This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با درود خدمت همراهان و همشهریان محترم نهاوندی
به اطلاع میرسانیم زین پس پنجشنبه هر هفته مجموعهای تحت عنوان #مروج_معرفت در تمامی شبکههای اجتماعی نهاوند منتشر خواهد شد.
در این برنامه #دکتر_اسماعیل_شهبازی پدر توسعه و ترویج روستایی ایران، از فراز و فرودهای تحولات اجتماعی در نهاوند سخن خواهند گفت.
همشهریان و علاقمندان به نهاوند را به دیدن اولین گام و قسمت این برنامه در پنجشنبه مورخه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ دعوت میکنیم.
با همراهی و هماهنگی جناب آقایان:
#دکتر_حسن_پاسیار
استاد #محمدجعفر_شهبازی
@Nahavand_farhangohonar
به اطلاع میرسانیم زین پس پنجشنبه هر هفته مجموعهای تحت عنوان #مروج_معرفت در تمامی شبکههای اجتماعی نهاوند منتشر خواهد شد.
در این برنامه #دکتر_اسماعیل_شهبازی پدر توسعه و ترویج روستایی ایران، از فراز و فرودهای تحولات اجتماعی در نهاوند سخن خواهند گفت.
همشهریان و علاقمندان به نهاوند را به دیدن اولین گام و قسمت این برنامه در پنجشنبه مورخه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ دعوت میکنیم.
با همراهی و هماهنگی جناب آقایان:
#دکتر_حسن_پاسیار
استاد #محمدجعفر_شهبازی
@Nahavand_farhangohonar
Forwarded from عکس نگار
خاطره
این داستان: با دست خود
قسمت( دوم)
پس از اینکه یخ بدنم ذوب شده بود یواش یواش تنه ام را از زیر لحاف کرسی بالاتر آوردم و زاویه دید مناسبی نسبت به پدر بزرگ پیدا نمودم.
پدر بزرگ با آن صدای مهربانانه اش گفت:
خوب عباسعلی تعریف کن
راه گم کردی؟
تو این هوای سرد و بارانی حتما کار خیری بوده که الان اومدی!!
نکند طاقت تنهایی بدون کوکب را نداشتی؟
مامان زیر چشمی نگاهی به من کرد و فهمیدم که داستان دعوای با پدر را تعریف نکرده،
گفتم بابا بزرگ راستش و بخوای بعد اینکه مامان گفت سری به بابا بزنم نکنه خونشون چکه کنه به محض خارج شدن مامان از اتاق، بابا هم گفت منم خوابم میاد، عباسعلی شعله چراغ گردسوز کم کن
منم دیدم بهتر است که بیام پیش شما
از بابا اجازه خواستم ایشان هم گفت اگه تو تاریکی نمی ترسی برو
منم اومدم
با این سناریویی که تعریف کردم یک مرتبه مامان خوشحال شد و فوری ضمن تایید حرفای من
گفت: آفرین پسرم کار خوبی کردی هم پدر بزرگ و مادربزرگ را دیدی هم مزاحم خواب بابا نشدی.
خلاصه نشسته بودیم و مادر بزرگ شروع به تعریفهای قدیم می کرد و از روابط زن و شوهری قدیمی ها و صبر و تحمل زنان در ارتباط با تندی ها و ضرب و شتم زنان و اشاره ای به پدر بزرگ کرد و گفت: همین همسر من همین! را اینجوری نبیند
یک شمری بود که دومی نداشت
هنوز کلام منعقد نشده بود که پدر بزرگ یک مرتبه گفت:
آخه زن بس کن دیگه، هر کس میاد ساعتی بنشینه پیش ما شروع به خرد کردن من میکنی!
مادر بزرگ گفت دروغ میگم؟
خلاصه پدر چیزی نگفت و یک دفعه مامانم گفت مادر جون یک تعریف دیگری بکن
جنس همه مردان همینه بابا هم مثل بقیه،
اگه همسر خدا مراد بودی چکار میکردی؟
خدا را شکر بابام فقط اخلاقش بده اما وابسته به اون خراب شده نیست که از صبح تا شب نتونه از خونه خارج بشه.
عقربه ساعت شماته دار مادر بزرگ به ساعت ۱۱ نزدیک می شد و مادر بزرگ هر از گاهی خمیازه ای می کشید و با نگاه معنی دارش به پدر بزرگ، این جمله را در ذهن متبادر می ساخت که، کوکب و عباسعلی کی بر میخیزند و روانه منزل خودشان شوند.
دوباره فکر می کرد نکند می خواهند خدامراد را امشب تنها بگذارند و اینجا بخوابند
ولی چادر مامانم همچنان سرش بود و نشانی از ماندن در خانه پدر بزرگ را نداشت.
ثانیه ها کم کم میگذشت و صدای تیک تیک ساعت از لابلای صفحه سفید رنگ ساعت دو پایه بگوشم می رسید و در فکر دعوای مامان و بابا بودم که ناگهان صدای « مامان جون بلند شد بریم » مامان بگوشم رسید
سریع بلند شدم.
مادر بزرگ در حین اینکه از رفتن ما خوشحال بود چند بار گفت:
کوکب حالا دیر وقته اینجا بخوابید کجا میروید؟
منم می گفتم مامان، راست میگه، راست میگه مادر بزرگ
اما معلوم بود مادر بزرگ فقط داشت تعارف می کرد
خلاصه مامان دست من و گرفت و گفت بریم...
درب اتاق کوچک مادر بزرگ فشار دادم و بعد از چند صدای جیرجیر ، درب باز شد و دیدم زمین سفید پوش شده و گلوله های برف پیوسته از آسمان میبارید.
با دیدن سفیدی برف، مادر بزرگ این دفعه از صمیم قلب به مامان گفت:
کوکب دخترم امشب و بمون نرو نرو
یک مرتبه پدر بزرگ وقتی کلمه نرو را از زبان مادر بزرگ شنید گفت زن؟!!!
نه نیار نه آوردن نحوست داره
بگو منزل بخیر.
خلاصه با مامان از خونه پدر بزرگ بیرون آمدیم و درب چوبی سنگین وزن درب حیاط را با فشار زیادی بستیم و حرکت کردیم به سمت خونه خودمان...
هنوز چند قدمی نرفته بودیم که مامان گفت عباسعلی پسرم نترسی از صدای پارس سگها،
منم گفتم نه مامان ترس نداره.
دقیقا یادمه درب خونه آبلا مدحسین بودیم که یک دفعه صدای واق واق سگ از پشت بام آمد و مامان از ترس پایش لغزید و افتاد روی برفها...
#محمد_اصلانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۳
ادامه دارد
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۹
این داستان: با دست خود
قسمت( دوم)
پس از اینکه یخ بدنم ذوب شده بود یواش یواش تنه ام را از زیر لحاف کرسی بالاتر آوردم و زاویه دید مناسبی نسبت به پدر بزرگ پیدا نمودم.
پدر بزرگ با آن صدای مهربانانه اش گفت:
خوب عباسعلی تعریف کن
راه گم کردی؟
تو این هوای سرد و بارانی حتما کار خیری بوده که الان اومدی!!
نکند طاقت تنهایی بدون کوکب را نداشتی؟
مامان زیر چشمی نگاهی به من کرد و فهمیدم که داستان دعوای با پدر را تعریف نکرده،
گفتم بابا بزرگ راستش و بخوای بعد اینکه مامان گفت سری به بابا بزنم نکنه خونشون چکه کنه به محض خارج شدن مامان از اتاق، بابا هم گفت منم خوابم میاد، عباسعلی شعله چراغ گردسوز کم کن
منم دیدم بهتر است که بیام پیش شما
از بابا اجازه خواستم ایشان هم گفت اگه تو تاریکی نمی ترسی برو
منم اومدم
با این سناریویی که تعریف کردم یک مرتبه مامان خوشحال شد و فوری ضمن تایید حرفای من
گفت: آفرین پسرم کار خوبی کردی هم پدر بزرگ و مادربزرگ را دیدی هم مزاحم خواب بابا نشدی.
خلاصه نشسته بودیم و مادر بزرگ شروع به تعریفهای قدیم می کرد و از روابط زن و شوهری قدیمی ها و صبر و تحمل زنان در ارتباط با تندی ها و ضرب و شتم زنان و اشاره ای به پدر بزرگ کرد و گفت: همین همسر من همین! را اینجوری نبیند
یک شمری بود که دومی نداشت
هنوز کلام منعقد نشده بود که پدر بزرگ یک مرتبه گفت:
آخه زن بس کن دیگه، هر کس میاد ساعتی بنشینه پیش ما شروع به خرد کردن من میکنی!
مادر بزرگ گفت دروغ میگم؟
خلاصه پدر چیزی نگفت و یک دفعه مامانم گفت مادر جون یک تعریف دیگری بکن
جنس همه مردان همینه بابا هم مثل بقیه،
اگه همسر خدا مراد بودی چکار میکردی؟
خدا را شکر بابام فقط اخلاقش بده اما وابسته به اون خراب شده نیست که از صبح تا شب نتونه از خونه خارج بشه.
عقربه ساعت شماته دار مادر بزرگ به ساعت ۱۱ نزدیک می شد و مادر بزرگ هر از گاهی خمیازه ای می کشید و با نگاه معنی دارش به پدر بزرگ، این جمله را در ذهن متبادر می ساخت که، کوکب و عباسعلی کی بر میخیزند و روانه منزل خودشان شوند.
دوباره فکر می کرد نکند می خواهند خدامراد را امشب تنها بگذارند و اینجا بخوابند
ولی چادر مامانم همچنان سرش بود و نشانی از ماندن در خانه پدر بزرگ را نداشت.
ثانیه ها کم کم میگذشت و صدای تیک تیک ساعت از لابلای صفحه سفید رنگ ساعت دو پایه بگوشم می رسید و در فکر دعوای مامان و بابا بودم که ناگهان صدای « مامان جون بلند شد بریم » مامان بگوشم رسید
سریع بلند شدم.
مادر بزرگ در حین اینکه از رفتن ما خوشحال بود چند بار گفت:
کوکب حالا دیر وقته اینجا بخوابید کجا میروید؟
منم می گفتم مامان، راست میگه، راست میگه مادر بزرگ
اما معلوم بود مادر بزرگ فقط داشت تعارف می کرد
خلاصه مامان دست من و گرفت و گفت بریم...
درب اتاق کوچک مادر بزرگ فشار دادم و بعد از چند صدای جیرجیر ، درب باز شد و دیدم زمین سفید پوش شده و گلوله های برف پیوسته از آسمان میبارید.
با دیدن سفیدی برف، مادر بزرگ این دفعه از صمیم قلب به مامان گفت:
کوکب دخترم امشب و بمون نرو نرو
یک مرتبه پدر بزرگ وقتی کلمه نرو را از زبان مادر بزرگ شنید گفت زن؟!!!
نه نیار نه آوردن نحوست داره
بگو منزل بخیر.
خلاصه با مامان از خونه پدر بزرگ بیرون آمدیم و درب چوبی سنگین وزن درب حیاط را با فشار زیادی بستیم و حرکت کردیم به سمت خونه خودمان...
هنوز چند قدمی نرفته بودیم که مامان گفت عباسعلی پسرم نترسی از صدای پارس سگها،
منم گفتم نه مامان ترس نداره.
دقیقا یادمه درب خونه آبلا مدحسین بودیم که یک دفعه صدای واق واق سگ از پشت بام آمد و مامان از ترس پایش لغزید و افتاد روی برفها...
#محمد_اصلانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۳
ادامه دارد
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۷۹
#کلیدر
رمان کلیدر از آن دست رمان هایی است که در هر محفل و جمعی که صحبت از ادبیات باشد، نام پرآوازه اش شنیده می شود.
این داستان روایتگر واقعه ای تاریخی است متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران و بدبختی مردم پس از جنگ جهانی دوم می باشد و در بین سال های ۲۵ تا ۲۷ رخ داده است.
کلیدر حاصل ۱۵ سال تلاش نویسنده مشهور ایرانی #محمود_دولت_آبادی است و از دل گپ و گفت با پدرش جان گرفته است که در حدود سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده است.
وفایع و شخصیت های داستان همه بر پایه واقعیت است و روایت یک طایفه کرد ایرانی است که #رضا_شاه آنها را به منطقه #سبزوار
خراسان کوچانده است.
هفته ایی یک یا دو شب فایل صوتی این رمان زیبا را برای شما عزیزان منتشر می کنیم،
شاد و تندرست باشید
❤️
@Nahavand_farhangohonar
رمان کلیدر از آن دست رمان هایی است که در هر محفل و جمعی که صحبت از ادبیات باشد، نام پرآوازه اش شنیده می شود.
این داستان روایتگر واقعه ای تاریخی است متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران و بدبختی مردم پس از جنگ جهانی دوم می باشد و در بین سال های ۲۵ تا ۲۷ رخ داده است.
کلیدر حاصل ۱۵ سال تلاش نویسنده مشهور ایرانی #محمود_دولت_آبادی است و از دل گپ و گفت با پدرش جان گرفته است که در حدود سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده است.
وفایع و شخصیت های داستان همه بر پایه واقعیت است و روایت یک طایفه کرد ایرانی است که #رضا_شاه آنها را به منطقه #سبزوار
خراسان کوچانده است.
هفته ایی یک یا دو شب فایل صوتی این رمان زیبا را برای شما عزیزان منتشر می کنیم،
شاد و تندرست باشید
❤️
@Nahavand_farhangohonar
Kelidar AudioBook 033
<unknown>
#کلیدر_صوتی
#کلیدر
✍️نویسنده: #محمود_دولت_آبادی
راوی و سرپرست گویندگان:
آرمان سلطان زاده
جلد دوم قسمت ( ۹ )
۱۴۰۳/۰۸/۱۳
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۱
#کلیدر
✍️نویسنده: #محمود_دولت_آبادی
راوی و سرپرست گویندگان:
آرمان سلطان زاده
جلد دوم قسمت ( ۹ )
۱۴۰۳/۰۸/۱۳
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداوندا...
مرا کمک کن و یاری ام ده تا لحظه لحظه های روزم را با عشق و دلدادگی به تو پرکنم و وجودم را پر از عشق و محبت قرار ده تا تسلیم خواست و اراده تو گردم.
خداوندا...
مرا کمک و یاری کن تا در راهی که تو برایم مقدر ساخته ای قدم گذارم
و همواره در فیض و برکت تو روزم را با عشق و آرامش سرکنم.
خداوندا...
تو را عاشقانه دوست دارم ،
کمکم کن تا در این عشق، دلدادگی و دوستی با تو پابرجا و ثابت قدم بمانم.
خداوندا...
قلبمان را از عشق و محبت خودت متبرک گردان و همواره ما را از محدوده زمان و مکان برهان تا در پیوند مهر خداییت قرار گیریم و روزهایمان را در آغوش پر از خیر و برکتت سپری کنیم.
درود
بامدادتان نیکو
❤️
@Nahavand_farhangohonar
مرا کمک کن و یاری ام ده تا لحظه لحظه های روزم را با عشق و دلدادگی به تو پرکنم و وجودم را پر از عشق و محبت قرار ده تا تسلیم خواست و اراده تو گردم.
خداوندا...
مرا کمک و یاری کن تا در راهی که تو برایم مقدر ساخته ای قدم گذارم
و همواره در فیض و برکت تو روزم را با عشق و آرامش سرکنم.
خداوندا...
تو را عاشقانه دوست دارم ،
کمکم کن تا در این عشق، دلدادگی و دوستی با تو پابرجا و ثابت قدم بمانم.
خداوندا...
قلبمان را از عشق و محبت خودت متبرک گردان و همواره ما را از محدوده زمان و مکان برهان تا در پیوند مهر خداییت قرار گیریم و روزهایمان را در آغوش پر از خیر و برکتت سپری کنیم.
درود
بامدادتان نیکو
❤️
@Nahavand_farhangohonar
وقتي که راه نمی روی زمين هم
نمی خوری، اين زمين نخوردن محصول سکون است نه مهارت.
وقتی تصميم نمی گيری و کاری
نمی کنی، مسلما اشتباه هم نمی کنی؛
اين اشتباه نکردن محصول انفعال است، نه انتخاب.
خوب بودن به اين معنی نيست
که درهای تجربه را بر خود
ببندی و فقط پرهيز کنی،
خوب بودن در انتخاب های
صحيح ماست که معنا پيدا
کرده و شکل می گيرد.
اشتباه کنيم، اما آن را مجددا تکرار نکنيم !!
املای ننوشته غلط هم ندارد.
@Nahavand_farhangohonar
نمی خوری، اين زمين نخوردن محصول سکون است نه مهارت.
وقتی تصميم نمی گيری و کاری
نمی کنی، مسلما اشتباه هم نمی کنی؛
اين اشتباه نکردن محصول انفعال است، نه انتخاب.
خوب بودن به اين معنی نيست
که درهای تجربه را بر خود
ببندی و فقط پرهيز کنی،
خوب بودن در انتخاب های
صحيح ماست که معنا پيدا
کرده و شکل می گيرد.
اشتباه کنيم، اما آن را مجددا تکرار نکنيم !!
املای ننوشته غلط هم ندارد.
@Nahavand_farhangohonar
#نکته_های_حقوقی
✍ سوال
در صورتی که متوفی(آقا یا زوج باشد)، همسر، پدر، مادر و فرزند داشته باشد تقسیم ارث بدین شرح است:
🔹یک/هشتم به زوجه
🔹یک/ششم به پدر
🔹یک/ششم به مادر
👈و بقیه به فرزندان میرسد 👇👇
🔻فرزندان اگر پسر و دختر با هم باشند، ۲ به ۱ به آنها میرسد.
🔹اگر تک فرزند باشد، مابقی ترکه به آن فرزند میرسد.
✍ نکــات ارث
🔹سهم ارث زوجه: یک هشتم از ماترک 🔹متوفی
🔹 اگر متوفی فرزند داشته باشد. یک چهارم از ماترک
🔻سهم ارث زوج: یک چهارم اگر متوفی فرزند داشته باشد.
🔹 یک دوم از ماترک اگر متوفی فرزند نداشته باشد.
🔻سهم ارث مادر: یک ششم از ماترک اگر متوفی فرزند یا خواهر و برادر داشته باشد.🔹یک سوم از ماترک اگر متوفی فرزند و خواهر و برادر نداشته باشد.
🔻سهم ارث پدر: یک ششم از ماترک اگر متوفی فرزند داشته باشد.
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۲
✍ سوال
در صورتی که متوفی(آقا یا زوج باشد)، همسر، پدر، مادر و فرزند داشته باشد تقسیم ارث بدین شرح است:
🔹یک/هشتم به زوجه
🔹یک/ششم به پدر
🔹یک/ششم به مادر
👈و بقیه به فرزندان میرسد 👇👇
🔻فرزندان اگر پسر و دختر با هم باشند، ۲ به ۱ به آنها میرسد.
🔹اگر تک فرزند باشد، مابقی ترکه به آن فرزند میرسد.
✍ نکــات ارث
🔹سهم ارث زوجه: یک هشتم از ماترک 🔹متوفی
🔹 اگر متوفی فرزند داشته باشد. یک چهارم از ماترک
🔻سهم ارث زوج: یک چهارم اگر متوفی فرزند داشته باشد.
🔹 یک دوم از ماترک اگر متوفی فرزند نداشته باشد.
🔻سهم ارث مادر: یک ششم از ماترک اگر متوفی فرزند یا خواهر و برادر داشته باشد.🔹یک سوم از ماترک اگر متوفی فرزند و خواهر و برادر نداشته باشد.
🔻سهم ارث پدر: یک ششم از ماترک اگر متوفی فرزند داشته باشد.
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۲
Forwarded from عکس نگار
دختر دانشجویی
که صبح به قصد رفتن به دانشگاه از خانه( خوابگاهش) خارج میشود فکرش را هم نمی کند ساعاتی بعد وسط حیاط دانشگاه برهنه قدم بزند و بعد هم کتک خورده و زخمی ببرندش جایی که معلوم نیست زنده یا مرده از آنجا خارج میشود؟!
چه اتفاقی می افتد که یک دختر جوان خصوصی ترین حریمش را در ملا عام به نمایش می گذارد؟
بهتر است بپرسیم کی کارد به استخوان میرسد که چنین بر می آشوبی؟
از درست و غلط این واکنش سخن نمیگوییم و قصد قضاوت نداریم که همه ما در زندگیمان اوقاتی به سیم آخر زده ایم!
برآشفته ایم
فریاد زده ایم
چیزی پرتاب کرده ایم حتی شاید بعضی ها خودزنی و دیگر زنی کرده اند و...
درجات بروز خشم در ما متفاوت است اما وقتی با پوششت، لباست و حریم خصوصیت واکنش نشان میدهی یعنی از همان جا گزیده شده ای!
یعنی فرد یا افرادی برایت جوری خط و نشان کشیده اند که عنان از کف داده ای و به قول معروف " سیم آخر " تنها راهت شده.
دانشگاه قرار بود محل کسب علم باشد نه معبر تخلیه عقده های فروخورده مشتی نان به نرخ روز خور!
کارمند دانشگاه طبیعتا با لات سر چهارراه باید متفاوت باشد که اگر هم قرار است تذکری بابت پوشش به دانشجویی بدهد در شان کارمند دانشگاه باشد، نه شعبان بی مخ دهه ۳۰ !
گیریم که حجاب دانشجویی مطابق تعاریف و استانداردهای شما نیست، گیریم که لازم دانسته اید تذکر بدهید حمله و خشونت و هتاکی چرا؟!
این کجای قانون تعریف شده که مامور حراست دانشگاه می تواند بابت حجاب دانشجو به او حمله و با وی گلاویز شود؟!
رعایت حجاب را با توجیح دین و مذهب اجبار می دانید اما دینتان به شما نگفته لمس بدن نامحرم حتی به بهانه تذکر حرام است؟
دینتان از رافت و صلح سخن گفته و شما به وحشیانه ترین حالت ممکن زنان و دختران را به بهانه حجاب لمس می کنید، روی زمین می کشید، جامه برتنشان می درید و نیمه برهنه می کنید و حتی مورد تجاوز پنهان و آشکار قرار میدهید؟
آیا این دین شما را به عنوان پیروش قبول دارد؟!
آیا خدا شما را خواهد بخشید که اینچنین با افراطی گری هایتان تیشه به ریشه همه باورهای مردم زده اید؟!
چه کرده اید با این مردم که امنیت و آرامش و لبخند از واژگانشان حذف شده و ترس و تنش و جنگل طلبی کابوس روز و شبشان است؟
چه کرده اید با دختران و پسرانی که فقط می خواهند شاد و آزاد زندگی کنند؟!
چه کرده اید با ویرانه ای به نام وطن؟
#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۳
که صبح به قصد رفتن به دانشگاه از خانه( خوابگاهش) خارج میشود فکرش را هم نمی کند ساعاتی بعد وسط حیاط دانشگاه برهنه قدم بزند و بعد هم کتک خورده و زخمی ببرندش جایی که معلوم نیست زنده یا مرده از آنجا خارج میشود؟!
چه اتفاقی می افتد که یک دختر جوان خصوصی ترین حریمش را در ملا عام به نمایش می گذارد؟
بهتر است بپرسیم کی کارد به استخوان میرسد که چنین بر می آشوبی؟
از درست و غلط این واکنش سخن نمیگوییم و قصد قضاوت نداریم که همه ما در زندگیمان اوقاتی به سیم آخر زده ایم!
برآشفته ایم
فریاد زده ایم
چیزی پرتاب کرده ایم حتی شاید بعضی ها خودزنی و دیگر زنی کرده اند و...
درجات بروز خشم در ما متفاوت است اما وقتی با پوششت، لباست و حریم خصوصیت واکنش نشان میدهی یعنی از همان جا گزیده شده ای!
یعنی فرد یا افرادی برایت جوری خط و نشان کشیده اند که عنان از کف داده ای و به قول معروف " سیم آخر " تنها راهت شده.
دانشگاه قرار بود محل کسب علم باشد نه معبر تخلیه عقده های فروخورده مشتی نان به نرخ روز خور!
کارمند دانشگاه طبیعتا با لات سر چهارراه باید متفاوت باشد که اگر هم قرار است تذکری بابت پوشش به دانشجویی بدهد در شان کارمند دانشگاه باشد، نه شعبان بی مخ دهه ۳۰ !
گیریم که حجاب دانشجویی مطابق تعاریف و استانداردهای شما نیست، گیریم که لازم دانسته اید تذکر بدهید حمله و خشونت و هتاکی چرا؟!
این کجای قانون تعریف شده که مامور حراست دانشگاه می تواند بابت حجاب دانشجو به او حمله و با وی گلاویز شود؟!
رعایت حجاب را با توجیح دین و مذهب اجبار می دانید اما دینتان به شما نگفته لمس بدن نامحرم حتی به بهانه تذکر حرام است؟
دینتان از رافت و صلح سخن گفته و شما به وحشیانه ترین حالت ممکن زنان و دختران را به بهانه حجاب لمس می کنید، روی زمین می کشید، جامه برتنشان می درید و نیمه برهنه می کنید و حتی مورد تجاوز پنهان و آشکار قرار میدهید؟
آیا این دین شما را به عنوان پیروش قبول دارد؟!
آیا خدا شما را خواهد بخشید که اینچنین با افراطی گری هایتان تیشه به ریشه همه باورهای مردم زده اید؟!
چه کرده اید با این مردم که امنیت و آرامش و لبخند از واژگانشان حذف شده و ترس و تنش و جنگل طلبی کابوس روز و شبشان است؟
چه کرده اید با دختران و پسرانی که فقط می خواهند شاد و آزاد زندگی کنند؟!
چه کرده اید با ویرانه ای به نام وطن؟
#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۳
Forwarded from عکس نگار
#تلنگر
این روزها شاهد جعبههای کوچک و بزرگ میوه، میلههای فلزی، صندلی، گلدانهای گل و یا چند قطعه سنگ بزرگ و یا هر چیز دیگر که بتوان به واسطه آن مانع پارک کردن خودروها در مقابل مغازهها و ساختمانهای تجاری و اداری شد دیگر به صحنهای تکراری و عادی برای شهروندان و حق مسلمی برای بسیاری از کسبه و مغازهداران شهرمان تبدیل شده است، روشی که برخی از کسبه زیر گوش سازمانهایی مانند #شهرداری و راهنمایی و رانندگی مرتکب میشوند.
چه خوب است همگی بپذیریم قرار گرفتن مغازه و ساختمان محل کار و منزل نمیتواند حقی برای برخی شهروندان ایجاد نماید، بپذیریم که فضای عمومی شهر چه پیادهرو و چه سوارهرو متعلق به همه شهروندان است و این رفتار ناهنجار اجتماعی به نوعی مصداق بارز تضیع حق شهروندی است،
مردم از شهرداری و #راهنمایی_و_رانندگی توقع دارند که با جدیت با شهروندانی که مرتکب چنین تخلفی میشوند برخورد نماید و نگذارند کسبه و مغازهداران حاشیه خیابان را برای پارکینگ اختصاصی خودروهایشان رزرو کنند.
یقیناً جدیت ماموران سد معبر شهرداری و پلیس راهنمایی و رانندگی در برخورد با چنین تخلفاتی در سطح شهر میتواند در اصلاح و بهبود این رفتار نادرست موثر واقع شود.
#جمشید_کارگران
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۴
این روزها شاهد جعبههای کوچک و بزرگ میوه، میلههای فلزی، صندلی، گلدانهای گل و یا چند قطعه سنگ بزرگ و یا هر چیز دیگر که بتوان به واسطه آن مانع پارک کردن خودروها در مقابل مغازهها و ساختمانهای تجاری و اداری شد دیگر به صحنهای تکراری و عادی برای شهروندان و حق مسلمی برای بسیاری از کسبه و مغازهداران شهرمان تبدیل شده است، روشی که برخی از کسبه زیر گوش سازمانهایی مانند #شهرداری و راهنمایی و رانندگی مرتکب میشوند.
چه خوب است همگی بپذیریم قرار گرفتن مغازه و ساختمان محل کار و منزل نمیتواند حقی برای برخی شهروندان ایجاد نماید، بپذیریم که فضای عمومی شهر چه پیادهرو و چه سوارهرو متعلق به همه شهروندان است و این رفتار ناهنجار اجتماعی به نوعی مصداق بارز تضیع حق شهروندی است،
مردم از شهرداری و #راهنمایی_و_رانندگی توقع دارند که با جدیت با شهروندانی که مرتکب چنین تخلفی میشوند برخورد نماید و نگذارند کسبه و مغازهداران حاشیه خیابان را برای پارکینگ اختصاصی خودروهایشان رزرو کنند.
یقیناً جدیت ماموران سد معبر شهرداری و پلیس راهنمایی و رانندگی در برخورد با چنین تخلفاتی در سطح شهر میتواند در اصلاح و بهبود این رفتار نادرست موثر واقع شود.
#جمشید_کارگران
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۴
Forwarded from کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند (Saghar Yavari)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با درود خدمت همراهان و همشهریان محترم نهاوندی
به اطلاع میرسانیم زین پس پنجشنبه هر هفته مجموعهای تحت عنوان #مروج_معرفت در تمامی شبکههای اجتماعی نهاوند منتشر خواهد شد.
در این برنامه #دکتر_اسماعیل_شهبازی پدر توسعه و ترویج روستایی ایران، از فراز و فرودهای تحولات اجتماعی در نهاوند سخن خواهند گفت.
همشهریان و علاقمندان به نهاوند را به دیدن اولین گام و قسمت این برنامه در پنجشنبه مورخه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ دعوت میکنیم.
با همراهی و هماهنگی جناب آقایان:
#دکتر_حسن_پاسیار
استاد #محمدجعفر_شهبازی
@Nahavand_farhangohonar
به اطلاع میرسانیم زین پس پنجشنبه هر هفته مجموعهای تحت عنوان #مروج_معرفت در تمامی شبکههای اجتماعی نهاوند منتشر خواهد شد.
در این برنامه #دکتر_اسماعیل_شهبازی پدر توسعه و ترویج روستایی ایران، از فراز و فرودهای تحولات اجتماعی در نهاوند سخن خواهند گفت.
همشهریان و علاقمندان به نهاوند را به دیدن اولین گام و قسمت این برنامه در پنجشنبه مورخه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ دعوت میکنیم.
با همراهی و هماهنگی جناب آقایان:
#دکتر_حسن_پاسیار
استاد #محمدجعفر_شهبازی
@Nahavand_farhangohonar
آنانکه ز پیش رفته اند ای ساقی
در خاک غرور خفته اند ای ساقی
رو باده خور و حقیقت از من بشنو
باد است هر آنچه گفته اند ای ساقی
(خیام)
اثری زیبا از استاد #منصور_دشتی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۵
در خاک غرور خفته اند ای ساقی
رو باده خور و حقیقت از من بشنو
باد است هر آنچه گفته اند ای ساقی
(خیام)
اثری زیبا از استاد #منصور_دشتی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۵
پتیارهایست این جهان
نه نای پیوستن است
نه دل به بریدن
در بیم و اضطرار
چون دلقکان پیر
میبندیم طناب خویش، بر گردن
شاید انقیاد آرزو دمی ما را نگه دارد
به پستی تپههای شنی که ورایش
دشت رویاهای بی ریشه است
و هیچ روندهای باز نیامده است
که باز گوید
آیا درختی بر جا مانده است
در سرای خیال؟
#طه_نهاوندی
اقتباس از جهان سعید
۱۴ آبان ۱۴۰۳
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۶
نه نای پیوستن است
نه دل به بریدن
در بیم و اضطرار
چون دلقکان پیر
میبندیم طناب خویش، بر گردن
شاید انقیاد آرزو دمی ما را نگه دارد
به پستی تپههای شنی که ورایش
دشت رویاهای بی ریشه است
و هیچ روندهای باز نیامده است
که باز گوید
آیا درختی بر جا مانده است
در سرای خیال؟
#طه_نهاوندی
اقتباس از جهان سعید
۱۴ آبان ۱۴۰۳
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۶
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#شبی_با_شاهنامه
قسمت بیستوششم
موضوع: جایگاه منش نیک و اخلاقگرایی در شاهنامه
بخش دوم
ویژه همشهریان عزیز نهاوندی
با توضیحات جناب آقای دکتر #علیرضا_قیامتی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۷
قسمت بیستوششم
موضوع: جایگاه منش نیک و اخلاقگرایی در شاهنامه
بخش دوم
ویژه همشهریان عزیز نهاوندی
با توضیحات جناب آقای دکتر #علیرضا_قیامتی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۷
بخش دوم جایگاه منش نیک و اخلاقگرایی در شاهنامه
دکتر علیرضا قیامتی
فایل صوتی
#شبی_با_شاهنامه
قسمت بیستوششم
موضوع: جایگاه منش نیک و اخلاقگرایی در شاهنامه
بخش دوم
ویژه همشهریان عزیز نهاوندی
با توضیحات جناب آقای دکتر #علیرضا_قیامتی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۸
#شبی_با_شاهنامه
قسمت بیستوششم
موضوع: جایگاه منش نیک و اخلاقگرایی در شاهنامه
بخش دوم
ویژه همشهریان عزیز نهاوندی
با توضیحات جناب آقای دکتر #علیرضا_قیامتی
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۸
❌ شهرداری جان لطفا زودتر
اینجا پارک ولیعصر، در چند قدمی میدان امام، مدت هاست پایان ساماندهی خود را به انتظار نشسته است.
