Telegram Web
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗞 بازتاب. ادامه‌ی سوگ مبهم

می‌توان تجربه‌ی مرگ‌آور کرونا را تجربۀ «مرگ عمومی» نام گذاشت. تجربه‌ای که در آن تمام جامعه، خود را بر لبۀ پرتگاه مرگ می‌بیند. گریز ناگزیر از این پرتگاه، انفراد و انزوایی را تحمیل کرده است که همدردی سوگوارانه را نیز به تعطیل می‌برد. اگر برای همدردی با دوستان و خویشانی که عزیزی را از دست داده‌اند گرد بیایید ممکن است شما نیز به ورطۀ مرگ فروغلتید.
سوگ و سوگواری که حقی طبیعی و بسیار دیرپا و قدیمی است و خود در سطح فرد و جامعه عنصری معنابخش و هویت‌ساز از زندگی است، معنایی مفقود می‌یابد. کرونا، در تجربۀ مرگ عمومی، حتی خود مرگ و سوگ مرگ را نیز می‌بلعد.

◼️مهاجران و پناهندگان ایرانی: تلاقی فقدان فرهنگی و ابهام

مهاجرت رویدادی چالش‌برانگیز در زندگی است و نه تنها شامل جابجایی جغرافیایی است، بلکه گذار روان‌شناختی قابل توجهی را نیز باعث می‌شود. از دیدگاه روانکاوانه، مهاجرت می‌تواند به عنوان فرآیندی به شمار آید که هویت موجود فرد، روابط، و سبک‌های مقابله‌ای او را به چالش می‌کشد.
مهاجرت می‌تواند باعث ارزیابی مجدد از خود در رابطه با محیط جدید ‌شود. این ارزیابی مجدد اغلب شامل سوگواری برای از دست دادن شناخته شده‌ها و بازسازی هویت در یک زمینه خارجی است. کار اختر (۱۹۹۵) در فهم این فرآیند، نشان دهنده "سوگواری" از دست دادن پیوست‌های فرهنگی و "ترمیم" بعدی هویت در چارچوب فرهنگی جدید است.
مهاجرت اغلب همراه با تجارب تروما و از دست دادن است، نه تنها وطن بلکه نقش‌ها و شبکه‌های اجتماعی آشنا نیز. ولکان (۱۹۹۹) به "بی‌حسی روانی" که مهاجران ممکن است در پاسخ به این ضربه‌ها تجربه کنند، می‌پردازد، کرختی سبکی دفاعی است که می‌تواند پردازش عاطفی و سازگاری را مختل کند.
آینسلی و همکاران (۲۰۱۷) به بررسی ابعاد روانکاوانه مهاجرت می پردازند. آنها مهاجرت را به عنوان یک پدیده اجتماعی مهم و یک تجربه‌ی عمیقا شخصی با پیامدهای روانی گسترده می‌شناسند. نویسندگان استدلال می کنند که نظریه‌ی روانکاوی، که از لحاظ تاریخی ریشه در تجارب گذشته و تروما دارد، در نظریه‌پردازی مناسب درباره مهاجرت از قافله عقب مانده است. آنها قصد دارند این شکاف را با بررسی مضامین اصلی تجربه مهاجرت، از جمله از دست دادن و سوگواری، زبان، هویت قومی، نژادپرستی، و متغیرهای درمانی، با استفاده از ادبیات روانکاوانه و بینش‌های رشته‌های مرتبط، پر کنند.
نویسندگان ماهیت آسیب‌زای مهاجرت را که با از دست دادن میهن، جامعه و نمادهای فرهنگی آشنا برجسته می‌شود، شرح داده بیان می کنند این فقدان‌ها منجر به فرآیندهای سوگواری می‌شود که البته برای سازگاری روانی مهاجر حیاتی است.
همچنین اختر (۱۹۹۵) توضیح می‌دهد که "مهاجرت آشفتگی روان‌شناختی و اجتماعی عمیقی را به همراه می آورد، و فرد را به فضای میانی بین آشنا و ناشناخته پرتاب می‌کند، جایی که سوگواری برای ارتباطات از دست رفته و تلاش برای ایجاد ارتباطات جدید رخ می‌دهد."
شنگان (۲۰۰۱) تأثیر روانی مهاجرت را مورد بحث قرار می‌دهد. تمرکز بر دوگانگی بین آنچه به طور عینی توسط یک فرد درک می‌شود و آن‌چه به طور ذهنی در طول فرآیند مهاجرت تصور می‌شود، است.
شنگان این موضوعات را در چارچوب ایده‌های وینیکات در مورد بازی، ابژه‌های انتقالی و واقعیت بررسی میکند. وینیکات معتقد بود که تجربه افراد از محیط خود به شدت تحت تأثیر روابط اولیه آنها، به ویژه با مادر است. در مهاجرت، چالش، اختلاف بین ادراکات عینی قبلی و تجربیات ذهنی جدید در زمینه فرهنگی متفاوت است. این پارادوکس می‌تواند منجر به سردرگمی و کشمکش برای مهاجر شود، زیرا زبان و رفتارهای آشنا برای او ممکن است دیگر برای دیگران قابل درک یا ارزش‌گذاری نباشد، و منجر به احساس غریبگی و قطع ارتباط با هویت قبلی فرد شود. مرگ من سابق در فقدان تولد من تازه مبهم و نامرئی و گنگ رخ می دهد.
گرینبرگ و گرینبرگ (۱۹۸۹) از دست دادن نمادینی را که مهاجران هنگام گذار از زبان مادری به زبان کشور جدید خود تجربه می‌کنند، بررسی کرده‌اند. این گذار می‌تواند منجر به احساس بیگانگی و حس "بین دو فرهنگ بودن" شود، که فرآیند بازسازی هویت را پیچیده می‌کند. آلمانی‌ها ضرب‌المثلی دارند در شرح این وضعیت: میان دو صندلی نشستن.

