تفسیر
سورة البقرة
۞ وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ۖ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ ۚ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ ۚ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَٰلِكَ ۗ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا ۗ وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّا آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ233
چون خداوند متعال احكام نكاح و طلاق را ذكركرد، حكم شيرخوارگي را نيز بيان مينمايد زيرا گاهي زن و شوهر در حالي از هم جدا ميشوند كه فرزند خردسالي دارند: «و مادران، فرزندانشان را دو سال کامل» به طور تحقيقي نه تقريبي «شير دهند». مراد از (والدات) در اين آيه كريمه، زناني هستند كه طلاق گرفتهاند و (يرضعن) هرچند خبر است، اما به معني امر ميباشد، يعني: مادران مأمور به شيردادن فرزندانشان هستند. از نظر حنفيها، هدف از آوردن قيد «دوسال كامل» در اينجا؛ تعيين مدت شيرخوارگياي كه حرمت رضاعي در آن ثابت ميشود، نيست زيرا مدت شيرخوارگياي كه سبب حرمت رضاعي ميشود، درنزد آنان، سيماه است. «اين براي كسي است كه بخواهد دوران شيرخوارگي راتكميل كند» پس شيردادن دو سال كامل حتمي نيست، بلكه هدف از تعيين آن، بيان حد نهايي مكلف بودن مادر است، لذا كوتاه ساختن اين مدت با توافق پدر ومادر طفل جايز است. بايد دانست كه مادر مطلقه تا آنگاه كه ازدواج مجدد نكند - به اتفاق فقها - به حضانت (نگهداري) طفل خويش ذيحقتر است «وخوراك و پوشاك آنان بر وجه پسنديده برعهده پدر است» يعني: تأمين مخارجخوراك و پوشاك مادري كه به شيردادن طفل مشغول است، برعهده پدر، يعني آنكسي است كه فرزند برايش متولد شدهاست و اين حق مادران مطلقه استكه به عنوان مزد شيردهيشان به آنان تعلق ميگيرد. اما در مورد مادران غيرمطلقه بايد گفت: تأمين نفقه و پوشاك آنها مسلما برعهده پدر ميباشد، حتي اگر همفرزندان خود را شير ندهند «هيچكس جز بهاندازه توانش مكلف نميشود» نه زن، مكلف به شكيبايي بر مزد اندك و مخارج ناچيز است و نه پدر طفل، مكلف به پرداخت نفقه مسرفانه خارج از حيطه توانش ميباشد، بلكه آنچه معتبر است، حداوسط نفقه در حد عرف است. «هيچ مادري نبايد بهسبب فرزندش زيان ببيند و هيچپدري هم نبايد به سبب فرزندش زيان ببيند» يعني: مادر نبايد پدر را بهسبب فرزندش زيان برساند، بدين گونه كه از وي مخارج سنگيني كه از حد توانايي وي خارج است - بابت خوراك و پوشاك خويش - طلب كند و شوهر سابق هم نبايد به مادر طفل زيان برساند، بدينسان كه در چيزي از تعهدات و وظايفي كه برعهدهاوست، كوتاهي نموده، يا فرزند را بي هيچ سببي از آغوش مادرش جدا نمايد.
نسبت دادن فرزند به هر يك از پدر و مادر در هر دو جا، براي جلب عطوفت آن دو است. صيغه (مضاره)، مقتضي مشاركت هر يك از پدر و مادر در وارد نمودن ضرر است، تعبيري كه خود گوياي آن است كه زيان رساندن يكي از آنهابه ديگري، در واقع زيان رساندن به هردو است. همچنان به تبع زيان رساني پدر ومادر به يكديگر؛ طفل نيز در اين بين متضرر ميشود. «و مانند همين احكام برعهده وارث نيز هست» يعني: اگر پدر مرد؛ پرداخت مخارج شيردهي طفل، برعهده وارث پدر، يا وارث طفل، يا وصي، يا قيم اوست، چنانكه اين مخارج در حيات پدر برعهده خود وي بود. و اگر پدر ارثي از خود به جاي نگذاشته بود، عصبه وي (يعني اقرباي صلبي درجه يك وي) بايد اين مخارج را بپردازند، پس مراد از «وارث»؛ يا وارثان پدر هستند كه پرداخت نفقه و پوشاك مادر شيرده به طور عرفي و بر وجه پسنديده، برعهده ايشان ميباشد، يا وارثان طفلاند، يعنيكساني كه در صورت مرگ طفل از وي ميراث ميبرند، كه لفظ (وارث)، محتمل هر دو معني است. به هر حال؛ زيان رساندن به مادر از سوي اين وارث، چه وارث طفل باشد و چه وارث پدر؛ حرام است، چنانكه اين كار بر پدر حرامبود.
«و اگر پدر و مادر بخواهند با رضايت و مشاوره يكديگر، كودك را» بهطور پيشهنگام قبل از دو سال «از شير بازگيرند، گناهي بر آن دو نيست» اما اگر يكي ازپدر و مادر بخواهد طفل را از شير جدا نمايد، ناگزير بايد با طرف ديگر مشورتنموده، موافقت او را جلب نمايد تا توافق كامل ميان آن
سورة البقرة
۞ وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ۖ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ ۚ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ ۚ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَٰلِكَ ۗ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا ۗ وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّا آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ233
چون خداوند متعال احكام نكاح و طلاق را ذكركرد، حكم شيرخوارگي را نيز بيان مينمايد زيرا گاهي زن و شوهر در حالي از هم جدا ميشوند كه فرزند خردسالي دارند: «و مادران، فرزندانشان را دو سال کامل» به طور تحقيقي نه تقريبي «شير دهند». مراد از (والدات) در اين آيه كريمه، زناني هستند كه طلاق گرفتهاند و (يرضعن) هرچند خبر است، اما به معني امر ميباشد، يعني: مادران مأمور به شيردادن فرزندانشان هستند. از نظر حنفيها، هدف از آوردن قيد «دوسال كامل» در اينجا؛ تعيين مدت شيرخوارگياي كه حرمت رضاعي در آن ثابت ميشود، نيست زيرا مدت شيرخوارگياي كه سبب حرمت رضاعي ميشود، درنزد آنان، سيماه است. «اين براي كسي است كه بخواهد دوران شيرخوارگي راتكميل كند» پس شيردادن دو سال كامل حتمي نيست، بلكه هدف از تعيين آن، بيان حد نهايي مكلف بودن مادر است، لذا كوتاه ساختن اين مدت با توافق پدر ومادر طفل جايز است. بايد دانست كه مادر مطلقه تا آنگاه كه ازدواج مجدد نكند - به اتفاق فقها - به حضانت (نگهداري) طفل خويش ذيحقتر است «وخوراك و پوشاك آنان بر وجه پسنديده برعهده پدر است» يعني: تأمين مخارجخوراك و پوشاك مادري كه به شيردادن طفل مشغول است، برعهده پدر، يعني آنكسي است كه فرزند برايش متولد شدهاست و اين حق مادران مطلقه استكه به عنوان مزد شيردهيشان به آنان تعلق ميگيرد. اما در مورد مادران غيرمطلقه بايد گفت: تأمين نفقه و پوشاك آنها مسلما برعهده پدر ميباشد، حتي اگر همفرزندان خود را شير ندهند «هيچكس جز بهاندازه توانش مكلف نميشود» نه زن، مكلف به شكيبايي بر مزد اندك و مخارج ناچيز است و نه پدر طفل، مكلف به پرداخت نفقه مسرفانه خارج از حيطه توانش ميباشد، بلكه آنچه معتبر است، حداوسط نفقه در حد عرف است. «هيچ مادري نبايد بهسبب فرزندش زيان ببيند و هيچپدري هم نبايد به سبب فرزندش زيان ببيند» يعني: مادر نبايد پدر را بهسبب فرزندش زيان برساند، بدين گونه كه از وي مخارج سنگيني كه از حد توانايي وي خارج است - بابت خوراك و پوشاك خويش - طلب كند و شوهر سابق هم نبايد به مادر طفل زيان برساند، بدينسان كه در چيزي از تعهدات و وظايفي كه برعهدهاوست، كوتاهي نموده، يا فرزند را بي هيچ سببي از آغوش مادرش جدا نمايد.
نسبت دادن فرزند به هر يك از پدر و مادر در هر دو جا، براي جلب عطوفت آن دو است. صيغه (مضاره)، مقتضي مشاركت هر يك از پدر و مادر در وارد نمودن ضرر است، تعبيري كه خود گوياي آن است كه زيان رساندن يكي از آنهابه ديگري، در واقع زيان رساندن به هردو است. همچنان به تبع زيان رساني پدر ومادر به يكديگر؛ طفل نيز در اين بين متضرر ميشود. «و مانند همين احكام برعهده وارث نيز هست» يعني: اگر پدر مرد؛ پرداخت مخارج شيردهي طفل، برعهده وارث پدر، يا وارث طفل، يا وصي، يا قيم اوست، چنانكه اين مخارج در حيات پدر برعهده خود وي بود. و اگر پدر ارثي از خود به جاي نگذاشته بود، عصبه وي (يعني اقرباي صلبي درجه يك وي) بايد اين مخارج را بپردازند، پس مراد از «وارث»؛ يا وارثان پدر هستند كه پرداخت نفقه و پوشاك مادر شيرده به طور عرفي و بر وجه پسنديده، برعهده ايشان ميباشد، يا وارثان طفلاند، يعنيكساني كه در صورت مرگ طفل از وي ميراث ميبرند، كه لفظ (وارث)، محتمل هر دو معني است. به هر حال؛ زيان رساندن به مادر از سوي اين وارث، چه وارث طفل باشد و چه وارث پدر؛ حرام است، چنانكه اين كار بر پدر حرامبود.
«و اگر پدر و مادر بخواهند با رضايت و مشاوره يكديگر، كودك را» بهطور پيشهنگام قبل از دو سال «از شير بازگيرند، گناهي بر آن دو نيست» اما اگر يكي ازپدر و مادر بخواهد طفل را از شير جدا نمايد، ناگزير بايد با طرف ديگر مشورتنموده، موافقت او را جلب نمايد تا توافق كامل ميان آن
دو بهدست آيد. «و اگرخواستيد براي فرزندان خود دايه بگيريد» يعني: شيردهي ديگر غيراز مادرانشان «برشما گناهي نيست، به شرط آن كه چيزي را كه پرداخت آن را بهعهده گرفتهايد، بهدرستيبپردازيد» به مادران، بهحساب آنچه كه در مدت شيردهي به فرزندان شما شيردادهاند، يا به زنان دايه و شيرده ديگر و در پرداخت مزد آنها كوتاهي ياسهلانگاري نكنيد زيرا چه بسا واكنش منفي آنان به طفل برگردد و اين خود، انگيزهاي براي كوتاهي و سهلانگاريشان در حق طفل گردد.
بايد دانست كه مزد گرفتن مادر در برابر شيردادن به طفلش تا آنگاه كه در قيد نكاح يا عدهباشد، جايز نيست، مگر در نزد امام شافعي: كه اين كار مطلقا جايزاست. جواز اجيركردن زن شيرده ديگري غير از مادر هم، مشروط به عدم زيانرساندن به مادر ميباشد، چراكه مادر در امر نگهداري فرزندش حق اولويتدارد، چنانكه در آغاز آيه كريمه گذشت. «و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خداوند بهآنچه انجام ميدهيد، بيناست» پس شما را در برابر اعمالتان جزا ميدهد بنابراين، اگر حقوق زنان و كودكان را ادا نموديد و پدر و مادر از زيان رساندن بهيكديگر پرهيز كرده و از خداوند متعال پروا داشتند؛ فرزندانشان اولاد شايستهاي در دنيا و سبب پاداش اخرويشان خواهند شد، اما اگر آنان هواهاي نفساني را مدار عمل خود قرار دادند؛ يقينا فرزندانشان در دنيا برايشان بلا و فتنه و در آخرتهم سبب عذاب خواهند بود.
بايد دانست كه مزد گرفتن مادر در برابر شيردادن به طفلش تا آنگاه كه در قيد نكاح يا عدهباشد، جايز نيست، مگر در نزد امام شافعي: كه اين كار مطلقا جايزاست. جواز اجيركردن زن شيرده ديگري غير از مادر هم، مشروط به عدم زيانرساندن به مادر ميباشد، چراكه مادر در امر نگهداري فرزندش حق اولويتدارد، چنانكه در آغاز آيه كريمه گذشت. «و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خداوند بهآنچه انجام ميدهيد، بيناست» پس شما را در برابر اعمالتان جزا ميدهد بنابراين، اگر حقوق زنان و كودكان را ادا نموديد و پدر و مادر از زيان رساندن بهيكديگر پرهيز كرده و از خداوند متعال پروا داشتند؛ فرزندانشان اولاد شايستهاي در دنيا و سبب پاداش اخرويشان خواهند شد، اما اگر آنان هواهاي نفساني را مدار عمل خود قرار دادند؛ يقينا فرزندانشان در دنيا برايشان بلا و فتنه و در آخرتهم سبب عذاب خواهند بود.
تفسیر
سورة البقرة
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا ۖ فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ234
به دنبال بيان احكام طلاق و رجعت و مسؤوليتهاي پدران در قبال فرزندان شيرخواره و همسران مطلقهشان؛ خداوند متعال حكم عده وفات را بيان ميكند تا اين گمان پيش نيايد كه عده وفات هم، مانند عده طلاق است: «و كساني از شما كه ميميرند و همسراني» يعني: زناني را «پس از خود بجا ميگذارند» پس زنانشان «بايد چهار ماه و ده روز» يعني: چهار ماه و ده شبانه روز «انتظار بكشند» و پس ازآن ميتوانند ازدواج مجدد نمايند. حكمت در تعيين اين مدت براي عده وفات دو چيز است:
1- احتمال اين كه زن حامله باشد. و هرچند جنين غالبا در چهارماهگي زنده ميشود و حركت ميكند، اما خداي سبحان ده شبانهروز ديگر را احتياطا بر آن افزوده زيرا چهبسا كه جنين ضعيف بوده در چهارماهگي قادر به حركت نباشد. ودر صورت محرزشدن حمل؛ عده زن حامله، وضع حمل اوست.
2- در تعيين اين مدت، حرمت نهادن به نكاح اول نيز مورد نظر است. قابل ذكراست كه عده وفات براي زن؛ چه زن صغيرهباشد چه كبيره، چه حايضه باشد و چهيائسه، همان مدت چهار ماه و ده روز است و عده زن حامله چه از وفات و چه ازطلاق - به قول جمهور علما - وضع حمل اوست.
«پس هرگاه عده خود را بهپايان رساندند، در آنچه آنان به نحو پسنديده درباره خود انجام ميدهند» از آرايشكردن، رويآوردن به خواستگاران و نهايتا ازدواج مجدد، در صورتي كه بر وجه پسنديده و مخالف شرع نباشد «گناهي بر شما نيست و خداوند به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است» پس ميداند كه چه كسي زنان را به ناروا از ازدواج مجدد باز ميدارد و چه كسي حدود و حقوق مقرر را به خوبي رعايت ميكند بنابراين، هر كس را در برابر عملش جزا ميدهد.
با اين آيه كريمه بر وجوب «احداد» براي زن معتده در عده وفات استدلال شده است. احداد: عبارت است از ترك زينت و آرايش، اعم از بهكاربردن خوشبويي، پوشيدن لباسهاي جديد و زيورآلات و بيرون رفتن از منزل - جز بهجهت ضرورت يا عذري - نيز مشمول آن ميشود. بايد دانست كه در رأيجمهور علما، پرداخت نفقه زني كه در عده وفات شوهرش بهسر ميبرد، واجب نيست زيرا رابطه همسري (زوجيت) ميان آن دو به پايان رسيده است، ليكن اهلعلم بر وجوب پرداخت نفقه زن حاملهاي كه طلاق ثلاثه يا طلاق رجعي داده شده است اجماع دارند. همچنان علما اجماع دارند بر اين كه اگر كسي زنش را طلاق رجعي داد، سپس قبل از به پايان رسيدن عده وي، وفات كرد؛ بر آن زن، عده وفات لازم است و هم او از آن شوهر ارث ميبرد. عده وفات؛ بر زن آزاد، كنيز، صغيره و كبيره - چه با او آميزش انجام گرفته باشد، چه نگرفته باشد - همه آنها لازم ميگردد. گفتني است كه سوگواري بر مرگ نزديكان فقط سه روز است، اما سوگواري بر مرگ شوهر - چنانكه گفتيم - چهار ماه و ده روز ميباشد. درحديث شريف آمده است: «براي زني كه به خدا و روز آخرت ايمان دارد؛ روانيست كه بر هيچ مردهاي بيشتر از سه روز سوگواري كند، مگر بر شوهرش، كه سوگواري براي او چهار ماه و ده روز است...». اكثر علما بر آنند كه اين آيه كريمه ناسخ حكم آيه: (وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ) «بقره/240» ميباشد، كه بيان آن خواهد آمد.
سورة البقرة
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا ۖ فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ234
به دنبال بيان احكام طلاق و رجعت و مسؤوليتهاي پدران در قبال فرزندان شيرخواره و همسران مطلقهشان؛ خداوند متعال حكم عده وفات را بيان ميكند تا اين گمان پيش نيايد كه عده وفات هم، مانند عده طلاق است: «و كساني از شما كه ميميرند و همسراني» يعني: زناني را «پس از خود بجا ميگذارند» پس زنانشان «بايد چهار ماه و ده روز» يعني: چهار ماه و ده شبانه روز «انتظار بكشند» و پس ازآن ميتوانند ازدواج مجدد نمايند. حكمت در تعيين اين مدت براي عده وفات دو چيز است:
1- احتمال اين كه زن حامله باشد. و هرچند جنين غالبا در چهارماهگي زنده ميشود و حركت ميكند، اما خداي سبحان ده شبانهروز ديگر را احتياطا بر آن افزوده زيرا چهبسا كه جنين ضعيف بوده در چهارماهگي قادر به حركت نباشد. ودر صورت محرزشدن حمل؛ عده زن حامله، وضع حمل اوست.
2- در تعيين اين مدت، حرمت نهادن به نكاح اول نيز مورد نظر است. قابل ذكراست كه عده وفات براي زن؛ چه زن صغيرهباشد چه كبيره، چه حايضه باشد و چهيائسه، همان مدت چهار ماه و ده روز است و عده زن حامله چه از وفات و چه ازطلاق - به قول جمهور علما - وضع حمل اوست.
«پس هرگاه عده خود را بهپايان رساندند، در آنچه آنان به نحو پسنديده درباره خود انجام ميدهند» از آرايشكردن، رويآوردن به خواستگاران و نهايتا ازدواج مجدد، در صورتي كه بر وجه پسنديده و مخالف شرع نباشد «گناهي بر شما نيست و خداوند به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است» پس ميداند كه چه كسي زنان را به ناروا از ازدواج مجدد باز ميدارد و چه كسي حدود و حقوق مقرر را به خوبي رعايت ميكند بنابراين، هر كس را در برابر عملش جزا ميدهد.
با اين آيه كريمه بر وجوب «احداد» براي زن معتده در عده وفات استدلال شده است. احداد: عبارت است از ترك زينت و آرايش، اعم از بهكاربردن خوشبويي، پوشيدن لباسهاي جديد و زيورآلات و بيرون رفتن از منزل - جز بهجهت ضرورت يا عذري - نيز مشمول آن ميشود. بايد دانست كه در رأيجمهور علما، پرداخت نفقه زني كه در عده وفات شوهرش بهسر ميبرد، واجب نيست زيرا رابطه همسري (زوجيت) ميان آن دو به پايان رسيده است، ليكن اهلعلم بر وجوب پرداخت نفقه زن حاملهاي كه طلاق ثلاثه يا طلاق رجعي داده شده است اجماع دارند. همچنان علما اجماع دارند بر اين كه اگر كسي زنش را طلاق رجعي داد، سپس قبل از به پايان رسيدن عده وي، وفات كرد؛ بر آن زن، عده وفات لازم است و هم او از آن شوهر ارث ميبرد. عده وفات؛ بر زن آزاد، كنيز، صغيره و كبيره - چه با او آميزش انجام گرفته باشد، چه نگرفته باشد - همه آنها لازم ميگردد. گفتني است كه سوگواري بر مرگ نزديكان فقط سه روز است، اما سوگواري بر مرگ شوهر - چنانكه گفتيم - چهار ماه و ده روز ميباشد. درحديث شريف آمده است: «براي زني كه به خدا و روز آخرت ايمان دارد؛ روانيست كه بر هيچ مردهاي بيشتر از سه روز سوگواري كند، مگر بر شوهرش، كه سوگواري براي او چهار ماه و ده روز است...». اكثر علما بر آنند كه اين آيه كريمه ناسخ حكم آيه: (وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ) «بقره/240» ميباشد، كه بيان آن خواهد آمد.
تفسیر
سورة البقرة
وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ ۚ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَن تَقُولُوا قَوْلًا مَّعْرُوفًا ۚ وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ235
«و درباره آنچه شما به طور سربسته از زنان» عدهدار كه در عده وفات، يا طلاق ثلاثه بهسر ميبرند «خواستگاري كرده، يا» نيت و عزم ازدواج با آنان بعد از انقضاي عده را «در دل نگهداريد، گناهي بر شما نيست» تعريض (سربسته): ضد تصريح است و به معناي اين است كه انسان مقصود خويش را به مخاطب با لفظي بفهماند كه آن لفظ صراحتا براي مقصود او نهاده نشده است، بلكه تلويحا و اشارتا بر آن دلالت دارد و بنابراين، فهم آن به قرينهاي نياز دارد، چرا كه از ذهن شنونده دور است. پس خواستگاري به شيوه سربسته و كنايي چنين است كه: خواستگار چيزي را ذكر كند كه بر آنچه ذكر نكرده است، دلالت كند، مانند اين كه به زن بگويد: آمدهام تا بر تو سلام كنم و به چهرهات بنگرم...! اي كاش زني شايسته برايم پيدا ميشد!... و از اين قبيل سخنان كنايه آميز ديگر. خطبه: يعني: آنچه كه خواستگار همراه با برخورد لطفآميز در گفتار و عمل، از زن ميطلبد. «خدا ميدانست كه شما به زودي آنان را ياد خواهيد كرد» يعني: خدا جلّ جلاله ميدانست كه شما از بيان رغبت خويش به آن زنان شكيبايي نميورزيد و قطعا اين تمايل خود را با آنان در ميان ميگذاريد بنابراين، به شما رخصت خواستگاري تلويحي نه تصريحي از آنان را داد «ولي با آنان قول و قرار پنهاني نگذاريد» يعني: مرد مثلا به زن عدهدار نگويد: با من ازدواج كن، چون كه دلباخته توام و بايد به من قول بدهي كه غير از من با ديگري ازدواج نكني... و از اين قبيل سخنان ديگر «مگر آن كه سخني پسنديده بگوييد» يعني: آنچه كه بر خواستگاري تلويحياي كه مباح گردانيده شده، دلالت كند، مثل اين كه بگويد: به راستي كه تو زيبايي...! من به زنان نياز دارم...! يا اين كه از خودش در برابر زن توصيف كند و مثلا بگويد: من مردي هستم كه اخلاقي نيكو دارم، دست و دل باز هستم و... از اين قبيل سخنان «و به عقد زناشويي تصميم نگيريد» يعني: عقد نكاح را منعقد نگردانيد «تا زمان مقرر بهسر آيد» يعني: تا عده زن بهپايان رسد. حرام بودن عقد نكاح در عده، مورد اتفاق همه مذاهب است و با نكاح در حال عده، زن بر مرد حلال نميشود. «و بدانيد كه خداوند آنچه را در دل داريد» از عزم بر نكاح، يا غير آن «ميداند پس، از او برحذر باشيد» از اين كه شما را در صورت عزم بر چنين نكاحي، مجازات نمايد «و بدانيد كه خداوند آمرزنده است» بر كسي كه از او پروا ميكند «بردبار است» با به تأخير افگندن مجازات خطاكاران.
پس بهطور خلاصه، از آيه كريمه احكام ذيل برداشت ميشود:
1- خواستگاري صريح وبيپرده از زن در حال عده، اجماعا جايز نيست، ليكن خواستگاري كنايي و تلويحي از زني كه در حال عده وفات يا طلاق باين بهسرميبرد، جايز است.
2- خواستگاري صريح يا كنايي از زني كه در عده طلاق رجعي بهسر ميبرد به اجماع علما جايز نيست زيرا زني كه در حال عده طلاق رجعي بهسر ميبرد، هنوز حكم همسري او براي شوهرش پابرجاست.
3- انعقاد و اجراي عقد نكاح بر زنان در حال عده، شرعا حرام بوده و اجماع علما بر آن است كه تأويل مضمون: (حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ) در آيه كريمه، به معني انقضاي عده زن ميباشد.
4- اگر شخصي با زن در حال عدهاي عقد نمود و عروسي كرد، قاضي بايد نكاح آن دو را فسخ كند و آن نكاح به اتفاق فقها باطل است.
سورة البقرة
وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ ۚ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَن تَقُولُوا قَوْلًا مَّعْرُوفًا ۚ وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ235
«و درباره آنچه شما به طور سربسته از زنان» عدهدار كه در عده وفات، يا طلاق ثلاثه بهسر ميبرند «خواستگاري كرده، يا» نيت و عزم ازدواج با آنان بعد از انقضاي عده را «در دل نگهداريد، گناهي بر شما نيست» تعريض (سربسته): ضد تصريح است و به معناي اين است كه انسان مقصود خويش را به مخاطب با لفظي بفهماند كه آن لفظ صراحتا براي مقصود او نهاده نشده است، بلكه تلويحا و اشارتا بر آن دلالت دارد و بنابراين، فهم آن به قرينهاي نياز دارد، چرا كه از ذهن شنونده دور است. پس خواستگاري به شيوه سربسته و كنايي چنين است كه: خواستگار چيزي را ذكر كند كه بر آنچه ذكر نكرده است، دلالت كند، مانند اين كه به زن بگويد: آمدهام تا بر تو سلام كنم و به چهرهات بنگرم...! اي كاش زني شايسته برايم پيدا ميشد!... و از اين قبيل سخنان كنايه آميز ديگر. خطبه: يعني: آنچه كه خواستگار همراه با برخورد لطفآميز در گفتار و عمل، از زن ميطلبد. «خدا ميدانست كه شما به زودي آنان را ياد خواهيد كرد» يعني: خدا جلّ جلاله ميدانست كه شما از بيان رغبت خويش به آن زنان شكيبايي نميورزيد و قطعا اين تمايل خود را با آنان در ميان ميگذاريد بنابراين، به شما رخصت خواستگاري تلويحي نه تصريحي از آنان را داد «ولي با آنان قول و قرار پنهاني نگذاريد» يعني: مرد مثلا به زن عدهدار نگويد: با من ازدواج كن، چون كه دلباخته توام و بايد به من قول بدهي كه غير از من با ديگري ازدواج نكني... و از اين قبيل سخنان ديگر «مگر آن كه سخني پسنديده بگوييد» يعني: آنچه كه بر خواستگاري تلويحياي كه مباح گردانيده شده، دلالت كند، مثل اين كه بگويد: به راستي كه تو زيبايي...! من به زنان نياز دارم...! يا اين كه از خودش در برابر زن توصيف كند و مثلا بگويد: من مردي هستم كه اخلاقي نيكو دارم، دست و دل باز هستم و... از اين قبيل سخنان «و به عقد زناشويي تصميم نگيريد» يعني: عقد نكاح را منعقد نگردانيد «تا زمان مقرر بهسر آيد» يعني: تا عده زن بهپايان رسد. حرام بودن عقد نكاح در عده، مورد اتفاق همه مذاهب است و با نكاح در حال عده، زن بر مرد حلال نميشود. «و بدانيد كه خداوند آنچه را در دل داريد» از عزم بر نكاح، يا غير آن «ميداند پس، از او برحذر باشيد» از اين كه شما را در صورت عزم بر چنين نكاحي، مجازات نمايد «و بدانيد كه خداوند آمرزنده است» بر كسي كه از او پروا ميكند «بردبار است» با به تأخير افگندن مجازات خطاكاران.
پس بهطور خلاصه، از آيه كريمه احكام ذيل برداشت ميشود:
1- خواستگاري صريح وبيپرده از زن در حال عده، اجماعا جايز نيست، ليكن خواستگاري كنايي و تلويحي از زني كه در حال عده وفات يا طلاق باين بهسرميبرد، جايز است.
2- خواستگاري صريح يا كنايي از زني كه در عده طلاق رجعي بهسر ميبرد به اجماع علما جايز نيست زيرا زني كه در حال عده طلاق رجعي بهسر ميبرد، هنوز حكم همسري او براي شوهرش پابرجاست.
3- انعقاد و اجراي عقد نكاح بر زنان در حال عده، شرعا حرام بوده و اجماع علما بر آن است كه تأويل مضمون: (حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ) در آيه كريمه، به معني انقضاي عده زن ميباشد.
4- اگر شخصي با زن در حال عدهاي عقد نمود و عروسي كرد، قاضي بايد نكاح آن دو را فسخ كند و آن نكاح به اتفاق فقها باطل است.
تفسیر
سورة البقرة
لَّا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً ۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ ۖ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ236
«هيچ گناهي بر شما نيست اگر زنان را طلاق داديد» يعني: مسئوليتي - اعم از گناه يا مهر و مانند آن - بر عهده شما نيست اگر زنان را طلاق داديد؛ «در آن وقت كه هنوز با آنان مساس نكرده و براي آنان مهري نيز معين نكردهايد» مراد از مساس: جماع (مقاربت) است، پس اگر جماع صورت گرفت و مهري هم از قبل تعيين نشده بود، زن مستحق مهر مثل خود ميشود «و آنان را» يعني: زناني را كه قبل از تعيين مهر و قبل از مقاربت طلاق ميدهيد «بهرهمند سازيد» به متعه. يعني: بهآنها چيزي - از پوشاك يا طلا يا مانند آن - به عنوان بخشش تقديم كنيد تا اين بخشش، جايگزيني باشد براي آنچه كه آنها از مهر از دست دادهاند «توانگر به اندازه توان خود و تنگدست به اندازه توان خود» پس كيفيت متعه به وضعيت اقتصادي شوهر مربوط است، لذا متعهاي كه شوهر غني ميدهد، بر متعهاي كه شوهر فقير ميدهد، برتري دارد «بهره دادن بر وجه معروف» يعني: بر وجهي متعه بدهيد كه در شرع و عرف موافق با آن، پسنديده باشد «لازم شده» اين متعه دادن به عنوان حقي واجب «بر» ذمه «نيكوكاران» يعني: كساني كه در برخورد بازنان مطلقه، روشي نيكو در پيش ميگيرند.
سورة البقرة
لَّا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً ۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ ۖ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ236
«هيچ گناهي بر شما نيست اگر زنان را طلاق داديد» يعني: مسئوليتي - اعم از گناه يا مهر و مانند آن - بر عهده شما نيست اگر زنان را طلاق داديد؛ «در آن وقت كه هنوز با آنان مساس نكرده و براي آنان مهري نيز معين نكردهايد» مراد از مساس: جماع (مقاربت) است، پس اگر جماع صورت گرفت و مهري هم از قبل تعيين نشده بود، زن مستحق مهر مثل خود ميشود «و آنان را» يعني: زناني را كه قبل از تعيين مهر و قبل از مقاربت طلاق ميدهيد «بهرهمند سازيد» به متعه. يعني: بهآنها چيزي - از پوشاك يا طلا يا مانند آن - به عنوان بخشش تقديم كنيد تا اين بخشش، جايگزيني باشد براي آنچه كه آنها از مهر از دست دادهاند «توانگر به اندازه توان خود و تنگدست به اندازه توان خود» پس كيفيت متعه به وضعيت اقتصادي شوهر مربوط است، لذا متعهاي كه شوهر غني ميدهد، بر متعهاي كه شوهر فقير ميدهد، برتري دارد «بهره دادن بر وجه معروف» يعني: بر وجهي متعه بدهيد كه در شرع و عرف موافق با آن، پسنديده باشد «لازم شده» اين متعه دادن به عنوان حقي واجب «بر» ذمه «نيكوكاران» يعني: كساني كه در برخورد بازنان مطلقه، روشي نيكو در پيش ميگيرند.
تفسیر
سورة البقرة
وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ ۚ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۚ وَلَا تَنسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ237
در آيه قبل، حكم زن مطلقه قبل از دخولي بيان شد كه از قبل برايش مهري معين نشده بود، اما در اين آيه، خداوند متعال حكم نوع دوم را بيان ميكند و آن زن مطلقه قبل از دخولي است كه برايش مهري معين شده است: «و اگر پيش از آنكه با آنان نزديكي كنيد، طلاقشان داديد، درحاليكه برايشان مهري معين كردهايد، پس» واجب ذمه شما اين است كه: «نصف آنچه را» به عنوان مهر برايشان «تعيين نمودهايد» به آنان بدهيد «مگر اين كه زنان خود، ببخشند» يعني: مگر اين كه زنان مطلقه يادشده، اين نيمه مهر مشخص شدهاي را كه خداوند جلّ جلاله برايشان برعهده شوهران طلاقدهندهشان واجب گردانيدهاست، به شوهرانشان ببخشند، كه در اينصورت مانعي وجود ندارد كه شوهران اين نيمه را به آنان نپردازند «يا كسي كه سررشته نكاح در دست اوست، ببخشد» كه اين سر رشتهدار - بنابر دو نظري كه دراين باره ميان فقها و جود دارد - يا شوهر، يا ولي زن است. مذهب ابوحنيفه وشافعي (در رأي جديد وي) اين است كه مراد از: (أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ) (يا كسي ببخشد كه گرهبند و سر رشته نكاح در دست وي است)، شوهرميباشد. بنابراين قول، معني اين است: شوهر نيمه ديگر مهر معين شده را نيز بهزن مطلقه خود ببخشد و مهرآن را كامل بپردازد، يا چنانچه مهر مسمي را قبلا به طور كامل به زنش پرداخته است، بعد از طلاق، نصف آن را از وي باز پسنستاند، كه ابن جريرطبري اين قول را ترجيح داده. قول دوم در معناي مراد آيهكريمه اين است كه مراد از: (كسي كه سر رشته نكاح در دست اوست)، ولي زنمطلقه است، يعني: ولي زن مطلقهاي كه بعد از مقاربت شوهر، طلاق داده شده ومهري هم قبلا براي آن مسمي (معين) شده است، همچون خود آن زن مطلقه ميتواند، آن نصف مهري را كه زن با طلاق خويش مستحق آن شده است بر شوهرش ببخشد و آن را از وي نگيرد. «ولي»: يا پدر زن است، يا برادرش، يا كس ديگري از نزديكانش كه متولي عقد نكاح وي شده است. و اين مذهب اماممالك است. زمخشري ميگويد: «صحت قول اول آشكار است».
«و بخشش و بخشايش شما به تقوي نزديكتر است» اين خطابي است متوجه مردان و نيز زنان - بهطور تغليبي - كه آنان را به گذشت و بخشش در برابر يكديگر تشويق و ترغيب ميكند، پس كسي به تقوي نزديكتر است كه بخشندهتر باشد «و بزرگواري را در بين خودتان فراموش نكنيد» يعني: هرچند طلاق روابط شما را تيره و مكدرساخته، ولي به حرمت پيوندي كه ميان شما وجود داشته، اجازه بدهيد تا نسيمي از فضل و مهرباني و گذشت بر اين فضاي مكدر بوزد، پس هرگز بزرگواري و فضل نسبت به يكديگر را فراموش نكنيد «بيگمان خداوند به آنچه انجام ميدهيد، بيناست» و از اعمال شما آگاه است، پس شما را در برابر آن جزاي مناسب ميدهد.
خلاصه احكام اين دو آيه كريمه عبارت است از:
1- امام ابوحنيفه و اصحابش بر آنند كه دادن متعه به زني كه قبل از دخول (آميزش) و قبل از تعيين مهر طلاق داده شده؛ مطلقا واجب است، اما دادن متعه به ساير زنان مطلقه، چون زني كه بعد از دخول طلاق داده ميشود، يا زني كه قبل از دخول اما بعد از تعيين مهر طلاق داده ميشود، مستحب است. ولي در مذهب شافعي، دادن متعه به هرگونه زن مطلقهاي واجب است، مگر براي آن زن مطلقهاي كه شوهرش با او آميزش (مقاربت) نكرده و مهري هم برايش معين شدهاست زيرا او مستحق نصف مهر تعيينشده خويش ميباشد.
2- مذهب ابوحنيفه و احمدبنحنبل بر آن است كه مهر با خلوت صحيحه تماما لازم ميشود. ولي مشهور از مذهب شافعي و مالك اين است كه مهر با خلوت صحيحه لازم نميشود؛ مگر اين كه آن خلوت، با دخول (مقاربت) همراه باشد.
3- براي متعه در قرآن و سنت حدي معين نگرديده، لذا فقها در مقدار اقل و اكثر آن اختلافنظر دارند. حد ادناي آن در نزد ابوحنيفه رحمه الله پيراهن و چادر و لحافياست. ولي شافعي رحمه الله ميگويد: شوهر به اعطاي حد معيني از متعه مجبور نشود، مگر به حد اقل آنچه كه اسم متعه بر آن اطلاق گردد.
4- به زن مطلقه قبل از دخول كه مهر برايش مشخص شده است؛ اجماعا دادن نصف مهر واجب است.
5- ش
سورة البقرة
وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ ۚ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۚ وَلَا تَنسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ237
در آيه قبل، حكم زن مطلقه قبل از دخولي بيان شد كه از قبل برايش مهري معين نشده بود، اما در اين آيه، خداوند متعال حكم نوع دوم را بيان ميكند و آن زن مطلقه قبل از دخولي است كه برايش مهري معين شده است: «و اگر پيش از آنكه با آنان نزديكي كنيد، طلاقشان داديد، درحاليكه برايشان مهري معين كردهايد، پس» واجب ذمه شما اين است كه: «نصف آنچه را» به عنوان مهر برايشان «تعيين نمودهايد» به آنان بدهيد «مگر اين كه زنان خود، ببخشند» يعني: مگر اين كه زنان مطلقه يادشده، اين نيمه مهر مشخص شدهاي را كه خداوند جلّ جلاله برايشان برعهده شوهران طلاقدهندهشان واجب گردانيدهاست، به شوهرانشان ببخشند، كه در اينصورت مانعي وجود ندارد كه شوهران اين نيمه را به آنان نپردازند «يا كسي كه سررشته نكاح در دست اوست، ببخشد» كه اين سر رشتهدار - بنابر دو نظري كه دراين باره ميان فقها و جود دارد - يا شوهر، يا ولي زن است. مذهب ابوحنيفه وشافعي (در رأي جديد وي) اين است كه مراد از: (أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ) (يا كسي ببخشد كه گرهبند و سر رشته نكاح در دست وي است)، شوهرميباشد. بنابراين قول، معني اين است: شوهر نيمه ديگر مهر معين شده را نيز بهزن مطلقه خود ببخشد و مهرآن را كامل بپردازد، يا چنانچه مهر مسمي را قبلا به طور كامل به زنش پرداخته است، بعد از طلاق، نصف آن را از وي باز پسنستاند، كه ابن جريرطبري اين قول را ترجيح داده. قول دوم در معناي مراد آيهكريمه اين است كه مراد از: (كسي كه سر رشته نكاح در دست اوست)، ولي زنمطلقه است، يعني: ولي زن مطلقهاي كه بعد از مقاربت شوهر، طلاق داده شده ومهري هم قبلا براي آن مسمي (معين) شده است، همچون خود آن زن مطلقه ميتواند، آن نصف مهري را كه زن با طلاق خويش مستحق آن شده است بر شوهرش ببخشد و آن را از وي نگيرد. «ولي»: يا پدر زن است، يا برادرش، يا كس ديگري از نزديكانش كه متولي عقد نكاح وي شده است. و اين مذهب اماممالك است. زمخشري ميگويد: «صحت قول اول آشكار است».
«و بخشش و بخشايش شما به تقوي نزديكتر است» اين خطابي است متوجه مردان و نيز زنان - بهطور تغليبي - كه آنان را به گذشت و بخشش در برابر يكديگر تشويق و ترغيب ميكند، پس كسي به تقوي نزديكتر است كه بخشندهتر باشد «و بزرگواري را در بين خودتان فراموش نكنيد» يعني: هرچند طلاق روابط شما را تيره و مكدرساخته، ولي به حرمت پيوندي كه ميان شما وجود داشته، اجازه بدهيد تا نسيمي از فضل و مهرباني و گذشت بر اين فضاي مكدر بوزد، پس هرگز بزرگواري و فضل نسبت به يكديگر را فراموش نكنيد «بيگمان خداوند به آنچه انجام ميدهيد، بيناست» و از اعمال شما آگاه است، پس شما را در برابر آن جزاي مناسب ميدهد.
خلاصه احكام اين دو آيه كريمه عبارت است از:
1- امام ابوحنيفه و اصحابش بر آنند كه دادن متعه به زني كه قبل از دخول (آميزش) و قبل از تعيين مهر طلاق داده شده؛ مطلقا واجب است، اما دادن متعه به ساير زنان مطلقه، چون زني كه بعد از دخول طلاق داده ميشود، يا زني كه قبل از دخول اما بعد از تعيين مهر طلاق داده ميشود، مستحب است. ولي در مذهب شافعي، دادن متعه به هرگونه زن مطلقهاي واجب است، مگر براي آن زن مطلقهاي كه شوهرش با او آميزش (مقاربت) نكرده و مهري هم برايش معين شدهاست زيرا او مستحق نصف مهر تعيينشده خويش ميباشد.
2- مذهب ابوحنيفه و احمدبنحنبل بر آن است كه مهر با خلوت صحيحه تماما لازم ميشود. ولي مشهور از مذهب شافعي و مالك اين است كه مهر با خلوت صحيحه لازم نميشود؛ مگر اين كه آن خلوت، با دخول (مقاربت) همراه باشد.
3- براي متعه در قرآن و سنت حدي معين نگرديده، لذا فقها در مقدار اقل و اكثر آن اختلافنظر دارند. حد ادناي آن در نزد ابوحنيفه رحمه الله پيراهن و چادر و لحافياست. ولي شافعي رحمه الله ميگويد: شوهر به اعطاي حد معيني از متعه مجبور نشود، مگر به حد اقل آنچه كه اسم متعه بر آن اطلاق گردد.
4- به زن مطلقه قبل از دخول كه مهر برايش مشخص شده است؛ اجماعا دادن نصف مهر واجب است.
5- ش
وهر ميتواند نصف ديگر مهر مسمي (معين) را براي زن مطلقه قبل ازدخول ببخشد، يا زن، يا ولي او ميتوانند از آن براي شوهر در گذرند.
تفسیر
سورة البقرة
حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ238
«بر نمازها مواظبت كنيد» يعني: بر اداي نمازهاي پنجگانه در اوقات آنها و بارعايت اركان و شروط آنها همراه با خشوع قلب، مداومت و استمرار ورزيد «بويژه نماز ميانه» كه به قول اكثر علماي صحابه رضی الله عنهم و جمهور تابعين نماز عصراست زيرا قبل از آن، دو نماز و بعد از آن نيز دو نماز وجود دارد و لذا اين نماز در ميانه نمازهاي پنجگانه قرار دارد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درروز جنگ احزاب فرمودند: «خداوند جلّ جلاله قبرها و خانههايشان (مشركان) را پر ازآتش گرداند كه ما را از نماز وسطي - نماز عصر - بازداشتند تا خورشيد غروبكرد». همچنين در حديث شريف آمده است: «إن أحب الأعمال إلى الله تعجيل الصلاة لأول وقتها: بيگمان محبوبترين اعمال نزد خدا جلّ جلاله، تعجيل نماز در اول وقتآن است». «و براي خدا فروتنانه بايستيد» يعني: در نماز به وقار و طمأنينه و خشوع برپا بايستيد. برپا ايستادن در نماز فرض، فرض است، اما در نماز نفل، نشستن يا اداكردن آن بر بالاي مركب (ماشين، قطار، هواپيما، الاغ...) جوازدارد. «قنوت» در اينجا بهمعني سكوت، يا به معني طاعت و خشوع، يا به معني ذكر خداوند متعال در حال قيام همراه با خشوع است.
سبب نزول: ائمه ششگانه حديث و غير آنان از زيدبن ثابت رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: در عهد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ما با يكديگر در اثناي نماز سخن ميگفتيم، يعني: يكي از ما با رفيق پهلويي خويش سخن ميگفت تا اين كه نازل شد: (وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ) (و براي خدا فروتنانه بپا ايستيد)، پس به سكوت مأمور شده و ازسخن گفتن در نماز نهي شديم.
سورة البقرة
حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ238
«بر نمازها مواظبت كنيد» يعني: بر اداي نمازهاي پنجگانه در اوقات آنها و بارعايت اركان و شروط آنها همراه با خشوع قلب، مداومت و استمرار ورزيد «بويژه نماز ميانه» كه به قول اكثر علماي صحابه رضی الله عنهم و جمهور تابعين نماز عصراست زيرا قبل از آن، دو نماز و بعد از آن نيز دو نماز وجود دارد و لذا اين نماز در ميانه نمازهاي پنجگانه قرار دارد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درروز جنگ احزاب فرمودند: «خداوند جلّ جلاله قبرها و خانههايشان (مشركان) را پر ازآتش گرداند كه ما را از نماز وسطي - نماز عصر - بازداشتند تا خورشيد غروبكرد». همچنين در حديث شريف آمده است: «إن أحب الأعمال إلى الله تعجيل الصلاة لأول وقتها: بيگمان محبوبترين اعمال نزد خدا جلّ جلاله، تعجيل نماز در اول وقتآن است». «و براي خدا فروتنانه بايستيد» يعني: در نماز به وقار و طمأنينه و خشوع برپا بايستيد. برپا ايستادن در نماز فرض، فرض است، اما در نماز نفل، نشستن يا اداكردن آن بر بالاي مركب (ماشين، قطار، هواپيما، الاغ...) جوازدارد. «قنوت» در اينجا بهمعني سكوت، يا به معني طاعت و خشوع، يا به معني ذكر خداوند متعال در حال قيام همراه با خشوع است.
سبب نزول: ائمه ششگانه حديث و غير آنان از زيدبن ثابت رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: در عهد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ما با يكديگر در اثناي نماز سخن ميگفتيم، يعني: يكي از ما با رفيق پهلويي خويش سخن ميگفت تا اين كه نازل شد: (وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ) (و براي خدا فروتنانه بپا ايستيد)، پس به سكوت مأمور شده و ازسخن گفتن در نماز نهي شديم.
تفسیر
سورة البقرة
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا ۖ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ239
«ولي اگر بيمناك بوديد» از دشمني، يا از سيل، يا از درندهاي؛ پس در حال خوف «پياده يا سواره نماز گزاريد» يعني: براي شما جايز است كه در حال شدت خوف و هراس، سواره بر مركب خود، يا در حال پيادهروي، رو بهسوي قبله يا بدون آن، همراه با حركت و انتقال و جولان و حمله و گريز، نماز را بهجا آوريد «و چون ايمن شديد» يعني: چون خوف و هراس شما برطرف شد؛ «پس خدا را ياد كنيد چنان كه به شما آموخته است» از قوانين و برنامههاي اسلام «آنچه كه» قبلازآن «نميدانستيد» يعني: با از بينرفتن خوف، نماز را با رعايت تمام شروط و اركان آن به هيأت كامل و اصلي و رو به قبله ادا كنيد. اين آيه كريمه ناظر بر حكم نماز خوف همراه با امام، كه نمازگزاران در آن به دو قسمت تقسيم ميشوند، نيست زيرا اين حكم در سوره «نساء» ميآيد.
خلاصه احكام دو آيه گذشته اين است:
1- نماز به هيچ حالي از شخص مكلف ساقط نميشود و ترك آن با هيچ گونه عذري جايز نيست، هرچند به هنگام رويارويي با دشمن در صف كارزار، يا درحال شدت بيماري باشد، از همين روي اسلام آن را به كيفيتي مشروع گردانيده كه با تمام احوال، تناسب و هماهنگي داشته باشد. در حديث شريف آمده است كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عمرانبن حصين رضی الله عنه فرمودند: «ايستاده نماز بگزار، پس اگرنتوانستي بهطور نشسته و اگر بازهم نتوانستي به پهلو». حتي در صورت وجودعذر، نماز گزاردن به اشاره پلكها، يا با اجراي اركان آن به قلب نيز جايز است. و اين مذهب جمهور (مالك، شافعي و احمد ) ميباشد. اما ابوحنيفه بر آن استكه نماز گزاردن در حالت جنگي كه همراه با جولان و جست و گريز است، باطل ميباشد و فقط در صورتي جايز است كه امكان درنگ كردن بر جاي خود وجود داشته باشد، در غير آن، رزمندگان بايد نماز را به تأخير اندازند.
2- در نزد شافعيها و حنبليها؛ نماز با سخني كه به جهت مصلحت خود نماز ازروي سهو صادر شده باشد، باطل نميشود، اما احناف بر آنند كه نماز با سخنگفتن به قصد يا به سهو، يا از روي جهل و خطا، يا اجبار، با بيان حداقل دوحرف، باطل ميشود.
3- جمهور علما جايز دانستهاند كه مقتدي صحيح و سالم، پشت سر امام بيماري كه بر ايستادن قادر نميباشد، نماز بخواند زيرا هر يك از آنها فرض خويش را به اندازه توان خويش ادا ميكند، ولي مشهور از مذهب مالك، باطل شدن چنين نمازي - هم براي امام و هم براي مأموم - است.
بايد دانست كه صدور دستور مواظبت برنماز در ميان طرح احكام خانواده، بهاين حقيقت اشاره دارد كه: شرايط متحول زندگي خانوادگي و آشفتگيهايي كه احيانا در آن بهظهور ميرسد، بههيچ وجه نبايد ما را از نماز كه يادآور عملي پيوند انسان با خداي عزوجل است، به خود مشغول گرداند.
سورة البقرة
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا ۖ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ239
«ولي اگر بيمناك بوديد» از دشمني، يا از سيل، يا از درندهاي؛ پس در حال خوف «پياده يا سواره نماز گزاريد» يعني: براي شما جايز است كه در حال شدت خوف و هراس، سواره بر مركب خود، يا در حال پيادهروي، رو بهسوي قبله يا بدون آن، همراه با حركت و انتقال و جولان و حمله و گريز، نماز را بهجا آوريد «و چون ايمن شديد» يعني: چون خوف و هراس شما برطرف شد؛ «پس خدا را ياد كنيد چنان كه به شما آموخته است» از قوانين و برنامههاي اسلام «آنچه كه» قبلازآن «نميدانستيد» يعني: با از بينرفتن خوف، نماز را با رعايت تمام شروط و اركان آن به هيأت كامل و اصلي و رو به قبله ادا كنيد. اين آيه كريمه ناظر بر حكم نماز خوف همراه با امام، كه نمازگزاران در آن به دو قسمت تقسيم ميشوند، نيست زيرا اين حكم در سوره «نساء» ميآيد.
خلاصه احكام دو آيه گذشته اين است:
1- نماز به هيچ حالي از شخص مكلف ساقط نميشود و ترك آن با هيچ گونه عذري جايز نيست، هرچند به هنگام رويارويي با دشمن در صف كارزار، يا درحال شدت بيماري باشد، از همين روي اسلام آن را به كيفيتي مشروع گردانيده كه با تمام احوال، تناسب و هماهنگي داشته باشد. در حديث شريف آمده است كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عمرانبن حصين رضی الله عنه فرمودند: «ايستاده نماز بگزار، پس اگرنتوانستي بهطور نشسته و اگر بازهم نتوانستي به پهلو». حتي در صورت وجودعذر، نماز گزاردن به اشاره پلكها، يا با اجراي اركان آن به قلب نيز جايز است. و اين مذهب جمهور (مالك، شافعي و احمد ) ميباشد. اما ابوحنيفه بر آن استكه نماز گزاردن در حالت جنگي كه همراه با جولان و جست و گريز است، باطل ميباشد و فقط در صورتي جايز است كه امكان درنگ كردن بر جاي خود وجود داشته باشد، در غير آن، رزمندگان بايد نماز را به تأخير اندازند.
2- در نزد شافعيها و حنبليها؛ نماز با سخني كه به جهت مصلحت خود نماز ازروي سهو صادر شده باشد، باطل نميشود، اما احناف بر آنند كه نماز با سخنگفتن به قصد يا به سهو، يا از روي جهل و خطا، يا اجبار، با بيان حداقل دوحرف، باطل ميشود.
3- جمهور علما جايز دانستهاند كه مقتدي صحيح و سالم، پشت سر امام بيماري كه بر ايستادن قادر نميباشد، نماز بخواند زيرا هر يك از آنها فرض خويش را به اندازه توان خويش ادا ميكند، ولي مشهور از مذهب مالك، باطل شدن چنين نمازي - هم براي امام و هم براي مأموم - است.
بايد دانست كه صدور دستور مواظبت برنماز در ميان طرح احكام خانواده، بهاين حقيقت اشاره دارد كه: شرايط متحول زندگي خانوادگي و آشفتگيهايي كه احيانا در آن بهظهور ميرسد، بههيچ وجه نبايد ما را از نماز كه يادآور عملي پيوند انسان با خداي عزوجل است، به خود مشغول گرداند.
تفسیر
سورة البقرة
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ ۚ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ240
«و كساني از شما كه مرگشان فرا ميرسد و همسراني برجاي ميگذارند، بايد براي همسرانشان وصيت كنند كه آنان را تا يك سال بهرهمند سازند» از نفقه و پوشاك ونيازهاي ضروري آنان «و» آنان را از خانه شوهران «بيرون نكنند» يعني: آنان مستحق بهرهمندي از خوراك و لباس و اقامت در خانههاي شوهران متوفاي خود مي باشند و نبايد از خانه آنان بيرون رانده شوند.
در ابتداي اسلام - پيش از نزول آيات ميراث - زنان از شوهرانشان ارث نميبردند، اما زن بعد از درگذشت شوهر، به مدت يكسال عده ميكشيد و بايد درآن يك سال، نفقه و مسكنش از تركه شوهرش تأمين ميشد. پس حكم اين آيهكريمه - در رأي جمهور - با آيه ميراث در سوره «نساء» كه سهم زن را از ارث شوهرش معين ساخت و آيه (234) از همين سوره كه مربوط به عده وفات است، منسوخ شد و بهجاي يك سال عده، چهار ماه و ده روز مقرر گشت. «پساگر بيرون بروند» به اختيار خودشان قبل از تمامشدن يك سال «بر شما» يعني: بر ولي متوفي، يا حاكم شرع، يا غير آنها «گناهي نيست در آنچه كه آنان درباره خود انجام ميدهند» از آماده شدن براي پذيرش خواستگاران و آرايش نمودن براي آنان «بهطور پسنديده» يعني: به طوري كه در شرع پسنديده است و منكر بهشمار نميرود زيرا بعد از بيرون رفتنشان از خانه شوهر متوفي، ديگر كسي بر آنان ولايتي ندارد. اين خود دليل بر آن است كه: زنان در رعايت يا عدم رعايت يك سال نشستن در خانه شوهر مخير بودهاند و اين امر بر آنان حتمي نبوده است. وچنان كه گفتيم؛ حكم اين آيه كريمه - بنا بر رأي جمهور مفسران و فقها - منسوخاست «و خداوند عزيز» و غالب است در ملكش «حكيم است» در صنعش.
در بيان سبب نزول روايت شده است: مردي از اهالي طائف با خانواده خويش به مدينه آمد و در آنجا درگذشت، پس براي پدر و مادر و فرزندانش از ارث او سهم قرار دادند، اما به زنش چيزي ندادند، جز اين كه به ورثه متوفي امر كردند تا نفقه وي را از تركه شوهرش به مدت يكسال بپردازند. آنگاه اين آيه كريمه نازل شد.
سورة البقرة
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ ۚ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ240
«و كساني از شما كه مرگشان فرا ميرسد و همسراني برجاي ميگذارند، بايد براي همسرانشان وصيت كنند كه آنان را تا يك سال بهرهمند سازند» از نفقه و پوشاك ونيازهاي ضروري آنان «و» آنان را از خانه شوهران «بيرون نكنند» يعني: آنان مستحق بهرهمندي از خوراك و لباس و اقامت در خانههاي شوهران متوفاي خود مي باشند و نبايد از خانه آنان بيرون رانده شوند.
در ابتداي اسلام - پيش از نزول آيات ميراث - زنان از شوهرانشان ارث نميبردند، اما زن بعد از درگذشت شوهر، به مدت يكسال عده ميكشيد و بايد درآن يك سال، نفقه و مسكنش از تركه شوهرش تأمين ميشد. پس حكم اين آيهكريمه - در رأي جمهور - با آيه ميراث در سوره «نساء» كه سهم زن را از ارث شوهرش معين ساخت و آيه (234) از همين سوره كه مربوط به عده وفات است، منسوخ شد و بهجاي يك سال عده، چهار ماه و ده روز مقرر گشت. «پساگر بيرون بروند» به اختيار خودشان قبل از تمامشدن يك سال «بر شما» يعني: بر ولي متوفي، يا حاكم شرع، يا غير آنها «گناهي نيست در آنچه كه آنان درباره خود انجام ميدهند» از آماده شدن براي پذيرش خواستگاران و آرايش نمودن براي آنان «بهطور پسنديده» يعني: به طوري كه در شرع پسنديده است و منكر بهشمار نميرود زيرا بعد از بيرون رفتنشان از خانه شوهر متوفي، ديگر كسي بر آنان ولايتي ندارد. اين خود دليل بر آن است كه: زنان در رعايت يا عدم رعايت يك سال نشستن در خانه شوهر مخير بودهاند و اين امر بر آنان حتمي نبوده است. وچنان كه گفتيم؛ حكم اين آيه كريمه - بنا بر رأي جمهور مفسران و فقها - منسوخاست «و خداوند عزيز» و غالب است در ملكش «حكيم است» در صنعش.
در بيان سبب نزول روايت شده است: مردي از اهالي طائف با خانواده خويش به مدينه آمد و در آنجا درگذشت، پس براي پدر و مادر و فرزندانش از ارث او سهم قرار دادند، اما به زنش چيزي ندادند، جز اين كه به ورثه متوفي امر كردند تا نفقه وي را از تركه شوهرش به مدت يكسال بپردازند. آنگاه اين آيه كريمه نازل شد.
تفسیر
سورة البقرة
وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ۖ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ241
«و بهرهمند ساختن زنان طلاق داده شده لازم است» به متعه «بهطور معروف» يعني: به نيكويي و به شيوهاي پسنديده «كه بر پرهيزگاران مقرر است». آراي فقها در خصوص «متعه» را قبلا در آيه (237) بيان كرديم.
در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است: چون آيه (وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ ...) تا (حَقّاً عَلَى الْمُحْسِنِينَ ) «بقره/ 236» نازل شد؛ مردي گفت: «بنابراين، اگر قصد احسان و نيكي را داشتم به زن مطلقهام متعه ميدهم و در غير آن خير!». همان بود كه اين آيه كريمه نازل شد.
سورة البقرة
وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ۖ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ241
«و بهرهمند ساختن زنان طلاق داده شده لازم است» به متعه «بهطور معروف» يعني: به نيكويي و به شيوهاي پسنديده «كه بر پرهيزگاران مقرر است». آراي فقها در خصوص «متعه» را قبلا در آيه (237) بيان كرديم.
در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است: چون آيه (وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ ...) تا (حَقّاً عَلَى الْمُحْسِنِينَ ) «بقره/ 236» نازل شد؛ مردي گفت: «بنابراين، اگر قصد احسان و نيكي را داشتم به زن مطلقهام متعه ميدهم و در غير آن خير!». همان بود كه اين آيه كريمه نازل شد.
تفسیر
سورة البقرة
كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ242
«بدينگونه، خداوند آيات خود را براي شما بيان ميكند، باشد كه بينديشيد» در آنچه كه در احكام الهي از حكمت و مصلحت هست، پس به خير دنيا و آخرت رهنمون شويد.
با يك جمعبندي اجمالي از آيات فوق، ملاحظه ميكنيم كه زنان مطلقه عموما داراي چهار حالت ذيل ميباشند:
1- زنان مطلقهاي كه با شوهرانشان آميزش داشتهاند و قبلا مهري هم برايشان مقرر شده است، كه اين گروه از زنان، مستحق كل مهريه خود هستند و عده آنان هم سه حيض يا سه طهر است.
2- زنان مطلقهاي كه نه مورد آميزش قرار گرفتهاند و نه هم برايشان مهري تعيينشده است؛ كه براي اين دسته از زنان، بر حسب توان شوهرانشان متعه واجب است و مستحق مهري نميشوند.
3- زنان مطلقهاي كه برايشان مهر مقرر شده، ولي مورد آميزش قرار نگرفتهاند، كه اين دسته از زنان، مستحق نصف مهر تعيين شده خود ميباشند.
4- زنان مطلقهاي كه مورد آميزش قرار گرفته اند، اما مهري برايشان مقررنگرديده، كه اين دسته از زنان، بدون هيچگونه خلافي مستحق مهر مثل خودميباشند. يعني: بايد ديده شود كه مهر امثالشان از زنان و دختران خانواده و اقربا و خويشاوندانشان چه مقدار بوده، پس آنان نيز همان مقدار را دريافت ميكنند.
سورة البقرة
كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ242
«بدينگونه، خداوند آيات خود را براي شما بيان ميكند، باشد كه بينديشيد» در آنچه كه در احكام الهي از حكمت و مصلحت هست، پس به خير دنيا و آخرت رهنمون شويد.
با يك جمعبندي اجمالي از آيات فوق، ملاحظه ميكنيم كه زنان مطلقه عموما داراي چهار حالت ذيل ميباشند:
1- زنان مطلقهاي كه با شوهرانشان آميزش داشتهاند و قبلا مهري هم برايشان مقرر شده است، كه اين گروه از زنان، مستحق كل مهريه خود هستند و عده آنان هم سه حيض يا سه طهر است.
2- زنان مطلقهاي كه نه مورد آميزش قرار گرفتهاند و نه هم برايشان مهري تعيينشده است؛ كه براي اين دسته از زنان، بر حسب توان شوهرانشان متعه واجب است و مستحق مهري نميشوند.
3- زنان مطلقهاي كه برايشان مهر مقرر شده، ولي مورد آميزش قرار نگرفتهاند، كه اين دسته از زنان، مستحق نصف مهر تعيين شده خود ميباشند.
4- زنان مطلقهاي كه مورد آميزش قرار گرفته اند، اما مهري برايشان مقررنگرديده، كه اين دسته از زنان، بدون هيچگونه خلافي مستحق مهر مثل خودميباشند. يعني: بايد ديده شود كه مهر امثالشان از زنان و دختران خانواده و اقربا و خويشاوندانشان چه مقدار بوده، پس آنان نيز همان مقدار را دريافت ميكنند.
تفسیر
سورة البقرة
۞ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ243
«آيا از» حال «كساني كه هزارانهزار بودند و از بيم مرگ از خانه و كاشانه خودخارج شدند، خبر نيافتي؟» ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «آنان چهارهزار تن بودند كه از طاعون فرار نموده و گفتند: به سرزميني ميگريزيم كه در آن از مرگ خبري نباشد...» «پس خداوند» به امر تكويني خود «به آنان گفت: بميريد» و همه مردند «سپس آنان را زنده كرد» بعد از هشت روز يا بيشتر؛ به دعاي پيامبرشان كه گويند؛ نام او «حزقيل» بود، پس روزگاري زندگي كردند، در حالي كه نشان مرگ برآنان نمودار بود و آمده است كه هيچ جامهاي را نميپوشيدند مگر اين كه به شكلكفن بر ميگشت.
ابنكثير در بيان داستان اين گروه ميگويد: «بيش از يكتن از سلف نقلكردهاند كه اين گروه، اهالي شهري در زمان بنياسرائيل بودند كه گرفتار طاعونيسخت شدند، پس گريزان از مرگ به بيابان زدند و در وادي فراخي فرود آمدند و چنان بسيار بودند كه كران تاكران وادي را پر كردند. در اين هنگام،خداوند جلّ جلاله به سوي آنان دو فرشته فرستاد، آنگاه يكي از آن دو فرشته از فرودست وادي و ديگري از فراز آن بانگي مرگبار در دادند كه بر اثر آن همه بهيكباره چون مرگ يكتن مردند و بعد از مرگشان مردم دورادورشان را ديواركشيدند و به مرور زمان اجسادشان پراكنده و پوسيده شد. چون روزگاري دراز براين واقعه گذشت، پيامبري از پيامبران بنياسرائيل بهنام «حزقيل» بر گورستان آنها گذشت، در اين اثنا از خداي عزوجل درخواست كرد تا آنان را به دست وي زندهگرداند، خداي متعال اين درخواست وي را اجابت كرد و به او دستور داد تا بگويد: هان اي استخوانهاي پوسيده! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد كه فراهمآييد. پس استخوانهاي اجساد به همديگر پيوستند. سپس به او دستور داد تا چنينندا دردهد: اي استخوانها! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد تا گوشت و عصب وپوست را بر خود بپوشانيد. آنگاه - در حالي كه آن پيامبر شاهد صحنه بود - چنين شد. سپس به وي دستور داد تا ندا كند: هان اي ارواح! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد كه هر روحي به همان جسد مقرر خويش كه او را زنده و شاداب ميساخت، برگردد. در اين هنگام همه آنان زنده برپا ايستادند، در حالي كه نظاره ميكردند و ميگفتند: «سبحانك لا إله إلا أنت». كه زندهگردانيدن مجدد ايشان، دليلي قاطع بر وقوع معاد جسماني در روز قيامت است.
