چه وقتهایی که ستاره میخواستیم و خدا ماه را به خانهمان آورد!
{إن الله یعلم و أنتم لا تعلمون}
{إن الله یعلم و أنتم لا تعلمون}
Forwarded from نیلوفرانه | نیلوفر دادور
دعای عرفه!
غروب عرفهی سالِ پیش دعا کردم کنکور ارشدم را با رتبهی تک پشت سر بگذارم.
اولِ راه بود. اولِ راه همیشه مهآلود و نامطمئن و ترسناک است اما توکل کردم و پشتبندش دعا.
سالِ پرچالشی بود. چند ماه مانده به آخر کاملا دور شده بودم از فضای کنکور. چالشهای جدید، مشغولیتهای تازه...
اما همیشه در تمام این مدت دلم به آن غروبِ رازآلود گرم بود. همیشه صدای گرم و آرامی در سرم نجوا میکرد که توکل کن! که تو در چُنان روزی از خدا خواستهای! یقین داشتم، پیش خدا دعاها گم نمیشوند.
روزی که نتایج آمد دوستم رتبهها را نگاه کرد. اولش شوکه به نظر میرسید و بعدش جیغ و شادی و در آغوش کشیدنهای پیوسته و جملهی " رتبه ۴" آن هم با صدای شاد و آمیخته با بغض بچهها.
من اما در آن لحظات، ساکت و ساکن بودم. تنها چیزی که در ذهنم پژواک میشد؛ آیهی {قد جعلها ربی حقا} بود. به سجده رفتم. اشک شوق گوشهی چشمم را نوازش میکرد.
دعای عرفهی من اجابت شده بود. حتی قبل از آمدن عرفهی امسال.
****
خواستم بگویم؛ به بزرگی اهداف و آرزوهایتان فکر نکنید، بزرگی خدای شنوا را پیش چشم بکشید و امیدوار باشید و متوکل و تلاشگر...
آرزوها طلوع خواهند کرد. یک روز مانده به عرفه، چند روز بعد از عرفه! ولی طلوع خواهند کرد...
نیلوفر دادور
https://www.tgoop.com/Niloofardadvar
غروب عرفهی سالِ پیش دعا کردم کنکور ارشدم را با رتبهی تک پشت سر بگذارم.
اولِ راه بود. اولِ راه همیشه مهآلود و نامطمئن و ترسناک است اما توکل کردم و پشتبندش دعا.
سالِ پرچالشی بود. چند ماه مانده به آخر کاملا دور شده بودم از فضای کنکور. چالشهای جدید، مشغولیتهای تازه...
اما همیشه در تمام این مدت دلم به آن غروبِ رازآلود گرم بود. همیشه صدای گرم و آرامی در سرم نجوا میکرد که توکل کن! که تو در چُنان روزی از خدا خواستهای! یقین داشتم، پیش خدا دعاها گم نمیشوند.
روزی که نتایج آمد دوستم رتبهها را نگاه کرد. اولش شوکه به نظر میرسید و بعدش جیغ و شادی و در آغوش کشیدنهای پیوسته و جملهی " رتبه ۴" آن هم با صدای شاد و آمیخته با بغض بچهها.
من اما در آن لحظات، ساکت و ساکن بودم. تنها چیزی که در ذهنم پژواک میشد؛ آیهی {قد جعلها ربی حقا} بود. به سجده رفتم. اشک شوق گوشهی چشمم را نوازش میکرد.
دعای عرفهی من اجابت شده بود. حتی قبل از آمدن عرفهی امسال.
****
خواستم بگویم؛ به بزرگی اهداف و آرزوهایتان فکر نکنید، بزرگی خدای شنوا را پیش چشم بکشید و امیدوار باشید و متوکل و تلاشگر...
آرزوها طلوع خواهند کرد. یک روز مانده به عرفه، چند روز بعد از عرفه! ولی طلوع خواهند کرد...
نیلوفر دادور
https://www.tgoop.com/Niloofardadvar
Forwarded from نیلوفرانه | نیلوفر دادور
▫️عرفه، روز ایمان و امید
چند سالی میشود که قبل از آمدن عرفه دعاهایم را روی برگه مینویسم تا وقتی عرفه آمد هیچ دعایی فراموشم نشود.
روز عرفه بینظیر است. در این سالها هر دعایی که در آن روز خواستهام مستجاب شده و یا اگر نشده بعدها خیر و صلاح نشدنش را فهمیدهام و خدا را بخاطر نشدنش شکر کردهام.
میدانی مهم اجابت شدن یا نشدن نیست. مهم ایمان و امید آدمی است به پروردگار جهان. مهم آن لحظهای است که تو تمام قلبت را آوردهای و با قلبت با خدا نجوا میکنی.
خدا هیچوقت دعاهای مومنانه و چشمهای امیدوارانهی تو را نادیده نخواهد گرفت.
عرفه نزدیک است...
دعاهایت را بنویس. و در این روزهای باقی مانده آنقدر تکرارشان کن تا وقتی عرفه آمد، آمادهی خواستن باشی، آمادهی پیشکش کردن تمام قلبت...
#عرفه
@Niloofardadvar
چند سالی میشود که قبل از آمدن عرفه دعاهایم را روی برگه مینویسم تا وقتی عرفه آمد هیچ دعایی فراموشم نشود.
روز عرفه بینظیر است. در این سالها هر دعایی که در آن روز خواستهام مستجاب شده و یا اگر نشده بعدها خیر و صلاح نشدنش را فهمیدهام و خدا را بخاطر نشدنش شکر کردهام.
میدانی مهم اجابت شدن یا نشدن نیست. مهم ایمان و امید آدمی است به پروردگار جهان. مهم آن لحظهای است که تو تمام قلبت را آوردهای و با قلبت با خدا نجوا میکنی.
خدا هیچوقت دعاهای مومنانه و چشمهای امیدوارانهی تو را نادیده نخواهد گرفت.
عرفه نزدیک است...
دعاهایت را بنویس. و در این روزهای باقی مانده آنقدر تکرارشان کن تا وقتی عرفه آمد، آمادهی خواستن باشی، آمادهی پیشکش کردن تمام قلبت...
#عرفه
@Niloofardadvar
تمام سال منتظر روز عرفه هستم. نه فقط برای اجابت دعا که برای آن احساس قرب و غروب عجیب.
وقتی فکر میکنی هزاران نفر در امنترین نقطهی عبودیت و بندگی دست دعا و نیایش به سوی آسمانها بالا بردهاند دلت قرص میشود که در این روزِ مبارک دستهای لرزان و قلبِ گریان تو هم دیده و شنیده میشود...
اصلا همین شنیده شدن، حرف زدن با خدا و اشکهای داغ چشمها بهترین اجابت است.
آدم از یک جایی به بعد به دعا کردن به چشم پناه و مونس خودش نگاه میکند. از یک جایی به بعد دعا دیگر معنای حقیقی خودش را پیدا میکند. معنای همکلام شدن با آنکه تارهای روح و ایمان و جانت به شنیده شدن از سمت او تنیده شده است...
وقتی فکر میکنی هزاران نفر در امنترین نقطهی عبودیت و بندگی دست دعا و نیایش به سوی آسمانها بالا بردهاند دلت قرص میشود که در این روزِ مبارک دستهای لرزان و قلبِ گریان تو هم دیده و شنیده میشود...
اصلا همین شنیده شدن، حرف زدن با خدا و اشکهای داغ چشمها بهترین اجابت است.
آدم از یک جایی به بعد به دعا کردن به چشم پناه و مونس خودش نگاه میکند. از یک جایی به بعد دعا دیگر معنای حقیقی خودش را پیدا میکند. معنای همکلام شدن با آنکه تارهای روح و ایمان و جانت به شنیده شدن از سمت او تنیده شده است...
اللهم إني عفوت عن جميع خلقك فأعف عني وإغفر لي وإرحمني وأرزقني وأجبرني وإجعلني ممن تحبهم ويحبونك...
