This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اللهم إني أسألك العزيمة في الرشد🤍.
اذکار صبح و شام.pdf
9.5 MB
اذکار صبح و عصر به همراه ترجمه✨.
دوست دارم مرگ که آمد آخرین جملاتم، آخرین واژههایی که از سرزمین رو به خاموشی جسمم بیرون میآید حرف آشنایی از تو باشد.
کاش وقتی زندهام، تا آخرین لحظاتی که هنوز زندگی در من زنده است با تو، برای تو و به سوی تو باشم.
کاش وقتی مرگ جسم مرا ربود، روحم پیشکشی به بارگاه تو باشد.
کاش وقتی با این روح خسته و گذشته از هزاران هزار روز و خاطره و زندگی به سوی تو آمدم مرا بپذیری.
کاش وقتی آمدم، به نزد تو آمدم بگویی: خوش آمدی بندهی من! خوش آمدی به خانهی سبزِ ابدیت.
کاش تو مرا دوست بداری و از من راضی باشی...
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
کاش وقتی زندهام، تا آخرین لحظاتی که هنوز زندگی در من زنده است با تو، برای تو و به سوی تو باشم.
کاش وقتی مرگ جسم مرا ربود، روحم پیشکشی به بارگاه تو باشد.
کاش وقتی با این روح خسته و گذشته از هزاران هزار روز و خاطره و زندگی به سوی تو آمدم مرا بپذیری.
کاش وقتی آمدم، به نزد تو آمدم بگویی: خوش آمدی بندهی من! خوش آمدی به خانهی سبزِ ابدیت.
کاش تو مرا دوست بداری و از من راضی باشی...
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
{وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةࣲ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ }|يوسف١٠٥|
در دل این آسمانها و زمین چه نشانههای شگرفی از زندگی و ایمان وجود دارد اما چه حیف که خیلی وقتها با دلی غافل و چشمانی بیتوجه از کنار آنها میگذریم...
گاهی شنیدن صدای باد میان شاخههای نخل و در سکوت صبح چنان شادی و آرامش عمیقی به وجود آدم سرازیر میکند که به خودت میگویی: چقدر خدا جهان را فرحبخش آفریده است.
میدانی! از وقتی که در جهان ساختگی و مصنوعی این روزها دنبال خوشبختی و آرامش گشتهایم بیشتر ناآرام و سرگردان شدهایم.
گاهی جهان سریعگذر و تصنعی اطراف را کنار بزن و به ابرها، آسمان، درخت و طبیعت نگاه کن، راه برو، لمس کن، نفس بکش، بو کن و بگذار زندگی در روح و جسمت جریان بگیرد.
@Niloofardadvar
در دل این آسمانها و زمین چه نشانههای شگرفی از زندگی و ایمان وجود دارد اما چه حیف که خیلی وقتها با دلی غافل و چشمانی بیتوجه از کنار آنها میگذریم...
گاهی شنیدن صدای باد میان شاخههای نخل و در سکوت صبح چنان شادی و آرامش عمیقی به وجود آدم سرازیر میکند که به خودت میگویی: چقدر خدا جهان را فرحبخش آفریده است.
میدانی! از وقتی که در جهان ساختگی و مصنوعی این روزها دنبال خوشبختی و آرامش گشتهایم بیشتر ناآرام و سرگردان شدهایم.
گاهی جهان سریعگذر و تصنعی اطراف را کنار بزن و به ابرها، آسمان، درخت و طبیعت نگاه کن، راه برو، لمس کن، نفس بکش، بو کن و بگذار زندگی در روح و جسمت جریان بگیرد.
