فلسفه
▪️آنارشیسم چیست؟ همه فکر میکنند که هرج و مرج است، ولى نیست. واقعیت اینست که انارشیسم یعنى جامعه اى بدون سلسله مراتب (هیرارشى) برخى میگویند آغازش در دوران باستان (یونان و چین و جاهاى دیگر) است، ولى در دوره معاصر با #پرودون اغاز شد که اولین شخصى بود که خود…
▪️بخشی از گاهشمار آنارشیسم:
قرن ششم پیش از میلاد: فلسفه تائو روش فکری منسوب به لائوتسه فیلسوف چینی که مبتنی بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرمها و اشکال خاص حکومتی است.
حدود ۲۴۰۰ سال پیش : کلبیون معتقد به الزام وجود تقوا و فضیلت برای رسیدن به خوشبختی بودند. آنها این فضیلت را دور از مواردی مانند قدرت سیاسی، ثروت، موقعیّت اجتماعی و یا رعایت قراردادهای اجتماعی میپنداشتند.
بیش از ۲۳۰۰ سال پیش : مکتب اپیکوری را اپیکور، در سال ۳۰۶ قبل از میلاد در آتن پایه گذاری نمود.
سال ۲۷۰پیش از میلاد : زنون فیلسوف یونان باستان و بنیان گذارِ مکتبِ رواقی , ۳۳۴ ق م تا ۲۶۲ ق م ، در مخالفت با اندیشهى حکومت آرمان شهر افلاطون، از جامعهى آزاد، بدون وجود دولت طرفدارى مىکند.
از اواخر قرن ۱۸ : ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۴) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان , در کتاب « پژوهشی درباره عدالت سیاسی» ، که در ۱۷۹۳ منتشر شد،اندیشههای خود را بدون ذکر واژه “آنارشیسم”، مطرح ساخت و از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد . در حقیقت، آنارشیسم، تقریبا بهمعنی کنونی آن، ابتدا از سوی گادوین آغاز گشت.
قرن ۱۹ : پیر ژوزف پرودون، که میتوان گفت فلسفهی آنارشیسم جدید با او شروع میشود، در بزانسون فرانسه به سال ۱۸۰۹ متولد شد و در ۱۸۶۵ بدرود زندگی گفت.آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (۱۸۴۰) پرودون آغاز شد.برای نخستین بار پیر ژوزف پرودن این لقب (آنارشیست) را رسما بر خود اعلام نمود.
۱۸۶۴- انجمن بین المللى کارگران ( بینالملل اول یا انترناسیونال اول) پایهگذاری میشود و نخستین نشانه هاى اختلاف و تضاد بین آنارشیستها و ییروان مارکس پدید مى آید.
۱۸۷۲- به دنیال بروز اختلاف نظر شدید مارکس و طرفدارانش آنارشیستها را از کنکره ى مجمع بین اللملى کارگران در لأهه اخراج مى کنند.باکونین عضو موسس بین الملل اول بود که پس از اختلاف با مارکس از بین الملل اول اخراج شد و در همان سال ۱۸۷۲ بین الملل آنارشیست ها را بوجود اورد.
قرن ۱۹ : برای نخستین بار این آنارشیستها بودند که در سال ۱۸۸۶ برای ۸ ساعت کار روزانه در شیکاگو در رهبری اعتصاب کارگران ،۱ کشته در زندان و ۴ اعدامی دادند. کارگران دستگیر شده به نام های اسکار نیب، لوئی لینگ، مایکل شوآب، ساموئل فیلدن، اوگوست اسپایز، جرج إنگل، آلبرت پارسونز و آدولف فیشر بودند که نقطه ی مشترک هر هشت تن این بود که آنارشیست بودند.
هیئت منصفه به جز نیب، بقیه کارگران را به اعدام محکوم کرد. لوئی لینگ، کارگر ساختمان سقف ساز، بیست و یک ساله، روز ١٠ نوامبر ١٨٨٧ در زندان دست به خودکشی زد و این عمل را به چوبه دار ترجیح داد. همان روز بود که فرماندار اگلسبی حکم اعدام چهار تن از کارگران دربند را تائید کرد. این چهار تن عبارت بودند از: آدولف فیشر، جرج انگل، اگوست اسپایز و آلبرت پارسونز. بیست و چهار ساعت پس از تائید حکم، این چهار کارگر اعدام شدند.
آنارشیسم هیچگاه یک اتوپی گذشته گرا نبود . آنها پایه گذار جنبش اتحادیه ای کارگری در فرانسه ، ایتالیا ، اسپانیا ، برزیل ، اوروگوئه ، مکزیک و آرژانتین بودند.
قرن ۱۹ : میخائیل الکساندروویچ باکونین (۱۸۱۴-۷۶)، نویسندهی روسی، است که از ۱۸۴۵ تا ۱۸۷۶ رهبر آنارشیسم کمونیست انقلابی اروپا بود و در بینالملل اول با مارکس همکاری کرد و به علت اختلاف نظری که با او داشت از آن اخراج شد. باکونین در عین حال پرشورترین آنارشیست ضد کلیسا و دین بود. کنگره بینالمللی آنارشیستهای جهان در سالهای ۱۸۷۷ و ۱۹۰۷ تشکیل شد. آنان هرگز موفق به تأسیس تشکیلات دائمی برای خود نشدند؛ ولی سندیکالیسم که از شاخههای آنارشیسم است، در بعضی کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت نهضت وسیع تودهای درآمد.
قرن ۱۹ : لئو تولستوی (۱۸۲۸-۱۹۱۰)، نویسندهی روسی، از آنارشیستهای مذهبی و هوادار مسالمت بود. وی وجود دولت را با اصول مسیحیت متناقض میدانست و معتقد بود که تنها «محبت» است که باید بر مردم حکومت کند. مردم باید از خدمت نظام، پرداخت مالیات، و رجوع به محاکم خودداری کنند و دستگاههایی که بر آنها فرمان میرانند، باید از بین بروند. آراءِ تولستوی در تکوین فکر «عدم خشونت» در ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ مؤثر افتاد.
آنارشیست های آلمان در قرن ۱۹ : نخستین گروه آنارشیستی آلمان در سال ۱۸۷۴ تشکیل شد و در سال ۱۸۸۱ آنارشیستهای آلمان در کنگره آنارشیستی لندن شرکت کردند. با اعدام آنارشیست معروف؛ جولیوس لیسکه در سال ۱۸۸۵ مبارزه مسلحانه آنارشیستی در غالب دوره های تاریخ اجتماعی آلمان به کنار گذاشته شد.
۱۹۱۱- حکومث ژاپن دوازده تن از فعالان آنارشیست ژاینى را به جرم خیانت اعدام و جنبش آنارشیستی را در این کشور کاملأ قلع و قمع مى کند.
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
قرن ششم پیش از میلاد: فلسفه تائو روش فکری منسوب به لائوتسه فیلسوف چینی که مبتنی بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرمها و اشکال خاص حکومتی است.
حدود ۲۴۰۰ سال پیش : کلبیون معتقد به الزام وجود تقوا و فضیلت برای رسیدن به خوشبختی بودند. آنها این فضیلت را دور از مواردی مانند قدرت سیاسی، ثروت، موقعیّت اجتماعی و یا رعایت قراردادهای اجتماعی میپنداشتند.
بیش از ۲۳۰۰ سال پیش : مکتب اپیکوری را اپیکور، در سال ۳۰۶ قبل از میلاد در آتن پایه گذاری نمود.
سال ۲۷۰پیش از میلاد : زنون فیلسوف یونان باستان و بنیان گذارِ مکتبِ رواقی , ۳۳۴ ق م تا ۲۶۲ ق م ، در مخالفت با اندیشهى حکومت آرمان شهر افلاطون، از جامعهى آزاد، بدون وجود دولت طرفدارى مىکند.
از اواخر قرن ۱۸ : ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۴) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان , در کتاب « پژوهشی درباره عدالت سیاسی» ، که در ۱۷۹۳ منتشر شد،اندیشههای خود را بدون ذکر واژه “آنارشیسم”، مطرح ساخت و از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد . در حقیقت، آنارشیسم، تقریبا بهمعنی کنونی آن، ابتدا از سوی گادوین آغاز گشت.
قرن ۱۹ : پیر ژوزف پرودون، که میتوان گفت فلسفهی آنارشیسم جدید با او شروع میشود، در بزانسون فرانسه به سال ۱۸۰۹ متولد شد و در ۱۸۶۵ بدرود زندگی گفت.آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (۱۸۴۰) پرودون آغاز شد.برای نخستین بار پیر ژوزف پرودن این لقب (آنارشیست) را رسما بر خود اعلام نمود.
۱۸۶۴- انجمن بین المللى کارگران ( بینالملل اول یا انترناسیونال اول) پایهگذاری میشود و نخستین نشانه هاى اختلاف و تضاد بین آنارشیستها و ییروان مارکس پدید مى آید.
۱۸۷۲- به دنیال بروز اختلاف نظر شدید مارکس و طرفدارانش آنارشیستها را از کنکره ى مجمع بین اللملى کارگران در لأهه اخراج مى کنند.باکونین عضو موسس بین الملل اول بود که پس از اختلاف با مارکس از بین الملل اول اخراج شد و در همان سال ۱۸۷۲ بین الملل آنارشیست ها را بوجود اورد.
قرن ۱۹ : برای نخستین بار این آنارشیستها بودند که در سال ۱۸۸۶ برای ۸ ساعت کار روزانه در شیکاگو در رهبری اعتصاب کارگران ،۱ کشته در زندان و ۴ اعدامی دادند. کارگران دستگیر شده به نام های اسکار نیب، لوئی لینگ، مایکل شوآب، ساموئل فیلدن، اوگوست اسپایز، جرج إنگل، آلبرت پارسونز و آدولف فیشر بودند که نقطه ی مشترک هر هشت تن این بود که آنارشیست بودند.
هیئت منصفه به جز نیب، بقیه کارگران را به اعدام محکوم کرد. لوئی لینگ، کارگر ساختمان سقف ساز، بیست و یک ساله، روز ١٠ نوامبر ١٨٨٧ در زندان دست به خودکشی زد و این عمل را به چوبه دار ترجیح داد. همان روز بود که فرماندار اگلسبی حکم اعدام چهار تن از کارگران دربند را تائید کرد. این چهار تن عبارت بودند از: آدولف فیشر، جرج انگل، اگوست اسپایز و آلبرت پارسونز. بیست و چهار ساعت پس از تائید حکم، این چهار کارگر اعدام شدند.
آنارشیسم هیچگاه یک اتوپی گذشته گرا نبود . آنها پایه گذار جنبش اتحادیه ای کارگری در فرانسه ، ایتالیا ، اسپانیا ، برزیل ، اوروگوئه ، مکزیک و آرژانتین بودند.
قرن ۱۹ : میخائیل الکساندروویچ باکونین (۱۸۱۴-۷۶)، نویسندهی روسی، است که از ۱۸۴۵ تا ۱۸۷۶ رهبر آنارشیسم کمونیست انقلابی اروپا بود و در بینالملل اول با مارکس همکاری کرد و به علت اختلاف نظری که با او داشت از آن اخراج شد. باکونین در عین حال پرشورترین آنارشیست ضد کلیسا و دین بود. کنگره بینالمللی آنارشیستهای جهان در سالهای ۱۸۷۷ و ۱۹۰۷ تشکیل شد. آنان هرگز موفق به تأسیس تشکیلات دائمی برای خود نشدند؛ ولی سندیکالیسم که از شاخههای آنارشیسم است، در بعضی کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت نهضت وسیع تودهای درآمد.
قرن ۱۹ : لئو تولستوی (۱۸۲۸-۱۹۱۰)، نویسندهی روسی، از آنارشیستهای مذهبی و هوادار مسالمت بود. وی وجود دولت را با اصول مسیحیت متناقض میدانست و معتقد بود که تنها «محبت» است که باید بر مردم حکومت کند. مردم باید از خدمت نظام، پرداخت مالیات، و رجوع به محاکم خودداری کنند و دستگاههایی که بر آنها فرمان میرانند، باید از بین بروند. آراءِ تولستوی در تکوین فکر «عدم خشونت» در ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ مؤثر افتاد.
آنارشیست های آلمان در قرن ۱۹ : نخستین گروه آنارشیستی آلمان در سال ۱۸۷۴ تشکیل شد و در سال ۱۸۸۱ آنارشیستهای آلمان در کنگره آنارشیستی لندن شرکت کردند. با اعدام آنارشیست معروف؛ جولیوس لیسکه در سال ۱۸۸۵ مبارزه مسلحانه آنارشیستی در غالب دوره های تاریخ اجتماعی آلمان به کنار گذاشته شد.
۱۹۱۱- حکومث ژاپن دوازده تن از فعالان آنارشیست ژاینى را به جرم خیانت اعدام و جنبش آنارشیستی را در این کشور کاملأ قلع و قمع مى کند.
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
بداهه گو کسی است که هر لحظه مطلبی به ذهن اش میرسد چون مخزن کامل و یکدستی از انواع و اقسام معلومات پیش پا افتاده را در اختیار دارد؛ و لذا برحسب شرایط مورد و موقعیت در آن واحد پاسخگوی هر درخواستی هست و در حالی که روی یک پا ایستاده دویست بیت شعر میخواند.
کسی که میخواهد با مساعدت موزها (الهه های شعر و موسیقی) یعنی به وسیلهی استعدادش به عنوان شاعر امرار معاش کند، به نظر من تقریباً شبیه دختری است که با اغواگری امرار معاش میکند. هر دوی اینها به خاطر پول و منفعت به آن چیزی که باید هدیهی رایگان طبیعت درونی شان باشد بی حرمتی میکنند. هر دوی اینها از فرسودگی رنج میبرند، و در بیشتر موارد کارشان به رسوایی میانجامد. بنابر این الاهه ی استعدادتان را به فاحشه تبدیل نکنید، چون :
(( من همان گونه آواز می خوانم که پرندگانی که در شاخساران زندگی میکنند میخوانند.
آوازی که از حنجره اش به گوش میرسد
پاداشی است که بی نیاز میکند))
باید سرلوحه ی کار شاعر باشد.
چون استعدادهای شاعرانه به روزهای تعطیل تعلق دارند، نه به روزهای کاری وسط هفته. پس اگر شغلی که شاعر همزمان به آن مشغول است قید و مانعی برای این استعدادها شود، باز ممکن است این استعدادها شکوفا شوند.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #متعلقات_و_ملحقات
📖 صفحه 497
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
کسی که میخواهد با مساعدت موزها (الهه های شعر و موسیقی) یعنی به وسیلهی استعدادش به عنوان شاعر امرار معاش کند، به نظر من تقریباً شبیه دختری است که با اغواگری امرار معاش میکند. هر دوی اینها به خاطر پول و منفعت به آن چیزی که باید هدیهی رایگان طبیعت درونی شان باشد بی حرمتی میکنند. هر دوی اینها از فرسودگی رنج میبرند، و در بیشتر موارد کارشان به رسوایی میانجامد. بنابر این الاهه ی استعدادتان را به فاحشه تبدیل نکنید، چون :
(( من همان گونه آواز می خوانم که پرندگانی که در شاخساران زندگی میکنند میخوانند.
آوازی که از حنجره اش به گوش میرسد
پاداشی است که بی نیاز میکند))
باید سرلوحه ی کار شاعر باشد.
چون استعدادهای شاعرانه به روزهای تعطیل تعلق دارند، نه به روزهای کاری وسط هفته. پس اگر شغلی که شاعر همزمان به آن مشغول است قید و مانعی برای این استعدادها شود، باز ممکن است این استعدادها شکوفا شوند.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #متعلقات_و_ملحقات
📖 صفحه 497
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ بی شک بحث و جدل بر سر موضوعی نظری میتواند برای طرفین درگیر آن بسیار سودمند باشد چون نظرات آنها را تصحیح یا تأیید میکند و موجب پیدایش نظرات جدید میشود.
این کشمکش یا تصادم در ذهن است که اغلب باعث جرقه زدن میشود ولی این در عین حال شبیه تصادم اجسام نیز هست که در آن جسم ضعیف تر اغلب باید متحمل درد شود، در حالی که جسم قوی تر سربلند بیرون می آید و صرفا ندای پیروزی سر میدهد.
از این حیث، این شرط هم مطرح است که طرفین بحث باید به هر حال به لحاظ عقل و استعداد و شناخت تناسبی با هم داشته باشند. اگر یکی از آنها فاقد شناخت باشد، آن وقت آن شخص (واجد شرایط) نیست ولذا استدلالهای طرف دیگر در او کارگر نیستند؛ و در این کشمکش او، به قول معروف، بیرون گود ایستاده. اما اگر طرف فاقد عقل باشد، عصبانیتی که به سرعت در او بیدار میشود او را ترغیب میکند که از انواع خدعه ها و نیرنگ های ناجوانمردانه در بحث استفاده کند و وقتی دست اش رو شد شروع به وحشیگری و بی ادبی میکند.
بنابراین، درست به همان نحوی که اشخاص هم سن و همرده در مسابقات قهرمانی پذیرفته میشوند، پژوهشگر نیز باید پیش از هر چیز از بحث کردن با افراد بیسواد پرهیز کند؛ چون نمیتواند بهترین استدلالهایش را علیه آنها استفاده کند، زیرا این افراد فاقد شناخت اند و آن استدلالها را نمیفهمند و در موردشان فکر نمیکنند. ولی اگر در چنین موقعیت ناراحت کنندهای شخص پژوهشگر سعی کند استدلالهایش را برای آن افراد تشریح کند، آن وقت كلا شکست میخورد؛ و در واقع نهایتا آن افراد، با یک ضداستدلال نادرست و به دردنخور، در چشم کسانی که به اندازهی خودشان جاهل و بی سواداند محق به نظر میرسند.
برای همین #گوته در دیوان غربی میگوید :
هرگز مگذار که اشتباهی تو را به عرصه ی استدلال بکشاند؛
خردمند آن است که در بحث با نادان خود را به نادانی بزند.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #متعلقات_و_ملحقات
■ درباب منطق و دیالکتیک - صفحه 201
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
این کشمکش یا تصادم در ذهن است که اغلب باعث جرقه زدن میشود ولی این در عین حال شبیه تصادم اجسام نیز هست که در آن جسم ضعیف تر اغلب باید متحمل درد شود، در حالی که جسم قوی تر سربلند بیرون می آید و صرفا ندای پیروزی سر میدهد.
از این حیث، این شرط هم مطرح است که طرفین بحث باید به هر حال به لحاظ عقل و استعداد و شناخت تناسبی با هم داشته باشند. اگر یکی از آنها فاقد شناخت باشد، آن وقت آن شخص (واجد شرایط) نیست ولذا استدلالهای طرف دیگر در او کارگر نیستند؛ و در این کشمکش او، به قول معروف، بیرون گود ایستاده. اما اگر طرف فاقد عقل باشد، عصبانیتی که به سرعت در او بیدار میشود او را ترغیب میکند که از انواع خدعه ها و نیرنگ های ناجوانمردانه در بحث استفاده کند و وقتی دست اش رو شد شروع به وحشیگری و بی ادبی میکند.
بنابراین، درست به همان نحوی که اشخاص هم سن و همرده در مسابقات قهرمانی پذیرفته میشوند، پژوهشگر نیز باید پیش از هر چیز از بحث کردن با افراد بیسواد پرهیز کند؛ چون نمیتواند بهترین استدلالهایش را علیه آنها استفاده کند، زیرا این افراد فاقد شناخت اند و آن استدلالها را نمیفهمند و در موردشان فکر نمیکنند. ولی اگر در چنین موقعیت ناراحت کنندهای شخص پژوهشگر سعی کند استدلالهایش را برای آن افراد تشریح کند، آن وقت كلا شکست میخورد؛ و در واقع نهایتا آن افراد، با یک ضداستدلال نادرست و به دردنخور، در چشم کسانی که به اندازهی خودشان جاهل و بی سواداند محق به نظر میرسند.
برای همین #گوته در دیوان غربی میگوید :
هرگز مگذار که اشتباهی تو را به عرصه ی استدلال بکشاند؛
خردمند آن است که در بحث با نادان خود را به نادانی بزند.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #متعلقات_و_ملحقات
■ درباب منطق و دیالکتیک - صفحه 201
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ هستی عبارت از چیست؟
دانش ما برای هر چیز عبارت از مفاهیمی است که بر آن اطلاق می شود، اما فرض وجود چیزی که درباره آن هیچ آگاهی نداریم یا نتوانیم نسبت به آن آگاهی به دست آوریم کار بیهوده ای است، حتی اگر وجود هم داشته باشد برای ما مفهومی ندارد،
یعنی اگر بگوییم این کتاب است و درباره شکل و رنگ و اندازه آن مطالبی بگوییم این ها عبارت از مفاهیم درباره هر چیز است.
اما هستی یک مفهوم کلی است یعنی باید چیزی وجود داشته باشد.
هستی آن مطلق باشد تا بتوانیم درباره آن قضاوت کنیم و نام آن را هستی بگذرانیم.
👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
دانش ما برای هر چیز عبارت از مفاهیمی است که بر آن اطلاق می شود، اما فرض وجود چیزی که درباره آن هیچ آگاهی نداریم یا نتوانیم نسبت به آن آگاهی به دست آوریم کار بیهوده ای است، حتی اگر وجود هم داشته باشد برای ما مفهومی ندارد،
یعنی اگر بگوییم این کتاب است و درباره شکل و رنگ و اندازه آن مطالبی بگوییم این ها عبارت از مفاهیم درباره هر چیز است.
اما هستی یک مفهوم کلی است یعنی باید چیزی وجود داشته باشد.
هستی آن مطلق باشد تا بتوانیم درباره آن قضاوت کنیم و نام آن را هستی بگذرانیم.
👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ لذّت تنهایی
به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کننده ی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند می گردد و به انزوا رانده می شود ، توصیه می کنم که عادت کند ، قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد، یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازه ای تنهایی خود را حفظ کند ، هر چه می اندیشد فورا ابراز نکند و همچنین آنچه را که می گویند زیاده به جد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی، نه عقلی انتظار بسیار نداشته باشد و بنابر این بی اعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئن ترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است.
اگر چنین کند، در میان جمع است، اما با دیگران نیست و رابطه اش با دیگران واجد ماهیتی صرفا عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون می دارد.
✍🏼 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حكمت_زندگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کننده ی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند می گردد و به انزوا رانده می شود ، توصیه می کنم که عادت کند ، قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد، یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازه ای تنهایی خود را حفظ کند ، هر چه می اندیشد فورا ابراز نکند و همچنین آنچه را که می گویند زیاده به جد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی، نه عقلی انتظار بسیار نداشته باشد و بنابر این بی اعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئن ترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است.
اگر چنین کند، در میان جمع است، اما با دیگران نیست و رابطه اش با دیگران واجد ماهیتی صرفا عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون می دارد.
✍🏼 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حكمت_زندگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ بیا چشم در چشمِ یکدیگر دوزیم. ما اهالیِ هیپربور - ما به خوبی میدانیم منزلمان چه اندازه دور است. «نه از خشکی، نه از دریا: راهی به سوی هیپربور نخواهی یافت»: حتی پیندار، در روزگارِ خویش، همینقدر کم دربارهی ما میدانست. فراسویِ شمال، فراسویِ یخها، فراسویِ مرگ - حیاتِ ما، شادکامیِ ما... ما این شادکامی را کشف کردهایم: راه را میدانیم؛ و آن را از خلالِ هزاران سال زیستن در هزارتو میدانیم. جز ما چه کسی آن را یافت؟ - انسانِ امروزی؟ - «من نه راهِ ورود را میدانم نه راهِ خروج را؛ من همانام که راهِ ورود و خروج را بلد نیست» - انسانِ امروزی چنین مینالد... این است آن مدرنیتهای که ما را مریض کرده است، - ما مریض شدهایم از صلحِ کودنانه، سازشگریِ بزدلانه و از کثیفیِ فضایلِ «نه»ها و «آری»هایِ مدرن. این مُدارا و این دلگُندگی که «چون همه را میفهمد پس همه را میبخشد»، برایِ ما همچون بادِ [گرمِ] سیروکو است. زیستن در یخ بهْ از زیستن در میانِ فضیلتهایِ مدرن و دیگر بادهایِ گرمِ جنوب!... ما به غایت شجاعایم؛ نه از خود چشم پوشیدیم نه از دیگران، اما زمانی دراز در پیِ راهی بودیم که رختِ شجاعتِ خویش به آن جا کشیم. با دلتنگی بزرگ شدیم؛ ما را دوستدارِ سرنوشت نامیدند. سرنوشتِ ما: سرشاری، تنش، انباشتِ قدرتها. تشنهی آذرخشها و کارهایِ شگرف؛ فاصلهی خویش را تا جایِ ممکن از خوشیهایِ ناتوانان و ضعیفان، از «میل به پا پس کشیدن» نگاه داشتیم... در هوایِ ما رعد بود؛ طبیعت، که ما تجسماش بخشیدیم، ابری شد - چراکه هنوز راه را نیافته بودیم. فرمولِ شادکامیِ ما: یک آری، یک نه، یک خطِ راست، یک هدف...
👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال
▪️بند 1
. join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال
▪️بند 1
. join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️مرگ و ابدیت
من می توانم با زمان بی پایانی که هنوز به وجود نیامده بودم، به عنوان وضعیتی کاملاً عادی و در واقع بسیار مطبوع، خود را برای زمان بی انتهای پس از مرگم که در آن وجود نخواهم داشت تسلی دهم.
زیرا ابدیت (پس از حیات) بدون من نمی تواند هولناک تر از ابدیت (پیش از حیات) بدون من باشد، چون این دو صرفاً با مداخله ی یک زندگی رویاگون ِ بی دوام متمایز می شوند.
✍🏼 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حكمت_زندگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
من می توانم با زمان بی پایانی که هنوز به وجود نیامده بودم، به عنوان وضعیتی کاملاً عادی و در واقع بسیار مطبوع، خود را برای زمان بی انتهای پس از مرگم که در آن وجود نخواهم داشت تسلی دهم.
زیرا ابدیت (پس از حیات) بدون من نمی تواند هولناک تر از ابدیت (پیش از حیات) بدون من باشد، چون این دو صرفاً با مداخله ی یک زندگی رویاگون ِ بی دوام متمایز می شوند.
✍🏼 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حكمت_زندگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#نیچه به خواهرش
ژنو - نوامبر 1883
لامای عزیزم:
دغدغهی به حساب آمدن در میانِ نویسندگان!؟ این چیزی است که مرا با نفرت و انزجار میترساند. اما، خواهرِ عزیزم، تنها «سپیدهدمان» و «حکمتِ شادان» را مطالعه کن، کتابهایی که محتوایِ آنها و آتیهشان جزوِ غنیترینها در زمین است. در نامههایِ قبلیِ شما بحثِ زیادی در موردِ [نکوهشِ] خودخواهی و خودبینی وجود داشت، که دیگر نباید در نامههایِ خواهرِ من نوشته شود. من بينِ انسانهایِ قوی و ضعیف یعنی کسانی که مقدر به خدمت، پیروی و سرسپردگی هستند، خطِ ممتدی کشیدم. آن چیزی که در این دوران حالم را به هم میزند ناگفتههایی از ضعف است... آنچه که تاکنون به من لذت داده، جلوهی انسانهایی با آرزوهایِ دراز بوده است، یعنی کسانی که آرامشِ خود را سالها حفظ کردهاند و واقعاً خود را با عبارتپردازیهایِ اخلاقیِ باشکوه نپوشاندهاند؛ و همانندِ «قهرمانان» یا «اشراف» قدم برداشتهاند. کسانی که آنقدر صادق بودهاند که به هیچ چیز جز خودشان و خواستههایشان ایمان نداشتند، تا آن را برایِ نوعِ بشر در تمامیِ زمانها باقی بگذارند. مرا ببخش! آنچه که مرا به ریچارد واگنر متمایل کرد همین بود؛ شوپنهاور نیز در تمامِ عمرِ خود چنین حسی داشت...
شکسپیر را بخوان! آثارِ او مملو از مردانِ قدرتمند است: مردانِ خام، سخت و شاید سنگی. دورانِ ما از داشتنِ چنین انسانهایی فقیر است و حتی از انسانهایی که برایِ درکِ افکارِ من مغز داشته باشند!
فکر نکن که نومیدی و فقدانی که امسال از آن رنج بردم، کم بوده است. نمیتوانی تصور کنی که چقدر همیشه احساسِ تنهایی میکنم آن زمان که در میانِ همهی این مردمِ خشکه مقدسی هستم که شما آنها را «خوب» مینامید؛ و چقدر شدیداً مشتاقِ انسانی هستم که صادق باشد و بتواند صحبت کند، حتی اگر یک هیولا باشد. اما البته من باید صحبت با نیمهخدایان را ترجیح دهم.
باز هم مرا ببخش! من همهی اینها را از عمقِ وجود نگفتم، و به خوبی میدانم که چقدر شما دغدغهی نگرانیهایِ من را دارید. آه، این تنهاییِ لعنتی.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #نامههای_نیچه
🔃 ترجمهی #مجید_هوشنگی
📖 صفحه 177
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ژنو - نوامبر 1883
لامای عزیزم:
دغدغهی به حساب آمدن در میانِ نویسندگان!؟ این چیزی است که مرا با نفرت و انزجار میترساند. اما، خواهرِ عزیزم، تنها «سپیدهدمان» و «حکمتِ شادان» را مطالعه کن، کتابهایی که محتوایِ آنها و آتیهشان جزوِ غنیترینها در زمین است. در نامههایِ قبلیِ شما بحثِ زیادی در موردِ [نکوهشِ] خودخواهی و خودبینی وجود داشت، که دیگر نباید در نامههایِ خواهرِ من نوشته شود. من بينِ انسانهایِ قوی و ضعیف یعنی کسانی که مقدر به خدمت، پیروی و سرسپردگی هستند، خطِ ممتدی کشیدم. آن چیزی که در این دوران حالم را به هم میزند ناگفتههایی از ضعف است... آنچه که تاکنون به من لذت داده، جلوهی انسانهایی با آرزوهایِ دراز بوده است، یعنی کسانی که آرامشِ خود را سالها حفظ کردهاند و واقعاً خود را با عبارتپردازیهایِ اخلاقیِ باشکوه نپوشاندهاند؛ و همانندِ «قهرمانان» یا «اشراف» قدم برداشتهاند. کسانی که آنقدر صادق بودهاند که به هیچ چیز جز خودشان و خواستههایشان ایمان نداشتند، تا آن را برایِ نوعِ بشر در تمامیِ زمانها باقی بگذارند. مرا ببخش! آنچه که مرا به ریچارد واگنر متمایل کرد همین بود؛ شوپنهاور نیز در تمامِ عمرِ خود چنین حسی داشت...
شکسپیر را بخوان! آثارِ او مملو از مردانِ قدرتمند است: مردانِ خام، سخت و شاید سنگی. دورانِ ما از داشتنِ چنین انسانهایی فقیر است و حتی از انسانهایی که برایِ درکِ افکارِ من مغز داشته باشند!
فکر نکن که نومیدی و فقدانی که امسال از آن رنج بردم، کم بوده است. نمیتوانی تصور کنی که چقدر همیشه احساسِ تنهایی میکنم آن زمان که در میانِ همهی این مردمِ خشکه مقدسی هستم که شما آنها را «خوب» مینامید؛ و چقدر شدیداً مشتاقِ انسانی هستم که صادق باشد و بتواند صحبت کند، حتی اگر یک هیولا باشد. اما البته من باید صحبت با نیمهخدایان را ترجیح دهم.
باز هم مرا ببخش! من همهی اینها را از عمقِ وجود نگفتم، و به خوبی میدانم که چقدر شما دغدغهی نگرانیهایِ من را دارید. آه، این تنهاییِ لعنتی.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #نامههای_نیچه
🔃 ترجمهی #مجید_هوشنگی
📖 صفحه 177
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️چرخش زبانی در فلسفه - بخش اول
در قرن بیستم فلسفه بر زبان متمرکز میشود و رابطهی جهان و زبان در کانون پرسشهای فلسفی قرار میگیرد. این تحول چرخش زبانی نامیده میشود. چرخش زبانی چه اهمیتی دارد و حاصل آن برای ما چیست؟
مهمانهای برنامه: #داریوش_آشوری؛ زبانشناس، #محمدرضا_نیکفر و #منوچهر_حقیقیراد هر دو پژوهشگر فلسفه.
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
در قرن بیستم فلسفه بر زبان متمرکز میشود و رابطهی جهان و زبان در کانون پرسشهای فلسفی قرار میگیرد. این تحول چرخش زبانی نامیده میشود. چرخش زبانی چه اهمیتی دارد و حاصل آن برای ما چیست؟
مهمانهای برنامه: #داریوش_آشوری؛ زبانشناس، #محمدرضا_نیکفر و #منوچهر_حقیقیراد هر دو پژوهشگر فلسفه.
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
🎞 دیالوگ های ماندگار سریال تاریکی (Dark)
▪️میکل نیلسن: اوضاع فقط وقتی تغییر می کنه که ما اونا رو تغییر بدیم، اما تو مجبوری این کارو بکنی.
▪️اچ.جی تانهاوس: تفکر ما با دوگانه گرایی شکل گرفته: ورود و خروج. سیاه و سفید، خوب و بد. هر چیزی به صورت دو جفت متضاد هم ظاهر می شه اما این اشتباهه.
▪️نوح: اکثر مردم چیزی نیستن به جز سربازان پیاده یه صفحه شطرنج که با یه دست ناشناخته هدایت می شن.
▪️مارتا: همه ما با یه پایان یکسان روبرو هستیم.
▪️غریبه: در پایان همه ما همون چیزی رو دریافت می کنیم که شایسته اون هستیم.
▪️پسر اوا: جهنم خالیه، همه شیاطین این جا هستن.
▪️آدام: فقط وقتی خودمون رو از احساسات خلاص کنیم می تونیم واقعا آزاد باشیم، وقتی که راضی بشیم عزیزترین چیز خودمون رو فدا کنیم.
▪️نوح: ترس بدترین دشمن پیشرفته.
▪️غریبه: دیروز، امروز و فردا پشت سر هم نیستن بلکه به صورت یه حلقه بدون پایان به هم متصل شدن، همه چیز به هم وصله.
▪️مارتا: در پایان، هر مرگ فقط یه شروع جدیده.
▪️پدر تانهاوس پیر: هر چیزی که یه زمانی زندگی می کرده برای همیشه زنده اس، در ابدیت زمان.
▪️جوناس: زندگی یه هدیه س برای کسانی که می دونن چطور ازش استفاده کنن.
▪️مارتا: اشتباهی که در همه تفکرات ما وجود داره اینه که هر یک از ما معتقدیم موجودی مستقلیم، اما واقعیت اینه که همه ما تنها کسر کوچکی از یه مجموعه بی نهایت هستیم.
▪️غریبه: خدا برای هر انسان برنامه ای داره.
▪️میکل نیلسن: چیزی به اسم جادو وجود نداره، فقط توهمه.
▪️اینس کانوالد: درباره پارادوکس استاد جوانگ چیزی شنیدی؟ “خواب دیدم پروانه هستم. حالا که از خواب بیدار شدم دیگر نمی دانم کسی هستم که خواب دیده پروانه شده یا پروانه ای هستم که رویای آدم شدن رو می بینم.”
▪️غریبه: اگه همین الان گذشته خودم رو تغییر بدم، اون چیزی که الان هستم رو تغییر خواهم داد.
▪️نوح: زندگی چیزی جز مارپیچی از درد نیست.
▪️آدام: چیزی که می دونیم یه قطره اس، چیزی که نمی دونیم یه اقیانوسه.
▪️جوناس و مارتا: من و تو برای همدیگه ساخته شدیم، هرگز چیزی غیر از اینو باور نکن.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️میکل نیلسن: اوضاع فقط وقتی تغییر می کنه که ما اونا رو تغییر بدیم، اما تو مجبوری این کارو بکنی.
▪️اچ.جی تانهاوس: تفکر ما با دوگانه گرایی شکل گرفته: ورود و خروج. سیاه و سفید، خوب و بد. هر چیزی به صورت دو جفت متضاد هم ظاهر می شه اما این اشتباهه.
▪️نوح: اکثر مردم چیزی نیستن به جز سربازان پیاده یه صفحه شطرنج که با یه دست ناشناخته هدایت می شن.
▪️مارتا: همه ما با یه پایان یکسان روبرو هستیم.
▪️غریبه: در پایان همه ما همون چیزی رو دریافت می کنیم که شایسته اون هستیم.
▪️پسر اوا: جهنم خالیه، همه شیاطین این جا هستن.
▪️آدام: فقط وقتی خودمون رو از احساسات خلاص کنیم می تونیم واقعا آزاد باشیم، وقتی که راضی بشیم عزیزترین چیز خودمون رو فدا کنیم.
▪️نوح: ترس بدترین دشمن پیشرفته.
▪️غریبه: دیروز، امروز و فردا پشت سر هم نیستن بلکه به صورت یه حلقه بدون پایان به هم متصل شدن، همه چیز به هم وصله.
▪️مارتا: در پایان، هر مرگ فقط یه شروع جدیده.
▪️پدر تانهاوس پیر: هر چیزی که یه زمانی زندگی می کرده برای همیشه زنده اس، در ابدیت زمان.
▪️جوناس: زندگی یه هدیه س برای کسانی که می دونن چطور ازش استفاده کنن.
▪️مارتا: اشتباهی که در همه تفکرات ما وجود داره اینه که هر یک از ما معتقدیم موجودی مستقلیم، اما واقعیت اینه که همه ما تنها کسر کوچکی از یه مجموعه بی نهایت هستیم.
▪️غریبه: خدا برای هر انسان برنامه ای داره.
▪️میکل نیلسن: چیزی به اسم جادو وجود نداره، فقط توهمه.
▪️اینس کانوالد: درباره پارادوکس استاد جوانگ چیزی شنیدی؟ “خواب دیدم پروانه هستم. حالا که از خواب بیدار شدم دیگر نمی دانم کسی هستم که خواب دیده پروانه شده یا پروانه ای هستم که رویای آدم شدن رو می بینم.”
▪️غریبه: اگه همین الان گذشته خودم رو تغییر بدم، اون چیزی که الان هستم رو تغییر خواهم داد.
▪️نوح: زندگی چیزی جز مارپیچی از درد نیست.
▪️آدام: چیزی که می دونیم یه قطره اس، چیزی که نمی دونیم یه اقیانوسه.
▪️جوناس و مارتا: من و تو برای همدیگه ساخته شدیم، هرگز چیزی غیر از اینو باور نکن.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ملتی که خود را باور داشته باشد، خدایی خاصِ خود دارد و در وجودِ این خدا آن شرایطی را ارج مینهد که با آن به مرتبهای والا دست یافته است، یعنی فضیلتهایِ خویش را میستاید و علاقه به خویشتن و احساسِ قدرتِ خود را در وجودی فرافکنی میکند که از او میتواند سپاسگزار باشد. ثروتمند در پیِ بخشش است و قومی مغرور به خدایی نیاز دارد تا برایش قربانی بدهد... دین در چنین شرایطی نوعی آیینِ سپاسگزاری است. فرد خویشتن را سپاس میگوید و برایِ این کار به خدایی نیاز دارد. چنین خدایی باید قادر باشد که سود یا زیانی برساند، دوست یا خصم باشد و در شرایطِ نیک یا بد پیوسته فرد را مسحورِ خود سازد. عقیم ساختن خلافِ طبیعتِ خدا و تبدیلِ آن به خدایِ نیکیها، کاری بس ناپسند است. به خدایِ بد چون خدایِ نیک نیاز است، یعنی فرد وجودِ خویش را مرهونِ شکیبایی و انساندوستیِ صرف نمیداند.. اگر خدا خشم، انتقام، حسد، تمسخر، نیرنگ و نیرو نداشته باشد، پس دیگر چه قدرتی دارد؟ آن خدایی که حتی شورِ پیروزی و نبرد را نشناسد، به چه دردی میخورد؟ چنین خدایی را نمیتوان فهمید، یعنی اصلاً چه فایدهای دارد؟ - بیشک زمانی که ملتی نابود میشود، زمانی که ایمان به آینده و در نهایت امید به آزادی از بین میرود، آن زمان که تسلیم، نخستین شرطِ سودمندی، و فضیلتهایِ تسلیمشدگان شرطِ حفظِ خویشتن قلمداد میشود، باید خدایِ آن قوم نیز تغییر کند. این خدا حال بدل به موجودی زبانبسته، هراسان و فروتن میشود و انسانها را به «آرامشِ روح»، دوری از کینهتوزی، احترام، «عشق» به دوست و دشمن فرا میخواند. به همهی امور پیوسته جنبهی اخلاقی میدهد و به غارِ فضیلتهایِ خصوصی میخزد و خدایِ همگان میگردد، موجودی خصوصی و جهانوطن... پیشتر همین خدا نمادِ ملت، نمادِ قدرتِ هر ملتی، نمادِ جلوههایِ تهاجمی بود و عطشِ نیل به قدرت را در روحِ ملتها نشان میداد و حال او تنها خدایی مهربان است... در واقع هیچ راهِ دیگری برایِ خدایان نیست، یعنی یا آنان خواستارِ قدرت هستند و مدتهایِ مدید خدایانِ ملتها خواهند ماند و یا خدایانی بیقدرتاند که در راهِ دستیابی به قدرت و به همین دلیل از سرِ ضرورت مهربان میشوند.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال
▪️بند 16
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال
▪️بند 16
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️؛Différance یک اصطلاح فرانسوی است که ژاک دریدا آن را ابداع کرده است. این یک مفهوم مرکزی در واسازی یا ساختگشایی دریدا است، یک دیدگاه انتقادی که به رابطه بین متن و معنا مربوط میشود. اصطلاح différance یعنی «تفاوت و تعویق معنا».
بررسی اجمالی
دریدا برای اولین بار در مقاله ۱۹۶۳ خود " Cogito et histoire de la folie " از اصطلاح différance استفاده میکند. پس از آن اصطلاح différance نقشی کلیدی در تعامل دریدا با فلسفه ادموند هوسرل در گفتار و پدیده ایفا کرد. سپس این اصطلاح در آثار مختلف دیگر، به ویژه در مقاله «تفاوت» Différance و در مصاحبههای مختلف طرح شد.
▪️ساختار و پیدایش
دریدا به متونی میپردازد که حول تضادهای عنصری ساخته شدهاند که هر گفتاری، با هر معنایی که داشته باشد، باید آن را بیان کند و این از آن روست که هویت در اصطلاحات غیر ذات گرایانه یک سازه تلقی میشود و سازهها تنها از طریق تأثیر متقابل تفاوتها در درون «نظام نشانههای متمایز» معنا تولید میکنند. این رویکرد به متن، به معنایی وسیع، از نشانهشناسی فردیناند دو سوسور سرچشمه میگیرد.
▪️دوگانی گفتار و نوشتار
اصطلاح Différance بیش از همه برای به چالش کشاندن تقابل دوگانی گفتار / نوشتار ساخته شده است و تفاوت میان صورت مکتوب و ملفوظ واژه «لفظ» موجب رخ دادن بازی تفاوت و تعویق در ذهن خواننده میشود نه اینکه دو تفاوت و تعویق در این اصطلاح وجود داشته باشد! این واژه هم تفاوت است و هم تفاوت نیست؛ صورت ملفوظ آن تفاوت است و صورت مکتوب آن تفاوت نیست؛ بنابراین، معنای آن به واسطه صورت نوشتاری به تعویق میافتد تا مرزهای گفتار و نوشتار مبهم شوند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بررسی اجمالی
دریدا برای اولین بار در مقاله ۱۹۶۳ خود " Cogito et histoire de la folie " از اصطلاح différance استفاده میکند. پس از آن اصطلاح différance نقشی کلیدی در تعامل دریدا با فلسفه ادموند هوسرل در گفتار و پدیده ایفا کرد. سپس این اصطلاح در آثار مختلف دیگر، به ویژه در مقاله «تفاوت» Différance و در مصاحبههای مختلف طرح شد.
▪️ساختار و پیدایش
دریدا به متونی میپردازد که حول تضادهای عنصری ساخته شدهاند که هر گفتاری، با هر معنایی که داشته باشد، باید آن را بیان کند و این از آن روست که هویت در اصطلاحات غیر ذات گرایانه یک سازه تلقی میشود و سازهها تنها از طریق تأثیر متقابل تفاوتها در درون «نظام نشانههای متمایز» معنا تولید میکنند. این رویکرد به متن، به معنایی وسیع، از نشانهشناسی فردیناند دو سوسور سرچشمه میگیرد.
▪️دوگانی گفتار و نوشتار
اصطلاح Différance بیش از همه برای به چالش کشاندن تقابل دوگانی گفتار / نوشتار ساخته شده است و تفاوت میان صورت مکتوب و ملفوظ واژه «لفظ» موجب رخ دادن بازی تفاوت و تعویق در ذهن خواننده میشود نه اینکه دو تفاوت و تعویق در این اصطلاح وجود داشته باشد! این واژه هم تفاوت است و هم تفاوت نیست؛ صورت ملفوظ آن تفاوت است و صورت مکتوب آن تفاوت نیست؛ بنابراین، معنای آن به واسطه صورت نوشتاری به تعویق میافتد تا مرزهای گفتار و نوشتار مبهم شوند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#نفس_از_دیدگاه_ابن_سینا
🔹 جلسه اول
نگاه متفاوت #ابن_سینا به مسائل مادی یا غیرمادی بودن نفس و نسبت آن با جسم، بقا یا فنای نفس پس از بدن, به ضمیمه ی نوآوریهای او در مباحثی چون اثبات وجود نفس، ماهیت ذهن، ادراکات حسی، حس باطنی، قوای عقلی، تعامل نفس و بدن، نسبت عقل فعال با عقل انسان، کارکرد نفس و دهها مسئله دیگر باعث شد تا او نفس شناسی را جدا از مجموعه علوم طبیعیات به طور مستقل مطالعه کند و در حقیقت علم نفس را از نو بر پایه های متفاوت تدوین نماید.
▪️مقدمه
یکی از ویژگی های ستودنی فلسفه ابن سینا، اهتمام در نفس شناسی است
ابن سینا نفس را هم از جنبه متافیزیکی مورد بحث قرارداد و هم از جنبه فیزیولوژی .ودر این در جنبه اخیر بیش از دیگر فلاسفه به علم و اندیشه جدید نزدیک شده است.
به طور کلی چه از ناحیه متافیزیکی و چه از ناحیه فیزیولوژی بزرگترین علمای علم و نفس قدیم است البته در این شکی نیست که آراء ابن سینا هم مانند آراء دیگر فلاسفه پیشیناز ضعف و نقض خالی نباشد. اما با همه اینها به خاطر جنبه های ابتکاری آن تا پیش از جدید در شرق و غرب اثری وسیع داشته است.
ما در این بحث نخست به جنبه متافیزیکی که به بحث درباره وجود و ماهیت آن و علاقه آن به بدن و خلود آن و امثال این مسائل است میپردازیم و سپس مسئله را از ناحیه طبیعی آن بحث درباره قوای مختلف مورد بحث قرار می دهیم.
ابن سینا تالیفات وتصنیفات بجای گذاشته است از جمله: "رساله فی معرفت النفس الناطقه واحوالها، بقاء النفس الناطقه، تعلق نفس به بدن، رساله فی امرالنفس و بحث عن القوی النفسیه، قصیده عینیه" وغیر اینها از تالیفات یا شروحی است که ابن سینا درباره نفس نوشته است چه به زبان عربی و چه به زبان فارسی.
▪️پیشینه
مسئله وجود نفس از قدیم مورد توجه فلاسفه اسلامی و غرب بوده ودر کتب خود به تحلیل مسائل آن پرداخته اند.وآراء و نظرات گوناگون ابراز داشته اند.
در یک تقسیم بندی میتوان دو دیدگاه را در مورد شناخت نفس مطرح نمود یکی دیدگاه کسانی که نفس را مجرد می دانند ،مانند افلاطون، فارابی، ابن سینا و دیگر ی دیدگاه کسانی است که نفس را مادی میدانند ماننداپیکور مارکس و اغلب متکلمین اسلامی ازجمله معتزلی راوندی.
از جمله کسانی که نفس را مجرد می داند افلاطون است. به نقل از کتاب کاپلستون افلاطون نفس را از هر جهت غیر جسمانی و فناناپذیر میداند و قائل به بساط و بقا آن است.
اما ارسطو نفس را صورت بدن می داند ومی گوید:نفس با بدن همانند نسبتی است که بین ماده و صورت وجود دارد و به این صورت که ماده و صورت ملازم یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری حادث نمی شود و باقی نمی ماند بنابراین وی به وحدت نفس و بدن ،بگونهای که نفس صورت بدن است رای داد و نفس را چیزی میداندکه نمیتواند بدون بدن باشد ونه خود بدن است.
ارسطو نفس را کمال اول جسم طبیعی آلی میداند کمال اول به معنای امری که موجب آن شی ء محقق می یابد. وی نفس را اصل و مبدا حیاتی در موجودات زنده می داند و برای نفس قوایی از جمله ادراک ،حس، میل و شوق قائل است.
از میان کسانی که نفس را مادی می داندابو اسحاق نظام است؛ وی حقیقت انسان را یک عنصر لطیفی میداند که در بدن فرو رفته ،مثل آتش در زغال یا مثل آب در گل
▪️اثبات وجود نفس
ابن سینا پیش از آنکه به تعریف نفس و بیان قوی و وظایف آن بپردازد به اثبات وجود نفس و مغایرت آن با بدن پرداخته است.
دیگر آنکه شیخ در اثبات حقیقت نفس و جوهریت آن به عنوان جوهری مغایر با بدن که با فنای آن فانی نمیشود،میخواهد وضع خود را در برابر کسانی که منکر وجود نفس هستند ،یاکسانی که آنرا عرضی است از اعراض جسد میشمارند، روشن کند
از این روست که در بسیاری از تالیفات خود این گونه براهین را تکرار میکند و مهمترین آنها عبارتند از:
▪️الف- برهان طبیعی
ابن سینا حرکت را بر دو قسم می کند حرکت ارادی وحرکت غیر ارادی .
حرکت غیر ارادی مانندسقوط جسم از بالا به پایین که مقتضای طبیعت است وحرکت ارادی مانند راه رفتن انسان روی زمین یا پرواز پرنده در هوا که مقتضای ضد طبیعت است.
اجسامی را که هم دارای حرکت غیر ارادی و هم محرک به اراده هستند،مستلزم حرکت خاصی است زائد برعناصرجسم متحرک، وآن نفس است. همچنین اجسامی را می بینیم که تغذیه نمو و تولید مثل می کنند و هیچ یک از این امور از جهت جسمیت آنها نیست پس ناچار در ذات این اجسام برای این کارها مبادی دیگری هست و بالجمله آنچه مبداء صدور کارهایی است که پیوسته به یک روش نیست و از روی اراده است.
🔹 جلسه اول
نگاه متفاوت #ابن_سینا به مسائل مادی یا غیرمادی بودن نفس و نسبت آن با جسم، بقا یا فنای نفس پس از بدن, به ضمیمه ی نوآوریهای او در مباحثی چون اثبات وجود نفس، ماهیت ذهن، ادراکات حسی، حس باطنی، قوای عقلی، تعامل نفس و بدن، نسبت عقل فعال با عقل انسان، کارکرد نفس و دهها مسئله دیگر باعث شد تا او نفس شناسی را جدا از مجموعه علوم طبیعیات به طور مستقل مطالعه کند و در حقیقت علم نفس را از نو بر پایه های متفاوت تدوین نماید.
▪️مقدمه
یکی از ویژگی های ستودنی فلسفه ابن سینا، اهتمام در نفس شناسی است
ابن سینا نفس را هم از جنبه متافیزیکی مورد بحث قرارداد و هم از جنبه فیزیولوژی .ودر این در جنبه اخیر بیش از دیگر فلاسفه به علم و اندیشه جدید نزدیک شده است.
به طور کلی چه از ناحیه متافیزیکی و چه از ناحیه فیزیولوژی بزرگترین علمای علم و نفس قدیم است البته در این شکی نیست که آراء ابن سینا هم مانند آراء دیگر فلاسفه پیشیناز ضعف و نقض خالی نباشد. اما با همه اینها به خاطر جنبه های ابتکاری آن تا پیش از جدید در شرق و غرب اثری وسیع داشته است.
ما در این بحث نخست به جنبه متافیزیکی که به بحث درباره وجود و ماهیت آن و علاقه آن به بدن و خلود آن و امثال این مسائل است میپردازیم و سپس مسئله را از ناحیه طبیعی آن بحث درباره قوای مختلف مورد بحث قرار می دهیم.
ابن سینا تالیفات وتصنیفات بجای گذاشته است از جمله: "رساله فی معرفت النفس الناطقه واحوالها، بقاء النفس الناطقه، تعلق نفس به بدن، رساله فی امرالنفس و بحث عن القوی النفسیه، قصیده عینیه" وغیر اینها از تالیفات یا شروحی است که ابن سینا درباره نفس نوشته است چه به زبان عربی و چه به زبان فارسی.
▪️پیشینه
مسئله وجود نفس از قدیم مورد توجه فلاسفه اسلامی و غرب بوده ودر کتب خود به تحلیل مسائل آن پرداخته اند.وآراء و نظرات گوناگون ابراز داشته اند.
در یک تقسیم بندی میتوان دو دیدگاه را در مورد شناخت نفس مطرح نمود یکی دیدگاه کسانی که نفس را مجرد می دانند ،مانند افلاطون، فارابی، ابن سینا و دیگر ی دیدگاه کسانی است که نفس را مادی میدانند ماننداپیکور مارکس و اغلب متکلمین اسلامی ازجمله معتزلی راوندی.
از جمله کسانی که نفس را مجرد می داند افلاطون است. به نقل از کتاب کاپلستون افلاطون نفس را از هر جهت غیر جسمانی و فناناپذیر میداند و قائل به بساط و بقا آن است.
اما ارسطو نفس را صورت بدن می داند ومی گوید:نفس با بدن همانند نسبتی است که بین ماده و صورت وجود دارد و به این صورت که ماده و صورت ملازم یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری حادث نمی شود و باقی نمی ماند بنابراین وی به وحدت نفس و بدن ،بگونهای که نفس صورت بدن است رای داد و نفس را چیزی میداندکه نمیتواند بدون بدن باشد ونه خود بدن است.
ارسطو نفس را کمال اول جسم طبیعی آلی میداند کمال اول به معنای امری که موجب آن شی ء محقق می یابد. وی نفس را اصل و مبدا حیاتی در موجودات زنده می داند و برای نفس قوایی از جمله ادراک ،حس، میل و شوق قائل است.
از میان کسانی که نفس را مادی می داندابو اسحاق نظام است؛ وی حقیقت انسان را یک عنصر لطیفی میداند که در بدن فرو رفته ،مثل آتش در زغال یا مثل آب در گل
▪️اثبات وجود نفس
ابن سینا پیش از آنکه به تعریف نفس و بیان قوی و وظایف آن بپردازد به اثبات وجود نفس و مغایرت آن با بدن پرداخته است.
دیگر آنکه شیخ در اثبات حقیقت نفس و جوهریت آن به عنوان جوهری مغایر با بدن که با فنای آن فانی نمیشود،میخواهد وضع خود را در برابر کسانی که منکر وجود نفس هستند ،یاکسانی که آنرا عرضی است از اعراض جسد میشمارند، روشن کند
از این روست که در بسیاری از تالیفات خود این گونه براهین را تکرار میکند و مهمترین آنها عبارتند از:
▪️الف- برهان طبیعی
ابن سینا حرکت را بر دو قسم می کند حرکت ارادی وحرکت غیر ارادی .
حرکت غیر ارادی مانندسقوط جسم از بالا به پایین که مقتضای طبیعت است وحرکت ارادی مانند راه رفتن انسان روی زمین یا پرواز پرنده در هوا که مقتضای ضد طبیعت است.
اجسامی را که هم دارای حرکت غیر ارادی و هم محرک به اراده هستند،مستلزم حرکت خاصی است زائد برعناصرجسم متحرک، وآن نفس است. همچنین اجسامی را می بینیم که تغذیه نمو و تولید مثل می کنند و هیچ یک از این امور از جهت جسمیت آنها نیست پس ناچار در ذات این اجسام برای این کارها مبادی دیگری هست و بالجمله آنچه مبداء صدور کارهایی است که پیوسته به یک روش نیست و از روی اراده است.
فلسفه
▪️#نفس_از_دیدگاه_ابن_سینا 🔹 جلسه اول نگاه متفاوت #ابن_سینا به مسائل مادی یا غیرمادی بودن نفس و نسبت آن با جسم، بقا یا فنای نفس پس از بدن, به ضمیمه ی نوآوریهای او در مباحثی چون اثبات وجود نفس، ماهیت ذهن، ادراکات حسی، حس باطنی، قوای عقلی، تعامل نفس و…
▪️ب-برهان پسیکولوژی
از خواص انسان این است که چون اشیاءنادره را ادراک کند، انفعالی در او پدید می آید که تعجب نامیده میشود .و این تعجب سبب خنده ،گریه ،تنفروشرمساری می شود.وآدمی به سبب تعجب از حیوانات ممتاز است.واین بدان معنا است که در انسان سالم قوه ای است که اورا از موجودات نا مدرک متمایز می کند
ابن سینا در شفاء می گوید: "قوای محرکه و مدرکه و حافظه برای مزاج چیزی دیگرند و تو می توانی آن را نفس بنامی و این همان جوهری است که در اجزا بدن تو سپس در بدن تو تصرف میکند و این جوهر در تو یکی است و آن تو هستی."
▪️ج-برهان استمرار
ابن سینا نفس و بدن را با هم مقایسه می کند و میان آن دو تفاوتی هایی می بیند بدین معنا که بدن در معرض دگرگونی ؛زیادت و نقصان است و مرکب است از اجزایی که خود عرضه ی عوامل دگرگونی اند.
اما نفس همواره بر یک حال باقی است. در این باره ابن سینا می گوید: ای عاقل؛ بدان که تو امروز درست همانند کسی هستی که در همه عمرت بودهای ؛حتی بسیاری از آنچه را که بر تو گذشته است به یاد داری .تو ثابت و مستمری که در این شکی نیست ولی بدن تو همیشه در تحلیل و نقصان است. از این رو آدمی به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد... اما تو خود می دانی که در مدت چند سال، از بدن تو از آنچه در آغاز بود چیزی بر جای نمانده است. ولی تو در طول این مدت به بقای ذات خود معترفی و در طول عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات تو با بدن تو و اجزاء ظاهری و باطنی آن مغایر است.
این برهان درب غیب را به روی ما می گشاید؛ زیرا جوهر نفس از حس و اوهام پنهان است.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
از خواص انسان این است که چون اشیاءنادره را ادراک کند، انفعالی در او پدید می آید که تعجب نامیده میشود .و این تعجب سبب خنده ،گریه ،تنفروشرمساری می شود.وآدمی به سبب تعجب از حیوانات ممتاز است.واین بدان معنا است که در انسان سالم قوه ای است که اورا از موجودات نا مدرک متمایز می کند
ابن سینا در شفاء می گوید: "قوای محرکه و مدرکه و حافظه برای مزاج چیزی دیگرند و تو می توانی آن را نفس بنامی و این همان جوهری است که در اجزا بدن تو سپس در بدن تو تصرف میکند و این جوهر در تو یکی است و آن تو هستی."
▪️ج-برهان استمرار
ابن سینا نفس و بدن را با هم مقایسه می کند و میان آن دو تفاوتی هایی می بیند بدین معنا که بدن در معرض دگرگونی ؛زیادت و نقصان است و مرکب است از اجزایی که خود عرضه ی عوامل دگرگونی اند.
اما نفس همواره بر یک حال باقی است. در این باره ابن سینا می گوید: ای عاقل؛ بدان که تو امروز درست همانند کسی هستی که در همه عمرت بودهای ؛حتی بسیاری از آنچه را که بر تو گذشته است به یاد داری .تو ثابت و مستمری که در این شکی نیست ولی بدن تو همیشه در تحلیل و نقصان است. از این رو آدمی به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد... اما تو خود می دانی که در مدت چند سال، از بدن تو از آنچه در آغاز بود چیزی بر جای نمانده است. ولی تو در طول این مدت به بقای ذات خود معترفی و در طول عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات تو با بدن تو و اجزاء ظاهری و باطنی آن مغایر است.
این برهان درب غیب را به روی ما می گشاید؛ زیرا جوهر نفس از حس و اوهام پنهان است.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️ب-برهان پسیکولوژی از خواص انسان این است که چون اشیاءنادره را ادراک کند، انفعالی در او پدید می آید که تعجب نامیده میشود .و این تعجب سبب خنده ،گریه ،تنفروشرمساری می شود.وآدمی به سبب تعجب از حیوانات ممتاز است.واین بدان معنا است که در انسان سالم قوه ای است…
▪️د- برهان وحدت نفس وبرهان"من"
ابن سینا در کتاب شفا می گوید :نفس محل معقولات است و جوهری که محل معقولات باشد جسم و قائم به جسم نیست و نه قوه ای در جسم است و نه به هیچ وجه صورت جسم است.شیخ می گوید: اگر محل معقولات جسم یا مقداری از مقادیر باشد، از دو حال بیرون نیست یا صورت معقوله در چیزی از جسم که منقسم است حلول میکند -که این محال است یا در قسمتی از جسم که غیر منقسم است حلول می کند .اگر چنین باشد یعنی آن قسمت از تقسیم پذیر باشد صورت معقول هم قسمت شود یا به دو جزء متشابه و یا به دو جزء غیر متشابه .
اگر متشابه باشد چگونه میشود که از این دو چیزی حاصل شود که غیر از خودشان است و اگر غیر متشابه باشند چگونه ممکن است که صورت معقول را اجزاء غیر متشابه باشد پس واجب می آید که محل صورت مقوله جوهری باشد که نه جسم و نه قابل قسمت.چون اگر جز این باشد همانطور که جسم انقسام میپذیرد صورت معقول نیز انقسام می پذیرد
نفس وظایف مختلفی دارد، ولی علی رغم تعدد این وظایف خود نفس همچنان واحد است برای آنکه باید رشتهایی این قوای شهوانیه و غضبیه و مدرکه را به هم پیوند.
از آنجا که این قوا یکدیگر را به کار می گیرند و این چیزی که رشته ارتباط است ممکن نیست که جسم باشد. پس در این که نفس جسم نیست اعتراضی باقی نمی ماند .شیخ در رساله خود موسوم به رساله" فی معرفت النفس الناطقه و احوال ها" می گوید: انسان میگوید فلان چیز را به چشمم درک. کردم یا به فلان چیز میل کردم، یا از آن خشمگین شدم،همچنین می گوید با دستم گرفتم، با پایم راه رفتم ،با زبان تکلم کردم، با گوشم شنیدم ،در فلان موضوع اندیشیدم، پنداشتم و خیال کردم از این امور دانسته میشود که در انسان چیزی است جامع ، ادراکات و افعال به او منتهی میشود.
ضرورتا در میابیم که در انسان چیزی است جامع که این ادراکات و افعال به او منتهی می شود .
و همچنین ضرورتاً در می یابیم آن چیز که جامع ادراکات و افعال است، یکی از اجزای بدن نیست. زیرا آدمی با گوش نمی بیند و با چشم نمی شنود و با دست راه نمی رود و با پا نمی گیرد پس در او چیزی است ک جامع جمیع ادراکات و افعال است. و همین است که انسان به خود اشاره میکند و می گوید" من" و این چیزی است که ورای اجزای بدن .پس "من" هر شخصی غیر بدن اوست.
ابن سینا در کتاب شفا می گوید :نفس محل معقولات است و جوهری که محل معقولات باشد جسم و قائم به جسم نیست و نه قوه ای در جسم است و نه به هیچ وجه صورت جسم است.شیخ می گوید: اگر محل معقولات جسم یا مقداری از مقادیر باشد، از دو حال بیرون نیست یا صورت معقوله در چیزی از جسم که منقسم است حلول میکند -که این محال است یا در قسمتی از جسم که غیر منقسم است حلول می کند .اگر چنین باشد یعنی آن قسمت از تقسیم پذیر باشد صورت معقول هم قسمت شود یا به دو جزء متشابه و یا به دو جزء غیر متشابه .
اگر متشابه باشد چگونه میشود که از این دو چیزی حاصل شود که غیر از خودشان است و اگر غیر متشابه باشند چگونه ممکن است که صورت معقول را اجزاء غیر متشابه باشد پس واجب می آید که محل صورت مقوله جوهری باشد که نه جسم و نه قابل قسمت.چون اگر جز این باشد همانطور که جسم انقسام میپذیرد صورت معقول نیز انقسام می پذیرد
نفس وظایف مختلفی دارد، ولی علی رغم تعدد این وظایف خود نفس همچنان واحد است برای آنکه باید رشتهایی این قوای شهوانیه و غضبیه و مدرکه را به هم پیوند.
از آنجا که این قوا یکدیگر را به کار می گیرند و این چیزی که رشته ارتباط است ممکن نیست که جسم باشد. پس در این که نفس جسم نیست اعتراضی باقی نمی ماند .شیخ در رساله خود موسوم به رساله" فی معرفت النفس الناطقه و احوال ها" می گوید: انسان میگوید فلان چیز را به چشمم درک. کردم یا به فلان چیز میل کردم، یا از آن خشمگین شدم،همچنین می گوید با دستم گرفتم، با پایم راه رفتم ،با زبان تکلم کردم، با گوشم شنیدم ،در فلان موضوع اندیشیدم، پنداشتم و خیال کردم از این امور دانسته میشود که در انسان چیزی است جامع ، ادراکات و افعال به او منتهی میشود.
ضرورتا در میابیم که در انسان چیزی است جامع که این ادراکات و افعال به او منتهی می شود .
و همچنین ضرورتاً در می یابیم آن چیز که جامع ادراکات و افعال است، یکی از اجزای بدن نیست. زیرا آدمی با گوش نمی بیند و با چشم نمی شنود و با دست راه نمی رود و با پا نمی گیرد پس در او چیزی است ک جامع جمیع ادراکات و افعال است. و همین است که انسان به خود اشاره میکند و می گوید" من" و این چیزی است که ورای اجزای بدن .پس "من" هر شخصی غیر بدن اوست.
فلسفه
▪️د- برهان وحدت نفس وبرهان"من" ابن سینا در کتاب شفا می گوید :نفس محل معقولات است و جوهری که محل معقولات باشد جسم و قائم به جسم نیست و نه قوه ای در جسم است و نه به هیچ وجه صورت جسم است.شیخ می گوید: اگر محل معقولات جسم یا مقداری از مقادیر باشد، از دو حال بیرون…
▪️ه- برهان انسان پرنده یا معلق در هوا
یکی از متقن ترین دلایلی که ابن سینا بر وجود نفس اقامه کرده است، دلیلی است که ژیلسون آنرا دلیل انسان پرنده خوانده و ما آن را در زمره دلایل قدیس و آگوستین نیز می یابیم که از آباء کنیسه شرقی اخذ کرده است .همچنین "دلیل انسان پرنده به عبارت #دکارت :من فکر می کنم پس من هستم. شباهت بسیار دارد
ابن سینا می گوید: به خودت بپرداز و بیندیش که در آن هنگام که تندرست هستی و یا در حالت دیگری جز تندرستی، در وضعی که امور را نیکو درک می کنی ،یا هیچ از وجود خود غفلت ورزیده ای شده است که خود را ثابت نیابی؟ به نظرمن که شخص عاقل و دانا چنین نیست کسی که در خواب است و حتی مست در حین مستی از ذات خود غافل نیست اگرچه ممکن است به اینکه از خود غافل نیست توجه نداشته باشد .اگر تو چنان تصوری کنی که از آغاز با عقل و هیئت صحیح آفریده شده و خود را چنان تصور کنی که گویی که هیچ یک از اعضا خود را نمی بینی و لمس نمی کنی و در هوای آزاد معلق هستی در این حال از همه چیز غافل خواهی بود مگر از خودی خودت.
ابن سینا در کتاب" شفا"میگوید: باید یکی از ما چنین تصور کند که گویی یک باره کامل آفریده شده و دید ه اش از مشاهده اشیای خارجی پوشیده است .و او در هوا با خلئی همچنان پایین می رود ،بدون آنکه با چیزی از فشار هوا برخورد کند ،که نیاز به احساس آن داشته باشد، و در میان اعضای فرق نهاده شود،و یا با چیزی تلاقی کند یا تماس یابد. در این هنگام باید تامل کند که آیا وجود خود را ثابت می داند؟ و در اثبات آن تردید نمی کند؟در این حال اعضای خود را اعم از خارجی چون دست و پا و داخلی چون احشاءو قلب و دماغ و همچنین هیچ یک از اشیا خارجی را موجود نخواهد دانست بلکه تنها خود را موجود می داند بدون طول و عرض و عمق. اگر در این حال برای او ممکن شود که دستی یا عضو دیگری را تصور کند، آن را نه جزئی از ذات خود خواهد پنداشت و نه شرط ذات خود.
همچنین ابن سینا میگوید:و تو می دانی که آنچه در این حال اثبات شده (خود، من) غیر از چیزی است که اثبات نشده ( اعضا ) و آنچه به آن اقرار شده غیر از چیزی که به آن اقرار نشده است. بنابراین، ذاتی که وجودش با این خصوصیت که خود انسان است ثابت شده، غیر از جسم و دیگر اعضای اوست که در آن حال، ثابت پنداشته نشدهاند.
پس هرکه این معنی را دریابد داند که وجود نفس چیزی است غیراز وجود جسم، بلکه نفس ابداً جسم نیست. و او خود،_ از راه انتقال تجربه که ذکر شد به این امر معارف شده و آگاه گشته است.
پایان جلسه اول
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
یکی از متقن ترین دلایلی که ابن سینا بر وجود نفس اقامه کرده است، دلیلی است که ژیلسون آنرا دلیل انسان پرنده خوانده و ما آن را در زمره دلایل قدیس و آگوستین نیز می یابیم که از آباء کنیسه شرقی اخذ کرده است .همچنین "دلیل انسان پرنده به عبارت #دکارت :من فکر می کنم پس من هستم. شباهت بسیار دارد
ابن سینا می گوید: به خودت بپرداز و بیندیش که در آن هنگام که تندرست هستی و یا در حالت دیگری جز تندرستی، در وضعی که امور را نیکو درک می کنی ،یا هیچ از وجود خود غفلت ورزیده ای شده است که خود را ثابت نیابی؟ به نظرمن که شخص عاقل و دانا چنین نیست کسی که در خواب است و حتی مست در حین مستی از ذات خود غافل نیست اگرچه ممکن است به اینکه از خود غافل نیست توجه نداشته باشد .اگر تو چنان تصوری کنی که از آغاز با عقل و هیئت صحیح آفریده شده و خود را چنان تصور کنی که گویی که هیچ یک از اعضا خود را نمی بینی و لمس نمی کنی و در هوای آزاد معلق هستی در این حال از همه چیز غافل خواهی بود مگر از خودی خودت.
ابن سینا در کتاب" شفا"میگوید: باید یکی از ما چنین تصور کند که گویی یک باره کامل آفریده شده و دید ه اش از مشاهده اشیای خارجی پوشیده است .و او در هوا با خلئی همچنان پایین می رود ،بدون آنکه با چیزی از فشار هوا برخورد کند ،که نیاز به احساس آن داشته باشد، و در میان اعضای فرق نهاده شود،و یا با چیزی تلاقی کند یا تماس یابد. در این هنگام باید تامل کند که آیا وجود خود را ثابت می داند؟ و در اثبات آن تردید نمی کند؟در این حال اعضای خود را اعم از خارجی چون دست و پا و داخلی چون احشاءو قلب و دماغ و همچنین هیچ یک از اشیا خارجی را موجود نخواهد دانست بلکه تنها خود را موجود می داند بدون طول و عرض و عمق. اگر در این حال برای او ممکن شود که دستی یا عضو دیگری را تصور کند، آن را نه جزئی از ذات خود خواهد پنداشت و نه شرط ذات خود.
همچنین ابن سینا میگوید:و تو می دانی که آنچه در این حال اثبات شده (خود، من) غیر از چیزی است که اثبات نشده ( اعضا ) و آنچه به آن اقرار شده غیر از چیزی که به آن اقرار نشده است. بنابراین، ذاتی که وجودش با این خصوصیت که خود انسان است ثابت شده، غیر از جسم و دیگر اعضای اوست که در آن حال، ثابت پنداشته نشدهاند.
پس هرکه این معنی را دریابد داند که وجود نفس چیزی است غیراز وجود جسم، بلکه نفس ابداً جسم نیست. و او خود،_ از راه انتقال تجربه که ذکر شد به این امر معارف شده و آگاه گشته است.
پایان جلسه اول
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#نفس_از_دیدگاه_ابن_سینا جلسه دوم
درجلسه پیش بیان شد, #ابن_سینا قبل از اینکه به تعریف و مسائل نفس بپردازد، در صدد اثبات نفس است ودر تالیفات خود این براهین را تکرار می کند. مهم ترین آنها عبارت بود از
۱-برهان طبیعی
۲-برهان پسیکولوژی
۳-برهان استمرار
۴-برهان وحدت نفس و برهان" من"
۵-برهان معلق درهوا
▪️ تعریف نفس
ابوعلی سینا در مبحث علم طبیعی میگوید: همه افعال نباتی و حیوانی وانسانی، از قوایی زائد بر جسمیت و حتی زائد درطبیعت مزاج (برودت'رطوبت'حرارت'خشک) صادر می شود. که این قوا را کمال می خوانند، زیرا بوسیله این قواست که نبات وحیوان بالفعل نبات وحیوان می شوند.ودر ادامه می گوید: ما اینها را از نظر افعالی که از آنها صادر می شوند قوا می نامیم و از نظر آن که جنس را کمال می بخشند تا به صورت محصل یعنی (موجود بالفعل )"در می آید کمال می خوانیم و بهتر آن است که نفس را کمال گوییم زیرا" نفس از جهت قوهای که ادراک حیوان بدان است استکمال می یابد کمال است. همچنین از جهت قوه ای که افعال حیوان از آن صادر میشود کمال است .نفس مفارق از ماده کمال است و نفس غیر مفارق از ماده هم کمال است."
▪️تا اینجا در یافتم؛ شیخ نفس را قوایی مفارق ازجسمیت وزائد بر مزاج تعریف می کند،و این قوا را به نام کمال می خواند.
شیخ می گوید: کمال رابر دوقسم است:کمال اول- کمال ثانی
کمال اول آن است که ،نوع(حقیقت شی) بدان فعلیت می یابد مانند شکل شمشیری برای شمشیر .
کمال دوم نتیجه افعال و انفعالات شی است چون بریدن برای شمشیر.از اینجاست که نفس کمال اول است.
درنفس نباتی" کمال اول جسم طبیعی آلی است از آن جهت که زاد و ولد می کند و پرورش می باید و تغذیه می کند".
نفس حیوانی" کمال اول جسم طبیعی عالی است از جهت ادراک جزئیات و حرکت به اراده .
نفس نسانی "کمال اول جسم طبیعی عالی است از جهت اعمال فکری که به اختیار انجام میدهد و استنباط به رای و جهت ادراک کلیات."
▪️طبیعت نفس
ابن سینا پس از آن که به بیان تقابل جوهر و عرض می پردازد می گوید :"وجود نفس در جسم چون وجود عرض در موضوع خود نیست ،پس نفس جوهر است "زیرا میتواند بدون جسم یافته شود ولی جسم بدون نفس برپای نتواند بود که چون از آن جدا شد دستخوش تغییرات خارجی گردد و انحلال یابد.
پیش از ابن سینا افلاطون ،فلوطین وفارابی به جوهریت نفس قائل شده بودند .ابن سینا علاوه بر اثبات جوهریت نفس اثبات کرده که نفس جوهری است روحانی.
براهینی که بر روحانیت نفس اقامه کرده است بر سه گونه است .منطقی، ریاضی, طبیعی, و مهمترین آنها عبارتند از:
الف- نفس, ادراک معقولات میکند و این ادراک از خواص جسم نیست. زیرا صور معقوله چون در عقل یافت شوند به وضعی نیستند که بتوان گفت تجزیه میپذیرند یا انقسام می شوند.در حالی که در جسم تصور تقسیمات نامتناهی می توان کرد.پس صور معقوله هرگز نمی توانددر جسم باشد
ب- نفس ادراک کلیات می کند .و همچنین نفس خود را بدون هیچ حالت و وسیله ای درک می کند اما حتی شی خارجی را حس میکند ،ولی ذات خودو آلت خود و احساس خود را حس نمیکند. همچنین است خیال که نه ذات خود را تخیل می کند و نه فعل و آلت خود را. پس نفس را طبیعتی است غیر از طبیعت حس و خیال.
ج- استمرار عمل و قوت محسوسات آلات جسمانی را ناتوان می کنند و چه بسا موجب فساد آنها میشوند."مثلا نور زیاد چشم را ضعیف میکند و شنیدن صدای شدید گوش را ضعیف می کند و گاه از کار می اندازند. چون چیزی، قوی و شدید را ادراک کنند به ادراک ضعیف قدرت نمی یابند. کسی که نور شدیدی را می بیند با آن و یا پس از آن قادر به دیدن نور ضعیف نیست. و کسی که بانگ عظیمی را می شنود با آن و یا پس از آن قادر به شنیدن بانگ ضعیف نیست. اما در قوه عقلیه امر بر خلاف این است زیرا چون شخص در تعقل مداومت کند و مواردی را که قویتر است تصور نماید در آنچه ضعیفتر است برای او آسان خواهد شد".( #شفا، صفحه 215)
د- همه اجزای بدن پس از آنکه به منتهای نشوء و قوت خود رسیدند رو به ضعف می گذارند. و این امر در سن ۴۰ سالگی است یا در حدود ۴۰ سالگی، و حال آنکه قوای عقلانی در این اوان کاملتر و نیرومند تر میشود. اگر اینها از صنف قوای بدنی بودند می بایست که مانند بدن رو به ضعف نهند، ولی این حال جز در موارد استثنایی یعنی مواقعی که موانعی پیش آید دیده نشده است پس قوای عقلانی نیز غیر از قوای بدنی است.
درجلسه پیش بیان شد, #ابن_سینا قبل از اینکه به تعریف و مسائل نفس بپردازد، در صدد اثبات نفس است ودر تالیفات خود این براهین را تکرار می کند. مهم ترین آنها عبارت بود از
۱-برهان طبیعی
۲-برهان پسیکولوژی
۳-برهان استمرار
۴-برهان وحدت نفس و برهان" من"
۵-برهان معلق درهوا
▪️ تعریف نفس
ابوعلی سینا در مبحث علم طبیعی میگوید: همه افعال نباتی و حیوانی وانسانی، از قوایی زائد بر جسمیت و حتی زائد درطبیعت مزاج (برودت'رطوبت'حرارت'خشک) صادر می شود. که این قوا را کمال می خوانند، زیرا بوسیله این قواست که نبات وحیوان بالفعل نبات وحیوان می شوند.ودر ادامه می گوید: ما اینها را از نظر افعالی که از آنها صادر می شوند قوا می نامیم و از نظر آن که جنس را کمال می بخشند تا به صورت محصل یعنی (موجود بالفعل )"در می آید کمال می خوانیم و بهتر آن است که نفس را کمال گوییم زیرا" نفس از جهت قوهای که ادراک حیوان بدان است استکمال می یابد کمال است. همچنین از جهت قوه ای که افعال حیوان از آن صادر میشود کمال است .نفس مفارق از ماده کمال است و نفس غیر مفارق از ماده هم کمال است."
▪️تا اینجا در یافتم؛ شیخ نفس را قوایی مفارق ازجسمیت وزائد بر مزاج تعریف می کند،و این قوا را به نام کمال می خواند.
شیخ می گوید: کمال رابر دوقسم است:کمال اول- کمال ثانی
کمال اول آن است که ،نوع(حقیقت شی) بدان فعلیت می یابد مانند شکل شمشیری برای شمشیر .
کمال دوم نتیجه افعال و انفعالات شی است چون بریدن برای شمشیر.از اینجاست که نفس کمال اول است.
درنفس نباتی" کمال اول جسم طبیعی آلی است از آن جهت که زاد و ولد می کند و پرورش می باید و تغذیه می کند".
نفس حیوانی" کمال اول جسم طبیعی عالی است از جهت ادراک جزئیات و حرکت به اراده .
نفس نسانی "کمال اول جسم طبیعی عالی است از جهت اعمال فکری که به اختیار انجام میدهد و استنباط به رای و جهت ادراک کلیات."
▪️طبیعت نفس
ابن سینا پس از آن که به بیان تقابل جوهر و عرض می پردازد می گوید :"وجود نفس در جسم چون وجود عرض در موضوع خود نیست ،پس نفس جوهر است "زیرا میتواند بدون جسم یافته شود ولی جسم بدون نفس برپای نتواند بود که چون از آن جدا شد دستخوش تغییرات خارجی گردد و انحلال یابد.
پیش از ابن سینا افلاطون ،فلوطین وفارابی به جوهریت نفس قائل شده بودند .ابن سینا علاوه بر اثبات جوهریت نفس اثبات کرده که نفس جوهری است روحانی.
براهینی که بر روحانیت نفس اقامه کرده است بر سه گونه است .منطقی، ریاضی, طبیعی, و مهمترین آنها عبارتند از:
الف- نفس, ادراک معقولات میکند و این ادراک از خواص جسم نیست. زیرا صور معقوله چون در عقل یافت شوند به وضعی نیستند که بتوان گفت تجزیه میپذیرند یا انقسام می شوند.در حالی که در جسم تصور تقسیمات نامتناهی می توان کرد.پس صور معقوله هرگز نمی توانددر جسم باشد
ب- نفس ادراک کلیات می کند .و همچنین نفس خود را بدون هیچ حالت و وسیله ای درک می کند اما حتی شی خارجی را حس میکند ،ولی ذات خودو آلت خود و احساس خود را حس نمیکند. همچنین است خیال که نه ذات خود را تخیل می کند و نه فعل و آلت خود را. پس نفس را طبیعتی است غیر از طبیعت حس و خیال.
ج- استمرار عمل و قوت محسوسات آلات جسمانی را ناتوان می کنند و چه بسا موجب فساد آنها میشوند."مثلا نور زیاد چشم را ضعیف میکند و شنیدن صدای شدید گوش را ضعیف می کند و گاه از کار می اندازند. چون چیزی، قوی و شدید را ادراک کنند به ادراک ضعیف قدرت نمی یابند. کسی که نور شدیدی را می بیند با آن و یا پس از آن قادر به دیدن نور ضعیف نیست. و کسی که بانگ عظیمی را می شنود با آن و یا پس از آن قادر به شنیدن بانگ ضعیف نیست. اما در قوه عقلیه امر بر خلاف این است زیرا چون شخص در تعقل مداومت کند و مواردی را که قویتر است تصور نماید در آنچه ضعیفتر است برای او آسان خواهد شد".( #شفا، صفحه 215)
د- همه اجزای بدن پس از آنکه به منتهای نشوء و قوت خود رسیدند رو به ضعف می گذارند. و این امر در سن ۴۰ سالگی است یا در حدود ۴۰ سالگی، و حال آنکه قوای عقلانی در این اوان کاملتر و نیرومند تر میشود. اگر اینها از صنف قوای بدنی بودند می بایست که مانند بدن رو به ضعف نهند، ولی این حال جز در موارد استثنایی یعنی مواقعی که موانعی پیش آید دیده نشده است پس قوای عقلانی نیز غیر از قوای بدنی است.
فلسفه
▪️#نفس_از_دیدگاه_ابن_سینا جلسه دوم درجلسه پیش بیان شد, #ابن_سینا قبل از اینکه به تعریف و مسائل نفس بپردازد، در صدد اثبات نفس است ودر تالیفات خود این براهین را تکرار می کند. مهم ترین آنها عبارت بود از ۱-برهان طبیعی ۲-برهان پسیکولوژی ۳-برهان استمرار…
6- حدوث نفس وخلود آن
ابن سینا بر این عقیده است که نفس با بدن حادث می شود.شیخ می گوید: نفس هنگامی حدوث می یابد که بدنی که صلاحیت به کار بردن آن را داشته باشد حدوث می یابد تا بدن حادث به منزله محل فرمانروایی و آلت و ابزار کار نفس باشد ابن سینا سپس به مخالفت با افلاطون پرداخته و می گوید: چنان نیست که نفوس انسانی جدا از بدن و قبل از آن قائم به خود بوده اند و سپس در بدن حلول کرده اند.
شیخ می گوید:"اگر امکان می داشت نفس بدون بدن موجود باشد ممکن نمیشد، که نفسی با نفس دیگر مغایرت عددی داشته باشد".
محال است که نفس واحد باشد و سپس آن نفس واحد در اجسام کثیر تقسیم گردد زیرا بسیط تجزیه و تقسیم نمیشود و صورت جسدی نمی تواند که در همان وقت صورت جسدی دیگر باشد پس نفس ها وقتی حادث می شوند که ماده بدنی که شایستگی به کار بردن داشته باشد حادث شده باشد
هرگاه نفس با جسد حادث شده باشد، پس می توانیم بگوییم هر جسدی را نفسی است و نفوس در اجساد از حیث نوع واحد و حیث عدد کثیرند. و چون نفوس از ابدان مفارقت یابند باز مانند زمانی که در ابدان بودند متعددند و هر نفسی به حسب اختلاف موادش و بر حسب اختلاف از منهء حدوثش، و بر حسب اختلاف هیئت آن ،یعنی اختلاف ابدان, ذات منفردی است.
▪️خلود نفس
شیخ به اثبات خلود نفس انسانی پرداخته است. بدین طریق که نفس با بدن حادث می شود ولی با فساد آن فاسد نمی یابد و این رای با رای ارسطو که می گوید صورت(نفس) با فساد ماده فاسد میشود مخالف است .
شیخ همچنین می گوید : نفس پذیرنده معقولات است و اخص خاص آن عقل است؛ و معقولات تنها صور اشیایی هستند که نفس تعقل کرده و نفس همواره غیر آن صور است. و نفس جاویدان است .زیرا نفس ذاتی است روحانی و نا مرکب. و بعد وقتی می گوییم که نفس صورت جسد است بدان معنی نیست که به فساد آن فاسد میشود.این بدان معنا است که وقتی شی به فساد شی دیگر فاسد میشود که میان آنها یک نوع تعلقی باشد ،و ما میدانیم که نفس و جسد با هم به وجود می آیند و هر دو جوهر ند، و جسد هیچ علتی از علل وجود نفس نیست، زیرا تعلق نفس به بدن از نوع تعلق معلول به علت ذاتی نیست..
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ابن سینا بر این عقیده است که نفس با بدن حادث می شود.شیخ می گوید: نفس هنگامی حدوث می یابد که بدنی که صلاحیت به کار بردن آن را داشته باشد حدوث می یابد تا بدن حادث به منزله محل فرمانروایی و آلت و ابزار کار نفس باشد ابن سینا سپس به مخالفت با افلاطون پرداخته و می گوید: چنان نیست که نفوس انسانی جدا از بدن و قبل از آن قائم به خود بوده اند و سپس در بدن حلول کرده اند.
شیخ می گوید:"اگر امکان می داشت نفس بدون بدن موجود باشد ممکن نمیشد، که نفسی با نفس دیگر مغایرت عددی داشته باشد".
محال است که نفس واحد باشد و سپس آن نفس واحد در اجسام کثیر تقسیم گردد زیرا بسیط تجزیه و تقسیم نمیشود و صورت جسدی نمی تواند که در همان وقت صورت جسدی دیگر باشد پس نفس ها وقتی حادث می شوند که ماده بدنی که شایستگی به کار بردن داشته باشد حادث شده باشد
هرگاه نفس با جسد حادث شده باشد، پس می توانیم بگوییم هر جسدی را نفسی است و نفوس در اجساد از حیث نوع واحد و حیث عدد کثیرند. و چون نفوس از ابدان مفارقت یابند باز مانند زمانی که در ابدان بودند متعددند و هر نفسی به حسب اختلاف موادش و بر حسب اختلاف از منهء حدوثش، و بر حسب اختلاف هیئت آن ،یعنی اختلاف ابدان, ذات منفردی است.
▪️خلود نفس
شیخ به اثبات خلود نفس انسانی پرداخته است. بدین طریق که نفس با بدن حادث می شود ولی با فساد آن فاسد نمی یابد و این رای با رای ارسطو که می گوید صورت(نفس) با فساد ماده فاسد میشود مخالف است .
شیخ همچنین می گوید : نفس پذیرنده معقولات است و اخص خاص آن عقل است؛ و معقولات تنها صور اشیایی هستند که نفس تعقل کرده و نفس همواره غیر آن صور است. و نفس جاویدان است .زیرا نفس ذاتی است روحانی و نا مرکب. و بعد وقتی می گوییم که نفس صورت جسد است بدان معنی نیست که به فساد آن فاسد میشود.این بدان معنا است که وقتی شی به فساد شی دیگر فاسد میشود که میان آنها یک نوع تعلقی باشد ،و ما میدانیم که نفس و جسد با هم به وجود می آیند و هر دو جوهر ند، و جسد هیچ علتی از علل وجود نفس نیست، زیرا تعلق نفس به بدن از نوع تعلق معلول به علت ذاتی نیست..
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3