📎 ورق بزنید... ۳/۴

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 بازتاب. بخش آخر سوگ مبهم

در مقاله دیگری، آینسلی (۲۰۱۷) جنبه های روانشناختی مهاجرت را ارزیابی می کند و بر فهم از دست دادن و بازسازی جامعه از یک لنز روانکاوانه تأکید می کند. وی به این مساله می پردازد که جوامع چگونه به‌عنوان «موجودیتهای روانی» عمل می‌کنند، که حمایت روان‌شناختی و فضای مهمی را برای شکل‌گیری هویت فراهم می نمایند. این مفهوم سازی شبیه ایده وینیکات در مورد "فضای بالقوه" بین نوزادان و مراقبان اولیه آنها است. آینسلی (۲۰۱۷) از ایده فروید در مورد جوامع به عنوان موجودیتهای روانی و دیدگاه های ماکس وبر در مورد جوامع به عنوان شبکه های معنا استفاده می کند تا استدلال کند که هویت ما عمیقاً با جوامع ما گره خورده است. این ارتباط با فرآیند مهاجرت به چالش کشیده می‌شود و اغلب شکسته می‌شود، که منجر به «بیجاشدگی روانی» می‌شود، زیرا مهاجران چارچوب‌های فرهنگی و اجتماعی را که از هویت آنها حمایت می‌کند، از دست می‌دهند.
واژه دیاسپورا از کلمه ای یونانی διασπορά (diaspora) گرفته شده است که از فعل διασπείρω (diaspeirō) مشتق شده و به معنای "پراکندن" یا "پخش کردن" است. در ادبیات کلاسیک یونانی، دیاسپورا به صورت تحت‌اللفظی برای توصیف پراکندن یا پاشیدن بذرها در کشاورزی به کار می‌رفت.
این واژه بعدها معنای استعاری و فرهنگی خاصی در تاریخ یهود پیدا کرد و به پراکندگی مردم یهود از سرزمین اجدادی‌شان اشاره داشت. این مفهوم به طور خاص به دو رویداد تبعید بابلی (قرن ششم قبل از میلاد) و اخراج یهودیان پس از تخریب معبد دوم توسط رومیان در سال ۷۰ میلادی اشاره دارد.
به مرور زمان، این واژه به معنای گسترده‌تری رسید و به جابجایی، مهاجرت، یا پراکندگی هر گروهی از مردم دور از سرزمین اجدادی‌شان اشاره پیدا کرد. امروزه، دیاسپورا به جوامعی از مردم که خارج از سرزمین اجدادی یا ملی خود زندگی می‌کنند، اما ارتباطات فرهنگی، احساسی یا هویتی با آن حفظ کرده‌اند اطلاق می شود.
دیاسپورای ایرانی، جمعیتی بین ۲ تا ۴ میلیون نفر در سراسر جهان را شامل می شود، آماری که البته به روز نشده و مربوط به ۴ سال قبل است. برخی گمانه زمانی ها این عدد را تا ۷ میلیون نفر هم برآورد می کنند.
تخمین‌ها نشان می‌دهد که بین ۵۰۰,۰۰۰ تا ۱,۰۰۰,۰۰۰ ایرانی‌تبار در آمریکا زندگی می‌کنند، با تمرکز بالایی در کالیفرنیا، به‌ویژه در منطقه لس‌آنجلس. در سال ۲۰۲۰، آلمان با میزبانی حدود ۱۵۲,۵۹۰ مهاجر ایرانی در رتبه اول قرار داشت، در حالی که سوئد، هلند و فرانسه به ترتیب میزبان ۷۹,۳۶۳، ۳۴,۸۰۹ و ۲۶,۰۶۹ ایرانی بودند.