@Niloofardadvar
قلبت را به من بده
و بگذار
زندگی دوباره از نو
شروع شود
به من اعتماد کن
به قلب من
به قلب خودت
🌲 با برف آمده بودی| نیلوفر دادور | نشر اریش 🌲
#شعر #شعرعاشقانه #نیلوفردادور #نشراریش #کتاب_شعر #قلب
https://www.instagram.com/p/DFdVu9oomyF/?igsh=amZjY3htaDNydjgy
و بگذار
زندگی دوباره از نو
شروع شود
به من اعتماد کن
به قلب من
به قلب خودت
🌲 با برف آمده بودی| نیلوفر دادور | نشر اریش 🌲
#شعر #شعرعاشقانه #نیلوفردادور #نشراریش #کتاب_شعر #قلب
https://www.instagram.com/p/DFdVu9oomyF/?igsh=amZjY3htaDNydjgy
گفتی؛ دوام آوردن
چرا؟
لبخند آمیخته
با رنج
تا به کجا؟
گفتی؛ هنوز شوق پرنده
گره میزند
نگاهت را به درخت، چرا؟
گفتی؛ هنوز امید؟
هنوز امید؟
چیزی نگفتم!
زندگی اما،
با تمام غمی که داشت
خندید!
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
چرا؟
لبخند آمیخته
با رنج
تا به کجا؟
گفتی؛ هنوز شوق پرنده
گره میزند
نگاهت را به درخت، چرا؟
گفتی؛ هنوز امید؟
هنوز امید؟
چیزی نگفتم!
زندگی اما،
با تمام غمی که داشت
خندید!
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
◽️وقتی که بیایی...
فکرش را بکن! مردی چند شهر آنطرفتر زندگی میکند. مردی که او را ندیدهای اما با تمام سلولهای بدنت، با عقلت، با قلبت و با همهی وجودت شیفتهی او هستی.
دوستش داری و هرگز هیچ کس را اینطور دوست نداشتهای حتی پدر و مادرت را.
ماههاست که چشمانتظار آمدنش هستی. هر غروب از خانه بیرون میزنی و به دور دستها خیره میشوی. شاید امروز بیاید شاید...
****
امروز میرسد. خودش و دوستش. قلبت دست خودت نیست. از سینهات کنده شده و روی زمین سوزناک شهر افتاده است.
شاید اگر بال داشتی تمام آسمانها را پرواز میکردی از شوق، از عشق و از ذوق دیدن. دیدن محبوبی که قلبت مال اوست، فکرت همسوی اوست و ایمان را، مزهی شیرین ایمان را از او به ودیعت گرفتهای!
مردی که هنوز ندیدیش اما به او مومنی!
میرسد...
شهر روشن میشود
شهر روشن میشود و دل تو دیگر آن دل نیست. چلچراغی از روشنیها است.
از روشنیها...
کودکان شهر میخوانند... برای تو شعر میخوانند و چشمهای من خیرهاند. به تو که زیبایی وامدار توست. به تو که از مکه آمدهای به شهر من...
****
ای مردمان مدینه!
به من بگویید؛ آن روز که آن مرد آمد، آن مردی که به او مومن شدید بیآنکه ببینیدش، دل در گروی او دادید و جان و مالتان را فدایش کردید آن روز که آمد قلبهای شما چگونه بود؟ شهر شما چطور؟
****
تمامِ آرزوها، رویاها و خیالها را دوره میکنم و رویای دیدن تو از همه خوشتر است.
آن روز که ببینمت و کاش که ببینمت قلب من چگونه خواهد بود؟ چگونه خواهد شد؟
{اللهم صل وسلم علی الحبیب المصطفى}
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
فکرش را بکن! مردی چند شهر آنطرفتر زندگی میکند. مردی که او را ندیدهای اما با تمام سلولهای بدنت، با عقلت، با قلبت و با همهی وجودت شیفتهی او هستی.
دوستش داری و هرگز هیچ کس را اینطور دوست نداشتهای حتی پدر و مادرت را.
ماههاست که چشمانتظار آمدنش هستی. هر غروب از خانه بیرون میزنی و به دور دستها خیره میشوی. شاید امروز بیاید شاید...
****
امروز میرسد. خودش و دوستش. قلبت دست خودت نیست. از سینهات کنده شده و روی زمین سوزناک شهر افتاده است.
شاید اگر بال داشتی تمام آسمانها را پرواز میکردی از شوق، از عشق و از ذوق دیدن. دیدن محبوبی که قلبت مال اوست، فکرت همسوی اوست و ایمان را، مزهی شیرین ایمان را از او به ودیعت گرفتهای!
مردی که هنوز ندیدیش اما به او مومنی!
میرسد...
شهر روشن میشود
شهر روشن میشود و دل تو دیگر آن دل نیست. چلچراغی از روشنیها است.
از روشنیها...
کودکان شهر میخوانند... برای تو شعر میخوانند و چشمهای من خیرهاند. به تو که زیبایی وامدار توست. به تو که از مکه آمدهای به شهر من...
****
ای مردمان مدینه!
به من بگویید؛ آن روز که آن مرد آمد، آن مردی که به او مومن شدید بیآنکه ببینیدش، دل در گروی او دادید و جان و مالتان را فدایش کردید آن روز که آمد قلبهای شما چگونه بود؟ شهر شما چطور؟
****
تمامِ آرزوها، رویاها و خیالها را دوره میکنم و رویای دیدن تو از همه خوشتر است.
آن روز که ببینمت و کاش که ببینمت قلب من چگونه خواهد بود؟ چگونه خواهد شد؟
{اللهم صل وسلم علی الحبیب المصطفى}
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
نیلوفرانه | نیلوفر دادور
◽️وقتی که بیایی... فکرش را بکن! مردی چند شهر آنطرفتر زندگی میکند. مردی که او را ندیدهای اما با تمام سلولهای بدنت، با عقلت، با قلبت و با همهی وجودت شیفتهی او هستی. دوستش داری و هرگز هیچ کس را اینطور دوست نداشتهای حتی پدر و مادرت را. ماههاست که چشمانتظار…
فرخا شهری که تو بودی در آن
ای خنک خاکی که آسودی در آن
مسکن یار است و شهر شاهِ من
پیش عاشق این بود حب الوطن
اقبال لاهوری
ای خنک خاکی که آسودی در آن
مسکن یار است و شهر شاهِ من
پیش عاشق این بود حب الوطن
اقبال لاهوری
Forwarded from نیلوفرانه | نیلوفر دادور
احساس میکنم بالشتم پر است از جیکجیک گنجشکهای باغ خانهمان.
سرم را محکمتر در بالشت فرو میکنم و با صدای گنجشکها به خواب میروم.
در خواب تو را میبینم که از کنارِ درختِ انار جوان باغ میگذری و با چشمهای شفافت به چشمهای من خیره میشوی.
در خواب هم دلتنگت هستم درست مثل بیداری. مثل همیشه. انگار قلب من برای ابد با دلتنگی گره خورده است.
تو در خواب میخندی و گنجشک کوچکی روی شانهات مینشیند، جیکجیک میکند. صدایش شبیه صدای گنجشکهای بالشت من است.
تو همچنان با لبخند نگاهم میکنی و من دلتنگ و نگران به لبخند تو زل زدهام. میترسم. میترسم این لبخند رمزآلود خوابی بیش نباشد و خوابی بیش نیست.
بیدار میشوم. گنجشکهای بالشتم ساکت شدهاند. دیگر نمیخوانند.
کاش بیدار نمیشدم. کاش مرا در لبخند تو، در این خواب کوتاه دفن میکردند.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
سرم را محکمتر در بالشت فرو میکنم و با صدای گنجشکها به خواب میروم.
در خواب تو را میبینم که از کنارِ درختِ انار جوان باغ میگذری و با چشمهای شفافت به چشمهای من خیره میشوی.
در خواب هم دلتنگت هستم درست مثل بیداری. مثل همیشه. انگار قلب من برای ابد با دلتنگی گره خورده است.
تو در خواب میخندی و گنجشک کوچکی روی شانهات مینشیند، جیکجیک میکند. صدایش شبیه صدای گنجشکهای بالشت من است.
تو همچنان با لبخند نگاهم میکنی و من دلتنگ و نگران به لبخند تو زل زدهام. میترسم. میترسم این لبخند رمزآلود خوابی بیش نباشد و خوابی بیش نیست.
بیدار میشوم. گنجشکهای بالشتم ساکت شدهاند. دیگر نمیخوانند.
کاش بیدار نمیشدم. کاش مرا در لبخند تو، در این خواب کوتاه دفن میکردند.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
آشنا شدن با آدمهای جدید، امید روشنی است که جان آدمی را دلخوش نگه میدارد. فکر این که قرار است کسی یا کسانی بیایند که هرگز در رویاهایت نیز آمدنشان را ندیدهای.
آدمهای مهربان، گرم و زیبایی که بودنشان سایهی سردیاست بر سر تمامِ رفتنها، رنجها و جراحتهای کوچک و بزرگِ قلبت.
هر زمان که از سنگینی "بودن" و یا "نبودن" کسی رنجیده خاطر شدی به امید و خیالِ آدمها و دلخوشیهای در راه و به خوشبختیهای پنهان پشتِ واپسین واگنهای قطار زندگی بیاندیش.
و گاهی امید تمام دلگرمی آدم است.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
آدمهای مهربان، گرم و زیبایی که بودنشان سایهی سردیاست بر سر تمامِ رفتنها، رنجها و جراحتهای کوچک و بزرگِ قلبت.
هر زمان که از سنگینی "بودن" و یا "نبودن" کسی رنجیده خاطر شدی به امید و خیالِ آدمها و دلخوشیهای در راه و به خوشبختیهای پنهان پشتِ واپسین واگنهای قطار زندگی بیاندیش.
و گاهی امید تمام دلگرمی آدم است.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
بعضیها همیشه و بیدلیل از تو بدشان میآید، چون هر بار که به تو نگاه میکنند یاد کمبودهایشان میافتند.
میخواستم بگویم؛ با این که مسیر زندگی گنگ است و طولانی اما، تو از رفتن دست نکش!
مههای متراکم تردید را کنار بزن و به افقِ رسیدن چشم بدوز.
گاهی هم رسیدن، همیشه در راه بودن است. و خوشا راهی که پایانش مهمانِ خدا باشی...
مههای متراکم تردید را کنار بزن و به افقِ رسیدن چشم بدوز.
گاهی هم رسیدن، همیشه در راه بودن است. و خوشا راهی که پایانش مهمانِ خدا باشی...
"ثُمَّ تُمَزِّقُ تلكَ الصَّفحَةَ
التي كانَ يَعُزُّ عليكَ
أن تَطويها !"
سپس همان صفحهای که
حتی دلت نمیآمد آن را
تا بزنی
پارهپاره خواهد شد.
نیلوفر دادور
#العربیات
@Niloofardadvar
التي كانَ يَعُزُّ عليكَ
أن تَطويها !"
سپس همان صفحهای که
حتی دلت نمیآمد آن را
تا بزنی
پارهپاره خواهد شد.
نیلوفر دادور
#العربیات
@Niloofardadvar
روز تولد یا تبلور؟
آدمها فقط یک بار در معجزهی زایش متولد میشوند اما، بارها و بارها فرصت متبلور شدن پیدا میکنند.
زندگی و فصلهای عمر آدمی یکی یکی ورق میخورد و روزها و شبهای تاریک و روشن تجربهها و خاطرهها یکی پس از دیگری دفتر ایام را پر میکند. دفتری که گاهی روی آن تصویرِ شادی و لبخند کشیدهایم و گاهی میانِ کاغذهای تیره و سیاه رنجها و سختیها با رنگِ سفیدِ امید و ایمان نقطههای کوچک و بزرگ بهجا گذاشتهایم.