Forwarded from بانڑی🌱✨
*عرفه؛ سهمیهای از امید و تحقق*
هر سال، در روز عرفه، دفتر آبیام را برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن؛ لیستی از دعاها، آرزوها و اهدافی که قرار است مسیر یک سالهام را شکل دهند. هر واژه، نه فقط یک خواسته، بلکه بذری است که با ایمان و تلاش در دل زمان میکارم.
در دعای ۱۴۰۱ نوشته بودم: *شروع رسمی مجمع افق روشن مکران*
در دعای ۱۴۰۳ نوشتم: *تأسیس موسسه کندیل*
و اکنون، در عرفهای دیگر ایستادهام و میبینم که بسیاری از دعاهای کوچک و بزرگم به بار نشستهاند.
عرفه برای من تنها یک روز نیست؛ فرصتی است برای تجدید امید، برای دوباره نوشتن، برای رؤیایی که در دل زمان جوانه میزند. احساس میکنم سهمیهای خاص از این روز به من تعلق میگیرد.
سهمیهای از نور، از تحقق، از تیک زدن بر آرزوهایی که روزی فقط در ذهنم بودند.
لیست آرزوهای ۱۴۰۴، وسیعتر، عمیقتر و واقعبینانهتر از همیشهاند.
امروز نه فقط برای خودم، بلکه برای شما، برای تمام قلبهایی که امید را در دل خود زنده نگه داشتهاند، دعا میکنم؛
دعا میکنم که لحظاتی لبریز از عشق، آرامش، و امید سهم زندگیمان شود.
صدیقه دادور
https://www.tgoop.com/Banly_Teacher_bch
هر سال، در روز عرفه، دفتر آبیام را برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن؛ لیستی از دعاها، آرزوها و اهدافی که قرار است مسیر یک سالهام را شکل دهند. هر واژه، نه فقط یک خواسته، بلکه بذری است که با ایمان و تلاش در دل زمان میکارم.
در دعای ۱۴۰۱ نوشته بودم: *شروع رسمی مجمع افق روشن مکران*
در دعای ۱۴۰۳ نوشتم: *تأسیس موسسه کندیل*
و اکنون، در عرفهای دیگر ایستادهام و میبینم که بسیاری از دعاهای کوچک و بزرگم به بار نشستهاند.
عرفه برای من تنها یک روز نیست؛ فرصتی است برای تجدید امید، برای دوباره نوشتن، برای رؤیایی که در دل زمان جوانه میزند. احساس میکنم سهمیهای خاص از این روز به من تعلق میگیرد.
سهمیهای از نور، از تحقق، از تیک زدن بر آرزوهایی که روزی فقط در ذهنم بودند.
لیست آرزوهای ۱۴۰۴، وسیعتر، عمیقتر و واقعبینانهتر از همیشهاند.
امروز نه فقط برای خودم، بلکه برای شما، برای تمام قلبهایی که امید را در دل خود زنده نگه داشتهاند، دعا میکنم؛
دعا میکنم که لحظاتی لبریز از عشق، آرامش، و امید سهم زندگیمان شود.
صدیقه دادور
https://www.tgoop.com/Banly_Teacher_bch
برخلاف خیلیهای دیگر من عید را در بزرگسالی بیشتر دوست دارم. نه اینکه عیدهای کودکی را دوست نداشته باشم که مگر میشود آدم دلش تنگ نشود برای صبحهای عید، لباسهای زیبا، ذوقهای نیالوده و بیتکرار وقتِ دیدن عموی بزرگ، بغل شدن و عیدی گرفتن از آن دستهای مهربان...
اما، عید در بزرگسالی شکل دیگری است. آرام، گاهی ساکت با وجود ازدحام صداها و آدمها و شاید عمیقتر...
شاید قسمت زیبای دیگر عیدهای بزرگسالی این است که این بار این تو هستی که میتوانی خاطرهی خوبِ کودکیهای دیگران از بزرگسالان دوستداشتنی روزهای عید باشی!
اما، عید در بزرگسالی شکل دیگری است. آرام، گاهی ساکت با وجود ازدحام صداها و آدمها و شاید عمیقتر...
شاید قسمت زیبای دیگر عیدهای بزرگسالی این است که این بار این تو هستی که میتوانی خاطرهی خوبِ کودکیهای دیگران از بزرگسالان دوستداشتنی روزهای عید باشی!
دفتر نوشتههای پارسالم را ورق میزنم پر از روزهای تلخ و شیرین و تجربههای تازهی خوب و بد. بیست و چهار سالگی انگار اصلا شبیه هیچ کدام از سالهای گذشته نبود. نه به آرامی گذشته و نه شبیه تصورات نوجوانی از آینده.
خودم شبیه درختی بودم در معرض طوفان و روزها غالبا بارانزده در وسط یک پاییز دلگیر.
اول همهی نوشتهها گلایه و ماجرا بود و انتهای همهی نوشتهها دعا و سایهی پررنگ یک امید که حتما نشانی از آسمان داشت.
یکهو به خودم گفتم؛ چرا امید؟ خیلی از این دعاها اصلا اجابت نشده! خیلی از چیزهایی که درموردشان با خودت یا خدا حرف زدهای درست نشده و شاید گاهی بدتر هم شده؟
پس چرا هنوز امید و دعا و چرا حتی نوشتن؟
بعد به خودم نگاه کردم. به این منِ هزار تو که حالا و بعد از این پاییزها بیشتر خودش را دوست دارد، بهتر خودش را میشناسد و زندگی معنای خودش را نه کامل اما قسمتی از آن را به او نشان داده...
سالی که گذشت! از تو هیچ گلهای ندارم چرا که هنوز جرعههایی از خورشید امید و توکل در من بیوقفه میتابند و هنوز غروبها، کودکان و پرندگان دلم را خوشبخت میکنند.
سالی که گذشت و سالی که پیش رو هستی! هنوز تو را خواهم نوشت و سعی خواهم کرد با تو و خودم دوست بمانم...
{لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا ۚ وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}|آل عمران/۱۸۶|
ما بیوقفه در داراییها و جانهایمان مورد آزمایش قرار میگیریم و حتما کسانی هستند که به ما آسیب خواهند رساند اما این صبر و تقوا است که از ما مراقبت خواهد کرد و در حصار امن آن راضی خواهیم بود...
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
خودم شبیه درختی بودم در معرض طوفان و روزها غالبا بارانزده در وسط یک پاییز دلگیر.
اول همهی نوشتهها گلایه و ماجرا بود و انتهای همهی نوشتهها دعا و سایهی پررنگ یک امید که حتما نشانی از آسمان داشت.
یکهو به خودم گفتم؛ چرا امید؟ خیلی از این دعاها اصلا اجابت نشده! خیلی از چیزهایی که درموردشان با خودت یا خدا حرف زدهای درست نشده و شاید گاهی بدتر هم شده؟
پس چرا هنوز امید و دعا و چرا حتی نوشتن؟
بعد به خودم نگاه کردم. به این منِ هزار تو که حالا و بعد از این پاییزها بیشتر خودش را دوست دارد، بهتر خودش را میشناسد و زندگی معنای خودش را نه کامل اما قسمتی از آن را به او نشان داده...
سالی که گذشت! از تو هیچ گلهای ندارم چرا که هنوز جرعههایی از خورشید امید و توکل در من بیوقفه میتابند و هنوز غروبها، کودکان و پرندگان دلم را خوشبخت میکنند.
سالی که گذشت و سالی که پیش رو هستی! هنوز تو را خواهم نوشت و سعی خواهم کرد با تو و خودم دوست بمانم...
{لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا ۚ وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}|آل عمران/۱۸۶|
ما بیوقفه در داراییها و جانهایمان مورد آزمایش قرار میگیریم و حتما کسانی هستند که به ما آسیب خواهند رساند اما این صبر و تقوا است که از ما مراقبت خواهد کرد و در حصار امن آن راضی خواهیم بود...
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
در پی سوالی که نیست
چشمهای تو را در قاب پنجره
جستجو کردن
و در انتظار مبهم پاسخ تو
در غروبی که سهم پرنده نیست
به خیالهای دور سفر کردن
زندگی پیوسته
ساز ناکوک میزند
اما، با این همه هنوز
سوالی که نیست
برای پاسخی مبهم
لهله میزند...
نیلوفر.
@Niloofatdadvar
چشمهای تو را در قاب پنجره
جستجو کردن
و در انتظار مبهم پاسخ تو
در غروبی که سهم پرنده نیست
به خیالهای دور سفر کردن
زندگی پیوسته
ساز ناکوک میزند
اما، با این همه هنوز
سوالی که نیست
برای پاسخی مبهم
لهله میزند...
نیلوفر.
@Niloofatdadvar
میدانید ما آدمها تا چیزی را زیست یا تجربه نکنیم غالبا نمیتوانیم ادعا کنیم دقیقا آن را فهمیدهایم.
تا وقتی زیر باران خیس نشده باشی نمیتوانی بگویی وقتی قطرات کوچک و درشت آن روی صورتت مینشیند دقیقا چه احساسی داری؟
یا مادر شدن. تا وقتی خودت مادر نشوی نمیفهمی دوست داشتن یک کودک که از وجود خودت متولد شده چگونه است حتی اگر دربارهاش هزار چیز خوانده و یا دیده باشی.
غم هم همینطور. از دست دادن عزیز، شکستن دل، دلتنگی، دوست داشتن، نفرت ورزیدن و حتی تنها شدن.
گاهی وقتها هم تو اصلا آمادهی درک چنین چیزهایی نیستی. واژهها هستند اما تهی و بیمعنا. تو مصداقی برایشان نداری. اگر کسی را هم ببینی که مبتلای یکی از این واژهها است صرفا از روی همدردی میگویی؛ میفهممت! ولی تو هیچوقت نمیفهمی آدمی که دارد توی دریا غرق میشود چه احساسی دارد وقتی خودت حتی یک بار هم کنار دریا نبودهای!
مثل آن شاعری که از دلتنگی و دوست داشتن مینوشت اما هرگز عاشق نبود.
دیگران میخواندند و میگفتند؛ چه لطیف! چه عاشق!
و وقتی مبتلا شد دیگر شعر ننوشت!
چون مبتلا کمگو میشود و ساکت!
آنکه غرق میشود توان گفتن ندارد و آنها که از غرق شدن میگویند؛ تصویری از دیگری را روایت میکنند...
نیلوفر دادور.
@Niloofardadvar
تا وقتی زیر باران خیس نشده باشی نمیتوانی بگویی وقتی قطرات کوچک و درشت آن روی صورتت مینشیند دقیقا چه احساسی داری؟
یا مادر شدن. تا وقتی خودت مادر نشوی نمیفهمی دوست داشتن یک کودک که از وجود خودت متولد شده چگونه است حتی اگر دربارهاش هزار چیز خوانده و یا دیده باشی.
غم هم همینطور. از دست دادن عزیز، شکستن دل، دلتنگی، دوست داشتن، نفرت ورزیدن و حتی تنها شدن.
گاهی وقتها هم تو اصلا آمادهی درک چنین چیزهایی نیستی. واژهها هستند اما تهی و بیمعنا. تو مصداقی برایشان نداری. اگر کسی را هم ببینی که مبتلای یکی از این واژهها است صرفا از روی همدردی میگویی؛ میفهممت! ولی تو هیچوقت نمیفهمی آدمی که دارد توی دریا غرق میشود چه احساسی دارد وقتی خودت حتی یک بار هم کنار دریا نبودهای!
مثل آن شاعری که از دلتنگی و دوست داشتن مینوشت اما هرگز عاشق نبود.
دیگران میخواندند و میگفتند؛ چه لطیف! چه عاشق!
و وقتی مبتلا شد دیگر شعر ننوشت!
چون مبتلا کمگو میشود و ساکت!
آنکه غرق میشود توان گفتن ندارد و آنها که از غرق شدن میگویند؛ تصویری از دیگری را روایت میکنند...
نیلوفر دادور.
@Niloofardadvar