◽️آغوش خدا یا سنگلاخِ ناامیدی، مسئله این است!
با چشمهای خودم بارها و بارها نشدن، نرسیدن و شکست را دیدهام.
همیشه هم تا آخرین لحظات امید به رسیدن داشتهام. حتی مدتها بعد از نشدن و نرسیدن و شکست هم ته دلم امید داشتم که شاید، شاید معجزهای شود شاید خدا فرجی بیاورد. اما، نشده.
هنوز هم آن روزی را به یاد میآورم که تا دره رفته بودم یک پایم روی هوا معلق مانده بود، شکست با چشمهای زشت و درشتش به من زل زده بود اما چشم من به آسمان بود ولی نشد...
من سقوط کردم و شکست پوزخند زد. من گریه کردم و شکست قهقه زد.
حتی وقتی داشتم میفتادم هم چشمم به آسمان بود. حتی وقتی اشک امانم را بریده بود و دیدم را تار کرده بود باز هم مصرانه چشم به آسمان دوخته بودم اما...
* * *
این روزها خیلی زیاد به لحظات این چنینی فکر میکنم. مدام احساس آن لحظاتم را مرور میکنم. انگار دنبال جواب میگردم. انگار میخواهم برای خودم دلیلی پیدا کنم. میخواهم به خودم چیزی بفهمانم.
برخلاف تصورم جواب من باز هم امید است. باز هم فکر میکنم باید امیدوار و متوکل باشم.
آخر چرا؟ چرا وقتی جواب توکلم شکست بوده است؟
ندایی در سرم میگوید: چون سقوطهای متوکلانه و امیدوارانه در نهایت تو را به آغوش خدا میاندازد. اما وای به روزی که سقوط کنی و استخوانهایت در اصابت با سنگلاخهای بدبینی و ناامیدی خرد شود.
راستش را بخواهی تو ناگزیر در زندگی بارها و بارها سقوط خواهی کرد اما، تفاوت اصلی در این است که در نهایت آیا در آغوش خدا میفتی یا روی سنگلاخِ ناامیدی؟
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
با چشمهای خودم بارها و بارها نشدن، نرسیدن و شکست را دیدهام.
همیشه هم تا آخرین لحظات امید به رسیدن داشتهام. حتی مدتها بعد از نشدن و نرسیدن و شکست هم ته دلم امید داشتم که شاید، شاید معجزهای شود شاید خدا فرجی بیاورد. اما، نشده.
هنوز هم آن روزی را به یاد میآورم که تا دره رفته بودم یک پایم روی هوا معلق مانده بود، شکست با چشمهای زشت و درشتش به من زل زده بود اما چشم من به آسمان بود ولی نشد...
من سقوط کردم و شکست پوزخند زد. من گریه کردم و شکست قهقه زد.
حتی وقتی داشتم میفتادم هم چشمم به آسمان بود. حتی وقتی اشک امانم را بریده بود و دیدم را تار کرده بود باز هم مصرانه چشم به آسمان دوخته بودم اما...
* * *
این روزها خیلی زیاد به لحظات این چنینی فکر میکنم. مدام احساس آن لحظاتم را مرور میکنم. انگار دنبال جواب میگردم. انگار میخواهم برای خودم دلیلی پیدا کنم. میخواهم به خودم چیزی بفهمانم.
برخلاف تصورم جواب من باز هم امید است. باز هم فکر میکنم باید امیدوار و متوکل باشم.
آخر چرا؟ چرا وقتی جواب توکلم شکست بوده است؟
ندایی در سرم میگوید: چون سقوطهای متوکلانه و امیدوارانه در نهایت تو را به آغوش خدا میاندازد. اما وای به روزی که سقوط کنی و استخوانهایت در اصابت با سنگلاخهای بدبینی و ناامیدی خرد شود.
راستش را بخواهی تو ناگزیر در زندگی بارها و بارها سقوط خواهی کرد اما، تفاوت اصلی در این است که در نهایت آیا در آغوش خدا میفتی یا روی سنگلاخِ ناامیدی؟
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
گاهی اوقات آدم باید بپذیرد که بعضی چیزها هرگز قرار نیست درست شوند، باید بپذیرد آب ریخته به ظرف باز نمیگردد مخصوصا اگر وقت ریختنِ آب، ظرف را هم شکسته باشند.
آدم اگر بداند بعضی از شکستها، از دستدادنها و یا حتی از دسترفتنها جزوی از زندگی است، اگر بداند گاهی تلاش بیهوده کردن برای بند زدن چینی شکستهی برخی روابط چیزی جز شکستنِ چینی نازک دل نیست، دیگر اینقدر تقلا نخواهد کرد، دیگر خودش را به آب سرد و آتش داغ نخواهد زد.
رنجآور است اما گاهی اوقات چشم باز میکنی و میبینی بین همین تقلاهای بیهوده جان دادهای، به قعر چاه افتادهای، خودت را فراموش کردهای، دست تاریکی را گرفتهای و وارد دنیایت کردهای. که چه؟ که آبی ریخته دوباره به جوی برگردد؟
دست خودت را بگیر، یک گوشهای با خودت خلوت کن، به چشمهایت زل بزن و به نگرانیها، تشویشها و تقلاهای چشمانت بگو: فکر میکنم تا به امروز هر چه دوستت نداشتهام، هر چه برای چیزهای تهی و بیارزش جنگیدهام بس است.
میخواهم از این پس پاسبانِ حرمِ دوست داشتنِ تو باشم.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
آدم اگر بداند بعضی از شکستها، از دستدادنها و یا حتی از دسترفتنها جزوی از زندگی است، اگر بداند گاهی تلاش بیهوده کردن برای بند زدن چینی شکستهی برخی روابط چیزی جز شکستنِ چینی نازک دل نیست، دیگر اینقدر تقلا نخواهد کرد، دیگر خودش را به آب سرد و آتش داغ نخواهد زد.
رنجآور است اما گاهی اوقات چشم باز میکنی و میبینی بین همین تقلاهای بیهوده جان دادهای، به قعر چاه افتادهای، خودت را فراموش کردهای، دست تاریکی را گرفتهای و وارد دنیایت کردهای. که چه؟ که آبی ریخته دوباره به جوی برگردد؟
دست خودت را بگیر، یک گوشهای با خودت خلوت کن، به چشمهایت زل بزن و به نگرانیها، تشویشها و تقلاهای چشمانت بگو: فکر میکنم تا به امروز هر چه دوستت نداشتهام، هر چه برای چیزهای تهی و بیارزش جنگیدهام بس است.
میخواهم از این پس پاسبانِ حرمِ دوست داشتنِ تو باشم.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
در تخیلِ تبسمِ ابرها
حضور خندان تو را
جستجو میکنم
و با این که خیال
فقط ماجرایی است فریبا
برای پذیرش نامرئی
نبودنها
اما، گاهی حسرتناک
آرزو میکنم
کاش
خیالِ بودنت
واقعی بود!
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
حضور خندان تو را
جستجو میکنم
و با این که خیال
فقط ماجرایی است فریبا
برای پذیرش نامرئی
نبودنها
اما، گاهی حسرتناک
آرزو میکنم
کاش
خیالِ بودنت
واقعی بود!
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
نیلوفرانه | نیلوفر دادور
https://youtu.be/SwvxGBNelo4?si=ofrSAaBg1E3fJ_jN
در این پادکست دکتر رأفت المصری درمورد نوعیت ارتباط ما با قرآن و تطبیق اون با واقعیت امروز جامعه و همچنین نکات بسیار مهم و کلیدی از سورهی بقره صحبت میکند.
این قسمت از پادکست فلک بسیار مفید و شنیدنی بود. برای دوستانی که به زبان عربی آشنایی دارند شنیدن این قسمت رو پیشنهاد میکنم.
این قسمت از پادکست فلک بسیار مفید و شنیدنی بود. برای دوستانی که به زبان عربی آشنایی دارند شنیدن این قسمت رو پیشنهاد میکنم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اللهم إني أسألك العزيمة في الرشد🤍.
اذکار صبح و شام.pdf
9.5 MB
اذکار صبح و عصر به همراه ترجمه✨.
دوست دارم مرگ که آمد آخرین جملاتم، آخرین واژههایی که از سرزمین رو به خاموشی جسمم بیرون میآید حرف آشنایی از تو باشد.
کاش وقتی زندهام، تا آخرین لحظاتی که هنوز زندگی در من زنده است با تو، برای تو و به سوی تو باشم.
کاش وقتی مرگ جسم مرا ربود، روحم پیشکشی به بارگاه تو باشد.
کاش وقتی با این روح خسته و گذشته از هزاران هزار روز و خاطره و زندگی به سوی تو آمدم مرا بپذیری.
کاش وقتی آمدم، به نزد تو آمدم بگویی: خوش آمدی بندهی من! خوش آمدی به خانهی سبزِ ابدیت.
کاش تو مرا دوست بداری و از من راضی باشی...
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
کاش وقتی زندهام، تا آخرین لحظاتی که هنوز زندگی در من زنده است با تو، برای تو و به سوی تو باشم.
کاش وقتی مرگ جسم مرا ربود، روحم پیشکشی به بارگاه تو باشد.
کاش وقتی با این روح خسته و گذشته از هزاران هزار روز و خاطره و زندگی به سوی تو آمدم مرا بپذیری.
کاش وقتی آمدم، به نزد تو آمدم بگویی: خوش آمدی بندهی من! خوش آمدی به خانهی سبزِ ابدیت.
کاش تو مرا دوست بداری و از من راضی باشی...
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
{وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةࣲ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ }|يوسف١٠٥|
در دل این آسمانها و زمین چه نشانههای شگرفی از زندگی و ایمان وجود دارد اما چه حیف که خیلی وقتها با دلی غافل و چشمانی بیتوجه از کنار آنها میگذریم...
گاهی شنیدن صدای باد میان شاخههای نخل و در سکوت صبح چنان شادی و آرامش عمیقی به وجود آدم سرازیر میکند که به خودت میگویی: چقدر خدا جهان را فرحبخش آفریده است.
میدانی! از وقتی که در جهان ساختگی و مصنوعی این روزها دنبال خوشبختی و آرامش گشتهایم بیشتر ناآرام و سرگردان شدهایم.
گاهی جهان سریعگذر و تصنعی اطراف را کنار بزن و به ابرها، آسمان، درخت و طبیعت نگاه کن، راه برو، لمس کن، نفس بکش، بو کن و بگذار زندگی در روح و جسمت جریان بگیرد.
@Niloofardadvar
در دل این آسمانها و زمین چه نشانههای شگرفی از زندگی و ایمان وجود دارد اما چه حیف که خیلی وقتها با دلی غافل و چشمانی بیتوجه از کنار آنها میگذریم...
گاهی شنیدن صدای باد میان شاخههای نخل و در سکوت صبح چنان شادی و آرامش عمیقی به وجود آدم سرازیر میکند که به خودت میگویی: چقدر خدا جهان را فرحبخش آفریده است.
میدانی! از وقتی که در جهان ساختگی و مصنوعی این روزها دنبال خوشبختی و آرامش گشتهایم بیشتر ناآرام و سرگردان شدهایم.
گاهی جهان سریعگذر و تصنعی اطراف را کنار بزن و به ابرها، آسمان، درخت و طبیعت نگاه کن، راه برو، لمس کن، نفس بکش، بو کن و بگذار زندگی در روح و جسمت جریان بگیرد.
@Niloofardadvar
قلبت را به من بده
و بگذار
زندگی دوباره از نو
شروع شود
به من اعتماد کن
به قلب من
به قلب خودت
🌲 با برف آمده بودی| نیلوفر دادور | نشر اریش 🌲
#شعر #شعرعاشقانه #نیلوفردادور #نشراریش #کتاب_شعر #قلب
https://www.instagram.com/p/DFdVu9oomyF/?igsh=amZjY3htaDNydjgy
و بگذار
زندگی دوباره از نو
شروع شود
به من اعتماد کن
به قلب من
به قلب خودت
🌲 با برف آمده بودی| نیلوفر دادور | نشر اریش 🌲
#شعر #شعرعاشقانه #نیلوفردادور #نشراریش #کتاب_شعر #قلب
https://www.instagram.com/p/DFdVu9oomyF/?igsh=amZjY3htaDNydjgy