سالی که گذشت؛ تلخ و شیرین بود. عجیب و گاهی حیرتناک. گویی آدمی تازه متولد شده بودم در سرزمین عجایب اتفاقات و ماجراهای بزرگ. گاهی دلم طعم شیرین آبنباتهای بیخیالی و خوشبختی کودکیها را میخواست اما، زندگی روی دستهایم شربتهای گس و تلخ خستگی، سرخوردگی، غم، ترس و ناامیدیها را میگذاشت.
اتفاق خوب اما، میانِ همهی بلواها، اشکها و لبخندها خودم برای خودم آیینه شد.
جهان درون دریچهاش را بهرویم گشود و مرا به سرزمین اسرارآمیز خودش راه داد.
گاهی خسته شدم؟ آری... اما، راضیم. زندگی معنای تازهای پیدا کرده و راه با این که دراز است و ناپیدا اما خواستنی است و ارزشمند.
امروز که در تقویم سالروز متولد شدنم است از خودم میپرسم برای چه اینجا هستم و روزی که دیگر نباشم آیا درِ خانهی مهربانیهای خدا به رویم گشوده خواهد شد؟ آیا مرا به دیدار خویش خواهد پذیرفت؟
امیدوارم...
{فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ}
ای آنکه آسمانها و زمین را چنین زیبا آفریدی
تو تنها یاور، دوست و تکیهگاه منی در این سرا و آن سرا.
مرا چنان بمیران که سرسپرده و مومن به تو باشم و مرا در زمرهی آنان که شایستهی دیدار تو هستند قرار بده!
نیلوفر دادور
دو اسفند هزار و چهارصد و سه
@Niloofardadvar
آدمها فقط یک بار در معجزهی زایش متولد میشوند اما، بارها و بارها فرصت متبلور شدن پیدا میکنند.
زندگی و فصلهای عمر آدمی یکی یکی ورق میخورد و روزها و شبهای تاریک و روشن تجربهها و خاطرهها یکی پس از دیگری دفتر ایام را پر میکند. دفتری که گاهی روی آن تصویرِ شادی و لبخند کشیدهایم و گاهی میانِ کاغذهای تیره و سیاه رنجها و سختیها با رنگِ سفیدِ امید و ایمان نقطههای کوچک و بزرگ بهجا گذاشتهایم.
سالی که گذشت؛ تلخ و شیرین بود. عجیب و گاهی حیرتناک. گویی آدمی تازه متولد شده بودم در سرزمین عجایب اتفاقات و ماجراهای بزرگ. گاهی دلم طعم شیرین آبنباتهای بیخیالی و خوشبختی کودکیها را میخواست اما، زندگی روی دستهایم شربتهای گس و تلخ خستگی، سرخوردگی، غم، ترس و ناامیدیها را میگذاشت.
اتفاق خوب اما، میانِ همهی بلواها، اشکها و لبخندها خودم برای خودم آیینه شد.
جهان درون دریچهاش را بهرویم گشود و مرا به سرزمین اسرارآمیز خودش راه داد.
گاهی خسته شدم؟ آری... اما، راضیم. زندگی معنای تازهای پیدا کرده و راه با این که دراز است و ناپیدا اما خواستنی است و ارزشمند.
امروز که در تقویم سالروز متولد شدنم است از خودم میپرسم برای چه اینجا هستم و روزی که دیگر نباشم آیا درِ خانهی مهربانیهای خدا به رویم گشوده خواهد شد؟ آیا مرا به دیدار خویش خواهد پذیرفت؟
امیدوارم...
{فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ}
ای آنکه آسمانها و زمین را چنین زیبا آفریدی
تو تنها یاور، دوست و تکیهگاه منی در این سرا و آن سرا.
مرا چنان بمیران که سرسپرده و مومن به تو باشم و مرا در زمرهی آنان که شایستهی دیدار تو هستند قرار بده!
نیلوفر دادور
دو اسفند هزار و چهارصد و سه
@Niloofardadvar