Telegram Web
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🖋 در هر دو معنای سرمایه -به عنوان روابط اجتماعی و به عنوان فرایند- سخن گفتن از «سرمایه‌داری‌ها» معنی‌دارتر از سرمایه‌داری به نظر می‌رسد. در واقع ... تاریخ سرمایه‌داری تاریخی چندگانه و چندقطبی است که قابل فروکاست به یک فرایند یا رابطۀ اجتماعیِ تکین، حال هر چه می‌خواهد باشد، نیست. با این همه، ... سرمایه‌داری در عملکردش واجد وحدتی مشخص است که ما را ملزم می‌سازد در مطالعۀ شیوۀ تولید سرمایه‌داری، آن را همچون یک موضوع واکاوی فهم‌پذیر (هر چند متناقض) در نظر گیریم.
پرداختن به سرمایه‌داری مطابق با چنین شروطی -یعنی به عنوان یک کلیت اجتماعی متناقض- به ما کمک می‌کند که شیوه‌های متفاوتی را پیگیری کنیم که مناسبات چندگانۀ سلطه، انقیاد و استثمار از رهگذر آن‌ها در هم تنیده شده و یکدیگر را بازتولید می‌کنند.

🖋 بهترین راه فهم سرمایه‌داری فهم آن به عنوان مجموعه‌ای از پیکربندی‌ها، سرهم‌بندی‌ها یا مجموعه‌ای از مناسبات و فرایندهای اجتماعی است که پیرامون بازتولید نظام‌مندِ رابطۀ سرمایه جهت‌دهی شده‌اند، اما نمی‌توان سرمایه‌داری را -چه از نظر تاریخی و چه منطقی- صرفاً به آن رابطه فروکاست. ... بازتولید و انباشت رقابتی سرمایه از رهگذر استثمار کار مزدی، ... مجموعه‌ای گسترده از مناسبات اجتماعی تفکیک‌یافته‌ای را پیش‌فرض می‌گیرند که این بازتولید و انباشت را ممکن می‌سازند. این مناسبات می‌تواند صورت‌های متعددی به خود بگیرد، صورت‌هایی همچون دستگاه‌های قهری دولتی، ایدئولوژی‌ها و فرهنگ‌های رضایتمندی یا صورت‌های قدرت و استثمار همچون نژادپرستی و پدرسالاری که به شکی بلاواسطه در رابطۀ سادۀ سرمایه-کار مزدی وجود ندارد یا از آن مشتق نمی‌شود.

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
🖋 یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای پژوهش فمینیستی نشان دادن این امر بوده که کار مزدی چگونه حیطۀ وسیع «سپهر بازتولیدی» را که بیرون از فرایند بلاواسطِ تولید (گرچه مرتبط با آن) قرار دارد پیش‌فرض می‌گیرد. سیلویا فدریچی در توضیح بازخوانی‌اش از انباشت بدوی و بازنگری در تعریف «سپهر بازتولیدی» چنین می‌نویسد:
«توصیف من از انباشت بدوی شامل مجموعه‌ای از پدیده‌های تاریخی است که در آثار مارکس غایب است، هر چند برای انباشت سرمایه‌داری بی‌نهایت مهم بوده است. این پدیده‌ها عبارت‌اند از: 1. رشد تقسیم جنسیتی جدید کار که کارِ زنان و کارکرد تولیدمثلیِ زنان را تابع بازتولیدِ نیروی کار می‌کند؛ 2. برپایی نظم جدید مردسالارانه بر پایۀ محروم کردنِ زنان از کار مزدی و فرمان‌برداری آن‌ها از مردان؛ 3. ماشینی کردن بدنِ پرولتاریا و، در مورد زنان، تبدیل آن به ماشینی برای تولید کارگران جدید.» [به نقل از کتاب «کالیبان و ساحره»، نوشتۀ سیلویا فدریچی]

🖋 در این سپهر، شکل‌های غیرمزدیِ تولید -پخت و پز، خانه‌داری، پرورش فرزندان و غیره- برای بازتولید کار مزدی و سرمایه‌داری در معنای دقیق کلمه اساسی و ضروری هستند. ... این دست مناسبات (و دیگر موارد) هم در ممکن ساختنِ انباشت و بازتولید سرمایه کاملاً ضروری بودند و هم در پدید آوردن شکل‌های انقیاد، استثمار و قشربندی اجتماعی که این همه در مرکز فرایند بیگانه ساختن کارگران از کار خویش و از یکدیگر قرار داشتند.

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
منتشر شد.
اپیزود دهم | مداخله علیه نوستالژی، علیه اسطوره، علیه فراموشی
.
مداخله مهم‌ترین مأموریت خودش را مقابله با کلیشه‌های ذهنی در مورد تاریخ می‌داند. کلیشه، محتوای تکراری نیست؛ بلکه عملکردی است که سعی می‌کند محتوای تکراری تولید کند و به همین دلیل کمکی به فهم وضعیت اکنون ما نمی‌کند. کلیشه‌های رایجی که در تاریخ‌نویسی ما وجود دارد و باید از آن‌ها دوری کنیم، نوستالژی‌گرایی، دیدنِ تاریخ به مثابۀ اسطوره و ذات‌گرایی است. در قسمت دهم، که آخرین قسمت فصل اول مداخله است، به این موضوعات پرداخته‌ایم.


لینک شنیدن شماره‌ی دهم:
https://modakheleh.yek.link

🔗در کست‌باکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام «پادکست مداخله»
را جست‌وجو کنید و ما را از آن‌جا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗯 دیروز قسمت دوم برنامۀ اکنون با اجرای سروش صحت رو دیدم. مهمان این برنامه ایرج طهماسب بود. جدا از اینکه طهماسب برای من یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های زنده محسوب میشه، موضوع این گفتگو هم برای من جذاب بود. میشه گفت بخش اصلی این گفتگو حول موضوع «قصه» می‌گرده. صحت از طهماسب می‌پرسه چرا قصه برای همۀ انسان‌ها و با همۀ سن‌ها جذابه. میشه به سؤال صحت این رو اضافه کرد که احتمالاً قصه در همۀ فرهنگ‌ها و جغرافیاها جذابه. علت این امر چیه؟ و پاسخ طهماسب خیلی کوتاه و عجیبه: «چون قصه، تجربۀ بی‌دردسره.» این تجربۀ بی‌دردسر یعنی چی؟ ما ممکنه با قصه‌ها غمگین بشیم، گریه کنیم، به خودکشی فکر کنیم، خشمگین بشیم و غیره. چرا بی‌دردسره؟

🗯 توضیح طهماسب اینه که قصه داره بدبختی‌هایی که سر یکی دیگه اومده رو تعریف می‌کنه. اون بدبختی‌ها که سر ما نیومده، یه رستمی، یه اسکندری، یه یوسفی، یه بتمنی، یه پینوکیویی، خلاصه یه شخصیتی هست که مثلاً عاشقه، ولی نمی‌تونه به عشقش برسه؛ یا پول دوای دختر مریضش رو نداره؛ یا اشتباهی زده پدر خودش رو کشته؛ یا مدیر بی‌رحم داره که اذیتش می‌کنه؛ یا یه هیولایی توی شهرشون ظهور کرده و داره مردم رو اذیت می‌کنه و غیره. ویژگی اصلی قصه اینه که بلاها و بدبختی‌هایی که ممکنه سر ما هم بیاد رو تعریف می‌کنه، منتها این بلاها و بدبختی‌ها سر یکی دیگه اومده. به همین دلیل بی‌دردسره. یعنی ما سختی‌ای نکشیدیم، ولی می‌تونیم از این تجربه توی زندگی خودمون هم استفاده کنیم.

🗯 و اینجا طهماسب حتی ادعاش رو بزرگ‌تر می‌کنه و میگه ما از صبح که از خواب بیدار میشیم تا شب که می‌خوایم بخوابیم، دنبال قصه‌ایم. چرا دنبال قصه‌ایم؟ که برای دیگران تعریف کنیم؛ برای همسرامون، برای پارتنرهامون، برای پدر و مادرهامون، برای بچه‌هامون، برای دوستامون. می‌خوایم براشون بگیم که «من چیا کشیدم امروز.» مثلاً «امروز رفتم بانک ولی کارمنده کارم رو راه نمینداخت» یا «دیروز سرم شلوغ بود، ولی به زور یه وقت خالی برای خودم پیدا کردم که با فلانی جلسۀ آنلاین بذارم» یا «آخر هفته با خانواده‌ رفتیم جنگل» و غیره. و ما صرفاً واقعیت‌ها رو نمی‌گیم، گاهی اوقات پیاز داغشو زیاد می‌کنیم که بگیم خیلی رنج کشیدیم، گاهی اوقات خوشگلش می‌کنیم که بگیم بهمون خوش گذشت، گاهی اوقات بسته‌بندی و مرتبش می‌کنیم که وقتی داریم برای بقیه تعریف می‌کنیم، حوصله‌شون سر نره. به همین دلیل طهماسب به این کار میگه «قصه» یا «قصه پردازی».

🗯 طهماسب یه گام دیگه هم برمی‌داره و میگه تمام شخصیت‌هایی که ما توی پزشکی، اقتصاد، فلسفه و غیره می‌شناسیم، آدم‌هایی هستن که قصه دارن و قصه‌هاشون برامون جالبه؛ به همین دلیل یادمون می‌مونه. مثلاً خود طهماسب مثال می‌زنه که تا زمانی که علی دایی توی بایرن مونیخ بود، بازی‌های بایرن رو تماشا می‌کرد. ولی وقتی دایی از بایرن رفت، دیگه طهماسب بازی‌های بایرن رو نمی‌دید؛ چون طهماسب قصۀ علی دایی رو می‌دونست که با چه سختی‌ای تلاش کرده تا بتونه پیشرفت کنه و بره وارد فوتبال آلمان بشه و غیره. مثلاً من فکر می‌کنم یکی از علت‌های شهرت نیوتن توی فرهنگ عامه، این قصۀ «سیب خورد تو سرش و جاذبۀ زمین رو کشف کرد» هست. یا شاید جذابیت هیتلر هم به خاطر قصه‌های حول این شخصیت باشه. یا شاید حکومتی مثل شوروی احتمالاً برای ایرانی‌ها «قصه‌خیز»تر از عثمانی باشه و به همین دلیل شاید شوروی (به مثبت یا به منفی) توجهات بیشتری رو توی ایران یا جاهای دیگۀ دنیا جلب می‌کنه.

📢 به نظر طهماسب هر چی قهرمان قصه بدبختی بیشتری کشیده باشه، اون قصه از نظر ما شورانگیزتره. مثلاً اگه قهرمان داستان توی موقعیتی به دنیا اومده باشه که خانواده‌ش به هر دلیلی نمی‌تونسته این بچه رو نگه داره و بزرگش کنه و مجبور بوده که این بچه رو توی صحرا یا رودخونه رها کنه؛ یا اصلاً پدر و مادر بچه توی کودکیش بمیرن؛ یا شرایطی از این دست ما رو بیشتر به این سمت جذب می‌کنه که اون قهرمان سرانجامش چی میشه. و اگه به داستان‌های اساطیر و ادیان و حتی داستان‌های تاریخ علم و تاریخ سیاسی و غیره دقت کنیم، به یه سری الگوهای مشخص و تکرارشونده می‌رسیم که گویی برای فرهنگ عامه همین الگوها جذابن. و اون وقت توی فیلم‌ها و انیمیشن‌ها و سریال‌های پرطرفدار هم به نوعی می‌بینیم که همین الگوهای قصه تکرار میشن. شاید بشه اینطور گفت که معنای زندگی رو هم باید توی نوعی قصه جستجو کرد. زندگیِ بی‌قصه، زندگی‌ایه که معنی نداره. و به همین جهت شاید ما درون دنیای قصه‌ها زندگی می‌کنیم.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«ما موندیم و کلی دروغ و غرور کاذب؛ کلی دست پشت پرده، کاسه زیر نیم‌کاسه؛ من فرزند فرهنگ مسموم‌تون نیستم؛ من مادرم قصه‌ست، پدرم آوازه» (مهلکه / بهرام نورایی)

@philosophycafe
توی خواب داشتم تماشا می‌کردم که ربکا به روباه گفت چرا صفحه آخر کتاب رو چسب می‌کنی، روباه گفت تا وقتی یکی اون رو باز کرده شکل روباه درون خودش رو ببینه. و من هنوز می‌ترسم صفحه چسبیده آخر کتابم رو باز کنم.

#امید_نادری

@PhilosophyCafe ♨️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
من از فردا کتاب بلندی‌های بادگیر امیلی برونته رو شروع می‌کنم. البته با ترجمه علی اصغر بهرام بیگی. اما اگر برگردم به عقب ترجمه آقای رضا رضایی رو تهیه می‌کنم چون ترجمه کتاب غرور و تعصب ایشون رو خوشم اومد
هر دو می‌بافیم
تو موهای زیبایت
و من حرف‌های زشتم را

#امید_نادری

@PhilosophyCafe ♨️
🖋 در تعریفی کلی، می‌توان علم ژئوپولتیک و «امر ژئوپولتیکی» را دربرگیرندۀ این دو بُعد دانست: نخست، فرایندها و کنش‌های متنوع اجتماعات، جوامع و دولت‌هایی که به اشغال، کنترل، اجتماعی کردن، سازمان‌دهی، حمایت و رقابت بر سر فضاهای قلمرویی و ساکنان و منابع موجود در آن می‌پردازند؛ و دوم، شکل‌های چندوجهی دانش، گفتمان‌ها، بازنمایی‌ها، ایدئولوژی‌ها و راهبردها و هم‌گام با آن‌ها، مفصل‌بندی‌ها، شیوه‌ها و مناسبات قدرتی که حاصل چنین فرایندهایی هستند.

🖋 بنابراین، از چنین چشم‌اندازی می‌توان به بررسی این مسئله پرداخت که (باز)تولید، ساختاربندی، و سازمان‌یابیِ فضا و خود امرِ برساختن «قلمروداری» انسانی به چه سان فرایندهایی ذاتاً اجتماعی محسوب می‌شوند که در مناسبات متغیر و تاریخاً مشخصِ قدرت ریشه دارند و از سوی آن مشروط و رهگذر آن مفصل‌بندی می‌شوند. این رویکرد امکانی فراهم می‌کند برای مفهوم‌پردازی فضاهای قلمرومحور و نیز مبادلاتی که درون، از خلال و بین آن‌ها صورت می‌گیرد، یعنی مفهوم‌پردازی فضاهایی که بستر اصلی تغییر، دگرگونی و رقابت اجتماعی محسوب می‌شوند.

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اپیزود دهم | مداخله علیه نوستالژی، علیه اسطوره، علیه فراموشی
.
مداخله مهم‌ترین مأموریت خودش را مقابله با کلیشه‌های ذهنی در مورد تاریخ می‌داند. کلیشه، محتوای تکراری نیست؛ بلکه عملکردی است که سعی می‌کند محتوای تکراری تولید کند و به همین دلیل کمکی به فهم وضعیت اکنون ما نمی‌کند. کلیشه‌های رایجی که در تاریخ‌نویسی ما وجود دارد و باید از آن‌ها دوری کنیم، نوستالژی‌گرایی، دیدنِ تاریخ به مثابۀ اسطوره و ذات‌گرایی است. در قسمت دهم، که آخرین قسمت فصل اول مداخله است، به این موضوعات پرداخته‌ایم.


لینک شنیدن شماره‌ی دهم:
https://modakheleh.yek.link

🔗در کست‌باکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام «پادکست مداخله»
را جست‌وجو کنید و ما را از آن‌جا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🖋 نظام‌مندترین شرح نظریۀ نظام جهانی را می‌توان در آثار امانوئل والرشتاین یافت که در پی تلفیق تاریخ‌نویسی مبتنی بر تاریخ درازمدت با سیاست ضدهژمونیکِ جنبش‌های جهان سوم دهۀ 1960 بود. والرشتاین تأکید بر اهمیت مستعمره‌سازی را از نظریه‌پردازان وابستگی برگرفت تا بتواند تفکیک نابرابر منطقه‌ای بین مرکز سرمایه‌داری و پیرامون را تبیین کند. از سوئیزی و برودل تأکید بر «نظام جهانی» به عنوان واحد تحلیل و در ارتباط با آن، اهمیت تجارت و مبادله را اخذ کرد. نهایتاً، والرشتاین بر خاص‌بودگیِ تاریخی بحران فئودالیسم و سقوط امپراتوری‌های جهانی همچون پیش‌شرطی برای پیدایش نظام جهانی سرمایه‌داری تأکید کرد.

🖋 این امر به این علت بود که والرشتاین به علاوه، دغدغۀ غیرطبیعی‌سازی سرمایه‌داری و از همین رو، وارسی امکان زوال غایی آن را هم داشت. بنابراین، آنچه در مرکز این پروژه قرار داشت تصدیق خاص‌بودگی تاریخی سرمایه‌داری از این طریق بود:
«پاسخ به این پرسش که اقتصاد جهانی سرمایه‌داری نخستین‌بار چگونه و در چه زمانی پدید آمد؛ چرا گذار در اروپای فئودالی رخ داد و نه جای دیگر؛ چرا در آن زمان مشخص رخ داد و نه پیش‌تر یا پس از آن؛ و چرا تلاش‌های پیشین برای گذار شکست خوردند؟» [به نقل از کتاب «اقتصاد جهانی سرمایه‌داری»، نوشتۀ امانوئل والرشتاین]

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
📖سلسله جلسات «فلسفه علم»
•با تدریس علی سلطان‌زاده
•۲۷ آبان - ۹ دی


#گزارش_تصویری📸

@nabzeandisheh_javaneh📚
@javaneh_club🌱
🗯 ژان ژاک روسو کتاب معروفی داره به اسم «قرارداد اجتماعی» که سال 1762 میلادی به زبان فرانسوی منتشر شد. عنوان فرعی این کتاب «در باب حق سیاسی» هست و اولین بار غلامحسین زیرک‌زاده اون رو به فارسی ترجمه کرد (دربارۀ آشنایی با زیرک‌زاده شاید همین یک جمله بس باشه که بدونیم بعد از ماجرای 28 مرداد 1332 و به خاطر شکست پروژۀ مصدق، خودکشی کرد!). دغدغۀ روسو توی این کتاب اینه که چطور میشه یه اقتدار سیاسی مشروع رو ایجاد کرد که از طرفی با آزادی‌های فردی سازگار باشه و از طرف دیگه به مشکلات یه جامعۀ مبتنی بر تجارت و بازرگانی که توی کتاب «گفتاری در باب نابرابری» بهشون پرداخته، دچار نشه. کتاب «قرارداد اجتماعی» الهام‌بخش خیلی از اصلاحات و انقلاب‌ها توی اروپا، و به خصوص توی فرانسه بوده.

🗯 روسو توی کتاب «قرارداد اجتماعی» با این ایده که اون چیزی که باعث مشروعیت قدرت پادشاهان میشه، از طرف خداوند میاد، مخالفت می‌کنه. تأکید روسو اینه که تنها چیزی که می‌تونه باعث مشروعیت یه حکومت بشه، «ارادۀ عمومی» هست. دلیل روسو اینه که فقط وقتی که مردم تحت حاکمیت ارادۀ عمومی باشن، میشه گفت که دارن از خودشون پیروی می‌کنن و در نتیجه آزاد هستن. اما ارادۀ عمومی چیه؟ این یکی از مسائلیه که بعد از روسو خیلی از اندیشمندها بر سرش بحث کردن و تفسیرهای متفاوتی از این مفهوم به ظاهر ساده وجود داره. برای اینکه با مفهوم «ارادۀ عمومی» بهتر آشنا بشیم، باید مفهوم «قرارداد اجتماعی» رو بدونیم. روسو توی فصل ششم کتاب اول «قرارداد اجتماعی» توضیح داده که چی میشه چیزی به اسم قرارداد اجتماعی شکل می‌گیره.

🗯 روسو معتقده انسان به این دلیل از وضع طبیعی خارج و وارد وضع اجتماعی و مدنی شد که نمی‌تونست به تنهایی از پس موانع بربیاد و به همین دلیل با بقیۀ انسان‌ها متحد شد. اگه انسان همچنان توی وضع طبیعی باقی می‌موند، بقاش با خطر روبه‌رو می‌شد و به همین دلیل مجبور بود که یه تغییر اساسی توی زندگی خودش ایجاد کنه. این تغییر اساسی همون اتحاد با انسان‌های دیگه بود که باعث شد انسان‌ها وارد مرحلۀ جدیدی از زندگی بشن که با وضع طبیعی فرق می‌کنه. توی این مرحلۀ جدید، مفاهیم جدیدی خلق شدن: قرارداد اجتماعی، ارادۀ عمومی و آزادی مدنی. طبق قرارداد اجتماعی، افراد همۀ منافع و حقوق خودشون رو به جامعۀ کل واگذار می‌کنن و دیگه چیزی به اسم «شخصی» که بیرون جامعه قرار می‌گیره ندارن.

🗯 روسو روی این نکته تأکید داره که هر فرد خودش را «تماماً» به جامعه واگذار می‌کنه. دلیل روسو برای این تأکید اینه که نباید چیزی از وضع طبیعی باقی بمونه و اگه چیزی از وضع طبیعی باقی بمونه، دوباره شاهد نابرابری و بی‌عدالتی خواهیم بود. روسو می‌نویسه اگه اضافات قرارداد اجتماعی رو حذف کنیم، به یه اصل اساسی می‌رسیم که طرفین این قرارداد قبولش دارن و اون اصل اینه: «هر یک از ما، شخص خود و تمام توانایی‌های خود را تحت فرمان ارادۀ عمومی به مشارکت می‌گذاریم.» بر طبق قرارداد اجتماعی هیچ کدوم از افراد جامعه حق ندارن که قوانین پایۀ جامعه رو نقض کنن. حالا این سؤال پیش میاد که قدرت قانونی ارادۀ عمومی چقدره؟ اگه فردی از ارادۀ عمومی سرپیچی کنه چی میشه؟

📢 پاسخ روسو اینه که برای اینکه قرارداد اجتماعی صرفاً یه مشت جملۀ توخالی و فرمالیته نباشه، باید این حق رو به ارادۀ عمومی داد که اجازۀ استفاده از زور رو داشته باشه و اگه عضوی از جامعه نخواست به ارادۀ عمومی تن بده، میشه اون رو به اجبار به این کار وادار کرد. روسو معتقده این شرط (یعنی حق استفادۀ ارادۀ عمومی از زور) مهم‌ترین اصلیه که آزادی عمومی رو تأمین می‌کنه. چون هر فرد به این خاطر که انسانه، یه ارادۀ خصوصی هم داره که ممکنه این ارادۀ خصوصی با ارادۀ عمومی سازگار نباشه و حتی باهاش در تضاد باشه. اون چیزی که انسان توی وضع طبیعی داشت، «آزادی طبیعی» بود که با ورود به قرارداد اجتماعی اون نوع آزادی رو از دست میده و تن به آزادی جدیدی میده که روسو اسمش رو «آزادی مدنی» می‌ذاره. حدود آزادی طبیعی رو قدرت دیگران تعیین می‌کرد، در حالی که حدود آزادی مدنی رو ارادۀ عمومی تعیین می‌کنه.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
همساده: «ژان ژاک روسو میگه که عید بسیار زیباست.» مجری: «راجع به عید ژان ژاک روسو چیزی نگفته اصلاً.» همساده: «حالا به هر حال توی یکی از مقالاتش، یه اشارۀ گذرایی کرده بود.» مجری: «خیله خب.» (مجموعۀ «کلاه‌قرمزی»)

@philosophycafe
2025/01/03 13:46:27
Back to Top
HTML Embed Code: