You can read Mein Kampf without agreeing with it! You can read the Communist Manifesto with a critical mind. You can read Mises and Rothbard without having to become an ANCAP. You don't need to live in ignorance!

هیچ‌کس در بدو تولد، ملت خود را در نمی‌یابد، هرکس باید در خلق آن تلاش کند. یک گروه از مردمان به صرف داشتن یک تاریخ ملت نیستند.
این شخصیتی است که فرد هرگز نمی‌تواند مدعی مالکیت آن شود. چیزی نیست که در طبیعت وجود داشته باشد_ چنان‌که کوه، تپه و دریا وجود دارند_بلکه شخصیت محصول یک اراده فعال است که پیوسته خود را به‌سویِ ایده‌آل خویش هدایت می‌کند و از این رو می‌توان آن را آزاد نامید.
به واقع، ملت نه جغرافیا است و نه تاریخ: یک برنامه است، یک ماموریت و از این رو فداکاری است.

Ich bereue nichts. Stünde ich wieder am Anfang, würde ich wieder handeln, wie ich handelte, auch wenn ich wüsste, dass am Ende ein Scheiterhaufen für meinen Flammentod brennt. Gleichgültig was Menschen tun, dereinst stehe ich vor dem Richterstuhl des Ewigen. Ihm werde ich mich verantworten, und ich weiß, er spricht mich frei.

خاطره اجمالی که از آن آپریل خونینِ 1945 که امروزه باقی مانده، حس نبرد نهاییِ سلحشوری تنهاست. تقریباً غیر مسلح، زخمی به واسطه چندین جراحت، ما خودمان را در مقابل دشمنی با منابعی بی پایان پیدا کردیم. در حال نزدیک شدن به برلین بودیم. بر روی شیروانیِ زیبایِ میخانه ای کوچک، نزدیک بزرگراه، ما با سخنانی آتشین مواجه شدیم:"برلین، آلمانی باقی میماند". آنها بر روی بنر تبلیغاتیِ سفیدی که برای (تبلیغ) برند آبجو فروشی برلینر کیندل بود، رنگ کرده بودند. زمانی که ما برای نخستین بار آن کلمات را دیدیم، به ما احساس ژرفی از (تقدیری) سرنوشت ساز داد. مبارزه، رو به پایان نهایی اش می‌رفت. یا الان یا هیچ وقت. بختِ جنگ باید تغییر پیدا میکرد. اگر چنین نبود، همه چیزهایی که بعد از سالها محرومیت، سختی و پیکارِ وصف ناپذیر روانی که ما داوطلبانه برای آن جنگیدیم، (به یکباره) در تاریکی سقوط میکرد. (این پیکار) در تاریخ بشریت، بی همانند خواهد بود. برلین آلمانی باقی میماند! چه جاده ای پشت سر ما بود. حالا که ما با این آخرین سخنانِ سرکش و جسورانه مواجه شدیم. یکبار که ما در دشت هایِ بیکران اروپای شرقی پیروزمندانه، طوفان به پا کردیم، با (چنین روحیه) سرکش جوانانه ای، ما خودمان درون نبردهایی کشاندیم که در تاریخ ماندگار میشود. حالا نبرد واقعی برلین شروع شده بود بود. آخرین پیکار علیه غول های شرق و غرب، "گرگ و میش خدایان" به اوج خود رسید و وارد آخرین آخرین مرحله شد.

همه جا می‌توانستی سربازان وُلکشتورم را ببینی، بیشتر آنها فقط کلاهخود و بازوبند شناسایی داشتند. درمیان آنها، پسران جوانِ زیادی از نوجوانانِ هیتلری بین هشت، دوازده یا سیزده سال بودند. بعد از جنگی بی‌ رحمانه و ظالمانه بمب ها، آنها همچو کهنه سربازان خط مقدم، آب دیده شده بودند. در میان بمباران های وحشتناک، آنها با عزمی راسخ و ذهنی آرام خودشان را نشان میدادند که این ما را می‌ترساند. ما فکر کردیم که این پسرها، باید بی ضرر در حیاط مدرسه در حال بازی کردن باشند. دشمن با شلیک آنها میتوانست آشکار یا پیدا بشود. چهره این پسرک ها همانند کهنه سربازان باتجربه، همانگونه سرسخت و ثابت قدم فرض میشد.

Am neunte November vor der Feldherrnhalle, hier fielen vor zwanzig Jahren die sechzehn ersten Blutzeugen der Bewegung.