Audio
سخنرانی دکتر جبار رحمانی - نهم آبان 1403 (نشست اول - نقد آثار دکتر مرتضی فرهادی)
https://yek.link/kavehfarhadi
@mardomnameh
@ir_sociology
https://yek.link/kavehfarhadi
@mardomnameh
@ir_sociology
Audio
سخنرانی دکتر داریوش رحمانیان - نهم آبان 1403 (نشست اول - نقد آثار دکتر مرتضی فرهادی)
https://yek.link/kavehfarhadi
@mardomnameh
@ir_sociology
https://yek.link/kavehfarhadi
@mardomnameh
@ir_sociology
Audio
سخنرانی دکتر مرتضی فرهادی - نهم آبان 1403 (نشست اول - نقد آثار دکتر مرتضی فرهادی)
https://yek.link/kavehfarhadi
@mardomnameh
@ir_sociology
https://yek.link/kavehfarhadi
@mardomnameh
@ir_sociology
گزارش_نشست_دکتر_فرهادی_روزنامه_اعتماد_241106_161413.pdf
731.7 KB
گزارش روزنامه اعتماد از نشست علمی ۹ آبان ۱۴۰۳ انجمن جامعهشناسی ایران.
نشست نقد و بررسی آثار و افکار دکتر مرتضی فرهادی
سخنرانان: رحیم محمدی/ داریوش رحمانیان/ جبار رحمانی
نشست نقد و بررسی آثار و افکار دکتر مرتضی فرهادی
سخنرانان: رحیم محمدی/ داریوش رحمانیان/ جبار رحمانی
سخنی با قضاوتکنندگان؛
خودکشی را قضاوت نکنید،
شجاعت ویرانی داشته باشید!
رحیم محمدی
۲۴ آبان ۱۴۰۳
همین اول بگویم من موافق خودکشی نیستم و راضی نمیشوم انسانی یک سوزن هم به انگشت خود فرو کند و از خودکشی آقای کیانوش سنجری و اشخاصی مثل او که هر روز در گوشه و کنار این کشور دست به خودکشی میزنند و کمتر روزی هست خبری از این دست نشنویم، بسیار غمگین و متأثرم.
اما در ساعات گذشته شاهد بودیم کسانی در شبکههای اجتماعی حس خوددانشمند پنداری برداشتند و خودکشی کیانوش سنجری را قضاوت کردند یا حتی او را سرزنش نمودند. من و شما میدانیم بخشی از این بیچارهها مستخدم این شغلاند و اگر در دل خود هم راضی نباشند، باید این حرفها را بزنند تا سر ماه حقوق خود را از سازمان متبوعشان دریافت نمایند. پس من در اینجا روی سخنم فقط با اشخاص آزاد و مستقل است.
اما عزیزان حقیقت این است فرد خودکشی کننده نیز راضی به کشتن خود نیست، بلکه زمانی فرا میرسد که او برای «دفاع از خود» یا «دیگری» دست به خودکشی میزند. بگذارید یک داستان تاریخی برایتان تعریف کنم؛ یادم هست وقتی کودک بودم خانمی که با مادرم نشسته بود و صحبت میکردند، از زبان یکی از شاهدان ماجرا به مادرم تعریف کرد، زمانی که فلان گروه مهاجم (در اینجا نامی از این گروه نمیبرم، ولی برای اشخاص پژوهشگر قابل جستجو است) به «میاندوآب» حمله کردند، گروهی از دختران و زنان شهر خود را به رودخانهی زرینهرود (جغاتو در زبان محلی) انداختند و از بین رفتند. شما فکر میکنید این دختران و زنان همشهری ما راضی به این کار بودند یا مثلاً یک بیماری روانی داشتند؟
واقعیت این است که خودکشی یک اتفاقِ اجتماعی است، نه یک امر روانشناختی و فردی صرف. یعنی در عمر هر فردی زمانهای معدودی فرا میرسد که شرائطِ سیاسی و امنیتی و اقتصادی و اعتقادی و فرهنگی و گفتمانی از شش جهت چنان بر او فشار و عذاب وارد میکنند و چنان او را شکنجه میدهند که چارهای برای این فرد باقی نمیگذارند و او برای دفاع از خود و نجات دادن خود از «عذابِ بزرگتر» به «عذابِ کوچکتر» راضی میشود و جان خود را به دست خود میستاند. مثل همان شرایطی که آقای احمد زیدآبادی در مصاحبهی خود از تجربهی زندانش با آن مصاحبهگر توصیف کرد. (لطفاً خودتان آن مصاحبه را پیدا کنید و گوش دهید)
بنابراین بارها مشاهده شده یا خود اشخاص نقل کردهاند، وقتی فردی که تصمیم به خودکشی داشت همینکه موقعیت و شرایط او را عوض کردند و او را از آن موقعیت و شرایط جهنمی نجات دادند، تصمیم او هم فوری تغییر کرده و به زندگی برگشته است.
پس عرض میکنم اگر جنابتان هم دلیری و شجاعتی در خود احساس میکنید، این موقعیت و شرائط را قضاوت و سرزنش کنید و اگر توانی بالاتر دارید این شرائطِ سیاسی و امنیتی و اقتصادی و اعتقادی و فرهنگی و گفتمانی را تغییر دهید تا این مشکل اجتماعی هم درمان شود و دیگر تکرار نشود و جنابتان نیز از زحمت سرزنش افراد راحت شوید.
#خودکشی
#کیانوش_سنجری
#احمد_زیدآبادی
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tgoop.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
خودکشی را قضاوت نکنید،
شجاعت ویرانی داشته باشید!
رحیم محمدی
۲۴ آبان ۱۴۰۳
همین اول بگویم من موافق خودکشی نیستم و راضی نمیشوم انسانی یک سوزن هم به انگشت خود فرو کند و از خودکشی آقای کیانوش سنجری و اشخاصی مثل او که هر روز در گوشه و کنار این کشور دست به خودکشی میزنند و کمتر روزی هست خبری از این دست نشنویم، بسیار غمگین و متأثرم.
اما در ساعات گذشته شاهد بودیم کسانی در شبکههای اجتماعی حس خوددانشمند پنداری برداشتند و خودکشی کیانوش سنجری را قضاوت کردند یا حتی او را سرزنش نمودند. من و شما میدانیم بخشی از این بیچارهها مستخدم این شغلاند و اگر در دل خود هم راضی نباشند، باید این حرفها را بزنند تا سر ماه حقوق خود را از سازمان متبوعشان دریافت نمایند. پس من در اینجا روی سخنم فقط با اشخاص آزاد و مستقل است.
اما عزیزان حقیقت این است فرد خودکشی کننده نیز راضی به کشتن خود نیست، بلکه زمانی فرا میرسد که او برای «دفاع از خود» یا «دیگری» دست به خودکشی میزند. بگذارید یک داستان تاریخی برایتان تعریف کنم؛ یادم هست وقتی کودک بودم خانمی که با مادرم نشسته بود و صحبت میکردند، از زبان یکی از شاهدان ماجرا به مادرم تعریف کرد، زمانی که فلان گروه مهاجم (در اینجا نامی از این گروه نمیبرم، ولی برای اشخاص پژوهشگر قابل جستجو است) به «میاندوآب» حمله کردند، گروهی از دختران و زنان شهر خود را به رودخانهی زرینهرود (جغاتو در زبان محلی) انداختند و از بین رفتند. شما فکر میکنید این دختران و زنان همشهری ما راضی به این کار بودند یا مثلاً یک بیماری روانی داشتند؟
واقعیت این است که خودکشی یک اتفاقِ اجتماعی است، نه یک امر روانشناختی و فردی صرف. یعنی در عمر هر فردی زمانهای معدودی فرا میرسد که شرائطِ سیاسی و امنیتی و اقتصادی و اعتقادی و فرهنگی و گفتمانی از شش جهت چنان بر او فشار و عذاب وارد میکنند و چنان او را شکنجه میدهند که چارهای برای این فرد باقی نمیگذارند و او برای دفاع از خود و نجات دادن خود از «عذابِ بزرگتر» به «عذابِ کوچکتر» راضی میشود و جان خود را به دست خود میستاند. مثل همان شرایطی که آقای احمد زیدآبادی در مصاحبهی خود از تجربهی زندانش با آن مصاحبهگر توصیف کرد. (لطفاً خودتان آن مصاحبه را پیدا کنید و گوش دهید)
بنابراین بارها مشاهده شده یا خود اشخاص نقل کردهاند، وقتی فردی که تصمیم به خودکشی داشت همینکه موقعیت و شرایط او را عوض کردند و او را از آن موقعیت و شرایط جهنمی نجات دادند، تصمیم او هم فوری تغییر کرده و به زندگی برگشته است.
پس عرض میکنم اگر جنابتان هم دلیری و شجاعتی در خود احساس میکنید، این موقعیت و شرائط را قضاوت و سرزنش کنید و اگر توانی بالاتر دارید این شرائطِ سیاسی و امنیتی و اقتصادی و اعتقادی و فرهنگی و گفتمانی را تغییر دهید تا این مشکل اجتماعی هم درمان شود و دیگر تکرار نشود و جنابتان نیز از زحمت سرزنش افراد راحت شوید.
#خودکشی
#کیانوش_سنجری
#احمد_زیدآبادی
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tgoop.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️علیی شریعتی اسطورهپرداز بزرگ اسلامگرایی در ایران
✍حسن محدثی
۴ آذر ۱۴۰۳
علیی شریعتی از اسطورهپردازان بزرگ برای ایدهئولوژیی اسلامگرایی بود. او ایدهئولوگ بسیار بزرگ و موفقی بود و توانست مخاطبان زیادی را در ایران جذب کند. معلوم است که طرفداران او و دیگر اسلامگرایان از سخنان من آزرده میشوند. او بود که علی حقیقتی بر گونهی اساطیر را نوشت، از ابوذر نخستین سوسیالیست مسلمان را ساخت، و از حسین رهبری انقلابی پدید آورد و از زینب اسطورهی پیامگزار انقلاب را ساخت. او هرگز برای تحقق عدالت یا تحقق آزادی تئوری نداشت.
برای ادارهی جامعه نیاز به نظریه داریم. اسطورهها هرگز کافی نیستند. اسطورهها عواطف را برمیانگیزند و مردم را به شور میآورند. اسطورهها بیشتر به کار تخریب میآیند. برای ساختن نیازمند عقلانيت و علم و دانش هستیم. برای ساختن نیازمند نظریه و طراحیی عقلانی و علمی هستیم.
ساختن جهان و ارتقا بخشیدن کیفیت زندهگی و جهانی انسانیتر و عقلانیتر و مطلوبتر پدید آوردن، چه کار دشواری و پیچیدهای است و چهقدر دانش و کار و سازماندهی و برنامهریزی میخواهد!
#علی_شریعتی
#اسطورهپردازی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثی
۴ آذر ۱۴۰۳
علیی شریعتی از اسطورهپردازان بزرگ برای ایدهئولوژیی اسلامگرایی بود. او ایدهئولوگ بسیار بزرگ و موفقی بود و توانست مخاطبان زیادی را در ایران جذب کند. معلوم است که طرفداران او و دیگر اسلامگرایان از سخنان من آزرده میشوند. او بود که علی حقیقتی بر گونهی اساطیر را نوشت، از ابوذر نخستین سوسیالیست مسلمان را ساخت، و از حسین رهبری انقلابی پدید آورد و از زینب اسطورهی پیامگزار انقلاب را ساخت. او هرگز برای تحقق عدالت یا تحقق آزادی تئوری نداشت.
برای ادارهی جامعه نیاز به نظریه داریم. اسطورهها هرگز کافی نیستند. اسطورهها عواطف را برمیانگیزند و مردم را به شور میآورند. اسطورهها بیشتر به کار تخریب میآیند. برای ساختن نیازمند عقلانيت و علم و دانش هستیم. برای ساختن نیازمند نظریه و طراحیی عقلانی و علمی هستیم.
ساختن جهان و ارتقا بخشیدن کیفیت زندهگی و جهانی انسانیتر و عقلانیتر و مطلوبتر پدید آوردن، چه کار دشواری و پیچیدهای است و چهقدر دانش و کار و سازماندهی و برنامهریزی میخواهد!
#علی_شریعتی
#اسطورهپردازی
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from جامعهشناسی ایران
گروه جامعهشناسی ایران در روز علوم اجتماعی برگزار میکند:
دانشگاه ایرانی: نقدی بر نظام دانشگاه در ایران
🔸رحیم محمدی (درنگی در مسئله دانشگاه ایرانی)
🔸جبار رحمانی (بحران اجتماع علمی در دانشگاه ایرانی: سیاست توزیع رساله ها و فروبستگی دپارتمانی)
🔸تقیآزاد ارمکی (چالشهای دانشگاه ایرانی)
🔸محمدرضا ذوالفقاری: مدیر نشست
⬅️ زمان: دوشنبه 12 آذر 1403 ساعت 14 الی 16
⬅️مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی:
خیابان استاد نجاتالهی، جنب پارک ورشو، سالن سعدی
@ir_sociology
دانشگاه ایرانی: نقدی بر نظام دانشگاه در ایران
🔸رحیم محمدی (درنگی در مسئله دانشگاه ایرانی)
🔸جبار رحمانی (بحران اجتماع علمی در دانشگاه ایرانی: سیاست توزیع رساله ها و فروبستگی دپارتمانی)
🔸تقیآزاد ارمکی (چالشهای دانشگاه ایرانی)
🔸محمدرضا ذوالفقاری: مدیر نشست
⬅️ زمان: دوشنبه 12 آذر 1403 ساعت 14 الی 16
⬅️مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی:
خیابان استاد نجاتالهی، جنب پارک ورشو، سالن سعدی
@ir_sociology
شریعتی و مرور دو خاطره از دوست گرامیام دکتر حسن محدثی.
رحیم محمدی
۸ آذر ۱۴۰۳
یک سالهایی بود که نمیشد کتاب نخوانی، یعنی کسی که سواد خواندن داشت، اما کتاب نمیخواند آدم حسابی شمرده نمیشد. کودکان و نوجوانان و جوانان این دوره، خواندن و مطالعه را از خواندن آثار صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی و عبدالکریم بیآزار شیرازی و علی شریعتی و جلال آلاحمد و احسان طبری و مرتضی مطهری و جبران خلیل جبران و علی حجتی کرمانی و اقبال لاهوری و کسانی از همین قماش نویسندهها شروع میکردند، یعنی خانواده و مسجد و مدرسه اینها را به نسل نوخاسته حُقنه میکردند. من خودم متعلق به همین نسل هستم، (کودکِ کتابخوان دههی ۵۰) و خواندن را با کتابهای این دست نویسندگان شروع کردم. همینطور تابستانها در کلاس قرآن آخوندِ مسجد شرکت کردم.
بچههای نسل من اندکی که بزرگتر شدیم به طور اتوماتیک به دو گرایش اعتقادی و سیاسی موجود در جامعه تقسیم شدیم:
آنهایی که خانوادهیشان مقداری پیشرو و مدرن بودند همه سوسیالیست شدند و طرفدار یا عضو گروههای چپ از مجاهدین خلق تا حزب توده و دیگر انشعابات چپ.
آنهایی که خانوادههایشان مقداری سنتیتر و مذهبیتر بودند طرفدار روحانیت و آیتالله خمینی شدند، من خودم از همین دسته شدم.
یادم هست وقتی حسن محدثی را شاید اولین بار بود که دیدم، در نوارخانه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود در سالهای ۱۳۷۰ یا ۷۱ . فکر میکنم این نوارخانهی کاستی را حسن محدثی و دوستان همفکرش تازه ایجاد کرده بودند و اکثرش هم سخنرانیهای حسينيه ارشاد شریعتی بودند. اولین تصویری که آن زمان از محدثی در ذهنم مانده کتاب ضخیمی از علی شریعتی در دستش بود. من آن موقع دانشجوی سال سوم یا چهارم علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری اجتماعی بودم و آن سالها من دیگر خواندن شریعتی و امثال او را کنار گذاشته بودم و تقریباً نوعی تردید و گذار در من آغاز شده بود. من وقتی کتاب شریعتی را در دست محدثی دیدم لرزشی ناخودآگاه در ذهنم پیدا شد، معنایش را نفهمیدم اما لرزیدم مثل آنهایی که تب و لرز میگیرند.
بعد از آن نیز یکسالی شاید ۱۳۹۶ یا ۹۷ در یک سمیناری در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی من نقدی در مورد علی شریعتی مطرح کردم، ولی دکتر محدثی را که در جمع حضور داشتند، خوش نیامد و میکروفون را گرفت و حرف مرا حسابی نواخت.
من وقتی این یادداشت اخیر حسن محدثی در مورد شریعتی را خواندم، (https://www.tgoop.com/RahimMohamadi/2061) ناخودآگاه حس این خاطرات مرا گرفت و با خود گفتم گویا محدثی هم تردید و گذار را به منزل آخر رسانده است.
#شریعتی
#حسن_محدثی
#رحیم_محمدی
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tgoop.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
رحیم محمدی
۸ آذر ۱۴۰۳
یک سالهایی بود که نمیشد کتاب نخوانی، یعنی کسی که سواد خواندن داشت، اما کتاب نمیخواند آدم حسابی شمرده نمیشد. کودکان و نوجوانان و جوانان این دوره، خواندن و مطالعه را از خواندن آثار صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی و عبدالکریم بیآزار شیرازی و علی شریعتی و جلال آلاحمد و احسان طبری و مرتضی مطهری و جبران خلیل جبران و علی حجتی کرمانی و اقبال لاهوری و کسانی از همین قماش نویسندهها شروع میکردند، یعنی خانواده و مسجد و مدرسه اینها را به نسل نوخاسته حُقنه میکردند. من خودم متعلق به همین نسل هستم، (کودکِ کتابخوان دههی ۵۰) و خواندن را با کتابهای این دست نویسندگان شروع کردم. همینطور تابستانها در کلاس قرآن آخوندِ مسجد شرکت کردم.
بچههای نسل من اندکی که بزرگتر شدیم به طور اتوماتیک به دو گرایش اعتقادی و سیاسی موجود در جامعه تقسیم شدیم:
آنهایی که خانوادهیشان مقداری پیشرو و مدرن بودند همه سوسیالیست شدند و طرفدار یا عضو گروههای چپ از مجاهدین خلق تا حزب توده و دیگر انشعابات چپ.
آنهایی که خانوادههایشان مقداری سنتیتر و مذهبیتر بودند طرفدار روحانیت و آیتالله خمینی شدند، من خودم از همین دسته شدم.
یادم هست وقتی حسن محدثی را شاید اولین بار بود که دیدم، در نوارخانه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود در سالهای ۱۳۷۰ یا ۷۱ . فکر میکنم این نوارخانهی کاستی را حسن محدثی و دوستان همفکرش تازه ایجاد کرده بودند و اکثرش هم سخنرانیهای حسينيه ارشاد شریعتی بودند. اولین تصویری که آن زمان از محدثی در ذهنم مانده کتاب ضخیمی از علی شریعتی در دستش بود. من آن موقع دانشجوی سال سوم یا چهارم علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری اجتماعی بودم و آن سالها من دیگر خواندن شریعتی و امثال او را کنار گذاشته بودم و تقریباً نوعی تردید و گذار در من آغاز شده بود. من وقتی کتاب شریعتی را در دست محدثی دیدم لرزشی ناخودآگاه در ذهنم پیدا شد، معنایش را نفهمیدم اما لرزیدم مثل آنهایی که تب و لرز میگیرند.
بعد از آن نیز یکسالی شاید ۱۳۹۶ یا ۹۷ در یک سمیناری در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی من نقدی در مورد علی شریعتی مطرح کردم، ولی دکتر محدثی را که در جمع حضور داشتند، خوش نیامد و میکروفون را گرفت و حرف مرا حسابی نواخت.
من وقتی این یادداشت اخیر حسن محدثی در مورد شریعتی را خواندم، (https://www.tgoop.com/RahimMohamadi/2061) ناخودآگاه حس این خاطرات مرا گرفت و با خود گفتم گویا محدثی هم تردید و گذار را به منزل آخر رسانده است.
#شریعتی
#حسن_محدثی
#رحیم_محمدی
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tgoop.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
Telegram
جامعه ایرانی
♦️علیی شریعتی اسطورهپرداز بزرگ اسلامگرایی در ایران
✍حسن محدثی
۴ آذر ۱۴۰۳
علیی شریعتی از اسطورهپردازان بزرگ برای ایدهئولوژیی اسلامگرایی بود. او ایدهئولوگ بسیار بزرگ و موفقی بود و توانست مخاطبان زیادی را در ایران جذب کند. معلوم است که طرفداران…
✍حسن محدثی
۴ آذر ۱۴۰۳
علیی شریعتی از اسطورهپردازان بزرگ برای ایدهئولوژیی اسلامگرایی بود. او ایدهئولوگ بسیار بزرگ و موفقی بود و توانست مخاطبان زیادی را در ایران جذب کند. معلوم است که طرفداران…
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️من و شریعتی /۱
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
نقل خاطره از دوست عزیز دانشور ام دکتر رحیم محمدی مرا ترغیب میکند که در بارهی نسبت ام با دکتر شریعتی بنویسم.
اولین باری که تصویری از شریعتی دیدم، روی کتابچه کوچک شعر بود. در کتابهایی که برای فروش در مدرسهی راهنماییی روستای ما (کرباسده) گذاشته بودند، کتابچهی با تصویر روی جلد شریعتی افتاده بود کنار کتابچهای با تصویر مهندس بازرگان. چند ماهی بود که انقلاب پنجاه و هفت به پیروزی رسیده بود و من دانشآموز اول راهنمایی سیزده ساله بودم. از انقلاب فقط این چند چیز را فهمیده بودم:
جر و بحثهای برادر ام علیرضا با پدر ام. پدر ام از انقلاب راضی نبود و برادر ام مدافع اش بود،
دعواهای دو گروه طرفدار حکومت پهلوی و جوانان انقلابیی روستا،
و جملهی تکاندهندهی مرد میانسالی که در روستا فرد موجهی شناخته نمیشد در روز آمدن آیتالله خمینی: آخیش راحت شدیم.
من در آن روز چند تا کتاب خریدم ولی سواد خواندنشان را نذاشتم. در کتابچهای که تصویر شریعتی را داشت، شعری نوشته شده بود: دکتر علی شریعتی الا الا چه همتی، آغاز بیداری ...
من چیز زیادی سر در نیاوردم الا اینکه این شعر در تمجید علیی شریعتی است. گذشت و گذشت و من در خرداد هزار و سیصد و شصت چهار در رشتهی علوم تجربی دیپلم گرفتم و در کنکور شرکت کردم. میخواستم در یکی از سهرشتهی زیر را قبول شوم: پزشکی، داروسازی، دندانپزشکی. آرزویم از کودکی این بود که پزشکی دانشمند بشوم: مثل پاستور یا رامون کاخال که سریال اش را در دورهی متوسطه از تلویزیون دیده بودم. اما در مهندسیی زمینشناسی قبول شدم و دوست نداشتم و نرفتم.
زمان جنگ بود و من در دوران متوسطه روزنامههای حزب نهضت آزادی را میحواندم که یکی پس از دیگری توقیف میشد: بامداد، صبح آزادگان، ... . این روزنامهها میگفتند جنگ بعد از آزادیی خرمشهر باید تمام میشد و منتقد جنگ بودند. من هم جنگ را قبول نداشتم. ولی میخواستم دانشگاه بروم لاجرم از روی ناچاری باید خود ام را معرفی میکردم تا از سد سربازی عبور کنم. خود ام را معرفی کردم ولی در دفترچهی اعزام من نوشتند: ۱۵ اسفند ۱۳۶۴.
حالا از خرداد ۱۳۶۴ تا ۱۵ اسفند ۱۳۶۴ بیکار بودم. کار دروی برنج بود اما چند هفتهای بیشتر وقت اعضای خانواده را نمیگرفت. شروع کردم به کتاب خواندن. از روستا میرفتم سر جاده و ماشین سوار میشدم و بیست کیلومتر تا رشت میرفتم و با پول ناچیزی که داشتم کتاب و نوار شجریان میخریدم. یاد هستم یکی از کتابهایی که خریدم ریشههای آلکس هیلی بود؛ کتابی حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ صفحه و داستان سیاهان آفریقایی که به بردهگی گرفته شده بودند و به آمریکا برده شده بودند. خوب یاد ام هست که در انتهای کتاب سخت گریستم؛ آنجا که هیلی نویسندهی امریکاییی کتاب وسط یک رقص محلی در روستای نیاکان اش در آفریقا خویشاوندان اش را یافته بود.
من وقت ام آزاد بود و باید کتاب میخواندم یا فوتبال میکردم. پول زیادی برای کتاب خریدن نداشتم. لاجرم شروع کردم به خواندن کتابهای موجود در خانه. یک روز دست بردم به طاقچهی خانهی گلی و پوشالیمان و کتابی برداشتم که اسم عجیبی داشت: فاطمه، فاطمه است نوشتهی دکتر علیی شریعتی با آرم لا بر روی جلد از انتشارات حسینیهی ارشاد. کتاب را با کاغذ سفیدی جلد گرفته بودند. بعد از اتمام کتاب دیدم برادر ام علیرضا در صفحهی آخر کتاب جملهای در تمجید از علیی شریعتی نوشته بود. از اینجا بود که من درگیر شریعتی شدم.
از آن روز به بعد به تمام شهرهای گیلان به نوبت سفر میکردم تا کتابهای شریعتی را در پیادههای شهرها پیدا کنم و بخرم: کوچصفهان، رشت، استانهی اشرفیه، لاهیجان، انزلی. من وقتی شروع کردم به خواندن کتابهای شریعتی، که کتابهایش ممنوع بود. بعد که در نیمهی اسفند ۱۳۶۴ به سربازی رفتم یواشکی کتابهای شریعتی را در زیر ساک ام قائم میکردم تا بتوانم در وقت فراغت آنها را بخوانم.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
نقل خاطره از دوست عزیز دانشور ام دکتر رحیم محمدی مرا ترغیب میکند که در بارهی نسبت ام با دکتر شریعتی بنویسم.
اولین باری که تصویری از شریعتی دیدم، روی کتابچه کوچک شعر بود. در کتابهایی که برای فروش در مدرسهی راهنماییی روستای ما (کرباسده) گذاشته بودند، کتابچهی با تصویر روی جلد شریعتی افتاده بود کنار کتابچهای با تصویر مهندس بازرگان. چند ماهی بود که انقلاب پنجاه و هفت به پیروزی رسیده بود و من دانشآموز اول راهنمایی سیزده ساله بودم. از انقلاب فقط این چند چیز را فهمیده بودم:
جر و بحثهای برادر ام علیرضا با پدر ام. پدر ام از انقلاب راضی نبود و برادر ام مدافع اش بود،
دعواهای دو گروه طرفدار حکومت پهلوی و جوانان انقلابیی روستا،
و جملهی تکاندهندهی مرد میانسالی که در روستا فرد موجهی شناخته نمیشد در روز آمدن آیتالله خمینی: آخیش راحت شدیم.
من در آن روز چند تا کتاب خریدم ولی سواد خواندنشان را نذاشتم. در کتابچهای که تصویر شریعتی را داشت، شعری نوشته شده بود: دکتر علی شریعتی الا الا چه همتی، آغاز بیداری ...
من چیز زیادی سر در نیاوردم الا اینکه این شعر در تمجید علیی شریعتی است. گذشت و گذشت و من در خرداد هزار و سیصد و شصت چهار در رشتهی علوم تجربی دیپلم گرفتم و در کنکور شرکت کردم. میخواستم در یکی از سهرشتهی زیر را قبول شوم: پزشکی، داروسازی، دندانپزشکی. آرزویم از کودکی این بود که پزشکی دانشمند بشوم: مثل پاستور یا رامون کاخال که سریال اش را در دورهی متوسطه از تلویزیون دیده بودم. اما در مهندسیی زمینشناسی قبول شدم و دوست نداشتم و نرفتم.
زمان جنگ بود و من در دوران متوسطه روزنامههای حزب نهضت آزادی را میحواندم که یکی پس از دیگری توقیف میشد: بامداد، صبح آزادگان، ... . این روزنامهها میگفتند جنگ بعد از آزادیی خرمشهر باید تمام میشد و منتقد جنگ بودند. من هم جنگ را قبول نداشتم. ولی میخواستم دانشگاه بروم لاجرم از روی ناچاری باید خود ام را معرفی میکردم تا از سد سربازی عبور کنم. خود ام را معرفی کردم ولی در دفترچهی اعزام من نوشتند: ۱۵ اسفند ۱۳۶۴.
حالا از خرداد ۱۳۶۴ تا ۱۵ اسفند ۱۳۶۴ بیکار بودم. کار دروی برنج بود اما چند هفتهای بیشتر وقت اعضای خانواده را نمیگرفت. شروع کردم به کتاب خواندن. از روستا میرفتم سر جاده و ماشین سوار میشدم و بیست کیلومتر تا رشت میرفتم و با پول ناچیزی که داشتم کتاب و نوار شجریان میخریدم. یاد هستم یکی از کتابهایی که خریدم ریشههای آلکس هیلی بود؛ کتابی حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ صفحه و داستان سیاهان آفریقایی که به بردهگی گرفته شده بودند و به آمریکا برده شده بودند. خوب یاد ام هست که در انتهای کتاب سخت گریستم؛ آنجا که هیلی نویسندهی امریکاییی کتاب وسط یک رقص محلی در روستای نیاکان اش در آفریقا خویشاوندان اش را یافته بود.
من وقت ام آزاد بود و باید کتاب میخواندم یا فوتبال میکردم. پول زیادی برای کتاب خریدن نداشتم. لاجرم شروع کردم به خواندن کتابهای موجود در خانه. یک روز دست بردم به طاقچهی خانهی گلی و پوشالیمان و کتابی برداشتم که اسم عجیبی داشت: فاطمه، فاطمه است نوشتهی دکتر علیی شریعتی با آرم لا بر روی جلد از انتشارات حسینیهی ارشاد. کتاب را با کاغذ سفیدی جلد گرفته بودند. بعد از اتمام کتاب دیدم برادر ام علیرضا در صفحهی آخر کتاب جملهای در تمجید از علیی شریعتی نوشته بود. از اینجا بود که من درگیر شریعتی شدم.
از آن روز به بعد به تمام شهرهای گیلان به نوبت سفر میکردم تا کتابهای شریعتی را در پیادههای شهرها پیدا کنم و بخرم: کوچصفهان، رشت، استانهی اشرفیه، لاهیجان، انزلی. من وقتی شروع کردم به خواندن کتابهای شریعتی، که کتابهایش ممنوع بود. بعد که در نیمهی اسفند ۱۳۶۴ به سربازی رفتم یواشکی کتابهای شریعتی را در زیر ساک ام قائم میکردم تا بتوانم در وقت فراغت آنها را بخوانم.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️من و شریعتی /۲
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
رفتم سربازی و همچنان شریعتی خواندم؛ البته با ترس و احتیاط، چون کتابهایش ممنوع بود. سه ماه در پادگان سلطنتآباد (صفر شیش) آموزشی را گذراندم. بعد ما را فرستادند به پادگان دیگری که میگفتند: صفر یک. چهل و پنج روز هم آنجا آموزش دیدم و رسته ام شد پیاده. امتحانی میگرفتند از سربازان تا تقسیمشان کنند. نمرهی من جوری بود که نمیتوانستم در پادگانهای تهران بیافتم ولی انقدر هم بد نبود و افتادم صفر پنج کرمان و شدم سرباز کمک مربی. ولی باز هم شریعتی میخواندم. یکسال گذشت و بخشنامه آمد که آنهایی که یک سال در پادگانها خدمت کرده اند، بقیهی خدمتشان باید بروند به جبهه. منی که جنگ را قبول نداشتم (تصور کنید که نوزده یا بیست ساله بودم)، باید میرفتم جبههی جنگ. تقسیممان کردند و افتادم به یکی از بدنامترین لشکرهای کشور: لشکر ۸۸ زاهدان (بهخاطر مصرف مواد مخدر بدنام بود).
لاجرم رفتم زاهدان و خود ام را به لشکر معرفی کردم و از انجا اعزام شدم جبههی جنگ. ولی باز هم در ته ساک و کوله ام کتابهای شریعتی بود. یواشکی در جبهه شریعتی میخواندم. هشت ماه در دستهی شناساییی گردان صد و نود و چند لشکر ۸۸ خدمت کردم و هر شبی که به شناسایی میرفتیم امکان مرگ یا اسارت بود. به خاطر دیپلم، شده بودم گروهبان دوی وظیفه و شده بودم فرماندهی گروه شناسایی. باز هم یواشکی و با ترس و لرز شریعتی میخواندم. بعد مدتی جای مرا عوض کردند و افتادم گروهان ادوات و شدم فرمانده یک قبضه مینیکاتیوشا و به خاطر کمبود سرباز چهار ماه به خدمت ما اضافه کردند و هشت ماه هم در گروهان ادوات (روی هم ۱۶ ماه در جبههی جنگ) خدمت کردم و باز هم یواشکی شریعتی میخواندم. در ۳۱ تیر ۱۳۶۷ (بعد از ۲۸ ماه خدمت) ترخیص شدم، در حالیکه یازده روز بعد از ترخیص من و در طیی حملهی سراسریی عراق به خطوط ایران اغلب همگروهانیی من اسیر شدند.
برگشتم به روستای کرباسده در حالی که از آثار یک موج انفجار که به خطا از سوی جبههی خودی شلیک شده بود، آزار میدیدم و با کمی سر و صدا عصبی میشدم. همینکه در جنگ زنده مانده بودم و طوری ام نشده بود، برای من شبیه معجزه بود.
باز هم شریعتی میخواندم و آرامآرام در طول این چند سال شریعتیخوانی به اهمیت علوم انسانی پی برده بودم. ولی هنوز تهماندهای از رویای پزشک دانشمند در وجود ام مانده بود. یکی دو بار دیگر در کنکور پزشکی شرکت کردم و باز هم در سه رشتهی دلخواه ام قبول نشدم. بالاخره تصمیم گرفتم در علوم انسانی شرکت کنم. تا اینکه دفترچه آمد و من میخواستم جامعهشناسی را انتخاب کنم. اما در دفترچه رشتهای به نام جامعهشناسی نبود و علوم اجتماعی بود و من نمیدانستم این همان است. در آثار شریعتی با تاریخ و روانشناسی هم آشنا شده بودم و به آنها هم علاقه پیدا کرده بودم. من که شک داشتم علوم اجتماعی همان جامعهشناسی است، بیت انتخاب اول را زدم تاریخ و بیست انتخاب دوم را زدم روانشناسی. حالا نوبت بیست انتخاب سوم بود که از گزینهی چهل ام شروع میشد. بیستتای سوم را زدم علوم اجتماعی. گزینهی چهل ام رشتهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران بود و من در کمال تعجب در انتخاب چهل ام قبول شدم و شدم دانشجوی رشتهی پژوهشگریی علوم اجتماعی در دانشگاه تهران در مهر سال ۱۳۶۹.
حالا من یک دانشجوی سربازی رفته بودم با ۲۴ سال سن و با لهجهی غلیظ گیلکی در دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران در میدان بهارستان؛ دانشجویی که اکثر کتابهای شریعتی را دو بار یا بیشتر خوانده و همچنان شریعتی میخواند و حالا در کلاسها مدام به شریعتی استناد میکند، در کنار جوانهایی که مستقیم از مدرسه به دانشگاه آمده بودند و هرگز این همه کتاب نخوانده بودند. من یک سر و گردن از همه بالاتر بودم و از بس سوال میکردم که همکلاسیها عصبانی میشدند. استادان به خاطر لهجهی گیلکی متوجه سوال ام نمیشدند و دائم میگفتند: چی؟ و من باز سوال ام را تکرار میکردم و گاهی بچهها از وسط کلاس سوال ام را به لهجهی تهرانی برای استاد ترجمه میکردند!
من در این سالها که شریعتی بهشدت ممنوع بود پر از شریعتی بودم و بعد بقیه را هم کم و بیش خوانده بودم. دورهای سیاه و بسیار دشوار بود و خفقان شدیدی بر دانشگاهها حاکم بود و نام بردن از شریعتی اصلا خوشآیند نبود.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
رفتم سربازی و همچنان شریعتی خواندم؛ البته با ترس و احتیاط، چون کتابهایش ممنوع بود. سه ماه در پادگان سلطنتآباد (صفر شیش) آموزشی را گذراندم. بعد ما را فرستادند به پادگان دیگری که میگفتند: صفر یک. چهل و پنج روز هم آنجا آموزش دیدم و رسته ام شد پیاده. امتحانی میگرفتند از سربازان تا تقسیمشان کنند. نمرهی من جوری بود که نمیتوانستم در پادگانهای تهران بیافتم ولی انقدر هم بد نبود و افتادم صفر پنج کرمان و شدم سرباز کمک مربی. ولی باز هم شریعتی میخواندم. یکسال گذشت و بخشنامه آمد که آنهایی که یک سال در پادگانها خدمت کرده اند، بقیهی خدمتشان باید بروند به جبهه. منی که جنگ را قبول نداشتم (تصور کنید که نوزده یا بیست ساله بودم)، باید میرفتم جبههی جنگ. تقسیممان کردند و افتادم به یکی از بدنامترین لشکرهای کشور: لشکر ۸۸ زاهدان (بهخاطر مصرف مواد مخدر بدنام بود).
لاجرم رفتم زاهدان و خود ام را به لشکر معرفی کردم و از انجا اعزام شدم جبههی جنگ. ولی باز هم در ته ساک و کوله ام کتابهای شریعتی بود. یواشکی در جبهه شریعتی میخواندم. هشت ماه در دستهی شناساییی گردان صد و نود و چند لشکر ۸۸ خدمت کردم و هر شبی که به شناسایی میرفتیم امکان مرگ یا اسارت بود. به خاطر دیپلم، شده بودم گروهبان دوی وظیفه و شده بودم فرماندهی گروه شناسایی. باز هم یواشکی و با ترس و لرز شریعتی میخواندم. بعد مدتی جای مرا عوض کردند و افتادم گروهان ادوات و شدم فرمانده یک قبضه مینیکاتیوشا و به خاطر کمبود سرباز چهار ماه به خدمت ما اضافه کردند و هشت ماه هم در گروهان ادوات (روی هم ۱۶ ماه در جبههی جنگ) خدمت کردم و باز هم یواشکی شریعتی میخواندم. در ۳۱ تیر ۱۳۶۷ (بعد از ۲۸ ماه خدمت) ترخیص شدم، در حالیکه یازده روز بعد از ترخیص من و در طیی حملهی سراسریی عراق به خطوط ایران اغلب همگروهانیی من اسیر شدند.
برگشتم به روستای کرباسده در حالی که از آثار یک موج انفجار که به خطا از سوی جبههی خودی شلیک شده بود، آزار میدیدم و با کمی سر و صدا عصبی میشدم. همینکه در جنگ زنده مانده بودم و طوری ام نشده بود، برای من شبیه معجزه بود.
باز هم شریعتی میخواندم و آرامآرام در طول این چند سال شریعتیخوانی به اهمیت علوم انسانی پی برده بودم. ولی هنوز تهماندهای از رویای پزشک دانشمند در وجود ام مانده بود. یکی دو بار دیگر در کنکور پزشکی شرکت کردم و باز هم در سه رشتهی دلخواه ام قبول نشدم. بالاخره تصمیم گرفتم در علوم انسانی شرکت کنم. تا اینکه دفترچه آمد و من میخواستم جامعهشناسی را انتخاب کنم. اما در دفترچه رشتهای به نام جامعهشناسی نبود و علوم اجتماعی بود و من نمیدانستم این همان است. در آثار شریعتی با تاریخ و روانشناسی هم آشنا شده بودم و به آنها هم علاقه پیدا کرده بودم. من که شک داشتم علوم اجتماعی همان جامعهشناسی است، بیت انتخاب اول را زدم تاریخ و بیست انتخاب دوم را زدم روانشناسی. حالا نوبت بیست انتخاب سوم بود که از گزینهی چهل ام شروع میشد. بیستتای سوم را زدم علوم اجتماعی. گزینهی چهل ام رشتهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران بود و من در کمال تعجب در انتخاب چهل ام قبول شدم و شدم دانشجوی رشتهی پژوهشگریی علوم اجتماعی در دانشگاه تهران در مهر سال ۱۳۶۹.
حالا من یک دانشجوی سربازی رفته بودم با ۲۴ سال سن و با لهجهی غلیظ گیلکی در دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران در میدان بهارستان؛ دانشجویی که اکثر کتابهای شریعتی را دو بار یا بیشتر خوانده و همچنان شریعتی میخواند و حالا در کلاسها مدام به شریعتی استناد میکند، در کنار جوانهایی که مستقیم از مدرسه به دانشگاه آمده بودند و هرگز این همه کتاب نخوانده بودند. من یک سر و گردن از همه بالاتر بودم و از بس سوال میکردم که همکلاسیها عصبانی میشدند. استادان به خاطر لهجهی گیلکی متوجه سوال ام نمیشدند و دائم میگفتند: چی؟ و من باز سوال ام را تکرار میکردم و گاهی بچهها از وسط کلاس سوال ام را به لهجهی تهرانی برای استاد ترجمه میکردند!
من در این سالها که شریعتی بهشدت ممنوع بود پر از شریعتی بودم و بعد بقیه را هم کم و بیش خوانده بودم. دورهای سیاه و بسیار دشوار بود و خفقان شدیدی بر دانشگاهها حاکم بود و نام بردن از شریعتی اصلا خوشآیند نبود.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️من و شریعتی /۳
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
پیش از انکه آثار شریعتی را بخوانم، چیزهایی مینوشتم و یادداشت میکردم. حالا دیگر بیشتر و بیشتر مینوشتم. با شریعتی از مذهب پدری عبور کردم و مذهب روشنفکریی دینی را گرفتم و همینطور دهه به دهه با شریعتی و بعد با دیگرا مذهب ام متحول میشد. من مدام متحول میشدم؛ تقریبا دهه به دهه متحول شدم. در دانشکده بسیار فعال بودم و کار فرهنگی میکردم. اما کار و فعالیت در دانشکده شدیدا تحت نظر بود و نهادهای اسلامی همه چیز را تحت کنترل داشتند: کمیتهی انظباطی، انجمن اسلامی، بسیج دانشجویی، جهاد دانشگاهی، حراست. من در همان سالهای ۱۳۷۰ به بعد دکتر رحیم محمدی را دیدم. او رئیس بسیج دانشکده بود و من با افکار انتقادی ام برای افرادی که اعضای این نهادها بودم، فردی ناخوشآیند یا منفور یا دستکم مشکوک تلقی میشدم. من مدام از شریعتی سخن میگفتم و گاهی سخنرانیهایی میکردم و خیلی مشکوک تلقی میشدم. کچلیی در حال پیشروی نیز داشت ظاهر مرا شبیه به شریعتی میکرد و این خود اش گاهی باعث انبساط خاطر بود و گاهی مایهی دردسر!
من و دوستان ام در دانشکده با پول توجیبی ۳۵ هزار تومان جمع کردیم و یک نوارخانه راه انداختیم. نمیخواستیم زیر بلیط نهادهای محدودکنندهی دانشکده باشیم. در شش ماه اخر سال ۱۳۷۲ من و نه نفر از دوستان همکلاسی شروع کردیم به برنامهریزی برای برگزاریی همآیشی برای دکتر علیی شریعتی در خرداد ۱۳۷۳. دورهی تسلط اقتصاد بازار و ریاست جمهوریی هاشمیی رفسنجانی بود و خفقان بیداد میکرد. نوار بیداد شجریان مهمترین نواری بود که در آن سالها گوش میکرد:
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
ده نفره زیر نظر من شروع کردیم به فیشبرداری از آثار شریعتی. موضوع مطالعهی دموکراسی در آثار شریعتی بود. من با موافقت گروه بر روی فیشها کار کردم و نخستین مقاله ام را در نقد شریعتی نوشتم: دیکاتوریی ایدهئولوگها (بعدها نام اش در کتاب زیر سقف اعتقاد به دیکتاتوریی آموزشی بدل شد). انموقع مجلهی کیان مهمترین مجلهی روشنفکریی کشور بود و دکتر سروش مهمترین متفکر کشور بود و من مجلات مهم را میخواندم: کیان، ایران فردا، فرهنگ توسعه، ... . مقالات استاد سروش در بارهی فربهتر از ایدهئولوژی در کیان منتشر میشد و نقد رادیکالی بود به شریعتی. من که دانشجو بودم و بسیاری دیگر از روشنفکران از شریعتی دفاع میکردم. متنی در نقد دکتر سروش نوشتم در صد و چند صفحه و حتا به کمک یکی از دوستان به ملاقات دکتر سروش رفتیم و او با بزرگمنشی و بزرگواری ما را پذیرفت. من به ایشان گفتم جزوهای در نقد شما نوشته اما دستنویس است. دکتر سروش گفتم اگر خوانا باشد، آن را میخوانم.
دستنوشتهی انتقادی ام را به کمک آقای محمدعلی ذکریایی دوست و همکلاسیی عزیز ام که حالا داماد آقای حجتیی کرمانی شده بود (خانم حجتی هم همکلاسیی ما بود)، به دست دکتر سروش رساندم و مدتی بعد دو باره به کمک آقای ذکریایی به دیدار دکتر سروش رفتم و ایشان گفتم:
"نوشتهی شما را خواندم. اگر دلایل شما درست باشد، حرف شما درست است و اگر دلایل من درست باشد، حرف من درست است (نقل به مضمون)."
آنموقع فکر میکردم نقد ام درست است، ولی الان فکر میکنم استاد سروش میخواسته مرا تشویق کند و در حق من معلمی کند و بزرگوارانه از رد نوشته ام اجتناب کند.
خلاصه، ما برای برگزاریی همآیش شریعتی باید زیر بلیط یکی از همان نهادهای اسلامی کار میکردیم. بهترین و ملایمترینشان انجمن اسلامی بود. من به کمک دوستان نه نفره کارها را پیش میبردیم. آمفی تئاتر ابن خلدون را آراستگی با عکسهایی که سفارش اش را داده بودیم. نمایشگاه کتاب را آماده کرده بودیم. من قدر ناچیزی خطاطی کار کرده بودم و بر روی پارچهی سفیدی لاهای حسینیهی ارشاد را نوشتم و از جلوی صحن آویزان کرده بودیم. دو متنی که نوشته بودم: یکی دیکتاتوریی ایدهئولوگها در نقد شریعتی در حدود سی صفحه و دیگری در نقد فربهتر از ایدهئولوژیی دکتر سروش در حدود صد و بیست صفحه به کمک جلال یاسینی (یکی از همکلاسیها و دوست عزیز ام در انزمان و عضور این گروه ده نفرهمان) در صد نسخه پلی کپی کردیم. همهی این فعالیتها را با پول توجیبیی خودمان انجام دادیم. سخنرانان را برای سخنرانی در دو روز دعوت کرده بودیم: حسن یوسفیی اشکوری، بیژن عبدالکریمی، علی رضاقلی، و چند نفر دیگر به همراه دو استاد دانشکده حسین کچویان و تقیی آزاد ارمکی.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
پیش از انکه آثار شریعتی را بخوانم، چیزهایی مینوشتم و یادداشت میکردم. حالا دیگر بیشتر و بیشتر مینوشتم. با شریعتی از مذهب پدری عبور کردم و مذهب روشنفکریی دینی را گرفتم و همینطور دهه به دهه با شریعتی و بعد با دیگرا مذهب ام متحول میشد. من مدام متحول میشدم؛ تقریبا دهه به دهه متحول شدم. در دانشکده بسیار فعال بودم و کار فرهنگی میکردم. اما کار و فعالیت در دانشکده شدیدا تحت نظر بود و نهادهای اسلامی همه چیز را تحت کنترل داشتند: کمیتهی انظباطی، انجمن اسلامی، بسیج دانشجویی، جهاد دانشگاهی، حراست. من در همان سالهای ۱۳۷۰ به بعد دکتر رحیم محمدی را دیدم. او رئیس بسیج دانشکده بود و من با افکار انتقادی ام برای افرادی که اعضای این نهادها بودم، فردی ناخوشآیند یا منفور یا دستکم مشکوک تلقی میشدم. من مدام از شریعتی سخن میگفتم و گاهی سخنرانیهایی میکردم و خیلی مشکوک تلقی میشدم. کچلیی در حال پیشروی نیز داشت ظاهر مرا شبیه به شریعتی میکرد و این خود اش گاهی باعث انبساط خاطر بود و گاهی مایهی دردسر!
من و دوستان ام در دانشکده با پول توجیبی ۳۵ هزار تومان جمع کردیم و یک نوارخانه راه انداختیم. نمیخواستیم زیر بلیط نهادهای محدودکنندهی دانشکده باشیم. در شش ماه اخر سال ۱۳۷۲ من و نه نفر از دوستان همکلاسی شروع کردیم به برنامهریزی برای برگزاریی همآیشی برای دکتر علیی شریعتی در خرداد ۱۳۷۳. دورهی تسلط اقتصاد بازار و ریاست جمهوریی هاشمیی رفسنجانی بود و خفقان بیداد میکرد. نوار بیداد شجریان مهمترین نواری بود که در آن سالها گوش میکرد:
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
ده نفره زیر نظر من شروع کردیم به فیشبرداری از آثار شریعتی. موضوع مطالعهی دموکراسی در آثار شریعتی بود. من با موافقت گروه بر روی فیشها کار کردم و نخستین مقاله ام را در نقد شریعتی نوشتم: دیکاتوریی ایدهئولوگها (بعدها نام اش در کتاب زیر سقف اعتقاد به دیکتاتوریی آموزشی بدل شد). انموقع مجلهی کیان مهمترین مجلهی روشنفکریی کشور بود و دکتر سروش مهمترین متفکر کشور بود و من مجلات مهم را میخواندم: کیان، ایران فردا، فرهنگ توسعه، ... . مقالات استاد سروش در بارهی فربهتر از ایدهئولوژی در کیان منتشر میشد و نقد رادیکالی بود به شریعتی. من که دانشجو بودم و بسیاری دیگر از روشنفکران از شریعتی دفاع میکردم. متنی در نقد دکتر سروش نوشتم در صد و چند صفحه و حتا به کمک یکی از دوستان به ملاقات دکتر سروش رفتیم و او با بزرگمنشی و بزرگواری ما را پذیرفت. من به ایشان گفتم جزوهای در نقد شما نوشته اما دستنویس است. دکتر سروش گفتم اگر خوانا باشد، آن را میخوانم.
دستنوشتهی انتقادی ام را به کمک آقای محمدعلی ذکریایی دوست و همکلاسیی عزیز ام که حالا داماد آقای حجتیی کرمانی شده بود (خانم حجتی هم همکلاسیی ما بود)، به دست دکتر سروش رساندم و مدتی بعد دو باره به کمک آقای ذکریایی به دیدار دکتر سروش رفتم و ایشان گفتم:
"نوشتهی شما را خواندم. اگر دلایل شما درست باشد، حرف شما درست است و اگر دلایل من درست باشد، حرف من درست است (نقل به مضمون)."
آنموقع فکر میکردم نقد ام درست است، ولی الان فکر میکنم استاد سروش میخواسته مرا تشویق کند و در حق من معلمی کند و بزرگوارانه از رد نوشته ام اجتناب کند.
خلاصه، ما برای برگزاریی همآیش شریعتی باید زیر بلیط یکی از همان نهادهای اسلامی کار میکردیم. بهترین و ملایمترینشان انجمن اسلامی بود. من به کمک دوستان نه نفره کارها را پیش میبردیم. آمفی تئاتر ابن خلدون را آراستگی با عکسهایی که سفارش اش را داده بودیم. نمایشگاه کتاب را آماده کرده بودیم. من قدر ناچیزی خطاطی کار کرده بودم و بر روی پارچهی سفیدی لاهای حسینیهی ارشاد را نوشتم و از جلوی صحن آویزان کرده بودیم. دو متنی که نوشته بودم: یکی دیکتاتوریی ایدهئولوگها در نقد شریعتی در حدود سی صفحه و دیگری در نقد فربهتر از ایدهئولوژیی دکتر سروش در حدود صد و بیست صفحه به کمک جلال یاسینی (یکی از همکلاسیها و دوست عزیز ام در انزمان و عضور این گروه ده نفرهمان) در صد نسخه پلی کپی کردیم. همهی این فعالیتها را با پول توجیبیی خودمان انجام دادیم. سخنرانان را برای سخنرانی در دو روز دعوت کرده بودیم: حسن یوسفیی اشکوری، بیژن عبدالکریمی، علی رضاقلی، و چند نفر دیگر به همراه دو استاد دانشکده حسین کچویان و تقیی آزاد ارمکی.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️من و شریعتی /۴
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
تا انجایی که یاد ام هست، انجمن اسلامی به مدیریت یک دانشجوی سال بالایی به نام قلیپور شروع به سختگیری کردند و گفتند اسم یوسفیی اشکوری را از سخنرانان حذف کنید! ما نپذیرفتیم و روز آخر انجمن که تحت فشار از بالا قرار گرفته بود، اعلام کرد که ما این همآیش را برگزار نمیکنیم و از آن حمایت نمیکنیم.
خورده بودیم به سدی بزرگ. هیچ فعالیتی در دانشکده نمیتوانست انجام بگیرد، مگر اینکه زیر نظر یکی از اینها باشد و انجمن اسلامی خوشنامترینشان بود. بسیج که آقای رحیم محمدی رئیس آنزمان اش بود، در ذهن ما بهشدت نامطلوب بود؛ اگر نگویم منفور.
در یک روز مانده به اجرای برنامه باید در مورد حدود بیش از شش ماه کار و تلاش گروه ده نفرهمان تصمیم میگرفتیم. داوود حسینیی هاشمزاده، محمدعلی ذکریایی، عبدالعلیی حسینیون، جلال یاسینی، هاشم واعظی، کبری ایرانشاهی، من و چند نفر دیگر (اگر در ذکر اسامی اشتباه نکرده باشم) عضو این گروه ده نفره بودیم. تصمیم سختی گرفتیم: همآیش را برگزار میکنیم. فردا همآیش دکتر علیی شریعتی در دورهای که انتشار آثار دکتر شریعتی ممنوع بود و حتا نام او باید با احتیاط برده میشد، در حال برگزاری بود که من در آن فشار وحشتنام و پراضطراب کمیتهی انظباطی و انجمن اسلامی و بسیج و جهاد دانشگاهی و حراست دانشگاه، در دفتر رئیس دانشکده توسط نیروهای حراست بهعنوان مدیر گروه ده نفره احضار شدم: هر اتفاق بدی بیافتد مسوول تویی و خود ات باید پاسخگو باشی!
صدای اخراج از این تهدید به گوش ما رسید. من هیچکدام از سخنرانان را از نزدیک نمیشناختم؛ جز تقیی آزاد ارمکی و حسین کچویان که گفته بودند اگر یوسفیی اشکوری باشد، ما شرکت نمیکنیم و ما اسم هر دوشان را بر روی اعلامیههای چسبانده شده به در و دیوارهای دانشکده خط زده بودیم؛ یک دهنکجیی صریح به دو استاد وابسته و غیر مستقل.
فضا پرآشوب بود و نیروهای نهادها ریخته بودند به آمفی تئاتر ابن خلدون و ما از هر سو تحت فشار بودیم. محمدرضا جوادیی یگانه یک همکلاسیی اصولگرا از تیم آنها بود و یکی از فعالین علیه ما. آنها یک نیروی نفوذی در میان سخنرانان گذاشته بودند: یک همکلاسی به نام خانم دایی که محتوای سخنرانی اش را حین سخنرانی عوض کرده بود و علیه ما سخنرانی کرده بود! خنجر زدن از پشت!
تمام در و دیوارهای آمفی تئاتر ابن خلدون را با جملات سوسیالیستیی دکتر شریعتی علیه اقتصاد آزاد پر کرده بودیم؛ در دورهای که پروژهی تعدیل اقتصادی و وام گرفتن صندوق بینالمللیی پول در کشور تحت نظر اقتصاددانان بازار آزاد دکتر غنینژاد، دکتر نیلی، دکتر طبیبیان و غیره در کشور در حال اجرا بود و کرباسچی شهردار تهران بود و در حال اجرای اقتصاد کاپیتالیستی در شهر تهران و گران کردن زندهگی در تهران که بعدها الگوی تمام شهرداریهای کشور شد.
تحت فشار شدید حاکم بر ما بین دو نفر از اعضای گروه هاشم واعظی و محمدعلیی ذکریایی تنش و درگیری پیش آمده بود و من وظیفه داشتم آن را به هر صورت مهار کنم و با زحمت زیاد این کار را کردم. نمیدانم بحث بر سر این بود که چه کسی مجری بشود یا چیزی دیگر.
نوبت به سخنرانیی حسن یوسفیی اشکوری شد. تهدید کردند اگر او یخنرانی بکند، او را از بالای صحن به پایین پرتاب خواهیم کرد. داوود حسینی یکی از معلولین هممحلهای خود را به آمفی تئاتر کشانده بود و آن جلو بر روی ویلچر نشسته بود. او در آن جلسه نقش یک جانبازی را بازی میکرد که در جبههی ما قرار داشت؛ در مقابل جانبازانی که در طرف گروه فشار قرار داشتند! ملاحظه کنید که ناظر در چه فشاری داشتیم برنامه اجرا میکردیم.
در همین بین من از سوی حراست احضار شدم و تهدید کرده بودند و خواسته بودند برنامه یک روز باشد و روز دوم تعطیل شود. من ماجرا را به سخنرانان فردا اعلام کردم. علی رضا قلی که من در برابر قد و قامت او و سیبیل انبوه او مثل جوجه بودم، شروع کرد به خواهش و تمنا از من که "بگذار من امروز سخن بگویم!"
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
تا انجایی که یاد ام هست، انجمن اسلامی به مدیریت یک دانشجوی سال بالایی به نام قلیپور شروع به سختگیری کردند و گفتند اسم یوسفیی اشکوری را از سخنرانان حذف کنید! ما نپذیرفتیم و روز آخر انجمن که تحت فشار از بالا قرار گرفته بود، اعلام کرد که ما این همآیش را برگزار نمیکنیم و از آن حمایت نمیکنیم.
خورده بودیم به سدی بزرگ. هیچ فعالیتی در دانشکده نمیتوانست انجام بگیرد، مگر اینکه زیر نظر یکی از اینها باشد و انجمن اسلامی خوشنامترینشان بود. بسیج که آقای رحیم محمدی رئیس آنزمان اش بود، در ذهن ما بهشدت نامطلوب بود؛ اگر نگویم منفور.
در یک روز مانده به اجرای برنامه باید در مورد حدود بیش از شش ماه کار و تلاش گروه ده نفرهمان تصمیم میگرفتیم. داوود حسینیی هاشمزاده، محمدعلی ذکریایی، عبدالعلیی حسینیون، جلال یاسینی، هاشم واعظی، کبری ایرانشاهی، من و چند نفر دیگر (اگر در ذکر اسامی اشتباه نکرده باشم) عضو این گروه ده نفره بودیم. تصمیم سختی گرفتیم: همآیش را برگزار میکنیم. فردا همآیش دکتر علیی شریعتی در دورهای که انتشار آثار دکتر شریعتی ممنوع بود و حتا نام او باید با احتیاط برده میشد، در حال برگزاری بود که من در آن فشار وحشتنام و پراضطراب کمیتهی انظباطی و انجمن اسلامی و بسیج و جهاد دانشگاهی و حراست دانشگاه، در دفتر رئیس دانشکده توسط نیروهای حراست بهعنوان مدیر گروه ده نفره احضار شدم: هر اتفاق بدی بیافتد مسوول تویی و خود ات باید پاسخگو باشی!
صدای اخراج از این تهدید به گوش ما رسید. من هیچکدام از سخنرانان را از نزدیک نمیشناختم؛ جز تقیی آزاد ارمکی و حسین کچویان که گفته بودند اگر یوسفیی اشکوری باشد، ما شرکت نمیکنیم و ما اسم هر دوشان را بر روی اعلامیههای چسبانده شده به در و دیوارهای دانشکده خط زده بودیم؛ یک دهنکجیی صریح به دو استاد وابسته و غیر مستقل.
فضا پرآشوب بود و نیروهای نهادها ریخته بودند به آمفی تئاتر ابن خلدون و ما از هر سو تحت فشار بودیم. محمدرضا جوادیی یگانه یک همکلاسیی اصولگرا از تیم آنها بود و یکی از فعالین علیه ما. آنها یک نیروی نفوذی در میان سخنرانان گذاشته بودند: یک همکلاسی به نام خانم دایی که محتوای سخنرانی اش را حین سخنرانی عوض کرده بود و علیه ما سخنرانی کرده بود! خنجر زدن از پشت!
تمام در و دیوارهای آمفی تئاتر ابن خلدون را با جملات سوسیالیستیی دکتر شریعتی علیه اقتصاد آزاد پر کرده بودیم؛ در دورهای که پروژهی تعدیل اقتصادی و وام گرفتن صندوق بینالمللیی پول در کشور تحت نظر اقتصاددانان بازار آزاد دکتر غنینژاد، دکتر نیلی، دکتر طبیبیان و غیره در کشور در حال اجرا بود و کرباسچی شهردار تهران بود و در حال اجرای اقتصاد کاپیتالیستی در شهر تهران و گران کردن زندهگی در تهران که بعدها الگوی تمام شهرداریهای کشور شد.
تحت فشار شدید حاکم بر ما بین دو نفر از اعضای گروه هاشم واعظی و محمدعلیی ذکریایی تنش و درگیری پیش آمده بود و من وظیفه داشتم آن را به هر صورت مهار کنم و با زحمت زیاد این کار را کردم. نمیدانم بحث بر سر این بود که چه کسی مجری بشود یا چیزی دیگر.
نوبت به سخنرانیی حسن یوسفیی اشکوری شد. تهدید کردند اگر او یخنرانی بکند، او را از بالای صحن به پایین پرتاب خواهیم کرد. داوود حسینی یکی از معلولین هممحلهای خود را به آمفی تئاتر کشانده بود و آن جلو بر روی ویلچر نشسته بود. او در آن جلسه نقش یک جانبازی را بازی میکرد که در جبههی ما قرار داشت؛ در مقابل جانبازانی که در طرف گروه فشار قرار داشتند! ملاحظه کنید که ناظر در چه فشاری داشتیم برنامه اجرا میکردیم.
در همین بین من از سوی حراست احضار شدم و تهدید کرده بودند و خواسته بودند برنامه یک روز باشد و روز دوم تعطیل شود. من ماجرا را به سخنرانان فردا اعلام کردم. علی رضا قلی که من در برابر قد و قامت او و سیبیل انبوه او مثل جوجه بودم، شروع کرد به خواهش و تمنا از من که "بگذار من امروز سخن بگویم!"
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️من و شریعتی /۵
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
من با اینکه از آن مرد شجاع و پردل که سن و سالی داشت و برای خود اش کسی بود، خجالت میکشیدم، با جدیت مخالفت کردم و گفتم با این کار ما اخراج خواهیم شد. من باید طوری کار را پیش میبردم که به نزاع نیانجامد. وقتی نوبت سخنرانیی آقای اشکوری شد، در گوش او (استاد یوسفیی اشکوری را اولین بار بود که از نزدیک میدیدم ولی نوشتههای متعددی از این آخوند مدافع شریعتی خوانده بودم) گفتم: حاج آقا تهدید کرده اند شما را از صحن به پایین بیاندازند.
آقای اشکوری گفت: نگران نباش! من در این کشور کتک زیاد خورده ام. تو فقط منو بفرست بالا، هیچ اتفاقی نمیافته (نقل به مضمون).
از او خواهش کردم جوری سخن بگوید که مراعات ما هم بشود و اخراج نشویم و او به من اطمینان داد. باری، هر طور بود، سخنرانیهای آنروز برگزار شد، ولی فردا نیروهای نهادها ریختند جلوی دانشکده و در ورودی را بستند و هیچکس را به داخل راه ندادند و به آمفی تئاتر هجوم بردند و عکسهای شریعتی و دیوارنوشتههای مقوایی را پاره کردند و کتابهای نمایشگاه کتاب شریعتی را هم ضبط کردند و پروندهی همآیش شریعتی در خرداد ۱۳۷۳ بسته شد.
صد نسخه پلی کپی (روی هم دویست نسخه) از دو متنی که نوشته بودم، همان روز اول به فروش رفت و از این پس خطر اخراج از دانشگاه هر روز در بیخ گوش ما اعلام حضور میکرد.
در آن روز رضا علیجانیی عزیز سردبیر آنروز ایران فردا که در همآیش شرکت کرده بود، با من ارتباط برقرار کرد و تلخیصی از نوشته ام در نقد فربهتر از ایدهئولوژیی دکتر سروش را در کتابی تحت عنوان ایدئولوژی علیه ایدئولوژی منتشر کرد و بعدها مرا به ایران فردا دعوت کرد و شدم یکی از نویسندهگان ایران فردا در همان سالها (نیمهی دوم دههی هفتاد).
از این زمان به بعد با شریعتی مواجههای دوگانه داشتم: مواجههای انتقادی که از همان سال ۱۳۷۲ و ۱۳۷۳ با نوشتن مقالهی دیکتاتوریی ایدهئولوگها صورت عینی به خود گرفته بود و مواجههی بازسازانه با افکار شریعتی به منظور شناخت سنت فکریی او و بازسازیی نظاممند و بیعیبتر افکار او. کتاب "الهیات انتقادی" متاله مسیحی چارلز دیویس را به خاطر قرابت با افکار شریعتی به همراه دوست عزیز و نازنین ام حسین بابالحوائجی ترجمه کردم و کتاب الاهیات انتقادی را با حمایت موسسهی پویه زیر نظر مهندس احراریی عزیز نوشتم و طرحی دادم برای انجام پژوهش و نگارش کتابی در بارهی اسلام انتقادی که متاسفانه هیچ حامیی مالی پیدا نکرد و ابتر ماند.
در تمام این سالها، این دو نوع مواجهه با آثار شریعتی ادامه پیدا کرد. در سال ۱۳۷۶ رسالهی کارشناسیی ارشد ام را با عنوان بررسی انتقادی آرای شریعتی در جامعهشناسی دین نوشتم؛ در حالیکه همکلاسیها به خاطر محرومیت احتمالی در آینده مرا از این کار برحذر میداشتند.
از مواجههی دوم هم که در مسیر بازسازیی اندیشهی شریعتی بود، محتوای کتابی را فراهم آورده ام که باید سر فرصت آماده کنم و منتشر کنم. امیدوار ام عمر ام به انجام این کار قد بدهد. باری، در تمام این سالها من همچنان کار کرده ام و رشد فکری داشته ام و مواجههی انتقادی ام با افکار و آثار شریعتی قویتر و قویتر شده است. در تمام این سالها با آثار و افکار او سر و کار داشته ام و همچنان سر و کار دارم. بر ترجمهی دو کتاب علیی شریعتی به عربی مقدمه نوشته ام و هر دو در عراق منتشر شده اند.
این است که من برای انتقاد از شریعتی و به پرسش کشیدن افکار او نیازی نمیبینم از کسی اجازه بگیرم. اگر نوشتههای من شریعتیستها را خوش نمیآید و آزار میدهد، من بی تقصیر ام. من یک خط سیر فکریی تدریجی داشته ام و اکنون که به اینجا رسیده ام، سالهای زیادی از کار و فکر را پشت سر گذاشته ام. البته میتوانم از آنها به خاطر این کار عذرخواهی بکنم و بگویم مرا ببخشایید! من ممکن است تا وقتی که زنده ام شریعتی را نقد بکنم. لطفا از او بت نسازید!
در ادامه تصاویری از آن همآیش را که در بزرگداشت علیی شریعتی در خرداد ۱۳۷۳ در آمفی تئاتر ابن خلدون دانشکدهی علوم اجتماعی زیر نظر فکریی من و با همت یکایک اعضای گروه ده نفرهی دانشجوییی ما برگزار شد، تقدیم مخاطبان محترم میکنم تا بی سند سخن نگفته باشم. البته افرادی که درگیر آن ماجرا بوده اند، میتوانند در این باره سخن بگویند و اشکالات احتمالیی خاطرهگوییی مرا برطرف کنند. این خاطرهگویی را همینجا پایان میدهم. مجال بیشتر نیست.
سپاسگزار ام از دکتر رحیم محمدیی عزیز که محرک نگارش این خاطرهنویسی شد! او نیز تحولات زیادی را سپری کرده است که شاید روزی مجال و انگیزه بیابد و در بارهی تحولات خود برای ما بنویسد.
👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
من با اینکه از آن مرد شجاع و پردل که سن و سالی داشت و برای خود اش کسی بود، خجالت میکشیدم، با جدیت مخالفت کردم و گفتم با این کار ما اخراج خواهیم شد. من باید طوری کار را پیش میبردم که به نزاع نیانجامد. وقتی نوبت سخنرانیی آقای اشکوری شد، در گوش او (استاد یوسفیی اشکوری را اولین بار بود که از نزدیک میدیدم ولی نوشتههای متعددی از این آخوند مدافع شریعتی خوانده بودم) گفتم: حاج آقا تهدید کرده اند شما را از صحن به پایین بیاندازند.
آقای اشکوری گفت: نگران نباش! من در این کشور کتک زیاد خورده ام. تو فقط منو بفرست بالا، هیچ اتفاقی نمیافته (نقل به مضمون).
از او خواهش کردم جوری سخن بگوید که مراعات ما هم بشود و اخراج نشویم و او به من اطمینان داد. باری، هر طور بود، سخنرانیهای آنروز برگزار شد، ولی فردا نیروهای نهادها ریختند جلوی دانشکده و در ورودی را بستند و هیچکس را به داخل راه ندادند و به آمفی تئاتر هجوم بردند و عکسهای شریعتی و دیوارنوشتههای مقوایی را پاره کردند و کتابهای نمایشگاه کتاب شریعتی را هم ضبط کردند و پروندهی همآیش شریعتی در خرداد ۱۳۷۳ بسته شد.
صد نسخه پلی کپی (روی هم دویست نسخه) از دو متنی که نوشته بودم، همان روز اول به فروش رفت و از این پس خطر اخراج از دانشگاه هر روز در بیخ گوش ما اعلام حضور میکرد.
در آن روز رضا علیجانیی عزیز سردبیر آنروز ایران فردا که در همآیش شرکت کرده بود، با من ارتباط برقرار کرد و تلخیصی از نوشته ام در نقد فربهتر از ایدهئولوژیی دکتر سروش را در کتابی تحت عنوان ایدئولوژی علیه ایدئولوژی منتشر کرد و بعدها مرا به ایران فردا دعوت کرد و شدم یکی از نویسندهگان ایران فردا در همان سالها (نیمهی دوم دههی هفتاد).
از این زمان به بعد با شریعتی مواجههای دوگانه داشتم: مواجههای انتقادی که از همان سال ۱۳۷۲ و ۱۳۷۳ با نوشتن مقالهی دیکتاتوریی ایدهئولوگها صورت عینی به خود گرفته بود و مواجههی بازسازانه با افکار شریعتی به منظور شناخت سنت فکریی او و بازسازیی نظاممند و بیعیبتر افکار او. کتاب "الهیات انتقادی" متاله مسیحی چارلز دیویس را به خاطر قرابت با افکار شریعتی به همراه دوست عزیز و نازنین ام حسین بابالحوائجی ترجمه کردم و کتاب الاهیات انتقادی را با حمایت موسسهی پویه زیر نظر مهندس احراریی عزیز نوشتم و طرحی دادم برای انجام پژوهش و نگارش کتابی در بارهی اسلام انتقادی که متاسفانه هیچ حامیی مالی پیدا نکرد و ابتر ماند.
در تمام این سالها، این دو نوع مواجهه با آثار شریعتی ادامه پیدا کرد. در سال ۱۳۷۶ رسالهی کارشناسیی ارشد ام را با عنوان بررسی انتقادی آرای شریعتی در جامعهشناسی دین نوشتم؛ در حالیکه همکلاسیها به خاطر محرومیت احتمالی در آینده مرا از این کار برحذر میداشتند.
از مواجههی دوم هم که در مسیر بازسازیی اندیشهی شریعتی بود، محتوای کتابی را فراهم آورده ام که باید سر فرصت آماده کنم و منتشر کنم. امیدوار ام عمر ام به انجام این کار قد بدهد. باری، در تمام این سالها من همچنان کار کرده ام و رشد فکری داشته ام و مواجههی انتقادی ام با افکار و آثار شریعتی قویتر و قویتر شده است. در تمام این سالها با آثار و افکار او سر و کار داشته ام و همچنان سر و کار دارم. بر ترجمهی دو کتاب علیی شریعتی به عربی مقدمه نوشته ام و هر دو در عراق منتشر شده اند.
این است که من برای انتقاد از شریعتی و به پرسش کشیدن افکار او نیازی نمیبینم از کسی اجازه بگیرم. اگر نوشتههای من شریعتیستها را خوش نمیآید و آزار میدهد، من بی تقصیر ام. من یک خط سیر فکریی تدریجی داشته ام و اکنون که به اینجا رسیده ام، سالهای زیادی از کار و فکر را پشت سر گذاشته ام. البته میتوانم از آنها به خاطر این کار عذرخواهی بکنم و بگویم مرا ببخشایید! من ممکن است تا وقتی که زنده ام شریعتی را نقد بکنم. لطفا از او بت نسازید!
در ادامه تصاویری از آن همآیش را که در بزرگداشت علیی شریعتی در خرداد ۱۳۷۳ در آمفی تئاتر ابن خلدون دانشکدهی علوم اجتماعی زیر نظر فکریی من و با همت یکایک اعضای گروه ده نفرهی دانشجوییی ما برگزار شد، تقدیم مخاطبان محترم میکنم تا بی سند سخن نگفته باشم. البته افرادی که درگیر آن ماجرا بوده اند، میتوانند در این باره سخن بگویند و اشکالات احتمالیی خاطرهگوییی مرا برطرف کنند. این خاطرهگویی را همینجا پایان میدهم. مجال بیشتر نیست.
سپاسگزار ام از دکتر رحیم محمدیی عزیز که محرک نگارش این خاطرهنویسی شد! او نیز تحولات زیادی را سپری کرده است که شاید روزی مجال و انگیزه بیابد و در بارهی تحولات خود برای ما بنویسد.
👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️شرح عکس از همآیش بزرگداشت علی ی شریعتی در سالن ابن خلدون دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در خرداد ۱۳۷۳
۸ آذر ۱۴۰۳
استاد حسن یوسفیی اشکوری قبل از سخنرانی / محدثی ایستاده در سمت راست تصویر / دوست معلول آقای حسینی در سمت چپ آقای اشکوری
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
#یوسفی_اشکوری
@NewHasanMohaddesi
۸ آذر ۱۴۰۳
استاد حسن یوسفیی اشکوری قبل از سخنرانی / محدثی ایستاده در سمت راست تصویر / دوست معلول آقای حسینی در سمت چپ آقای اشکوری
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
#یوسفی_اشکوری
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️شرح عکس از همآیش بزرگداشت علیی شریعتی در سالن ابن خلدون دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در خرداد ۱۳۷۳
۸ آذر ۱۴۰۳
دوست سابق که سالها ندیدمشان، آقای هادیی جلیلی و اینک مترجم کتابهایی ارزشمند، در حال سخنرانی
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
#یوسفی_اشکوری
@NewHasanMohaddesi
۸ آذر ۱۴۰۳
دوست سابق که سالها ندیدمشان، آقای هادیی جلیلی و اینک مترجم کتابهایی ارزشمند، در حال سخنرانی
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
#یوسفی_اشکوری
@NewHasanMohaddesi
جامعه ایرانی
♦️من و شریعتی /۵ ✍حسن محدثیی گیلوایی ۸ آذر ۱۴۰۳ من با اینکه از آن مرد شجاع و پردل که سن و سالی داشت و برای خود اش کسی بود، خجالت میکشیدم، با جدیت مخالفت کردم و گفتم با این کار ما اخراج خواهیم شد. من باید طوری کار را پیش میبردم که به نزاع نیانجامد. وقتی…
اشاره:
از دوست عزیزم دکتر حسن محدثی سپاسگزارم که عملاً گوشهای از تاریخ همنسلان ما و جاذبهی علی شریعتی و امثال ایشان را نوشت و دوباره مرا به تأمل وا داشت. کاش ظرفیتی در جامعهی ما وجود داشت که همه یا اکثر کنشگران اجتماعی و دانشگاهی تجارب و خاطرات خود را بنویسند تا تاریخ مکتوم این کشور و این دانشگاه نیز به آشکاری برسد.
من از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودم و سمیناری که دکتر محدثی و دوستانشان با خون دل تمهید کرده بودند حضور نداشتم و چیزی از آن نمیدانستم.
امیدوارم دکتر محدثی عزیز سالیان دراز بیاندیشند و بنویسند.
رحیم محمدی
۹ آذر ۱۴۰۳
از دوست عزیزم دکتر حسن محدثی سپاسگزارم که عملاً گوشهای از تاریخ همنسلان ما و جاذبهی علی شریعتی و امثال ایشان را نوشت و دوباره مرا به تأمل وا داشت. کاش ظرفیتی در جامعهی ما وجود داشت که همه یا اکثر کنشگران اجتماعی و دانشگاهی تجارب و خاطرات خود را بنویسند تا تاریخ مکتوم این کشور و این دانشگاه نیز به آشکاری برسد.
من از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودم و سمیناری که دکتر محدثی و دوستانشان با خون دل تمهید کرده بودند حضور نداشتم و چیزی از آن نمیدانستم.
امیدوارم دکتر محدثی عزیز سالیان دراز بیاندیشند و بنویسند.
رحیم محمدی
۹ آذر ۱۴۰۳
Forwarded from زیر سقف آسمان
🔸🔸🔸بازخورد🔸🔸🔸
اشاره:
از دوست عزیزم دکتر حسن محدثی سپاسگزارم که عملاً گوشهای از تاریخ همنسلان ما و جاذبهی علی شریعتی و امثال ایشان را نوشت و دوباره مرا به تأمل وا داشت. کاش ظرفیتی در جامعهی ما وجود داشت که همه یا اکثر کنشگران اجتماعی و دانشگاهی تجارب و خاطرات خود را بنویسند تا تاریخ مکتوم این کشور و این دانشگاه نیز به آشکاری برسد.
من از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودم و سمیناری که دکتر محدثی و دوستانشان با خون دل تمهید کرده بودند حضور نداشتم و چیزی از آن نمیدانستم.
امیدوارم دکتر محدثی عزیز سالیان دراز بیاندیشند و بنویسند.
رحیم محمدی
۹ آذر ۱۴۰۳
https://www.tgoop.com/RahimMohamadi/2073
🔸محدثی: سپاس از دوست عزیز و ارجمند ام دکتر محمدی! هر قدر که بیشتر میاندیشم، بیشتر درمییابم که هر کدام از ما بسیار تحت تاثیر موقعیتها و شرایط هستیم. اما میتوانیم بهتدریج تغییر بکنیم و مسیر خود را بسازیم. خوشحال ام که هم من و هم دکتر رحیم محمدیی عزیز جستوجوگری کردیم و دچار تحول شدیم! من هم برای دوست عزیز ام آرزوی سلامتی و کامیابی و شادی و توفیق روزافزون دارم و به دوستی اش افتخار میکنم!
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
اشاره:
از دوست عزیزم دکتر حسن محدثی سپاسگزارم که عملاً گوشهای از تاریخ همنسلان ما و جاذبهی علی شریعتی و امثال ایشان را نوشت و دوباره مرا به تأمل وا داشت. کاش ظرفیتی در جامعهی ما وجود داشت که همه یا اکثر کنشگران اجتماعی و دانشگاهی تجارب و خاطرات خود را بنویسند تا تاریخ مکتوم این کشور و این دانشگاه نیز به آشکاری برسد.
من از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودم و سمیناری که دکتر محدثی و دوستانشان با خون دل تمهید کرده بودند حضور نداشتم و چیزی از آن نمیدانستم.
امیدوارم دکتر محدثی عزیز سالیان دراز بیاندیشند و بنویسند.
رحیم محمدی
۹ آذر ۱۴۰۳
https://www.tgoop.com/RahimMohamadi/2073
🔸محدثی: سپاس از دوست عزیز و ارجمند ام دکتر محمدی! هر قدر که بیشتر میاندیشم، بیشتر درمییابم که هر کدام از ما بسیار تحت تاثیر موقعیتها و شرایط هستیم. اما میتوانیم بهتدریج تغییر بکنیم و مسیر خود را بسازیم. خوشحال ام که هم من و هم دکتر رحیم محمدیی عزیز جستوجوگری کردیم و دچار تحول شدیم! من هم برای دوست عزیز ام آرزوی سلامتی و کامیابی و شادی و توفیق روزافزون دارم و به دوستی اش افتخار میکنم!
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
Audio
کندوکاوی پیرامون "فلسفه علوم اجتماعی"
رحیم محمدی
آیدین ابراهیمی
سیدجواد میری
سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ساعت ۲۲ الی ۲۴
برنامه رادیویی سوفیا
به مناسبت "روز علوم اجتماعی در ایران"
@seyedjavadmiri
رحیم محمدی
آیدین ابراهیمی
سیدجواد میری
سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ساعت ۲۲ الی ۲۴
برنامه رادیویی سوفیا
به مناسبت "روز علوم اجتماعی در ایران"
@seyedjavadmiri