🔻انتقادی و بالینی
✍اَن سووَنیَرگ
ترجمهٔ وحید ایرانی
➖از متن: کتابِ سردی و قساوت با پرسشی سارتری آغاز میشود: «ادبیات به چه کار میآید؟»؛ ما باید این سؤال را جدی بگیریم. ادبیات ثمربخش است برای کاری؛ ادبیات ایجابیت دارد، یک نیرویِ روشنگر؛ ادبیات چیزی تولید میکند. دلوز در این متنِ مربوط به سال 1967 همچنان موضعی بس سرسختانه بهنفعِ یک کارکردگرایی در نوشتن اتخاذ میکند، که قویاً اصلِ ادبیات بهمنزلهٔ امری خودآیین، یا حصاربندیِ متن را رد میکند. هنر هدفِ غایی خود نیست، چنین نیست که هنر بهکار چیزی نیاید یا بهکار خود بیاید بلکه برای چیزی غیر از خودش ثمربخش است. هنر نیروی تراگذرنده تولید میکند. در نتیجه، اینجا ادبیات بهکارِ چیزی میآید: بهکارِ «تشخیص و نامگذاریِ دو انحرافِ اصلی، مثالهای شگرفِ اثربخشی ادبی». نویسنده پزشکی بسیار «خاص» از آب درمیآید؛ یک علامتشناسِ سازشناپذیرتر از تراپیستهایِ معمولی.
«مازوخ علامتشناسی ماهر است»، نه از آن رو که از مازوخیسم رنج میبرد، بل به دلیل آنکه او «پرترهای اصیل از آن تصویر میکند». کلینیک ادبی اثربخش است بهدلیلِ تواناییاش در پذیرش و تحملِ گوناگونیِ اقلیت، بیهنجاریاش، «بیسازمانیِ آفرینشگر»ش که به آن امکان میدهد نیروهای بیهنجار و واقعی، و استواریِ بیانهایِ اقلیتِ آن را بهچنگ آورد. هنرمند را نه آسیبشناسی، بلکه ظرافتِ بالینیِ ارزیابیهای او نظرگیر میسازد. به دلیل اینکه زاخر-مازوخ نویسندهای بود که میدانست چگونه علامتها را بهتصویر کشد. او نخستین کسی است که نیروهای محسوسی را فراچنگ میآورد، ترسیم و اجرا میکند که تا پیش از آن وجود نداشت. ساد و زاخر-مازوخ به خاطر منحرف بودن هنرمند نیستند؛ آنها به دلیل آنکه هنرمند هستند تکانههایی درهمتافته را محسوس میسازند. شکلهایی که این دو ابداع میکنند از نیروهای واقعی که حسشان میکنند متمایز هستند، و بازنمودهایی در فرهنگ روزمره نیستند.
بنابراین نخستین ظهورِ هنر بهمنزلهٔ درکی از نیروها از دریچهٔ این لنز نیچهای، بهعنوانِ علامتشناسیِ فرایندهایِ سوژهسازی که در جامعه در کارند، بسط و گسترش مییابد. بیهنجاریِ علامتِ مازوخیستی یا سادیستی در نقشِ یک اُپراتور عمل میکند، و توفیق هنر عبارت است از تواناییِ فراچنگآوردن یا درکِ این نیروهای نامحسوس در حینِ تولید اشکالِ نو. در علامتشناسیِ نیچهای، نظریهای اشتدادی و تفاوتگذار دربارهٔ فرم طرحریزی میشود که دلوز آن را در موردِ زاخر-مازوخ و پروست بهکار میبرد. حال، مسئله دقیقاً بررسیِ شکلگیریِ این علامتشناسی، یا بهچنگآوردنِ نشانهها است. نشانه چیست؟ نیچه میگوید گروهبندیای از نیروها، تأویلی از نیروها؛ به عبارتِ دیگر، حالتی از عاطفه یا حال. یک نشانه تا زمانی که تأویل نشده یک نیرو است، با اینحال نشانه درون یک رابطهٔ زنده احساس میشود؛ رابطهای که به هنرمند امکان میدهد آزمونگر شود، یک اُپراتورِ نیرو.
از نظرِ اسپینوزا نشانه هیچ ایجابیتی ندارد، ایدهٔ غیرتّام یا ناقصِ از یک اثر است که از تخیّل، و نه از عقل، نشئت میگیرد، و وضعیتی از بدنِ ما را آشکار میکند، نه یک علتِ واقعی را. با وجودِ این، دلوز بررسی نشانهها را از رسالهٔ الهیاتی-سیاسی برمیگیرد و از اسپینوزا برای طرحِ نظریهای یکسر نو دربارهٔ نشانهها بهره میبرد. دلوز بهکمکِ اسپینوزا، میتواند از تأویل به رفتارشناسی، از دلالت به نمایشِ نسبتهای نیرو گذر کند.
اسپینوزا نشان داد که هنر و نبوّت مستقل از سازوکار یا مکانیسم اجتماعی استیلا نیستند. نشانهها با تمسک به تخیلِ ما به قدرت خدمت میکنند، و اغلب ما را وامیدارند «یک قاعدهٔ فرمانبری را با الگویی از شناخت اشتباه گیریم». بعلاوه، «کافی است حقیقتی سرمدی، ترکیبی از نسبتها را بد فهم کنیم، تا آن را بهمثابهٔ یک دستور تأویل کنیم». چنین نشانههای دستوری یا امری «هیچ هدفِ دیگری جز فرمانبردار ساختن ما ندارند».
➖➖➖➖
برچسبها: آزمونگری اسپینوزا اَن سووَنیَرگ انتقادی و بالینی حالمایهشناسی دلوز رفتارشناسی روانکاوی ساد سادومازوخیسم سامانتا بنکستن علامتشناسی فلسفه هنر کلینیک ادبی مازوخ نیچه وحید ایرانی
✍اَن سووَنیَرگ
ترجمهٔ وحید ایرانی
➖از متن: کتابِ سردی و قساوت با پرسشی سارتری آغاز میشود: «ادبیات به چه کار میآید؟»؛ ما باید این سؤال را جدی بگیریم. ادبیات ثمربخش است برای کاری؛ ادبیات ایجابیت دارد، یک نیرویِ روشنگر؛ ادبیات چیزی تولید میکند. دلوز در این متنِ مربوط به سال 1967 همچنان موضعی بس سرسختانه بهنفعِ یک کارکردگرایی در نوشتن اتخاذ میکند، که قویاً اصلِ ادبیات بهمنزلهٔ امری خودآیین، یا حصاربندیِ متن را رد میکند. هنر هدفِ غایی خود نیست، چنین نیست که هنر بهکار چیزی نیاید یا بهکار خود بیاید بلکه برای چیزی غیر از خودش ثمربخش است. هنر نیروی تراگذرنده تولید میکند. در نتیجه، اینجا ادبیات بهکارِ چیزی میآید: بهکارِ «تشخیص و نامگذاریِ دو انحرافِ اصلی، مثالهای شگرفِ اثربخشی ادبی». نویسنده پزشکی بسیار «خاص» از آب درمیآید؛ یک علامتشناسِ سازشناپذیرتر از تراپیستهایِ معمولی.
«مازوخ علامتشناسی ماهر است»، نه از آن رو که از مازوخیسم رنج میبرد، بل به دلیل آنکه او «پرترهای اصیل از آن تصویر میکند». کلینیک ادبی اثربخش است بهدلیلِ تواناییاش در پذیرش و تحملِ گوناگونیِ اقلیت، بیهنجاریاش، «بیسازمانیِ آفرینشگر»ش که به آن امکان میدهد نیروهای بیهنجار و واقعی، و استواریِ بیانهایِ اقلیتِ آن را بهچنگ آورد. هنرمند را نه آسیبشناسی، بلکه ظرافتِ بالینیِ ارزیابیهای او نظرگیر میسازد. به دلیل اینکه زاخر-مازوخ نویسندهای بود که میدانست چگونه علامتها را بهتصویر کشد. او نخستین کسی است که نیروهای محسوسی را فراچنگ میآورد، ترسیم و اجرا میکند که تا پیش از آن وجود نداشت. ساد و زاخر-مازوخ به خاطر منحرف بودن هنرمند نیستند؛ آنها به دلیل آنکه هنرمند هستند تکانههایی درهمتافته را محسوس میسازند. شکلهایی که این دو ابداع میکنند از نیروهای واقعی که حسشان میکنند متمایز هستند، و بازنمودهایی در فرهنگ روزمره نیستند.
بنابراین نخستین ظهورِ هنر بهمنزلهٔ درکی از نیروها از دریچهٔ این لنز نیچهای، بهعنوانِ علامتشناسیِ فرایندهایِ سوژهسازی که در جامعه در کارند، بسط و گسترش مییابد. بیهنجاریِ علامتِ مازوخیستی یا سادیستی در نقشِ یک اُپراتور عمل میکند، و توفیق هنر عبارت است از تواناییِ فراچنگآوردن یا درکِ این نیروهای نامحسوس در حینِ تولید اشکالِ نو. در علامتشناسیِ نیچهای، نظریهای اشتدادی و تفاوتگذار دربارهٔ فرم طرحریزی میشود که دلوز آن را در موردِ زاخر-مازوخ و پروست بهکار میبرد. حال، مسئله دقیقاً بررسیِ شکلگیریِ این علامتشناسی، یا بهچنگآوردنِ نشانهها است. نشانه چیست؟ نیچه میگوید گروهبندیای از نیروها، تأویلی از نیروها؛ به عبارتِ دیگر، حالتی از عاطفه یا حال. یک نشانه تا زمانی که تأویل نشده یک نیرو است، با اینحال نشانه درون یک رابطهٔ زنده احساس میشود؛ رابطهای که به هنرمند امکان میدهد آزمونگر شود، یک اُپراتورِ نیرو.
از نظرِ اسپینوزا نشانه هیچ ایجابیتی ندارد، ایدهٔ غیرتّام یا ناقصِ از یک اثر است که از تخیّل، و نه از عقل، نشئت میگیرد، و وضعیتی از بدنِ ما را آشکار میکند، نه یک علتِ واقعی را. با وجودِ این، دلوز بررسی نشانهها را از رسالهٔ الهیاتی-سیاسی برمیگیرد و از اسپینوزا برای طرحِ نظریهای یکسر نو دربارهٔ نشانهها بهره میبرد. دلوز بهکمکِ اسپینوزا، میتواند از تأویل به رفتارشناسی، از دلالت به نمایشِ نسبتهای نیرو گذر کند.
اسپینوزا نشان داد که هنر و نبوّت مستقل از سازوکار یا مکانیسم اجتماعی استیلا نیستند. نشانهها با تمسک به تخیلِ ما به قدرت خدمت میکنند، و اغلب ما را وامیدارند «یک قاعدهٔ فرمانبری را با الگویی از شناخت اشتباه گیریم». بعلاوه، «کافی است حقیقتی سرمدی، ترکیبی از نسبتها را بد فهم کنیم، تا آن را بهمثابهٔ یک دستور تأویل کنیم». چنین نشانههای دستوری یا امری «هیچ هدفِ دیگری جز فرمانبردار ساختن ما ندارند».
➖➖➖➖
برچسبها: آزمونگری اسپینوزا اَن سووَنیَرگ انتقادی و بالینی حالمایهشناسی دلوز رفتارشناسی روانکاوی ساد سادومازوخیسم سامانتا بنکستن علامتشناسی فلسفه هنر کلینیک ادبی مازوخ نیچه وحید ایرانی
🔻آزادی حقیقی: بدن سیاسی
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: در نگاه هابز، تنها دلیلِ ورودِ ما به قرارداد اجتماعی ترس است. من از ترسِ جانم، همهٔ حقوقم را به حاکمی میدهم که بهطور مطلقه بر من حکمرانی کند. ترس در دیدِ اسپینوزا انفعالی غمگین است که به ایدهٔ یک علتِ آتیِ خارجی متصل است. ترس بهعنوانِ یک انفعال غمگین نشانگرِ کاهشی در توان من است. پس در پرتو توضیحات اسپینوزا، هر دولتی که اتکایش به ترس باشد بهراستی دولتی بسیار ضعیف است. در دولت هابز هیچکس نمیتواند خودش باشد، مگر شاید حاکم. در مقابل، اسپینوزا طرفدار آن است که دولت متکی بر فهم باشد.
موضوع حسّاس و پُرمخاطره از نظر اسپینوزا نحوهٔ پیشگیری از نوعی تمامیّتخواهی است که در قالب آن همه باید همچون سربازان به ساز حکومت رژه بروند. پاسخ این است که حکومت باید طوری باشد که مردم مجاز باشند خودشان باشند نه اینکه در واکنش به حکمرانی دولت رفتار کنند. اسپینوزا در رسالهٔ الهیاتی-سیاسی مینویسد:
هدف از دولت تبدیلِ مردم از موجوداتِ خردمند به وُحوش یا عروسکها نیست، بلکه توانا کردن آنها به گسترش قوای ذهنی و فیزیکیشان در شرایطی امن است، تا عقل خود را بیمحدودیت بهکار برند و از نزاع و سوءاستفادهٔ متقابلِ رذیلانه دوری کنند. پس هدف از دولت، درواقع، آزادی است.
هدف از دولت، یعنی آزادی، از طریق آزادیِ بیان حاصل میشود. اما آیا دولت با کنترل زبان شهروندان بهتر خود را حفظ میکند یا نه. در جواب، اسپینوزا از این برهان خُلف استفاده میکند: اگر دولتی بتواند گفتار را بهدرجهای کنترل کند که فقط حرفهای مطلوبش قابلگفتن شود، نتیجه این میشود که مردم چیزی میگویند و چیز دیگری فکر میکنند. پیامد این وضع برای دولت فاجعهبار خواهد بود. این وضع تمامِ اعتمادِ شهروندان به یکدیگر را زایل میکند. «صنعت چاپلوسی و خیانت تشویق خواهد شد.» نهایتاً، خودِ گفتار بیخاصیت خواهد شد. مردم از ترس اینکه مبادا متهم به فتنهگری شوند ترکیبات تازهای از کلمات پدید نمیآورند. نهفقط همهٔ اَشکالِ شعر، ادبیات، و نمایش متوقف میشود، بلکه گفتگوی عمومی، در جایی که کاملاً بساطش جمع نشده باشد، به از-بَر-گویی حرفهای رسماً مجاز و کلیشهای تبدیل میشود.
آنها که بر انکارِ آزادی بیان اصرار دارند شاید بگویند عواقبِ آزاد گذاشتنِ مردم در گفتار شاید بسیار خطرناک باشد؛ افکار ساختارشکنانه و انحرافی و شبهحقیقتها با آزادی بیان رواج مییابند؛ و این چیزها قطعاً سریعتر از فقدان آزادی بیان کشور را ویران میکنند. اسپینوزا میگوید اگر دولت موفق شود مجادله و گفتگو را با وضع قانون خاتمه دهد، گروههای رقیب خواهند کوشید که نظرات خود را در قوانین فرو کنند. در این وضع فرقههای متخاصمی درون حکومت و نیز حوزهٔ عمومی شکل میگیرند که هر کدام میخواهند نظرات خود را به بقیهٔ شهروندان تحمیل کنند. مبارزهٔ سیاسیای که در این وضع شکل میگیرد هیچ ربطی به حقیقت نخواهد داشت، زیرا هر طرف، در حالی که نسبت به درستی حرکت خود متقاعد شده است، در پی آن خواهد بود که فرایند سیاسی را به هر طریق ممکن تحت کنترل خود درآورد.
اینجا بخوانید👈https://radicald.net/c5bv
➖➖➖➖
برچسبها: آزادی بیان برنت ادکینز توماس هابز دموکراسی سانسور فرشید مقدم سلیمی فلسفه اسپینوزا فلسفه سیاسی فلسفه عملی قرارداد اجتماعی
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: در نگاه هابز، تنها دلیلِ ورودِ ما به قرارداد اجتماعی ترس است. من از ترسِ جانم، همهٔ حقوقم را به حاکمی میدهم که بهطور مطلقه بر من حکمرانی کند. ترس در دیدِ اسپینوزا انفعالی غمگین است که به ایدهٔ یک علتِ آتیِ خارجی متصل است. ترس بهعنوانِ یک انفعال غمگین نشانگرِ کاهشی در توان من است. پس در پرتو توضیحات اسپینوزا، هر دولتی که اتکایش به ترس باشد بهراستی دولتی بسیار ضعیف است. در دولت هابز هیچکس نمیتواند خودش باشد، مگر شاید حاکم. در مقابل، اسپینوزا طرفدار آن است که دولت متکی بر فهم باشد.
موضوع حسّاس و پُرمخاطره از نظر اسپینوزا نحوهٔ پیشگیری از نوعی تمامیّتخواهی است که در قالب آن همه باید همچون سربازان به ساز حکومت رژه بروند. پاسخ این است که حکومت باید طوری باشد که مردم مجاز باشند خودشان باشند نه اینکه در واکنش به حکمرانی دولت رفتار کنند. اسپینوزا در رسالهٔ الهیاتی-سیاسی مینویسد:
هدف از دولت تبدیلِ مردم از موجوداتِ خردمند به وُحوش یا عروسکها نیست، بلکه توانا کردن آنها به گسترش قوای ذهنی و فیزیکیشان در شرایطی امن است، تا عقل خود را بیمحدودیت بهکار برند و از نزاع و سوءاستفادهٔ متقابلِ رذیلانه دوری کنند. پس هدف از دولت، درواقع، آزادی است.
هدف از دولت، یعنی آزادی، از طریق آزادیِ بیان حاصل میشود. اما آیا دولت با کنترل زبان شهروندان بهتر خود را حفظ میکند یا نه. در جواب، اسپینوزا از این برهان خُلف استفاده میکند: اگر دولتی بتواند گفتار را بهدرجهای کنترل کند که فقط حرفهای مطلوبش قابلگفتن شود، نتیجه این میشود که مردم چیزی میگویند و چیز دیگری فکر میکنند. پیامد این وضع برای دولت فاجعهبار خواهد بود. این وضع تمامِ اعتمادِ شهروندان به یکدیگر را زایل میکند. «صنعت چاپلوسی و خیانت تشویق خواهد شد.» نهایتاً، خودِ گفتار بیخاصیت خواهد شد. مردم از ترس اینکه مبادا متهم به فتنهگری شوند ترکیبات تازهای از کلمات پدید نمیآورند. نهفقط همهٔ اَشکالِ شعر، ادبیات، و نمایش متوقف میشود، بلکه گفتگوی عمومی، در جایی که کاملاً بساطش جمع نشده باشد، به از-بَر-گویی حرفهای رسماً مجاز و کلیشهای تبدیل میشود.
آنها که بر انکارِ آزادی بیان اصرار دارند شاید بگویند عواقبِ آزاد گذاشتنِ مردم در گفتار شاید بسیار خطرناک باشد؛ افکار ساختارشکنانه و انحرافی و شبهحقیقتها با آزادی بیان رواج مییابند؛ و این چیزها قطعاً سریعتر از فقدان آزادی بیان کشور را ویران میکنند. اسپینوزا میگوید اگر دولت موفق شود مجادله و گفتگو را با وضع قانون خاتمه دهد، گروههای رقیب خواهند کوشید که نظرات خود را در قوانین فرو کنند. در این وضع فرقههای متخاصمی درون حکومت و نیز حوزهٔ عمومی شکل میگیرند که هر کدام میخواهند نظرات خود را به بقیهٔ شهروندان تحمیل کنند. مبارزهٔ سیاسیای که در این وضع شکل میگیرد هیچ ربطی به حقیقت نخواهد داشت، زیرا هر طرف، در حالی که نسبت به درستی حرکت خود متقاعد شده است، در پی آن خواهد بود که فرایند سیاسی را به هر طریق ممکن تحت کنترل خود درآورد.
اینجا بخوانید👈https://radicald.net/c5bv
➖➖➖➖
برچسبها: آزادی بیان برنت ادکینز توماس هابز دموکراسی سانسور فرشید مقدم سلیمی فلسفه اسپینوزا فلسفه سیاسی فلسفه عملی قرارداد اجتماعی
🔻چگونه ژیژک بخوانیم؟آدام کوتسکو
✍️ترجمهٔ مصطفی انصافی
➖از متن: «ایدئولوژی» از آن دست اصطلاحات فلسفی است که با درونمایهای مسکنتبار وارد گفتار روزمره شد. همانطور که «شالودهشکنی»، در کاربرد متداول آن، چیزی چندان بیشتر از «تحلیل دقیق و موشکافانه» نیست، «ایدئولوژی» در تداول عام دلالت بر مجموعهای از باورها دارد که اغلب حامل بار معنایی انعطافناپذیری یا تعصب اند. ولی همانطور که ژیژک در کتاب «ابژه والای ایدئولوژی» در ۱۹۸۹ تصریح میکند، ایدئولوژی را نه بر پایهٔ نظرات و عقاید آگاهانه ما، بلکه همانطور که مارکس اظهار داشته، باید لابهلای کردارهای روزمرهمان جستجو کرد. نظرات صریح و روشن اموری با اهمیتاند، اما این نظرات بیشتر نشانههایی قابل تفسیرند تا گزارههایی که بدون تأمل پذیرفته شوند.
ژیژک بهجای ارائه یک راهحل یا کشف یک جایگاه امن و آرام، بهطرزی بیوقفه در جستجوی تضادها و تناقضها است و آنچه را که مارکس «نقد بیرحمانهٔ هر چه هست» مینامید، اجرا میکند. هدف وی نیل به دیدگاهی ثابت نیست، بلکه نیل بهوضوحِ بیشتر در خصوص موضوع مورد بحث است؛ وضوح بیشتر دربارهٔ اینکه مسئلهٔ واقعی در یک مباحثه چیست. و همواره چیزی که مسئله است یک تضاد است چرا که اساساً بهزعم ژیژک جامعه مملو از تضاد و تناقض است. به همین دلیل است که ایدئولوژی پاسخهای متضاد بهدست میدهد - ایدئولوژی پاسخ به واقعیت بنیادینی است که ذاتاً واجد تناقض است.
«نبرد طبقاتی» برای ژیژک واجد اهمیت است چونکه دو چشمانداز کاملاً ناسازگار و متضاد را در خصوص جهان بسط میدهد - تفاوت بین استثمارشده و استثمارگر چیزی بیش از اختلافنظر است. اینجا با چارچوبی کاملاً متفاوت مواجهایم. امکان گردهمایی عُقلای دو طرف و نیل به مصالحهای که منافع هر دو را دربرگیرد، میسر نیست. موقعیت حد وسط، مصداق شکافی اتصالناپذیر است، و ایدئولوژی همانا لاپوشانی کردن و نادیده انگاشتن آن شکاف است.
ژیژک میپذیرد که شورشهای جناح راست باید جدی گرفته شوند - نه بهعنوان نشانههای نیاز به فرهنگی همگنتر، یا صیانت از مشاغل آمریکاییها، یا جلوگیری از وارد شدن فشار بیشازحد بر دولت رفاه از جانب خارجیها، بلکه آنها سمپتومهای تناقضات ویرانگر سرمایهداریاند. بهطرزی مشابه، زمانی که لیبرالها تأیید میکنند که محافظهکاران در خصوص نیاز به صیانت از «سنت اروپایی» یا «میراث مسیحی» حرف مهمی دارند، ژیژک نیز تأیید میکند که حرف آنها مهم است: ما بهشدّت نیازمندیم که سنت اروپایی را از انقلاب رادیکال و میراث مسیحی را از برابری رادیکال حفظ کنیم. ژیژک میدان مواجهه را از تضادّی میان لیبرالها و محافظهکاران، بدل به تضادّی در قلب خودِ سنّت فرهنگی میکند.
همانند مارکس، در «نقد بیرحمانهٔ هر آنچه که وجود دارد» ژیژک «هر دو طرف» را به یک شکل نقد نمیکند. تناقضها همواره نامتقارناند. مثلاً در تضاد میان سرمایهداران و کارگران، مسئله بر سر دو چشمانداز متفاوت و به یک اندازه مشروط نیست. در اتصال کوتاه نهایی، موقعیت خاص کارگران نشاندهنده «حقیقت» کل وضعیت است - کارگر تناقض سرمایهداری را متجسّم میکند. به شکلی مشابه، رابطه بین زن و مرد را در جامعه مردسالار نمیتوان بر حسب نقشهای مکمل همیشگی برای دو جنس توضیح داد - بر اساس یک اتصال کوتاه دیگر، موضع زن مستقماً افشاگر آن تناقض محوری است که کلیت جامعه حول آن قوام یافته است.
درحالیکه ما معمولاً «امر جهانشمول» را بهسان قسمی آرمانِ تحققناپذیر مثل عدالت یا دموکراسی مشاهده میکنیم که با لحاظ کردن شرایط خاص خودمان در تلاش برای تقریب به آن هستیم، ژیژک موضعی مخالف را اتخاذ میکند: جوامع در مقایسه با امر جهانشمول، ناقص نیستند، بلکه همین ایده امر جهانشمول برآمده از نابسندگی درونی هر نظام خاصّی است. بهعبارت دیگر، سویهی حقیقتاً جهانشمول، آرمانی اشرافی و والا نیست، بلکه دادخواهی است - چیزی که ما را متحد میکند تعهد به آرمانهای متعال یا ارزشهای عمیق انسانی نیست، بلکه این واقعیت است که جهان در همه جا مزخرف است.
بخوانید👈https://radicald.net/fyn3
➖➖➖➖➖
#آدام_کوتسکو #مصطفی_انصافی #ژیژک #نقد_ایدئولوژی #سرمایه_داری #تضاد_طبقاتی #حقیقت #نبرد_طبقاتی
✍️ترجمهٔ مصطفی انصافی
➖از متن: «ایدئولوژی» از آن دست اصطلاحات فلسفی است که با درونمایهای مسکنتبار وارد گفتار روزمره شد. همانطور که «شالودهشکنی»، در کاربرد متداول آن، چیزی چندان بیشتر از «تحلیل دقیق و موشکافانه» نیست، «ایدئولوژی» در تداول عام دلالت بر مجموعهای از باورها دارد که اغلب حامل بار معنایی انعطافناپذیری یا تعصب اند. ولی همانطور که ژیژک در کتاب «ابژه والای ایدئولوژی» در ۱۹۸۹ تصریح میکند، ایدئولوژی را نه بر پایهٔ نظرات و عقاید آگاهانه ما، بلکه همانطور که مارکس اظهار داشته، باید لابهلای کردارهای روزمرهمان جستجو کرد. نظرات صریح و روشن اموری با اهمیتاند، اما این نظرات بیشتر نشانههایی قابل تفسیرند تا گزارههایی که بدون تأمل پذیرفته شوند.
ژیژک بهجای ارائه یک راهحل یا کشف یک جایگاه امن و آرام، بهطرزی بیوقفه در جستجوی تضادها و تناقضها است و آنچه را که مارکس «نقد بیرحمانهٔ هر چه هست» مینامید، اجرا میکند. هدف وی نیل به دیدگاهی ثابت نیست، بلکه نیل بهوضوحِ بیشتر در خصوص موضوع مورد بحث است؛ وضوح بیشتر دربارهٔ اینکه مسئلهٔ واقعی در یک مباحثه چیست. و همواره چیزی که مسئله است یک تضاد است چرا که اساساً بهزعم ژیژک جامعه مملو از تضاد و تناقض است. به همین دلیل است که ایدئولوژی پاسخهای متضاد بهدست میدهد - ایدئولوژی پاسخ به واقعیت بنیادینی است که ذاتاً واجد تناقض است.
«نبرد طبقاتی» برای ژیژک واجد اهمیت است چونکه دو چشمانداز کاملاً ناسازگار و متضاد را در خصوص جهان بسط میدهد - تفاوت بین استثمارشده و استثمارگر چیزی بیش از اختلافنظر است. اینجا با چارچوبی کاملاً متفاوت مواجهایم. امکان گردهمایی عُقلای دو طرف و نیل به مصالحهای که منافع هر دو را دربرگیرد، میسر نیست. موقعیت حد وسط، مصداق شکافی اتصالناپذیر است، و ایدئولوژی همانا لاپوشانی کردن و نادیده انگاشتن آن شکاف است.
ژیژک میپذیرد که شورشهای جناح راست باید جدی گرفته شوند - نه بهعنوان نشانههای نیاز به فرهنگی همگنتر، یا صیانت از مشاغل آمریکاییها، یا جلوگیری از وارد شدن فشار بیشازحد بر دولت رفاه از جانب خارجیها، بلکه آنها سمپتومهای تناقضات ویرانگر سرمایهداریاند. بهطرزی مشابه، زمانی که لیبرالها تأیید میکنند که محافظهکاران در خصوص نیاز به صیانت از «سنت اروپایی» یا «میراث مسیحی» حرف مهمی دارند، ژیژک نیز تأیید میکند که حرف آنها مهم است: ما بهشدّت نیازمندیم که سنت اروپایی را از انقلاب رادیکال و میراث مسیحی را از برابری رادیکال حفظ کنیم. ژیژک میدان مواجهه را از تضادّی میان لیبرالها و محافظهکاران، بدل به تضادّی در قلب خودِ سنّت فرهنگی میکند.
همانند مارکس، در «نقد بیرحمانهٔ هر آنچه که وجود دارد» ژیژک «هر دو طرف» را به یک شکل نقد نمیکند. تناقضها همواره نامتقارناند. مثلاً در تضاد میان سرمایهداران و کارگران، مسئله بر سر دو چشمانداز متفاوت و به یک اندازه مشروط نیست. در اتصال کوتاه نهایی، موقعیت خاص کارگران نشاندهنده «حقیقت» کل وضعیت است - کارگر تناقض سرمایهداری را متجسّم میکند. به شکلی مشابه، رابطه بین زن و مرد را در جامعه مردسالار نمیتوان بر حسب نقشهای مکمل همیشگی برای دو جنس توضیح داد - بر اساس یک اتصال کوتاه دیگر، موضع زن مستقماً افشاگر آن تناقض محوری است که کلیت جامعه حول آن قوام یافته است.
درحالیکه ما معمولاً «امر جهانشمول» را بهسان قسمی آرمانِ تحققناپذیر مثل عدالت یا دموکراسی مشاهده میکنیم که با لحاظ کردن شرایط خاص خودمان در تلاش برای تقریب به آن هستیم، ژیژک موضعی مخالف را اتخاذ میکند: جوامع در مقایسه با امر جهانشمول، ناقص نیستند، بلکه همین ایده امر جهانشمول برآمده از نابسندگی درونی هر نظام خاصّی است. بهعبارت دیگر، سویهی حقیقتاً جهانشمول، آرمانی اشرافی و والا نیست، بلکه دادخواهی است - چیزی که ما را متحد میکند تعهد به آرمانهای متعال یا ارزشهای عمیق انسانی نیست، بلکه این واقعیت است که جهان در همه جا مزخرف است.
بخوانید👈https://radicald.net/fyn3
➖➖➖➖➖
#آدام_کوتسکو #مصطفی_انصافی #ژیژک #نقد_ایدئولوژی #سرمایه_داری #تضاد_طبقاتی #حقیقت #نبرد_طبقاتی
🔻آزادی حقیقی: گذر از سختکیشی
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖️از متن: ما عادت کردهایم نامتناهی بودن و تعالی را مکمّل بدانیم؛ گویی هر کدام دالِّ بر دیگری است. ولی اسپینوزا این دلالتِ متقابل را رد میکند. دلالتِ ضمنیِ تعالی، وجود رابطهای بین دو چیزِ جدا است: یکی متعالی و یکی که متعالی از آن تعالی دارد. اگر دو چیز وجود داشته باشد آنها باید یکدیگر را محدود کنند که در این صورت دیگر هیچکدام نمیتواند نامتناهی باشد. پس موجود متعالی نمیتواند نامتناهی باشد. بنابراین، اسپینوزا با انکارِ تعالی، نامتناهیّت را نگه میدارد.
ترجیعبندِ کلِّ کتاب اخلاق این عبارت است: «خدا یا طبیعت». با اینکه این موضع موجبِ دردسرهای سیاسی و مذهبی بسیار برای اسپینوزا شد، از منظرِ فلسفیِ محض، راهحل او واقعاً معرکه است. آیا اسپینوزا خدا را حاکم میداند؟ صد در صد. زیرا همهچیز جزئی از خداست، بنابراین همهچیز بهضرورت از طبیعتِ الهی ناشی میشود. آیا خدا از نظر اسپینوزا عالـِم مطلق است؟ بهقطع و یقین. خدا دربرگیرندهٔ کل شناخت است. ما در شناسایی جهان صرفاً آنچه را که خدا بهطور نامتناهی میاندیشد بهطور متناهی میاندیشیم. آیا خدا از نظر اسپینوزا قادر مطلق است؟ بدون شک. وقتی دربارهٔ خدا حرف میزنیم بهطریقی دیگر داریم دربارهٔ طبیعت حرف میزنیم و از همین رو خدا بهضرورت دربردارندهٔ کل قدرت است. در نهایت، حضورِ مطلق هم معمای پیچیدهای نیست: خدا همهجا حاضر است.
دفاع از خرافه همیشه بوده و قدرتی فریبنده داشته است. میگویند اگر امید و ترس بالای سر مردم نباشد و برای اجبار آنها به تقوا و اخلاقیات استفاده نشود، جامعه از هم میپاشد؛ مردم حیوانصفت میشوند و فقط طبق شهواتشان زندگی میکنند. پس، پاسدارانِ خرافه مدعیاند که بهجهتِ خیر عمومی باید با هر وسیلهای که لازم باشد مردم را در خرافاتشان نگه داشت، و این به صلاحِ خودشان است. نتیجهٔ این رویه این میشود که پارسایی و اخلاق بهجای اینکه توصیفِ خوبزیستن باشند، مساوی با زندگی با اعمال شاقه میشود.
از نظر اسپینوزا پارسایی و اخلاقْ پاداشِ خود است. او دربارهٔ عقاید کسانی که اخلاقیات را وبال گردن میدانند و برای پاداش اخروی درستکار هستند میگوید «بهنظر من این عقاید در نامعقول بودن کم از آن نیستند که شخصی که عقیده ندارد که بتواند بدنش را برای همیشه با غذاهای خوب تغذیه کند بهتر است خود را با سموم و مواد مهلک اشباع کند، یا چون براین عقیده است که ذهن سرمدی یا نامیرا نیست، ترجیح بدهد که بیمُخ باشد و بدون عقل زندگی کند.»
بخوانید👈https://radicald.net/s54h
➖️➖️➖️➖️➖️
برچسبها: آزادی اندیشه آزادی حقیقی آزادی عقیده اخلاق اسپینوزا اسپینوزا الهیات مسیحی برنت ادکینز دموکراسی رادیکال رساله الهیاتی سیاسی فرشید مقدم سلیمی فلسفه اسپینوزا فلسفه دین فلسفه عملی متن مقدس مسیحیت معجزات
✍برنت ادکینز
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
➖️از متن: ما عادت کردهایم نامتناهی بودن و تعالی را مکمّل بدانیم؛ گویی هر کدام دالِّ بر دیگری است. ولی اسپینوزا این دلالتِ متقابل را رد میکند. دلالتِ ضمنیِ تعالی، وجود رابطهای بین دو چیزِ جدا است: یکی متعالی و یکی که متعالی از آن تعالی دارد. اگر دو چیز وجود داشته باشد آنها باید یکدیگر را محدود کنند که در این صورت دیگر هیچکدام نمیتواند نامتناهی باشد. پس موجود متعالی نمیتواند نامتناهی باشد. بنابراین، اسپینوزا با انکارِ تعالی، نامتناهیّت را نگه میدارد.
ترجیعبندِ کلِّ کتاب اخلاق این عبارت است: «خدا یا طبیعت». با اینکه این موضع موجبِ دردسرهای سیاسی و مذهبی بسیار برای اسپینوزا شد، از منظرِ فلسفیِ محض، راهحل او واقعاً معرکه است. آیا اسپینوزا خدا را حاکم میداند؟ صد در صد. زیرا همهچیز جزئی از خداست، بنابراین همهچیز بهضرورت از طبیعتِ الهی ناشی میشود. آیا خدا از نظر اسپینوزا عالـِم مطلق است؟ بهقطع و یقین. خدا دربرگیرندهٔ کل شناخت است. ما در شناسایی جهان صرفاً آنچه را که خدا بهطور نامتناهی میاندیشد بهطور متناهی میاندیشیم. آیا خدا از نظر اسپینوزا قادر مطلق است؟ بدون شک. وقتی دربارهٔ خدا حرف میزنیم بهطریقی دیگر داریم دربارهٔ طبیعت حرف میزنیم و از همین رو خدا بهضرورت دربردارندهٔ کل قدرت است. در نهایت، حضورِ مطلق هم معمای پیچیدهای نیست: خدا همهجا حاضر است.
دفاع از خرافه همیشه بوده و قدرتی فریبنده داشته است. میگویند اگر امید و ترس بالای سر مردم نباشد و برای اجبار آنها به تقوا و اخلاقیات استفاده نشود، جامعه از هم میپاشد؛ مردم حیوانصفت میشوند و فقط طبق شهواتشان زندگی میکنند. پس، پاسدارانِ خرافه مدعیاند که بهجهتِ خیر عمومی باید با هر وسیلهای که لازم باشد مردم را در خرافاتشان نگه داشت، و این به صلاحِ خودشان است. نتیجهٔ این رویه این میشود که پارسایی و اخلاق بهجای اینکه توصیفِ خوبزیستن باشند، مساوی با زندگی با اعمال شاقه میشود.
از نظر اسپینوزا پارسایی و اخلاقْ پاداشِ خود است. او دربارهٔ عقاید کسانی که اخلاقیات را وبال گردن میدانند و برای پاداش اخروی درستکار هستند میگوید «بهنظر من این عقاید در نامعقول بودن کم از آن نیستند که شخصی که عقیده ندارد که بتواند بدنش را برای همیشه با غذاهای خوب تغذیه کند بهتر است خود را با سموم و مواد مهلک اشباع کند، یا چون براین عقیده است که ذهن سرمدی یا نامیرا نیست، ترجیح بدهد که بیمُخ باشد و بدون عقل زندگی کند.»
بخوانید👈https://radicald.net/s54h
➖️➖️➖️➖️➖️
برچسبها: آزادی اندیشه آزادی حقیقی آزادی عقیده اخلاق اسپینوزا اسپینوزا الهیات مسیحی برنت ادکینز دموکراسی رادیکال رساله الهیاتی سیاسی فرشید مقدم سلیمی فلسفه اسپینوزا فلسفه دین فلسفه عملی متن مقدس مسیحیت معجزات
Forwarded from نشر نی
منتشر شد
«جهان اسپینوزا»
درسگفتارهای ژیل دلوز دربارهی اسپینوزا ۱۹۷۸-۱۹۸۱
ژیل دلوز
ترجمهی حامد موحدی
دلوز طی سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۱ سلسله درسهایی را در دانشگاه پاریس ۸ دربارهی اسپینوزا ارائه کرد. متن حاضر ترجمهی این درسگفتارهاست. دلوز در این دورهی دانشگاهی خوانش خود را از نظام فکری اسپینوزا تشریح کرد و به مباحثی چون فردیت، توان، آزادی، ایده و حالمایه، خدای درونماندگار، حق طبیعی کلاسیک، هستیشناسی و اخلاق، دیرند، ابدیت مرگ پرداخت. این مباحث اهمیت زیادی برای شناخت اسپینوزای دلوز دارند، چرا که همچون راهنمایی مسیرِ فهمِ آثار دلوز در باب اسپینوزا و همچنین نقش اسپینوزا را در پروژهی فلسفی دلوز هموارتر میکنند.
🔸 ارسال رایگان به سراسر کشور www.nashreney.com
منتشر شد
«جهان اسپینوزا»
درسگفتارهای ژیل دلوز دربارهی اسپینوزا ۱۹۷۸-۱۹۸۱
ژیل دلوز
ترجمهی حامد موحدی
دلوز طی سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۱ سلسله درسهایی را در دانشگاه پاریس ۸ دربارهی اسپینوزا ارائه کرد. متن حاضر ترجمهی این درسگفتارهاست. دلوز در این دورهی دانشگاهی خوانش خود را از نظام فکری اسپینوزا تشریح کرد و به مباحثی چون فردیت، توان، آزادی، ایده و حالمایه، خدای درونماندگار، حق طبیعی کلاسیک، هستیشناسی و اخلاق، دیرند، ابدیت مرگ پرداخت. این مباحث اهمیت زیادی برای شناخت اسپینوزای دلوز دارند، چرا که همچون راهنمایی مسیرِ فهمِ آثار دلوز در باب اسپینوزا و همچنین نقش اسپینوزا را در پروژهی فلسفی دلوز هموارتر میکنند.
🔸 ارسال رایگان به سراسر کشور www.nashreney.com
🔻 شخصیت وارگی اشیاء و چیزگونگی در داستان خانه روشنان
✍ م. رضا ملکشا
➖از متن: اگر خود را اقناع به تقطیع داستان خانه روشنان کنیم؛ سه بخش کلی را میتوان اینگونه برشمرد: ترومای کاتب پس از مرگ شاعر و رویارویی کاتب و همچنین راویان با منطق و کلام شاعرانه، ملاقات و مکالمه کاتب با مریم معشوق قدیمیاش، ناپدیدشدن کاتب و روایت اشیاء از این فضای تهی که هر بار با خانواده کاتب و اظهارات آنها در خصوص غیاب کاتب پر میشود. در تمام این بخشها اکثریت روایت از نگاه و زبان اشیاء است و انسانها گاه ابژه و گاه سوژه تمرکز نیافته داستان. ضمیر اولشخص جمع اشیاء لحن غالب داستان است که فضا و پیرنگ را تحتتأثیر خود قرار داده و استقلال اجزاء دیگر داستان را خارج از تناسبی که خود خلق میکند بر نمیتابد.
در متن پیشرو، بررسی داستان را نخست با مفهوم به عاریت گرفتهٔ شخصیت وارگی اشیاء آغاز میکنیم تا بخش نخست داستان که مناقشه میان کاتب و شاعر است را در زمینهٔ فرایند احضار اشیاء در داستان و شعر قرار داده و آگاهی کاتب را در این میان نسبت به وضعیت و نسبت به تیپ ترسیم شده دیگر که نمایندگی آگاهی متفاوت و ویژهای را عهدهدار است بسنجیم. در بخش دوم، بر مکالمات کاتب با مریم یعنی دوست و معشوق قدیمی کاتب تمرکز کرده و با شناسایی مفهوم چیزگونگی تقابل آگاهی انقلابی و سرنوشت یک فرد انقلابی را با وضعیت و سرنوشت کاتب مقایسه میکنیم و در بخش پایانی نیز بهعنوان جمعبندی، به سویههای محو شدن رازواره کاتب میپردازیم.
در متن حاضر همان گونه که پیشتر ذکر شد مفهوم شخصیت وارگی به امانت گرفته شده و بهصورت تام بیانگر معنایش در چهارچوب نقد اقتصاد سیاسی نیست. شخصیت وارگی اشیاء در سرمایه شناسهای است که فرایند درهمآمیختگی روابط مادی تولید با تعین تاریخی و اجتماعی آنها را نشان میدهد. این مفهوم به دلیل این پسزمینه تحلیلی و ترکیب واژگانی متناسبش با چهارچوب داستان مورداستفاده قرار گرفته. چرا که مفهوم شیءوارگی از سویی میتواند در بیان تحلیل و نقد شیء وارگی و نقد درک شخصیتها از شیءوارگی نافذ باشد و از سوی دیگر صریحاً به روایتگری و شخصیت یابی اشیاء در داستان خانه روشنان دلالت کند.
گلشیری در خانه روشنان پیش از هر چیز دست به تفکیک زبان و جهان اشیاء با زبان و جهان طبیعی زده است. او انسانها را نخست به موضوع مبدل میکند تا بهزعم خود موضعی بیطرف و بیرونی از آگاهی و درک آنها به دست دهد. اگرچه روایتگری اشیاء در خانه روشنان دال بر سلب شدن توان روایتگری از انسان درون نظم شیءواره است و نشان میدهد که اشیاء علاوه بر حضور در روابط اجتماعی، کنش زنده خود را نیز در روایتگری زیست انسانها آغاز کرده و به خود روایتگری رسیدهاند اما نویسنده به شیء اعتبار و شمول تام نمیبخشد. چرا که کشاکش انسان با شیء و خود در داستان در صورت این اعتباربخشی بیمعنا میشد.
➖➖➖➖➖➖
بخوانید👈 https://radicald.net/4mc9
#ادبیات #چیزگونگی #خانه_روشنان #هوشنگ_گلشیری #شخصیت_وارگی #م_رضا_ملکشا #نقد_ادبی #رضا_براهنی
✍ م. رضا ملکشا
➖از متن: اگر خود را اقناع به تقطیع داستان خانه روشنان کنیم؛ سه بخش کلی را میتوان اینگونه برشمرد: ترومای کاتب پس از مرگ شاعر و رویارویی کاتب و همچنین راویان با منطق و کلام شاعرانه، ملاقات و مکالمه کاتب با مریم معشوق قدیمیاش، ناپدیدشدن کاتب و روایت اشیاء از این فضای تهی که هر بار با خانواده کاتب و اظهارات آنها در خصوص غیاب کاتب پر میشود. در تمام این بخشها اکثریت روایت از نگاه و زبان اشیاء است و انسانها گاه ابژه و گاه سوژه تمرکز نیافته داستان. ضمیر اولشخص جمع اشیاء لحن غالب داستان است که فضا و پیرنگ را تحتتأثیر خود قرار داده و استقلال اجزاء دیگر داستان را خارج از تناسبی که خود خلق میکند بر نمیتابد.
در متن پیشرو، بررسی داستان را نخست با مفهوم به عاریت گرفتهٔ شخصیت وارگی اشیاء آغاز میکنیم تا بخش نخست داستان که مناقشه میان کاتب و شاعر است را در زمینهٔ فرایند احضار اشیاء در داستان و شعر قرار داده و آگاهی کاتب را در این میان نسبت به وضعیت و نسبت به تیپ ترسیم شده دیگر که نمایندگی آگاهی متفاوت و ویژهای را عهدهدار است بسنجیم. در بخش دوم، بر مکالمات کاتب با مریم یعنی دوست و معشوق قدیمی کاتب تمرکز کرده و با شناسایی مفهوم چیزگونگی تقابل آگاهی انقلابی و سرنوشت یک فرد انقلابی را با وضعیت و سرنوشت کاتب مقایسه میکنیم و در بخش پایانی نیز بهعنوان جمعبندی، به سویههای محو شدن رازواره کاتب میپردازیم.
در متن حاضر همان گونه که پیشتر ذکر شد مفهوم شخصیت وارگی به امانت گرفته شده و بهصورت تام بیانگر معنایش در چهارچوب نقد اقتصاد سیاسی نیست. شخصیت وارگی اشیاء در سرمایه شناسهای است که فرایند درهمآمیختگی روابط مادی تولید با تعین تاریخی و اجتماعی آنها را نشان میدهد. این مفهوم به دلیل این پسزمینه تحلیلی و ترکیب واژگانی متناسبش با چهارچوب داستان مورداستفاده قرار گرفته. چرا که مفهوم شیءوارگی از سویی میتواند در بیان تحلیل و نقد شیء وارگی و نقد درک شخصیتها از شیءوارگی نافذ باشد و از سوی دیگر صریحاً به روایتگری و شخصیت یابی اشیاء در داستان خانه روشنان دلالت کند.
گلشیری در خانه روشنان پیش از هر چیز دست به تفکیک زبان و جهان اشیاء با زبان و جهان طبیعی زده است. او انسانها را نخست به موضوع مبدل میکند تا بهزعم خود موضعی بیطرف و بیرونی از آگاهی و درک آنها به دست دهد. اگرچه روایتگری اشیاء در خانه روشنان دال بر سلب شدن توان روایتگری از انسان درون نظم شیءواره است و نشان میدهد که اشیاء علاوه بر حضور در روابط اجتماعی، کنش زنده خود را نیز در روایتگری زیست انسانها آغاز کرده و به خود روایتگری رسیدهاند اما نویسنده به شیء اعتبار و شمول تام نمیبخشد. چرا که کشاکش انسان با شیء و خود در داستان در صورت این اعتباربخشی بیمعنا میشد.
➖➖➖➖➖➖
بخوانید👈 https://radicald.net/4mc9
#ادبیات #چیزگونگی #خانه_روشنان #هوشنگ_گلشیری #شخصیت_وارگی #م_رضا_ملکشا #نقد_ادبی #رضا_براهنی
دموکراسی رادیکال
شخصیت وارگی اشیاء و چیزگونگی در داستان خانه روشنان - دموکراسی رادیکال
از میان داستانهای کوتاه هوشنگ گلشیری شاید هیچکدام به اندازهٔ خانه روشنان آینه تمامقد نظرات و باورهای او نباشد. شخصیت، نثر، میدان بحث شخصیتها، دایره آگاهی آنها و حتی مواضع گلشیری در حوزه نقد ادبی در داستان خانه روشنان متبلور است. در نثر به نثر خانه روشنان...
🔻اکنون هم زمان خیابان است و هم اندیشه: اندیشهای در خیابان و خیابانی که میاندیشد
بهقول اسپینوزا، ما هیچگاه نمیتوانیم بدانیم بدنها به چه توانایند. این بار این بدن زن، یا بدنی زنانه، بود که با مقاومت و عصیانش در برابر انقیاد و تجاوزی تاریخی و ساختاری افق فهم ما را از توانهای یک بدن فراختر کرد و موجب شکلگیری بدنی اجتماعی-انقلابی شد که بهطوری فراگیر بهپاخاسته است. وقتی ناگهان در یک لحظه نیروهای میل با وجود تفاوتهایشان در قالب بدنی جمعی و واحد سرهمبندی میشوند، ناتوانی و قلابی بودن ساختار قدرت بهطور مضحکی عریان میشود. فقط در چنین دقیقهای است که میتوان آزادی را در کف خیابان تجربه کرد، زمانمندی انقلاب.
این خیزش ویژگیها و پتانسیلهایی منحصربفرد دارد:
۱. تا حد زیادی رهبر جمعی این جنبش فراگیر با زنان است که حتی تبعاتی فراتر از مرزهای ایران خواهد داشت. این خیزش برخلاف دید استعمارگرانه به زن و فمینیسم در شرق (در نقش قربانی)، نمونهای قاطع است از امکانهای ایجابی جنبشهای زنان در شرق.
۲. این جنبش اقشار و نسلهای مختلف جامعه را با مطالبات سیاسی، دموکراتیک، جنسیتی، قومی و طبقاتی گردهمآورده است. این خیزشی سراسری است که هم در مرکز در جریان است و هم در حاشیه، هم در کیش، هم در قم و مشهد، هم در کردستان و آذربایجان، هم در تهران، هم در شمال و هم در جنوب. این همگرایی خواستها در شعار مترقی ژن، ژیان، ئازادی تبلور یافته است.
۳. این جنبش پاسخی است به مسئلهٔ اولوبتبندی مقاومتها و مطالبات. میدانی که در آن تقابل ظاهری میان مطالبات سیاسی، معیشتی، طبقاتی و مطالبات زنان و اقلیتها معلق شده است.
۴. این جنبشی نیست که توسط دولتهای دیگر تحریک و تشویق شده باشد و اگر محرکی داشته باشد، سرکوبِ سیستماتیکِ اکثریت مردم بهدست قدرتِ حاکم بر ایران است. این جنبشی افقی بهرهبری خود مردم در داخل کشور است.
۵. از آنجایی که جمهوری اسلامی حجاب اجباری را بهطرزی نامنعطف به تمامی وجههای هستی خود گره زده، درهمشکستن این حوزهٔ ممنوعه دقیقهای حیاتی در بیرمقشدن آن است.
در این بین پرسشهای مهمی هم مطرحاند که باید به آنها بیندیشیم چطور میتوان به گستردهتر شدن خیزش جاری کمک کرد؟ چطور میتوان رادیکالیتهٔ اعتراض را حفظ کرد و در میانهٔ راه به قسمی از ارتجاع نغلتید؟ جنبشهای بیسر اگر مرحلهٔ نفی وضع موجود را با موفقیت طی کنند در مرحلهٔ ایجاد نظم جدید نیازمند شکلی از سازماندهی دموکراتیک هستند. چه امکانهایی برای سازماندهی جنبشی بیسر در مراحل منفی و ایجابی وجود دارد یا میتواند بهوجود آید؟ چطور میتوان از هماکنون جنبههای ایجابی جنبش را تقویت کرد؟ اینها پرسشهایی است که از دل این جنبش بیرون خواهد آمد.
اکنون هم زمان خیابان است و هم اندیشه: اندیشهای در خیابان و خیابانی که میاندیشد.
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #علیه_سکوت #دموکراسی_رادیکال
#mahsaamini #mahsa_amini
بهقول اسپینوزا، ما هیچگاه نمیتوانیم بدانیم بدنها به چه توانایند. این بار این بدن زن، یا بدنی زنانه، بود که با مقاومت و عصیانش در برابر انقیاد و تجاوزی تاریخی و ساختاری افق فهم ما را از توانهای یک بدن فراختر کرد و موجب شکلگیری بدنی اجتماعی-انقلابی شد که بهطوری فراگیر بهپاخاسته است. وقتی ناگهان در یک لحظه نیروهای میل با وجود تفاوتهایشان در قالب بدنی جمعی و واحد سرهمبندی میشوند، ناتوانی و قلابی بودن ساختار قدرت بهطور مضحکی عریان میشود. فقط در چنین دقیقهای است که میتوان آزادی را در کف خیابان تجربه کرد، زمانمندی انقلاب.
این خیزش ویژگیها و پتانسیلهایی منحصربفرد دارد:
۱. تا حد زیادی رهبر جمعی این جنبش فراگیر با زنان است که حتی تبعاتی فراتر از مرزهای ایران خواهد داشت. این خیزش برخلاف دید استعمارگرانه به زن و فمینیسم در شرق (در نقش قربانی)، نمونهای قاطع است از امکانهای ایجابی جنبشهای زنان در شرق.
۲. این جنبش اقشار و نسلهای مختلف جامعه را با مطالبات سیاسی، دموکراتیک، جنسیتی، قومی و طبقاتی گردهمآورده است. این خیزشی سراسری است که هم در مرکز در جریان است و هم در حاشیه، هم در کیش، هم در قم و مشهد، هم در کردستان و آذربایجان، هم در تهران، هم در شمال و هم در جنوب. این همگرایی خواستها در شعار مترقی ژن، ژیان، ئازادی تبلور یافته است.
۳. این جنبش پاسخی است به مسئلهٔ اولوبتبندی مقاومتها و مطالبات. میدانی که در آن تقابل ظاهری میان مطالبات سیاسی، معیشتی، طبقاتی و مطالبات زنان و اقلیتها معلق شده است.
۴. این جنبشی نیست که توسط دولتهای دیگر تحریک و تشویق شده باشد و اگر محرکی داشته باشد، سرکوبِ سیستماتیکِ اکثریت مردم بهدست قدرتِ حاکم بر ایران است. این جنبشی افقی بهرهبری خود مردم در داخل کشور است.
۵. از آنجایی که جمهوری اسلامی حجاب اجباری را بهطرزی نامنعطف به تمامی وجههای هستی خود گره زده، درهمشکستن این حوزهٔ ممنوعه دقیقهای حیاتی در بیرمقشدن آن است.
در این بین پرسشهای مهمی هم مطرحاند که باید به آنها بیندیشیم چطور میتوان به گستردهتر شدن خیزش جاری کمک کرد؟ چطور میتوان رادیکالیتهٔ اعتراض را حفظ کرد و در میانهٔ راه به قسمی از ارتجاع نغلتید؟ جنبشهای بیسر اگر مرحلهٔ نفی وضع موجود را با موفقیت طی کنند در مرحلهٔ ایجاد نظم جدید نیازمند شکلی از سازماندهی دموکراتیک هستند. چه امکانهایی برای سازماندهی جنبشی بیسر در مراحل منفی و ایجابی وجود دارد یا میتواند بهوجود آید؟ چطور میتوان از هماکنون جنبههای ایجابی جنبش را تقویت کرد؟ اینها پرسشهایی است که از دل این جنبش بیرون خواهد آمد.
اکنون هم زمان خیابان است و هم اندیشه: اندیشهای در خیابان و خیابانی که میاندیشد.
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #علیه_سکوت #دموکراسی_رادیکال
#mahsaamini #mahsa_amini
🔻 نامهای زندگی
✍️ عادل مشایخی
جهانم فرو میریزد، جهانم بنا میشود
کافکا
➖از متن: جهانمان فرو میریزد. جهانمان بنا میشود. فروریختن جهان اضطراب برمیانگیزد، چندانکه پا پسمیکشیم و در خود فرو میرویم. اما اضطرابی از سنخی دیگر نیز وجود دارد. فروریختن جهان همیشه ملازم است با بناشدن جهانی از بالقوگیها. در خود فرورفتن و پا پسکشیدن نه پایان ماجرا، بلکه صرفا دقیقهای ضروری از یک فرایند است: سوژهی پاپسکشیده و در خود فرورفته، در میدان بالقوگیها «پهن» میشود. نوع دوم اضطراب را همین جهان بالقوگیها برمیانگیزد.
➖نسلی که تازه پا به میانسالی گذاشته است، این روزها چیزی نظیر«ضربهی تولد» را تجربه میکند و با آمیزهای از حیرت و اضطراب نسل جوانی را نظاره میکند که شجاعانه به استقبال بالقوگیها میرود و در خیابان امکانهای جدید زندگی را کشف/ابداع میکند. نسلی «کنشگر» که تا نهایت تواناش پیش میرود و نمیگذارد از آنچه میتواند کرد، جدایش کنند؛ نسلی که تفاوتاش را آری میگوید و آن را به موضوعی برای سرمستی و آریگویی به «زندگی» تبدیل میکند. مهسا (ژینا) نام این زندگی است.
➖در این سالها، برخی «مسئلهی زنان» را به «نیمی از جامعه» و مسئلهی این «نیمی از جامعه» را به «حجاب» فروکاستهاند، و از این طریق دانسته یا نادانسته همدست تاکتیکهای تفرقهافکن حکومت شدهاند. مسئلهی زنان ایرانی مبارزه با شکلهای خاص قدرت و استثمار، و با محدودیتها و مراقبتها و نظارتهایی است که آنها را از توانشان، از آنچه میتوانند کرد، جدا میکند. «حجاب اجباری» فقط یکی از تکنیکهای انقیاد و استثمار در نظام زیست-قدرتی است که زندگی را تنظیم و پایگانهای اجتماعی و انواع و اقسام تبعیضها را تولید میکند و وقتی در مواجهه با «توان زندگی» درمیماند و احساس عجز میکند به ماشین تولید مرگ تبدیل میشود.
➖هر کس از این نظام قدرت و محدویتها و مراقبتها و نظارتهای آن رنج میبرد و علیه آن میجنگد، گونهای «زن-شدن» را تجربه میکند. مسئلهی زنان نه مسئلهی «نیمی از جامعه»، بلکه مسئلهی بشریت امروز است؛ مسئلهی همهی بدنهایی که به حاشیه رانده شدهاند. امروز «زندگی و آزادی» با «زنانگی» پیوند خورده است. زنانگیِ این مبارزه آن امر سرمشقگونی [پارا-دیگماتیک] است که از مصادرهاش، «از استقرار همان قدرتهای پیشین با رهبران خودخواندهی جدید»، جلوگیری میکند. رهبران واقعی این جنبش زناناند.
بخوانید 👈 https://radicald.net/7hw3
➖➖➖➖➖➖
#عادل_مشایخی #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #انقیاد #زیست_قدرت #توان #بالقوگی #اضطراب #حجاب_اجباری
✍️ عادل مشایخی
جهانم فرو میریزد، جهانم بنا میشود
کافکا
➖از متن: جهانمان فرو میریزد. جهانمان بنا میشود. فروریختن جهان اضطراب برمیانگیزد، چندانکه پا پسمیکشیم و در خود فرو میرویم. اما اضطرابی از سنخی دیگر نیز وجود دارد. فروریختن جهان همیشه ملازم است با بناشدن جهانی از بالقوگیها. در خود فرورفتن و پا پسکشیدن نه پایان ماجرا، بلکه صرفا دقیقهای ضروری از یک فرایند است: سوژهی پاپسکشیده و در خود فرورفته، در میدان بالقوگیها «پهن» میشود. نوع دوم اضطراب را همین جهان بالقوگیها برمیانگیزد.
➖نسلی که تازه پا به میانسالی گذاشته است، این روزها چیزی نظیر«ضربهی تولد» را تجربه میکند و با آمیزهای از حیرت و اضطراب نسل جوانی را نظاره میکند که شجاعانه به استقبال بالقوگیها میرود و در خیابان امکانهای جدید زندگی را کشف/ابداع میکند. نسلی «کنشگر» که تا نهایت تواناش پیش میرود و نمیگذارد از آنچه میتواند کرد، جدایش کنند؛ نسلی که تفاوتاش را آری میگوید و آن را به موضوعی برای سرمستی و آریگویی به «زندگی» تبدیل میکند. مهسا (ژینا) نام این زندگی است.
➖در این سالها، برخی «مسئلهی زنان» را به «نیمی از جامعه» و مسئلهی این «نیمی از جامعه» را به «حجاب» فروکاستهاند، و از این طریق دانسته یا نادانسته همدست تاکتیکهای تفرقهافکن حکومت شدهاند. مسئلهی زنان ایرانی مبارزه با شکلهای خاص قدرت و استثمار، و با محدودیتها و مراقبتها و نظارتهایی است که آنها را از توانشان، از آنچه میتوانند کرد، جدا میکند. «حجاب اجباری» فقط یکی از تکنیکهای انقیاد و استثمار در نظام زیست-قدرتی است که زندگی را تنظیم و پایگانهای اجتماعی و انواع و اقسام تبعیضها را تولید میکند و وقتی در مواجهه با «توان زندگی» درمیماند و احساس عجز میکند به ماشین تولید مرگ تبدیل میشود.
➖هر کس از این نظام قدرت و محدویتها و مراقبتها و نظارتهای آن رنج میبرد و علیه آن میجنگد، گونهای «زن-شدن» را تجربه میکند. مسئلهی زنان نه مسئلهی «نیمی از جامعه»، بلکه مسئلهی بشریت امروز است؛ مسئلهی همهی بدنهایی که به حاشیه رانده شدهاند. امروز «زندگی و آزادی» با «زنانگی» پیوند خورده است. زنانگیِ این مبارزه آن امر سرمشقگونی [پارا-دیگماتیک] است که از مصادرهاش، «از استقرار همان قدرتهای پیشین با رهبران خودخواندهی جدید»، جلوگیری میکند. رهبران واقعی این جنبش زناناند.
بخوانید 👈 https://radicald.net/7hw3
➖➖➖➖➖➖
#عادل_مشایخی #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #انقیاد #زیست_قدرت #توان #بالقوگی #اضطراب #حجاب_اجباری
دموکراسی رادیکال
نامهای زندگی - دموکراسی رادیکال
جهانمان فرو میریزد. جهانمان بنا میشود. فروریختن جهان اضطراب برمیانگیزد، چندانکه پا پسمیکشیم و در خود فرو میرویم. اما اضطرابی از سنخی دیگر نیز وجود دارد. فروریختن جهان همیشه ملازم است با بناشدن جهانی از بالقوگیها.
🔻 تأملی در همسرنوشتی و همبستگی فرا-قومی
✍ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: وقتی اقوام هم در چارچوب اندیشهٔ دولتی بیندیشند هر قوم، از سویی، خود را با نفی اقوام دیگر تعریف میکند و، از سوی دیگر، برای خود ذاتی قائل میشود و تفاوتهای افراد خود را عرضی و فرعی قلمداد میکند. قومگرایی همچون ناسیونالیسم، مردم را قطعهقطعه میکند، فرادستی و فرودستی تولید میکند و از طریق دیگریسازی و سرکوب تفاوت ایجاد وحدت میکند. سرکوبگری ناسیونالیسم و همزادش قومگرایی از این رو است. بهعبارتی، ناسیونالیسم همان قومگراییای است که موفق شده است اقوام دیگری را تحت سلطه خود درآورد و خود را در مقام ملّت یا برسازندهٔ ذات ملّت معرفی کند.
➖اقوام یا ملتها اگرچه بهشکل هستارهایی پدیدار میشوند، که در وهلهٔ دوم وارد نسبتهای رقابت یا همکاری با یکدیگر میشوند، اما بهواقع، چیزی جز نسبت یا رابطهٔ اجتماعی نیستند. نسبت اجتماعیای که در قومگرایی و ناسیونالیسم بالفعل میشود، یکسان است. از این رو، تمایزی بین قومگرایی و ناسیونالیسم نیست. بنابراین، فراروی از قومگرایی و ناسیونالیسم و پیامد آن سرکوب ملی و تجزیهطلبی که دو روی یک سکهاند، در گرو فراروی از رابطهٔ اجتماعی قومگرایانه-ناسیونالیستی است؛ بهعبارت دیگر، مستلزم فراروی از شکل امروزی دولت است.
➖مردم در مناطق مختلف ایران از تقلید و تکرار منطق دیگریساز و ناسیونالیستی دست برداشتهاند. آنها در واکنش به قومی که خود را برتر بداند، متقابلاً ادعای برتری نمیکنند. از نگاهی اسپینوزایی، بدنی واکنشگر است که عملش را نه بر حسب ذاتش، بلکه بر اساس علتی بیرونی میتوان توضیح داد. در عوض، بدنی کنشگر است که ضرورتی را فهم میکند و ارادهاش با این فهم شکل میگیرد. بدن جمعی معترضان اینک ضرورتی را درک کرده است و با درک این ضرورت از قومگرایی فاصله گرفتهاند. ضرورتی که درک شده است، ضرورت همبستگی فرا-قومی برای پیروزی بر دولت سرکوبگر و تفرقهافکن است.
➖در تابستان ۱۴۰۰ خوزستان علیه وضعیت پیرامونی و رابطهٔ استعماری با دولت مرکزی قیام کرد. بنابراین، رابطة سلسلهمراتبی با فعالان مدنی و فعال-سلبریتیهای مرکزنشین را نیز پس زد و نگاه خیریهای آنها را شماتت کرد. اعراب با برکشیدن اعتراضشان به سطحی سیاسی و با شعارهای مبارزهجویانه تصویر عرب قربانی و ملتمس را معیوب کردند. نکتهای که در شعارهای اعراب خوزستان برجسته بود، نه آویختن به هویت قومی بلکه دفاع از زندگی و محیط زیست بود: «بالروح، بالدم، نفدیک یا کارون». رزم سیاسی اعراب خوزستان برای آب، خاک و زندگی برای همهٔ ما درسآموز بود و بلافاصله در استانهای دیگر طنینافکن شد. در ۱۴۰۰ خوزستان آن چرخدندهٔ کوچک بود که چرخدهندهٔ بزرگ اعتراضات سراسری را بهراه انداخت و در سال ۱۴۰۱ کردستان چنین نقشی را ایفا کرد.
بخوانید👈 https://radicald.net/m9wb
➖➖➖➖➖➖
#هم_سرنوشتی #همبستگی_فرا_قومی #قوم_گرایی #ناسیونالیسمی #تجزیه_طلبی #استقلال_خواهی #کردستان #خوزستان #آذربایجان #ایرانشهری #ترکمن_صحرا #سیاست_هویت #دولت_بدیل #تفاوت_درونی #اقلیت_شدن #فرشید_مقدم_سلیمی
✍ فرشید مقدم سلیمی
➖از متن: وقتی اقوام هم در چارچوب اندیشهٔ دولتی بیندیشند هر قوم، از سویی، خود را با نفی اقوام دیگر تعریف میکند و، از سوی دیگر، برای خود ذاتی قائل میشود و تفاوتهای افراد خود را عرضی و فرعی قلمداد میکند. قومگرایی همچون ناسیونالیسم، مردم را قطعهقطعه میکند، فرادستی و فرودستی تولید میکند و از طریق دیگریسازی و سرکوب تفاوت ایجاد وحدت میکند. سرکوبگری ناسیونالیسم و همزادش قومگرایی از این رو است. بهعبارتی، ناسیونالیسم همان قومگراییای است که موفق شده است اقوام دیگری را تحت سلطه خود درآورد و خود را در مقام ملّت یا برسازندهٔ ذات ملّت معرفی کند.
➖اقوام یا ملتها اگرچه بهشکل هستارهایی پدیدار میشوند، که در وهلهٔ دوم وارد نسبتهای رقابت یا همکاری با یکدیگر میشوند، اما بهواقع، چیزی جز نسبت یا رابطهٔ اجتماعی نیستند. نسبت اجتماعیای که در قومگرایی و ناسیونالیسم بالفعل میشود، یکسان است. از این رو، تمایزی بین قومگرایی و ناسیونالیسم نیست. بنابراین، فراروی از قومگرایی و ناسیونالیسم و پیامد آن سرکوب ملی و تجزیهطلبی که دو روی یک سکهاند، در گرو فراروی از رابطهٔ اجتماعی قومگرایانه-ناسیونالیستی است؛ بهعبارت دیگر، مستلزم فراروی از شکل امروزی دولت است.
➖مردم در مناطق مختلف ایران از تقلید و تکرار منطق دیگریساز و ناسیونالیستی دست برداشتهاند. آنها در واکنش به قومی که خود را برتر بداند، متقابلاً ادعای برتری نمیکنند. از نگاهی اسپینوزایی، بدنی واکنشگر است که عملش را نه بر حسب ذاتش، بلکه بر اساس علتی بیرونی میتوان توضیح داد. در عوض، بدنی کنشگر است که ضرورتی را فهم میکند و ارادهاش با این فهم شکل میگیرد. بدن جمعی معترضان اینک ضرورتی را درک کرده است و با درک این ضرورت از قومگرایی فاصله گرفتهاند. ضرورتی که درک شده است، ضرورت همبستگی فرا-قومی برای پیروزی بر دولت سرکوبگر و تفرقهافکن است.
➖در تابستان ۱۴۰۰ خوزستان علیه وضعیت پیرامونی و رابطهٔ استعماری با دولت مرکزی قیام کرد. بنابراین، رابطة سلسلهمراتبی با فعالان مدنی و فعال-سلبریتیهای مرکزنشین را نیز پس زد و نگاه خیریهای آنها را شماتت کرد. اعراب با برکشیدن اعتراضشان به سطحی سیاسی و با شعارهای مبارزهجویانه تصویر عرب قربانی و ملتمس را معیوب کردند. نکتهای که در شعارهای اعراب خوزستان برجسته بود، نه آویختن به هویت قومی بلکه دفاع از زندگی و محیط زیست بود: «بالروح، بالدم، نفدیک یا کارون». رزم سیاسی اعراب خوزستان برای آب، خاک و زندگی برای همهٔ ما درسآموز بود و بلافاصله در استانهای دیگر طنینافکن شد. در ۱۴۰۰ خوزستان آن چرخدندهٔ کوچک بود که چرخدهندهٔ بزرگ اعتراضات سراسری را بهراه انداخت و در سال ۱۴۰۱ کردستان چنین نقشی را ایفا کرد.
بخوانید👈 https://radicald.net/m9wb
➖➖➖➖➖➖
#هم_سرنوشتی #همبستگی_فرا_قومی #قوم_گرایی #ناسیونالیسمی #تجزیه_طلبی #استقلال_خواهی #کردستان #خوزستان #آذربایجان #ایرانشهری #ترکمن_صحرا #سیاست_هویت #دولت_بدیل #تفاوت_درونی #اقلیت_شدن #فرشید_مقدم_سلیمی
دموکراسی رادیکال
تأملی در همسرنوشتی و همبستگی فرا-قومی - دموکراسی رادیکال
همدستی قومگرایان داخلی با دولتهای دیگر برای تجزیهٔ ایران، سناریوی محبوب دولت در یک قرن گذشته بوده است؛ دولتی که همواره از سیاست «تفرقهبینداز و حکومت کن» بهعنوان یک تکنیک قدرت استفاده کرده است. در این مقاله استدلال خواهم کرد که قومگرایی و حتی تجزیهطلبی…
🔻 قطعه
➖ «ارنست کانتروويچ در Pro patria mori، جستار درخشانش دربارهی تاریخ مفهوم فداکاری برای ميهن، نشان میدهد که مفهوم مدرن ميهندوستی، آنگونه که در اروپا شکل گرفته، بر خلاف انتظاری که ممکن است داشته باشیم، از سنت يونانی - رومی افتخارکردن به قهرمانان جنگ سرچشمه نمیگيرد. خاستگاههای آن به قرون وسطی و رنسانس برمیگردد، يعنی هنگامی که عشق به ميهن بهطورخاص با نهادهای يک کشور معين يا حتی با هويت ملی در پیوند نبود. کانتروويچ با غبارزدايی از مفهوم عشق به ميهن، به ناسيوناليسم نمیرسد، بلکه برعکس، به يک نوعدوستی جمهوریخواهانه، يک همبستگی انسانی، يک همدردی، میرسد که به عشق به بشريت، در ورای هر ملت بهطور جداگانه، راه میبرد. بنابراين، ناسيوناليسم و به طريق اولی، تفاخر ناسيوناليستی به نظامیگری، صرفا انحرافهایی از اين سنت احساس ميهندوستانه هستند؛ انحرافهایی که کاربرد منطقیشان را در رژيمهای فاشيستی قرن بيستم [و بیستویکم] پيدا میکنند.»
➖ «امروز بايد بکوشيم اين احساس را تجسم بخشيم و با آن به مقابله با همهی مزدوران و تصاحب فکر عشق به ميهن توسط آنها برخيزيم. ... اين همان ميهندوستی حقيقی است، ميهندوستی بیملتها. اين ميهندوستی اينک بيش از هر زمان شکل همدستی انبوه خلق را به خود میگیرد که میتواند با حرکت از ميل مشترک به تصميمات مشترک برسد. کدام مزدوران میتوانند با آن دربيفتند؟ فريادی که پايانبخش کتاب شهريار ماکياولی است، امروز با تمام فوريت و تمام واقعيتی که مشخصهی آن در پانصد سال پيش بود، طنينافکن شده است، فوريت و واقعيت فريادی عليه بیعدالتی و فساد: «دل هرکس از اين سلطهی وحشیانه بههممیخورد!» ما بايد فراخوان به رهایی را به زبان امروزی انبوه خلق جهان تجديد کنيم و همراه آن سنت راستين ميهندوستی را.»
➖
آنتونیو نگری و مایکل هارت
➖ «ارنست کانتروويچ در Pro patria mori، جستار درخشانش دربارهی تاریخ مفهوم فداکاری برای ميهن، نشان میدهد که مفهوم مدرن ميهندوستی، آنگونه که در اروپا شکل گرفته، بر خلاف انتظاری که ممکن است داشته باشیم، از سنت يونانی - رومی افتخارکردن به قهرمانان جنگ سرچشمه نمیگيرد. خاستگاههای آن به قرون وسطی و رنسانس برمیگردد، يعنی هنگامی که عشق به ميهن بهطورخاص با نهادهای يک کشور معين يا حتی با هويت ملی در پیوند نبود. کانتروويچ با غبارزدايی از مفهوم عشق به ميهن، به ناسيوناليسم نمیرسد، بلکه برعکس، به يک نوعدوستی جمهوریخواهانه، يک همبستگی انسانی، يک همدردی، میرسد که به عشق به بشريت، در ورای هر ملت بهطور جداگانه، راه میبرد. بنابراين، ناسيوناليسم و به طريق اولی، تفاخر ناسيوناليستی به نظامیگری، صرفا انحرافهایی از اين سنت احساس ميهندوستانه هستند؛ انحرافهایی که کاربرد منطقیشان را در رژيمهای فاشيستی قرن بيستم [و بیستویکم] پيدا میکنند.»
➖ «امروز بايد بکوشيم اين احساس را تجسم بخشيم و با آن به مقابله با همهی مزدوران و تصاحب فکر عشق به ميهن توسط آنها برخيزيم. ... اين همان ميهندوستی حقيقی است، ميهندوستی بیملتها. اين ميهندوستی اينک بيش از هر زمان شکل همدستی انبوه خلق را به خود میگیرد که میتواند با حرکت از ميل مشترک به تصميمات مشترک برسد. کدام مزدوران میتوانند با آن دربيفتند؟ فريادی که پايانبخش کتاب شهريار ماکياولی است، امروز با تمام فوريت و تمام واقعيتی که مشخصهی آن در پانصد سال پيش بود، طنينافکن شده است، فوريت و واقعيت فريادی عليه بیعدالتی و فساد: «دل هرکس از اين سلطهی وحشیانه بههممیخورد!» ما بايد فراخوان به رهایی را به زبان امروزی انبوه خلق جهان تجديد کنيم و همراه آن سنت راستين ميهندوستی را.»
➖
آنتونیو نگری و مایکل هارت
🔻 رویداد ژینا
✍️ حامد موحدی
همهی شدنها، یا [بهطور کلی] اقلیت بودن، همواره از خلال نوعی زن-شدن میگذرد
دلوز و گواتاری
➖ رویداد همواره به امر نو گشوده است و نسبتهای مقوم اکنون را بههم میریزد. با به هم ریختن این نسبتها واقعیت جدیدی ساخته میشود، جهان جدیدی گشوده میشود و سوژههای جدیدی تقویم مییابند. رویداد یک شکاف است، شکافی در واقعیت، شکافی در سوبژکتیویته، شکافی در زمان، شکافی در ساختار. رویداد با زمانمندی خاص خود، یعنی کایروس، زمان خطی نظم روزمره یا کرونوس را میشکافد و عرصهی نویی از امر ممکن را میگشاید.
➖ مرگ ژینا یک رویداد بود. شکافی عمیق که ناگهان ساختار صلب واقعیت و سوژههای تحت انقیاد را از هم گسیخت ... اما «تحقق» رویداد در گرو آریگفتن ماست. آریگفتن به رویداد ما را سزاوار رویداد میکند. ما به مرگ ژینا آری گفتیم و رویداد محقق شد. آری گفتن به رویداد یعنی اجازه دهی رویداد تو را تسخیر کند. یعنی خود را تمام و کمال در معرض فشار، تعرض و برآشوبندگی رویداد قرار دهی. به مرگ ژینا آری گفتیم، یعنی گذاشتیم تراژدی استثمار بدن زن در ما رسوخ کند و فاجعهی یک مرگ ما را درنوردد. یعنی تنمان به شکاف رویداد تن داد تا صحنهی احتضارِ زنِ کرد ما را به همهی شکلهای انقیاد و استثمار متصل کند. یعنی گذاشتیم تجربهی واقعیت برهنهی کشتنِ زندگی «ما»یی جدید بسازد. آریگفتن به رویداد یعنی گذاشتیم بدن نا-زندهی «ژینا» (که اتفاقا در لغت به معنای «زندگی» است) به ما سیلی بزند، ما را گیج و مستأصل کند، ما را از درون حفر کند، طوریکه دیگر نتوانیم به شکافی که در جهان-سوژه افتاده خیانت کنیم.
➖ پیش از رویداد، بسیاری از افقهای تجربه و آگاهی بستهاند و دانش ما که تا آستانهی جهان و زبانمان کش میآید نمیتواند راهحلی تمامعیار را از جیب بیرون بکشد. پیش از رویداد، نمیتوان جهان پس از رویداد را تصور، تجویز و سازماندهی کرد. پیش از رویداد، بیمعناست اگر بگوییم با روسری و توسری میتوان شعار ساخت. بیمعناست اگر تصور کنیم مرگ یک ناشناس میتواند ملتی و جهانی را به حرکت آورد. ... اما رویداد پس از رخ دادن، با افزودن بعدی جدید به جهان-سوژه، امکانهای بیشماری را تکثیر میکند، عرصههایی نو را رؤیتپذیر میکند و راهحلهایی بیسابقه را پدیدار میکند. ... رویداد واقعا بعدی به واقعیت اضافه میکند و پس از آن چیزهایی که در جهان پیش از رویداد ناممکن بودند، ممکن میشوند.
➖ در شکافی که رویداد ممکن کرده امکانها بینهایتاند. امکانهایی ناآشنا و بیسابقه. جایی که چرخاندن و بستن مو تبدیل میشود به مبارزه. جایی که گیسویی رقصان در باد، برج آزادی را آزاد میکند. جایی که موی زن پرچم شده است. جایی که میتوان در فضایی مخوف که از سر و رویش مرگ و خون میتراود رقصید، روسری را آتش زد و زندگی را تبدیل کرد به خواستی ابدی. اینجا همه چیز ممکن است. ما در مغاک خیابانیم، اینبار به سیاقی زنانه؛ و همچنان دو بار اشک میریزیم، یا اشکی دوگانه میریزیم. هم سیلیِ اشک میخوریم از شهیدان آزادی و هم اشکِ شوق میریزیم از رقص سرخوش دختران خیابان. اینجا همه چیز ممکن است؛ خون، خنده، خشم، زیبایی، اشک، رقص، هراس، مرگ، بغض، فریاد، زندگی ... و ما همچنان به رویداد آری خواهیم گفت.
بخوانید👈 https://radicald.net/t8dp
➖➖➖➖➖➖
#حامد_موحدی #مهسا_امینی #رویداد #رویداد_ژینا #امر_نو #اقلیت_شدن #خیابان #آری_گویی #زن_شدن
✍️ حامد موحدی
همهی شدنها، یا [بهطور کلی] اقلیت بودن، همواره از خلال نوعی زن-شدن میگذرد
دلوز و گواتاری
➖ رویداد همواره به امر نو گشوده است و نسبتهای مقوم اکنون را بههم میریزد. با به هم ریختن این نسبتها واقعیت جدیدی ساخته میشود، جهان جدیدی گشوده میشود و سوژههای جدیدی تقویم مییابند. رویداد یک شکاف است، شکافی در واقعیت، شکافی در سوبژکتیویته، شکافی در زمان، شکافی در ساختار. رویداد با زمانمندی خاص خود، یعنی کایروس، زمان خطی نظم روزمره یا کرونوس را میشکافد و عرصهی نویی از امر ممکن را میگشاید.
➖ مرگ ژینا یک رویداد بود. شکافی عمیق که ناگهان ساختار صلب واقعیت و سوژههای تحت انقیاد را از هم گسیخت ... اما «تحقق» رویداد در گرو آریگفتن ماست. آریگفتن به رویداد ما را سزاوار رویداد میکند. ما به مرگ ژینا آری گفتیم و رویداد محقق شد. آری گفتن به رویداد یعنی اجازه دهی رویداد تو را تسخیر کند. یعنی خود را تمام و کمال در معرض فشار، تعرض و برآشوبندگی رویداد قرار دهی. به مرگ ژینا آری گفتیم، یعنی گذاشتیم تراژدی استثمار بدن زن در ما رسوخ کند و فاجعهی یک مرگ ما را درنوردد. یعنی تنمان به شکاف رویداد تن داد تا صحنهی احتضارِ زنِ کرد ما را به همهی شکلهای انقیاد و استثمار متصل کند. یعنی گذاشتیم تجربهی واقعیت برهنهی کشتنِ زندگی «ما»یی جدید بسازد. آریگفتن به رویداد یعنی گذاشتیم بدن نا-زندهی «ژینا» (که اتفاقا در لغت به معنای «زندگی» است) به ما سیلی بزند، ما را گیج و مستأصل کند، ما را از درون حفر کند، طوریکه دیگر نتوانیم به شکافی که در جهان-سوژه افتاده خیانت کنیم.
➖ پیش از رویداد، بسیاری از افقهای تجربه و آگاهی بستهاند و دانش ما که تا آستانهی جهان و زبانمان کش میآید نمیتواند راهحلی تمامعیار را از جیب بیرون بکشد. پیش از رویداد، نمیتوان جهان پس از رویداد را تصور، تجویز و سازماندهی کرد. پیش از رویداد، بیمعناست اگر بگوییم با روسری و توسری میتوان شعار ساخت. بیمعناست اگر تصور کنیم مرگ یک ناشناس میتواند ملتی و جهانی را به حرکت آورد. ... اما رویداد پس از رخ دادن، با افزودن بعدی جدید به جهان-سوژه، امکانهای بیشماری را تکثیر میکند، عرصههایی نو را رؤیتپذیر میکند و راهحلهایی بیسابقه را پدیدار میکند. ... رویداد واقعا بعدی به واقعیت اضافه میکند و پس از آن چیزهایی که در جهان پیش از رویداد ناممکن بودند، ممکن میشوند.
➖ در شکافی که رویداد ممکن کرده امکانها بینهایتاند. امکانهایی ناآشنا و بیسابقه. جایی که چرخاندن و بستن مو تبدیل میشود به مبارزه. جایی که گیسویی رقصان در باد، برج آزادی را آزاد میکند. جایی که موی زن پرچم شده است. جایی که میتوان در فضایی مخوف که از سر و رویش مرگ و خون میتراود رقصید، روسری را آتش زد و زندگی را تبدیل کرد به خواستی ابدی. اینجا همه چیز ممکن است. ما در مغاک خیابانیم، اینبار به سیاقی زنانه؛ و همچنان دو بار اشک میریزیم، یا اشکی دوگانه میریزیم. هم سیلیِ اشک میخوریم از شهیدان آزادی و هم اشکِ شوق میریزیم از رقص سرخوش دختران خیابان. اینجا همه چیز ممکن است؛ خون، خنده، خشم، زیبایی، اشک، رقص، هراس، مرگ، بغض، فریاد، زندگی ... و ما همچنان به رویداد آری خواهیم گفت.
بخوانید👈 https://radicald.net/t8dp
➖➖➖➖➖➖
#حامد_موحدی #مهسا_امینی #رویداد #رویداد_ژینا #امر_نو #اقلیت_شدن #خیابان #آری_گویی #زن_شدن
دموکراسی رادیکال
رویداد ژینا - دموکراسی رادیکال
مرگ ژینا یک رویداد بود. رویداد همواره به امر نو گشوده است و نسبتهای مقوم اکنون را بههم میریزد. با به هم ریختن این نسبتها واقعیت جدیدی ساخته میشود، جهان جدیدی گشوده میشود و سوژههای جدیدی تقویم مییابند.
♦️تاملاتی نابهنگام دربارهی «آزادی»
✍️ عادل مشایخی
🔺از متن: هدف این مقاله صرفا طرح یک مسئله است: اندیشیدن به شرایط تحقق «آزادی» بهمنزلهی وضعیتی که در آن همگان، فارغ از هرگونه نمایندگی و مرجع مدعیِ بازنمایی صدای «مردم»، بتوانند در مورد امور عمومی سخن بگویند و در تصمیمگیریهای سیاسی مشارکت داشته باشند. با شکلگیری هر جنبش اجتماعی، این «آرمان» همچون امکانی «واقعی» و نه گزینهای پشت ویترین، همچون نیرویی که بدن اجتماعی را تسخیر میکند و به صورت میلی جمعی درمیآید، در افق بالقوگیها پدیدار میشود، اما بلافاصله تردیدها و ملاحظاتِ «واقعگرایانه» و انواع و اقسام سیاهچالههای گفتاری و غیرگفتاری، این نیرو را در خود جذب و آن امکان واقعی را محو میکنند، طوری که به رویایی دستنیافتنی و آرمانی خیالبافانه تبدیل میشود. شاید یکی از چالشهای «کنش-تفکر» در زمانهی کنونی زندهنگه داشتن این امکان واقعی از طریق تبدیل آن به مسئله و جلوگیری از پنهانشدناش پشت مسائل و بدیلهای کاذب باشد.
🔺اما در اینجا منظور از «آزادی» چیست؟ مولفههای این مفهوم چیستند؟ در گام نخست، باید از خلط «آزادی» و «رهایی»پرهیز کرد. در وضعیت استبدادی، رهایی شرط آزادی است؛ بدون رهایی از اجبار و تحکم و اربابمنشی، سانسور و ارعاب و سرکوب، نمیتوان به آزادی رسید، اما رهایی بهخودی خود رسیدن به آزادی را تضمین نمیکند. در شکاف برسازندهی رویداد انقلاب، رهایی معطوف به «قبل» است: رهایی از ویرانههای جهان فروریخته؛ اما آزادیْ آن «بَعد»ی است که در راه و همواره در حال آمدن است و تحققاش نه «تأسیس»ی یکبار برای همیشه بلکه جریانی همیشگی است. از دیدگاه ایجابی، آزادی یک «وضعیت» است؛ وضعیت کسانی که بدون فرماندادن به یکدیگر یا فرمانبردن از یکدیگر، با هم زندگی میکنند. آزادی به این معنا فقط با «برابری» تحقق مییابد؛ آزادی همواره رابطهای است میان همترازان. منظور از «برابری» در اینجا برابری در اهلیت تملک و استیفای حق مشارکت سیاسی است. شرط تحقق آزادی وجود «فضا»یی است که در آن همه از حیث سیاسی شأن یکسانی داشته باشند.
🔺انقلاب مشروطه را معمولا تاسیس نظام حقوقی جدید و تبدیل شرع به حقوق جدید در چارچوب این نظام معرفی میکنند. بنابر این روایت، مهمترین دستاورد این انقلاب همین نظام حقوقی جدید بوده است که بنیاد «ملت واحد» را استوار ساخته است. آنچه در این روایت غالب ناگفته میماند امکانهای از دست رفتهی انقلاب مشروطیت در مقام «گذشته»ای است که «هیچگاه کنونی نبوده»، و این البته اتفاق عجیبی نیست چراکه این روایت بخشی از فرایند واکنشگرانهایست که همزمان با هرانقلابی برای رمزگذاری یا اکسیوماتیزه کردن نیروهای انقلاب آغاز میشود. آنچه به عنوان تاسیس نظام حقوقی از آن نام میبرند نه دستاورد انقلاب مشروطه، بلکه نتیجهی تلاش برای مهار انقلاب و چینهبندی و ادغام نیروهای مولکولی انقلاب در قالب «ملت واحد» به عنوان تعینی مولار است؛ تقلیل «کثرت» زندهای که در شقاق برسازندهی انقلاب، در وحدتی دیفرانسیل، گونهای «شدن» را تجربه میکند، به وحدتی مولار، همانیمحور و سرکوبگر.
بخوانید 👈 https://radicald.net/grtq
➖➖➖➖➖➖
#عادل_مشایخی #آزادی #انقلاب #شورا #دموکراسی_شورایی #دموکراسی_رادیکال #رویداد #زمان_ناب #میل #توان #امر_نو #انقلاب_مشروطه #انجمنهای_مشروطه #زیستقدرت #امر_مولار #تبارشناسی #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
✍️ عادل مشایخی
🔺از متن: هدف این مقاله صرفا طرح یک مسئله است: اندیشیدن به شرایط تحقق «آزادی» بهمنزلهی وضعیتی که در آن همگان، فارغ از هرگونه نمایندگی و مرجع مدعیِ بازنمایی صدای «مردم»، بتوانند در مورد امور عمومی سخن بگویند و در تصمیمگیریهای سیاسی مشارکت داشته باشند. با شکلگیری هر جنبش اجتماعی، این «آرمان» همچون امکانی «واقعی» و نه گزینهای پشت ویترین، همچون نیرویی که بدن اجتماعی را تسخیر میکند و به صورت میلی جمعی درمیآید، در افق بالقوگیها پدیدار میشود، اما بلافاصله تردیدها و ملاحظاتِ «واقعگرایانه» و انواع و اقسام سیاهچالههای گفتاری و غیرگفتاری، این نیرو را در خود جذب و آن امکان واقعی را محو میکنند، طوری که به رویایی دستنیافتنی و آرمانی خیالبافانه تبدیل میشود. شاید یکی از چالشهای «کنش-تفکر» در زمانهی کنونی زندهنگه داشتن این امکان واقعی از طریق تبدیل آن به مسئله و جلوگیری از پنهانشدناش پشت مسائل و بدیلهای کاذب باشد.
🔺اما در اینجا منظور از «آزادی» چیست؟ مولفههای این مفهوم چیستند؟ در گام نخست، باید از خلط «آزادی» و «رهایی»پرهیز کرد. در وضعیت استبدادی، رهایی شرط آزادی است؛ بدون رهایی از اجبار و تحکم و اربابمنشی، سانسور و ارعاب و سرکوب، نمیتوان به آزادی رسید، اما رهایی بهخودی خود رسیدن به آزادی را تضمین نمیکند. در شکاف برسازندهی رویداد انقلاب، رهایی معطوف به «قبل» است: رهایی از ویرانههای جهان فروریخته؛ اما آزادیْ آن «بَعد»ی است که در راه و همواره در حال آمدن است و تحققاش نه «تأسیس»ی یکبار برای همیشه بلکه جریانی همیشگی است. از دیدگاه ایجابی، آزادی یک «وضعیت» است؛ وضعیت کسانی که بدون فرماندادن به یکدیگر یا فرمانبردن از یکدیگر، با هم زندگی میکنند. آزادی به این معنا فقط با «برابری» تحقق مییابد؛ آزادی همواره رابطهای است میان همترازان. منظور از «برابری» در اینجا برابری در اهلیت تملک و استیفای حق مشارکت سیاسی است. شرط تحقق آزادی وجود «فضا»یی است که در آن همه از حیث سیاسی شأن یکسانی داشته باشند.
🔺انقلاب مشروطه را معمولا تاسیس نظام حقوقی جدید و تبدیل شرع به حقوق جدید در چارچوب این نظام معرفی میکنند. بنابر این روایت، مهمترین دستاورد این انقلاب همین نظام حقوقی جدید بوده است که بنیاد «ملت واحد» را استوار ساخته است. آنچه در این روایت غالب ناگفته میماند امکانهای از دست رفتهی انقلاب مشروطیت در مقام «گذشته»ای است که «هیچگاه کنونی نبوده»، و این البته اتفاق عجیبی نیست چراکه این روایت بخشی از فرایند واکنشگرانهایست که همزمان با هرانقلابی برای رمزگذاری یا اکسیوماتیزه کردن نیروهای انقلاب آغاز میشود. آنچه به عنوان تاسیس نظام حقوقی از آن نام میبرند نه دستاورد انقلاب مشروطه، بلکه نتیجهی تلاش برای مهار انقلاب و چینهبندی و ادغام نیروهای مولکولی انقلاب در قالب «ملت واحد» به عنوان تعینی مولار است؛ تقلیل «کثرت» زندهای که در شقاق برسازندهی انقلاب، در وحدتی دیفرانسیل، گونهای «شدن» را تجربه میکند، به وحدتی مولار، همانیمحور و سرکوبگر.
بخوانید 👈 https://radicald.net/grtq
➖➖➖➖➖➖
#عادل_مشایخی #آزادی #انقلاب #شورا #دموکراسی_شورایی #دموکراسی_رادیکال #رویداد #زمان_ناب #میل #توان #امر_نو #انقلاب_مشروطه #انجمنهای_مشروطه #زیستقدرت #امر_مولار #تبارشناسی #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
♦️آنارشیسم و سازماندهی
✍️ کالین وارد
🔻 از متن: آیا میتوان سازمانی اجتماعی داشت بدون اقتدار و فارغ از دولت؟ آنارشیستها باور دارند که میشود و ضمناً تحقق آن را مطلوب هم میدانند. آنها بنیاد مشکلات اجتماعی را در اصل دولت (principle of government) جستجو میکنند. دولت است که تدارک جنگها را میبیند و وارد جنگ میشود و من و شما هم موظف میشویم برای آن بجنگیم و هزینههای آن را متقبل شویم. نگرانی از بمبهایی که منفجر میشوند بابت آنهایی نیست که بهطرزی غلوآمیز به آنارشیستها نسبت میدهند، بمبهاییاند که دولتها به هزینهٔ من و شما میسازند و بهکار میبردند. اصل اقتدار است که تضمین میکند حاصل کار مردمان در بخش عمدهای از زندگیشان به دیگران تخصیص یابد، نه چون رضایت دارند یا کنترلی بر کار و زحمت خود دارند، بلکه چون تنها راه امرار معاششان همین است.
🔻 روشن است که دستکم دو نوع سازمان میتوان تشخیص داد. سازمانهای تحمیلگری که از بالا اداره میشوند و نوعی دیگر که از پایین به جریان میافتند، کسی را وادار به انجام کاری نمیکنند، و هر کس آزاد است به آنها بپیوندد یا ترکشان کند. آنارشیستها در پی آنند که همهٔ شکلهای سازمان انسانی را به نوعی انجمن کاملاً داوطلبانه تبدیل کنند که کسانی که با آن همدل نیستند بتوانند از آن خارج شوند و یکی دیگر برای خودشان راه بیاندازند.
چهار اصل موجود در پسِ تئوری آنارشیستیِ سازمان: (۱) داوطلبانه بودن، (۲) کارکردی بودن، (3) موقتی بودن، و (4) کوچک بودن.
🔻 آنارشیستها به گروههای بیرهبر باور دارند، ایدهای که بهنحوی تناقضآمیز طی جنگ جهانی دوم در شگردی به همین نام برای انتخاب افراد با قابلیت رهبری در برخی ارتشها بهکار رفت. همانطور که مخائیل باکونینِ آنارشیست صد سال پیش بیان کرد: «من میگیرم و میدهم- زندگی انسان چنین است. هرکس بهنوبهٔ خود هدایت میکند و هدایت میشود. بنابراین هیچ اقتدار ثابت و تثبیتشدهای وجود ندارد، بلکه آنچه جریان دارد مبادلهٔ مستمرِ اقتدار و تبعیت متقابل و موقت و، مهمتر از همه، اختیاری است».
🔻 بسیاری از مردم تصور میکنند گرچه کنترل کارگران بر صنعت ایدهای جذاب است، به دلیل مقیاس و پیچیدگیِ صنعت مدرن امکان تحقق ندارد. در این شرایط، چگونه میتوانیم این افراد را متقاعد کنیم؟ شاید بهترین روش عبارت باشد از پرداختن به نمونههای موفقی از آنچه سوسیالیستهای صنفی آن را «تخطی از کنترل» مینامیدند. گرچه چون این نمونهها در ساختار صنعتیِ متعارف عمل میکنند اثری جزئی و محدود دارند، نشان میدهند کارگران از نوعی ظرفیت سازماندهی در فضای کارخانه برخوردارند که بیشترِ افراد منکر آنند.
🔻 ملمن دربارهٔ عملکرد کارخانهٔ تراکتورسازی آفاستاندارد تا سال ۱۹۵۶ که فروخته شد مینویسد: «... در آن دوره هزاران کارگر، بهمعنای واقعی بدون نظارت و سرپرستی، طبق روال معمول و با بهرهوریِ بالا کار میکردند؛ بالاترین دستمزدها را در صنعت بریتانیا میگرفتند؛ محصولاتی با کیفیت بالا و با قیمتهایی مقبول در کارخانههایی کاملاً مکانیزه تولید میکردند؛ مدیریتِ آن با صَرف هزینههایی که بهطرزی غیرمعمول اندک بود به امور رسیدگی میکرد؛ و درضمن کارگرانِ سازمانیافته نقشی اساسی در تصمیمگیری در تولید داشتند».
🔻 من معتقدم ایدههای اجتماعیِ آنارشیستی، ازجمله گروههای خودسامان، نظم خودجوش، کنترل کارگری، و اصل فدراتیو در تئوری منسجمی درخصوص سازمان اجتماعی به هم میپیوندند و به بدیلی معتبر و واقعگرایانه برای اقتدارورزی و فلسفهٔ اجتماعی مبتنی بر سلسلهمراتب و نهاد، که اینجا و آنجا بهکار گرفته میشوند، بدل میشوند. کروپوتکین زمانی اعلام کرد که انسان وادار خواهد شد «اَشکال جدیدی از سازماندهی را برای کارکردهای اجتماعی بیابد که دولت از طریق بوروکراسی انجام میدهد». به نظر من ما این شکلهای جدید سازمان را یافتهایم و حالا باید فرصتهایی را برای بهکارگیریِ آنها در عمل تدارک ببینیم.
🔻 «دولت چیزی نیست که با انقلاب نابود شود، بلکه نوعی شرایط، نوعی رابطهٔ معیّن بین انسانها، و شیوهای از رفتار انسانی است. با تعهد به روابطی دیگرگون و رفتار بهشیوهای دیگر است که دولت منهدم میشود».
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/nf0v
➖➖➖➖➖➖
#آنارشیسم #سازماندهی #کالین_وارد #شورا #مخائیل_باکونین #کروپوتکین #خودانگیختگی #کنترل_کارگری #فدرالیسم #دموکراسی_رادیکال
✍️ کالین وارد
🔻 از متن: آیا میتوان سازمانی اجتماعی داشت بدون اقتدار و فارغ از دولت؟ آنارشیستها باور دارند که میشود و ضمناً تحقق آن را مطلوب هم میدانند. آنها بنیاد مشکلات اجتماعی را در اصل دولت (principle of government) جستجو میکنند. دولت است که تدارک جنگها را میبیند و وارد جنگ میشود و من و شما هم موظف میشویم برای آن بجنگیم و هزینههای آن را متقبل شویم. نگرانی از بمبهایی که منفجر میشوند بابت آنهایی نیست که بهطرزی غلوآمیز به آنارشیستها نسبت میدهند، بمبهاییاند که دولتها به هزینهٔ من و شما میسازند و بهکار میبردند. اصل اقتدار است که تضمین میکند حاصل کار مردمان در بخش عمدهای از زندگیشان به دیگران تخصیص یابد، نه چون رضایت دارند یا کنترلی بر کار و زحمت خود دارند، بلکه چون تنها راه امرار معاششان همین است.
🔻 روشن است که دستکم دو نوع سازمان میتوان تشخیص داد. سازمانهای تحمیلگری که از بالا اداره میشوند و نوعی دیگر که از پایین به جریان میافتند، کسی را وادار به انجام کاری نمیکنند، و هر کس آزاد است به آنها بپیوندد یا ترکشان کند. آنارشیستها در پی آنند که همهٔ شکلهای سازمان انسانی را به نوعی انجمن کاملاً داوطلبانه تبدیل کنند که کسانی که با آن همدل نیستند بتوانند از آن خارج شوند و یکی دیگر برای خودشان راه بیاندازند.
چهار اصل موجود در پسِ تئوری آنارشیستیِ سازمان: (۱) داوطلبانه بودن، (۲) کارکردی بودن، (3) موقتی بودن، و (4) کوچک بودن.
🔻 آنارشیستها به گروههای بیرهبر باور دارند، ایدهای که بهنحوی تناقضآمیز طی جنگ جهانی دوم در شگردی به همین نام برای انتخاب افراد با قابلیت رهبری در برخی ارتشها بهکار رفت. همانطور که مخائیل باکونینِ آنارشیست صد سال پیش بیان کرد: «من میگیرم و میدهم- زندگی انسان چنین است. هرکس بهنوبهٔ خود هدایت میکند و هدایت میشود. بنابراین هیچ اقتدار ثابت و تثبیتشدهای وجود ندارد، بلکه آنچه جریان دارد مبادلهٔ مستمرِ اقتدار و تبعیت متقابل و موقت و، مهمتر از همه، اختیاری است».
🔻 بسیاری از مردم تصور میکنند گرچه کنترل کارگران بر صنعت ایدهای جذاب است، به دلیل مقیاس و پیچیدگیِ صنعت مدرن امکان تحقق ندارد. در این شرایط، چگونه میتوانیم این افراد را متقاعد کنیم؟ شاید بهترین روش عبارت باشد از پرداختن به نمونههای موفقی از آنچه سوسیالیستهای صنفی آن را «تخطی از کنترل» مینامیدند. گرچه چون این نمونهها در ساختار صنعتیِ متعارف عمل میکنند اثری جزئی و محدود دارند، نشان میدهند کارگران از نوعی ظرفیت سازماندهی در فضای کارخانه برخوردارند که بیشترِ افراد منکر آنند.
🔻 ملمن دربارهٔ عملکرد کارخانهٔ تراکتورسازی آفاستاندارد تا سال ۱۹۵۶ که فروخته شد مینویسد: «... در آن دوره هزاران کارگر، بهمعنای واقعی بدون نظارت و سرپرستی، طبق روال معمول و با بهرهوریِ بالا کار میکردند؛ بالاترین دستمزدها را در صنعت بریتانیا میگرفتند؛ محصولاتی با کیفیت بالا و با قیمتهایی مقبول در کارخانههایی کاملاً مکانیزه تولید میکردند؛ مدیریتِ آن با صَرف هزینههایی که بهطرزی غیرمعمول اندک بود به امور رسیدگی میکرد؛ و درضمن کارگرانِ سازمانیافته نقشی اساسی در تصمیمگیری در تولید داشتند».
🔻 من معتقدم ایدههای اجتماعیِ آنارشیستی، ازجمله گروههای خودسامان، نظم خودجوش، کنترل کارگری، و اصل فدراتیو در تئوری منسجمی درخصوص سازمان اجتماعی به هم میپیوندند و به بدیلی معتبر و واقعگرایانه برای اقتدارورزی و فلسفهٔ اجتماعی مبتنی بر سلسلهمراتب و نهاد، که اینجا و آنجا بهکار گرفته میشوند، بدل میشوند. کروپوتکین زمانی اعلام کرد که انسان وادار خواهد شد «اَشکال جدیدی از سازماندهی را برای کارکردهای اجتماعی بیابد که دولت از طریق بوروکراسی انجام میدهد». به نظر من ما این شکلهای جدید سازمان را یافتهایم و حالا باید فرصتهایی را برای بهکارگیریِ آنها در عمل تدارک ببینیم.
🔻 «دولت چیزی نیست که با انقلاب نابود شود، بلکه نوعی شرایط، نوعی رابطهٔ معیّن بین انسانها، و شیوهای از رفتار انسانی است. با تعهد به روابطی دیگرگون و رفتار بهشیوهای دیگر است که دولت منهدم میشود».
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/nf0v
➖➖➖➖➖➖
#آنارشیسم #سازماندهی #کالین_وارد #شورا #مخائیل_باکونین #کروپوتکین #خودانگیختگی #کنترل_کارگری #فدرالیسم #دموکراسی_رادیکال
دموکراسی رادیکال
آنارشیسم و سازماندهی - دموکراسی رادیکال
شاید طرح آنارشیسم درحکم نوعی تئوری برای سازماندهی تناقضآمیز بهنظر برسد و طبق تعریف این دو را متضاد تصور کنیم. در واقع «آنارشی» معادل فقدان دولت و فقدان اقتدار است. اما آیا میتوان سازمانی اجتماعی داشت بدون اقتدار و فارغ از دولت؟
♦️ پاتولوژیهای اجتماعی، نقد و انقلاب
✍ حامد موحدی
🔻 از متن: شاید پیش از هر چیز، باید از تجربهی سنگین و هولناک این روزها گفت، از خیابان و فشار غلیظ و نیرومندش به سینه و گلویمان. البته هر تلاشی برای گفتن و نوشتن درجا هرز میرود. پیچ کلمات در هیچ مهرهی واقعیتی گیر نمیکند و فقط هرز میچرخد. کلمهها به واقعیت گیر نمیکنند، تماما ناکام و ناقص. ... واقعیت کنونی غلظت عجیبی دارد. بهغایت باردار است و سنگین. صدها شعر و موسیقی و نقاشی و رقص و فکر و نوشته را بهکار انداخته، اما همچنان مثل مازادی تقلیلناپذیر بیرون میایستد، دست نخورده، مصرف نشده، باکره. هیچکدام بهواقع بیانش نمیکنند، دست هیچ ابرازی به او نمیرسد. همه را به حرف آورده اما کلمههایمان را هم دزدیده، این رنجی است که میکشیم. با شکنجه و شلاق واقعیت مدام به حرف میآییم، بیآنکه کلمهای داشته باشیم.
🔻 و پارادوکسی بزرگ ما را اسیر خود کرده: چطور آزادی را مزمزه کنیم، فردا، وقتی شهیدان آزادی در خون خفتهاند؟ چطور؟ آزادی بی آنها چه معنایی خواهد داشت؟ چه طعمی؟ طعم خون؟ طعم شکنجه و تجاوز؟ گیجایم، بغایت. ظاهرا آزادی بدون شهیدانش ممکن نمیشود، اما آزادی بیشهیدانش هم ممکن نیست. شهیدان هم آزادی را ممکن میکنند و هم ناممکن. این است پارادوکس زخمزنندهی آزادی ... هدیهای که با مرگت به تو میدهند ... هدیهای که شاید چندان بهکار زندگان هم نیاید وقتی که تو، آزاد کنندهی آزادی، نیستی
🔻 ما در جنبوجوشیم، بسیار. اما همزمان، مثل آن دختری هستیم که منجمد بالای سر قبر مادرش ایستاده بود: فلجی مطلق. سکون محض. شاید ما در حال ترک خوردنیم میان دو نیروی متضاد: میان ارتعاشهای جنبوجوشی دیوانهوار و سکونِ مجسمهوارِ بهتزده، میان همهمهی رعشهوار شیونهای تلخ و سکوت یخزدهی رعب، میان نیرویی بینهایت و مستِ مبارزه و لرزِ فلجکنندهی مرگها و شکنجهها. گویی با ترک خوردن واقعیت ما هم شکاف برداشتهایم و در جهتهای مخالف کش آمدهایم، بین گذشتهای که دیگر زیستنی نیست، آیندهای که هنوز شکلی ندارد اگرچه شکل آزادی است، و اکنونی که با شکاف خون قرمز شده است. کش میآییم میان اشتیاقهای ماتمزده، میان زخمهای سرخوش، رقصهای عزادار، امیدهای گریان؛ میان گسستهای پیونددهنده، رنجهای رقصان، بوسههای فراق و زیباییهایی سنگین و نفسگیر.
🔻 جامعهی ایرانی دهههاست گرفتار منشها و رفتارهای پاتولوژیک بوده است. در این میان زنان مدتهاست که ... در همهی عرصههای اجتماعی، ... مورد تجاوز و استثمار قرار گرفتهاند. قشری که ... نمیتوانسته از جایی به جایی دیگر پناه ببرد. در خیابان هم دلهرهی وارسی تناش را توسط ماشینهای سرکوب حکومت داشته و هم دلهرهی مزاحمت مردهای دیگر را که عادت داشتند متلکهای جنسی بیندازند یا حتی اسید بپاشند؛ در محل کار دلهرهی تعرضهای مردان همکار را داشته؛ و در خانه دلهرهی فرمانهای پدرسالارانهی برادر، پدر و شوهر. هم دینداران به بدن او تعرض کردهاند و هم بیدینها؛ بدنش مدام در تملک همگان بوده، غیر از خودش؛ در زندان، در خیابان، در خانه. و شاید از همین روست که در این خیزش انقلابی، زنها توانستند نمونهی سرشتنمای اقلیت بهطور کلی باشند و نامی شوند برای شکلهای بیشمار سلطه و استثمار.
🔻 چنین جامعهای از پاتولوژی عمیقی رنج میبرد. اما در این خیزش، در حال تجربهی امری بیسابقهایم، چیزی شبیه یک درمان، درمانی جمعی. ... دختری که روسریاش را انداخته و در خیابان راه میرود، دیگر نه بهمثابه ابژهای جنسی، بلکه بهمثابه بدنی شجاع و مبارز ظاهر میشود که توانسته از خاکستر ظلمات جامعهای که هیچ کنج امنی برایش نداشته بلند شود و پرواز را تجربه کند. پرواز و رقص روی روسریهای سوخته، روی روسریهای چرخان. شبکهی جدیدی از نسبتهای اجتماعی سامان یافته و در آن بدنها دچار دگردیسی شدهاند. مردها هم بهجای مزاحمانی چشمچران، بدل شدهاند به بدنهایی قابلاعتماد که قادرند از توان بیحد و حساب بدن زن به شگفت آمده و آن را بهمثابه بدنی برابر باور کنند. ... این دگردیسی بدنها بهخاطر «رویداد» انقلاب است و تغییری که در شبکهی نسبتها و تفاوتها بهوجود میآورد. یک رویداد-انقلاب قادر است نسبتهای مقوم یک ساختار اجتماعی را بههم بریزد و بدینترتیب، بدنها را از جایگاههای پاتولوژیکشان آزاد کند.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/648q
➖➖➖➖➖➖
#حامد_موحدی #پاتولوژی_اجتماعی #انقلاب #رویداد #امر_نو
✍ حامد موحدی
🔻 از متن: شاید پیش از هر چیز، باید از تجربهی سنگین و هولناک این روزها گفت، از خیابان و فشار غلیظ و نیرومندش به سینه و گلویمان. البته هر تلاشی برای گفتن و نوشتن درجا هرز میرود. پیچ کلمات در هیچ مهرهی واقعیتی گیر نمیکند و فقط هرز میچرخد. کلمهها به واقعیت گیر نمیکنند، تماما ناکام و ناقص. ... واقعیت کنونی غلظت عجیبی دارد. بهغایت باردار است و سنگین. صدها شعر و موسیقی و نقاشی و رقص و فکر و نوشته را بهکار انداخته، اما همچنان مثل مازادی تقلیلناپذیر بیرون میایستد، دست نخورده، مصرف نشده، باکره. هیچکدام بهواقع بیانش نمیکنند، دست هیچ ابرازی به او نمیرسد. همه را به حرف آورده اما کلمههایمان را هم دزدیده، این رنجی است که میکشیم. با شکنجه و شلاق واقعیت مدام به حرف میآییم، بیآنکه کلمهای داشته باشیم.
🔻 و پارادوکسی بزرگ ما را اسیر خود کرده: چطور آزادی را مزمزه کنیم، فردا، وقتی شهیدان آزادی در خون خفتهاند؟ چطور؟ آزادی بی آنها چه معنایی خواهد داشت؟ چه طعمی؟ طعم خون؟ طعم شکنجه و تجاوز؟ گیجایم، بغایت. ظاهرا آزادی بدون شهیدانش ممکن نمیشود، اما آزادی بیشهیدانش هم ممکن نیست. شهیدان هم آزادی را ممکن میکنند و هم ناممکن. این است پارادوکس زخمزنندهی آزادی ... هدیهای که با مرگت به تو میدهند ... هدیهای که شاید چندان بهکار زندگان هم نیاید وقتی که تو، آزاد کنندهی آزادی، نیستی
🔻 ما در جنبوجوشیم، بسیار. اما همزمان، مثل آن دختری هستیم که منجمد بالای سر قبر مادرش ایستاده بود: فلجی مطلق. سکون محض. شاید ما در حال ترک خوردنیم میان دو نیروی متضاد: میان ارتعاشهای جنبوجوشی دیوانهوار و سکونِ مجسمهوارِ بهتزده، میان همهمهی رعشهوار شیونهای تلخ و سکوت یخزدهی رعب، میان نیرویی بینهایت و مستِ مبارزه و لرزِ فلجکنندهی مرگها و شکنجهها. گویی با ترک خوردن واقعیت ما هم شکاف برداشتهایم و در جهتهای مخالف کش آمدهایم، بین گذشتهای که دیگر زیستنی نیست، آیندهای که هنوز شکلی ندارد اگرچه شکل آزادی است، و اکنونی که با شکاف خون قرمز شده است. کش میآییم میان اشتیاقهای ماتمزده، میان زخمهای سرخوش، رقصهای عزادار، امیدهای گریان؛ میان گسستهای پیونددهنده، رنجهای رقصان، بوسههای فراق و زیباییهایی سنگین و نفسگیر.
🔻 جامعهی ایرانی دهههاست گرفتار منشها و رفتارهای پاتولوژیک بوده است. در این میان زنان مدتهاست که ... در همهی عرصههای اجتماعی، ... مورد تجاوز و استثمار قرار گرفتهاند. قشری که ... نمیتوانسته از جایی به جایی دیگر پناه ببرد. در خیابان هم دلهرهی وارسی تناش را توسط ماشینهای سرکوب حکومت داشته و هم دلهرهی مزاحمت مردهای دیگر را که عادت داشتند متلکهای جنسی بیندازند یا حتی اسید بپاشند؛ در محل کار دلهرهی تعرضهای مردان همکار را داشته؛ و در خانه دلهرهی فرمانهای پدرسالارانهی برادر، پدر و شوهر. هم دینداران به بدن او تعرض کردهاند و هم بیدینها؛ بدنش مدام در تملک همگان بوده، غیر از خودش؛ در زندان، در خیابان، در خانه. و شاید از همین روست که در این خیزش انقلابی، زنها توانستند نمونهی سرشتنمای اقلیت بهطور کلی باشند و نامی شوند برای شکلهای بیشمار سلطه و استثمار.
🔻 چنین جامعهای از پاتولوژی عمیقی رنج میبرد. اما در این خیزش، در حال تجربهی امری بیسابقهایم، چیزی شبیه یک درمان، درمانی جمعی. ... دختری که روسریاش را انداخته و در خیابان راه میرود، دیگر نه بهمثابه ابژهای جنسی، بلکه بهمثابه بدنی شجاع و مبارز ظاهر میشود که توانسته از خاکستر ظلمات جامعهای که هیچ کنج امنی برایش نداشته بلند شود و پرواز را تجربه کند. پرواز و رقص روی روسریهای سوخته، روی روسریهای چرخان. شبکهی جدیدی از نسبتهای اجتماعی سامان یافته و در آن بدنها دچار دگردیسی شدهاند. مردها هم بهجای مزاحمانی چشمچران، بدل شدهاند به بدنهایی قابلاعتماد که قادرند از توان بیحد و حساب بدن زن به شگفت آمده و آن را بهمثابه بدنی برابر باور کنند. ... این دگردیسی بدنها بهخاطر «رویداد» انقلاب است و تغییری که در شبکهی نسبتها و تفاوتها بهوجود میآورد. یک رویداد-انقلاب قادر است نسبتهای مقوم یک ساختار اجتماعی را بههم بریزد و بدینترتیب، بدنها را از جایگاههای پاتولوژیکشان آزاد کند.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/648q
➖➖➖➖➖➖
#حامد_موحدی #پاتولوژی_اجتماعی #انقلاب #رویداد #امر_نو
دموکراسی رادیکال
پاتولوژیهای اجتماعی، نقد و انقلاب - دموکراسی رادیکال
شاید پیش از هر چیز، باید از تجربهی سنگین و هولناک این روزها گفت، از خیابان و فشار غلیظ و نیرومندش به سینه و گلویمان. البته هر تلاشی برای گفتن و نوشتن درجا هرز میرود. پیچ کلمات در هیچ مهرهی واقعیتی گیر نمیکند و فقط هرز میچرخد.
♦️ قدرت و خشونت
✍ عادل مشایخی
🔻 «قدرت حکومت از مردم نشئت میگیرد.» برخی این گزاره را حکمی ارزشی –از نوع اخلاقی یا حقوقی—تلقی میکنند که میتوان در موردش بر اساس مباحث «فلسفهی اخلاق» یا «فلسفهی حقوق» چون و چرا کرد، و پذیرش یا انکار آن مبتنی بر نظام ارزشیِ شنونده است. اما این حکم بیانگر واقعیتی فیزیکی، یا به بیان دقیقتر، میکروفیزیکی است. برای درک اهمیت این حکم و پیامدهای نظری و عملی آن باید در چارچوب «میکروفیزیک قدرت» به آن نگریست. درواقع، بدفهمی این حکم ناشی از خلط «قدرت» و «حق اعمال خشونت» است. بر اساس این خلط، بحثی در میگیرد در این باب که منشأ این حق چیست: آیا از آسمان به حاکم تفویض شده است یا مردم برای تامین امنیت و پرهیز از «جنگ همه علیه همه» این حق را به او واگذار کردهاند؟
برای پرهیز از خلط «قدرت» و «خشونت» و در نتیجه، درک این گزارهی میکروفیزیکی و پیامدهایش، در گام نخست باید به این نکته توجه کرد که «قدرت» را به دو معنا میتوان بهکار برد: ۱) بهمعنای رابطهای افقی و همیارانه در یک بدن جمعی. وقتی کلمهی «قدرت» را به این معنا به کار میبریم درواقع، داریم از پتناسیل یا توان بدنی جمعی سخن میگوییم که در شماری از نسبتها و شدتها «فعلیت» پیدا میکند و در احوال و اعمال گوناگون «تحقق» مییابد؛ ۲) قدرت بهمعنای رابطهای عمودی و فرمانروایانه؛ رابطهی فرماندادن و فرمانبردن.
آنچه به درک گزارهی مورد بحث کمک میکند رابطهی این دو معنای قدرت است. درواقع، این گزاره نتیجهی پیوند این دو معناست: برقرارشدن رابطهی عمودیِ فرماندادن و فرمانبردن مستلزم «تفویض» توان بدن جمعی است. در رابطهی عمودیِ فرماندادن و فرمانبردن، بدنی که اطاعت میکند بهنوعی از توان خود جدا شده و آن را به مرجعی که فرمان میدهد «تفویض» کرده است. اما چنانکه خواهیم دید قدرت بهمثابه توانِ بدن جمعی بهمعنای دقیق کلمه قابل تملیک و تملک نیست و «تفویض» در اینجا معنای دقیقی دارد که ربطی به تملیک ندارد، و همین گرفتاری بزرگ حکومتهاست، بهویژه حکومتهایی که قدرت را با حق انحصاری اعمال خشونت اشتباه میگیرند و در شرایطی که قدرت خود را کاملا از دست دادهآند، بهاتکای ابزارهای سرکوبی که در اختیار دارند همچنان خود را سر پا و قدرتمند میپندارند.
🔻 گابریل تارد در مورد قدرت جملهی عجیبی دارد که بر اساس پیوند این دو معنای قدرت قابل درک است: قدرت در طرفی است که اطاعت میکند. بهتعبیر فرانسوا زورابیشویلی، «مرکز ثقل قدرت اطاعت است» . اطاعت کردن نه تسلیمشدن به قدرت شخص، منصب یا نهادی که فرمان میدهد، بلکه «تفویض» قدرت به اوست.
این «تفویض» چگونه انجام میگیرد و چه فرقی با «تملیک» دارد؟ اساس اطاعت «باور» است؛ باور به «وجهه»ای که باعث برقراریِ رابطهی عمودی یا یکطرفهی قدرت میشود. تارد میگوید: «منابع و کانالها یا مجراهای قدرت را نباید با یکدیگر خلط کرد. مثلا انتخابات نه منبع قدرت، بلکه صرفا یکی از مجراهای آن است. چرا یک نفر را انتخاب میکنیم؟ مسئله این است. ما او را به دلیل گونهای برتری که باور داریم در او بازشناختهایم، به دلیل گونهای وجهه که باور داریم گِردِ او تلألو دارد، انتخاب میکنیم». اما انتخابات نه یگانه مجرای قدرت است و نه تضمینشدهترین مجرای آن؛ شیوههای دیگرِ تفویض قدرت نیز وجود دارد: انتصاب سلطنتی، فروش مناصب، پیروزی در جنگ، به ارث بردن مقام و ... . اینها مجراهایی هستند که در بسترشان قدرت از طریق «باور» به یک مرجع (خواه یک شخص، و خواه یک منصب یا نهاد) تفویض میشود. در اینجا باور همیشه باور به «وجهه»ی مرجع است، و آنچه تارد مجراهای تفویض قدرت مینامد تکنیکهای ایجاد وجههاند. پس وجههها همیشه قائم به باورند، با تغییر جهت جریانهای باور وجهه از دست میرود و تکنیکهای قدیمیِ تولید وجهه دیگر به هیچوجه جواب نمیدهند. در چنین وضعیتهایی است که اصطلاحا میگوییم فلان فرد، منصب یا دمودستگاه، «قدرتاش را از دست داده است».
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/krnm
➖➖➖➖➖➖
#عادل_مشایخی #اخلاق #روابط_قدرت #میل #باور #بدن #بدن_جمعی #گابریل_تارد #قدرت #خشونت
✍ عادل مشایخی
🔻 «قدرت حکومت از مردم نشئت میگیرد.» برخی این گزاره را حکمی ارزشی –از نوع اخلاقی یا حقوقی—تلقی میکنند که میتوان در موردش بر اساس مباحث «فلسفهی اخلاق» یا «فلسفهی حقوق» چون و چرا کرد، و پذیرش یا انکار آن مبتنی بر نظام ارزشیِ شنونده است. اما این حکم بیانگر واقعیتی فیزیکی، یا به بیان دقیقتر، میکروفیزیکی است. برای درک اهمیت این حکم و پیامدهای نظری و عملی آن باید در چارچوب «میکروفیزیک قدرت» به آن نگریست. درواقع، بدفهمی این حکم ناشی از خلط «قدرت» و «حق اعمال خشونت» است. بر اساس این خلط، بحثی در میگیرد در این باب که منشأ این حق چیست: آیا از آسمان به حاکم تفویض شده است یا مردم برای تامین امنیت و پرهیز از «جنگ همه علیه همه» این حق را به او واگذار کردهاند؟
برای پرهیز از خلط «قدرت» و «خشونت» و در نتیجه، درک این گزارهی میکروفیزیکی و پیامدهایش، در گام نخست باید به این نکته توجه کرد که «قدرت» را به دو معنا میتوان بهکار برد: ۱) بهمعنای رابطهای افقی و همیارانه در یک بدن جمعی. وقتی کلمهی «قدرت» را به این معنا به کار میبریم درواقع، داریم از پتناسیل یا توان بدنی جمعی سخن میگوییم که در شماری از نسبتها و شدتها «فعلیت» پیدا میکند و در احوال و اعمال گوناگون «تحقق» مییابد؛ ۲) قدرت بهمعنای رابطهای عمودی و فرمانروایانه؛ رابطهی فرماندادن و فرمانبردن.
آنچه به درک گزارهی مورد بحث کمک میکند رابطهی این دو معنای قدرت است. درواقع، این گزاره نتیجهی پیوند این دو معناست: برقرارشدن رابطهی عمودیِ فرماندادن و فرمانبردن مستلزم «تفویض» توان بدن جمعی است. در رابطهی عمودیِ فرماندادن و فرمانبردن، بدنی که اطاعت میکند بهنوعی از توان خود جدا شده و آن را به مرجعی که فرمان میدهد «تفویض» کرده است. اما چنانکه خواهیم دید قدرت بهمثابه توانِ بدن جمعی بهمعنای دقیق کلمه قابل تملیک و تملک نیست و «تفویض» در اینجا معنای دقیقی دارد که ربطی به تملیک ندارد، و همین گرفتاری بزرگ حکومتهاست، بهویژه حکومتهایی که قدرت را با حق انحصاری اعمال خشونت اشتباه میگیرند و در شرایطی که قدرت خود را کاملا از دست دادهآند، بهاتکای ابزارهای سرکوبی که در اختیار دارند همچنان خود را سر پا و قدرتمند میپندارند.
🔻 گابریل تارد در مورد قدرت جملهی عجیبی دارد که بر اساس پیوند این دو معنای قدرت قابل درک است: قدرت در طرفی است که اطاعت میکند. بهتعبیر فرانسوا زورابیشویلی، «مرکز ثقل قدرت اطاعت است» . اطاعت کردن نه تسلیمشدن به قدرت شخص، منصب یا نهادی که فرمان میدهد، بلکه «تفویض» قدرت به اوست.
این «تفویض» چگونه انجام میگیرد و چه فرقی با «تملیک» دارد؟ اساس اطاعت «باور» است؛ باور به «وجهه»ای که باعث برقراریِ رابطهی عمودی یا یکطرفهی قدرت میشود. تارد میگوید: «منابع و کانالها یا مجراهای قدرت را نباید با یکدیگر خلط کرد. مثلا انتخابات نه منبع قدرت، بلکه صرفا یکی از مجراهای آن است. چرا یک نفر را انتخاب میکنیم؟ مسئله این است. ما او را به دلیل گونهای برتری که باور داریم در او بازشناختهایم، به دلیل گونهای وجهه که باور داریم گِردِ او تلألو دارد، انتخاب میکنیم». اما انتخابات نه یگانه مجرای قدرت است و نه تضمینشدهترین مجرای آن؛ شیوههای دیگرِ تفویض قدرت نیز وجود دارد: انتصاب سلطنتی، فروش مناصب، پیروزی در جنگ، به ارث بردن مقام و ... . اینها مجراهایی هستند که در بسترشان قدرت از طریق «باور» به یک مرجع (خواه یک شخص، و خواه یک منصب یا نهاد) تفویض میشود. در اینجا باور همیشه باور به «وجهه»ی مرجع است، و آنچه تارد مجراهای تفویض قدرت مینامد تکنیکهای ایجاد وجههاند. پس وجههها همیشه قائم به باورند، با تغییر جهت جریانهای باور وجهه از دست میرود و تکنیکهای قدیمیِ تولید وجهه دیگر به هیچوجه جواب نمیدهند. در چنین وضعیتهایی است که اصطلاحا میگوییم فلان فرد، منصب یا دمودستگاه، «قدرتاش را از دست داده است».
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/krnm
➖➖➖➖➖➖
#عادل_مشایخی #اخلاق #روابط_قدرت #میل #باور #بدن #بدن_جمعی #گابریل_تارد #قدرت #خشونت
دموکراسی رادیکال
قدرت و خشونت - دموکراسی رادیکال
«قدرت حکومت از مردم نشئت میگیرد.» برخی این گزاره را حکمی ارزشی –از نوع اخلاقی یا حقوقی—تلقی میکنند که میتوان در موردش بر اساس مباحث «فلسفهی اخلاق» یا «فلسفهی حقوق» چون و چرا کرد، و پذیرش یا انکار آن مبتنی بر نظام ارزشیِ شنونده است. اما...
♦️ حزب، نمودار پیکارجو، مسئلهٔ هیجان سیاسی
✍ نیکلاس توبرن
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
🔻 کارگران «جهشیابنده» در «نبردهای حقیقی سوژگی» از نظر فلیکس گواتاری تاریخ جنبش کارگری را شکل میدهد. منظور او شورشهای انقلابی کمون پاریس، اکتبر ۱۹۱۷ و می ۱۹۶۸ است. اما مسئلهٔ سوبژکتیویتهٔ انقلابی – با ثبتهای احساسی، نشانهای، سازمانی و خیالی آن – مسئلهای است که سیاست سوسیالیستی، کمونیستی و آنارشیستیِ مدرن را تماماً درگیر کرده است. این همان مسئلهٔ «پیکارجو» یا «پیکارجویی» است؛ علامت همیشگی سوبژکتیویتهٔ رادیکال در سراسر طیف سیاست فرا-پارلمانی؛ و درواقع غالباً نشان ضمانت چنان سیاستی. میتوان پیکارجویی را یکی از تکنولوژیهای خود دانست، یعنی بیانی از کارکردن روی خود بهنفع دگرگونی انقلابی. اما، بهخلاف ملازمهای سوبژکتیو رویدادهای انقلابی بزرگ، از نظر گواتاری این جنبهٔ خشک مشی رادیکال درمجموع شادمانه نیست.
🔻 مقالهٔ حاضر نقدی بر «پیکارجو» است. بهویژه میکوشد بفهمد چطور پیکارجویی هیجانهای سیاسی را بهکار میاندازد و همچنین، «خود» را در نسبت با سازمانهای سیاسی و محیط اجتماعی وسیعتر مختل و قلمروزدایی میکند، محیطی که پیکارجوها قرار است تغییر را محقق کنند. برای این منظور، این مقاله یک «نمودار» یا «ماشین انتزاعی» از پیکارجویی ترسیم میکند و پویشی خاص از این نمودار را در سازمان ودرمن در ایالات متحدهٔ پایان دههٔ ۱۹۷۰ بررسی میکند. مقالهٔ حاضر سپس با رجوع به مفهوم حزب در نظر مارکس، خطوط کلی و اصلی یک پاد-فیگور را ترسیم میکند – یک «نمودار نا-پیکارجو»، یا بومشناسی واگرای ترکیب سیاسی – که فرایندی متفاوت را برای اختلال سوبژکتیو پیش مینهد.
🔻 با در نظر گرفتن تصویر سدهٔ بیستمی غالب از مارکسیسم سیاسی، مانیفست حزب کمونیست ربط چندانی به انتظاری که عموماً از یک حزب داریم ندارد؛ بلکه متنی است که «مانیفست خود حزب» را در مقابل «افسانهٔ» بورژوایی «شبح حزب کمونیست» قرار میدهد. این حزب یک هستار سازمانی مجزا (و نیز ماندگار) نیست بلکه نوعی نمودارِ ترکیبی را پیشنهاد میدهد؛ مجموعهای مجازی از پارامترها و جهتگیریها؛ امری که در «پرولتاریا بهمثابه یک کل» درونماندگار است. حزب اگرچه جویای پیشبردن حالتهای خاصی از اندیشیدن و اجتماع است یک مفصلبندی تمرکزگرا نیست، بلکه واگرا است. حزب در سراسر امر اجتماعی بسط مییابد؛ وجود و درونمایهاش به مبارزات و نیروهای اجتماعی وابسته است؛ و بهنحوی پیشنگرانه و موقتی رو بهسوی رخدادها و امکانهای اجتماعی دارد.
🔻 مسئلهٔ سوژگی پیکارجو در آثار دلوز و گواتاری شناسایی و پاسخدهی شده است. در این پاسخ، قسمی قلمروزدایی از خود مقرر میشود که نه از تمرکز بر هیجان پیکارجو حاصل میشود، نه از تسلیم به بیعملی انقلابی، بلکه از وضعیت کشآمدن در کل امر اجتماعی، در قسمی نشت و انتشار، و مشارکتی انتقادی در نسبتهای تکنیکی، زیباییشناسانه، نشانهشناسانه، اقتصادی، و احساسی جهان برمیآید. این پاسخ در همطنینی با فهم مارکس از حزب، بهجای قسمی وفاق خاموش، پیشنهاددهندهٔ یک سطح ترکیب پیچیده، اشتدادی و گشوده است. حزب در اینجا یک میدان مداخله در نسبتهای اجتماعی است که هویت را خنثی میکند، نه اینکه هویتی باشد که علیه نسبتهای اجتماعی تراشیده شده باشد.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/vgcr
➖➖➖➖➖➖
#مارکسیسم #ژیل_دلوز #فلیکس_گواتاری #نیکولاس_توبرن #فرشید_مقدم_سلیمی #کمونیسم #خشونت_سیاسی #پیکارجویی #مبارزه_مسلحانه #حزب #تحزب #سازماندهی #سوژگی_سیاسی #بلک_پنترز #ودرمن
✍ نیکلاس توبرن
ترجمهٔ فرشید مقدم سلیمی
🔻 کارگران «جهشیابنده» در «نبردهای حقیقی سوژگی» از نظر فلیکس گواتاری تاریخ جنبش کارگری را شکل میدهد. منظور او شورشهای انقلابی کمون پاریس، اکتبر ۱۹۱۷ و می ۱۹۶۸ است. اما مسئلهٔ سوبژکتیویتهٔ انقلابی – با ثبتهای احساسی، نشانهای، سازمانی و خیالی آن – مسئلهای است که سیاست سوسیالیستی، کمونیستی و آنارشیستیِ مدرن را تماماً درگیر کرده است. این همان مسئلهٔ «پیکارجو» یا «پیکارجویی» است؛ علامت همیشگی سوبژکتیویتهٔ رادیکال در سراسر طیف سیاست فرا-پارلمانی؛ و درواقع غالباً نشان ضمانت چنان سیاستی. میتوان پیکارجویی را یکی از تکنولوژیهای خود دانست، یعنی بیانی از کارکردن روی خود بهنفع دگرگونی انقلابی. اما، بهخلاف ملازمهای سوبژکتیو رویدادهای انقلابی بزرگ، از نظر گواتاری این جنبهٔ خشک مشی رادیکال درمجموع شادمانه نیست.
🔻 مقالهٔ حاضر نقدی بر «پیکارجو» است. بهویژه میکوشد بفهمد چطور پیکارجویی هیجانهای سیاسی را بهکار میاندازد و همچنین، «خود» را در نسبت با سازمانهای سیاسی و محیط اجتماعی وسیعتر مختل و قلمروزدایی میکند، محیطی که پیکارجوها قرار است تغییر را محقق کنند. برای این منظور، این مقاله یک «نمودار» یا «ماشین انتزاعی» از پیکارجویی ترسیم میکند و پویشی خاص از این نمودار را در سازمان ودرمن در ایالات متحدهٔ پایان دههٔ ۱۹۷۰ بررسی میکند. مقالهٔ حاضر سپس با رجوع به مفهوم حزب در نظر مارکس، خطوط کلی و اصلی یک پاد-فیگور را ترسیم میکند – یک «نمودار نا-پیکارجو»، یا بومشناسی واگرای ترکیب سیاسی – که فرایندی متفاوت را برای اختلال سوبژکتیو پیش مینهد.
🔻 با در نظر گرفتن تصویر سدهٔ بیستمی غالب از مارکسیسم سیاسی، مانیفست حزب کمونیست ربط چندانی به انتظاری که عموماً از یک حزب داریم ندارد؛ بلکه متنی است که «مانیفست خود حزب» را در مقابل «افسانهٔ» بورژوایی «شبح حزب کمونیست» قرار میدهد. این حزب یک هستار سازمانی مجزا (و نیز ماندگار) نیست بلکه نوعی نمودارِ ترکیبی را پیشنهاد میدهد؛ مجموعهای مجازی از پارامترها و جهتگیریها؛ امری که در «پرولتاریا بهمثابه یک کل» درونماندگار است. حزب اگرچه جویای پیشبردن حالتهای خاصی از اندیشیدن و اجتماع است یک مفصلبندی تمرکزگرا نیست، بلکه واگرا است. حزب در سراسر امر اجتماعی بسط مییابد؛ وجود و درونمایهاش به مبارزات و نیروهای اجتماعی وابسته است؛ و بهنحوی پیشنگرانه و موقتی رو بهسوی رخدادها و امکانهای اجتماعی دارد.
🔻 مسئلهٔ سوژگی پیکارجو در آثار دلوز و گواتاری شناسایی و پاسخدهی شده است. در این پاسخ، قسمی قلمروزدایی از خود مقرر میشود که نه از تمرکز بر هیجان پیکارجو حاصل میشود، نه از تسلیم به بیعملی انقلابی، بلکه از وضعیت کشآمدن در کل امر اجتماعی، در قسمی نشت و انتشار، و مشارکتی انتقادی در نسبتهای تکنیکی، زیباییشناسانه، نشانهشناسانه، اقتصادی، و احساسی جهان برمیآید. این پاسخ در همطنینی با فهم مارکس از حزب، بهجای قسمی وفاق خاموش، پیشنهاددهندهٔ یک سطح ترکیب پیچیده، اشتدادی و گشوده است. حزب در اینجا یک میدان مداخله در نسبتهای اجتماعی است که هویت را خنثی میکند، نه اینکه هویتی باشد که علیه نسبتهای اجتماعی تراشیده شده باشد.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/vgcr
➖➖➖➖➖➖
#مارکسیسم #ژیل_دلوز #فلیکس_گواتاری #نیکولاس_توبرن #فرشید_مقدم_سلیمی #کمونیسم #خشونت_سیاسی #پیکارجویی #مبارزه_مسلحانه #حزب #تحزب #سازماندهی #سوژگی_سیاسی #بلک_پنترز #ودرمن
دموکراسی رادیکال
حزب، نمودار پیکارجو و مسئلهٔ هیجان سیاسی - دموکراسی رادیکال
کارگران «جهشیابنده» در «نبردهای حقیقی سوژگی» از نظر فلیکس گواتاری تاریخ جنبش کارگری را شکل میدهد. منظور او شورشهای انقلابی کمون پاریس، اکتبر ۱۹۱۷ و می ۱۹۶۸ است. اما مسئلهٔ سوبژکتیویتهٔ انقلابی – با ثبتهای احساسی، نشانهای، سازمانی و خیالی آن – مسئلهای…
♦️ سلطانزاده نظریهپرداز انقلابی فراموش شده
✍ خسرو شاکری
ترجمهٔ عرفان آقایی
🔻 اسناد منتشرشده نقش فعال سلطانزاده در رویدادهای انقلاب اکتبر و جنگ داخلی روسیه را تصدیق میکند. نقلشده است فردی که در مقام مشاور لنین بیانیهٔ انقلابی سلب مالکیت از مالکیت سرمایهدارانه در روسیه را تدوین کرد، سلطانزاده بود. در سال 1919 او به عضویت حزب عدالت ایران در آمد، که توسط جناح انقلابی حزب سوسیال دموکرات ایران در شهر نفتی باکو در سال 1916 شکل گرفته بود. او و همکاران نزدیکش نظیر حیدرخان عمواوغلی و مصطفی صبحی ارتش سرخ ایران را سازماندهی کردند. پس از آن او به سازماندهی کمیتههای محلی حزب عدالت و سپس اولین کنفرانس حزب عدالت در تاشکند مبادرت ورزید و بعدتر به یکی از اصلیترین سازماندهندگان اولین کنگرهٔ حزب کمونیست ایران (1920- بندر انزلی) بدل گشت.
🔻 در اول دسامبر ۱۹۲۵ {۱۰ آذر ۱۳۰۴} سلطانزاده در جلسهای در مسکو حضور داشت که برای بحث در مورد رویدادهای ایران و بهخصوص امکان اینکه رضاخان بهجای جمهوری یک پادشاهی جدید را بنیان نهد تشکیل شده بود. در این جلسه طرحی را پیشنهاد دادند که موافق با انحلال سلسلهٔ قاجار و معترض به کارزار سازمانیافته عوامل بریتانیا بود که هدفش حفظ رژیم سلطنتی بود:
ایران نه نیازمند تغییر افراد و شخصیتها بلکه نیازمند تغییر رژیم است. تغییر اشخاص منجر به تغییر رژیم نخواهد شد. اعلان یک شاه جدید هیچ نتیجهای به جز واگذاری کشور به امپریالیستهای بریتانیایی نخواهد داشت. در مقابل، اعلان جمهوری راه را برای دستیابی به استقلال و بقای اقتصادی ایران خواهد گشود... نمایندگان حقیقی مردم باید بگویند: «سلطنت مرده است، زنده باد جمهوری!» در انجام این وظیفهٔ غرورآمیز شما از حمایت کامل بورژوازی مترقی، استادکارها، روشنفکران لیبرال، عناصر آگاه ارتش، افسران و کارگران برخوردار خواهید بود.
🔻 سه مقالهٔ نوشته شده در Revoliutsionnyi Vostok که به سلطانزاده حمله میکند، از نگرش دستگاه استالینستی در کمینترن نسبت به سلطانزاده و رفقای نزدیکش پرده برمیدارد. آنها مدعی بودند که سلطانزاده یک «چپگرای آنتی-لنینستِ ماجراجو» و «انحرافگرای دستراستی» است. چنین توهینهایی روالی معمول بر علیه تمام آنانی بود که برای همگامی با سیاستهای استالینیستی آماده نبودند. آن حملات پیشزمینهٔ لازم برای تبعید سلطانزاده در اوایل دههٔ 1930 بود.
گیلبراس – نویسندهٔ یکی از مقالات فوق که از مقامات سرویس خارجی شوروی بود - مشخصاً از جانب مقامات حزبی بلندپایه در شوروی سخن میراند. این واقعیت که بعد از این حملات علیه «حزب کمونیست ایران»، این حزب دیگر نه نشریهای منتشر ساخت و نه درگیر هیچگونه فعالیت معنادار دیگری شد ثابت میکند که ممنوعیت اعمال شده بر حزب توسط مقامات شوروی ممنوعیتی تمامعیار بود.
🔻 تاکید بر یک واقعیت تاریخی در اینجا آموزنده است؛ اینکه، حزب کمونیست ایران، فارغ از اندازهاش و علیرغم کممقدار بودنش در مقایسه با احزاب کمونیست بزرگ در غرب، بهنظر میرسد به لطف بدنه و رهبریاش که تقریباً تماماً شکلگرفته از طبقهٔ کارگر بود، تنها حزبی بوده است که از تمکین در برابر دستورات از بالا صادرشدهٔ حزب کمونیست شوروی و کمینترن سر باز زده است. این حزب هرگز از نقّادی دست نکشید، و هنگامی که به رفتار آشتیجویانهٔ شوروی با دیکتاتوری نظامی رضا شاه رسید، بهطور آشکار آن را نقد کرد. هزینهٔ چنین مقاومتی در برابر اوامر شوروی بیشک حذف فیزیکی و نیز تاریخی رهبری انقلابی حزب بود، یعنی نابودی یک تجربهٔ تاریخی غنی که شکلگیریاش سالها زمان برده بود.
🔻 شکی نیست اگر رهبری حزب کمونیست ایران (در رأس آن سلطانزاده) به تدبیر امور جنبش کارگری در ایران ادامه داده بود، میتوانست به نسلهای بعدی چپهای ایران کمک کند تا بسیاری از اشتباهات را مرتکب نشوند. نمیتوان مدعی شد که سلطانزاده و همکاران نزدیکش مثل نیکبین، علوی، زارع، لادبُن و شرقی اگر میبودند نمیتوانستند از تجربهشان در انقلاب روسیه و جنبش انقلابی ایران استفاده کنند، یا قادر نبودند بینش انتقادیشان را عمومی کند تا جنبش کارگران ایران از مخاطرات سالهای بعدش دور بماند. مردی به مانند سلطانزاده باید حذف میشد، تا جنبش کمونیستی ایران تحت کنترل روسیه باقی بماند.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/bwkn
➖➖➖➖➖➖
#آوتیس_سلطانزاده #استالین #استالینیسم #ایرانشناسی #تاریخ_شوروی #تاریخ_معاصر_ایران #تاریخنگاران_شوروی #تصفیههای_استالینی #جمهوریخواهی #جنگ_جهانی #رضا_شاه #حزب_کمونیست_ایران #حزب_کمونیست_شوروی
✍ خسرو شاکری
ترجمهٔ عرفان آقایی
🔻 اسناد منتشرشده نقش فعال سلطانزاده در رویدادهای انقلاب اکتبر و جنگ داخلی روسیه را تصدیق میکند. نقلشده است فردی که در مقام مشاور لنین بیانیهٔ انقلابی سلب مالکیت از مالکیت سرمایهدارانه در روسیه را تدوین کرد، سلطانزاده بود. در سال 1919 او به عضویت حزب عدالت ایران در آمد، که توسط جناح انقلابی حزب سوسیال دموکرات ایران در شهر نفتی باکو در سال 1916 شکل گرفته بود. او و همکاران نزدیکش نظیر حیدرخان عمواوغلی و مصطفی صبحی ارتش سرخ ایران را سازماندهی کردند. پس از آن او به سازماندهی کمیتههای محلی حزب عدالت و سپس اولین کنفرانس حزب عدالت در تاشکند مبادرت ورزید و بعدتر به یکی از اصلیترین سازماندهندگان اولین کنگرهٔ حزب کمونیست ایران (1920- بندر انزلی) بدل گشت.
🔻 در اول دسامبر ۱۹۲۵ {۱۰ آذر ۱۳۰۴} سلطانزاده در جلسهای در مسکو حضور داشت که برای بحث در مورد رویدادهای ایران و بهخصوص امکان اینکه رضاخان بهجای جمهوری یک پادشاهی جدید را بنیان نهد تشکیل شده بود. در این جلسه طرحی را پیشنهاد دادند که موافق با انحلال سلسلهٔ قاجار و معترض به کارزار سازمانیافته عوامل بریتانیا بود که هدفش حفظ رژیم سلطنتی بود:
ایران نه نیازمند تغییر افراد و شخصیتها بلکه نیازمند تغییر رژیم است. تغییر اشخاص منجر به تغییر رژیم نخواهد شد. اعلان یک شاه جدید هیچ نتیجهای به جز واگذاری کشور به امپریالیستهای بریتانیایی نخواهد داشت. در مقابل، اعلان جمهوری راه را برای دستیابی به استقلال و بقای اقتصادی ایران خواهد گشود... نمایندگان حقیقی مردم باید بگویند: «سلطنت مرده است، زنده باد جمهوری!» در انجام این وظیفهٔ غرورآمیز شما از حمایت کامل بورژوازی مترقی، استادکارها، روشنفکران لیبرال، عناصر آگاه ارتش، افسران و کارگران برخوردار خواهید بود.
🔻 سه مقالهٔ نوشته شده در Revoliutsionnyi Vostok که به سلطانزاده حمله میکند، از نگرش دستگاه استالینستی در کمینترن نسبت به سلطانزاده و رفقای نزدیکش پرده برمیدارد. آنها مدعی بودند که سلطانزاده یک «چپگرای آنتی-لنینستِ ماجراجو» و «انحرافگرای دستراستی» است. چنین توهینهایی روالی معمول بر علیه تمام آنانی بود که برای همگامی با سیاستهای استالینیستی آماده نبودند. آن حملات پیشزمینهٔ لازم برای تبعید سلطانزاده در اوایل دههٔ 1930 بود.
گیلبراس – نویسندهٔ یکی از مقالات فوق که از مقامات سرویس خارجی شوروی بود - مشخصاً از جانب مقامات حزبی بلندپایه در شوروی سخن میراند. این واقعیت که بعد از این حملات علیه «حزب کمونیست ایران»، این حزب دیگر نه نشریهای منتشر ساخت و نه درگیر هیچگونه فعالیت معنادار دیگری شد ثابت میکند که ممنوعیت اعمال شده بر حزب توسط مقامات شوروی ممنوعیتی تمامعیار بود.
🔻 تاکید بر یک واقعیت تاریخی در اینجا آموزنده است؛ اینکه، حزب کمونیست ایران، فارغ از اندازهاش و علیرغم کممقدار بودنش در مقایسه با احزاب کمونیست بزرگ در غرب، بهنظر میرسد به لطف بدنه و رهبریاش که تقریباً تماماً شکلگرفته از طبقهٔ کارگر بود، تنها حزبی بوده است که از تمکین در برابر دستورات از بالا صادرشدهٔ حزب کمونیست شوروی و کمینترن سر باز زده است. این حزب هرگز از نقّادی دست نکشید، و هنگامی که به رفتار آشتیجویانهٔ شوروی با دیکتاتوری نظامی رضا شاه رسید، بهطور آشکار آن را نقد کرد. هزینهٔ چنین مقاومتی در برابر اوامر شوروی بیشک حذف فیزیکی و نیز تاریخی رهبری انقلابی حزب بود، یعنی نابودی یک تجربهٔ تاریخی غنی که شکلگیریاش سالها زمان برده بود.
🔻 شکی نیست اگر رهبری حزب کمونیست ایران (در رأس آن سلطانزاده) به تدبیر امور جنبش کارگری در ایران ادامه داده بود، میتوانست به نسلهای بعدی چپهای ایران کمک کند تا بسیاری از اشتباهات را مرتکب نشوند. نمیتوان مدعی شد که سلطانزاده و همکاران نزدیکش مثل نیکبین، علوی، زارع، لادبُن و شرقی اگر میبودند نمیتوانستند از تجربهشان در انقلاب روسیه و جنبش انقلابی ایران استفاده کنند، یا قادر نبودند بینش انتقادیشان را عمومی کند تا جنبش کارگران ایران از مخاطرات سالهای بعدش دور بماند. مردی به مانند سلطانزاده باید حذف میشد، تا جنبش کمونیستی ایران تحت کنترل روسیه باقی بماند.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/bwkn
➖➖➖➖➖➖
#آوتیس_سلطانزاده #استالین #استالینیسم #ایرانشناسی #تاریخ_شوروی #تاریخ_معاصر_ایران #تاریخنگاران_شوروی #تصفیههای_استالینی #جمهوریخواهی #جنگ_جهانی #رضا_شاه #حزب_کمونیست_ایران #حزب_کمونیست_شوروی
دموکراسی رادیکال
سلطانزاده: نظریهپرداز انقلابی فراموش شده - دموکراسی رادیکال
آوتیس میکائیلیان که عمدتاً با نام سلطانزاده شناخته میشود، در سال 1890 در مراغه، شهر کوچکی در شمالغربی ایران، و در خانوادهٔ دهقانی بهشدت فقیری زاده شد. به نقل از یک منبع ارمنی، در سالهای میان 1903 الی 1906 وی به مدرسهٔ ارمنی کوچکی در شهر زادگاهش وارد…
♦️ پسا-حقیقت: وضعیت زمانهٔ ما
✍ ایگنس کالپکاس
ترجمهٔ خسرو آقایی
🔻 ایدهٔ پسا-حقیقت از اهمیت فزایندهای برای توصیف حیات سیاسی امروزین ما بهطور اخص، و در وجهی عامتر، توصیف برخی تغییرات مهم اجتماعی برخوردار گشته است. منظور از این مفهوم میتواند این باشد که در مباحثات سیاسی، ادعاهای بهکلی جعلی یا آنها که صحت و سقمشان معلوم نیست دست بالا را پیدا کنند، یا میتواند ارجاعی باشد به فقدان یک اعتناء کلی به حقیقت در جوامع معاصر، یا سیطره یافتن عاطفه به هزینه دانش و غیره.
🔻 اگر درستی برخی از اظهارات پرهیجان را بپذیریم میبایست گفت که پسا-حقیقت چالشی قابلملاحظه پیش روی دموکراسی است: اگر توجیه قدرت حکومتْ موافقت آزادانه و از سر آگاهیِ شهروندان با چنین قدرتی است، در این صورت آن نگرشی به اطلاعات که سرشتنمای سیاستِ "پسا-حقیقت" است، در تعارض مستقیم با تصمیمگیری دموکراتیک قرار میگیرد. از این رو مهم است که شناختی مفصل، عمیق و حساس به ظرایف، از شرایط کنونیمان کسب کنیم.
🔻 سرشتنمای پسا-حقیقت یک عدم صداقت کیفیتاً جدید از جانب سیاستمدارها است، که مشخصا به این صورت نمود مییابد که فرد بهجای آن که صرفا برخوردی «مقتصدانه» با حقیقت داشته باشد فاکتهایی را در پشتیبانی از روایتی که درصدد ترویجاش است جعل میکند. بهعبارت دیگر، فاکتها دیگر مثل قبل کژنمایی و دستکاری نمیشوند، تفسیری دگرگونه از آنها ارائه نمیشود یا به خوشایند شخص حذف و کنار گذاشته نمیشوند، بلکه فاکتها جعل شده و برای فلان مورد مشخص پیش نهاده میشوند.
🔻 پسا-حقیقت را میتوان داستانی گریزگرایانه تلقی کرد که از گسترهٔ یک اثر هنری متعارف فراتر رفته است، یعنی در حالی که جهانهای داستانی بهمعنای سنتی آن «هیچ وانمود به واقعی بودن نمیکنند» و صرفا اسباب لذت مخاطب را فراهم میکنند یا حداکثر الهامبخش وی میشوند، یک روایت پسا-حقیقتی داستانی است که واقعیتِ زیستهٔ خودش را تاسیس میکند.
🔻 به همهٔ اینها میتوان در همبافتِ گستردهترِ تبلیغگرایی نگریست، واژهای که به گسترشیافتن روابط کالایی و ارزشهای بازاری اشاره دارد، چنان گسترشی که تکتک حوزههای زندگی تحت پوشش آنها قرار میگیرند. همین که این منطقْ غالب شد و تبلیغ به هنجار بدل گشت، اشخاص، روابطشان با سایر مردم و محیط زندگیشان، و نیز کاندیداهای سیاسی، واقعا پسا-حقیقتی میشوند چرا که با تبدیل شدن همه چیز به تبلیغ (برای خود)، صداقت و دروغ، اصالت و از خود درآوردن، معانی قطعی خود را از دست میدهند.
🔻 تا آنجا که به تبلیغگرایی سیاسی مربوط میشود شاید بتوان باراک اوباما را یکی از نمونههای پیشگام دانست، با توجه به اینکه مستمرا تلاش میکرد تا از طریق درآمیختن با فرهنگ عامه، ارائه دائمی خود در رسانههای اجتماعی، تاکید بر دوستی با سلبریتیهای بسیار مشهور، و رفتار و خلقوخوی ما-خیلی-باحالیم-طور و ما-میتوانیم-طورش تصویری «باحال» از خود بتراشد، تا به آن اندازه که «باحالبودن اوباما اعتبارش بود» و «"حقیقتِ" پشت حرفهایش را نمایندگی میکرد».
🔻 یک عنصر روانشناختی عمیقتر نیز در پس ظهور وضعیت پسا-حقیقت وجود دارد و آن هم اینکه روایتهای سیاسی پسا-حقیقتی، بهراحتی آرزومندانه میشوند: درست همانطور که در زندگی شخصی، فرد اغلب به داشتن خصوصیات و خصلتهایی تظاهر میکند که آرزو میکرد واجدشان میبود اما بهواقع نیست، این قبیل «دروغهای آرزومندانه» اگر که به ترازی سیاسی ببریمشان، میشوند باعظمتسازیِ «ما»ی جمعی (و از طریق این «ما»، خودِ شخص)، یا (دوباره) باعظمت ساختنش.
🔻 در حالی که در محیط پیشا پسا-حقیقتی، خصلت آرزومندانۀ خواست یک جهان بدیل متضمن آن بود که طرحی برای مجموعهای از اقدامات تهیه گردد و غایتی پیش نهاده شود تا با تکاپو و پیکار به آن دست یافت، پسا-حقیقت بهعنوان شکلی از داستانپردازی گریزگرایانه، امکانِ ارضاء بلاواسطه و فوری را در همین جا و همین حالا فراهم میکند (که این پسا-حقیقت را واقعا بسیار جذاب میسازد).
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/6kbf
➖➖➖➖➖➖
#پساحقیقت #ایگنس_کالپکاس #خسرو_آقایی #دموکراسی #شبکههای_اجتماعی #پوپولیسم #رسانه #حقیقت
✍ ایگنس کالپکاس
ترجمهٔ خسرو آقایی
🔻 ایدهٔ پسا-حقیقت از اهمیت فزایندهای برای توصیف حیات سیاسی امروزین ما بهطور اخص، و در وجهی عامتر، توصیف برخی تغییرات مهم اجتماعی برخوردار گشته است. منظور از این مفهوم میتواند این باشد که در مباحثات سیاسی، ادعاهای بهکلی جعلی یا آنها که صحت و سقمشان معلوم نیست دست بالا را پیدا کنند، یا میتواند ارجاعی باشد به فقدان یک اعتناء کلی به حقیقت در جوامع معاصر، یا سیطره یافتن عاطفه به هزینه دانش و غیره.
🔻 اگر درستی برخی از اظهارات پرهیجان را بپذیریم میبایست گفت که پسا-حقیقت چالشی قابلملاحظه پیش روی دموکراسی است: اگر توجیه قدرت حکومتْ موافقت آزادانه و از سر آگاهیِ شهروندان با چنین قدرتی است، در این صورت آن نگرشی به اطلاعات که سرشتنمای سیاستِ "پسا-حقیقت" است، در تعارض مستقیم با تصمیمگیری دموکراتیک قرار میگیرد. از این رو مهم است که شناختی مفصل، عمیق و حساس به ظرایف، از شرایط کنونیمان کسب کنیم.
🔻 سرشتنمای پسا-حقیقت یک عدم صداقت کیفیتاً جدید از جانب سیاستمدارها است، که مشخصا به این صورت نمود مییابد که فرد بهجای آن که صرفا برخوردی «مقتصدانه» با حقیقت داشته باشد فاکتهایی را در پشتیبانی از روایتی که درصدد ترویجاش است جعل میکند. بهعبارت دیگر، فاکتها دیگر مثل قبل کژنمایی و دستکاری نمیشوند، تفسیری دگرگونه از آنها ارائه نمیشود یا به خوشایند شخص حذف و کنار گذاشته نمیشوند، بلکه فاکتها جعل شده و برای فلان مورد مشخص پیش نهاده میشوند.
🔻 پسا-حقیقت را میتوان داستانی گریزگرایانه تلقی کرد که از گسترهٔ یک اثر هنری متعارف فراتر رفته است، یعنی در حالی که جهانهای داستانی بهمعنای سنتی آن «هیچ وانمود به واقعی بودن نمیکنند» و صرفا اسباب لذت مخاطب را فراهم میکنند یا حداکثر الهامبخش وی میشوند، یک روایت پسا-حقیقتی داستانی است که واقعیتِ زیستهٔ خودش را تاسیس میکند.
🔻 به همهٔ اینها میتوان در همبافتِ گستردهترِ تبلیغگرایی نگریست، واژهای که به گسترشیافتن روابط کالایی و ارزشهای بازاری اشاره دارد، چنان گسترشی که تکتک حوزههای زندگی تحت پوشش آنها قرار میگیرند. همین که این منطقْ غالب شد و تبلیغ به هنجار بدل گشت، اشخاص، روابطشان با سایر مردم و محیط زندگیشان، و نیز کاندیداهای سیاسی، واقعا پسا-حقیقتی میشوند چرا که با تبدیل شدن همه چیز به تبلیغ (برای خود)، صداقت و دروغ، اصالت و از خود درآوردن، معانی قطعی خود را از دست میدهند.
🔻 تا آنجا که به تبلیغگرایی سیاسی مربوط میشود شاید بتوان باراک اوباما را یکی از نمونههای پیشگام دانست، با توجه به اینکه مستمرا تلاش میکرد تا از طریق درآمیختن با فرهنگ عامه، ارائه دائمی خود در رسانههای اجتماعی، تاکید بر دوستی با سلبریتیهای بسیار مشهور، و رفتار و خلقوخوی ما-خیلی-باحالیم-طور و ما-میتوانیم-طورش تصویری «باحال» از خود بتراشد، تا به آن اندازه که «باحالبودن اوباما اعتبارش بود» و «"حقیقتِ" پشت حرفهایش را نمایندگی میکرد».
🔻 یک عنصر روانشناختی عمیقتر نیز در پس ظهور وضعیت پسا-حقیقت وجود دارد و آن هم اینکه روایتهای سیاسی پسا-حقیقتی، بهراحتی آرزومندانه میشوند: درست همانطور که در زندگی شخصی، فرد اغلب به داشتن خصوصیات و خصلتهایی تظاهر میکند که آرزو میکرد واجدشان میبود اما بهواقع نیست، این قبیل «دروغهای آرزومندانه» اگر که به ترازی سیاسی ببریمشان، میشوند باعظمتسازیِ «ما»ی جمعی (و از طریق این «ما»، خودِ شخص)، یا (دوباره) باعظمت ساختنش.
🔻 در حالی که در محیط پیشا پسا-حقیقتی، خصلت آرزومندانۀ خواست یک جهان بدیل متضمن آن بود که طرحی برای مجموعهای از اقدامات تهیه گردد و غایتی پیش نهاده شود تا با تکاپو و پیکار به آن دست یافت، پسا-حقیقت بهعنوان شکلی از داستانپردازی گریزگرایانه، امکانِ ارضاء بلاواسطه و فوری را در همین جا و همین حالا فراهم میکند (که این پسا-حقیقت را واقعا بسیار جذاب میسازد).
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/6kbf
➖➖➖➖➖➖
#پساحقیقت #ایگنس_کالپکاس #خسرو_آقایی #دموکراسی #شبکههای_اجتماعی #پوپولیسم #رسانه #حقیقت
دموکراسی رادیکال
پسا-حقیقت: وضعیت زمانۀ ما - دموکراسی رادیکال
«منظور از مفهوم پسا-حقیقت، بسته به تفسیری که از آن ارائه میشود، میتواند این باشد که در مباحثات سیاسی، ادعاهای بهکلی جعلی یا آنها که صحت و سقمشان معلوم نیست دست بالا را پیدا کنند، یا میتواند ارجاعی باشد به فقدان یک اعتناء کلی به حقیقت در جوامع معاصر،…
♦️ پس میماند که:
از خطوط تیره، دونقطهها و پرانتزها: گلشیری، رئالیسم شبحگون، و تانیث تذکر
تحشیهای بر قصهٔ «شب شک» گلشیری
✍ محسن ملکی
🔻 این نوشته یک آزمایش است. دست خواننده را مثل خرمگسی سمج یا منتقدی چموش سفت میچسبیم و کشانکشان به سوی میز تشریحش میبریم (از هر چه بگذریم، خون منتقد لامحاله آلودۀ خون سقراط، آن خرمگس اعظم، است). با اصرار و الحاح و البته مبلغی ارعاب وادارش میکنیم آزمایش محال ما را به تماشا بنشیند: قصۀ «شب شک» گلشیری بازنویسی طنزآلود شک دستوری دکارت در تأملات است، یک بازنویسی خلاق و آغشته به جنون و بازی؛ یا بهتر، بازیابی منفیت مطلق نامتناهی آیرونی سقراطی از میان مخروبههای شک دکارتی.
🔻 پرسشها، ارواح خبیثه، تسخیرمان میکنند: شک ریشهای گلشیری در این قصه چه خط و ربطی با بوطیقای مدرنیستی او دارد؟ چه سوژهای را مفروض یا تولید میکند؟ نسبت معرفتشناسی و هستیشناسی در روایت گلشیری و مدرنیسم چیست؟ چیست نسبت شک ویرانگر گلشیری با حفّاریهای او در گذشتههای خاکشده؟ گلشیری مدیحهگوی شکست است یا کاتبِ شکستگی؟ نوشتن با دستهای چرک یعنی چه؟
🔻 کار گلشیری عزایمخوانی است یا بیجان کردن اشباح؟ چگونه در گلشیری جا بیجا میشود؟ از چه روست بیخانمانیِ چهره در گلشیری؟ حافظه ریشهدار است یا ریشریش؟ فرشتههای گلشیری وسواسیاند یا شیزوفرنیک؟ رئالیسم چیست؟ ثبت عین یا کشف حجاب از اشباح؟ چشم اشیاء چیست؟ به چه معنا میتوان از مارکسیسمِ گلشیری سخن گفت؟ میکوشیم تمام این پرسشها را از امعاء و احشاء قصۀ «شب شک» بیرون بکشیم. آستین بالا میزنیم و دست به کار میشویم.
🔻 شک معرفتشناختی گلشیری را در چه قابی باید فهمید؟ نسبت این شک ریشهای با درک گلشیری از کارکرد حافظه و به یاد آوردن چیست؟ چشماندازگرایی ویرانگر گلشیری چه پیامدهایی از پی دارد؟ آیا همه چیز در نسبیتی ریشهای گم و گور میشود؟ سوژهای که از دل این چشماندازگرایی زاده میشود چه سوژهای است؟ سوژهای کلبیمسلک یا پسماندهای که تنها و تنها در لحظۀ تقلیل خویش به هیچ، در لحظۀ محوشدنش، ظهور میکند؟ آیا میتوان از تأنیث تذکّر سخن گفت، قسمی زن ـ شدن حافظه که علیه قرائت خطی تاریخ و حافظه عمل میکند؟ تأنیث تاریخ منفجر شدن آن است. نوشتن، راه و چاه حفاری با دینامیت.
🔻 اگر بخواهیم از مارکسیسمِ گلشیری سخن بگوییم، این مارکسیسم در سیاست فرمال گلشیری نهفته است: سیاست ادبی او سیاستِ آنتاگونیسم فرمال است، سیاست وفاداری به آن تنش حدأقلی که هر منظری را از درون شکاف میزند. مارکسیسم او مارکسیسم مبتذل عوامانهای نیست که سخن گفتن دربارۀ مبارزۀ طبقاتی را شرط سیاسیبودن نویسنده بداند؛ مارکسیسمِ او سیاست وفاداری به منظر کمینۀ حقیقت است، به آن شبِ پرتنش که معرفتشناسی و هستیشناسی یکدیگر را در آن قطع میکنند؛ سوژه نقطۀ محوشوندۀ این تقاطع محال است. شخصیتهای گلشیری مخلوقات این اقتران محالاند، این زهدان ناممکنی.
🔻 اگر رئالیسم سوسیالیستی، دیدی هوایی و تخت از تاریخ ارائه میکرد، تصویری، که مستظهر به علمالیقین حزب، روایتی خطی از تاریخ فراهم میکرد که در باورش به تاریخ و پیشرفت، همدست خصم طبقاتی خود بود، گلشیری با روش معرقکاری و برشهای عرضیاش در سنت، بر زمین سنت گام برمیداشت و زمین ناهموار آن را با پوست کف پایش مساحی میکرد و از چشماندازهایی بیقاعده و فضاهایی باز و نامنتظره پرده بر میداشت. گلشیری چون شخصیتی ویرانگر سرخوشانه پیش میرفت و منظرههای آشنای ما از تاریخ ادبیات را جابجا میکرد.
🔻 روش معرقکاری گلشیری از جهاتی به روش مجموعهدار شباهت دارد. او از طرفی حافظ و نگهبان سنت است. پیوسته از امکانات سنت و زبان فارسی حرف میزند. اما تزویج او با سنت در عین حال عملی است لبالب از تخریب و خشونت الهی. کار حافظه در گلشیری کوششی است برای بیرون کشیدن و خلاص کردن تکهپارهها از آن لایههای تاریخی که در آن جای گرفتهاند، تقلایی برای پاک کردن معانی فرهنگی انباشتهشده از تنِ خردهریزههای تاریخ، تلاشی که مناطق نقشهبردارینشدۀ سنت را آفتابی میکند. از این لحاظ، روش معرقکاری و سرهمبندی گلشیری چیزی از بار سیاسی و ویرانگر نقل قول را در خود دارد.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/p7cv
➖➖➖➖➖➖
#محسن_ملکی #شب_شک #هوشنگ_گلشیری #حافظه #زمان #والتر_بنیامین #ادبیات
از خطوط تیره، دونقطهها و پرانتزها: گلشیری، رئالیسم شبحگون، و تانیث تذکر
تحشیهای بر قصهٔ «شب شک» گلشیری
✍ محسن ملکی
🔻 این نوشته یک آزمایش است. دست خواننده را مثل خرمگسی سمج یا منتقدی چموش سفت میچسبیم و کشانکشان به سوی میز تشریحش میبریم (از هر چه بگذریم، خون منتقد لامحاله آلودۀ خون سقراط، آن خرمگس اعظم، است). با اصرار و الحاح و البته مبلغی ارعاب وادارش میکنیم آزمایش محال ما را به تماشا بنشیند: قصۀ «شب شک» گلشیری بازنویسی طنزآلود شک دستوری دکارت در تأملات است، یک بازنویسی خلاق و آغشته به جنون و بازی؛ یا بهتر، بازیابی منفیت مطلق نامتناهی آیرونی سقراطی از میان مخروبههای شک دکارتی.
🔻 پرسشها، ارواح خبیثه، تسخیرمان میکنند: شک ریشهای گلشیری در این قصه چه خط و ربطی با بوطیقای مدرنیستی او دارد؟ چه سوژهای را مفروض یا تولید میکند؟ نسبت معرفتشناسی و هستیشناسی در روایت گلشیری و مدرنیسم چیست؟ چیست نسبت شک ویرانگر گلشیری با حفّاریهای او در گذشتههای خاکشده؟ گلشیری مدیحهگوی شکست است یا کاتبِ شکستگی؟ نوشتن با دستهای چرک یعنی چه؟
🔻 کار گلشیری عزایمخوانی است یا بیجان کردن اشباح؟ چگونه در گلشیری جا بیجا میشود؟ از چه روست بیخانمانیِ چهره در گلشیری؟ حافظه ریشهدار است یا ریشریش؟ فرشتههای گلشیری وسواسیاند یا شیزوفرنیک؟ رئالیسم چیست؟ ثبت عین یا کشف حجاب از اشباح؟ چشم اشیاء چیست؟ به چه معنا میتوان از مارکسیسمِ گلشیری سخن گفت؟ میکوشیم تمام این پرسشها را از امعاء و احشاء قصۀ «شب شک» بیرون بکشیم. آستین بالا میزنیم و دست به کار میشویم.
🔻 شک معرفتشناختی گلشیری را در چه قابی باید فهمید؟ نسبت این شک ریشهای با درک گلشیری از کارکرد حافظه و به یاد آوردن چیست؟ چشماندازگرایی ویرانگر گلشیری چه پیامدهایی از پی دارد؟ آیا همه چیز در نسبیتی ریشهای گم و گور میشود؟ سوژهای که از دل این چشماندازگرایی زاده میشود چه سوژهای است؟ سوژهای کلبیمسلک یا پسماندهای که تنها و تنها در لحظۀ تقلیل خویش به هیچ، در لحظۀ محوشدنش، ظهور میکند؟ آیا میتوان از تأنیث تذکّر سخن گفت، قسمی زن ـ شدن حافظه که علیه قرائت خطی تاریخ و حافظه عمل میکند؟ تأنیث تاریخ منفجر شدن آن است. نوشتن، راه و چاه حفاری با دینامیت.
🔻 اگر بخواهیم از مارکسیسمِ گلشیری سخن بگوییم، این مارکسیسم در سیاست فرمال گلشیری نهفته است: سیاست ادبی او سیاستِ آنتاگونیسم فرمال است، سیاست وفاداری به آن تنش حدأقلی که هر منظری را از درون شکاف میزند. مارکسیسم او مارکسیسم مبتذل عوامانهای نیست که سخن گفتن دربارۀ مبارزۀ طبقاتی را شرط سیاسیبودن نویسنده بداند؛ مارکسیسمِ او سیاست وفاداری به منظر کمینۀ حقیقت است، به آن شبِ پرتنش که معرفتشناسی و هستیشناسی یکدیگر را در آن قطع میکنند؛ سوژه نقطۀ محوشوندۀ این تقاطع محال است. شخصیتهای گلشیری مخلوقات این اقتران محالاند، این زهدان ناممکنی.
🔻 اگر رئالیسم سوسیالیستی، دیدی هوایی و تخت از تاریخ ارائه میکرد، تصویری، که مستظهر به علمالیقین حزب، روایتی خطی از تاریخ فراهم میکرد که در باورش به تاریخ و پیشرفت، همدست خصم طبقاتی خود بود، گلشیری با روش معرقکاری و برشهای عرضیاش در سنت، بر زمین سنت گام برمیداشت و زمین ناهموار آن را با پوست کف پایش مساحی میکرد و از چشماندازهایی بیقاعده و فضاهایی باز و نامنتظره پرده بر میداشت. گلشیری چون شخصیتی ویرانگر سرخوشانه پیش میرفت و منظرههای آشنای ما از تاریخ ادبیات را جابجا میکرد.
🔻 روش معرقکاری گلشیری از جهاتی به روش مجموعهدار شباهت دارد. او از طرفی حافظ و نگهبان سنت است. پیوسته از امکانات سنت و زبان فارسی حرف میزند. اما تزویج او با سنت در عین حال عملی است لبالب از تخریب و خشونت الهی. کار حافظه در گلشیری کوششی است برای بیرون کشیدن و خلاص کردن تکهپارهها از آن لایههای تاریخی که در آن جای گرفتهاند، تقلایی برای پاک کردن معانی فرهنگی انباشتهشده از تنِ خردهریزههای تاریخ، تلاشی که مناطق نقشهبردارینشدۀ سنت را آفتابی میکند. از این لحاظ، روش معرقکاری و سرهمبندی گلشیری چیزی از بار سیاسی و ویرانگر نقل قول را در خود دارد.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/p7cv
➖➖➖➖➖➖
#محسن_ملکی #شب_شک #هوشنگ_گلشیری #حافظه #زمان #والتر_بنیامین #ادبیات
دموکراسی رادیکال
پس میماند که: از خطوط تیره، دو نقطهها و پرانتزها: گلشیری، رئالیسم شبحگون، و تأنیث تذکر تحشیهای بر قصۀ «شب شک» گلشیری - دموکراسی…
با اصرار و الحاح و البته مبلغی ارعاب خواننده را وادار میکنیم آزمایش محال ما را به تماشا بنشیند: قصۀ «شب شک» گلشیری بازنویسی طنزآلود شک دستوری دکارت در تأملات است، یک بازنویسی خلاق و آغشته به جنون و بازی؛ یا بهتر، بازیابی منفیت مطلق نامتناهی آیرونی سقراطی…
♦️ در دفاع از سوسیالیسم لیبرال: میراث کارلو روسلی
✍️ استانیسلاو جی. پولگیس
ترجمهٔ عرفان آقایی
🔻 از کارلو روسلی شاید بتوان به عنوان برجستهترین چهرهٔ سوسیالیسم غیرمارکسی ایتالیا نام برد، که نحلهٔ فکری مغفولماندهای در فضای اندیشهٔ ایران است. اما در ورای مرزهای ایران نیز روسلیِ نظریهپرداز همواره در سایهٔ روسلیِ شهید قرار داشته است و اهمیت این مقاله از این روست که بیشتر از آنکه به کنشهای تهورآمیز روسلی و فیگور روسلی شهید بپردازد به سراغ اندیشهٔ سیاسی روسلی میرود. برجستهترین اثر روسلی کتاب سوسیالیسمِ لیبرال وی است که میتوان آن را اثری در دو بخش دانست؛ در بخش اول این کتاب روسلی به سراغ نقد مارکسیسم و تجدیدنظرطلبی میرود و در بخش دوم تلاش میکند تا طرحوارهای از یک سوسیالیسم لیبرال-دموکراتیک ترسیم کند. این اثر هم بهلحاظ نظری و هم بهلحاظ تاریخی دارای اهمیت فراوانی است. اهمیت تاریخی این اثر بهدلیل الهامبخشی آن به جنبش عدالت و آزادی و در پی آن تاثیرپذیری حزب آتزیونه است، حزبی که علیرغم بهدست آوردن تنها هفت کرسی در مجلس موسسان تاثیرگذاری بسیاری بر حزب کمونیست ایتالیا و قانون اساسی جمهوری بهاصطلاح اول داشت. اهمیت نظری این اثر نیز در ارائهٔ بررسی و تحلیل فاشیسم، تفاسیری خلاقه از ایدئولوژی و عمل در سوسیالیسم، و واکاوی تاریخ مارکسیسم نهفته است.
🔻 افرادی که با عصر طلایی سینمای ایتالیا آشنایی دارند، مسلماً فیلم کانفورمیست برناردو برتولوچی را بهخاطر میآورند. ممکن است حتی برخی از این مسئله آگاه باشند که این فیلم بر اساس رمانی با همین نام از آلبرتو موراویا ساخته شده است. آنچه اکثراً نمیدانند این است که شخصیت پروفسور کوادری که توسط «کانفورمیست» به قتل رسید، از روی کارلو روسلیِ لیبرال سوسیال مدلسازی شده بود. کارلو و برادرِ تاریخنگارش، که پسرخالههای موراویا بودند، بهدستور رژیم فاشیستی ایتالیا در ژوئن 1937 توسط پروفاشیستهای فرانسوی به قتل رسیدند.
🔻 چرا و چگونه باید سوسیالیسم لیبرال را پس از هفتاد سال بخوانیم؟ همانطور که نادیا اوربیناتی بهخوبی در مقدمهاش بر روی کتاب سوسیالیسم لیبرال بیان میکند، سوسیالیسم لیبرال الهامبخش جنبش عدالت و آزادی بود، که بنیانگذاران آن به محترمترین رهبران فکری و سیاسی ایتالیای پس از جنگ بدل گشتند. این کتاب باید در کنار یادداشتهای زندان گرامشی بهعنوان کلید فهم علت شکست دموکراسی و سوسیالیسم در برابر فاشیسم خوانده شود. مهمتر از آن، روسلی باور داشت که این کتاب مسیر زایش مجدد احتمالی سوسیالیسم را نشان داد.
🔻 نقد روسلی بر مارکسیسم بر محور نقش ارادهٔ آزاد است؛ اگر مارکسیسم قسمی «سوسیالیسم علمی» باشد، نقش ارادهٔ آزاد مغفول واقع میشود و مارکسیسم به پوزیتیویسم صرف فروکاسته میشود. از سوی دیگر، اگر مارکسیسم تاکید اولیهٔ خود بر ارادهٔ آزاد و بشریتی را که در مقام کاتالیزور تاریخ کنش میورزد حفظ کند؛ پس دیگر نمیتواند مدعی آن باشد که لباس علم بر تن دارد.
🔻 تحلیل روسلی از فاشیسم در میان مارکسیسم و لیبرالیسم، یا بهعبارت دیگر در میان گوبتی و گرامشی قرار میگیرد. موضع نظری وی را میتوان از این افق مورد قرائت قرار داد. روسلی یک ماه قبل از ترورش در حالی که شکلگیری و تحول عدالت و آزادی را از نظر میگذراند، نوشت که اولین برنامه [عدالت و آزادی] مبتنی بر ایدهٔ خودآیینی کارگران و شوراها بود که از نظم نوین گرامشی و انقلاب لیبرال گوبتی به ارث برده بود. روسلی از گوبتی این اصول را برگرفت که نه بورژوازی بلکه پرولتاریا نمود مدرن روح لیبرال و جنبش سیاسی جدید بود که باید برای انقلاب لیبرالی متداوم یا پایدار فعالیت میکرد. گرامشی برای روسلی تاکیدی بر اهمیت تاریخی پرولتاریا در کنار مفهوم دموکراسی کارگاهی بود.
🔻 روسلی همچنین این گزارهٔ کروچه را رد میکرد که فاشیسم را «میانپردهای» در تاریخ ایتالیا میدانست، و در عوض نظرش طنینانداز گوبتی بود: «فاشیسم بهنحوی از انحا خودزندگینامهٔ ملتی بوده است که از نبرد سیاسی پرهیز میکند، ملتی که یکدلی را ستایش و از دگراندیشی شانه خالی میکند». روسلی با گرامشی و گوبتی بر سر این مسئله توافق داشت که رد ریشههای فاشیسم را میتوان در نهادهای انسانی و اجتماعی ایتالیا زد و اینکه فاشیسم نمود عمیقترین رذایل و ضعفهای نهفتهٔ مردمی بدون آزادی بوده است: مردمی بهلحاظ سیاسی نابالغ که اغلب در حسرت دستی از غیب بودند؛ در شکل پاپ، یا شهریار یا سالار.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/zv5h
➖➖➖➖➖➖
#کارلو_روسلی #استانیسلاو_جی_پولگیس #عرفان_آقایی #ضدفاشیسم #فاشیسم #سوسیالیسم_لیبرال #سوسیالیسم_غیرمارکسی #عدالت_و_آزادی
✍️ استانیسلاو جی. پولگیس
ترجمهٔ عرفان آقایی
🔻 از کارلو روسلی شاید بتوان به عنوان برجستهترین چهرهٔ سوسیالیسم غیرمارکسی ایتالیا نام برد، که نحلهٔ فکری مغفولماندهای در فضای اندیشهٔ ایران است. اما در ورای مرزهای ایران نیز روسلیِ نظریهپرداز همواره در سایهٔ روسلیِ شهید قرار داشته است و اهمیت این مقاله از این روست که بیشتر از آنکه به کنشهای تهورآمیز روسلی و فیگور روسلی شهید بپردازد به سراغ اندیشهٔ سیاسی روسلی میرود. برجستهترین اثر روسلی کتاب سوسیالیسمِ لیبرال وی است که میتوان آن را اثری در دو بخش دانست؛ در بخش اول این کتاب روسلی به سراغ نقد مارکسیسم و تجدیدنظرطلبی میرود و در بخش دوم تلاش میکند تا طرحوارهای از یک سوسیالیسم لیبرال-دموکراتیک ترسیم کند. این اثر هم بهلحاظ نظری و هم بهلحاظ تاریخی دارای اهمیت فراوانی است. اهمیت تاریخی این اثر بهدلیل الهامبخشی آن به جنبش عدالت و آزادی و در پی آن تاثیرپذیری حزب آتزیونه است، حزبی که علیرغم بهدست آوردن تنها هفت کرسی در مجلس موسسان تاثیرگذاری بسیاری بر حزب کمونیست ایتالیا و قانون اساسی جمهوری بهاصطلاح اول داشت. اهمیت نظری این اثر نیز در ارائهٔ بررسی و تحلیل فاشیسم، تفاسیری خلاقه از ایدئولوژی و عمل در سوسیالیسم، و واکاوی تاریخ مارکسیسم نهفته است.
🔻 افرادی که با عصر طلایی سینمای ایتالیا آشنایی دارند، مسلماً فیلم کانفورمیست برناردو برتولوچی را بهخاطر میآورند. ممکن است حتی برخی از این مسئله آگاه باشند که این فیلم بر اساس رمانی با همین نام از آلبرتو موراویا ساخته شده است. آنچه اکثراً نمیدانند این است که شخصیت پروفسور کوادری که توسط «کانفورمیست» به قتل رسید، از روی کارلو روسلیِ لیبرال سوسیال مدلسازی شده بود. کارلو و برادرِ تاریخنگارش، که پسرخالههای موراویا بودند، بهدستور رژیم فاشیستی ایتالیا در ژوئن 1937 توسط پروفاشیستهای فرانسوی به قتل رسیدند.
🔻 چرا و چگونه باید سوسیالیسم لیبرال را پس از هفتاد سال بخوانیم؟ همانطور که نادیا اوربیناتی بهخوبی در مقدمهاش بر روی کتاب سوسیالیسم لیبرال بیان میکند، سوسیالیسم لیبرال الهامبخش جنبش عدالت و آزادی بود، که بنیانگذاران آن به محترمترین رهبران فکری و سیاسی ایتالیای پس از جنگ بدل گشتند. این کتاب باید در کنار یادداشتهای زندان گرامشی بهعنوان کلید فهم علت شکست دموکراسی و سوسیالیسم در برابر فاشیسم خوانده شود. مهمتر از آن، روسلی باور داشت که این کتاب مسیر زایش مجدد احتمالی سوسیالیسم را نشان داد.
🔻 نقد روسلی بر مارکسیسم بر محور نقش ارادهٔ آزاد است؛ اگر مارکسیسم قسمی «سوسیالیسم علمی» باشد، نقش ارادهٔ آزاد مغفول واقع میشود و مارکسیسم به پوزیتیویسم صرف فروکاسته میشود. از سوی دیگر، اگر مارکسیسم تاکید اولیهٔ خود بر ارادهٔ آزاد و بشریتی را که در مقام کاتالیزور تاریخ کنش میورزد حفظ کند؛ پس دیگر نمیتواند مدعی آن باشد که لباس علم بر تن دارد.
🔻 تحلیل روسلی از فاشیسم در میان مارکسیسم و لیبرالیسم، یا بهعبارت دیگر در میان گوبتی و گرامشی قرار میگیرد. موضع نظری وی را میتوان از این افق مورد قرائت قرار داد. روسلی یک ماه قبل از ترورش در حالی که شکلگیری و تحول عدالت و آزادی را از نظر میگذراند، نوشت که اولین برنامه [عدالت و آزادی] مبتنی بر ایدهٔ خودآیینی کارگران و شوراها بود که از نظم نوین گرامشی و انقلاب لیبرال گوبتی به ارث برده بود. روسلی از گوبتی این اصول را برگرفت که نه بورژوازی بلکه پرولتاریا نمود مدرن روح لیبرال و جنبش سیاسی جدید بود که باید برای انقلاب لیبرالی متداوم یا پایدار فعالیت میکرد. گرامشی برای روسلی تاکیدی بر اهمیت تاریخی پرولتاریا در کنار مفهوم دموکراسی کارگاهی بود.
🔻 روسلی همچنین این گزارهٔ کروچه را رد میکرد که فاشیسم را «میانپردهای» در تاریخ ایتالیا میدانست، و در عوض نظرش طنینانداز گوبتی بود: «فاشیسم بهنحوی از انحا خودزندگینامهٔ ملتی بوده است که از نبرد سیاسی پرهیز میکند، ملتی که یکدلی را ستایش و از دگراندیشی شانه خالی میکند». روسلی با گرامشی و گوبتی بر سر این مسئله توافق داشت که رد ریشههای فاشیسم را میتوان در نهادهای انسانی و اجتماعی ایتالیا زد و اینکه فاشیسم نمود عمیقترین رذایل و ضعفهای نهفتهٔ مردمی بدون آزادی بوده است: مردمی بهلحاظ سیاسی نابالغ که اغلب در حسرت دستی از غیب بودند؛ در شکل پاپ، یا شهریار یا سالار.
متن کامل را اینجا بخوانید 👈 https://radicald.net/zv5h
➖➖➖➖➖➖
#کارلو_روسلی #استانیسلاو_جی_پولگیس #عرفان_آقایی #ضدفاشیسم #فاشیسم #سوسیالیسم_لیبرال #سوسیالیسم_غیرمارکسی #عدالت_و_آزادی
دموکراسی رادیکال
در دفاع از سوسیالیسم لیبرال: میراث کارلو روسلی - دموکراسی رادیکال
از کارلو روسلی شاید بتوان به عنوان برجستهترین چهرهٔ سوسیالیسم غیرمارکسی ایتالیا نام برد، که نحلهٔ فکری مغفولماندهای در فضای اندیشهٔ ایران است. اما در ورای مرزهای ایران نیز روسلیِ نظریهپرداز همواره در سایهٔ روسلیِ شهید قرار داشته است و اهمیت این مقاله…