مهاجران و پناهندگان ایرانی اغلب فقدان‌های دوگانه‌ای را تجربه می‌کنند: فقدان ملموس سرزمین مادری و فقدان ناملموس هویت، جامعه و ارتباط فرهنگی. به عبارتی در جمع بندی ای شتاب زده و مختصر دیاسپورای ایرانی موارد زیر را تجربه می‌کند:
۱. جا‌به‌جایی فرهنگی: ناتوانی در بازگشت به سرزمین مادری به دلایل سیاسی یا عاطفی شکلی از فقدان مبهم است.
۲.سوگواری مزمن: ناتوانی در دیدار با خانواده یا شرکت در سنت‌های فرهنگی حالتی از سوگواری طولانی ایجاد می‌کند.
۳. تنیدگی‌های تروما: پناهندگان ایرانی اغلب با لایه‌های متعددی از تروما— سایه جنگ، حس آوارگی، و تبعیض سیستماتیک—روبرو هستند که هر کدام فقدان‌های مبهم آن‌ها را تشدید می‌کنند.

◼️چه باید کرد؟

استفاده از چارچوب فقدان مبهم، استراتژی‌های مؤثری برای تیمار سوگواران ارائه می‌دهد:
۱. پذیرش فقدان: تأیید فقدان مبهم از طریق روش‌های درمانی به افراد کمک می‌کند سوگواری خود را نام‌گذاری کرده و از پنهانی آن بکاهند.
۲. حمایت اجتماعی: ایجاد سیستم‌های حمایتی حساس به فرهنگ برای پناهندگان ایرانی و بازماندگان خودکشی می‌تواند از انزوای آن‌ها بکاهد.
۳. سازگاری فرهنگی: تأکید بر آیین‌ها و شیوه‌هایی که شکاف‌های فرهنگی را پر می‌کنند به افراد جا‌به‌جاشده کمک می‌کند تا با سوگواری خود کنار بیایند.

📎 پایان. ۴/۴

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دکتر کاظم مدنی روان‌‌پزشک ایرانی ساکن ملبورن در تحلیلی، به شخصیت معروف برنامه‌ی مهمانی، آقای همساده که توسط ایرج طهماسب خلق شده، و با بداهه‌گویی و صداپیشگی محمد بحرانی جان گرفته پرداخته است. بخش مربوطه را این‌جا تماشا کنید. بخشی که البته تکه‌های آن از زمان پخش تاکنون در فضای مجازی زیاد دیده شده، اما این‌جا کامل و پیوسته آورده شده است. در ادامه تحلیل را بخوانید.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗞 دنباله‌ی درنگ دکتر مدنی

برای شخصیتی که عادت به تبدیل بدشانسی‌ها به روایت‌های اغراق‌آمیز دارد، کوچه بن‌بست یک  دستمایه‌ی بسیار مناسب است. این کوچه، باور او به شکست از پیش تعیین‌شده را بازتاب می‌دهد، اما هم‌زمان، پوچی داستان (کوچه‌ای که از دو طرف بسته است) حالتی طنزآمیز به آن می‌دهد.
راه‌حل نهایی - آزادی از طریق تخریب دیوار برای ساخت بزرگراه - نمایانگر تکیه او بر شانس به جای عاملیت است (تسلیم در مقابل طغیان). مخاطبِ قدیمی می‌داند که این الگو در شخصیت او تکرار شده است: موفقیت‌ها اغلب تصادفی بوده‌اند و همین، دیدگاه منفعلانه‌اش به زندگی را تقویت می‌کند.

۳. خود‌پنداره‌ و شرم
جذابیت طنزِ خود-انتقادگر

سوالات مکرر آقای همساده درباره ظاهرش (آیا من زشت، بدبو، چندش‌آورم؟) بخشی از طنز خود‌انتقادگر اوست که همواره به‌عنوان ابزار تعامل با دیگران استفاده شده است. او از این رویکرد برای جلب همدردی و در عین حال کاهش جدیت شرم درونی‌اش استفاده می‌کند.
این خود‌تردیدی نتیجه سال‌ها پنداشت‌های متناقض از خود است: او آگاه است که دارای ضعف‌هایی است، اما آن‌ها را به شکلی نمایشی بزرگ‌نمایی می‌کند تا کنترل روایت را در دست بگیرد. این نمایش باعث می‌شود شرم او به ابزاری برای تعامل تبدیل شود، خواه برای جلب همدردی باشد یا برای سرگرم کردن دیگران.
برای مخاطبِ قدیمی، این سکانس آسیب‌پذیری او را شدیدتر نشان می‌دهد. پرسش او از ایرج فقط درباره ظاهرش نیست، بلکه از ترس عمیق‌ترِ دوست‌داشتنی نبودن نشأت می‌گیرد، هراسی که کمتر با چنین صراحتی بیان کرده است.

۴. طنز به‌عنوان مکانیزم‌ِ دفاعی در مواجهه با پوچی؛ نا امیدیِ وجودی و بی‌معنایی


طنز ، همواره راه اصلی آقای همساده برای ارتباط با دنیا بوده است. داستان‌های اغراق‌آمیز، نقل‌قول‌های نادرست، و توانایی خندیدن به دردهایش، او را به شخصیتی دوست‌داشتنی و هم‌زمان عمیقاً آسیب‌پذیر تبدیل کرده‌اند.
این سکانس پوچی وجودی او را به وضوح نشان می‌دهد: در حالی که او درباره شکست‌های عشقی خود با لحنی تراژیک صحبت می‌کند، به تناقضِ نهفته در نگاهش به این شکست‌ها (خواندن آوازهای عاشقانه در عروسیِ معشوق‌هایش با دیگران) نیز آگاه است.

۵. بارِ سنگین پیری و زمان: نقطه‌ی شکست


اگرچه اغراق در مصیبت‌ها همیشه شخصیت آقای همساده را تعریف کرده، اما آگاهی ناگهانی او از پیری نشان‌دهنده‌ی تغییری مهم است. این لحظه او را از طنز معمولی به وحشت وجودی (existential dread)می ‌رساند. این آگاهی، برای شخصیتی که همواره گذشته‌اش را با خنده و آه به یاد آورده، نقطه عطفی بنیادین است: او دیگر تنها درگیر شکست‌های خاص گذشته نیست، بلکه درگیر بی‌رحمی زمان شده است.
تاریخچه‌ی شخصیت او که همواره درباره شکست‌های گذشته (عاطفی یا غیره) صحبت می‌کند، اکنون با آگاهی از این‌که ممکن است فرصت‌های آینده دیگر وجود نداشته باشند، در تضاد است. این، برای شخصیتی که سرزندگی او از ویژگی‌های کلیدی‌اش بوده، اعترافی دردناک است.
خنده‌ی عصبی او در این سکانس، ادامه مکانیزم دفاعی اوست: مقابله با ترس از طریق شوخی. اما اینجا، خنده‌اش ترسناک‌تر است، گویی او نیز محدودیت طنز را در مواجهه با مرگ‌ حس می‌کند.
دعوت او از پشه برای نیش زدنش، هم خنده‌دار و هم غم‌انگیز است، بازتابی از پذیرش او از سرشتِ زندگی.

۶. وقفه و کارهای ناتمام: الگویی در زندگی آقای همساده


ورود پشه و مختل شدن خلوت او با ایرج، نمادی از این است که حتی در لحظات نادرِ پذیرش/ مواجهه با آسیب‌پذیری، فرصت‌های او برای آرامش و تکمیل گفتگو ناقص باقی می‌ماند.
زندگی آقای همساده اغلب تحت تأثیر وقفه‌ها بوده است: روابطی که هرگز به سرانجام نرسیده‌اند، آرزوهایی که به‌خاطر تقدیر نیمه‌کاره رها شده‌اند، و احساسی مداوم از نادیده گرفته شدن. حضور پشه تکرارِ این الگو را بازتاب می‌دهد و تلاش او برای دریافت پاسخ از ایرج را به یک طنز تلخ تبدیل می‌کند.
استقبال او از پشه و اصرار برای نیش زدنش، با شخصیت او هماهنگ است: او تسلیم وقفه‌ها می‌شود و حتی آن‌ها را در داستانش جای می‌دهد تا تنش را کاهش دهد.

📎 لطفاً ورق بزنید... ۲/۳


#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 بخش سوم و آخر درک دکتر مدنی

۷. امکانِ گفتگو، امکانی درمان‌بخش: ایرج - یک لنگر آرام


آرامش و سکوت سنجیده‌ی ایرج در تضاد با احساسات آشفته‌ی آقای همسایه است. هرچند ایرج راه‌حل مشخصی ارائه نمی‌دهد، تمایل او به شنیدن، حس ثباتی ایجاد می‌کند.
آرامش ایرج، نمادی از حضور درمانی است که فضایی امن برای بیان آشفتگی درونی آقای همسایه فراهم می‌کند
برای آقای همسایه، بیان دردهایش به‌صورت کلامی، حتی بدون نتیجه‌گیری، نوعی تسکین ایجاد می‌کند. سوالات او از ایرج، لزوماً به‌دنبال یافتن راه‌حل نیست؛ بلکه بیشتر برای حس دیده شدن و شنیده شدن است.

۸. تضاد آشوب و آرامش


تأثیر عاطفی این سکانس در تضاد میان آشفتگی وجودی آقای همساده، سکوت آرام ایرج، و حضور سوررئال پشه نهفته است.
این تضاد، از ویژگی‌های اصلی تعاملات آقای همساده با دیگران بوده است: احساسات شدید او با واکنش‌ آرام اطرافیان مواجه می‌شود و همین باعث ایجاد طنز و تأثر می‌شود. حضور پشه، لایه‌ای از پوچی اضافه می‌کند که آشفتگی درونی او را منعکس می‌کند.
این تضاد، همگانی بودنِ تجربه‌ی انسانی را برجسته می‌کند: کشمکش میان آشوب درونی و ثباتی که از دیگران می‌جوییم.

نتیجه‌گیری

این سکانس وقتی در زمینه شخصیت آقای همساده دیده شود، عمق بیشتری می‌یابد. ناامیدی وجودی، وابستگی به طنز، و عادت به روایت پوچ زندگی، تنها ابزارهای داستان‌گویی نیستند، بلکه بخش‌های جدایی‌ناپذیر از هویت او هستند. نمادگرایی کوچه بن‌بست، مفهوم کارهای ناتمام در حضور پشه، و امکان درمانی گفتگو با ایرج، همگی موضوعاتی هستند که طی سال‌ها در شخصیت او تکرار شده‌اند. این سکانس، برای مخاطبانی که سال‌ها با او همراه بوده‌اند، تبدیل می‌شود به اکتشافی‌عمیق‌ از پارادوکس‌های زندگی: تلاش برای یافتن معنا در میان آشوب، استفاده از طنز برای مقابله با درد، و میل انسان به ارتباط حتی در لحظات وقفه و اختلال.

📎 پایان. ۳/۳


#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 درنگ بالینی

#دکتر_افشین_احمدوند. روان‌‌پزشک

جنوب، جنوب، جنوب فقط جنوب!

یکی از بستگان از قول بیمار سالمندی تعریف می‌کرد که انسان در پایان زندگی به هر طرف نگاه می‌کند خودش را می‌بیند انگار تو اتاق آیینه است و ظاهراً این «خود» یک «خود» واقعی است یعنی هیچ جور نمی‌توان آن را بزک کرد، نه با تعریف و تمجید دیگران، نه با پوشش مذهب و معنویت، نه با توجیهات منطقی. خلاصه خودتی و خودت!
روبرو شدن با «خود» واقعی می‌تواند از یک سو تجربه‌ای بسیار دردناک و آزار دهنده باشد و از سوی دیگر می‌تواند تجربه‌ای لذت‌بخش. در واقع بستگی دارد به این‌که چه میراثی از خود به‌جا خواهید گذاش آیا عشق، محبت، مهربانی، فداکاری، گذشت، و بخشندگی میراث شماست یا خودخواهی، حسادت، خساست و بدجنسی.
از اینجا به بعد است که شما به اصطلاح وارد اتاق آیینه خواهید شد و تا پایان کار آن‌جا خواهید بود .
«اتاق آینه» که در واقع آخرین مرحله‌ی زندگی است، شما را با خودتان و میراث‌تان روبرو خواهد کرد به هر طرف که نگاه کنید خود را خواهید دید و راه گریزی هم وجود ندارد!
« اتاق آیینه » مرا یاد مکانی در قطب شمال انداخت که اگر در آن نقطه قرار بگیرید، به هر طرف که بنگرید در واقع به جنوب نگاه می‌کنید ظاهراً همه بدون استثناء روزی به این نقطه پایانی خواهند رسید که گرداگردشان را جنوب فرا خواهد گرفت!

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 ترانه

#دکتر_احسان_نجفیان. روان‌‌پزشک

روزِ با تو بودن ما
وقت عاشقانه‌ها بود
از ستاره تا سحرگاه
از افق نشانه‌ها بود

همه دشتا پر آهو
آسمون پر از پرنده
تهِ قصه ها، عروسی
کوچه‌ها صدای خنده

همه دل، غزل سُرا بود
همه لب، پر از ترانه
همه شب، پر از شباهنگ
نغمه‌های دلبرانه

کاشکی از خاطر باغچه
یاد روزای تو رد شه
بزنه ساقه جوونه
گل، شکفتنو بلد شه

کاشکی قصه‌گوی شب باز
بگه قصه از ستاره
روی کاغذای خالی
بارون غزل بباره

میشه چشم جاده روشن
میشه راه چشمه هموار
اگه خاطرات با تو
بشه جاودانه تکرار


#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پس از تولد نوزاد، مغز پدر فعالیت بیشتری را در شبکه‌ی مراقبت انسانی نشان می‌دهد. این سیستم شامل شبکه‌ی ذهن‌خوانی، شبکه‌ی شبیه‌سازی مجسم‌شده، شبکه‌ی پردازش هیجانی، و شبکه‌ی والدگری زیرقشری (آمیگدالا، هیپوتالاموس، و مسیر مزولیمبیک) است. این تغییرات با فعال‌سازی بیشتر شبکه‌های پردازش هیجانی در پدران هنگام تعامل با نوزاد خود، در مقایسه با مردان بدون فرزند، مرتبط شده‌اند.

تصویر: جاما سایکیاتری

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 ادامه‌ی تازه‌ها. تغییر مغز پدر

افزایش فعالیت در نواحی مغزی مرتبط با پاسخ‌های والدگری پدرانه

افزایش فعالیت در قشر پره‌فرونتال میانی، قشر سینگولیت قدامی، اینسولا، شکنج فرونتال تحتانی، و شکنج گیجگاهی فوقانی هنگامی مشاهده شد که پدران تصاویر یا صداهای نوزاد خود را در مقایسه با نوزادان ناآشنا مشاهده یا می‌شنیدند. علاوه بر این، تماشای تصاویر نوزادان در مقایسه با تصاویر بزرگسالان به‌طور معناداری با افزایش فعالیت در قشر اوربیتوفرونتال همراه بود، و این فعال‌سازی در پدران نسبت به مردان فاقد فرزند بیشتر بود. با این حال، مشخص نیست که این تغییرات عملکردی در مغز پس از زایمان رخ می‌دهند یا در دوران بارداری آغاز می‌شوند.

تغییرات پلاستیسیته‌ی مغز پدر در دوران بارداری

بیشتر پژوهش‌ها بر روی پلاستیسیته‌ی مغز پدر پس از تولد نوزاد متمرکز بوده‌اند و با مقایسه‌ی پدران و مردان بدون فرزند، تفاوت‌های ساختاری و عملکردی را شناسایی کرده‌اند. گرچه پدران تغییرات فیزیولوژیک و هورمونی مادر را در دوران بارداری تجربه نمی‌کنند، این مطالعات معمولاً از بررسی تغییرات اولیه‌ی مغز پدر در دوران بارداری غافل شده‌اند.

مطالعات نشان داده‌اند که سطح تستوسترون در پدران منتظر فرزند در دوران بارداری همسرشان کاهش می‌یابد، و این تغییرات هورمونی با پاسخ‌های مغزی نسبت به محرک‌های نوزادی پس از تولد ارتباط دارد. مطالعه‌ی دیگری نشان داد که سن بارداری با فعال‌سازی شکنج فرونتال تحتانی چپ و آمیگدالا در پدران منتظر فرزند همبستگی دارد. این یافته‌ها نشان می‌دهد که پویایی‌های هورمونی ممکن است پلاستیسیته‌ی مغز پدری را در دوران بارداری و پیش از اولین تجربه‌ی مراقبت از کودک تحت تأثیر قرار دهد.

تأثیر مسیرهای سیگنالینگ هورمونی بر مغز پدر

مسیرهای سیگنالینگ هورمونی، از جمله مسیرهای مرتبط با آندروژن‌ها، استروژن‌، و پروژسترون‌، ممکن است مغز پدری را در دوران بارداری بازسازی کنند. سطوح بالاتر اکسی‌توسین و سطوح پایین‌تر تستوسترون با افزایش رفتارهای والدگری و تعاملات پدر-نوزاد مرتبط هستند. علاوه بر این، پلاستیسیته‌ی مغزی ممکن است تحت تأثیر تجربیات مرتبط با ورود به نقش پدری، مانند هم‌زیستی با همسر باردار، شکل بگیرد. در یک مطالعه‌ی حیوانی، هم‌زیستی با یک ماده‌ی غیرمرتبط باعث افزایش بیان RNA پیام‌رسان وازوپرسین در مسیرهای عصبی تنظیم‌کننده‌ی سیستم هیپوکامپ-هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال شد و در عین حال، بیان پپتید وازوپرسین را در سپتوم جانبی و هسته‌ی هابنولار جانبی کاهش داد. این یافته‌ها نشان می‌دهد که بررسی زمان و نحوه‌ی شکل‌گیری این تغییرات در الگوهای والدگری پدرانه ضروری است.

لزوم بررسی بیشتر تغییرات مغزی و سلامت روان پدران در دوره‌ی حوالی زایمان

تحقیقات بیش‌تر برای درک مکانیسم‌های مغزی دخیل در افسردگی و اضطراب پدرانه در دوره‌ی حوالی زایمان ضروری است. حدود ۸٪ از پدران در سال اول پس از تولد دچار افسردگی پس از زایمان می‌شوند، اما مکانیسم‌های عصبی زیربنایی این وضعیت همچنان ناشناخته است. تغییرات مغزی مشاهده‌شده در پدران، نواحی مرتبط با تنظیم هیجان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، و این پلاستیسیته‌ی عصبی حوالی زایمان ممکن است آسیب‌پذیری در برابر مشکلات سلامت روان را افزایش داده، توانایی مقابله با عوامل استرس‌زا را کاهش دهد.

📎 پایان

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗞 یاد

نورمن سارتوریوس ۹۰ ساله شد

نورمن سارتوریوس که یک هفته پیش ۹۰ ساله شد، در ۲۸ ژانویه ۱۹۳۵ در مونستر، آلمان متولد شده و یکی از برجسته‌ترین روان‌پزشکان آلمانی-کرواتی در عرصه‌ی جهانی است که تأثیرات گسترده‌ای بر سلامت روان معاصر داشته است. وی در سال‌های گذشته در سوییس زندگی می‌کند، و بیش‌تر تمرکز خود را برای تربیت نسلی نو از مدیران سلامت روان از میان روان‌‌پزشکان جوان در قاره‌های مختلف قرار داده است.

💡مهم‌ترین دستاوردها

📎سازمان بهداشت جهانی (WHO)

سارتوریوس در سال ۱۹۶۷ به سازمان بهداشت جهانی پیوست و نقش کلیدی در انجام مطالعات بین‌المللی درباره اسکیزوفرنیا، افسردگی و ارائه خدمات سلامت روان ایفا کرد. او در تدوین طبقه‌بندی‌های بیماری‌های روانی و عصبی در WHO نقش مهمی داشت.

📎نقش‌های مدیریتی

او از ۱۹۷۷ تا ۱۹۹۳ مدیر بخش سلامت روان سازمان بهداشت جهانی بود. سپس به عنوان رئیس انجمن جهانی روان‌پزشکی (WPA) در سال‌های ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۹ و رئیس انجمن روان‌پزشکی اروپا (EPA) از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۱ انتخاب شد و بر سیاست‌ها و خدمات بهداشت روانی در سطح جهانی تأثیر گذاشت.

📎دفاع از حقوق بیماران و آموزش

سارتوریوس یکی از مدافعان برجسته حقوق بیماران مبتلا به اختلالات روانی بوده و تلاش زیادی در زمینه کاهش انگ اجتماعی بیماری‌های روانی و ادغام خدمات سلامت روان در نظام مراقبت‌های اولیه انجام داده است. او همچنین بر ارتباط میان بیماری‌های روانی و جسمانی تأکید ویژه‌ای داشته است.

در طول دوران حرفه‌ای خود، بیش از ۵۰۰ مقاله علمی منتشر کرده و بیش از ۱۲۰ کتاب را تألیف یا ویرایش کرده است. سارتوریوس به عنوان یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های روان‌پزشکی معاصر شناخته می‌شود.


#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 بازتاب

دستور CDC برای بازبینی مقالات علمی
حذف اصطلاحات مرتبط با جنسیت و هویت جنسی


به گزارش Inside Medicine، مرکز کنترل و پیشگیری بیماری‌های آمریکا (CDC) اخیراً به پژوهشگران خود دستور داده است تا مقالات علمی در دست انتشار را بازپس‌گیری کنند تا اصطلاحاتی مانند "جنسیت"، "ترنسجندر"، "افراد باردار" و "LGBT" از آن‌ها حذف شود. این اقدام در پی دستور اجرایی رئیس‌جمهور دونالد ترامپ برای حذف مفاهیم مرتبط با هویت جنسی و تنوع از اسناد دولتی صورت گرفته است.

تحولات سیاسی پشت پرده

این تصمیم بخشی از سیاست‌های دولت ترامپ برای محدود کردن استفاده از اصطلاحات مرتبط با هویت جنسی و تنوع در اسناد و ارتباطات دولتی است. منتقدان این اقدام را تلاشی برای سانسور علمی و محدود کردن اطلاعات حیاتی برای سلامت عمومی می‌دانند. حذف این اصطلاحات می‌تواند تأثیرات منفی بر پژوهش‌های بهداشت عمومی و سیاست‌گذاری‌های مرتبط داشته باشد.
این اقدام با واکنش‌های منفی از سوی جامعه علمی و رسانه‌ها مواجه شده است. برخی از صفحات و داده‌های حذف‌شده از وب‌سایت CDC پس از اعتراضات عمومی بازیابی شده‌اند، اما این دستور چالش‌هایی را برای سیاست‌گذاری‌های بهداشت عمومی ایجاد کرده است.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/02/10 21:43:19
Back to Top
HTML Embed Code: