشدی.

خلاصه نشسته بودیم و مادر بزرگ شروع به تعریف‌های قدیم می کرد و از روابط زن و شوهری قدیمی ها و صبر و تحمل زنان در ارتباط با تندی ها و ضرب و شتم زنان و اشاره ای به پدر بزرگ کرد و گفت: همین همسر من همین! را اینجوری نبیند
یک شمری بود که دومی نداشت
هنوز کلام منعقد نشده بود که پدر بزرگ یک مرتبه گفت:
آخه زن بس کن دیگه، هر کس میاد ساعتی بنشینه پیش ما شروع به خرد کردن من میکنی!
مادر بزرگ گفت دروغ میگم؟
خلاصه پدر چیزی نگفت و یک دفعه مامانم گفت مادر جون یک تعریف دیگری بکن
جنس همه مردان همینه بابا هم مثل بقیه،
اگه همسر خدا مراد بودی چکار میکردی؟
خدا را شکر بابام فقط اخلاقش بده اما وابسته به اون خراب شده نیست که از صبح تا شب نتونه از خونه خارج بشه.
عقربه ساعت شماته دار مادر بزرگ به ساعت ۱۱ نزدیک می شد و مادر بزرگ هر از گاهی خمیازه ای می کشید و با نگاه معنی دارش به پدر بزرگ، این جمله را در ذهن متبادر می ساخت که، کوکب و عباسعلی کی بر می‌خیزند و روانه منزل خودشان شوند.
دوباره فکر می کرد نکند می خواهند خدامراد را امشب تنها بگذارند و اینجا بخوابند
ولی چادر مامانم همچنان سرش بود و نشانی از ماندن در خانه پدر بزرگ را نداشت.
ثانیه ها کم کم میگذشت و صدای تیک تیک ساعت از لابلای صفحه سفید رنگ ساعت دو پایه بگوشم می رسید و در فکر دعوای مامان و بابا بودم که ناگهان صدای « مامان جون بلند شد بریم » مامان بگوشم رسید
سریع بلند شدم.
مادر بزرگ در حین اینکه از رفتن ما خوشحال بود چند بار گفت:
کوکب حالا دیر وقته اینجا بخوابید کجا می‌روید؟
منم می گفتم مامان، راست میگه، راست میگه مادر بزرگ
اما معلوم بود مادر بزرگ فقط داشت تعارف می کرد
خلاصه مامان دست من و گرفت و گفت بریم...
درب اتاق کوچک مادر بزرگ فشار دادم و بعد از چند صدای جیرجیر ، درب باز شد و دیدم زمین سفید پوش شده و گلوله های برف پیوسته از آسمان میبارید.
با دیدن سفیدی برف، مادر بزرگ این دفعه از صمیم قلب به مامان گفت:
کوکب دخترم امشب و بمون نرو نرو
یک مرتبه پدر بزرگ وقتی کلمه نرو را از زبان مادر بزرگ شنید گفت زن؟!!!
نه نیار نه آوردن نحوست داره
بگو منزل بخیر.
خلاصه با مامان از خونه پدر بزرگ بیرون آمدیم و درب چوبی سنگین وزن درب حیاط را با فشار زیادی بستیم و حرکت کردیم به سمت خونه خودمان...
هنوز چند قدمی نرفته بودیم که مامان گفت عباسعلی پسرم نترسی از صدای پارس سگها،
منم گفتم نه مامان ترس نداره.
دقیقا یادمه درب خونه آبلا مدحسین بودیم که یک دفعه صدای واق واق سگ از پشت بام آمد و مامان از ترس پایش لغزید و افتاد روی برفها...

#محمد_اصلانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۳

ادامه دارد

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۹
بابای خارکن
ثریا شهبازی
#متل_نهاوندی

بابای خارکن

با خوانش سرکار خانم #ثریا_شهبازی

۱۴۰۳/۰۸/۱۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۰
#کلیدر

رمان کلیدر از آن دست رمان هایی است که در هر محفل و جمعی که صحبت از ادبیات باشد،  نام پرآوازه اش شنیده می شود.
این داستان روایتگر واقعه ای تاریخی است متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران و بدبختی مردم پس از جنگ جهانی دوم می باشد و در بین سال های ۲۵ تا ۲۷ رخ داده است.
کلیدر حاصل ۱۵ سال تلاش نویسنده مشهور ایرانی
#محمود_دولت_آبادی است و از دل گپ و گفت با پدرش جان گرفته است که در حدود سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده است.

وفایع و شخصیت های داستان همه بر پایه واقعیت است و روایت یک طایفه کرد ایرانی است که
#رضا_شاه آنها را به منطقه #سبزوار
خراسان کوچانده است.

هفته ایی یک یا دو شب فایل صوتی این رمان زیبا را برای شما عزیزان منتشر می کنیم،

شاد و تندرست باشید

❤️
@Nahavand_farhangohonar
Kelidar AudioBook 033
<unknown>
#کلیدر_صوتی

#کلیدر
  ✍️نویسنده:
#محمود_دولت_آبادی

راوی و سرپرست گویندگان:
آرمان سلطان زاده

جلد دوم قسمت ( ۹ )

۱۴۰۳/۰۸/۱۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداوندا...

مرا کمک کن و یاری ام ده تا لحظه لحظه های روزم را با عشق و دلدادگی به تو پرکنم و وجودم را پر از عشق و محبت قرار ده تا تسلیم خواست و اراده تو گردم. 

خداوندا...
مرا کمک و یاری کن تا در راهی که تو برایم مقدر ساخته ای قدم گذارم
و همواره در فیض و برکت تو روزم را با عشق و آرامش سرکنم. 

خداوندا...
تو را عاشقانه دوست دارم ،
کمکم کن تا در این عشق، دلدادگی و دوستی با تو پابرجا و ثابت قدم بمانم. 

خداوندا...
قلبمان را از عشق و محبت خودت متبرک گردان و همواره ما را از محدوده زمان و مکان برهان تا در پیوند مهر خداییت قرار گیریم و روزهایمان را در آغوش پر از خیر و برکتت سپری کنیم.


درود
بامدادتان نیکو

❤️

@Nahavand_farhangohonar
وقتي که راه نمی روی زمين هم
نمی خوری، اين زمين نخوردن محصول سکون است نه مهارت.

وقتی تصميم نمی گيری و کاری
نمی کنی‌، مسلما اشتباه هم نمی کنی؛
اين اشتباه نکردن محصول انفعال است، نه انتخاب.

خوب بودن به اين معنی نيست
که درهای تجربه را بر خود
ببندی و فقط پرهيز کنی،
خوب بودن در انتخاب های
صحيح ماست که معنا پيدا
کرده و شکل می گيرد.

اشتباه کنيم، اما آن را مجددا تکرار نکنيم !!

املای ننوشته غلط هم ندارد.



@Nahavand_farhangohonar
#نکته_های_حقوقی

سوال
در صورتی که متوفی(آقا یا زوج باشد)،  همسر، پدر، مادر و فرزند داشته باشد تقسیم ارث بدین شرح است: 
🔹یک/هشتم به زوجه
🔹یک/ششم به پدر
🔹یک/ششم به مادر

👈و بقیه به فرزندان میرسد 👇👇

🔻فرزندان اگر پسر و دختر با هم باشند، ۲ به ۱ به آنها میرسد.

🔹اگر تک فرزند باشد، مابقی ترکه به آن فرزند میرسد.

نکــات ارث

🔹سهم ارث زوجه: یک هشتم از ماترک 🔹متوفی
🔹 اگر متوفی فرزند داشته باشد. یک چهارم از ماترک

🔻سهم ارث زوج: یک چهارم اگر متوفی فرزند داشته باشد.
🔹 یک دوم از ماترک اگر متوفی فرزند نداشته باشد.

🔻سهم ارث مادر: یک ششم از ماترک اگر متوفی فرزند یا خواهر و برادر داشته باشد.🔹یک سوم از ماترک اگر متوفی فرزند و خواهر و برادر نداشته باشد.

🔻سهم ارث پدر: یک ششم از ماترک اگر متوفی فرزند داشته باشد.

دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۲
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ دختر دانشجویی
که صبح به قصد رفتن به دانشگاه از خانه( خوابگاهش) خارج میشود فکرش را هم نمی کند ساعاتی بعد وسط حیاط دانشگاه برهنه قدم بزند و بعد هم کتک خورده و زخمی ببرندش جایی که معلوم نیست زنده یا مرده از آنجا خارج میشود؟!

چه اتفاقی می افتد که یک دختر جوان خصوصی ترین حریمش را در ملا عام به نمایش می گذارد؟
بهتر است بپرسیم کی کارد به استخوان میرسد که چنین بر می آشوبی؟
از درست و غلط این واکنش سخن نمیگوییم و قصد قضاوت نداریم که همه ما در زندگیمان اوقاتی به سیم آخر زده ایم!
برآشفته ایم
فریاد زده ایم
چیزی پرتاب کرده ایم حتی شاید بعضی ها خودزنی و دیگر زنی کرده اند و...

درجات بروز خشم در ما متفاوت است اما وقتی با پوششت، لباست و حریم خصوصیت واکنش نشان میدهی یعنی از همان جا گزیده شده ای!
یعنی فرد یا افرادی برایت جوری خط و نشان کشیده اند که عنان از کف داده ای و به قول معروف " سیم آخر " تنها راهت شده.
دانشگاه قرار بود محل کسب علم باشد نه معبر تخلیه عقده های فروخورده مشتی نان به نرخ روز خور!
کارمند دانشگاه طبیعتا با لات سر چهارراه باید متفاوت باشد که اگر هم قرار است تذکری بابت پوشش به دانشجویی بدهد در شان کارمند دانشگاه باشد، نه شعبان بی مخ دهه ۳۰ !
گیریم که حجاب دانشجویی مطابق تعاریف و استانداردهای شما نیست‌، گیریم که لازم دانسته اید تذکر بدهید حمله و خشونت و هتاکی چرا؟!
این کجای قانون تعریف شده که مامور حراست دانشگاه می تواند بابت حجاب دانشجو به او حمله و با وی گلاویز شود؟!

رعایت حجاب را با توجیح دین و مذهب اجبار می دانید اما دینتان به شما نگفته لمس بدن نامحرم حتی به بهانه تذکر حرام است؟
دینتان از رافت و صلح سخن گفته و شما به وحشیانه ترین حالت ممکن زنان و دختران را به بهانه حجاب لمس می کنید، روی زمین می کشید، جامه برتنشان می درید و نیمه برهنه می کنید و حتی مورد تجاوز پنهان و آشکار قرار میدهید؟
آیا این دین شما را به عنوان پیروش قبول دارد؟!
آیا خدا شما را خواهد بخشید که اینچنین با افراطی گری هایتان تیشه به ریشه همه باورهای مردم زده اید؟!
چه کرده اید با این مردم که امنیت و آرامش و لبخند از واژگانشان حذف شده و ترس و تنش و جنگل طلبی کابوس روز و شبشان است؟
چه کرده اید با دختران و پسرانی که فقط می خواهند شاد و آزاد زندگی کنند؟!

چه کرده اید با ویرانه ای به نام وطن؟


#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۳
Forwarded from عکس نگار
#تلنگر


این روزها شاهد جعبه‌های کوچک و بزرگ میوه، میله‌های فلزی، صندلی، گلدان‌های گل و یا چند قطعه سنگ بزرگ و یا هر چیز دیگر که بتوان به واسطه آن مانع پارک کردن خودروها در مقابل مغازه‌ها و ساختمان‌های تجاری و اداری شد دیگر به صحنه‌ای تکراری و عادی برای شهروندان و حق مسلمی برای بسیاری از کسبه و مغازه‌داران شهرمان تبدیل شده است، روشی که برخی از کسبه زیر گوش سازمان‌هایی مانند #شهرداری و راهنمایی و رانندگی مرتکب می‌شوند.
چه خوب است همگی بپذیریم قرار گرفتن مغازه و ساختمان محل کار و منزل نمی‌تواند حقی برای برخی شهروندان ایجاد نماید، بپذیریم که فضای عمومی شهر چه پیاده‌رو و چه سواره‌رو متعلق به همه شهروندان است و این رفتار ناهنجار اجتماعی به نوعی مصداق بارز تضیع حق شهروندی است،
مردم از شهرداری و #راهنمایی_و_رانندگی توقع دارند که با جدیت با شهروندانی که مرتکب چنین تخلفی می‌شوند برخورد نماید و نگذارند کسبه و مغازه‌داران حاشیه خیابان را برای پارکینگ اختصاصی خودروهایشان رزرو کنند.
یقیناً جدیت ماموران سد معبر شهرداری و پلیس راهنمایی و رانندگی در برخورد با چنین تخلفاتی در سطح شهر می‌تواند در اصلاح و بهبود این رفتار نادرست موثر واقع شود.


#جمشید_کارگران
۱۴۰۳/۰۸/۱۴

@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با درود خدمت همراهان و همشهریان محترم نهاوندی

به اطلاع میرسانیم زین پس پنج‌شنبه هر هفته مجموعه‌ای تحت عنوان
#مروج_معرفت در تمامی شبکه‌های اجتماعی نهاوند منتشر خواهد شد.


در این برنامه
#دکتر_اسماعیل_شهبازی پدر توسعه و ترویج روستایی ایران، از فراز و فرودهای تحولات اجتماعی در نهاوند سخن خواهند گفت.


همشهریان و علاقمندان به نهاوند را به دیدن اولین گام و قسمت این برنامه در پنجشنبه مورخه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ دعوت می‌کنیم.



با همراهی و هماهنگی جناب آقایان:
#دکتر_حسن_پاسیار
استاد
#محمدجعفر_شهبازی


@Nahavand_farhangohonar
2024/11/04 11:36:42
Back to Top
HTML Embed Code: