🔻گذار از دورهی پساکار به دورهی پساسرمایهداری؟
بحث در باب درآمد پایه و مبارزه برای رسیدن به شکلهای بدیل بازتولید اجتماعی
✍آنا سیسیلیا دینرشتاین،فردریک هری پیتز
ترجمه هیوا ناظری
➖از متن: مطالبهی خودکارسازی کار و درآمد پایه میتواند مسیری انحرافی در راه گذار به جامعهی پساسرمایهدارانه باشد و به جامعهای ختم شود که کماکان همان اشکال و مناسبات سرمایهداری بر آن حاکم است. در واقع مسیر مذکور که پول را تحت حاکمیت دولت-ملت حفظ میکند نمیتواند فاصله چندانی از وضع کنونی بگیرد و چه بسا از برخی جهات آن را بدتر هم بکند، چون مزدی را که کارگران میتوانند قانوناً بر سر آن چانهزنی کنند با پرداخت مقرری دولتی جایگزین میکند و به این ترتیب نوعی رابطهی مستقیم قدرت بین شهروندان و دولت برقرار میشود و مبارزات کارگری تحلیل میرود.
به عنوان نمونه در اینجا به کاربستهای معاصر سیاست درآمد پایهی همگانی توسط پوپولیستهای اقتدارطلب اشاره خواهیم کرد تا نشان دهیم این طرح چه آثار منفی در عالم سیاست میتواند داشته باشد و در این راستا، مشخصاً به اجرای این طرح توسط حکومت مودی در هند میپردازیم.
در بخش پایانی نشان میدهیم که تشکلهای کارگران بیکار در آرژانتین یک بدیل بهتر پیش مینهند: «آرمانشهری انضمامی» که امکانی برای تغییر مناسبات افراد، جامعه و حاکمیت پول، ارزش و دولت سرمایهمحور خلق میکند، نه اینکه آن مناسبات را تقویت کند.
این تصور که درآمد پایه میتواند رهایی از مزد را به ارمغان بیاورد ناشی از این تصور خطاست که مزد مبلغ پرداختی بابت کار انجامشده است و نه بابت بازتولید نیروی کار ...مسئله این نیست که ما کار کنیم یا نکنیم چون تا زمانی که در جهانی زندگی میکنیم که ابزارهای تولید از دسترس و کنترل ما خارجاند همچنان قابلیت انجام کار ماست که اهمیت دارد- قابلیتی که برای آینده ذخیره میشود، برای زمان جنگ یا بحران که حتما پیش خواهد آمد.
اتحادیه کارگران بیکار در آرژانتین اقدام به اجرای پروژههایی جمعی مطابق «نیاز محلی»، «شأن انسانی» و «کار معتبر» میکردند. این پروژهها رویکردی «پایدار» نسبت به «مسکن، آموزش و حفاظت از محیط زیست» داشتند و تمرکزشان بر امور روزمره زندگی از قبیل «بازیافت، بازسازی خانهها و مجتمعهای دولتی، احداث و ایجاد مزارع اشتراکی، غذاخوریهای مجانی ... خانههای سالمندان، مراقبتهای پزشکی از معلولان و بیماران و ...» بود. به این ترتیب، UTD تبدیل شد به یک «شبه شورای شهر» جنرال موسکونی.
بخوانید👈https://radicald.net/na5j
➖➖➖➖➖
برچسبها: آنا سیسیلیا دینرشتاین ارزش بازتولید اجتماعی بدیل انضمامی پساسارمایهداری پساکار پول تشکلهای کارگران بیکار خودکارسازی تولید درآمد پایه همگانی فردریک هری پیتز مارکسیسم گشوده هیوا ناظری
بحث در باب درآمد پایه و مبارزه برای رسیدن به شکلهای بدیل بازتولید اجتماعی
✍آنا سیسیلیا دینرشتاین،فردریک هری پیتز
ترجمه هیوا ناظری
➖از متن: مطالبهی خودکارسازی کار و درآمد پایه میتواند مسیری انحرافی در راه گذار به جامعهی پساسرمایهدارانه باشد و به جامعهای ختم شود که کماکان همان اشکال و مناسبات سرمایهداری بر آن حاکم است. در واقع مسیر مذکور که پول را تحت حاکمیت دولت-ملت حفظ میکند نمیتواند فاصله چندانی از وضع کنونی بگیرد و چه بسا از برخی جهات آن را بدتر هم بکند، چون مزدی را که کارگران میتوانند قانوناً بر سر آن چانهزنی کنند با پرداخت مقرری دولتی جایگزین میکند و به این ترتیب نوعی رابطهی مستقیم قدرت بین شهروندان و دولت برقرار میشود و مبارزات کارگری تحلیل میرود.
به عنوان نمونه در اینجا به کاربستهای معاصر سیاست درآمد پایهی همگانی توسط پوپولیستهای اقتدارطلب اشاره خواهیم کرد تا نشان دهیم این طرح چه آثار منفی در عالم سیاست میتواند داشته باشد و در این راستا، مشخصاً به اجرای این طرح توسط حکومت مودی در هند میپردازیم.
در بخش پایانی نشان میدهیم که تشکلهای کارگران بیکار در آرژانتین یک بدیل بهتر پیش مینهند: «آرمانشهری انضمامی» که امکانی برای تغییر مناسبات افراد، جامعه و حاکمیت پول، ارزش و دولت سرمایهمحور خلق میکند، نه اینکه آن مناسبات را تقویت کند.
این تصور که درآمد پایه میتواند رهایی از مزد را به ارمغان بیاورد ناشی از این تصور خطاست که مزد مبلغ پرداختی بابت کار انجامشده است و نه بابت بازتولید نیروی کار ...مسئله این نیست که ما کار کنیم یا نکنیم چون تا زمانی که در جهانی زندگی میکنیم که ابزارهای تولید از دسترس و کنترل ما خارجاند همچنان قابلیت انجام کار ماست که اهمیت دارد- قابلیتی که برای آینده ذخیره میشود، برای زمان جنگ یا بحران که حتما پیش خواهد آمد.
اتحادیه کارگران بیکار در آرژانتین اقدام به اجرای پروژههایی جمعی مطابق «نیاز محلی»، «شأن انسانی» و «کار معتبر» میکردند. این پروژهها رویکردی «پایدار» نسبت به «مسکن، آموزش و حفاظت از محیط زیست» داشتند و تمرکزشان بر امور روزمره زندگی از قبیل «بازیافت، بازسازی خانهها و مجتمعهای دولتی، احداث و ایجاد مزارع اشتراکی، غذاخوریهای مجانی ... خانههای سالمندان، مراقبتهای پزشکی از معلولان و بیماران و ...» بود. به این ترتیب، UTD تبدیل شد به یک «شبه شورای شهر» جنرال موسکونی.
بخوانید👈https://radicald.net/na5j
➖➖➖➖➖
برچسبها: آنا سیسیلیا دینرشتاین ارزش بازتولید اجتماعی بدیل انضمامی پساسارمایهداری پساکار پول تشکلهای کارگران بیکار خودکارسازی تولید درآمد پایه همگانی فردریک هری پیتز مارکسیسم گشوده هیوا ناظری
🔻عصیان: یادداشتی بر دریافت آگامبن از داستایوفسکی در امر گشوده
✍اُلگا سولوویوا
ترجمه محمدزمان زمانی
➖متن حاضر نقطهی اتصالی فراهم میکند بین سه چهره: فئودور داستایوفسکی، والتر بنیامین و جورجو آگامبن. آنچه هر سهی این متفکران را به هم پیوند میدهد – دستکم در متن کنونی- از دغدغهی تفاوت امر انسانی با امر حیوانی برمیخیزد. آثار داستایوفسکی به ویژه برادران کارامازوف و کتاب امر گشوده آگامبن همراه با الهیات ماتریالیستی و رستگاریبخش بنیامین در سایهی یکدیگر خوانش شده پیوند میان فصل مشهور «مفتش اعظم» در برادران کاراماوزف با قدرت حاکمیتی در پرتو دیدگاه آگامبن بررسی و تفاوت میان ماشین انسانشناختی با آشتی عرفانی آنگونه که نزد آلیوشا کارامازوف و تفکر موعودباورانهی والتر بنیامین جلوه مییابد به کاوش گذاشته میشود.
آگامبن پس از عرضهداشتِ چشماندازی از آشتیِ موعودباورانه، خواننده را از خلال تحلیلی مفصّل از گفتارِ دیسکورسِ غربی، که در آخرین نمونهی تاریخیاش با این برداشت هایدگر تمثّل یافته که انسان و حیوان همواره در پیوند با هم بودهاند ولی به شیوهای که معلوم میشود مبتنی بر پایگانبندی سلسلهمراتب و سرکوبگرانه بوده است، هدایت میکند. آگامبن این شکل از همپیوندی را یک «ماشین انسانشناختی» مینامد.
در پایان کتاب، با بنیامین از ماشین، آگامبن رابطهای بسیار متفاوت بین طبیعت انسان و حیوان پیشنهاد میکند، رابطهای که او با واژهی فرانسوی کاهلی تنبلی؛ بیکاری؛ بطالت توصیفش میکند، یا با کلمهی ناکُنشوری. این ناکُنشوری، گونهای رهاسازیِطبیعتِ انسان و حیوان را از پیش مفروض میگیرد، رهاسازیای که میتواند در شکنجه و سرکوبی توقّف ایجاد کند که تلویحاً در الگوی دوگانهی بههمتافته وجود دارد.
به راستی چرا آگامبن به ایوان کارامازوف ارجاع میدهد به عنوان یک متحد، یا نیمه-متحد، در آغاز کتابی که بناست امکان یک رابطهی نا-ویرانگر، نا-سلسلهمراتبی و نا-ایدئولوژیک بین طبیعت انسانی و حیوانی را پیش ببرد؟ برای پاسخ به این پرسش و کاوش در باب آنچه اینجا مطمح نظر است باید بافت بحث ایوان کارامازوف در باب بشارت اشعیا را در نظر بگیریم، چیزی که در امر گشوده هم اهمیتی حیاتی دارد.
در فرهنگ ما، انسان همواره به عنوان مفصلبندی و همآمیزی یک جسم و یک روح اندیشیده شده است، همآمیزیِ یک چیزِ زنده و یک لوگوس، همآمیزیِ عنصری طبیعی و عنصری فراطبیعی یا اجتماعی یا الهی. در عوض باید یاد بگیریم که به انسان به عنوان چیزی بیندیشیم که از ناهمخوانی این دو عنصر حاصل شده است، و نه رمز و راز متافیزیکی این همآمیزی بلکه، در عوض، رمز و رازِ عملی و سیاسیِ جدایی ِبین این دو را جستجو کنیم.
تحلیل آگامبن از تقسیمها و جداییها بین انسان و نا-انسان هم در جنبههای روشن و هم جنبههای تاریکش درونمایهایست که قبلاً داستایوفسکی آن را کاویده بود، به ویژه در برادران کارامازوف. دو الگوی رابطه بین انسان و حیوان که آگامبن آنها را در امر گشوده در برابر هم مینشاند- الگوی ماشین سرکوبگر انسانشناختی در برابر الگوی آشتی عرفانی از رهگذر جدایی صلحآمیز (هر دو مبتنی بر یک منطقِ تقسیم و جدایی)- بازتولیدگرِ دو پارادایمِ طبیعتِ انسان و حیواناند که در رمان داستایوفسکی توسط ایوان و آلیوشا کارامازوف نمایندگی شدهاند.
بخوانید👈 https://radicald.net/oep6
➖➖➖➖➖
برچسبها: آگامبن اُلگا سولوویوا امر انسانی امر حیوانی امر گشوده برادران کارامازوف داستایوفسکی محمدزمان زمانی والتر بنیامین
✍اُلگا سولوویوا
ترجمه محمدزمان زمانی
➖متن حاضر نقطهی اتصالی فراهم میکند بین سه چهره: فئودور داستایوفسکی، والتر بنیامین و جورجو آگامبن. آنچه هر سهی این متفکران را به هم پیوند میدهد – دستکم در متن کنونی- از دغدغهی تفاوت امر انسانی با امر حیوانی برمیخیزد. آثار داستایوفسکی به ویژه برادران کارامازوف و کتاب امر گشوده آگامبن همراه با الهیات ماتریالیستی و رستگاریبخش بنیامین در سایهی یکدیگر خوانش شده پیوند میان فصل مشهور «مفتش اعظم» در برادران کاراماوزف با قدرت حاکمیتی در پرتو دیدگاه آگامبن بررسی و تفاوت میان ماشین انسانشناختی با آشتی عرفانی آنگونه که نزد آلیوشا کارامازوف و تفکر موعودباورانهی والتر بنیامین جلوه مییابد به کاوش گذاشته میشود.
آگامبن پس از عرضهداشتِ چشماندازی از آشتیِ موعودباورانه، خواننده را از خلال تحلیلی مفصّل از گفتارِ دیسکورسِ غربی، که در آخرین نمونهی تاریخیاش با این برداشت هایدگر تمثّل یافته که انسان و حیوان همواره در پیوند با هم بودهاند ولی به شیوهای که معلوم میشود مبتنی بر پایگانبندی سلسلهمراتب و سرکوبگرانه بوده است، هدایت میکند. آگامبن این شکل از همپیوندی را یک «ماشین انسانشناختی» مینامد.
در پایان کتاب، با بنیامین از ماشین، آگامبن رابطهای بسیار متفاوت بین طبیعت انسان و حیوان پیشنهاد میکند، رابطهای که او با واژهی فرانسوی کاهلی تنبلی؛ بیکاری؛ بطالت توصیفش میکند، یا با کلمهی ناکُنشوری. این ناکُنشوری، گونهای رهاسازیِطبیعتِ انسان و حیوان را از پیش مفروض میگیرد، رهاسازیای که میتواند در شکنجه و سرکوبی توقّف ایجاد کند که تلویحاً در الگوی دوگانهی بههمتافته وجود دارد.
به راستی چرا آگامبن به ایوان کارامازوف ارجاع میدهد به عنوان یک متحد، یا نیمه-متحد، در آغاز کتابی که بناست امکان یک رابطهی نا-ویرانگر، نا-سلسلهمراتبی و نا-ایدئولوژیک بین طبیعت انسانی و حیوانی را پیش ببرد؟ برای پاسخ به این پرسش و کاوش در باب آنچه اینجا مطمح نظر است باید بافت بحث ایوان کارامازوف در باب بشارت اشعیا را در نظر بگیریم، چیزی که در امر گشوده هم اهمیتی حیاتی دارد.
در فرهنگ ما، انسان همواره به عنوان مفصلبندی و همآمیزی یک جسم و یک روح اندیشیده شده است، همآمیزیِ یک چیزِ زنده و یک لوگوس، همآمیزیِ عنصری طبیعی و عنصری فراطبیعی یا اجتماعی یا الهی. در عوض باید یاد بگیریم که به انسان به عنوان چیزی بیندیشیم که از ناهمخوانی این دو عنصر حاصل شده است، و نه رمز و راز متافیزیکی این همآمیزی بلکه، در عوض، رمز و رازِ عملی و سیاسیِ جدایی ِبین این دو را جستجو کنیم.
تحلیل آگامبن از تقسیمها و جداییها بین انسان و نا-انسان هم در جنبههای روشن و هم جنبههای تاریکش درونمایهایست که قبلاً داستایوفسکی آن را کاویده بود، به ویژه در برادران کارامازوف. دو الگوی رابطه بین انسان و حیوان که آگامبن آنها را در امر گشوده در برابر هم مینشاند- الگوی ماشین سرکوبگر انسانشناختی در برابر الگوی آشتی عرفانی از رهگذر جدایی صلحآمیز (هر دو مبتنی بر یک منطقِ تقسیم و جدایی)- بازتولیدگرِ دو پارادایمِ طبیعتِ انسان و حیواناند که در رمان داستایوفسکی توسط ایوان و آلیوشا کارامازوف نمایندگی شدهاند.
بخوانید👈 https://radicald.net/oep6
➖➖➖➖➖
برچسبها: آگامبن اُلگا سولوویوا امر انسانی امر حیوانی امر گشوده برادران کارامازوف داستایوفسکی محمدزمان زمانی والتر بنیامین
🔻#سرعت: نقدی بر مانیفست سیاست شتابگرا
✍ مَکِنزی وارک
ترجمه سامی آلمهدی
➖از متن: ۱. گردابِ درحال گسترشِ اقتصادِ کالایی چیزی است که، پس از مارکس، می توانیم آن را شکافهای متابولیک بخوانیم. در افتراق بین ارزش مبادله و ارزش استفاده، مبادلهی کالاییْ اشیاء را از زهدانهای بارورشان جدا میکند. تنها یک سویه از صورت دوگانهی ارزشْ تابعِ قسمی جریان بازگشتیِ کَمّی است – یعنی ارزش مبادله. ارزشِ استفادهی دوگانهی ناقص و ذرهایِ آن – یا همان چشمهای که چیزها از آن کَنده و استخراج میشوند، بهراحتی قابل اندازهگیری نیست. و بدینترتیب در فرآیند متابولیک شکافهایی باز میشود. شکافهایی که نظامهای سیاسیِ زادهیِ دورههای متوالیِ اقتصادِ کالاییْ حتی نمیتوانند آنها را بهعنوان معضل بهرسمیت بشناسند، چه رسد که بهدنبال راهحل باشند.
۲. یکی از معضلهای دینامیکِ اقتصاد کالایی این است که نزاع درونِ طبقات فرودست تمایل پیدا میکند تا طبقهی حاکم را مجبور به جایگزینیِ تکنولوژی با کار مستقیم کند. اما هر کدام از این جایگزینیها انرژی بیشتر و منابع مادی بیشتری میطلبد. کلِ زیرساختِ اقتصادِ کالاییِ جهانیْ تا کنون خودش را وقفِ مصرفِ همهی منابع موجود و ناموجود کرده است. طبقهی حاکم، اگر خودش را با کَلَکهای گوناگونِ ایدئولوژیک گول نزند، مطمئناً میداند که حفظ اقتصاد کالایی با حداکثر سرعت فقط میتواند اوضاع بسیاری از شکافهای متابولیک را وخیمتر کند، اختلالات اقلیمی نیز یکی از آنهاست.
۳. در مقابل این چشمانداز مخوف، بزنگاهِ مخیلهای جدید، فضایی جدید برای اندیشه و کنش فرا رسیده است. چنین مخیلهای پیشاپیش وجود دارد، اما قطعهقطعه است. مشکلِ طبقات فرودست همواره پروژهی تمامیت بوده است، دقیقاً همان چیزی که آنها هیچ قدرتی در قبالش ندارند. خوب، دیگر هیچکس قدرتی در برابر تمامیت بماهو تمامیت ندارد! در نتیجهیِ تودهای از منافع شخصی که با هم رقابت میکنند تا آن را به تکههایی از ارزش مبادله تبدیل کنند، بیوسفِر یا زیستکره در حال نابودی است. چالشْ مطالبهی تمامیت است، گشودنِ آن است، دوباره بهکارگرفتنِ مدرنیته بهمثابهی فضایی است که بیش از یک راه به آیندهای قابلزیست داشته باشد.
بخوانید👈https://radicald.net/0v8e
➖➖➖➖➖
برچسبها: اقتصاد کالایی اکولوژی دولت رفاه سامی آلمهدی شتابگرایی کینز مَکِنزی وارک نئولیبرالیسم نیک لند
✍ مَکِنزی وارک
ترجمه سامی آلمهدی
➖از متن: ۱. گردابِ درحال گسترشِ اقتصادِ کالایی چیزی است که، پس از مارکس، می توانیم آن را شکافهای متابولیک بخوانیم. در افتراق بین ارزش مبادله و ارزش استفاده، مبادلهی کالاییْ اشیاء را از زهدانهای بارورشان جدا میکند. تنها یک سویه از صورت دوگانهی ارزشْ تابعِ قسمی جریان بازگشتیِ کَمّی است – یعنی ارزش مبادله. ارزشِ استفادهی دوگانهی ناقص و ذرهایِ آن – یا همان چشمهای که چیزها از آن کَنده و استخراج میشوند، بهراحتی قابل اندازهگیری نیست. و بدینترتیب در فرآیند متابولیک شکافهایی باز میشود. شکافهایی که نظامهای سیاسیِ زادهیِ دورههای متوالیِ اقتصادِ کالاییْ حتی نمیتوانند آنها را بهعنوان معضل بهرسمیت بشناسند، چه رسد که بهدنبال راهحل باشند.
۲. یکی از معضلهای دینامیکِ اقتصاد کالایی این است که نزاع درونِ طبقات فرودست تمایل پیدا میکند تا طبقهی حاکم را مجبور به جایگزینیِ تکنولوژی با کار مستقیم کند. اما هر کدام از این جایگزینیها انرژی بیشتر و منابع مادی بیشتری میطلبد. کلِ زیرساختِ اقتصادِ کالاییِ جهانیْ تا کنون خودش را وقفِ مصرفِ همهی منابع موجود و ناموجود کرده است. طبقهی حاکم، اگر خودش را با کَلَکهای گوناگونِ ایدئولوژیک گول نزند، مطمئناً میداند که حفظ اقتصاد کالایی با حداکثر سرعت فقط میتواند اوضاع بسیاری از شکافهای متابولیک را وخیمتر کند، اختلالات اقلیمی نیز یکی از آنهاست.
۳. در مقابل این چشمانداز مخوف، بزنگاهِ مخیلهای جدید، فضایی جدید برای اندیشه و کنش فرا رسیده است. چنین مخیلهای پیشاپیش وجود دارد، اما قطعهقطعه است. مشکلِ طبقات فرودست همواره پروژهی تمامیت بوده است، دقیقاً همان چیزی که آنها هیچ قدرتی در قبالش ندارند. خوب، دیگر هیچکس قدرتی در برابر تمامیت بماهو تمامیت ندارد! در نتیجهیِ تودهای از منافع شخصی که با هم رقابت میکنند تا آن را به تکههایی از ارزش مبادله تبدیل کنند، بیوسفِر یا زیستکره در حال نابودی است. چالشْ مطالبهی تمامیت است، گشودنِ آن است، دوباره بهکارگرفتنِ مدرنیته بهمثابهی فضایی است که بیش از یک راه به آیندهای قابلزیست داشته باشد.
بخوانید👈https://radicald.net/0v8e
➖➖➖➖➖
برچسبها: اقتصاد کالایی اکولوژی دولت رفاه سامی آلمهدی شتابگرایی کینز مَکِنزی وارک نئولیبرالیسم نیک لند
🔻فتیشیسمِ گروتسکِ شنل
✍آلن زاخنوفسکی
ترجمه محمدزمان زمانی
➖از متن: داستان کوتاه «شنل» اثر نویسندهی روس نیکلای گوگول (1852-1809) محل تفسیرهای زیادی بوده است. به ویژه این داستان از منظر روانکاوانه، مارکسیستی، و نقد بوروکراسی مورد توجه بوده است. آکاکی آکاکیویچ در این داستان پیشدرآمدی بر کاراکترهای کافکایی قرن بیستم است که در توتالیتاریسم بوروکراتیک گرفتار آمدهاند. گویی گوگول با چشمانی تیزبین تقدیر تراژیک انسان مدرن را پیشگویی کرده است.
در مقالهی پیش رو نویسنده از نظریات بوریس آیخنباوم متقد ادبی فرمالیست روس و نظریهی مارکس دربارهی فتیشیسم و کالایی شدن در تحلیل داستان مذکور استفاده کرده است. آنچنانکه خود شرح میدهد علت متوسل شدناش به نظریهی مارکس این است که تحلیل فرمالیستی آیخنباوم – که میتوان آن را ساختارگرایانه نیز شمرد- برای تبیین پویایی اجتماعی اقتصادی جهان گروتسک شنل بسنده نیست.
«شنل» نام و ابژهی موضوعِ مرکزی داستانِ کوتاهِ 1842 نیکلای گوگول، و تشکیلدهندهی عنصری کلیدی است در آنچه بوریس آیخنباوم «گروتسک» این اثر میخواند. درمقام یک نظریهپرداز ادبی فرمالیست، آیخنباوم ویژگیهای ابزارهای روایی در یک متن را به این منظور خوانش میکند که پشتیبانِ مفاهیمِ مربوط به وحدتِ فرمال و زیباشناختی باشد. یکی از این ویژگیها، یعنی گروتسک، روند تغییر در پیرنگ را روشن میسازد.
کارل مارکس فتیشیزه شدن بتواره شدن ابژهها اعیان؛ اشیا را به مثابهی روایتی شبیه به گروتسک توصیف میکند؛ مادهی بیاهمیت از خلال تغییر و تبدّلات مادی و اجتماعی بدل به کالایی بااهمیت میشود. بنابراین فتیشیسم را میتوان به عنوان سازوکاری اجتماعی توصیف کرد که روایتِ گروتسک را قادر میسازد در داستان «شنل» به لحاظ فرمی پرورش یابد.
ابژهها در داستان گوگول هنگامی که واجد اهمیت میگردند بدل به ابزار ساختاری و روایی گروتسک میشوند. این به ویژه دربارهی خود شنل صادق است، که در داستان در هیأت فرمهای فیزیکی و غیرفیزیکی متفاوتی پدیدار میشود. اهمیتِ فرمالِ شنل وابسته به بافتار روایی است، که پیوسته ارزش سوبژکتیو و ابژکتیو شنل در این فرمهای مختلف را دگرگون کرده مورد ارزیابی مجدد قرار میدهد. در عین حال همچنین روابط اجتماعی آکاکی آکاکیویچ هم دگرگون میشوند، که اهمیت اجتماعی و شخصی ویژهی شنل در مقام یک کالا را آشکار میگردانند .
دگرگونیِ گروتسکِ امرِ بیاهمیت به امرِ مهم در داستان «شنل» شامل نسبتی نشانهشناسانه است بین فرمِ شنل و جایگاهِ اجتماعی آکاکی. در حالی که مقالهی آیخنباوم فهمی زیباشناسانه از ساختار داستان فراهم می آورد، پویایی دینامیک اجتماعیِ ساختارِ سرشتِ گروتسکِ شنل را تبییننشده به حال خود رها میکند. مقالهی کارل مارکس با نام «فتیشیسم کالاها و دربارهی رمزوراز آن» روند دگرگونی و رازورانهسازی ابژهها در درون یک بافتار اجتماعی خاص را به ما میشناساند. ابژهها تغییر ماهیت میدهند تا با کارکرد خاصی جفتوجور شوند. «ارزش مصرف»ِ ابژه همبسته است با کارکردی که برای یک فرد دارد. وقتی تقسیمِ کارِ اجتماعی تولیدکنندگانِ خصوصی را درگیر میکند، زمانِ کار و مخارج و هزینهها محاسبه میشوند تا میل اجتماعی و شخصی را برآورده کنند.
ملاکِ آیخنباوم برای گروتسک و مفهوم «فتیشیسم کالا»ی مارکس یکدیگر را تقویت میکنند به شیوهای که معنای جدیدی به «شنل» میدهد. هرچند نظریهپردازان فرمالیست در اوایل روی کار آمدن شوروی از سوی به اصطلاح «مارکسیستها»ی عصرشان طرد شدند چون تمرکزشان بیشتر روی فرم بود نه محتوا، نظریههای مارکس دربارهی تولید کالا هم فرم و هم محتوا را دربرمیگیرد و با تعریف آیخنباوم از گروتسک سر موافقت دارد. کارکرد شنل در درون داستان سه جنبه دارد: بیانگر گروتسک است، فرمها را از خلال داستان تغییر میدهد، در میانهی تقسیم اجتماعی کار قرار دارد. شنل، با معاینه و وارسی فرمهایاش در نسبت با گروتسک و کنشگران اجتماعی، بدل به تلاقیگاه پیچیدهای میشود بین ادبیات روس و جامعه.
بخوانید👈https://radicald.net/1yfm
➖➖➖➖➖
برچسبها: آلن زاخنوفسکی بوریس آیخنباوم داستان شنل فتیشیسم کالایی فرمالیسم گروتسک مارکس محمدزمان زمانی نیکلای گوگول
✍آلن زاخنوفسکی
ترجمه محمدزمان زمانی
➖از متن: داستان کوتاه «شنل» اثر نویسندهی روس نیکلای گوگول (1852-1809) محل تفسیرهای زیادی بوده است. به ویژه این داستان از منظر روانکاوانه، مارکسیستی، و نقد بوروکراسی مورد توجه بوده است. آکاکی آکاکیویچ در این داستان پیشدرآمدی بر کاراکترهای کافکایی قرن بیستم است که در توتالیتاریسم بوروکراتیک گرفتار آمدهاند. گویی گوگول با چشمانی تیزبین تقدیر تراژیک انسان مدرن را پیشگویی کرده است.
در مقالهی پیش رو نویسنده از نظریات بوریس آیخنباوم متقد ادبی فرمالیست روس و نظریهی مارکس دربارهی فتیشیسم و کالایی شدن در تحلیل داستان مذکور استفاده کرده است. آنچنانکه خود شرح میدهد علت متوسل شدناش به نظریهی مارکس این است که تحلیل فرمالیستی آیخنباوم – که میتوان آن را ساختارگرایانه نیز شمرد- برای تبیین پویایی اجتماعی اقتصادی جهان گروتسک شنل بسنده نیست.
«شنل» نام و ابژهی موضوعِ مرکزی داستانِ کوتاهِ 1842 نیکلای گوگول، و تشکیلدهندهی عنصری کلیدی است در آنچه بوریس آیخنباوم «گروتسک» این اثر میخواند. درمقام یک نظریهپرداز ادبی فرمالیست، آیخنباوم ویژگیهای ابزارهای روایی در یک متن را به این منظور خوانش میکند که پشتیبانِ مفاهیمِ مربوط به وحدتِ فرمال و زیباشناختی باشد. یکی از این ویژگیها، یعنی گروتسک، روند تغییر در پیرنگ را روشن میسازد.
کارل مارکس فتیشیزه شدن بتواره شدن ابژهها اعیان؛ اشیا را به مثابهی روایتی شبیه به گروتسک توصیف میکند؛ مادهی بیاهمیت از خلال تغییر و تبدّلات مادی و اجتماعی بدل به کالایی بااهمیت میشود. بنابراین فتیشیسم را میتوان به عنوان سازوکاری اجتماعی توصیف کرد که روایتِ گروتسک را قادر میسازد در داستان «شنل» به لحاظ فرمی پرورش یابد.
ابژهها در داستان گوگول هنگامی که واجد اهمیت میگردند بدل به ابزار ساختاری و روایی گروتسک میشوند. این به ویژه دربارهی خود شنل صادق است، که در داستان در هیأت فرمهای فیزیکی و غیرفیزیکی متفاوتی پدیدار میشود. اهمیتِ فرمالِ شنل وابسته به بافتار روایی است، که پیوسته ارزش سوبژکتیو و ابژکتیو شنل در این فرمهای مختلف را دگرگون کرده مورد ارزیابی مجدد قرار میدهد. در عین حال همچنین روابط اجتماعی آکاکی آکاکیویچ هم دگرگون میشوند، که اهمیت اجتماعی و شخصی ویژهی شنل در مقام یک کالا را آشکار میگردانند .
دگرگونیِ گروتسکِ امرِ بیاهمیت به امرِ مهم در داستان «شنل» شامل نسبتی نشانهشناسانه است بین فرمِ شنل و جایگاهِ اجتماعی آکاکی. در حالی که مقالهی آیخنباوم فهمی زیباشناسانه از ساختار داستان فراهم می آورد، پویایی دینامیک اجتماعیِ ساختارِ سرشتِ گروتسکِ شنل را تبییننشده به حال خود رها میکند. مقالهی کارل مارکس با نام «فتیشیسم کالاها و دربارهی رمزوراز آن» روند دگرگونی و رازورانهسازی ابژهها در درون یک بافتار اجتماعی خاص را به ما میشناساند. ابژهها تغییر ماهیت میدهند تا با کارکرد خاصی جفتوجور شوند. «ارزش مصرف»ِ ابژه همبسته است با کارکردی که برای یک فرد دارد. وقتی تقسیمِ کارِ اجتماعی تولیدکنندگانِ خصوصی را درگیر میکند، زمانِ کار و مخارج و هزینهها محاسبه میشوند تا میل اجتماعی و شخصی را برآورده کنند.
ملاکِ آیخنباوم برای گروتسک و مفهوم «فتیشیسم کالا»ی مارکس یکدیگر را تقویت میکنند به شیوهای که معنای جدیدی به «شنل» میدهد. هرچند نظریهپردازان فرمالیست در اوایل روی کار آمدن شوروی از سوی به اصطلاح «مارکسیستها»ی عصرشان طرد شدند چون تمرکزشان بیشتر روی فرم بود نه محتوا، نظریههای مارکس دربارهی تولید کالا هم فرم و هم محتوا را دربرمیگیرد و با تعریف آیخنباوم از گروتسک سر موافقت دارد. کارکرد شنل در درون داستان سه جنبه دارد: بیانگر گروتسک است، فرمها را از خلال داستان تغییر میدهد، در میانهی تقسیم اجتماعی کار قرار دارد. شنل، با معاینه و وارسی فرمهایاش در نسبت با گروتسک و کنشگران اجتماعی، بدل به تلاقیگاه پیچیدهای میشود بین ادبیات روس و جامعه.
بخوانید👈https://radicald.net/1yfm
➖➖➖➖➖
برچسبها: آلن زاخنوفسکی بوریس آیخنباوم داستان شنل فتیشیسم کالایی فرمالیسم گروتسک مارکس محمدزمان زمانی نیکلای گوگول
🔻آزادی حقیقی: توازی ذهن و بدن
✍برنت ادکینز
ترجمه فرشید مقدم سلیمی
➖ از متن: دکارت پُشتش به دو شهودِ قوی گرم بود که او هم بهنوبهٔ خود تقویتشان کرد. اول اینکه بیشتر مردم بر اساس عقل سلیم قبول دارند که ذهن از بیخ و بُن با بدن فرق دارد. دکارت با این درکِ عمومی موافق است و آن را به توجیه فلسفی مجهز میکند. شهود دوم که از اولی هم روشنتر است این است: هر چه هم که ذهن و بدن متفاوت باشند، آنها با ارتباط برقرار میکنند تنها کمبود دکارت این است که سازوکاری برای توضیح تجربههای ما از جهان ندارد.
خطای عقلِ سلیم این است که فرض میکند ذهن و بدن دو چیز متفاوت اند و سپس از سازوکار ارتباط علّی آنها میپرسد. این تفاوتِ روشنِ اسپینوزا و دکارت، و ریشهٔ تفسیرهای متفاوت آنها از ذهن است. یک شیء را به چند طریق میتوان درک کرد. مثلاً گیاهشناس و شاعر به دو شیوهٔ متفاوت دربارهی یک گل رُز حرف میزنند. هر کدام از منظر خاص خود به آن نگاه میکنند. به ذهنمان هم خطور نمیکند که کدام منظر علتِ دیگری است. بلکه بهدرستی فرض میکنیم که با دو گفتار مستقل دربارهٔ یک چیز مواجهایم.
ما دربارهٔ درد بهعنوان وضعیتی ذهنی حرف میزنیم که علت معلولهای فیزیکی مثل آخ گفتن و جستوخیز است. از نظر اسپینوزا، این کار قاطی کردنِ دو نظم گفتار است، و خطای دکارت و این الزام که راهحلی برای ارتباط دو چیزِ نامرتبط پیدا کنیم، دقیقاً نتیجهٔ همین اغتشاش است. از نظر اسپینوزا، وقتی حق مطلب دربارهٔ شیوهٔ ذهنی درک چیزها ادا میشود که آن را با شیوهٔ مادی درک چیزها قاطی نکنیم.
بهصرف اینکه چرایی پیدایش یک فکر خاص را در ذهنمان نمیدانیم نمیتوانیم نتیجه بگیریم که بیعلت است. همانطور که رابطهٔ اشیاء فیزیکی غیرتصادفی است، فکرها هم غیرتصادفیاند، فقط چون ما معمولاً وقت نمیگذاریم که گامهای قبلی فکرمان را دوباره بهیاد بیاوریم، بهنظر تصادفی میآیند. یا خیلی وقتها علل فکرهایمان برای ما ناخودآگاه باقی میمانند و این همان بینشی است که به روانکاوی جان میدهد.
نظریهٔ شناخت اسپینوزا دوباره ما را به مسألهٔ عملی فهم برمیگرداند. اگر خودْ بودنِ من وابسته به فهمم از علت چیزهایی است که برایم پیش میآید، بلافاصله روشن میشود که این فهم نمیتواند از نوع شناخت اول باشد. تمامی سوءتفاهمهای من نتیجهٔ استفاده از کلیها بهجای «ایدههای تام خواصّ اشیاء» است. نتیجهٔ اندیشیدن بر حسبِ کلیّاتْ ناکامیِ من در فهم خویشتن و جهان است. و من تا آنجا که نمیفهمم در بندگیام. جایگزینی حالمایههای منفعل با حالمایههای فعال در نتیجهٔ اندیشیدن در قالب شناختهای نوع دوم و سوم (عقل و شناخت شهودی) حاصل میشود.
بخوانید👈https://radicald.net/qhn8
➖➖➖➖➖
برچسبها: اخلاق اسپینوزا برنت ادکینز دکارت ذهن و بدن شناخت شهودی عقل فرشید مقدم سلیمی فلسفه عملی
✍برنت ادکینز
ترجمه فرشید مقدم سلیمی
➖ از متن: دکارت پُشتش به دو شهودِ قوی گرم بود که او هم بهنوبهٔ خود تقویتشان کرد. اول اینکه بیشتر مردم بر اساس عقل سلیم قبول دارند که ذهن از بیخ و بُن با بدن فرق دارد. دکارت با این درکِ عمومی موافق است و آن را به توجیه فلسفی مجهز میکند. شهود دوم که از اولی هم روشنتر است این است: هر چه هم که ذهن و بدن متفاوت باشند، آنها با ارتباط برقرار میکنند تنها کمبود دکارت این است که سازوکاری برای توضیح تجربههای ما از جهان ندارد.
خطای عقلِ سلیم این است که فرض میکند ذهن و بدن دو چیز متفاوت اند و سپس از سازوکار ارتباط علّی آنها میپرسد. این تفاوتِ روشنِ اسپینوزا و دکارت، و ریشهٔ تفسیرهای متفاوت آنها از ذهن است. یک شیء را به چند طریق میتوان درک کرد. مثلاً گیاهشناس و شاعر به دو شیوهٔ متفاوت دربارهی یک گل رُز حرف میزنند. هر کدام از منظر خاص خود به آن نگاه میکنند. به ذهنمان هم خطور نمیکند که کدام منظر علتِ دیگری است. بلکه بهدرستی فرض میکنیم که با دو گفتار مستقل دربارهٔ یک چیز مواجهایم.
ما دربارهٔ درد بهعنوان وضعیتی ذهنی حرف میزنیم که علت معلولهای فیزیکی مثل آخ گفتن و جستوخیز است. از نظر اسپینوزا، این کار قاطی کردنِ دو نظم گفتار است، و خطای دکارت و این الزام که راهحلی برای ارتباط دو چیزِ نامرتبط پیدا کنیم، دقیقاً نتیجهٔ همین اغتشاش است. از نظر اسپینوزا، وقتی حق مطلب دربارهٔ شیوهٔ ذهنی درک چیزها ادا میشود که آن را با شیوهٔ مادی درک چیزها قاطی نکنیم.
بهصرف اینکه چرایی پیدایش یک فکر خاص را در ذهنمان نمیدانیم نمیتوانیم نتیجه بگیریم که بیعلت است. همانطور که رابطهٔ اشیاء فیزیکی غیرتصادفی است، فکرها هم غیرتصادفیاند، فقط چون ما معمولاً وقت نمیگذاریم که گامهای قبلی فکرمان را دوباره بهیاد بیاوریم، بهنظر تصادفی میآیند. یا خیلی وقتها علل فکرهایمان برای ما ناخودآگاه باقی میمانند و این همان بینشی است که به روانکاوی جان میدهد.
نظریهٔ شناخت اسپینوزا دوباره ما را به مسألهٔ عملی فهم برمیگرداند. اگر خودْ بودنِ من وابسته به فهمم از علت چیزهایی است که برایم پیش میآید، بلافاصله روشن میشود که این فهم نمیتواند از نوع شناخت اول باشد. تمامی سوءتفاهمهای من نتیجهٔ استفاده از کلیها بهجای «ایدههای تام خواصّ اشیاء» است. نتیجهٔ اندیشیدن بر حسبِ کلیّاتْ ناکامیِ من در فهم خویشتن و جهان است. و من تا آنجا که نمیفهمم در بندگیام. جایگزینی حالمایههای منفعل با حالمایههای فعال در نتیجهٔ اندیشیدن در قالب شناختهای نوع دوم و سوم (عقل و شناخت شهودی) حاصل میشود.
بخوانید👈https://radicald.net/qhn8
➖➖➖➖➖
برچسبها: اخلاق اسپینوزا برنت ادکینز دکارت ذهن و بدن شناخت شهودی عقل فرشید مقدم سلیمی فلسفه عملی
🔻شکست بهتر خیر، بلکه مبارزه برای پیروزی (۱)
✍مارک فیشر
ترجمه هیمن رحیمی
➖از متن: رئالیسم سرمایهداری، در مجموع و بطور مختصر، میتوان همچون یک باور و نگرش دید. باوری که سرمایهداری را تنها سیستم سیاسی/ اقتصادی قابل اجرا میداند و بازگویی سادهای از قاعده کلی تاچری است، مبنی بر اینکه «هیچ آلترناتیوی وجود ندارد». اما در عین حال همچنین نگرشی مرتبط به آن باور است- یک نگرش کنارهگیری، اعتراف به شکست و افسردگی.
در حقیقت هرگز ضرورتی وجود نداشتهاست مبنی بر اینکه سرمایهداری مشخصاً سیستم خوبی است: بلکه بیشتر درجهت اقناع مردم بوده که سرمایهداری تنهاترین سیستم قابل اجراست و ساخت سیستم جایگزینی غیرممکن است.
در گذشته اگر پرداختی و وضعیت شما بدتر میشدند، شما ممکن بود به اتحادیهها بروید و سازماندهی انجام دهید، درحالی که اکنون اگر بعنوان مثال استرس در محیط کارمان افزایش یابد، ما تشویق میشویم که آن را بعنوان مشکلی از خود ببینیم و بصورت مسئلهای فردی با آن معامله کنیم. ما باید با این مشکل از طریق خود درمانی با داروهای ضد افسردگی معامله کنیم که به صورت وسیعی تجویز میشوند و یا اگر خوش شانس باشیم از طریق رواندرمانی.
شکست تنها در این نبود که فوردیسم خاتمه یافته است، بلکه ما چشم انداز آلترناتیو مدرنی برای رقابت با حکایت نئولیبرال نداشتیم.
در حقیقت اکنون نئولیبرالیسم مالک کلمه «مدرنیزاسیون» است. اگر شما کلمه مدرنیزاسیون را در پخش اخبار بشنوید، مترادف با نئولیبرالشدن است. هر وقتی نزاعی وجود داشتهباشد –مثلاً در رویال میل- عبارتی نظیر این استفاده میشود که «رویال میل سعی در مدرنسازی دارد، اما طرحش از سوی کارگران با مخالفت روبرو شد». اما وقتی که آنها میگویند «مدرنسازی»، منظور واقعیشان «خصوصیسازی» و «نئولیبرالیشدن» است.
شما همواره میخواهید بیشتر یاد بگیرید. و اکنون شما همیشه به آموزش دسترسی دارید. اما این واقعاً به این معناست که وضعیت شما هرگز معتبر نیست، چرا که به شکل مستمری در معرض بازبینی هستید. و این یک بازبینی از شکل عجیب و غریب کافکاییِ آن است، زیرا همه معیارهای ارزیابی با یک ابهام استراتژیک مشخص میشوند، بگونهای که احتمال دارد تحقق آنها ممکن به نظر رسد.
باور واقعاً مهمترین نکته در مورد سرمایهداری است. و یکی از منابع این اعتقاد، آلودگی زندگی عمومی و خدمات عمومی سابق به این نوع جدید افسون و زبان تجارت است. بسیاری از مردم ملاحظه میکنند کاری که آنها باید در محیط کاری انجام دهند کاملاً مضحک است و میپرسند که چرا باید این کار را انجام دهند.
کل اقتصاد اکنون به مردمی نیاز دارد که بدهکار باشند- آنها وظیفه خود را در قبال سرمایه انجام میدهند! این وظیفه در قبال سرمایه در گذشته نیز همچون دلیلی جدید در زمان حال برای استثمار بیشتر آنها، برای قطع خدمات عمومی آنها و استانداردهای زندگی استفاده میشد.
بخوانید✍https://radicald.net/yvts
➖➖➖➖➖
برچسبها: آنارشیسم ایدئولوژی باور رئالیسم سرمایهداری مارک فیشر (کیپانک) نئولیبرالیسم هیمن رحیمی
✍مارک فیشر
ترجمه هیمن رحیمی
➖از متن: رئالیسم سرمایهداری، در مجموع و بطور مختصر، میتوان همچون یک باور و نگرش دید. باوری که سرمایهداری را تنها سیستم سیاسی/ اقتصادی قابل اجرا میداند و بازگویی سادهای از قاعده کلی تاچری است، مبنی بر اینکه «هیچ آلترناتیوی وجود ندارد». اما در عین حال همچنین نگرشی مرتبط به آن باور است- یک نگرش کنارهگیری، اعتراف به شکست و افسردگی.
در حقیقت هرگز ضرورتی وجود نداشتهاست مبنی بر اینکه سرمایهداری مشخصاً سیستم خوبی است: بلکه بیشتر درجهت اقناع مردم بوده که سرمایهداری تنهاترین سیستم قابل اجراست و ساخت سیستم جایگزینی غیرممکن است.
در گذشته اگر پرداختی و وضعیت شما بدتر میشدند، شما ممکن بود به اتحادیهها بروید و سازماندهی انجام دهید، درحالی که اکنون اگر بعنوان مثال استرس در محیط کارمان افزایش یابد، ما تشویق میشویم که آن را بعنوان مشکلی از خود ببینیم و بصورت مسئلهای فردی با آن معامله کنیم. ما باید با این مشکل از طریق خود درمانی با داروهای ضد افسردگی معامله کنیم که به صورت وسیعی تجویز میشوند و یا اگر خوش شانس باشیم از طریق رواندرمانی.
شکست تنها در این نبود که فوردیسم خاتمه یافته است، بلکه ما چشم انداز آلترناتیو مدرنی برای رقابت با حکایت نئولیبرال نداشتیم.
در حقیقت اکنون نئولیبرالیسم مالک کلمه «مدرنیزاسیون» است. اگر شما کلمه مدرنیزاسیون را در پخش اخبار بشنوید، مترادف با نئولیبرالشدن است. هر وقتی نزاعی وجود داشتهباشد –مثلاً در رویال میل- عبارتی نظیر این استفاده میشود که «رویال میل سعی در مدرنسازی دارد، اما طرحش از سوی کارگران با مخالفت روبرو شد». اما وقتی که آنها میگویند «مدرنسازی»، منظور واقعیشان «خصوصیسازی» و «نئولیبرالیشدن» است.
شما همواره میخواهید بیشتر یاد بگیرید. و اکنون شما همیشه به آموزش دسترسی دارید. اما این واقعاً به این معناست که وضعیت شما هرگز معتبر نیست، چرا که به شکل مستمری در معرض بازبینی هستید. و این یک بازبینی از شکل عجیب و غریب کافکاییِ آن است، زیرا همه معیارهای ارزیابی با یک ابهام استراتژیک مشخص میشوند، بگونهای که احتمال دارد تحقق آنها ممکن به نظر رسد.
باور واقعاً مهمترین نکته در مورد سرمایهداری است. و یکی از منابع این اعتقاد، آلودگی زندگی عمومی و خدمات عمومی سابق به این نوع جدید افسون و زبان تجارت است. بسیاری از مردم ملاحظه میکنند کاری که آنها باید در محیط کاری انجام دهند کاملاً مضحک است و میپرسند که چرا باید این کار را انجام دهند.
کل اقتصاد اکنون به مردمی نیاز دارد که بدهکار باشند- آنها وظیفه خود را در قبال سرمایه انجام میدهند! این وظیفه در قبال سرمایه در گذشته نیز همچون دلیلی جدید در زمان حال برای استثمار بیشتر آنها، برای قطع خدمات عمومی آنها و استانداردهای زندگی استفاده میشد.
بخوانید✍https://radicald.net/yvts
➖➖➖➖➖
برچسبها: آنارشیسم ایدئولوژی باور رئالیسم سرمایهداری مارک فیشر (کیپانک) نئولیبرالیسم هیمن رحیمی
🔻آزادی حقیقی: فلسفهٔ عملی اسپینوزا
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: اسپینوزا عار ندارد که بگوید ما اغلب نمیدانیم کارهایی را که میکنیم چرا میکنیم: «انسانها فقط بدین جهت به آزادی خود معتقدند که از اَعمال خود آگاه، اما از عللِ موجِـبهٔ آنها غافلاند.» پس نادانیِ ما دربارهٔ فرایندهای فکری خودمان یکی از سرمنشأهای توهمِّ ارادهٔ آزاد است. از نظر اسپینوزا ما بر اساس اینکه علّتِ رویدادی را نمیدانیم نمیتوانیم نتیجه بگیریم که لابد آن رویداد کاتورهای، آزاد یا نامتعیّن است. موضوعی به مهمی آزادی انسان را نباید بر چیزی به سستی نادانی مبتنی کرد.
انتخاب وجود دارد! وقتی در لحظهٔ پیش از تصمیم معلق هستیم بهنظرمان میرسد که همهٔ انتخابها به یک اندازه امکانپذیرند. این حس در ما پدید آمده که اگر با همین موقعیت دوباره مواجه شوم میتوانم انتخابم را عوض کنم. اما در واقع، این تصور که همهٔ انتخابها به یک اندازه امکانپذیرند ناشی از نادانی است. تصمیمِ من در نهایت بر اساس دلیلی خواهد بود؛ بر اساس چندی اتصالهای ضروری میان ایدهها که ارادهٔ مرا کاملاً معیّن خواهند کرد. اگر من نفهمم که چرا گزینهای را بهجای دیگری انتخاب میکنم، انتخابم کاتورهای بهنظر میرسد، و خیلی راحت میتوانم انتخاب دیگری را تخیل کنم.
جان لاک، فیلسوف انگلیسی، میگوید تجسم کنید شبی در خواب، نیرویی جادویی شما را یکجا با رختخوابتان به درون اتاقی منتقل میکند که درش قفل است و راه خروج ندارید. داخل اتاق شخصی که به همصحبتیاش بسیار مشتاقید منتظر شماست و وقتی از خواب بیدار میشوید میتوانید اوقات خوشی را با او بهسر کنید. در اینجا، لاک دو سوالِ عُمقی میپرسد: ۱) اگر به خودمان بود اراده میکردیم آنجا برویم تا با کسی که دوست داریم مصاحبت کنیم؟ ۲) آیا در موقعیت مذکور در بالا ما آزادیم؟
مدعای اسپینوزا این است که عصبانیّت هیچ ماحصل سازندهای ندارد. تا وقتی که عصبانیام بهنحوی رفتار نمیکنم که نفعی عاید خودم یا دیگران شود. البته اسپینوزا از کیشِ صلح طرفداری نمیکند. او طرفدار فهم است. چون آزادیِ ما در گرو فهم ضرورت چیزهاست. تشخیص ضرورت همهٔ چیزهاست که سمّـیّتِ یک علتِ مخالفِ طبیعت من را خنثی میکند.
بخوانید: https://radicald.net/sv2d
➖➖➖➖➖
برچسبها: آزادی اخلاق اخلاق اسپینوزا اراده اراده آزاد اسپینوزا برنت ادکینز جان لاک دموکراسی رادیکال رستگاری روز گراندهاگ فرشید مقدم سلیمی فلسفه عملی
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: اسپینوزا عار ندارد که بگوید ما اغلب نمیدانیم کارهایی را که میکنیم چرا میکنیم: «انسانها فقط بدین جهت به آزادی خود معتقدند که از اَعمال خود آگاه، اما از عللِ موجِـبهٔ آنها غافلاند.» پس نادانیِ ما دربارهٔ فرایندهای فکری خودمان یکی از سرمنشأهای توهمِّ ارادهٔ آزاد است. از نظر اسپینوزا ما بر اساس اینکه علّتِ رویدادی را نمیدانیم نمیتوانیم نتیجه بگیریم که لابد آن رویداد کاتورهای، آزاد یا نامتعیّن است. موضوعی به مهمی آزادی انسان را نباید بر چیزی به سستی نادانی مبتنی کرد.
انتخاب وجود دارد! وقتی در لحظهٔ پیش از تصمیم معلق هستیم بهنظرمان میرسد که همهٔ انتخابها به یک اندازه امکانپذیرند. این حس در ما پدید آمده که اگر با همین موقعیت دوباره مواجه شوم میتوانم انتخابم را عوض کنم. اما در واقع، این تصور که همهٔ انتخابها به یک اندازه امکانپذیرند ناشی از نادانی است. تصمیمِ من در نهایت بر اساس دلیلی خواهد بود؛ بر اساس چندی اتصالهای ضروری میان ایدهها که ارادهٔ مرا کاملاً معیّن خواهند کرد. اگر من نفهمم که چرا گزینهای را بهجای دیگری انتخاب میکنم، انتخابم کاتورهای بهنظر میرسد، و خیلی راحت میتوانم انتخاب دیگری را تخیل کنم.
جان لاک، فیلسوف انگلیسی، میگوید تجسم کنید شبی در خواب، نیرویی جادویی شما را یکجا با رختخوابتان به درون اتاقی منتقل میکند که درش قفل است و راه خروج ندارید. داخل اتاق شخصی که به همصحبتیاش بسیار مشتاقید منتظر شماست و وقتی از خواب بیدار میشوید میتوانید اوقات خوشی را با او بهسر کنید. در اینجا، لاک دو سوالِ عُمقی میپرسد: ۱) اگر به خودمان بود اراده میکردیم آنجا برویم تا با کسی که دوست داریم مصاحبت کنیم؟ ۲) آیا در موقعیت مذکور در بالا ما آزادیم؟
مدعای اسپینوزا این است که عصبانیّت هیچ ماحصل سازندهای ندارد. تا وقتی که عصبانیام بهنحوی رفتار نمیکنم که نفعی عاید خودم یا دیگران شود. البته اسپینوزا از کیشِ صلح طرفداری نمیکند. او طرفدار فهم است. چون آزادیِ ما در گرو فهم ضرورت چیزهاست. تشخیص ضرورت همهٔ چیزهاست که سمّـیّتِ یک علتِ مخالفِ طبیعت من را خنثی میکند.
بخوانید: https://radicald.net/sv2d
➖➖➖➖➖
برچسبها: آزادی اخلاق اخلاق اسپینوزا اراده اراده آزاد اسپینوزا برنت ادکینز جان لاک دموکراسی رادیکال رستگاری روز گراندهاگ فرشید مقدم سلیمی فلسفه عملی
🔻فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی و مفهوم «زمان-تصویر» نزد دلوز
✍هَمیش فورد
ترجمهٔ حامد موحدی
➖از متن: فیلم ماجرا در جزیرهای اتفاق میافتد که در آن «آنا» بهنحوی رازآلود گم میشود. جستوجوی شخصیتها در جزیره استیصال آنها را در زمان و مکان نشان میدهد، اما این استیصال فقط استیصالی "در" زمان و مکان نیست، بلکه در ضمن، استیصالی "بهدست" زمان و مکان است. این فیلم، با نحوهٔ خاص روایتاش، موجب میشود تا فشار و سنگینی زمان و مکانِ محض را روی بدنها و سوژهها تجربه کنیم، تجربهای عذابآور و تابنیاوردنی. زمان و مکانی که، به قول همیش فورد، بدنها و سوژهها را از درون حفر میکند. اما به چه معنا، در این فیلم خود زمان و ردپایش روی بدنها نمایش داده میشود؟
در ماجرا، هر لحظهٔ غیرقابلپیشبینیای که میگذرد، نشانهای است تلویحی از محتملتر شدن مرگ گمشده. و لذا بدنها هر لحظه را در سنگینترین و غلیظترین شکلاش تجربه میکنند، چرا که این گذار با خود نشانهای عذابآور از مرگ را حمل میکند. در چنین موقعیتی، شخصیتهای فیلم، از یکسو، از گذر زمان وحشت دارند چون نشانهٔ مرگ آناست، اما از سوی دیگر، از نگذشتن زمان هم وحشت دارند، چرا که گذر زمان عموماً التیامبخش است؛ وقتی زمان بهطرز بیرحمانهای نمیگذرد، آنها را از درون خالی میکند. پس بدینترتیب، آنها از گذشتن و نگذشتن زمان وحشت دارند، از گذشتناش که مرگی را قطعی میکند و از نگذشتناش که زخمی را تازه نگاه میدارد. به همین خاطر، مسئلهٔ این بدنها و سرگیجهٔ بنیادیشان رویارویی مستقیمبا زمانمندیِ زمان است.
این تجربهٔ ترسناک موجب میشود که آنها سرمایهگذاری عاطفی و اروتیکی به یکدیگر پیدا کنند، تا بهنحوی این فشار زمان را پس بزنند، اما این خود اوضاع را بغرنجتر میکند. پس از شکلگیری کشش عاشقانهٔ جدید، گذر زمان و محتملتر شدن مرگ آنا با ملغمهای از سرکوب و احساس گناه آمیخته میشود. تا پیش از این سوژهها هر لحظه آرزو میکردند که آنا پیدا شود؛ اما بعد از شکلگیری این عشق، از یکسو، همچنان از پیدا نشدن او وحشت دارند که مساوی است با مرگ او، و از سوی دیگر، از پیدا شدناش هم وحشت دارند، چون معادل خواهد بود با برملا شدن ترسناکترِ خیانتشان به آنا. بدینترتیب، آنها هم از پیدا شدن و هم از پیدا نشدن آنا مرعوباند. هم میل دارند زمان دیر بگذرد یا بایستد (تا نشانهای از مرگ آنا نباشد) اما زمانی که نمیگذرد آنها را از درون تهی خواهد کرد؛ و هم میل دارند زمان سریع بگذرد (آنا پیدا نشود و خیانتشان پنهان بماند)، اما این میل هم بغایت اضطرابآور است، چرا که میلی است سرکوبشده به مرگ آنا. باز این زمان و دیرند است که سوژهها را مرعوب و متزلزل میکند.
مسئله خودِ زمان است با ردپایی نامتجانس و متضاد روی بدنها و جهان؛ چه بگذرد، چه نگذرد، چه بایستد، چه نایستد، ... در هر شکلی، بدنها را چون شبحی تسخیر میکند، میکاود و از درون دار میزند.
بخوانید👈https://radicald.net/aj4b
➖➖➖➖➖➖
برچسبها: آنتونیونی حامد موحدی دلوز زمان-تصویر زمانمندی سوبژکتیویته سینما فیلم ماجرا مکانمندی هَمیش فورد
✍هَمیش فورد
ترجمهٔ حامد موحدی
➖از متن: فیلم ماجرا در جزیرهای اتفاق میافتد که در آن «آنا» بهنحوی رازآلود گم میشود. جستوجوی شخصیتها در جزیره استیصال آنها را در زمان و مکان نشان میدهد، اما این استیصال فقط استیصالی "در" زمان و مکان نیست، بلکه در ضمن، استیصالی "بهدست" زمان و مکان است. این فیلم، با نحوهٔ خاص روایتاش، موجب میشود تا فشار و سنگینی زمان و مکانِ محض را روی بدنها و سوژهها تجربه کنیم، تجربهای عذابآور و تابنیاوردنی. زمان و مکانی که، به قول همیش فورد، بدنها و سوژهها را از درون حفر میکند. اما به چه معنا، در این فیلم خود زمان و ردپایش روی بدنها نمایش داده میشود؟
در ماجرا، هر لحظهٔ غیرقابلپیشبینیای که میگذرد، نشانهای است تلویحی از محتملتر شدن مرگ گمشده. و لذا بدنها هر لحظه را در سنگینترین و غلیظترین شکلاش تجربه میکنند، چرا که این گذار با خود نشانهای عذابآور از مرگ را حمل میکند. در چنین موقعیتی، شخصیتهای فیلم، از یکسو، از گذر زمان وحشت دارند چون نشانهٔ مرگ آناست، اما از سوی دیگر، از نگذشتن زمان هم وحشت دارند، چرا که گذر زمان عموماً التیامبخش است؛ وقتی زمان بهطرز بیرحمانهای نمیگذرد، آنها را از درون خالی میکند. پس بدینترتیب، آنها از گذشتن و نگذشتن زمان وحشت دارند، از گذشتناش که مرگی را قطعی میکند و از نگذشتناش که زخمی را تازه نگاه میدارد. به همین خاطر، مسئلهٔ این بدنها و سرگیجهٔ بنیادیشان رویارویی مستقیمبا زمانمندیِ زمان است.
این تجربهٔ ترسناک موجب میشود که آنها سرمایهگذاری عاطفی و اروتیکی به یکدیگر پیدا کنند، تا بهنحوی این فشار زمان را پس بزنند، اما این خود اوضاع را بغرنجتر میکند. پس از شکلگیری کشش عاشقانهٔ جدید، گذر زمان و محتملتر شدن مرگ آنا با ملغمهای از سرکوب و احساس گناه آمیخته میشود. تا پیش از این سوژهها هر لحظه آرزو میکردند که آنا پیدا شود؛ اما بعد از شکلگیری این عشق، از یکسو، همچنان از پیدا نشدن او وحشت دارند که مساوی است با مرگ او، و از سوی دیگر، از پیدا شدناش هم وحشت دارند، چون معادل خواهد بود با برملا شدن ترسناکترِ خیانتشان به آنا. بدینترتیب، آنها هم از پیدا شدن و هم از پیدا نشدن آنا مرعوباند. هم میل دارند زمان دیر بگذرد یا بایستد (تا نشانهای از مرگ آنا نباشد) اما زمانی که نمیگذرد آنها را از درون تهی خواهد کرد؛ و هم میل دارند زمان سریع بگذرد (آنا پیدا نشود و خیانتشان پنهان بماند)، اما این میل هم بغایت اضطرابآور است، چرا که میلی است سرکوبشده به مرگ آنا. باز این زمان و دیرند است که سوژهها را مرعوب و متزلزل میکند.
مسئله خودِ زمان است با ردپایی نامتجانس و متضاد روی بدنها و جهان؛ چه بگذرد، چه نگذرد، چه بایستد، چه نایستد، ... در هر شکلی، بدنها را چون شبحی تسخیر میکند، میکاود و از درون دار میزند.
بخوانید👈https://radicald.net/aj4b
➖➖➖➖➖➖
برچسبها: آنتونیونی حامد موحدی دلوز زمان-تصویر زمانمندی سوبژکتیویته سینما فیلم ماجرا مکانمندی هَمیش فورد
🔻تنگنا
✍🏻داود معظمی
➖از متن: تنگنا در این تهران وحشتناکتر است از تنگنایی که علی خوشدست آسوپاس در کوچه پس کوچههای بنبستاش یک لنگه پا بالا و پایین میکرد و آخر سر در آن دراز کشید. تنگنای این تهران حتی از آن تنگنا و مخمصهی کوچهپسکوچههای تنگ و بنبست هم شدیدتر است با اینکه خیابانهایش بسیار فراختر و بزرگتر شدهاند، و اتفاقاً درست به همین دلیل.
بودن در این تهران مثل بودن روی بادکنکی است که کسی دائم در حال فوت کردن در آن است، و این وقتی جیبت خالی باشد بیشتر از هر وقت دیگری حس میشود. هر چه تهران بزرگتر میشود ما احساس کوچکتر شدن و ناتوانی بیشتری میکنیم و میان فواصل هم فاصلهای طی نشدنی میافتد. آنقدر که موقع اجبار به راه رفتن در آن، بخواهی وسط خیابان دراز بکشی و یا بیافتی.
اگر زمانی تنها چیزی که راضیمان میکرد امر محال و ناممکن بود در این جهان حتی ممکنترین و دمدستترین چیزها هم دائم پس میروند و میگویند حالا نه و چند گام عقب میکشند. الئائیان همه چیز را برداشتهاند برای خودشان و ما را انداختهاند در جهانی که در آن برای اینکه به ناچیزترین چیز برسی باید زبانت از دهانت دربیاید و شلوار از پایت بیافتد.
بخوانید👈🏻https://radicald.net/rxos
➖➖➖➖➖➖
برچسبها: الئائیان اَمیرو بهشت زهرا بیپولی حرکت حکم محال داود معظمی راهپیماییهای یکنفره قدم زدن میدان ونک هراکلیتوس
✍🏻داود معظمی
➖از متن: تنگنا در این تهران وحشتناکتر است از تنگنایی که علی خوشدست آسوپاس در کوچه پس کوچههای بنبستاش یک لنگه پا بالا و پایین میکرد و آخر سر در آن دراز کشید. تنگنای این تهران حتی از آن تنگنا و مخمصهی کوچهپسکوچههای تنگ و بنبست هم شدیدتر است با اینکه خیابانهایش بسیار فراختر و بزرگتر شدهاند، و اتفاقاً درست به همین دلیل.
بودن در این تهران مثل بودن روی بادکنکی است که کسی دائم در حال فوت کردن در آن است، و این وقتی جیبت خالی باشد بیشتر از هر وقت دیگری حس میشود. هر چه تهران بزرگتر میشود ما احساس کوچکتر شدن و ناتوانی بیشتری میکنیم و میان فواصل هم فاصلهای طی نشدنی میافتد. آنقدر که موقع اجبار به راه رفتن در آن، بخواهی وسط خیابان دراز بکشی و یا بیافتی.
اگر زمانی تنها چیزی که راضیمان میکرد امر محال و ناممکن بود در این جهان حتی ممکنترین و دمدستترین چیزها هم دائم پس میروند و میگویند حالا نه و چند گام عقب میکشند. الئائیان همه چیز را برداشتهاند برای خودشان و ما را انداختهاند در جهانی که در آن برای اینکه به ناچیزترین چیز برسی باید زبانت از دهانت دربیاید و شلوار از پایت بیافتد.
بخوانید👈🏻https://radicald.net/rxos
➖➖➖➖➖➖
برچسبها: الئائیان اَمیرو بهشت زهرا بیپولی حرکت حکم محال داود معظمی راهپیماییهای یکنفره قدم زدن میدان ونک هراکلیتوس
🔻دلوز، مارکس و سیاست
✍نیکولاس توبرن
ترجمهٔ سعید اسماعیلی
➖توضیح مترجم: این متن فصل نخست کتاب در دست ترجمهی دلوز، مارکس و سیاست نوشتهی نیکولاس توبرن است. توبرن در این اثر ضمن بررسی نسبت دلوز با سنت چپ، به کمک مفهوم «سیاست اقلیتی» چشماندازی از سیاست دلوزی به دست میدهد، سیاستی که میکوشد نه به دام سیاستهای کلانِ مبتنی بر تعریف قسمی«مردم» و نه به ورطهی سیاستهای نسبیگرا و محلی پساساختارگرایانه بیفتد.
این گفتهی ژیل دلوز که قرار بوده عنوان آخرین کتاباش عظمت مارکس باشد، کتابی که البته به سبب مرگ او ناتمام ماند، باب مناسبی برای ورود به مجموعه آثار دلوز و مجال مغتنمی برای طرح پرسشی جالب فراهم میآورد: بنا بود این فیلسوفِ تفاوت و پیچیدگی عظمت مارکس را چگونه به رشته تحریر درآورد؟
دلوز به تاسی از مارکس معتقد است که ماشین اجتماعی سرمایهداری، برخلاف فرماسیونهای اجتماعی قبلی، نه بر هویت بلکه بر فرایند مستمر تولید – یعنی «تولید برای تولید»- تکیه دارد و این امر مستلزم بازپیکربندی و تشدید مداوم مناسبات اجتماعی در فرایند مقرر کردن حدهای جدید و غلبه کردن بر آن حدهاست.
در اندیشهی یگانهانگارانهی دلوز و گواتری، «زندگی» هیچ گونه صورت یا هویت اولیه یا اصیل ندارد، بلکه نوعی فرایند دائمی پیکربندی و دگردیسی است که در آن سیاست عبارت است از هنر ترکیببندی، هنری که به دگردیسی و خلق زندگی آری میگوید و فرایندهای «مولکولی» یا «اقلیتی» را علیه خطبندی و هویت یا فرایندهای «اکثریتی» یا «مولار»، بهکار میگیرد.
تعبیرهای اقلیتی و اکثریتی نه وصف موجودات، بلکه وصف فرایندها و شیوههای برخورد با زندگی هستند. اساساً، فرایندهای اکثریتی مبتنی بر شکلگیری و دفاع از امری ثابت یا معیار هستند که به صورت هنجار و مبنای قضاوت عمل میکند. به این ترتیب، مناسبات اکثریتی مناسبات تثبیتشده و قابلمحاسبه هستند. مناسبات اکثریتی مناسباتی هویتمحور هستند.
امر اقلیتی غیرقابلمحاسبه است، از آن جهت که نه با هویت بلکه با دگرگونی و شدن همبسته است و از هر اصل موضوع یا معیار اکثریتی کجروی میکند، همانجایی که با هر پیوند یا تقسیم شدنی ماهیت مجموعه تغییر میکند. به یک معنا، شکل هویتمحور مولار تقدم دارد، زیرا فرد همواره خود را در یک پیکربندی مولارِ چینهبندیشده و هویتمدار مییابد و درست علیه همین پیکربندی است که سیاست ظهور میکند.
امر اقلیتی را نباید یک گروه اقلیت دانست، بلکه باید آن را در حرکت گروهها، در دگرگونیها، جهشها و تفاوتهای آنها جست و از این رو امر اقلیتی هیچ قسم عضویت، انسجام، هویت یا حوزهای از آن خود ندارد. امر اقلیتی، شدنی است که تحت «مالکیت» هیچ کس نیست.
امر اقلیتی خلاقیت اقلیتهاست، خلاقیت کسانی که از هر سو مجال را برای حرکتها و بیانهای خود «تنگ» میبینند، چندان که به هیچ معنای متعارف نمیتوان گفت یک فضای اجتماعی مشخص «از آن خود» دست و پا کردهاند، فضایی که در آنجا بتوان «مردم» نامیدشان. بدون یک حوزهی مشخص خودآیین، فضای سیاست اقلیتی بستری میشود برای جولان انبوه نیروهای اجتماعی که اقلیتها را درمینوردند. از دل همین وضعیتهای در تنگنا و پیچیده است که سیاست پدیدار میشود.
بنا به صورتبندی مارکس، کمونیسم جنبشی است درونماندگار در کل زندگی. «سوژه»ی کمونیسم – یعنی پرولتاریا - هویتی نیست که خواستار حضور باشد، بلکه نوعی شیوهی درگیری با مناسبات سرمایهدارانه است که در پی غلبه بر خود و الغای خویش از خلال این درگیری است. بنابراین جنبش کمونیستی چیزی نیست که تداوم خود را از طریق یک حزب رسمی یا یک سنت خودآیین حفظ کند و چیزی نیست که یک گروه یا جریان تاریخی خاص مالک آن باشد.
پسامارکسیسمِ نوگرامشیایی از بسیاری جهات گریز از مسائل محوری مارکسی بود. مطمئناً این رویکرد معرف گذر از سیاست تولیدنگر به سیاست دموکراسیمحور بود که به جامعه مدنی نظر داشت. اما موضع دلوز در قبال مارکس بسیار متفاوت با چنین رویکردی است. درگیری دلوز با مارکس، به جای دور شدن از مسئلهی تولید، کاملاً از خلال آن پیش میرود. دلوز کار مارکس را تا سر حد غوطهورشدن در قلمرو تولید زندگی دنبال میکند، تولیدی که سطح اصلی تمام فرایندها و جریانها و قید و بندهای سیاست، اقتصاد، اندیشه، فرهنگ، میل و غیره است.
بخوانید👈https://radicald.net/zh9k
➖➖➖➖➖
برچسبها: دلوز سعید اسماعیلی سیاست اقلیت سیاست اقلیتی سیاست اکثریتی سیاست مولار سیاست مولکولی کتاب دلوز، مارکس و سیاست مارکس نیکولاس توبرن هویت
✍نیکولاس توبرن
ترجمهٔ سعید اسماعیلی
➖توضیح مترجم: این متن فصل نخست کتاب در دست ترجمهی دلوز، مارکس و سیاست نوشتهی نیکولاس توبرن است. توبرن در این اثر ضمن بررسی نسبت دلوز با سنت چپ، به کمک مفهوم «سیاست اقلیتی» چشماندازی از سیاست دلوزی به دست میدهد، سیاستی که میکوشد نه به دام سیاستهای کلانِ مبتنی بر تعریف قسمی«مردم» و نه به ورطهی سیاستهای نسبیگرا و محلی پساساختارگرایانه بیفتد.
این گفتهی ژیل دلوز که قرار بوده عنوان آخرین کتاباش عظمت مارکس باشد، کتابی که البته به سبب مرگ او ناتمام ماند، باب مناسبی برای ورود به مجموعه آثار دلوز و مجال مغتنمی برای طرح پرسشی جالب فراهم میآورد: بنا بود این فیلسوفِ تفاوت و پیچیدگی عظمت مارکس را چگونه به رشته تحریر درآورد؟
دلوز به تاسی از مارکس معتقد است که ماشین اجتماعی سرمایهداری، برخلاف فرماسیونهای اجتماعی قبلی، نه بر هویت بلکه بر فرایند مستمر تولید – یعنی «تولید برای تولید»- تکیه دارد و این امر مستلزم بازپیکربندی و تشدید مداوم مناسبات اجتماعی در فرایند مقرر کردن حدهای جدید و غلبه کردن بر آن حدهاست.
در اندیشهی یگانهانگارانهی دلوز و گواتری، «زندگی» هیچ گونه صورت یا هویت اولیه یا اصیل ندارد، بلکه نوعی فرایند دائمی پیکربندی و دگردیسی است که در آن سیاست عبارت است از هنر ترکیببندی، هنری که به دگردیسی و خلق زندگی آری میگوید و فرایندهای «مولکولی» یا «اقلیتی» را علیه خطبندی و هویت یا فرایندهای «اکثریتی» یا «مولار»، بهکار میگیرد.
تعبیرهای اقلیتی و اکثریتی نه وصف موجودات، بلکه وصف فرایندها و شیوههای برخورد با زندگی هستند. اساساً، فرایندهای اکثریتی مبتنی بر شکلگیری و دفاع از امری ثابت یا معیار هستند که به صورت هنجار و مبنای قضاوت عمل میکند. به این ترتیب، مناسبات اکثریتی مناسبات تثبیتشده و قابلمحاسبه هستند. مناسبات اکثریتی مناسباتی هویتمحور هستند.
امر اقلیتی غیرقابلمحاسبه است، از آن جهت که نه با هویت بلکه با دگرگونی و شدن همبسته است و از هر اصل موضوع یا معیار اکثریتی کجروی میکند، همانجایی که با هر پیوند یا تقسیم شدنی ماهیت مجموعه تغییر میکند. به یک معنا، شکل هویتمحور مولار تقدم دارد، زیرا فرد همواره خود را در یک پیکربندی مولارِ چینهبندیشده و هویتمدار مییابد و درست علیه همین پیکربندی است که سیاست ظهور میکند.
امر اقلیتی را نباید یک گروه اقلیت دانست، بلکه باید آن را در حرکت گروهها، در دگرگونیها، جهشها و تفاوتهای آنها جست و از این رو امر اقلیتی هیچ قسم عضویت، انسجام، هویت یا حوزهای از آن خود ندارد. امر اقلیتی، شدنی است که تحت «مالکیت» هیچ کس نیست.
امر اقلیتی خلاقیت اقلیتهاست، خلاقیت کسانی که از هر سو مجال را برای حرکتها و بیانهای خود «تنگ» میبینند، چندان که به هیچ معنای متعارف نمیتوان گفت یک فضای اجتماعی مشخص «از آن خود» دست و پا کردهاند، فضایی که در آنجا بتوان «مردم» نامیدشان. بدون یک حوزهی مشخص خودآیین، فضای سیاست اقلیتی بستری میشود برای جولان انبوه نیروهای اجتماعی که اقلیتها را درمینوردند. از دل همین وضعیتهای در تنگنا و پیچیده است که سیاست پدیدار میشود.
بنا به صورتبندی مارکس، کمونیسم جنبشی است درونماندگار در کل زندگی. «سوژه»ی کمونیسم – یعنی پرولتاریا - هویتی نیست که خواستار حضور باشد، بلکه نوعی شیوهی درگیری با مناسبات سرمایهدارانه است که در پی غلبه بر خود و الغای خویش از خلال این درگیری است. بنابراین جنبش کمونیستی چیزی نیست که تداوم خود را از طریق یک حزب رسمی یا یک سنت خودآیین حفظ کند و چیزی نیست که یک گروه یا جریان تاریخی خاص مالک آن باشد.
پسامارکسیسمِ نوگرامشیایی از بسیاری جهات گریز از مسائل محوری مارکسی بود. مطمئناً این رویکرد معرف گذر از سیاست تولیدنگر به سیاست دموکراسیمحور بود که به جامعه مدنی نظر داشت. اما موضع دلوز در قبال مارکس بسیار متفاوت با چنین رویکردی است. درگیری دلوز با مارکس، به جای دور شدن از مسئلهی تولید، کاملاً از خلال آن پیش میرود. دلوز کار مارکس را تا سر حد غوطهورشدن در قلمرو تولید زندگی دنبال میکند، تولیدی که سطح اصلی تمام فرایندها و جریانها و قید و بندهای سیاست، اقتصاد، اندیشه، فرهنگ، میل و غیره است.
بخوانید👈https://radicald.net/zh9k
➖➖➖➖➖
برچسبها: دلوز سعید اسماعیلی سیاست اقلیت سیاست اقلیتی سیاست اکثریتی سیاست مولار سیاست مولکولی کتاب دلوز، مارکس و سیاست مارکس نیکولاس توبرن هویت
🔻انقلاب ایران، جمهوری اسلامی و
«دههی سرخ ۱۹۷۰»
✍استفانی کرونین
ترجمهٔ مجتبی ناصری
➖از متن: در كشمكش با مشكل نظری به میان آمده بر سر خاستگاه طبقاتی انقلابیون، فدائیان بحث بسیار وسیعتری را طرح کرد که در میان چپ رادیكال مطرح بود، اینکه چپِ جهانی نتوانسته تأثیر قابل توجهِ سیاسی، سازمانی یا ایدئولوژیک، بر گُردانهای بزرگ طبقه کارگر صنعتی بگذارد.
➖چپِ ایران هرگز تا آنجا پیش نرفت که برخی از جریانهای چپ جدید غرب، متأثر از نظریهپردازانی مانند هربرت مارکوزه، پیش رفتند و استدلال کردند خود طبقه کارگرِ رامشده با مصرفگرایی، به یک نیروی محافظهکار تبدیل شده است. اما مهمترین پرولتاریای واقعیِ ایران، در صنعت نفت، تا حد زیادی با سرکوب دولتی به روی نفوذ فدائیان بسته شد.
➖چپِ ایرانی به سمتی دیگر نظر انداخت. چپهای رادیکال جهان، از جمله گروههای چریکی، در برخی زمینههای دیگر موفق شدند یک پایگاه اجتماعی در جمعیتهای بهحاشیهرانده، فلسطینیهای ساکن در اردوگاههای پناهندگان، کنگره ملی آفریقا در شهرهای آفریقای جنوبی، جمهوریخواهان ایرلند در محلههای یهودینشین کاتولیک بلفاست و دِری، پیدا کنند. این موفقیت و حمایت مستمری که گروههای رادیکال از سوی این مناطق میگرفتند، هرچه بیشتر توجهشان را از طبقه کارگر دور میکرد.
➖در ایران، فداییان توجه خود را معطوف کردند به محیطی پذیراتر از کارگران صنعت نفت که به نسبت از درآمد بهتری برخوردار بودند، به محیط فقرای زحمتکش آلونکنشین که از زمان اصلاحات ارضی انقلاب سفید و رونق بازار نفت در حاشیه شهرهای بزرگ رشد کرده بودند.
➖با وجود این، معلوم شد که نیروهای مذهبی با سرعت بیشتری بر این محیط هژمونی پیدا میکنند. در زمان طغیان انقلابی، این نه چپ بلکه آیت الله خمینی بود که حمایت زاغهنشینان را جلب کرد و سرانجام نیروهای ضربت جمهوری اسلامی در دوران پساانقلابی را فراهم آورد.
بخوانید👈🏻https://radicald.net/mt8y
➖➖➖➖➖➖
برچسبها: استفانی کرونین اسلام سیاسی الگوی انباشت جهانی انقلاب ایران بورژوازی پرولتاریا پوپولیسم تاریخ جامعهشناسی تاریخی جمهوری اسلامی جنبش چپ دولتسازی رادیکالیسم طبقه کارگر طبقه متوسط مجتبی ناصری
«دههی سرخ ۱۹۷۰»
✍استفانی کرونین
ترجمهٔ مجتبی ناصری
➖از متن: در كشمكش با مشكل نظری به میان آمده بر سر خاستگاه طبقاتی انقلابیون، فدائیان بحث بسیار وسیعتری را طرح کرد که در میان چپ رادیكال مطرح بود، اینکه چپِ جهانی نتوانسته تأثیر قابل توجهِ سیاسی، سازمانی یا ایدئولوژیک، بر گُردانهای بزرگ طبقه کارگر صنعتی بگذارد.
➖چپِ ایران هرگز تا آنجا پیش نرفت که برخی از جریانهای چپ جدید غرب، متأثر از نظریهپردازانی مانند هربرت مارکوزه، پیش رفتند و استدلال کردند خود طبقه کارگرِ رامشده با مصرفگرایی، به یک نیروی محافظهکار تبدیل شده است. اما مهمترین پرولتاریای واقعیِ ایران، در صنعت نفت، تا حد زیادی با سرکوب دولتی به روی نفوذ فدائیان بسته شد.
➖چپِ ایرانی به سمتی دیگر نظر انداخت. چپهای رادیکال جهان، از جمله گروههای چریکی، در برخی زمینههای دیگر موفق شدند یک پایگاه اجتماعی در جمعیتهای بهحاشیهرانده، فلسطینیهای ساکن در اردوگاههای پناهندگان، کنگره ملی آفریقا در شهرهای آفریقای جنوبی، جمهوریخواهان ایرلند در محلههای یهودینشین کاتولیک بلفاست و دِری، پیدا کنند. این موفقیت و حمایت مستمری که گروههای رادیکال از سوی این مناطق میگرفتند، هرچه بیشتر توجهشان را از طبقه کارگر دور میکرد.
➖در ایران، فداییان توجه خود را معطوف کردند به محیطی پذیراتر از کارگران صنعت نفت که به نسبت از درآمد بهتری برخوردار بودند، به محیط فقرای زحمتکش آلونکنشین که از زمان اصلاحات ارضی انقلاب سفید و رونق بازار نفت در حاشیه شهرهای بزرگ رشد کرده بودند.
➖با وجود این، معلوم شد که نیروهای مذهبی با سرعت بیشتری بر این محیط هژمونی پیدا میکنند. در زمان طغیان انقلابی، این نه چپ بلکه آیت الله خمینی بود که حمایت زاغهنشینان را جلب کرد و سرانجام نیروهای ضربت جمهوری اسلامی در دوران پساانقلابی را فراهم آورد.
بخوانید👈🏻https://radicald.net/mt8y
➖➖➖➖➖➖
برچسبها: استفانی کرونین اسلام سیاسی الگوی انباشت جهانی انقلاب ایران بورژوازی پرولتاریا پوپولیسم تاریخ جامعهشناسی تاریخی جمهوری اسلامی جنبش چپ دولتسازی رادیکالیسم طبقه کارگر طبقه متوسط مجتبی ناصری
🔻یک «بورژوازی» خودمُعَرِّف در اوایل انقلاب فرانسه:میلیشیای بورژوا، روزهای باستیل ۱۷۸۹، و پیامدهای آنها
✍️میکا آلپا
ترجمهٔ خسرو آقایی
➖از متن: میکا آلپا در مقاله «یک "بورژوازی" خودمعرِّف در اوایل انقلاب فرانسه»، این تصور که انقلاب 1789 فرانسه فقط به گونهای منفعلانه، یا غیرمستقیم، بورژوایی بوده است را زیر سوال میبرد. او در تمایز و تقابل با روایتهای رقیب بر این تاکید میکند که که عدهای که خود را مشخصا بورژوا میدانسته و معرفی میکردهاند، درصدد کنترل اوضاع برآمده و با هویت و پرچم خود رهبری را به دست گرفتند، هرچند که واضحترین نمود هویت طبقاتیشان، نه در «مجمع منزلتهای سهگانه»، بلکه در «میلیشیای بورژوا» بوده است.
➖آلپا مینویسد: «{...} اینکه اصلا یک "بورژوازی" انقلابی خودمعرف در آن دوران وجود داشته باشد را بیش از پیش مورد تردید قرار داده و به پرسش گرفتند؛ این روندی بود که با انتشار "افسانه بورژوازی فرانسوی" اثر سارا مازا در سال 2003 به اوج خود رسید. در این کتاب به صراحت عنوان شده بود که انقلابیون "هیچ شیوه بیانی یا ایدئولوژیای که توجیهکننده رهبری طبقه متوسط یا اقشار بالایی طبقه متوسط باشد تولید نکردند". بسیاری از تاریخنگاران "پساتجدیدنظرطلب" نشانهای از وجود هویتهای طبقه متوسطی انقلابی در آن زمان نمیدیدند. برخلاف آنها، {...}
➖{...} این مقاله درصدد است تا هویت "بورژوا" را نه به مثابه یک برساخت پسینی، بلکه به عنوان یک مقوله فعال و تقابلی که توسط خود انقلابیون دوره متقدم انقلاب فرانسه شکل گرفت نشان دهد. به نظر میرسد که واضحترین نمود این رخداد را نه در آن دورهای که تاریخنگاران اغلب مفروض گرفتهاند، یعنی در کشمکشهای منزلت سوم حول مجلس منزلتهای سهگانه ، بلکه در واکنش به آشوبهای مردمی انقلابی متقدم بتوان دید. اینکه فتح باستیل با خیزش متحدانه مردم رخ داد روایت کهنِ دیرپایی است، اما بررسی مفصل قیام از این حکایت دارد که این رویداد در دو مرحله رخ داده است: نخست یک شورش مردمی، و سپس یک ضدشورش به رهبری شهروندان متمول که در یک میلیشیای بورژوا سازمان یافته بودند و این میلیشا قیام را به کنترل درآورده و سپس به آن سمت و سو بخشید.»
➖«شاهدی از این صحبت کرده است که صفوف میلیشیای بورژوا با «تجار، استادکاران و خرده مالکین» خوشنام پر شده بود و در عین حال قید میکند که میلیشیا شامل کارمندان دفاتر قضایی، شاگردهای اصناف، و سربازان فراری که از 1787 در جنبشهای اعتراضی در پاریس حضوری پررنگتر از بقیه داشتند نمیشد. صورت اسامی بجامانده از منطقه پتی-سن-آنتوان، بنا به تحلیلی که رُز از آن به دست داده است، عمدتا شامل مردانی است که به «تجارت و تولید» مشغولند (54 درصد) و ملازمینِ فاقد دارایی و کارگران فقط هفت درصد از اعضاء میلیشیای این منطقه را تشکیل میدادند.»
بخوانید👈https://radicald.net/lt5f
➖➖➖➖➖
برچسبها: انقلاب فرانسه بورژوازی پاریس خسرو آقایی رویداد زمان انقلابی طبقه مراد فرهادپور مردم میکا آلپا میلیشیای بورژوا
✍️میکا آلپا
ترجمهٔ خسرو آقایی
➖از متن: میکا آلپا در مقاله «یک "بورژوازی" خودمعرِّف در اوایل انقلاب فرانسه»، این تصور که انقلاب 1789 فرانسه فقط به گونهای منفعلانه، یا غیرمستقیم، بورژوایی بوده است را زیر سوال میبرد. او در تمایز و تقابل با روایتهای رقیب بر این تاکید میکند که که عدهای که خود را مشخصا بورژوا میدانسته و معرفی میکردهاند، درصدد کنترل اوضاع برآمده و با هویت و پرچم خود رهبری را به دست گرفتند، هرچند که واضحترین نمود هویت طبقاتیشان، نه در «مجمع منزلتهای سهگانه»، بلکه در «میلیشیای بورژوا» بوده است.
➖آلپا مینویسد: «{...} اینکه اصلا یک "بورژوازی" انقلابی خودمعرف در آن دوران وجود داشته باشد را بیش از پیش مورد تردید قرار داده و به پرسش گرفتند؛ این روندی بود که با انتشار "افسانه بورژوازی فرانسوی" اثر سارا مازا در سال 2003 به اوج خود رسید. در این کتاب به صراحت عنوان شده بود که انقلابیون "هیچ شیوه بیانی یا ایدئولوژیای که توجیهکننده رهبری طبقه متوسط یا اقشار بالایی طبقه متوسط باشد تولید نکردند". بسیاری از تاریخنگاران "پساتجدیدنظرطلب" نشانهای از وجود هویتهای طبقه متوسطی انقلابی در آن زمان نمیدیدند. برخلاف آنها، {...}
➖{...} این مقاله درصدد است تا هویت "بورژوا" را نه به مثابه یک برساخت پسینی، بلکه به عنوان یک مقوله فعال و تقابلی که توسط خود انقلابیون دوره متقدم انقلاب فرانسه شکل گرفت نشان دهد. به نظر میرسد که واضحترین نمود این رخداد را نه در آن دورهای که تاریخنگاران اغلب مفروض گرفتهاند، یعنی در کشمکشهای منزلت سوم حول مجلس منزلتهای سهگانه ، بلکه در واکنش به آشوبهای مردمی انقلابی متقدم بتوان دید. اینکه فتح باستیل با خیزش متحدانه مردم رخ داد روایت کهنِ دیرپایی است، اما بررسی مفصل قیام از این حکایت دارد که این رویداد در دو مرحله رخ داده است: نخست یک شورش مردمی، و سپس یک ضدشورش به رهبری شهروندان متمول که در یک میلیشیای بورژوا سازمان یافته بودند و این میلیشا قیام را به کنترل درآورده و سپس به آن سمت و سو بخشید.»
➖«شاهدی از این صحبت کرده است که صفوف میلیشیای بورژوا با «تجار، استادکاران و خرده مالکین» خوشنام پر شده بود و در عین حال قید میکند که میلیشیا شامل کارمندان دفاتر قضایی، شاگردهای اصناف، و سربازان فراری که از 1787 در جنبشهای اعتراضی در پاریس حضوری پررنگتر از بقیه داشتند نمیشد. صورت اسامی بجامانده از منطقه پتی-سن-آنتوان، بنا به تحلیلی که رُز از آن به دست داده است، عمدتا شامل مردانی است که به «تجارت و تولید» مشغولند (54 درصد) و ملازمینِ فاقد دارایی و کارگران فقط هفت درصد از اعضاء میلیشیای این منطقه را تشکیل میدادند.»
بخوانید👈https://radicald.net/lt5f
➖➖➖➖➖
برچسبها: انقلاب فرانسه بورژوازی پاریس خسرو آقایی رویداد زمان انقلابی طبقه مراد فرهادپور مردم میکا آلپا میلیشیای بورژوا
دموکراسی رادیکال
یک «بورژوازی» خودمُعَرِّف در اوایل انقلاب فرانسه: میلیشیای بورژوا، روزهای باستیل ۱۷۸۹، و پیامدهای آنها - دموکراسی رادیکال
میکا آلپا در مقاله «یک "بورژوازی" خودمعرِّف در اوایل انقلاب فرانسه»، این تصور که انقلاب 1789 فرانسه فقط به گونهای منفعلانه، یا غیرمستقیم، بورژوایی بوده است را زیر سوال میبرد.
🔻آزادی حقیقی: بدنهای متحرک
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: بلینبرگ از اسپینوزا میپرسد: «اگر نفسی باشد که جستجوی لذتِ شهوانی یا رذالت در تضاد با سرشتِ تکیناش نباشد، آیا فضیلت متضمّنِ دلیلی خواهد بود که فرد را به پرهیز از شر و انجام کار خیر براند؟» اگر شرارت برای کسی مفید باشد، چرا نباید او به کار شرورانه اقدام کند؟ پاسخ اسپینوزا مختصر و مفید و چهبسا غافلگیرکننده است:
➖«پرسشِ شما مستلزمِ تناقضی است. مانند آن است که شخصی بپرسد: اگر خود را حلقآویز کردن با طبیعتِ کسی موافقتر باشد، آیا دلیلی وجود خواهد داشت که آنکس خود را حلقآویز نکند؟ ولی فرض کن وجود چنین طبیعتی ممکن میبود. آنگاه من میگفتم اگر کسی بداند که زندگانیاش بر فرازِ چوبهٔ دار خوشتر است از بر تخت، آنکس اگر خود را به دار نکشد بسا احمق خواهد بود. کسی که بهروشنی بداند که بهجای پیروی از فضیلت از طریق رذیلت درواقع به ذات یا زندگیای نیکوتر و برتر میرسد، اگر رذالت پیشه نکند او نیز احمق است. زیرا رذالت برای چنین طبیعتِ انسانیِ منحطی خودِ فضیلت است.»
➖از دید اسپینوزا، خواستهٔ بلینبرگ این است که مسخرهترین جانورِ واهی را تخیل کنیم، مثلاً سگی با حالمایههای مختص ماهی. اگر سگی را تخیل کنیم که بهتر از دویدن شنا میکند و فقط زیر آب میتواند تنفس کند، البته برای چنین سگی بهتر است که زیر آب زندگی کند، چون آن وضع برایش مفید است. اگر شخصی را تصور کنیم که (بهفرض محال) در مرگ بهتر زندگی میکند، پس چنین شخصی بهتر است هر چه زودتر بمیرد.
➖علت اینکه حرفِ اسپینوزا در گوش بلینبرگ نمیرود این است که برداشتهای آن دو از فضیلت از بیخ و بُن متفاوت است. فضایل از دید بلینبرگ بیشُبهه تجویزیاند. در حالی که فضیلتها از نظر اسپینوزا توصیفیاند. این نکته در همان تعریف اسپینوزا از فضیلت در اخلاق روشن میشود: «مقصود من از فضیلت و توان یک چیز است، یعنی فضیلت، از این حیث که به انسان مربوط است، ذات یا طبیعت انسان است، از این حیث که او توان انجام دادن اموری را دارد که صرفاً بهحسب قوانین طبیعتش به فهم میآیند.»
➖من وقتی میگویم «خوردن سم مضر است» ابداً بهلحاظ اخلاقی قضاوت نمیکنم. من صرفاً رابطهٔ علّیِ ضروری بین دو چیزِ متضادِّ ترکیبشونده و اثر مترتّب بر این ترکیب را شرح میدهم. اسپینوزا وقتی میگوید «نفرت ممکن نیست خوب باشد» حکم اخلاقی کلّی صادر نمیکند. بلکه از نظر او وقتی ما نفرت میورزیم خود را وارد ترکیبی خاص با چیزی میکنیم که تواناییهای ما را کم میکند، یعنی چیزی که با طبیعتمان مخالف است. نفرتْ درست مانند سم عمل میکند.
بخوانید👈https://radicald.net/8dif
➖➖➖➖➖
برچسبها: آزادی حقیقی اخلاق اخلاق اسپینوزا اخلاق تجویزی اخلاق توصیفی اسپینوزا برنت ادکینز دلوز دموکراسی رادیکال ژیل دلوز فرشید مقدم سلیمی
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: بلینبرگ از اسپینوزا میپرسد: «اگر نفسی باشد که جستجوی لذتِ شهوانی یا رذالت در تضاد با سرشتِ تکیناش نباشد، آیا فضیلت متضمّنِ دلیلی خواهد بود که فرد را به پرهیز از شر و انجام کار خیر براند؟» اگر شرارت برای کسی مفید باشد، چرا نباید او به کار شرورانه اقدام کند؟ پاسخ اسپینوزا مختصر و مفید و چهبسا غافلگیرکننده است:
➖«پرسشِ شما مستلزمِ تناقضی است. مانند آن است که شخصی بپرسد: اگر خود را حلقآویز کردن با طبیعتِ کسی موافقتر باشد، آیا دلیلی وجود خواهد داشت که آنکس خود را حلقآویز نکند؟ ولی فرض کن وجود چنین طبیعتی ممکن میبود. آنگاه من میگفتم اگر کسی بداند که زندگانیاش بر فرازِ چوبهٔ دار خوشتر است از بر تخت، آنکس اگر خود را به دار نکشد بسا احمق خواهد بود. کسی که بهروشنی بداند که بهجای پیروی از فضیلت از طریق رذیلت درواقع به ذات یا زندگیای نیکوتر و برتر میرسد، اگر رذالت پیشه نکند او نیز احمق است. زیرا رذالت برای چنین طبیعتِ انسانیِ منحطی خودِ فضیلت است.»
➖از دید اسپینوزا، خواستهٔ بلینبرگ این است که مسخرهترین جانورِ واهی را تخیل کنیم، مثلاً سگی با حالمایههای مختص ماهی. اگر سگی را تخیل کنیم که بهتر از دویدن شنا میکند و فقط زیر آب میتواند تنفس کند، البته برای چنین سگی بهتر است که زیر آب زندگی کند، چون آن وضع برایش مفید است. اگر شخصی را تصور کنیم که (بهفرض محال) در مرگ بهتر زندگی میکند، پس چنین شخصی بهتر است هر چه زودتر بمیرد.
➖علت اینکه حرفِ اسپینوزا در گوش بلینبرگ نمیرود این است که برداشتهای آن دو از فضیلت از بیخ و بُن متفاوت است. فضایل از دید بلینبرگ بیشُبهه تجویزیاند. در حالی که فضیلتها از نظر اسپینوزا توصیفیاند. این نکته در همان تعریف اسپینوزا از فضیلت در اخلاق روشن میشود: «مقصود من از فضیلت و توان یک چیز است، یعنی فضیلت، از این حیث که به انسان مربوط است، ذات یا طبیعت انسان است، از این حیث که او توان انجام دادن اموری را دارد که صرفاً بهحسب قوانین طبیعتش به فهم میآیند.»
➖من وقتی میگویم «خوردن سم مضر است» ابداً بهلحاظ اخلاقی قضاوت نمیکنم. من صرفاً رابطهٔ علّیِ ضروری بین دو چیزِ متضادِّ ترکیبشونده و اثر مترتّب بر این ترکیب را شرح میدهم. اسپینوزا وقتی میگوید «نفرت ممکن نیست خوب باشد» حکم اخلاقی کلّی صادر نمیکند. بلکه از نظر او وقتی ما نفرت میورزیم خود را وارد ترکیبی خاص با چیزی میکنیم که تواناییهای ما را کم میکند، یعنی چیزی که با طبیعتمان مخالف است. نفرتْ درست مانند سم عمل میکند.
بخوانید👈https://radicald.net/8dif
➖➖➖➖➖
برچسبها: آزادی حقیقی اخلاق اخلاق اسپینوزا اخلاق تجویزی اخلاق توصیفی اسپینوزا برنت ادکینز دلوز دموکراسی رادیکال ژیل دلوز فرشید مقدم سلیمی
🔻پایانی بر سهگانه
✍ ریکاردو آنتونِس
ترجمهٔ مجتبی ناصری
از متن: ➖مزاروش در تحلیلهای خود به یک نتیجهی تلخوگزنده میرسد: امحای این نظم درهمپیچیده تنها با انقراض سه عنصر برسازندهاش ممکن است. از نظر مزاروش، نظم سرمایه حتی از خود سرمایهداری قدرتمندتر است - حذف یک یا حتی دو بخش از این تثلیث کافی نیست، زیرا مجموعهی متابولیک اجتماعی در نهایت خود را بازسازی میکند. مورد اتحاد شوروی که مزاروش آن را به تفصیل مورد بحث قرار داده، وجه نمادین دارد و امروز چین فرصتی عالی برای آزمایش این مفاهیم است.
➖به عنوان آغازگاه پروژه، مزاروش اولین نقد ماتریالیستی مارکس به فلسفه حق هگل را برگزید، نقدی که نشان داد دولت هرگز شکلی سیاسی نخواهد بود که بتواند تضادهای در حال بروزِ جامعه مدنی را کاهش دهد، بلکه برخلاف، به موجودیّتی سیاسی تبدیل خواهد شد که سلطه را تداوم میبخشد. از آن آغازگاه، مزاروش به شدت کار کرد تا به جمعبندی اهمیت درونمایه کار به این شرح برسد: «نقد رادیکال دولت در معنای مارکسیستی، با دلالتهای گسترده آن تا خرد کردنِ خود دولت، به معنای واقعی کلمه ضرورت حیاتی زمانِ ماست. از دولت... بیش از این برنمیآید که فقط از نظم متابولیک اجتماعیِ مستقرّ محافظت کند و به هر قیمتی از آن دفاع کند، صرف نظر از مخاطراتی که برای بقاء آتیهی بشر دارد. این تعیّن مانعی را نمایان میکند به اندازهی یک کوه که نمیتوانیم، در مسیر تلاش برای دگرگونی ایجابیِ به شدت مورد نیازِ اوضاع حیاتیمان، دورش بزنیم.»
بخوانید👈https://radicald.net/1ghw
➖➖➖➖
برچسب ها: سرمایهداری - مارکسیسم - اقتصادسیاسی - سوسیالیسم - معرفی کتاب - ایستوان مزاروش - فراسوی لویاتان - فراسوی سرمایه - دولت - سرمایه - کار مزدی - مجتبی ناصری
✍ ریکاردو آنتونِس
ترجمهٔ مجتبی ناصری
از متن: ➖مزاروش در تحلیلهای خود به یک نتیجهی تلخوگزنده میرسد: امحای این نظم درهمپیچیده تنها با انقراض سه عنصر برسازندهاش ممکن است. از نظر مزاروش، نظم سرمایه حتی از خود سرمایهداری قدرتمندتر است - حذف یک یا حتی دو بخش از این تثلیث کافی نیست، زیرا مجموعهی متابولیک اجتماعی در نهایت خود را بازسازی میکند. مورد اتحاد شوروی که مزاروش آن را به تفصیل مورد بحث قرار داده، وجه نمادین دارد و امروز چین فرصتی عالی برای آزمایش این مفاهیم است.
➖به عنوان آغازگاه پروژه، مزاروش اولین نقد ماتریالیستی مارکس به فلسفه حق هگل را برگزید، نقدی که نشان داد دولت هرگز شکلی سیاسی نخواهد بود که بتواند تضادهای در حال بروزِ جامعه مدنی را کاهش دهد، بلکه برخلاف، به موجودیّتی سیاسی تبدیل خواهد شد که سلطه را تداوم میبخشد. از آن آغازگاه، مزاروش به شدت کار کرد تا به جمعبندی اهمیت درونمایه کار به این شرح برسد: «نقد رادیکال دولت در معنای مارکسیستی، با دلالتهای گسترده آن تا خرد کردنِ خود دولت، به معنای واقعی کلمه ضرورت حیاتی زمانِ ماست. از دولت... بیش از این برنمیآید که فقط از نظم متابولیک اجتماعیِ مستقرّ محافظت کند و به هر قیمتی از آن دفاع کند، صرف نظر از مخاطراتی که برای بقاء آتیهی بشر دارد. این تعیّن مانعی را نمایان میکند به اندازهی یک کوه که نمیتوانیم، در مسیر تلاش برای دگرگونی ایجابیِ به شدت مورد نیازِ اوضاع حیاتیمان، دورش بزنیم.»
بخوانید👈https://radicald.net/1ghw
➖➖➖➖
برچسب ها: سرمایهداری - مارکسیسم - اقتصادسیاسی - سوسیالیسم - معرفی کتاب - ایستوان مزاروش - فراسوی لویاتان - فراسوی سرمایه - دولت - سرمایه - کار مزدی - مجتبی ناصری
István_Mészáros_Istvan_Meszaros_John_Bellamy_Foster_Beyond_Leviathan.pdf
7 MB
Beyond Leviathan: Critique of the State, Istvan Meszaros, Monthly Review, New York 2022, PDF
https://www.tgoop.com/RadicalD
https://www.tgoop.com/RadicalD
István_Mészáros_Istvan_Meszaros_John_Bellamy_Foster_Beyond_Leviathan.epub
2.5 MB
Beyond Leviathan: Critique of the State, Istvan Meszaros, Monthly Review, New York 2022, Epub
https://www.tgoop.com/RadicalD
https://www.tgoop.com/RadicalD