ساماندهی که کلنگ آن از مدت ها پیش بر زمین خورده و حالا فرا رسیدن فصل بارش آن را غافلگیر کرده.
هر چند خیلی وقت است فعالیتی در این مکان دیده نمی شود و به حال خود رها شده است.
شهرداری جان،
ای کاش طرح سامان دهی این پارک را با توجه به شناخت وضعیت آب و هوایی نهاوند که معمولا پاییزی زودرس دارد را خیلی قبل تر از اینها شروع می کردین.
میدان نیروی انتظامی که ساماندهی شد، به میدانی کوچکتر و حذف آب نما و حوض آن و فاقد روشنایی مناسب بدل شد.
میدان مادر نیز بعد از ساماندهی به همین وضع دچار شد و شبها هر دو میدان تاریک با اندکی روشنایی اند.
میدان ۱۷ شهریور نیز همین وضعیت را دارد.
نمیدانیم چرا میدان های شهر قبل از سامان دهی وضعیتی بهتر و زیباتر داشته اند تا بعد از آن؟
شهرداری جان
امیدواریم فعالیت ساماندهی این پارک هر چه زودتر شروع و به سرانجام برسد و هم اینکه انتظار شهروندان این است که وضعیت آن به مراتب خیلی بهتر از قبل شود.
#نقی_ایراندوست
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۹
اینجا پارک ولیعصر، در چند قدمی میدان امام، مدت هاست پایان ساماندهی خود را به انتظار نشسته است.
ساماندهی که کلنگ آن از مدت ها پیش بر زمین خورده و حالا فرا رسیدن فصل بارش آن را غافلگیر کرده.
هر چند خیلی وقت است فعالیتی در این مکان دیده نمی شود و به حال خود رها شده است.
شهرداری جان،
ای کاش طرح سامان دهی این پارک را با توجه به شناخت وضعیت آب و هوایی نهاوند که معمولا پاییزی زودرس دارد را خیلی قبل تر از اینها شروع می کردین.
میدان نیروی انتظامی که ساماندهی شد، به میدانی کوچکتر و حذف آب نما و حوض آن و فاقد روشنایی مناسب بدل شد.
میدان مادر نیز بعد از ساماندهی به همین وضع دچار شد و شبها هر دو میدان تاریک با اندکی روشنایی اند.
میدان ۱۷ شهریور نیز همین وضعیت را دارد.
نمیدانیم چرا میدان های شهر قبل از سامان دهی وضعیتی بهتر و زیباتر داشته اند تا بعد از آن؟
شهرداری جان
امیدواریم فعالیت ساماندهی این پارک هر چه زودتر شروع و به سرانجام برسد و هم اینکه انتظار شهروندان این است که وضعیت آن به مراتب خیلی بهتر از قبل شود.
#نقی_ایراندوست
۱۴۰۳/۰۸/۱۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۵۰۸۹
پناه ببر به دلخوشیهای خیلی کوچک و خیلی سبز...
پناه ببر به صبح فردا،
به طلوع،
به آفتاب.
پناه ببر به روز جدیدی که شاید با آن اتفاق خوبی از راه برسد و تمام اندوه جهان را از شانههات بردارد...
پناه ببر به صدای جیرجیرک،
به هوهوی باد،
به ساعت ۵ و نیم صبح،
به گرگ و میش هوا،
به هیاهوی گنجشگها...
پناه ببر به خدا،
خدایی که هیچوقت دیر نمیکند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
شبتون در پناه امن الهی
❤️
@Nahavand_farhangohonar
پناه ببر به صبح فردا،
به طلوع،
به آفتاب.
پناه ببر به روز جدیدی که شاید با آن اتفاق خوبی از راه برسد و تمام اندوه جهان را از شانههات بردارد...
پناه ببر به صدای جیرجیرک،
به هوهوی باد،
به ساعت ۵ و نیم صبح،
به گرگ و میش هوا،
به هیاهوی گنجشگها...
پناه ببر به خدا،
خدایی که هیچوقت دیر نمیکند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
شبتون در پناه امن الهی
❤️
@Nahavand_farhangohonar