«آري، خداوند نسبت به مردم صاحب بخشش است» و از جمله فضل و بخششوي، زنده كردن اين گروه بود «ولي بيشتر مردم» كه همانا كافران هستند «سپاسنميگزارند» اين فضل و بخشش را. آری! بخشش و فضل خداوند متعال بر اينگروهي كه از ترس مرگ گريختند، زندهساختن مجددشان بود تا درس عبرت بگيرند و بدانند كه ترس از مرگ، راه نجات از آن نيست، اما فضل خداوند جلّ جلاله برمخاطبان اين آيه، ارشادشان بهسوي انديشيدن و عبرت گرفتن از داستان اين گروه است تا بدانند كه خداوند متعال بر هر كاري قادر است و بدانند كه پرهيز و احتياط نميتواند راه را بر قدر ببندد.
هدف از بيان اين داستان، تشجيع و ترغيب مسلمين بر جهاد است، با دادن اين پيام به ايشان كه: حذر كردن از مرگ و ترك جهاد به خاطر آن، نجات دهنده ازمرگ نيست، چنانچه خداوند جلّ جلاله مرگ انسان را اراده كرده باشد.
سورة البقرة
۞ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ243
«آيا از» حال «كساني كه هزارانهزار بودند و از بيم مرگ از خانه و كاشانه خودخارج شدند، خبر نيافتي؟» ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «آنان چهارهزار تن بودند كه از طاعون فرار نموده و گفتند: به سرزميني ميگريزيم كه در آن از مرگ خبري نباشد...» «پس خداوند» به امر تكويني خود «به آنان گفت: بميريد» و همه مردند «سپس آنان را زنده كرد» بعد از هشت روز يا بيشتر؛ به دعاي پيامبرشان كه گويند؛ نام او «حزقيل» بود، پس روزگاري زندگي كردند، در حالي كه نشان مرگ برآنان نمودار بود و آمده است كه هيچ جامهاي را نميپوشيدند مگر اين كه به شكلكفن بر ميگشت.
ابنكثير در بيان داستان اين گروه ميگويد: «بيش از يكتن از سلف نقلكردهاند كه اين گروه، اهالي شهري در زمان بنياسرائيل بودند كه گرفتار طاعونيسخت شدند، پس گريزان از مرگ به بيابان زدند و در وادي فراخي فرود آمدند و چنان بسيار بودند كه كران تاكران وادي را پر كردند. در اين هنگام،خداوند جلّ جلاله به سوي آنان دو فرشته فرستاد، آنگاه يكي از آن دو فرشته از فرودست وادي و ديگري از فراز آن بانگي مرگبار در دادند كه بر اثر آن همه بهيكباره چون مرگ يكتن مردند و بعد از مرگشان مردم دورادورشان را ديواركشيدند و به مرور زمان اجسادشان پراكنده و پوسيده شد. چون روزگاري دراز براين واقعه گذشت، پيامبري از پيامبران بنياسرائيل بهنام «حزقيل» بر گورستان آنها گذشت، در اين اثنا از خداي عزوجل درخواست كرد تا آنان را به دست وي زندهگرداند، خداي متعال اين درخواست وي را اجابت كرد و به او دستور داد تا بگويد: هان اي استخوانهاي پوسيده! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد كه فراهمآييد. پس استخوانهاي اجساد به همديگر پيوستند. سپس به او دستور داد تا چنينندا دردهد: اي استخوانها! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد تا گوشت و عصب وپوست را بر خود بپوشانيد. آنگاه - در حالي كه آن پيامبر شاهد صحنه بود - چنين شد. سپس به وي دستور داد تا ندا كند: هان اي ارواح! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد كه هر روحي به همان جسد مقرر خويش كه او را زنده و شاداب ميساخت، برگردد. در اين هنگام همه آنان زنده برپا ايستادند، در حالي كه نظاره ميكردند و ميگفتند: «سبحانك لا إله إلا أنت». كه زندهگردانيدن مجدد ايشان، دليلي قاطع بر وقوع معاد جسماني در روز قيامت است.
«آري، خداوند نسبت به مردم صاحب بخشش است» و از جمله فضل و بخششوي، زنده كردن اين گروه بود «ولي بيشتر مردم» كه همانا كافران هستند «سپاسنميگزارند» اين فضل و بخشش را. آری! بخشش و فضل خداوند متعال بر اينگروهي كه از ترس مرگ گريختند، زندهساختن مجددشان بود تا درس عبرت بگيرند و بدانند كه ترس از مرگ، راه نجات از آن نيست، اما فضل خداوند جلّ جلاله برمخاطبان اين آيه، ارشادشان بهسوي انديشيدن و عبرت گرفتن از داستان اين گروه است تا بدانند كه خداوند متعال بر هر كاري قادر است و بدانند كه پرهيز و احتياط نميتواند راه را بر قدر ببندد.
هدف از بيان اين داستان، تشجيع و ترغيب مسلمين بر جهاد است، با دادن اين پيام به ايشان كه: حذر كردن از مرگ و ترك جهاد به خاطر آن، نجات دهنده ازمرگ نيست، چنانچه خداوند جلّ جلاله مرگ انسان را اراده كرده باشد.
تفسیر
سورة البقرة
وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ244
«و در راه خدا كارزار كنيد و بدانيد كه خداوند شنواي داناست» و از مرگ نترسيد كه جهاد عامل مرگ نيست، بلكه جهاد براي امت اسلامي حياتبخش است. علما گفته اند: بايد دانست كه عمر، سرنوشت، بليات و امراض، همه به دست بلا كيفخداوند متعال است و ايمان به اين امر واجب ميباشد، ولي از آنجا كه مقدرات براي ما شناخته شده نيست، لذا جايز است تا به منظور نگهداشت خويش ازناخوشيها، به اسباب متوسل شويم، از اشياي ترسناك قبل از هجوم آنهابپرهيزيم، و از قراردادن خويش در معرض خطر نابودي احتياط كنيم، اما اگر بهرغم به كار بستن وسايل و گرفتن احتياط، بنده دچار بلا و مصيبتي شد، بايد صبر وشكيبايي را از دست ندهد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مردم سرزمين طاعون زده را از بيرون آمدن از آن به قصد فرار و مردم خارج از آن منطقه را از ورود به آن منع كردند.
سورة البقرة
وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ244
«و در راه خدا كارزار كنيد و بدانيد كه خداوند شنواي داناست» و از مرگ نترسيد كه جهاد عامل مرگ نيست، بلكه جهاد براي امت اسلامي حياتبخش است. علما گفته اند: بايد دانست كه عمر، سرنوشت، بليات و امراض، همه به دست بلا كيفخداوند متعال است و ايمان به اين امر واجب ميباشد، ولي از آنجا كه مقدرات براي ما شناخته شده نيست، لذا جايز است تا به منظور نگهداشت خويش ازناخوشيها، به اسباب متوسل شويم، از اشياي ترسناك قبل از هجوم آنهابپرهيزيم، و از قراردادن خويش در معرض خطر نابودي احتياط كنيم، اما اگر بهرغم به كار بستن وسايل و گرفتن احتياط، بنده دچار بلا و مصيبتي شد، بايد صبر وشكيبايي را از دست ندهد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مردم سرزمين طاعون زده را از بيرون آمدن از آن به قصد فرار و مردم خارج از آن منطقه را از ورود به آن منع كردند.
تفسیر
سورة البقرة
مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً ۚ وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ245
بعد از آن كه خداي سبحان به جهاد امر كرد، اينك به انفاق مال در راه خويش نيز دستور ميدهد زيرا جهاد نياز به امكانات مالي دارد: «كيست آن كه به خدا وام دهد وامي نيكو؟» يعني: به طيب خاطر و بدون فشار و آزار و منتي. وام دادن به خدا جلّ جلاله مثلي است براي تقديم عمل نيكي چون انفاق مال، كه انجامدهنده آن سزاوار ثواب ميشود و ازجمله، انفاق آن سبب ميشود: «تا خدا آن را براي او چند برابر بيفزايد» يعني: در آن رشد و فزوني و بركت عنايت كند تا بدانجا كه از ده تا بيشتر از هفتصد برابر اصل خود گردد «و خداست كه» در روزي بندگان «قبض» پديد ميآورد؛ براي ابتلايشان «و بسط پديد ميآورد» براي امتحانشان. قبض: تنگي و كم ساختن رزق و بسط: گشايش و وسيعساختن آن است. اينخود، هشداري است براين كه: هر كس به هنگام بسط و گشايش روزي بخلورزد، نزديك است كه كار بر وي به قبض دگرگونه شود «و بهسوي او بازگردانده ميشويد» اي بندگان، پس شما را در قبال آنچه كه در راه وي تقديم كردهايد، پاداش ميدهد و اگر هم بخل ورزيده باشيد، شما را مجازات ميكند. ابنزيدميگويد: «خداوند متعال از روي امتحان بر تو گشايش پديد ميآورد، درحاليكه تو بيرون رفتن به جهاد را نميپسندي و به زمين سنگيني ميكني و او بر ديگري تنگ و سخت ميگيرد، در حاليكه مشتاق و سبكبال براي جهاد است، پس آنچه در دست داري بيرون افگن كه فقط اين دستگير تو خواهد بود».
مفسران در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت كردهاند: چون آيه (مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ ) «بقره/261» نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين دعا كردند: «رب زد امتي: خدايا براي امت من بيفزاي»، آنگاه اين آيه كريمه نازل شد. بنابراين، اين آيه كريمه در نزول متأخر ولي در تلاوت، مقدم است.
علما دربيان احكام گفتهاند: به وامدادن پول، حبوبات، خوراكيها و حيوانات جايز است و بر عهده وام گيرنده باز گرداندن همانند آن چيزي است كه وام گرفتهاست. همچنين مسلمين اجماع دارند بر اين كه قراردادن شرط افزودن در مقدار وام به هنگام بازيافت آن - ولو به مقدار يك حبه - ربا است و حرام ميباشد.
سورة البقرة
مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً ۚ وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ245
بعد از آن كه خداي سبحان به جهاد امر كرد، اينك به انفاق مال در راه خويش نيز دستور ميدهد زيرا جهاد نياز به امكانات مالي دارد: «كيست آن كه به خدا وام دهد وامي نيكو؟» يعني: به طيب خاطر و بدون فشار و آزار و منتي. وام دادن به خدا جلّ جلاله مثلي است براي تقديم عمل نيكي چون انفاق مال، كه انجامدهنده آن سزاوار ثواب ميشود و ازجمله، انفاق آن سبب ميشود: «تا خدا آن را براي او چند برابر بيفزايد» يعني: در آن رشد و فزوني و بركت عنايت كند تا بدانجا كه از ده تا بيشتر از هفتصد برابر اصل خود گردد «و خداست كه» در روزي بندگان «قبض» پديد ميآورد؛ براي ابتلايشان «و بسط پديد ميآورد» براي امتحانشان. قبض: تنگي و كم ساختن رزق و بسط: گشايش و وسيعساختن آن است. اينخود، هشداري است براين كه: هر كس به هنگام بسط و گشايش روزي بخلورزد، نزديك است كه كار بر وي به قبض دگرگونه شود «و بهسوي او بازگردانده ميشويد» اي بندگان، پس شما را در قبال آنچه كه در راه وي تقديم كردهايد، پاداش ميدهد و اگر هم بخل ورزيده باشيد، شما را مجازات ميكند. ابنزيدميگويد: «خداوند متعال از روي امتحان بر تو گشايش پديد ميآورد، درحاليكه تو بيرون رفتن به جهاد را نميپسندي و به زمين سنگيني ميكني و او بر ديگري تنگ و سخت ميگيرد، در حاليكه مشتاق و سبكبال براي جهاد است، پس آنچه در دست داري بيرون افگن كه فقط اين دستگير تو خواهد بود».
مفسران در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت كردهاند: چون آيه (مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ ) «بقره/261» نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين دعا كردند: «رب زد امتي: خدايا براي امت من بيفزاي»، آنگاه اين آيه كريمه نازل شد. بنابراين، اين آيه كريمه در نزول متأخر ولي در تلاوت، مقدم است.
علما دربيان احكام گفتهاند: به وامدادن پول، حبوبات، خوراكيها و حيوانات جايز است و بر عهده وام گيرنده باز گرداندن همانند آن چيزي است كه وام گرفتهاست. همچنين مسلمين اجماع دارند بر اين كه قراردادن شرط افزودن در مقدار وام به هنگام بازيافت آن - ولو به مقدار يك حبه - ربا است و حرام ميباشد.
تفسیر
سورة البقرة
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۖ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا ۖ قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا ۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ246
آنگاه خداوند متعال بعد از بيان داستان گذشته، اين داستان را براي تشويق وترغيب مؤمنان بر جهاد و براي بيان اين حقيقت كه جهاد در امتهاي پيشين هممطلوب و مشروع بوده است، مطرح ميكند: «آيا از» حال و داستان «ملاء از بنياسرائيل پس از» درگذشت «موسي خبر نيافتي» ملأ: سران و اشرافند. اينداستان، ناظر بر دوراني است كه بنياسرائيل بعد از حضرت موسي علیه السلام به چنگال ستمگران (قوم عمالقه) گرفتار شدند و مدتي طولاني تحت ستم آنان بهسر برده از ديار و كاشانه خويش بيرون رانده شدند «آنگاه كه به پيامبرشان» كه گفتهميشود، شمويل[شمویل، معرب صمویل است] بود «گفتند: پادشاهي براي ما بگمار» كه بر گرد او جمع شويم و به رأي و انديشه او عمل كنيم «تا در راه خدا» همراه با او «پيكار كنيم. آن پيامبرگفت: اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد، گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم با آن كه ما از ديارمان رانده» و از زنان «و از فرزندانمان جدا ساخته شدهايم» باكشتهشدن و به اسارت در آمدن زنان و فرزندانمان به وسيله قوم جالوت، لذا با وجود اقتضاي جنگيدن با قوم جالوت، هيچ مانعي فراروي اين امر كه پيكار كنيم وجود ندارد «پس چون جنگ بر آنان فرض شد، همگي» بهدليل سستي در اراده وتصميم و اضطراب در نيتها؛ «پشت كردند» از جنگ «جز شمار اندكي از آنان» آنان همانهايي بودند كه با طالوت از رودخانه عبور كردند. به قولي: شمار آنان بهتعداد اهل بدر - سيصد و سيزده تن - بود «و خداوند به حال ستمگران داناست» پس آنان را در برابر ترك جهاد كه ستمي آشكار است، مجازات ميكند.
سورة البقرة
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۖ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا ۖ قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا ۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ246
آنگاه خداوند متعال بعد از بيان داستان گذشته، اين داستان را براي تشويق وترغيب مؤمنان بر جهاد و براي بيان اين حقيقت كه جهاد در امتهاي پيشين هممطلوب و مشروع بوده است، مطرح ميكند: «آيا از» حال و داستان «ملاء از بنياسرائيل پس از» درگذشت «موسي خبر نيافتي» ملأ: سران و اشرافند. اينداستان، ناظر بر دوراني است كه بنياسرائيل بعد از حضرت موسي علیه السلام به چنگال ستمگران (قوم عمالقه) گرفتار شدند و مدتي طولاني تحت ستم آنان بهسر برده از ديار و كاشانه خويش بيرون رانده شدند «آنگاه كه به پيامبرشان» كه گفتهميشود، شمويل[شمویل، معرب صمویل است] بود «گفتند: پادشاهي براي ما بگمار» كه بر گرد او جمع شويم و به رأي و انديشه او عمل كنيم «تا در راه خدا» همراه با او «پيكار كنيم. آن پيامبرگفت: اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد، گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم با آن كه ما از ديارمان رانده» و از زنان «و از فرزندانمان جدا ساخته شدهايم» باكشتهشدن و به اسارت در آمدن زنان و فرزندانمان به وسيله قوم جالوت، لذا با وجود اقتضاي جنگيدن با قوم جالوت، هيچ مانعي فراروي اين امر كه پيكار كنيم وجود ندارد «پس چون جنگ بر آنان فرض شد، همگي» بهدليل سستي در اراده وتصميم و اضطراب در نيتها؛ «پشت كردند» از جنگ «جز شمار اندكي از آنان» آنان همانهايي بودند كه با طالوت از رودخانه عبور كردند. به قولي: شمار آنان بهتعداد اهل بدر - سيصد و سيزده تن - بود «و خداوند به حال ستمگران داناست» پس آنان را در برابر ترك جهاد كه ستمي آشكار است، مجازات ميكند.
تفسیر
سورة البقرة
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ247
«و پيامبرشان» شمويل «به آنان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است» او را براي فرماندهي و رهبري شما آماده نموده و شما را به فرمانبرداري ازوي و جنگيدن تحت فرمانش امر ميكند. نقل است كه طالوت، نه از نسل نبوت بود و نه از نسل پادشاهي، بلكه چوپان يا دباغي بود فقير، و دربنياسرائيل سنت بر آن بود كه پيامبران از سبط «لاوي» و پادشاهان از سبط «يهودا» برميخاستند و چون طالوت از تبار هيچيك از اين دو سبط نبود «گفتند:چگونه او را بر ما پادشاهي باشد با آن كه ما به پادشاهي از وي سزاوارتريم و به او ازجهت مال گشايشي داده نشدهاست؟» يعني: چگونه ممكن است كه طالوت پادشاه ما شود، درحاليكه او نه از تبار شاهان است و نه هم از ثروتمندان و سرمايهداران تا ما بهخاطر اشرافيت يا سرمايه او، از وي پيروي و فرمانبرداري كنيم؟ «پيامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزيده است» به پادشاهي و فرمانروايي وگزينش خداوند متعال حجت قاطع است «و او را در دانش بر شما برتري بخشيده است» آري! دانش؛ اين ويژگياي كه ملاك برتري انسان و گل سرسبد همه فضايل و از بزرگترين دلايل و وجوه برتري بر ديگران است «و» نيز او را «درنيروي بدني» بر شما برتري داده است، نيرويي كه تأثير آن در جنگها و مانند آن از مسئوليتهاي سنگين واضح و روشن ميباشد. به قولي: او را طالوت ناميدند، بهجهت طول قد و قامت آن زيرا او پهلواني بود كه هم در ديانت و هم در توانايي جسمي و كارداني جنگي - يعني اوصافي كه در رهبري و فرماندهي ملاك و معيار شناخته ميشوند - بسي نيرومند بود. آري! روشن است كه فضايل شخصي وذاتي انسان، بر ثروت و شرافت در نسب مقدم است.
«و خداوند پادشاهي خود را به هر كس كه بخواهد ميدهد» زيرا ملك، ملك وي و بندگان هم بندگان وي اند، پس شما را چه جاي اعتراض بر امري كه نه ملك شماست و نه هم در حوزه تصرف شما قرار دارد؟ «و خدا واسع» و گشايشگر فضل خويش است و «داناست» به كسي كه سزاوار پادشاهي است و برآن تواناييدارد. پس، از اين دو آيه كريمه چنين بر ميآيد كه: جهاد در راه خدا جلّ جلاله، آمادگي رواني، تربيتي، علمي، شايستگي، جرأت و شجاعت، عزم و نيت صادقانه، اخلاص و روحيه ايثار و قرباني را ميطلبد.
سورة البقرة
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ247
«و پيامبرشان» شمويل «به آنان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است» او را براي فرماندهي و رهبري شما آماده نموده و شما را به فرمانبرداري ازوي و جنگيدن تحت فرمانش امر ميكند. نقل است كه طالوت، نه از نسل نبوت بود و نه از نسل پادشاهي، بلكه چوپان يا دباغي بود فقير، و دربنياسرائيل سنت بر آن بود كه پيامبران از سبط «لاوي» و پادشاهان از سبط «يهودا» برميخاستند و چون طالوت از تبار هيچيك از اين دو سبط نبود «گفتند:چگونه او را بر ما پادشاهي باشد با آن كه ما به پادشاهي از وي سزاوارتريم و به او ازجهت مال گشايشي داده نشدهاست؟» يعني: چگونه ممكن است كه طالوت پادشاه ما شود، درحاليكه او نه از تبار شاهان است و نه هم از ثروتمندان و سرمايهداران تا ما بهخاطر اشرافيت يا سرمايه او، از وي پيروي و فرمانبرداري كنيم؟ «پيامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزيده است» به پادشاهي و فرمانروايي وگزينش خداوند متعال حجت قاطع است «و او را در دانش بر شما برتري بخشيده است» آري! دانش؛ اين ويژگياي كه ملاك برتري انسان و گل سرسبد همه فضايل و از بزرگترين دلايل و وجوه برتري بر ديگران است «و» نيز او را «درنيروي بدني» بر شما برتري داده است، نيرويي كه تأثير آن در جنگها و مانند آن از مسئوليتهاي سنگين واضح و روشن ميباشد. به قولي: او را طالوت ناميدند، بهجهت طول قد و قامت آن زيرا او پهلواني بود كه هم در ديانت و هم در توانايي جسمي و كارداني جنگي - يعني اوصافي كه در رهبري و فرماندهي ملاك و معيار شناخته ميشوند - بسي نيرومند بود. آري! روشن است كه فضايل شخصي وذاتي انسان، بر ثروت و شرافت در نسب مقدم است.
«و خداوند پادشاهي خود را به هر كس كه بخواهد ميدهد» زيرا ملك، ملك وي و بندگان هم بندگان وي اند، پس شما را چه جاي اعتراض بر امري كه نه ملك شماست و نه هم در حوزه تصرف شما قرار دارد؟ «و خدا واسع» و گشايشگر فضل خويش است و «داناست» به كسي كه سزاوار پادشاهي است و برآن تواناييدارد. پس، از اين دو آيه كريمه چنين بر ميآيد كه: جهاد در راه خدا جلّ جلاله، آمادگي رواني، تربيتي، علمي، شايستگي، جرأت و شجاعت، عزم و نيت صادقانه، اخلاص و روحيه ايثار و قرباني را ميطلبد.