Telegram Web
#یادداشتهای_پریشانی
⭕️⭕️جامعه‌ی ناکام یا جامعه‌ی ناسیراب

دیدن چنین تابلویی در شهر بسیار بسیار راهنماست.
احتمالن شما از این دست تابلوها فراوان دیده‌اید، چیزی که از قضا یک دهه‌ای است که دارد اوج می‌گیرد.
دیدن چنین چیزی موجب شد یادداشتی بنویسم که در ادامه و در فرسته‌ی بعد می‌خوانید.
ابتذال مطلق در سینمای دوزاری مورد حمایت آقایان، ساخت سریالهای مهوع و حال به هم.زن پلشت ، اشارات سخیف کسانی مثل لاریجانی در گفت‌وگو با شبکه‌های خبری و.... همه و همه بر ضرورت سخن گفتن دراین باره تاکید دارد.

البته که این یادداشت‌ها از منظر یک شهروند عادی با کمی مطالعات ادبی ، تاریخی ، فلسفی و هنری است...
شاید متخصصان جامعه شناس یا روان‌شناس و... نیز بتوانند از منظر خود این بیماری عجیب و همه‌گیر جامعه‌ی امروز را بررسی کنند که به گمانم یکی از ضروریات است..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#یادداشتهای_پریشانی
⭕️⭕️جامعه‌ی ناسیراب

چیزی که در همه جا «هست» در هیچ جا نیست
هرچیزی باید در جای خودش باشد، وقتی «موضوعی» از «موضع» خودش راه می‌افتد و در تمام مواضع دیگرحاضر می‌شود، هم جای دیگر امور را گرفته هم خودش را ضایع کرده.
یکی از پیچیده ترین مسایل و معضلات جامعه‌ی امروز ایرانی «امر جنسی»ست.
وجود لایحه‌ی حجاب و اصرار غیرعقلایی اقلیتی کاملن مشکوک بر اجرای مفادی غیر انسانی و طبعن غیر الهی، موید همین نکته است.
اینکه بلندگوداران این قوانین ِ بدعت آمیز می‌گویند:
اگر حجاب باشد تمام مشکلات حل است یا نبود روسری موجد ایجاد تمام انحرافات و بدبختی‌هاست یا روسری را درست کنید اقتصاد درست می‌شود و..» نشان از اشغال تمام ساحات وجودی‌ انسان ایرانی به دست سکس است.
وقتی سکس را می‌نشانید در تخم چشمتان اساسن امکان دیدن ساحات عظیم و بی‌انتهای انسان ، جهان و خدا را ندارید.
مدتهاست در این جامعه‌ی یله، «همه‌ی راهها به سکس ختم می‌شود» و چون تمام راه‌ها به یک سمت و جهت است، پس نه آن سمت «سمت» است و نه آن جهت «وجه» دارد و نیز نه‌ این راهها راه‌اند...
هر چیزی و امری وضعی، باید در موضع خودش قرار داشته باشد تا «باشد» و معنا دار باشد کار کند به کار آید. وقتی در «مسیل» خانه می‌سازی زیست‌جایی برای بودن چ بالیدن نمی‌سازی، محلی میسازی که مرگ «حال» آن خواهد شد و به زودی در آن حلول خواهد کرد.
خشت زدن بر دریا، جان‌کندن است نه فراهم کردن زمینه‌های زنده‌گی..
سوای آن اقلیت بدعت‌گذار اعور ِ یک چشم، که آغاز و انجام انسان و جهان را بر محور سکس دیده‌اند، ( زن در قامت حوا موجب دوری از بهشتی شده که قرار است در آخر کار به آن برگردیم و با حور و غلمان درآمیزیم) عموم مردم نیز بستر آمیزش خود را در تمامی ساحات زبان/جهان انسان امروز ایرانی پهن کرده است. چیزی که نشان از تباهی مطلق خود امر جنسی هم دارد‌.
امر جنسی حاضر در تمام ساحات زبانی چیزی‌ست که نه فقط خودش را که تمام امور دیگر را نیز به تباهی خواهد کشاند که کشانده...
در چنین جامعه‌ای که نامش را خیلی چیزها میتوان گذاشت (مثلن جامعه‌ی تخت‌خوابی) اتفاقن اکثریت مردم از ارتباطات جنسی کامیاب و راضی نیستند‌.
اگر چرایی چنین ارتباطی کسب لذتی ناب باشد و سرحال و سیراب شدن، در چنین وضعی ( حضور ددر همه جا) به ضد خودش تبدیل شده است. اگر در تن‌آمیزی‌های رایج در این جامعه کامیابی و سیراب شدن وجود داشت اینهمه بیقراری برای ایجاد ارتباط جنسی در هر شکل و قالب و ... وجود نداشت. و چرا می‌گویم اینگونه رایج شده؟
وقتی خود حضرات سن دوازده سیزده سال را شروع تن‌آمیزی‌ها اعلام می‌کنند (چه در قالب کودک همسری ، چه در شکل تن‌فروشی چه در شکل ارتباطات کودکانه به نام دوست پسر دختری و..) یا در کوچه و خیابان مردان عطش دار شصت هفتاد ساله درپی کسب رضایت جنسی دیده می‌شوند دقیقن بیان‌گر آن رواح است.( فعلن هم که تمام آمار این مملکت سری و امنیتی است مثل همه چیز دیگر)
و علت اصلی پیدایش این ملغمه‌‌ی پریشانی و این دیگ در هم جوش مسموم چیست؟ به گمانم نخستینش عدم شناخت است.
جهل حاکمان و مردم نسبت به امرجنسی یا «تجاهل» اقلیت حاکمان بدعت‌پیشه‌ی بی‌خبر از انسان، نسبت به این موضوع باعث شده برای یافتن موضعش با آزمون و خطاهای بسیار آن را راه بیندازند در جامعه و در هرجایگاهی قرارش دهند تا ببینند کی رضایت شان حاصل می‌شود؟
نادستگاه مدعی سعادت، خودش در این باره جهل مطلقی دارد و مردم بی پناه نیز با نشناختن امرجنسی و جایگاهش، آن را به تمام ساحات زندگی ایرانی کشیده‌ا ند و تمام عرصه‌های حضور و وجود انسان ایرانی به خراباتی تبدیل شده که البته هیچکس ارضا شده از بستر تن‌آمیزی برنمی‌خیزد که اگر برمی‌خاست این داستان را به تابلوهای تبلیغاتی مانند تابلو مذکور نمی‌کشاند.
البته در این یادداشت من امر جنسی را نمونه‌ای از تمامی ناکامی‌ها و ناکامیابی‌هایی میدانم که جامعه‌‌ی ما اسیر و دربند آن است. نه پزشک فوق تخصص پر درآمد از زنده‌گی کام‌گرفته، نه کارگر حداقل بگیر.استاد دانشگاه از همه چیز ناراضی است و بقال سر کوچه ی ما‌هم ، کارخانه دار معترض است که کو دل خوش؟! فوتبالیست پول مفت‌بگیر تازه به دوران رسیده هم، دم به دم در اتوبوس و هتل و..دنبال رضایتی است که به دست نمی‌آید. طبقه‌ی پول‌دار بالانشین (چه اصیل،چه نوکیسه) بیشتر تشنه‌ی پول است و طبقه‌ی فقیر در آتش انواع نیاز و رفتن به بالا..
آیا نیازی هست جز عکسی که درباره‌اش این یادداشت نوشته شد به عرصه‌های دیگر هم اشاره کنم؟ شیمی و برخی قوانینش؟ یا ریاضی و برخی اعداش، یا ادبیات و برخی افعالش یا مکالمات مردم در راننده‌گی یا میهمانی یا فحش های رایج در خیابان و..؟

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی،
مرد گاری‌چی در حسرت مرگ..

#محسن_یارمحمدی
جست‌وجوگر تاریخ و فرهنگ ایران

@‌niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#حافظ_انسان

حاليا مصلحت وقت در آن مي بينم
که کشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم

جام مي گيرم و از اهل ريا دور شوم
يعني از اهل جهان پاکدلي بگزينم

جز صراحي و کتابم نبود يار و نديم
تا حريفان دغا را به جهان کم بينم

سر به آزادگي از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچينم

بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقي و مي رنگينم

سينه تنگ من و بار غم او هيهات
مرد اين بار گران نيست دل مسکينم

من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
اين متاعم که همي بيني و کمتر زينم

بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم

بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند
که مکدر شود آيينه مهرآيينم....

پ.ن: در تتبعی که من در تاریخ و فرهنگ ایران داشته‌ام؛ روزگار سیاه شیراز زمان حافظ را شبیه‌ترین روزگار به ایام کنونی یافته ام.
اوضاع شیراز قرن هشتم شاید مینیاتوری باشد از اوضاع امروز ایران ...
در این غزل کاملن روشن است که حافظ تحت شدیدترین فشارهای ممکن بوده است:

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه ی مهرآیینم...

آن‌چنان ستم عرصات زیست حافظ را زیر سم خران خویش لگدکوب کرده که گردوغباری شگفت تمام فضای زنده‌گی را گرفته است. این گردوغبار ستم‌انگیخته البته هدفش فروپوشاندن گرانیگاه وجود انسان است. اگر بر آیینه ی دل، غبار ستم ستمکاران فروافتد دیگر انسان از جوهره‌ی خویش تهی خواهد شد.
هراسی که در این استحاله وجود دارد و درد غیرقابل وصفی که دراین وضع نهفته، درک شدنی نیست مگر آنگاه که خود آن را چشیده باشیم.
از همین روست که حافظ در نهایت استیصال به خداوند پناه می‌برد و از او می‌خواهد تهی شدن انسان از انسانیت را رواندارد. چرا که اگر اینگونه شود بزرگترین بازنده خود خدا خواهد بود. او که آدمی را در جایگاه خود گذاشت و نخست مسجد عالم کرد اگر نتواند دل انسان را از سنگ‌ شدن نجات دهد بازی را با ابلیس باخته است ...
بازی‌ای که البته قرار نیست به نفع ابلیس و شیاطین تمام شود... تا بعد..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
.#⭕️⭕️ تکرار هزارساله

... و به یک‌بار دل‌ها سرد گشت و آن میل‌ها و
هواخواهی‌ها که دیده آمده بود همه بنشست.

بنا به سفارش محمود غزنوی برخی بزرگان به پیش‌قراولی علی قریب، امیرمحمد برادر مسعود را بر تخت پادشاهی می‌نشانند. مسعود که برای خود عِده و عُده‌ای دارد پادشاهی را حق خود میداند. او با حامیان خود از سپاهان به سمت نیشابور و هرات می‌راند و از همان آغاز قلع و قمع، حصر، قتل ، ترور و.. مخالفان احتمالی را شروع می‌کند.
مسعود برای رسیدن به تخت پادشاهی باید پای بر خون‌های بسیار به‌ویژه آشنایان بنهد؛ برادر، عمو، سپه‌سالاران، قوم و خویشان، سپاهیان، وزیر پیشین و... همه و همه سرکوب می‌شوند.
او نهایتن به غزنه می‌رسد. بسیاری که سستی و اهمال امیرمحمد موجب شده بود دل از او برگیرند، زمینه‌های پادشاهی امیرمسعود را می‌چینند و به پذیره‌ی او می‌روند..
به مجرد یک‌رویه شدن کار، وزرای پنهانی، مسعود طماع و حریص را بر می‌انگیزند که تمام هدایایی را که امیر محمد به خردوکلان غزنین داده با ترفند و حیله و تهدید و تسبیب و... باز پس گیرند و..
چندان زشت‌نامی افتاد که دشوار شرح‌توان‌کرد

ابوالفضل بیهقی در شرح پشیمانی سریع مردم و بزرگان به سبب حمایت از پادشاهی مسعود و شروع سقوط مسعود از همان نخستین روزهای تسلط بر غزنه و خراسان و.. چنین اعجاز آسا در دوسه جمله اصل مطلب را بیان می‌کند..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️سطری_برای_تلنگری

در جامعه‌ای که کسی [گروهی] درکی از معنای جامعه بودن و‌مقتضیات آن ندارد، همگان تنها برای اهداف کوتاه مدت شخصی (قبیله‌ای) خود اهمیت قائلند و از ظرفیت‌هایی که فرهنگ در اختیارشان گذاشته فقط برای تحقق منافع خود بهره می‌گیرند.

ایران کجاست ایرانی کیست؟ ص۱۶۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ جلوه‌های جنون

بشکه‌های بی‌سر چربی و پیه
- دبه‌های چرک‌انبار ریم و پلیدی ـ
با شکمی آگنده از مغز بنده‌گان
برای تقرب به بارگاه خدایان
هی غلت می‌زنند...

و ریش‌های کهن‌سال
ریشه‌های جوان را
در وعده‌‌گاه شیطان
- فقر و ترس -
هر روز می‌کَنند...

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️یادداشت‌های پریشانی

#خشت_اول

یک پرسش سوزان سال‌هاست در ذهن ‌و دلم می‌چرخد و بنا به روزگارم (اتفاقات ایام، مطالعات ، دریافت‌ها و...) پاسخ‌ها می‌یابد‌ اما و در این میان یک پاسخ همیشه حی و حاضر است.
آن پرسش اینکه «چرا ما ایرانیان علارغم پیش‌تاز بودن‌مان در پیوستن به قافله‌‌ی جهان نو، عجالتن و در ظاهر نسبت به بسیاری کشورهای منطقه و جهان عقبیم و هم‌چنان مشغول دست و پازدن؟»
و سرفصل برخی پاسخ‌ها؛
- سابقه‌ی اسطوره‌ای و تاریخی بسیار زیاد، متصل و حی و حاضر..
- بنیان‌های فکری ازلی دیروزی ِ ساری در امروز که چونان معضلی باقی مانده‌اند زیرا اساسن یا فهمیده نشده‌اند یا نیک فهمیده نشده‌اند و حتا گاه برعکس نیز دریافت شده‌اند..
- گستره‌ی جغرافیای طبیعی و لاجرم مناسبات اقتصادی برآمده از آن
- سیستم حاکم بر تولید و توزیع و پاسخگویی قدرت و ثروت و.. که در تعاملی تام با موارد بالاست..
- تاریخی غالبن بر محوریت خداوندی و بنده‌گی و استبداد محوری حاکمان
- وجود اصل جاوید «متن و حاشیه» و فاصله‌ی مهیب و همیشه‌گی این دو و «سامسارای غلبه‌ی حاشیه بر متن»
- تنوع و گوناگونی افکار ، عقاید ، اقوام و.. که با مدیریت تضادها، هرگز برای هم‌افزایی استفاده نشده که برعکس از سوی قدرتهای داخلی و خارجی محملی برای واگرایی‌ها شده‌است و..
این‌ها و چندین پاسخ دیگر، بارها از زوایای تازه در ذهن من مرور می‌شوند و آن پاسخ مکرر این است؛ نکند ما ایرانیان اساسن نخستین نگاه را اشتباه انداخته‌ایم نخستین گام را اشتباه برداشته‌ایم و نخستین خشت را کژ نهاده‌ایم که بیش از دوصدسال است که به قول اخوان آن‌سوی سنگ نوشته بود همان و به قول شاملو ازین پهلو بدان پهلو می‌شویم..
نکند ما در روبه‌رو شدن با غرب جدید و مفاهیم کهن بازتولید شده‌اش و نیز موضوعات جدید و دسته‌بندی ‌های جدیدش از بن مسیر غلط را آغازیده‌ایم که از هر طرف که می‌رویم جز وحشت‌مان (تنهایی و هول) نمی‌افزاید؟
و در پاسخ به این تردید مرا مطالبی است.
- نکند تفکر «دارالفنون»ی ما را بدین دارالجنون کشانده؟
- ما قرار دیدارمان با غرب را در کارخانه‌ی حیرت‌زای «تکنولوژی» گذاشتیم، بعد گیج از دیدار با دستگاه‌های پیچیده‌( مثلن چاپ، انواع موتور،صنایع ریسنده‌گی و..) مقهور و خود از دست داده، به کارگاه ایدئولوژی گریختیم تا بگوییم آری ما هم هستیم و.. این حیرت رو در وحشت و گریز را در کدام حوزه‌ی زیستی‌مان نمی‌بینید؟ افزودن صفت عجیب اسلامی یا بومی به تمام موصوفات دانش‌بنیان غربی (دانش تجربی آزمایشگاهی و..) نشان از چیست؟ طب اسلامی، روانشناسی اسلامی ، اقتصاد اسلامی و.. چه چیز و چیزهایی را آشکار می‌کند؟البته که معتقدم وجود چنین چیزهایی به اطلاق بی‌راهه نیست و دلیلی دارد و نشان از چیزهایی‌ست اما تلاشی مذبوجانه خواهد بود بیان « این همان است» و نشاندن این‌ها به جای آن‌ها..
مطالب فوق البته از منظر یک متخصص نیست دغدغه‌های یک آدمیزاد اهل مطالعه و تعمق و تعمیق است اما در حوزه‌ی تخصصی خود ( آموزش و پرورش و زبان و ادبیات ) نیز همین پاسخ‌ را دارم و عندی دلایل کثیره
به گمانم نخستین نسل دارلفنونی، دانشسرایی، دانشگاه و.. اساسن خشت اول را درست ننهادند. آن‌چه طی سال‌ها غرب ادبیات می‌نامید تطابق نعل به نعل با آن‌چه ما داشتیم و نام ادبیات بر آن نهادیم نداشت.
اگر غرب چیزی و چیزهایی را literature می‌نامید‌. در بافتی این کار را می‌کرد که تئاتر هم داشت، مجسمه‌سازی و نقاشی هم داشت، موسیقی و رقص و بعدن سینما هم داشت.
ما نبود که زبان مکتوب یا شفاهی‌اش تحت فشار دهها قدرت فرادست (شیخی و شاهی و کدخدایی و سپاهی و..) اسب ادبیاتش بار تمام ساحات انسان را به دوش بکشد...
در سرزمینی که خمیرگیرش یک شبه حافظ می‌شود و شاطرش شعر می‌گوید و خشت‌مالش غزل و فیلسوف و حکیم فرزانه‌اش از شعر اعتبار می‌گیرد و سیاست‌مدارش با شعر در قلب مردم راه می‌یابد و پاسبان‌ها همه شاعر و.. ادبیات دیگر آن ادبیاتی نیست که غرب کشف کرده‌بود. البته که همانندی دارند چون دست کم همه بر زبان استوارند اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است..
و همین است که طی صد سال اخیر برعکس ۱۲۰۰ گذشته ادبیات دانشگاهی ما با عموم مردم ارتباطی ندارد و سرانجام به سیاه‌کردن صفحاتی منجر شده که هذیاناتی است برآمده از ذهن‌هایی از هم گسسته و همه کپی از کپی..
یافتن عناصر اگزیستانسیالیست اجتماعی سارتر در آثار ناصر خسرو یا ردپای بارت یا کریستوا و آرنت و... در کشکول شیخ بهایی و...
همه به سبب کژ نهادن آن خشت نخست است..

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

این‌که هنوز پایت به سنگی می‌خورد و سنگی به پایت (حتا از طرف کسی که دوستش می‌داری) و تا مغز استخوانت به درد می‌آید و گرم آه از سینه‌ات سر میکشد و جهان می‌لرزد در پرده‌ی اشک چشمانت و... جای شکر دارد و سپاس... زیرا معنای تمامی این‌ها آن است که تو زنده‌ای، تلاش می‌کنی و هنوز گام برمی‌داری...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️جلوه‌های_جنون

#سخن_روز

#علیرضادبیر را همه می‌شناسیم. در ذهن من او نماینده‌ی اقلیتی فرومایه و چهار پنج‌درصدی‌ست که برای تک تک مردم ایران و نیز جهان بسیار بسیار خطرناک‌اند.
او از مصادیق #تقدم_اراذل است. ریاکارانی که حافظ در تمام عمرش از ایشان نالید، همان «جاهلان متنسک» که کمر امام ششم شیعیان را شکسته بودند و..
باری او در سخنانی تبخترآمیز #علی_دایی را ارشاد کرده بود و... بعدن فوتبالیست محبوبی که در صف مردم ایستاده، به درستی پاسخی به او و امثال او داد...
حال بگذارید علت خطرناکی و هراس‌انگیزی چنین موجودات وحشتناکی را در پاسخی که داده ببینیم این نماینده‌ی تیره‌دلان نوشته: «در دنیایی که به علی (ع) می‌گفتند کافر نباید از قضاوت ناراحت شد» متوجه دهشت‌ناک بودن او و همانندش شدید؟ او در ناخودآگاه خویش ، خود را هم‌تراز علی دیده و.. بماند که بسیاری‌شان ازین هم فراتر رفته‌اند و هم‌تراز خدایند و برخی‌شان به مقامی رسیده اند که کأنه خدا کارگزار ایشان است...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
⭕️⭕️نکته‌ای درباره‌ی استبداد و مستبد

#مسعودغزنوی و تکرار هزارساله‌ی شکست

استبداد واژه‌ای عجیب است.
«بدّ» به معنای فاصله انداختن و دوری هم هست و با فرق و جدایی مرتبط است. «مستبد» کسی‌ست که از نظر دیگران دوری می‌کند. مستبد دیگران را حساب نمی‌کند مگر این‌که چیزی بگویند که حرف اوست.
استبداد همیشه با حرف جر «ب» هم همراه است « من استبد برایه هلک»
ضمن اینکه استبداد یک «حالت» است. حالتی که مستبد باید تا انتهای یک کار در آن لجاج کند و نهایتن گرفتار کلافی سر درگم گردد.
وقتی به افراد مشهور به استبداد نگاه می‌کنیم این ویژه‌گی همه‌گی‌شان است و البته که سرانجام ِ این صفت مرگ و زوالی دردناک..

ابوالفضل بیهقی در سراسر «تاریخ مسعودی» تلاش دارد امیرمسعود را خداوندی کریم و حلیم و خوش خو و... معرفی کند اما گه‌گاه ناچار است از استبداد رای او و مستبد بودنش سخن بگوید.
مسعود پسر محمود است. محمودی که حدود ۳۲ سال توانسته بود پادشاهی قدرتمند غزنوی را از جیحون تا ری گسترش دهد و حفظ کند. مسعود تمام این امپراطوری را طی ده‌سال به تباهی و سیاهی می‌کشاند.
به نظر من بزرگ‌ترین عامل این اتفاق همانا استبدا اوست. آز و طمع، حسادت و ترس، مسئولیت ناپذیری، دو‌به هم زنی، سوء ظن، برکشیدن فرومایه‌گان و حصر و قتل توانمندان و.. از دیگر ویژه‌گی‌های اوست که در یادداشتی مفصل بدان‌ها خواهم پرداخت.
این‌جا برای فتح باب از استبداد او سخن می‌گویم. وقتی در تیرماه ۴۱۴ برای سرکوب ترکمانان سپاهی بزرگ تدارک می‌بیند وزیر معتمد و رییس دیوان رسائل و فرمانده‌هان سپاع و... به طور مستقیم و غیر مستقیم به او می گویند: چنین کاری درست نیست. اما او مانند همیشه می‌گوید: صلاح در این است که ما می‌گوییم ما چیزی می‌دانیم که شما نمی‌دانید و.. سپاه راهی جنگ می‌شود. جنگی که شکست در آن از همان آغاز بر خردمندان آشکار بود‌.
سپاه بزرگ مسعود با ترکمانان درمی‌آویزد و شکستی مفتضحانه و تحقیرآمیز می‌خورد.تا این تاریخ مسعود در هیچ جنگ خارجی‌ای پیروزی قابل توجهی کسب نکرده تمام پیروز‌ی‌های او در سرکوب و قلع و قمع و حصر و قتل مخالفانی است که اتفاقن غالبن میل به هواداری و رستگاری مسعود دارند. اما این پادشاه مستبد تمام بزرگان را به نوعی منکوب و سرکوب می‌کند و این شکست سرآغاز بزرگی می‌شود بر سقوط حقیرانه‌ی او...
ابوالفضل بیهقی در پایان وصف بازگشت هزیمتیان نزد مسعود سخنان زیر را می‌آورد که البته مرا در نقد آن سخنانی‌ست. چرا که پناه بردن به تقدیر و سرنوشت از آن گرانی‌گاههای زیستی ایرانیان است که بسبار بسیار موجب تباهی و سیاهی شده است و اولینش شانه از زیر بار مسئولیت خالی کردن است.

«...و این نخست وهنی بود بزرگ که این پادشاه را افتاد و پس ازین وهن بر وهن بود تا خاتمت که شهادت یافت و ازین جهان فریبنده با درد و دریغ رفت چنانکه شرح کنم همه را بجایهای خویش ان شاء الله عز و جل و چگونه دفع توانستی کرد قضای آمده را که در علم غیب چنان بود که سلجوقیان بدین محل خواهند رسید یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید و دولت همه اتفاق خوب است و کتب سیر و اخبار بباید خواند که عجایب و نوادر بسیار است و بسیار بوده است ازین گونه تا زود زود زبان فرا این پادشاه محتشم دراز کرده نیاید و عجزی بدو بازبسته نشود هر چند درو استبدادی قوی بود و خطاها رفتی در تدبیرها ولکن آن همه از ایزد عز ذکره باید دانست که هیچ بنده بخویشتن بد نخواهد و پس از آن که این جنگ ببود همه حدیث ازین میگفت و با عارض بوالفتح رازی تنگدلی میکرد و لشکر را می نواخت و کارهای ایشان می بازجست خاصه از آن این قوم که بجنگ رفته بودند که بیشتر آن بودند که ساز و ستوران از دست ایشان بشده بود»

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

ورق می‌زنم تمام جهان را
در جست‌وجوی خبری که نیست
و عکس‌هایی که نگذاشته‌ای
در صفحه‌‌های مجازی...

- چگونه از نگاه خاک گذشتی
که رد چشم تو در برق هیچ پنجره‌ای
باقی نماند؟

قرن‌هاست شاد نیستم
و تو آن را
در پیراهن بلند خویش
پنهان کرده‌ای
بادی نمی‌وزد و
دستهای من
نمی‌رسد به کمرگاهت

در همه حال
در آرزوی پیامی که هیچ وقت
سخنی که هرگز
بوسه‌ای که محال،
تمامی اینترنت را هی چرخ میزنم
و بی قرارتر از پیش
به لاک تنهایی خویش
می‌خزم

ابری از دستهای تو را
با لاک سرخ ناخن‌هایت
در به تن خوابهای پریشان خویش می‌پوشم
چشمهای تو نیستند
هزار سال
و من هم
مثل حافظ
«مهر بر لب زده و خاموشم...»

#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
⭕️⭕️سخن_همیشه

شاملو در یکی از زیباترین سروده‌های خود از رنجی سخن می‌گوید که در فلات ایران رنجی هزاران ساله است. من این رنج ِ تا کنون کم‌ثمر را #رنج_برده‌گی می‌دانم.
رها‌نکردن خویش از زنجیرهای جهل و خودخواهی و استبداد درونی و بیرونی رنج بی پایان ما بوده و هست.

مردم دانا و دیگرخواه و دیگر پذیر زیر بار استبداد نخواهند رفت. چنین مردمی خورشید را نه در بیرون مرزهای خویش که در درون خود می‌بینند و با اعجاز بیداری، خود و جهان خویش را نور و گرما می‌دهند. به قول فروغ: از آیینه بپرس نام نجات دهنده‌ات را

#الف_بامداد

- با چشمها،
ز حيرت اين صبح نابه جاي
خشكيده بر دريچه خورشيد چارتاق
بر تارك سپيده اين روز پا به زاي
دستان بسته ام را
آزاد كردم از زنجيرهاي خواب

فرياد بركشيدم:
"اينك چراغ معجزه مردم!
تشخيص نيم شب را از فجر
در چشم هاي كوردلي تان
سويي به جاي اگر مانده ست آن قدر،
تا از كيسه تان نرفته تماشا كنيد خوب
در آسمان شب پرواز آفتاب را!
با گوش هاي ناشنوايي تان اين طرفه بشنويد:
در نيم پرده شب آواز آفتاب را ! "

" _ ديديم
(گفتند خلق نيمي) پرواز روشنش را. آري!"

نيمي به شادي از دل فرياد بركشيدند:
"با گوش جان شنيديم آواز روشن اش را !"

باري من با دهان حيرت فرياد بر كشيدم:

"" _ اي ياوه،
ياوه
ياوه خلايق
مستيد و منگ؟
يا به تظاهر تزوير ميكنيد؟
از شب هنوز مانده دو دانگي
ور تائبيد و پاك و مسلمان،
نماز را از چاوشان نيامده بانگي!"

هر گاوگند چاله دهاني آتشفشان روشن خشمي شد:
" _ اين گول بين كه روشني آفتاب را از ما دليل مي طلبد."

توفان خنده ها..

" _ خورشيد را گذاشته،
مي خواهد با اتكا به ساعت شماطه دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد كند كه شب هنوز از*" *"نيمه نيز برنگذشته است"
توفان خنده ها....

من درد در رگانم،
حسرت در استخوانم،
چيزي نظير آتش در جانم پيچيد.
سرتاسر وجود مرا گويي چيزي به هم فشرد
تا قطره اي به تفتگي خورشيد، جوشيد از دو چشمم.

از تلخي تمام درياها، در اشك ناتواني خود ساغري زدم.

آنان به آفتاب شيفته بودند
زيرا كه آفتاب
تنهاترين حقيقت شان بود
احساس واقعيتشان بود
با نور و گرمي‌اش مفهوم بي رياي رفاقت بود
با تابناكي اش، مفهوم بي دريغ صداقت بود
اي كاش مي توانستند از آفتاب ياد بگيرند
كه بي دريغ باشند در غم ها و شادي هاشان
حتي با نان خشكشان
و كاردهايشان را، جز از براي قسمت كردن بيرون نياورند

افسوس!
آفتاب مفهوم بي دريغ عدالت بود و
آنان به عدل شيفته بودند و
اكنون،
با آفتاب گونه اي، آنان را
اينچنين دل، فريفته بودند!
اي كاش مي توانستم خون رگان خود را
من

قطره

قطره

قطره
بگريم، تا باورم كنند

اي كاش مي توانستم
_ يك لحظه مي توانستم اي كاش _
بر شانه هاي خود بنشانم اين خلق بي شمار را،
گرد حباب خاك بگردانم
تا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست
و باورم كنند...

اي كاش، مي توانستم...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️یادداشتهای پریشانی

#انگل‌ستان، رو_سیه،مارها و ضحاک

به گمانم هیچ قومی همچون آنگلوساکسون ها به اهمیت بی‌نهایت زبان پی نبرده‌اند.
بارها گفته‌ام: زبان، جهان و همه‌چیز انسان است
شما با سست کردن یک زبان و نهایتن نابودی‌اش می‌توانید یک جهان را حذف یا قلب ماهیت کنید و ضمیمه‌ی خود
درست کاری که انگل‌ستان و به شکلی دیکر رو_سیه انجام داد
تا قبل از ظهور نحس قدرت استعماری انگلیس و روس زبان فارسی از چین تا هند و از آسیای میانه تا قفقاز و آناتولی و میان رودان زبان میانجی بود
زبانی سترگ که از تازش اسنکدر و اعراب و مغولان جان سالم به در برده بود و راوی جان و جهان انسان شرقی بود
به محض پای نهادن این دو استعمارگر به مناطق تحت اشغال نخستین کار ممنوعیت و حذف زبان فارسی شد کاری که این اهریمنان امروز نیز تحت شعارهای سراسر فریب مشغول اجرای آن هستند.
این دوزخیان انسان‌سوز در حالی دل برای زبان‌های بومی می‌سوزانند که تمام جهان را موذیانه تحت سیطره‌ی زبان/جهان انگلیسی برده‌اند
به گمانم تمام اندیشمندان جهان برای سرجای خود نشاندن این خوی اهریمنی باید کارها کنند
پ.ن:به بازی مارپله و نامهای فارسی توجه کنید

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️کتابستان
- بلأخره کار کار کی‌کی کی‌هاست؟

تاریخ دراز دامن ما ایرانیان محمل هزاران هزار زخم سوزان و عقده‌ی پریشان و ... البته شکفتن‌ها و رستن‌هاست.
پرداختن به آنچه برخی #پارانوای_جمعی ایران می‌دانند و #توهم_توطئه‌اش می‌نامند و برخی آن را نظریه‌ای قابل ِ بررسی و خیل عظیمی واقعیتی مبرهن و آشکار، کاری بسیار دشوار است.
یرواند آبراهامیان ، احمد اشرف و محمدعلی کاتوزیان البته و بیشتر جز گروه اول محسوب می‌شوند.
در این مجموعه جستار البته که به بررسی تئوری توطئه در سد سدوپنجاه سال اخیر ایران پرداخته‌اند لابد فرصت توجه به ریشه‌های بنیادین فکری، اساطیری، تاریخی و... نداشته‌اند.
به‌عنوان مثال وقتی پس از هفت ‌سدسال از حمله‌ی تباه‌کننده ‌ی مغول، هنوز به وضوح نقش انگیزشی خلفای عباسی برای نابودی عنصر سرکش ایرانی را درنیافته‌ایم یا توجهی به برنامه‌های دقیق انگلستان در شبه قاره و آنچه خاورمیانه می‌نامند ، نداریم و... چه‌گونه می‌توانیم به تصویر روشن ‌تری از توطئه‌های بیرونی و درونی دست یابیم؟
البته که مطالعه‌ی همه‌جانبه و فراگیر ، پژوهش‌های دقیق و گفت‌‌وگو‌های دیگرپذیر و... راه‌گشا خواهد بود..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگ_عربی
#نزار_قبانی

‍ مُواطنون؛ دُونَما وَطَنْ
مُطَاردُونَ كالعصافير على خرائطِ الزَمَنْ
مُسَافِرُونَ دُونَ أوراقٍ ومَوتي دُونما كَفَنْ
نحنُ بغايا العصرِ
كلُّ حاكمٍ يبيعُنا، ويقبضُ الثَمَنْ!
نحنُ جَوَاري القصرِ
يُرْسِلونَنَا من حُجرَةٍ لحُجْرَةٍ
من قَبْضةٍ لقَبْضةٍ
من هالِكٍ لمالِكٍ
من وَثَنٍ إلى وَثَنْ
نركضُ كالكلاب كلَّ ليلةٍ
من عَدَنٍ لطَنجَةٍ
من طَنْجَةٍ إلى عَدَنْ
نبحثُ عن قبيلةٍ تَقْبَلُنا
نبحثُ عن عائلةٍ تُعيلُنا
نبحثُ عن ستارةٍ تستُرُنا
وعن سَكَنْ
وحَولَنا أولادُنا
إحْدَودَبتْ ظهورُهُمْ وشاخُوا
وهُمْ يُفتّشونَ في المعاجمِ القديمَهْ
عن جَنَّةٍ نضيرةٍ
عن كِذْبَةٍ كبيرةٍ كبيرةٍ
تُدْعى الوَطَنْ..

-------------------- ترجمه ؛ محسن یارمحمدی

هم‌میهنانیم، بی هیچ میهنی
بر صفحه‌ی زمان
همچون پرنده‌گان خرد
تعقیب می‌شویم
مسافرانیم، بی گذرنامه
مرده‌گانیم، بی کفن
ما روسپیان روزگارانیم
هر حاکمی می‌فروشدمان و قیمت مان را اخذ می‌کند
کنیزکان زرخرید کاخ‌هاییم ما
از اتاقی می‌فرستندمان به اتاقی
از دستی به دستی
از قاتلی به مالکی
از بتی به بتی
هرشب همچون سگان پاسوخته می‌دویم
از عدن به طنجه
از طنجه به عدن
قبیله ای می‌جوییم تا بپذیردمان
یا خانواده‌ای
که سرپرستمان بشود
و خیمه‌‌ای تا پناه‌مان باشد
خانه‌ای می‌جوییم و
فرزندان‌مان کنارِ ما
کمرشان خم شده و پیر می‌شوند
از بس که در لغت‌نامه‌های قدیمی
به دنبال بهشت برين گشتند
به دنبال دروغی بزرگ، خیلی بزرگ
به نام وطن...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها

هزارسال
در بی‌قرار محال
در جست‌جوی نامهای خداوند
آسمان و زمین را دویدم
برای آن تصور دور از دست
هزار نام گزیدم
اما چه فایده
به هزار و یکمین نام
اگر نمی‌رسیدم؛
اسم اعظم

«حیرا‌ن‌تر از تمام خدایان
در برکه‌ی عدم
تصویری دیدم
و....
به آخرین نام رسیدم...

#محسن_یارمحمدی بهمن ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

آدمی‌زاد، به‌دل، آدمی‌زاد است و دل، به شور و شوق، به دیگری را دیدن و بی‌چون و چرا به دیگران عشق ورزیدن.
در سرزمینی که دل اشتیاقی ندارد برای دیگری، از جان مایه بگذارد، در دیاری که دل‌ها سنگ و سرد است شک نداشته باش خدای نشسته بر مسند قدرت، ابلیس سیاه دل ِ نامرد است....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 بسته‌ی آموزشی ویژهٔ روز عشق

🔹 از ولنتاین (۱۴ فوریه= ۲۶ بهمن)
تا سپندارمذگان (۵ اسفندماه باستانی)

🔹 درسگفتارهای تن‌آمیزی (رابطه‌ی جنسی) و عشق
همراه با تحلیل سه فیلم سینمایی دربارهٔ عشق

🔹 مدرسان:
دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
دکتر محسن یارمحمدی (دکترای ادبیات)
دکتر حسین محمودی (دکترای فلسفه)
دکتر مقصود فراستخواه (جامعه‌شناس)

🔹 با ۵۰ درصد تخفیف هفته‌ی عشق:
۳۹۰ دلار کانادا


🔹 تماس از طریق ارسال پیام متنی به واتساپ باشگاه پری‌فرونتال:

+17788585719
https://wa.me/17788585719

@drsargolzaei
@niyazestanbarani
@DrHosseinMahmoudi
⭕️⭕️هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۱)

#تاریخ_بیهقی و بی‌خبری ما ایرانیان

بازگردیم هزار سال پیش‌تر
داستان در خراسان، غزنه، بلخ، طبرستان، خوارزم و..اتفاق می‌افتد.جایی که اکنون با برنامه‌‌های روس و انگلیس پنج‌شش کشور شده
فردوسی حدودن شست ساله است.او نگارش نخست شاهنامه را تمام کرده
ابن‌سینا هجده سال دارد و محمودغزنوی۲۷ سال که پسرانش،مسعود و محمد،به فاصله‌ی کمی از دو مادر متولد می‌شوند
محمود و پدرانش از ترکان جنگ‌آوری هستند که سامانیان به سپاهی‌گری برکشیده‌اند. کشور داری و دیوان‌سالاری از قبایل ترک برنمی‌آید‌ قرن‌هاست تازیکان برای وزارت و دبیری و عارضی و استیفا و قضا و.. تعلیم دیده‌اند و ایشان همچون ادوار دیگر امور بنیادین ملک را راه‌می‌اندازند
به سبب گستره‌ی پادشاهی ایران باید هر ناحیه را امیری گماشت که تا آن ناحیه را سدی کند در برابر تهاجم دشمنان، مکانی برای تهاجم و کسب غنایم، اخذ مالیات و ارسال به تخت گاه
محمود امپراطوری بزرگی از پامیر تا ری پدید آورده. بی میل نیست که خلیفه‌گری پوسیده‌ی عباسی را برافکند اما مگر دسیسه‌های نهان عباسیان برای بحران آفرینی در داخل قدرتهای شرقی مجال می‌دهد که آرزوی پس‌گرفتن بغداد از تازیان سیاه‌پوش محقق شود؟
به هر روی در چنین احوالی مسعود همراه برادر و عمویش که سه چهار سالی از آنها بزرگتر است. تحت نظر زنی فرزانه تعلیم می‌بیند زنی که خواب‌گزاری می‌داند تفسیر قرآن بلد است و.. به مسعود هفت هشت ساله می‌گوید خوابی که دیده‌ای بدین معناست که سلطان غزنه و خراسان و ری و سپاهان و.. خواهی شد
(تمام مستبدان نوزادی و کودکی شگفتی دارند اعمال عجیب برایشان ساخته می‌شود تا بعدها غلبه‌شان امری ماورایی تلقی شود)
مسعود در مجالس بالاتر از محمد و امیریوسف می‌نشیند.
(از همان کودکی در خیک مستبد می‌دمند و او را با روحیه‌‌ی فرادستی می‌ورورند)
مسعود در باد این توجهات اوج می‌گیرد.او در رزم و بزم از دیگران بی‌پرواتر است.ازکودکی دانسته پادشاهی اوراست و اخبار این اوضاع قطعن از چشم و گوش پدر پنهان نمانده پدر جاسوسانی بر پسر گمارده تا نفس‌هایش را بشمرند تا مبادا روزی علیه پدر بشورد
(این‌که صاحب قدرت از رقبا می‌ترسد او را بر می‌انگیزد افرادی را برکشد تا برای او جاسوسی کنند.جاسوس دنبال تقرب است او میداند محمود می‌ترسد.جاسوس از ترس سلطان استفاده میکند دروغ و راست به هم می‌آمیزد تا سلطان بیشتر به او پناه ببرد قدرت بیش‌تری به او بدهد و..)
اما محمود خبر ندارد، غلام‌‌خاصش که به #خلوت سلطان راه دارد خود جاسوس مسعود هجده ۱۹ساله است وگرنه چطور ممکن است که در داستان #خیش‌خانه جاسوسان مسعود خبر ارسال سرهنگ باسط‌الید را زودتر به مسعود برسانند تا او از رسوایی پورنوگرافیک خود نجات یابد؟
یا وقتی محمود با ترتیب دادن محفل باده‌نوشی و طرب،قصد دستگیری و حصر مسعود ۱۹ساله می‌کند، مسعود با سپاهی گران نزد پدر می‌رود و به پدر می‌فهماند که تمام ماجرا را می‌داند.به‌همین سبب محمود که از خرد بی‌بهره نیست از برپایی یک فتنه جلوگیری می‌کند و فرزند ناخلف را رها می‌کند.
او می‌داند مسعود پادشاهی به بادده است. اما مثل تمام مستبدان هیچ فرد قدرتمندتری را نپرورده تا پس از خود میراث بزرگ سلطنت را حفظ کند.نه تنها نپرورده که اکثر قدرتها را حبس و حصر و ترور کرده و حال مجبور است بین بد امیرمحمد و بدتر امیرمسعود اولی را انتخاب کند
محمود بارها مسعود را به ماموریتهای بزرگ می‌فرستد تا هم او را از تخت گاه دور کند هم امکان کشته‌شدنش را بیش‌تر (الملک عقیم) اما دهها دسیسه‌ی پدریان در پسریان کارگر نمی‌افتد
محمود غزنوی در ۴۰۹ پنج‌شش سالی پس از درگذشت فردوس بزرگ، می‌میرد
با سفارش محمود،گروه بسیار پدریان به پایمردی علی قریب( لقب محمود به او به معنای خویشاوند)حاجب بزرگ، امیرمحمد را بر تخت می‌نشاند و او علی امیرنشان ( تاج‌بخش) لقب می‌گیرد
امیرمسعود به سپاهان مشغول است که خبر مرگ پدر و تخت نشینی برادر کوچکتر را می‌شنود نامه‌ای به خلیفه می‌نویسد خبر مرگ می‌دهد و اطمینان که«من سپاهان و خراسان و فرارودان و هندوستان و..را خواهم دوشید و بخشی از ولیمه‌ی چرب را خدمت خلیفه خواهم فرستاد»
خلیفه‌ی طماع هم منشور امارت و سطلنت به مسعود می‌دهد. حال او شرعن نیز جانشین پدر است
(آیا واقعن نامه‌هایی رد و بدل شده یا مانند نامه‌ی خلیفه در باب حسنک این هم یک سناریو است؟!)
باری مسعود و پسریان از اقصا نقاط ولایات به جنب وجوش می‌افتند. سلطانی درگذشته و باید سلطان نو بر تخت بنشیند هرکس در رکاب او باشد اقطاع بگیر و نان‌پاره خور بزرگی خواهدشد..
👇👇👇
@niyazestanbarani
⭕️⭕️ادامه‌ی 👆👆👆
هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۱)


...مسعود با سپاهی دهها هزار نفری رو به خراسان می‌نهد و فرصت طلبان زبل که میدانند امیرمحمد عیاش تاب مقاومت در برابر دسایس مسعود و اطرافیانش را ندارد در قرب به خداوند تازه تلاش می‌کنند.
حدودن در ۱۵تیرماه ۴۰۹ امیرمسعود از سپاهان راهی خراسان می‌شود و ۱۳ مهر همان سال به هرات می‌رسد.
حکایت قتل و ترور و حبس و عزل و...ها از این‌جا آغاز می‌شود.
مسعود ازین پس نخستین گام‌های آشکارش را برای سلطنت مطلق بر‌میدارد اما همچون تمام مستبدان این سرزمین او نمی‌داند که با اعمال بی‌خردانه‌‌ی خود، این نخستین گام‌های برشدن نیست ، نخستین قدمهای فروافتادن است...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
2025/02/16 03:21:14
Back to Top
HTML Embed Code: