Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
دنیل دی-لوئیس:


« من از طبقه متوسط ​​تحصیل‌کرده بیرون آمدم اما با طبقات کارگر همذات‌پنداری کردم. اینها کسانی بودند که به آنها نگاه کردم. بچه‌هایی که پدران‌شان در اسکله‌ها یا کشتی‌ها کار می‌کردند یا مغازه‌دار بودند. می‌دانستم که بخشی از آن دنیا نیستم، اما شیفته آن بودم. آنها روش دیگری برای برقراری ارتباط داشتند. افرادی که از مکالمه لذت می‌برند از آن بعنوان وسیله‌ای برای نگفتن آنچه در ذهن‌شان هست استفاده می‌کنند. وقتی که به تئاتر علاقمند شدم، کارهایی مورد تحسین من قرار می‌گرفت که توسط نویسندگان طبقه کارگر انجام می‌شد. آن‌ها، احساسات غیرقابل بیان بودند. بعداً همین نکته را در کارهای اولیه رابرت دنیرو دیدم. شکلی از عالی‌ترین نوع بازی که مثل یک مبارزه بود‌. اینکه سعی می‌کرد خود را با ابزاری غیرقابل بیان، بیان کند. »


👤| #Daniel_Day_Lewis
🌀| @Perspective_7
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
• " فونتامارا " داستان مردم ساده و بی‌آلایشی است که تقریبا می‌توان گفت هیچ‌چیزی ندارند و زندگی از همه سو به آن‌ها فشار آورده است. از آن‌سو دولتمردان و سیاسیون با هر دوز و کلکی، خود را دوستدار مردم نشان می‌دهند ولی مردم روستای فونتامارا را فقیرتر می‌کنند. فقر تنها عنصر مشترکی است که میان مردم فونتامارا به طور مساوی تقسیم شده است. داستان کتاب از زبان اعضای یک خانواده روایت می‌شود که به همه دردهای موجود اشاره می‌کنند. سادگی و فقر مردم این روستا حد و اندازه ندارد و در مقابل میزان سواستفاده حکومت از آن‌ها نیز انتها ندارد. مردم این روستا احتمالا فقیرترین مردمی هستند که در ادبیات آمده‌اند. حتی می‌توان گفت وضعیت آن‌ها وخیم‌تر از مردم داستان "خوشه‌های خشم" است. نسخه سه ساعته این رمان را "کارلو لیزانی" کارگردانی کرده است.


فونتامارا | اینیاتسیو سیلونه
● به مناسبت زادروز سیلونه در یکم
May


• 𝑭𝒐𝒏𝒕𝒂𝒎𝒂𝒓𝒂 (𝟏𝟗𝟕𝟕)
• 𝑫𝒊𝒓: 𝑪𝒂𝒓𝒍𝒐 𝑳𝒊𝒛𝒛𝒂𝒏𝒊


🎥 | #History_of_Cinema
🌀 | @Perspective_7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻 Goodfellas (1990)
📽 Dir: Martin Scorsese


🔺 The Great Train Robbery (1903)
📽 Dir: Edwin S. Porter



◽️ | #Reference
🌀 | @Perspective_7
لئوناردو داوینچی:
• به بهانه سالمرگ او در دوم May


« من عاشق کسانی‌ام که قادرند در مشکلات لبخند بزنند. »


● مونالیزا یک نقاشی پرتره نیم‌قد اثر هنرمند شهیر ایتالیایی، استاد «لئوناردو داوینچی» است. این اثر که به عنوان شاهکاری نمونه‌ای از رنسانس ایتالیا در نظر گرفته می‌شود، که به عنوان «ستوده شده‌ترین، شناخته‌ شده‌ ترین، پر بازدیدترین، و تقلیدشده‌ترین اثر هنری جهان» توصیف شده است. ویژگی‌های بدیع این نقاشی شامل بیان مرموز سوژه، عظمت ترکیب‌بندی، مدل‌سازی ظریف فرم‌ها و وهم‌آلودگی فضایی است. مونالیزا یکی از باارزش‌ترین نقاشی‌های جهان به شمار می‌رود. این نقاشی رکورد جهانی گینس را برای بالاترین ارزش بیمه نقاشی شناخته شده در تاریخ با ۱۰۰ میلیون دلار آمریکا در سال ۱۹۶۲، معادل یک میلیارد دلار تا سال ۲۰۲۳، در اختیار دارد.


📚| #Art_History
👤| #Leonardo_Da_Vinci
🌀| @Perspective_7
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آدری هپبورن:


« باید به خودت به‌صورت عینی نگاه و خودت را مثل یک دستگاه آنالیز کنی. باید با خودت کاملاً صادق باشی و با نقص‌هایت روبه‌رو شوی. سعی نکن نقص‌هایت را پنهان کنی. در عوض، تلاش کن چیز دیگری را رشد بدهی. به‌نظر من، تا وقتی هر زنی به خودشناسی نرسد، نمی‌تواند استایل شخصی خودش را به دست بیاورد. »



🎊 زادروز ملکه زیبای سینما؛ «آدری هپبورن»
■ ویدیویی از نقش‌هایی که او ایفا کرده است



👤 | #Audrey_Hepburn
🌀 | @Perspective_7
▪️نسبت افلاطون با هنر

اگر اروس، و همچنین فلسفه، نوعی دیوانگی خدایی است، آیا همیشه خدایی است؟ یا گاه خدایی است و گاه انسانی؟ در ادامۀ قسمت استغفار (.۲۴۸c ff) سقراط فهرستی از انواع زندگی به دست می‌دهد که اساس تمایزشان این است روح چه اندازه از «موجودات حقیقی» را دیده است. در این فهرست «کسی که به فرشتگانِ دانش و هنر سر سپرده است، یعنی کسی که از هنر ملهم است، در بالاترین جایگاه در کنار فیلسوفان دوستداران زیبایی و عاشقان قرار دارد؛ ولی شاعران تقلیدی در جایگاه ششم قرار می‌گیرند. از اینجا تمایز میان شعر الهامی و شعر تقلیدی روشن می‌شود. (باید توجه داشت که در نقدهایی که به شعر و هنر در گفتگوهای افلاطونی صورت گرفته تقریباً همیشه سرشت تقلیدیِ آن‌هاست که نقد می‌شود نه سرشت الهام شدگی آن‌ها، و این تمایزی است که در بیشتر مباحثات پیرامون بی‌میلی افلاطون نسبت به شعر از قلم می‌افتد.


📚 کتاب « زیبایی‌شناسی افلاطون »
✍️ نوشته: درو هایلند

▪️| #Plato
▪️| #Aesthetic
🌀| @Perspective_7
🎬 «مرکز علمی-کاربردی فرهنگ و هنر» با همکاری «پرسپکتیو» برگزار می‌کند:


🎥 اکران و نقد و بررسی فیلم کوتاه ایرانی « حیوان »
بررسی جنبه های کارگردانی
(دکوپاژ، میزانسن، روایت)

● به کارگردانی:
● برادران ارک


📆 چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ساعت ۱۳
🏢 در مرکز علمی کاربردی فرهنگ و هنر

▪️مجری: آقای وحید جهانشاهی
▪️منتقد: آریاباقـری

▫️ آدرس: خیابان کلهری، کوی۲۳، کانون علمی کاربردی فرهنگ و هنر
▫️ شرکت برای عموم مردم آزاد است
▫️ با رعایت و حفظ پوشش اسلامی



🌀| @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
▪️ایدۀ خوب چیست؟ قسمت اول پیش از شروع کار روی داستان هیچ چیز مهم‌تر از داشتن ایده‌ای شایسته نیست. نویسنده دارای یک ایدۀ شایسته، حتی با پرداختی ضعیف، کارش را میتواند مثل موشک شروع کند، در حالی که نویسنده‌ای با ایده‌ای ضعیف حتی با پرداختی عالی احتمالاً به…
▪️ایدۀ خوب چیست؟
قسمت دوم



اگر با نگارش فیلمنامه‌هایی براساس ایده‌های نو و تازه شخصی، هر چند مشکل، شروع کنید؛ دورخیز موفقی به کارتان خواهید داد. به «نابخشوده» نوشتۀ «دیوید وب پیپلز» بیندیشید تا متوجه شوید که فیلمنامه‌نویس متعهد با رویکردی نو به ژانر ظاهراً نخ‌نمای وسترن چه ها که نمی‌تواند بکند. دیوید شیرجه‌ای حسابی زده و با جستجوی حقیقت پنهان در اسطوره‌ها خود را به رفیع ترین جایگاه فیلمنامه‌نویسان معاصر رسانده است.

در واقع، داستان پادشاه جنگل است اما ایده پدر جد پادشاه است. چه مثالی بهتر از «پارک ژوراسیک» اثر - نوشتۀ - «مایکل کرایتون» . وقتی دکتر کرایتون به باززایی دایناسورها رسید، به شعور جمعی کیهانی خاصی دست یازید که فیلم را به توفیق تجاری تمام دنیا ارتقاء داد. ایده‌ای بود که زمانش فرا رسیده بود در اوایل دهه شصت که به عنوان تهیه‌کننده و نویسنده سریال‌های تلویزیونی با مترو گلدن مه‌یر قرارداد داشتم، «ویلیام باورز»، فیلمنامه‌نویس کهنه کار، میز مخصوصی برای نویسندگان فیلمنامه‌ در رستوران مترو گلدن مه‌یر تدارک دیده بود و اصرار داشت که همه نویسندگان دور این میز غذا بخورند. به این صورت سعی می‌کرد دوران باشکوه مترو گلدن مه‌یر را دوباره زنده کند. در آن دوره، نویسندگان در رستوران میز مخصوصی داشتند و درباره داستان‌هایشان صحبت می‌کردند و لطیفه‌های خصوصی می‌گفتند.

ویلیام با داستان‌هایی درباره دوران کهن هالیوود ما را به فیض می‌رساند: «در دهه سی که «باب هاپکینز» تحت قرارداد مترو گلدن مه‌یر بود، ایده‌ای یافت که چنان او را هیجان‌زده کرده بود که بدون قرار قبلی به دفتر لوئیس.بی.مه‌یرز رفت. ال.بی فریاد زد پیداش کردم: «یه فیلم داغ میشه که نمیشه از دستش داد؛ صبر کن تا بشنوی» باورز ادامه داد که مدیر باب را دوست داشت بنابراین از اتاق اخراجش نکرد و به او گفت که «خیلی خب، ایده شایسته‌ات چیه؟ »

و او گفت: «سان فرانسیسکو، سال ۱۹۰۶، زلزله، کل شهر ویران شد ! کلارک گیبل، جنت مک دونالد، اسپنسر تریسی؛ و اسمش رو می‌گذاریم «سان فرانسیسکو!» چه فیلمی میشه میتونی ببینیش؟» مدیر لبخندزنان جواب داد: « آره، می‌تونم و می‌خرمش ! » هاپکینز داستان را نوشت و پولش را علاوه بر حقوق ماهانه گرفت. آنیتا لوث، یکی از بهترین‌های این حرفه فیلمنامه را نوشت. باورز نتیجه‌گیری کرد که یک داستان واقعی است؛ همه چیزی که داشت یک ایده بود؛ و یک عنوان فیلم که نامزد جایزه اسکار شد.

بسیار خوب اکنون شصت سال گذشته است، اما به شما اطمینان می‌دهم تنها چیزی که برای فیلمنامه‌نویسان تغییر کرده این است که اول باید فیلمنامه را نوشت. یک ایده خوب کماکان ایدۀ خوب است و سریع‌ترین راه برای پرتاب شما به مدار حرفهٔ فیلمنامه‌نویسی به شمار می‌رود و جالب این که اگر ایده خوبی به ذهن شما برسد، آن را می‌شناسید. به این صورت در چهار مورد که:


۱. ایده‌ای خواهد بود که قبلاً آن را ندیده‌اید. این نکته خیلی مهم است.

۲.
شما را به حدی به هیجان می‌آورد که باید بنویسیدش و منتظر تهیه مقدمات نمی‌شوید.

۳.
فطرت به شما حکم می‌کند که چیزی است که تماشاگر هم از آن به هیجان خواهد آمد.

۴
. قریب به یقین راحت‌ترین فیلمنامه‌ای است که تاکنون نوشته‌اید. چرا که خط داستانی قوی، روشن و تمیزی دارد. یک سطر ماجرا داستان را پیش می‌راند.

(معنی این سخن چنین نیست که فیلمنامه خودش خودش را می‌نویسد. تاکنون هیچ فیلمنامه‌ای خودش را ننوشته است، علی‌رغم اصرار برخی تهیه کنندگان یا مدیران استودیو که معتقدند بعضی فیلمنامه‌ها به نحوی جادویی چنین می‌شوند.)


🔗| (ادامه دارد...)
📚| «ذن و هنر نگارش فیلمنامه»
✍️| نویسنده: ویلیام فروگ



📇¦ #ScreenWriting .
🌀¦ @Perspective_7
● هـاوارد هاکس:

« اگه بخوام پیامی بفرستم...
به ادارۀ تلگراف زنگ می‌زنم، نه اینکه فیلم بسازم »



● بـرناردو برتولوچی:

« من فیلم نمی‌سازم تا پیامی به کسی برسانم...
زحمتِ این کار را اداره‌ی پُست می‌کشد »



👤| #Howard_Hawks
👤| #Bernardo_Bertolucci
🌀| @Perspective_7
هولدرین:


« هرجا خطر است...
منجی از همانجا می‌بالد »


• 𝑪𝒉𝒓𝒊𝒔𝒕 𝑺𝒕𝒐𝒑𝒑𝒆𝒅 𝒂𝒕 𝑬𝒃𝒐𝒍𝒊 (𝟏𝟗𝟕𝟗)
• 𝑫𝒊𝒓: 𝑭𝒓𝒂𝒏𝒄𝒆𝒔𝒄𝒐 𝑹𝒐𝒔𝒊


▫️| #Basics
👤| #Francesco_Rosi
🌀| @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
اورسن ولز : « هنوز در گهواره‌ام سر و صدا می‌کردم که کلمه "نابغه" در گوشم زمزمه شد، اولین چیزی بود که شنیدم. من در کودکی بطرز بسیار عجیبی لوس شده بودم، زیرا همه از لحظه‌ای که می‌توانستم به یاد آورم و بشنوم به من می‌گفتند که کاملاً شگفت‌انگیز هستم، و می‌بینید…
اورسن ولز:
• در گفتگو با پیتر باگدانوویچ


« این دستی که به دست تو می‌خورد روزگاری به دست سارا برنارد خورده است. پسر باورت می‌شود؟ حالا می‌دانی مادموازل برنارد وقتی جوان بود دست مادام ژرژ، معشوقه ناپلئون را گرفته بود؟ فکرش را بکن که فقط سه تا دست تا ناپلئون ! موضوع فقط اين نيست كه دنيا خیلی كوچک شده باشد بلكه تاريخ خیلی كوتاه است. اگر چهار يا پنج آدمِ خيلی پير، دست همديگر را بگيرند تو را به شكسپير می‌رسانند. »


به مناسبت زادروز اورسن ولز؛ در ششم May
پیتر باگدانوویچ کنار اورسن ولز در مهمانی جان هیوستن


👤| #Orson_Welles
🌀| @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
▪️درس‌های کارگردانیِ تئاتر (١) ▪️برگرفته از خاطرات هرولد کلرمن محصول تئاتری هیچگاه تقسیم شده و بخش‌بخش و به ترتیب پیش نمی‌رود، در یک زمان تقریباً چندین کار با هم انجام می‌گیرد. کارگردان، نویسنده و تهیه کننده (سه یار همیشگی، در تئاتر آمریکا) ممکن است در طول…
▪️درس‌های کارگردانیِ تئاتر (۲)
▪️برگرفته از خاطرات هرولد کلرمن




فکر کردن به دکور به عنوان کپی از یک قصر واقعی اشتباه است. مهم، نوع واقعیتی است که نمایش، هدف قرار می‌دهد و هر نمایش، واقعیت خودش را [در دکور] داراست. در نمایش «ارزش» اثر «آرتور میلر»، اتاقی که بوریس ارنسون طراحی کرده بود، به طور مشخص واقعی بود ولی ارنسون با یک اتاق خالی، پر از مبلمان که آشکارا درهم و برهم بود، اتاق را طوری ساخت که به شکل مجسمه‌ای که از گذر زمان صحبت می‌کرد در آمده بود.

مفهوم گران‌بهایی که اکنون به یک زندگی خانوادگی رها شده مبدل شده بود: از هم پاشیدگی طبقۀ آسودۀ متوسط گذشته. اوضاع زندگی واقعی، امروزه بیش از اندازه و به طور مشخص به طرح‌های آبستره تبدیل شده است ولی آبستره یا سبک‌زدا، باید چیزی از جوهرۀ یک نمایش را در میان بگذارد. یک طرح دکور نباید همه چیز را بگوید. نباید کاملاً اخباری باشد. دکور باید به عنوان یک عامل کمکی در خدمت پیام نمایش باشد، نه چیزی مستقل برای خودش.

دکور صحنه، یک عکس نیست، و نه عمدتا یک دکوراسیون. تماشاگر به دکورهایی کشش دارد که زیبا یا قابل تحمل‌اند. رابرت ادموند جونز، یکی از پیشگامان زمان خودش، نظرش دربارۀ دکور، متناسب با حال و هوا و محیط معنوی‌ای که نمایش در آن غرق می‌شود، بود. او می‌گفت «دکور صحنه، پس‌زمینه و یا دورنما نیست، بلکه یک محیط است.» طرح های خودش مخالف هر دو بود، ارائه‌ای سنتی از اتاق‌های نشیمن، قصرها، مناظر بیرونی و غیره که بطور عادی در اواخر قرن نوزدهم استفاده و بیشتر پر از جزئیات واقع‌گرایانه بود. امر مهم در طراحی نوین صحنه، استفادۀ درست از فضاست. اولین کوشش طراحان امروز، برآوردن خواسته‌های متفاوت در بازی و حرکت است. بعضی از طراحان، از دکور بعنوان ماشینی برای بازیگر نام برده‌اند. پس نباید بخاطر بازی و حرکت، از فضا و زمان و مکان و عوامل زینتی، چشم‌پوشی کرد.

گه‌گاهی گفته شده جدا از صرفۀ اقتصادی ممکن است، حذف دکور به نفع تئاتر باشد. اما تئاتر همیشه دکور داشته است. تماشاگر همیشه چیزی می‌بیند و آنچه می‌بیند ناگزیر بیانگر نوعی عقیده است که باید عملکردی پر معنی از خود نشان دهد. چنان که ارنسون یکبار محتاطانه اظهار داشت: یک صحنۀ خالی برای طراحی خیلی سخت‌تر از هر چیز دیگر است.»

شماری از راه کارهای برشت اکنون امری عادی شده است. او هرگز خودش را اسیر سُـنتِ پرده نکرد و رد و منابع نوری صحنه را نیز پنهان نساخت. استفاده‌اش از مبلمان اندک بود. او فقط از نور سفید استفاده می‌کرد. پس زمینۀ دکور نمایش‌هایش معمولاً کم و بیش خنثی بودند و یا درگیر نبودند. او امید داشت تماشاگرانش آگاه باشند در یک تئاترند، که در نتیجه بهانه‌ای برای تقلید از طبیعت‌گرایی وجود نداشته باشد. بالاتر از همه، او آرزو داشت تماشاگرانش را وادار سازد نمایش را در آسودگیِ عینی ببینند به جای آنکه به وسیلۀ آنچه که او می‌پنداشت طمطراق کاذب صحنه‌ای است، گیج شوند. هدف اصلی او، صراحتاً، هدایت توجه تماشاگر به آنچه بازیگر می‌گفت یا نشان می‌داد، بود.

در عین حال، دکورهایش در واقع دکور تیو اوتو) در ارزش‌یابی نهایی، جذاب و هم غنی بودند. یک منتقد پاریسی مشاهده کرده بود که چندصد سایۀ قهوه‌ای در دکور تئاتر «ننه دلاور» وجود داشت. دیوار پس‌زمینه، در سرتاسر «گالیله»، از جمله قسمت‌های بیرونی با ورقه‌های نازک برنزی پوشیده شده بود که آرامش رنسانسِ ایتالیا را به خاطر می‌آورد. وسیلۀ امرار معاش «ننه دلاور» یعنی گاریِ او، بادقت فراوان به صورت وسیله‌ای کهنه و فرسوده درآمده بود که نمایشگر آوارگی دراز مدت او در سرتاسر اروپا و نماد زندگی اش بود.

البته باید گفت که مطلقاً هیچ اشکالی به صحنۀ «قاب عکسی» قدیم که صحنه، روی سکویی بلند و به وسیلۀ قاب کمانی از تماشاگر جدا شده و در داخل آن دکور را قرار می‌دهند، وارد نیست. این اماکن تئاتری از احتیاجات جامعه‌ای که نمایش‌ها به حد درجۀ نیازشان نوشته می‌شدند، توسعه می یافت. نمایشنامه و معماریِ تئاتر، تقریباً همیشه از رحم واحدی تولید نسل کرده‌اند.

صحنۀ «قاب کمانی»، سالهاست که در خدمت تئاتر بوده و به همین شکل در آینده نیز خواهد بود. برشت و هنرمندان غیر واقع‌گرا در میان نمایشنامه‌نویسان از آن بدون هیچ شرمساری هنری استفاده کرده‌اند. اما در مورد بعضی از محصولات تئاتری، نه تنها کمک نکرده، بلکه مانع پیشرفت‌شان نیز شده‌است. امروزه برای معرفی شکل‌های نوین نمایشی و برای راه‌های تازه‌ای که ما به وقوع آن‌ها معتقدیم مکان‌های تئاتری قدیم ابزارهای غلطی هستند.


🔗| (ادامه دارد...)
📚 | کتاب « دربارۀ کارگردانی »
✍️| نوشته: هرولد کلرمن


🎭| #About_Theatre
🌀| @Perspective_7
آدری هپبورن:
• درباره زیبایی واقعی زنان



« زیبایی یک زن در لباس‌هایی که می‌پوشد، اندامی که دارد یا نحوه‌ی شانه کردن موهایش نیست. زیبایی یک زن در چشمانش دیده می‌شود، زیرا چشمان او دریچه‌ای به قلبش هستند، جایی که عشق در آن ساکن است. زیبایی یک زن در خال صورتش نیست، بلکه زیبایی واقعی یک زن در روحش منعکس می‌شود. این توجه و محبتی است که با عشق ابراز می‌کند، اشتیاقی است که نشان می‌دهد و تنها با گذشت سال‌ها افزایش می‌یابد. به همین خاطر معتقدم که آرایش فقط می‌تواند شما را از بیرون زیبا نشان دهد، اما اگر از درون زشت باشید، کمکی نمی‌کند. مگر اینکه لوازم آرایش را بخورید. »



👤 | #Audrey_Hepburn
🌀 | @Perspective_7
▪️دربارۀ کمدی اسکروبال (١)
▪️انواع کمدی در تاریخ سینما


«کمدی اسکروبال» - که به اشتباه آن را ایرانیان «کمدی خُل‌بازی» ترجمه کرده‌اند - نوعی فیلم کمدی است؛ زیرشاخه‌ای از ژانر کمدی رمانتیک است که در دوران رکود بزرگ، از اوایل دهه ۱۹۳۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰ رواج یافت و داستان عاشقانه سنتی را به سخره می‌گیرد. این کمدی ویژگی‌های ثانویه‌ای شبیه به فیلم نوآر دارد که با یک شخصیت زن که بر رابطه با شخصیت اصلی مرد تسلط دارد، متمایز می‌شود. مردانگی مرد به چالش کشیده می‌شود، و این درگیری، نبردی طنزآمیز بین دو جنس می‌شوند.

این فیلم‌ها با عرضه شخصیت‌های شاد و سرخوش که با بی‌خیالی در دنیایی پر از ثروت و شکوه به سر می‌بردند، گریزگاهی بودند برای مردم خسته و برای مدتی کوتاه آنها را از مسائل و مشکلاتی که پیش رویشان بود، دور می‌کردند. این فیلم‌ها در عین حال، انتقاد تلخ و گزنده‌ای بودند علیه طبقه ثروتمند و بی‌خیال و در پایان هم، با ازدواج بین دختر ثروتمند و پسر طبقه فقیر یا متوسط تمام می‌شدند. اساس این کمدی‌ها مبتنی بر لودگی بود و بسیار پر هرج‌ و مرج بودند. در این کمدی‌ها مهمل‌گویی بسیار رواج داشت و جالب آنکه این مهمل‌گویی‌ها در عین بی‌منطقی، منطقی جلوه می‌کردند.

یکی از ویژگی‌های بارز کمدی‌های اسکروبال، شخصیتی بود که قهرمان زن این فیلم‌ها ارائه می‌داد. این زنان آزاد و مستقل و باهوش بودند و در برابر مردان دارای استقلال رأیی طنز و طناز بودند و عزم بالایی از خود به نمایش می‌گذاشتند. این ژانر همچنین پیوندهای عاشقانه بین اعضای طبقات اجتماعی مختلف را نشان می‌دهد، مانند فیلم‌های «نمیتوانی آن را با خودت ببری» (۱۹۳۸) یا «مرد من گادفری» (۱۹۳۶)

قرن بیستم (۱۹۳۴)، ساخته هاکس را می‌توان به نوعی از کلیدی‌ترین این نوع کمدی‌ها دانست؛ اما فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» (۱۹۳۴)، ساختهٔ فرانک کاپرا بود که ویژگی‌ها و قواعد این نوع کمدی را به خوبی عرضه کرد. چیزی که باعث شد این نوع کمدی بیشتر درک شود. یکی دیگر از مهم‌ترین فیلم‌های این نوع کمدی که در عین حال پرشورترین و بی‌منطق‌ترین آن هم هست، فیلم پرورش بیبی (۱۹۳۸)، ساخته هاوارد هاکس بود.

این گونه کمدی‌ها با دیالوگ‌های حاضرجوابانه و سرعتی سرسام‌آور از بورلسک‌های تصویری سینمای اسلپ‌استیک صامت الهام گرفته بودند. حرکت نمایشی در این کمدی ها به طور معمول بر زوجی عجیب و غریب که گرفتار مخمصه می‌شوند، تمرکز می‌یافت.

آنچه کمدی اسکروبال را از کمدی رمانتیک عمومی متمایز می‌کند این است که «کمدی اسکروبال بر تمسخر خنده‌دار عشق تأکید دارد، در حالی که کمدی رمانتیک سنتی‌تر در نهایت بر عشق تأکید می‌کند.» از دیگر عناصر کمدی اسکروبال می‌توان به حاضرجوابی‌های سریع و هم‌پوشان، موقعیت‌های مضحک، مضامین فرار از واقعیت، نبرد فیزیکی دو جنس، تغییر قیافه و بالماسکه و خطوط داستانی مربوط به معاشقه و ازدواج اشاره کرد. برخی از نمایشنامه‌های کمیک نیز به عنوان کمدی اسکروبال توصیف می‌شوند.

در اصل «کمدی اسکروبال» نام خود را از «اسکروبال» گرفته است. نوعی پرتاب سریع در بیسبال و سافت‌بال که در جهت مخالف سایر پرتاب‌های سریع حرکت می‌کند. این ویژگی‌های پرتاب اسکروبال همچنین پویایی بین شخصیت‌های اصلی در فیلم‌های کمدی اسکروبال را نیز توصیف می‌کند.

با این حال، «کمدی اسکروبال» احتمالاً نام خود را از کاربرد غیرمعمول و سرگرم‌کننده این اصطلاح در سرگرمی ملی گرفته است. قبل از کاربرد این اصطلاح در نقد فیلم دهه ۱۹۳۰، از «اسکروبال» در بیسبال برای توصیف یک بازیکن عجیب و غریب و «هر توپ پرتاب شده‌ای که به شکلی غیرمعمول یا غیرمنتظره حرکت می‌کند» استفاده می‌شد.

بدیهی است که این ویژگی‌ها، بازیگران فیلم‌های کمدی اسکروبال را نیز توصیف می‌کنند. از «کارول لومبارد» عجیب و غریب گرفته تا حرکت غیرمعمول یا غیرمنتظره «کاترین هپبورن» در فیلم «بزرگ کردن بیبی» (۱۹۳۸)؛ و یا روابط پر چالش خانوادگی آثار کاپرا. همانند شوخی‌های دیوانه‌وار در بیسبال، کمدی اسکروبال از رفتار دیوانه‌وار بعنوان منشوری برای مشاهده یک دوره آشفته در تاریخ آمریکا استفاده می‌کند.


مثال‌هایی از کمدی اسکروبال:

«زن مو نقره‌ای» اثر «فرانک کاپرا» (۱۹۳۱)؛ «بانویی برای یک روز» اثر «فرانک کاپرا»؛ «طرحی برای زیستن» اثر «ارنست لوبیچ» (۱۹۳۳)؛ «در یک شب اتفاق افتاد» اثر «فرانک کاپرا» (۱۹۳۴)؛ فیلم «قرن بیستم» اثر «هاوارد هاکس» (۱۹۳۴)؛ و «پری خوب» اثر «ویلیام وایلر» (۱۹۳۵)؛ «هیچ چیز مقدس نیست» اثر «ویلیام ولمن» (۱۹۳۷)؛ «پرورش دادن بیبی» اثر «هاوارد هاکس» (۱۹۳۸)؛ «بانو ایو» اثر «پرستن استرجس» (۱۹۴۱) و «منشی همه کارۀ او» از «هاوارد هاکس» (۱۹۴۰)؛ از بهترین و مشهورترین آثار کمدی‌های اسکروبال هستند.



🔗| [ادامه دارد...]
📚| «کمدی رمانتیک دربرابر کمدی اسکروبال »
✍️| نویسنده: گرینگ وس. دی


🎥 | #History_of_Cinema
🌀 | @Perspective_7
■ مارکو فرری، در نهم می سال ۱۹۹۷، در پاریس بر اثر حمله قلبی درگذشت. ژیل ژاکوب، مدیر هنری جشنواره بین‌المللی فیلم کن، پس از مرگ او گفت:

« سینمای ایتالیا یکی از اصیل‌ترین هنرمندها و فیلمسازان خود، یکی از شخصی‌ترین نویسندگان خود را از دست داده است [...] براستی هیچکسی در نشان دادن وضعیت بحران انسان معاصر، پرانرژی‌تر و تمثیلی‌تر از او نبود. » شاید به همین خاطر عده‌ای به او لقب «حقیقت‌گوی سینما» را داده اند.


سالمرگ مارکو فرری؛ ملقب به ملحد سینما


👤| #Marco_Ferreri
🌀| @Perspective_7
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻 Tarantino Movie References

• 𝑹𝒆𝒔𝒆𝒓𝒗𝒐𝒊𝒓 𝑫𝒐𝒈𝒔 (𝟏𝟗𝟗𝟐)
• 𝑷𝒖𝒍𝒑 𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 (𝟏𝟗𝟗𝟒)
• 𝑲𝒊𝒍𝒍 𝑩𝒊𝒍𝒍: 𝑽𝒐𝒍𝒖𝒎𝒆 𝟏 (𝟐𝟎𝟎𝟑)
• 𝑰𝒏𝒈𝒍𝒐𝒖𝒓𝒊𝒐𝒖𝒔 𝑩𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓𝒅𝒔 (𝟐𝟎𝟎𝟗)
• 𝑫𝒋𝒂𝒏𝒈𝒐 𝑼𝒏𝒄𝒉𝒂𝒊𝒏𝒆𝒅 (𝟐𝟎𝟏𝟐)



🔺 Original Source Movie

• 𝑮𝒐𝒏𝒆 𝑾𝒊𝒕𝒉 𝒕𝒉𝒆 𝑾𝒊𝒏𝒅 (𝟏𝟗𝟑𝟗)
• 𝑲𝒊𝒔𝒔 𝑴𝒆 𝑫𝒆𝒂𝒅𝒍𝒚 (𝟏𝟗𝟓𝟓)
• 𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒆𝒂𝒓𝒄𝒉𝒆𝒓𝒔 (𝟏𝟗𝟓𝟔)
• 𝑻𝒉𝒆 𝑭𝒍𝒊𝒏𝒕𝒔𝒕𝒐𝒏𝒆𝒔 (𝟏𝟗𝟔𝟎)
• 𝑷𝒔𝒚𝒄𝒉𝒐 (𝟏𝟗𝟔𝟎)
• 𝟖½ (𝟏𝟗𝟔𝟑)
• 𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒆𝒓𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒚 (𝟏𝟗𝟔𝟖)
• 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒖𝒏𝒅𝒂𝒚 (𝟏𝟗𝟕𝟕)
• 𝑮𝒂𝒎𝒆 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉 (𝟏𝟗𝟕𝟖)
• 𝑪𝒊𝒕𝒚 𝒐𝒏 𝑭𝒊𝒓𝒆 (𝟏𝟗𝟖𝟕)



◽️ | #Reference
🌀 | @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
لئوناردو داوینچی: • به بهانه سالمرگ او در دوم May « من عاشق کسانی‌ام که قادرند در مشکلات لبخند بزنند. » ● مونالیزا یک نقاشی پرتره نیم‌قد اثر هنرمند شهیر ایتالیایی، استاد «لئوناردو داوینچی» است. این اثر که به عنوان شاهکاری نمونه‌ای از رنسانس ایتالیا در…
▪️درباب لئوناردو داوینچی (۱)


«لئوناردو داوینچی» حاصل ازدواج یک سردفتر موفق و زنی از طبقه پایین در وینچی یا نزدیک آن بود، در فلورانس توسط نقاش و مجسمه‌ساز ایتالیایی، آندره‌آ دل وروکیو، آموزش دید. او کار خود را در این شهر آغاز کرد، اما سپس زمان زیادی را در خدمت لودوویکو اسفورتزا در میلان گذراند. بعدها، او دوباره در فلورانس و میلان و همچنین مدت کوتاهی در رم کار کرد و در این مدت، پیروان و شاگردان زیادی را به خود جذب کرد . به دعوت فرانسیس اول ، او سه سال آخر عمر خود را در فرانسه گذراند و در سال ۱۵۱۹ در آنجا درگذشت. از زمان مرگش، زمانی نبوده است که دستاوردها، علایق متنوع، زندگی شخصی و تفکر تجربی او باعث برانگیختن علاقه و تحسین نشده باشد، که او را به فردی همنام و سوژه مکرر فرهنگ تبدیل کرده است .

لئوناردو به عنوان یکی از بزرگترین نقاشان تاریخ هنر غرب شناخته می‌شود و اغلب به عنوان بنیانگذار رنسانس والا شناخته می‌شود. با وجود داشتن آثار گمشده فراوان و کمتر از 25 اثر بزرگ منتسب به او - از جمله آثار ناتمام متعدد - او برخی از تأثیرگذارترین نقاشی‌ها را در مجموعه آثار غربی خلق کرده است. نقاشی «مونالیزا» شناخته‌شده‌ترین اثر او و مشهورترین نقاشی انفرادی جهان است. شام آخر ، نقاشی مذهبی است که بیشترین تکثیر را در تمام دوران داشته و نقاشی مرد ویتروویوسی او نیز به عنوان یک نماد فرهنگی در نظر گرفته می‌شود. در سال 2017، «سالواتور موندی» که تمام یا بخشی از آن به لئوناردو نسبت داده شده است، در حراجی به قیمت 450.3 میلیون دلار آمریکا فروخته شد و رکورد جدیدی را برای گران‌ترین نقاشی فروخته شده در حراجی عمومی ثبت کرد.

او که به خاطر نبوغ تکنولوژیکی‌اش مورد احترام بود ، ماشین‌های پرنده، نوعی وسیله نقلیه زرهی جنگی ، انرژی خورشیدی متمرکز، یک ماشین نسبت‌دهنده که می‌توانست در یک ماشین جمع‌کننده استفاده شود، و بدنه دوگانه را مفهوم‌سازی کرد . تعداد نسبتاً کمی از طرح‌های او در طول عمرش ساخته شدند یا حتی عملی شدند، زیرا رویکردهای علمی مدرن به متالورژی و مهندسی تنها در دوران رنسانس در مراحل ابتدایی خود بودند . با این حال، برخی از اختراعات کوچک‌تر او، مانند دستگاه ماسوره پیچ خودکار و دستگاهی برای آزمایش مقاومت کششی سیم، بدون هیچ مقدمه‌ای وارد دنیای تولید شدند. او اکتشافات قابل توجهی در آناتومی ، مهندسی عمران، هیدرودینامیک ، زمین‌شناسی، اپتیک و تریبولوژی انجام داد ، اما یافته‌های خود را منتشر نکرد و این یافته‌ها تأثیر مستقیمی بر علوم بعدی نداشتند.

علیرغم آگاهی و تحسین اخیر از لئوناردو به عنوان یک دانشمند و مخترع، برای بخش عمده‌ای از چهارصد سال، شهرت او به دستاوردهایش به عنوان یک نقاش متکی بود. تعداد انگشت‌شماری از آثار که یا اصالت آنها تأیید شده یا به او نسبت داده شده‌اند، در زمره شاهکارهای بزرگ محسوب می‌شوند. این نقاشی‌ها به دلیل ویژگی‌های متنوعی که توسط دانشجویان بسیار مورد تقلید قرار گرفته و توسط متخصصان و منتقدان به تفصیل مورد بحث قرار گرفته‌اند، مشهور هستند. تا دهه 1490، لئوناردو پیش از این به عنوان یک نقاش "الهی" توصیف شده بود.

از جمله ویژگی‌هایی که آثار لئوناردو را منحصر به فرد می‌کند، می‌توان به تکنیک‌های نوآورانه او برای رنگ‌آمیزی؛ دانش دقیق او از آناتومی، نور، گیاه‌شناسی و زمین‌شناسی؛ علاقه او به چهره‌شناسی و نحوه ابراز احساسات انسان‌ها در بیان و حرکات؛ استفاده نوآورانه او از شکل انسان در ترکیب‌بندی‌های فیگوراتیو؛ و استفاده او از درجه‌بندی ظریف رنگ‌ها اشاره کرد. همه این ویژگی‌ها در مشهورترین آثار نقاشی او، مونالیزا ، شام آخر و باکره صخره‌ها، گرد هم آمده‌اند.



📚| کتاب «لئوناردو داوینچی از آغاز تا پایان»
✍️| نویسنده: هارلی هیستوری


📚| #Art_History
👤| #Leonardo_Da_Vinci
🌀| @Perspective_7
اتوره اسکولا:
• به بهانه سالمرگ او


« حتی اگر اوضاع بد پیش برود، در نهایت ما از قدرتمندان، از آدم‌هایی که در فیلم‌های من نمی‌بینید، مهم‌تر هستیم.... جریان تاریخ به سمت ماست »


• اتوره اسکولا در چهل سال نزدیک به چهل فیلم ساخت. سبک او به خاطر جسارت و منحصر به فرد بودنش شناخته شده است. آثار او در تیزبینیِ تحلیل روان‌شناختی، کاریکاتوری خشن از جوامع مدرن، طنز، فکاهی، سرخوردگی، مالیخولیا و روایتی بی‌سابقه و پژوهش رسمی را با هم ترکیب می‌کرد. آثار او با بررسی حافظه‌ی شخصی و اجتماعی، در مواجهه با آزمون زمان، پرسشی را در مورد جایگاه فرد و مردم در تاریخ مطرح می‌کرد. و آن‌را به چالش می‌کشید. او در سال ۲۰۰۹، او جشنواره بین‌المللی فیلم باری را تأسیس کرد و در ۲۹ آگوست ۲۰۱۱، او پایان دوران کارگردانی خود را در روزنامه ایل تمپو اعلام کرد و آرزو کرد که دیگر در یک فیلم زیاد بازی نکند. او می‌گوید احساس می‌کند دیگر به دنیای سینمای امروز تعلق ندارد: « منطق تولید و توزیع دیگر برای من مناسب نیست. امروز، فقط بازار تصمیم می‌گیرد »


👤| #Ettore_Scola
🌀| @Perspective_7
● وینسنت تیشیرا در مقاله‌ای بعنوان «سورچرانی بزرگ - شکم، مدفوع، مرگ»، در مجله ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فوکوئوکا ، جلد. XLVII، شماره IV، می‌نویسد:


«هجویه فرری که با به تصویر کشیدن رذایل اخلاقی بورژوازی، از حمله به آن لذت می‌برد، حمله‌ای وحشیانه به جامعه مصرفی، اسراف، خودخواهی، گوشت انسان در حال نابودی، قدرت و تجارت است. نکوهش جامعه‌ای که در آن طبقه اجتماعی، که برای زندگی غذا نمی‌خورد، بلکه برای خوردن زندگی می‌کند، جامعه‌ای که تنها به لذت خود (جنسی و ظاهری) اهمیت می‌دهد، خودخواه و بی‌تفاوت به دنیای بیرون است. اتهامی استعاری علیه مرگ و پوسیدگی این جامعه، که ابعاد فیزیکی و متافیزیکی نیز دارد، با مضامین غذا، مرگ، مدفوع، و همچنین حبس، از دست دادن آرمان‌ها، کسالت، رنج و تنهایی »


• 𝑻𝒉𝒆 𝑩𝒊𝒈 𝑭𝒆𝒂𝒔𝒕 (𝟏𝟗𝟕𝟑)
• 𝑫𝒊𝒓: 𝑴𝒂𝒓𝒄𝒐 𝑭𝒆𝒓𝒓𝒆𝒓𝒊


● به بهانه سالمرگ "مارکو فرری"؛ فیلمساز ایتالیایی


👤| #Marco_Ferreri
🌀| @Perspective_7
▪️ جملاتی از مجنون هنر؛ سالوادور دالی


• « هوش بدون جاه‌طلبی، پرنده‌ای بدون بال است.»

• «از کمال نترس - هرگز به آن نخواهی رسید.»

• «هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، دوباره لذتی والا را تجربه می‌کنم - لذت سالوادور دالی بودن.»

• «من مواد مخدر مصرف نمی‌کنم. من خودِ مواد مخدر هستم.»

• «تنها تفاوت بین یک دیوانه و من این است که من دیوانه نیستم.»

• «آنچه مهم است، گسترش سردرگمی است، نه از بین بردن آن.»

• «دو ساعت فعالیت در روز به من بدهید، بیست و دو ساعت دیگر را در خواب و خیال می‌گذرانم.»

• «اشتباهات تقریباً همیشه ماهیتی مقدس دارند.»

• «فقط یک تفاوت بین من و یک دیوانه وجود دارد. دیوانه فکر می‌کند عاقل است. من می‌دانم که دیوانه‌ام»



▪️به بهانۀ زادروز «سالوادور دالی» (May 11, 1904)


💬| #Quote
👤| #Salvador_Dalí
🌀| @Perspective_7
2025/05/12 04:44:07
Back to Top
HTML Embed Code: