Forwarded from مجله هنری شیلر
🍂
یارِ من شعر و دلدارِ من شعر
میخانه شعر؛
از دلِ تاریخِ ادبیات ایران و جهان
تا شاعرانِ عصرِ خودمان،
از سعدی و حافظ و اخسیکتی و بیگدلی و ابن یمین و گوته و پوشکین،
تا شاملو و مایاکوفسکی و لنگرودی.
زیباترین اشعار شاعران جهان و
معرفیِ شاعران گُمنامِ تاریخ با زیباترین اشعارشان، جمعی برای عُشّاق و تنهایان،
موسیقیهای فاخر، تکهکتاب و...
در کانالِ فرهنگی_هنری_ادبیِ {میخانهشعر}
@meykhaneshear
@meykhaneshear
@meykhaneshear
یارِ من شعر و دلدارِ من شعر
میخانه شعر؛
از دلِ تاریخِ ادبیات ایران و جهان
تا شاعرانِ عصرِ خودمان،
از سعدی و حافظ و اخسیکتی و بیگدلی و ابن یمین و گوته و پوشکین،
تا شاملو و مایاکوفسکی و لنگرودی.
زیباترین اشعار شاعران جهان و
معرفیِ شاعران گُمنامِ تاریخ با زیباترین اشعارشان، جمعی برای عُشّاق و تنهایان،
موسیقیهای فاخر، تکهکتاب و...
در کانالِ فرهنگی_هنری_ادبیِ {میخانهشعر}
@meykhaneshear
@meykhaneshear
@meykhaneshear
ما راه میرفتیم و
زندگی نشستن بود
ما میدویدیم و
زندگی راه رفتن بود
ما میخوابیدیم و
زندگی دویدن بود
نه!
انسان، هیچگاه برای خود
مأمن خوبی نبوده است.
#حسین_پناهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زندگی نشستن بود
ما میدویدیم و
زندگی راه رفتن بود
ما میخوابیدیم و
زندگی دویدن بود
نه!
انسان، هیچگاه برای خود
مأمن خوبی نبوده است.
#حسین_پناهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیروز من چقدر عاشق بودم
فرزند چشمهای شاد تو بودم
وقتی که تو
قد راست کرده بودی و
یک بند فریاد میزدی
من دوست دارم
من دوست دارم
من دوست دارم...
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
فرزند چشمهای شاد تو بودم
وقتی که تو
قد راست کرده بودی و
یک بند فریاد میزدی
من دوست دارم
من دوست دارم
من دوست دارم...
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شعرخوانی
■ شعرخوانی ● @Reading_poem
و این منم
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درکِ هستی آلودهی زمین
و یأسِ ساده و غمناکِ آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهاربار نواخت
چهاربار نواخت
امروز روزِ اول دی ماه است
من رازِ فصلها را میدانم
و حرفِ لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفتهاست
و خاک، خاکِ پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهاربار نواخت
در کوچه باد میآید
در کوچه باد میآید
و من به جفتگیری گلها میاندیشم
به غنچههایی با ساقهای لاغرِ کمخون
و این زمانِ خستهی مسلول
و مردی از کنارِ درختانِ خیس میگذرد
مردی که رشتههای آبی رگهایش
مانندِ مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیدهاند و در شقیقههای منقلبش آن هجای خونین را
تکرار میکنند
-سلام
-سلام
و من به جفتگیری گلها میاندیشم
در آستانهی فصلی سرد
در محفلِ عزای آینهها
و اجتماعِ سوگوارِ تجربههای پریده رنگ
و این غروبِ بارور شده از دانشِ سکوت
چگونه میشود به آن کسی که میرود اینسان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمانِ ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت
زنده نبودهاست
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفردِ انزوا
در باغهای پیرِ کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاعِ حقیری دارد
آنها تمامِ سادهلوحی یک قلب را
با خود به قصرِ قصهها بردند
و اکنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهدخاست
و گیسوانِ کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیدهاست و بوییدهاست
در زیرِ پا لگد خواهد کرد؟
ای یار، ای یگانهترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظارِ روزِ میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسمِ پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شد.
انگار از خطوطِ سبز تخیل بودند
آن برگهای تازه که در شهوتِ نسیم نفس میزدند
انگار آن شعلههای بنفش که در ذهنِ پاکِ پنجرهها میسوخت
چیزی بجز تصورِ معصومی از چراغ نبود.
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولانِ سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزارساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجسادِ ما قضاوت خواهدکرد.
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد....
فروغ فرخزاد
از دفتر: ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ سرد
پالایش موسیقی: شهروز
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درکِ هستی آلودهی زمین
و یأسِ ساده و غمناکِ آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهاربار نواخت
چهاربار نواخت
امروز روزِ اول دی ماه است
من رازِ فصلها را میدانم
و حرفِ لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفتهاست
و خاک، خاکِ پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهاربار نواخت
در کوچه باد میآید
در کوچه باد میآید
و من به جفتگیری گلها میاندیشم
به غنچههایی با ساقهای لاغرِ کمخون
و این زمانِ خستهی مسلول
و مردی از کنارِ درختانِ خیس میگذرد
مردی که رشتههای آبی رگهایش
مانندِ مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیدهاند و در شقیقههای منقلبش آن هجای خونین را
تکرار میکنند
-سلام
-سلام
و من به جفتگیری گلها میاندیشم
در آستانهی فصلی سرد
در محفلِ عزای آینهها
و اجتماعِ سوگوارِ تجربههای پریده رنگ
و این غروبِ بارور شده از دانشِ سکوت
چگونه میشود به آن کسی که میرود اینسان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمانِ ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت
زنده نبودهاست
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفردِ انزوا
در باغهای پیرِ کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاعِ حقیری دارد
آنها تمامِ سادهلوحی یک قلب را
با خود به قصرِ قصهها بردند
و اکنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهدخاست
و گیسوانِ کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیدهاست و بوییدهاست
در زیرِ پا لگد خواهد کرد؟
ای یار، ای یگانهترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظارِ روزِ میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسمِ پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شد.
انگار از خطوطِ سبز تخیل بودند
آن برگهای تازه که در شهوتِ نسیم نفس میزدند
انگار آن شعلههای بنفش که در ذهنِ پاکِ پنجرهها میسوخت
چیزی بجز تصورِ معصومی از چراغ نبود.
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولانِ سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزارساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجسادِ ما قضاوت خواهدکرد.
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد....
فروغ فرخزاد
از دفتر: ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ سرد
پالایش موسیقی: شهروز
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
Iman Biavarim Be Aghaze Fasle Sard
Forough Farokhzad | @Schahrouzk
▨ شعر: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: #فروغ_فرخزاد
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
دیدن متن کامل شعر
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: #فروغ_فرخزاد
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
دیدن متن کامل شعر
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن!
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن!
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
Forwarded from تنها صداست که میماند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
+تجربهای از ترس، سرما و مرگ
«هیوشیما»
۲۵ درصد تخفیف با وارد کردن کد u1
+نمایش برگزیده جشنواره تئاتر دانشگاهی ایران
+برای دومین بار به مدت محدود تمدید شد.
تهیه کننده: نوید محمد زاده
نویسنده و کارگردان: مصطفا فراهانی
مجری طرح: داوود ونداده
بازیگران: ابراهیم نائیج/ محسن قزل سوفلو/ مهسا قریشی/ رضا محسنی
مجموعه تئاتر لبخند
ساعت ۱۹
تخفیف ۴۰ درصدی ویژه دانشجویان
تهیه بلیط از سایت تیوال
https://www.tiwall.com/s/hioshima2
«هیوشیما»
۲۵ درصد تخفیف با وارد کردن کد u1
+نمایش برگزیده جشنواره تئاتر دانشگاهی ایران
+برای دومین بار به مدت محدود تمدید شد.
تهیه کننده: نوید محمد زاده
نویسنده و کارگردان: مصطفا فراهانی
مجری طرح: داوود ونداده
بازیگران: ابراهیم نائیج/ محسن قزل سوفلو/ مهسا قریشی/ رضا محسنی
مجموعه تئاتر لبخند
ساعت ۱۹
تخفیف ۴۰ درصدی ویژه دانشجویان
تهیه بلیط از سایت تیوال
https://www.tiwall.com/s/hioshima2
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم،
جهان پایان یابد.
من از جهان،
سهمم را گرفته بودم.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیگر هراس نداشتم،
جهان پایان یابد.
من از جهان،
سهمم را گرفته بودم.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
روزی، جایی، دقیقهای
خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت!
#پابلو_نرودا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت!
#پابلو_نرودا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شعرخوانی
Photo
در من کسی پیوسته میگرید
این من که از گهواره با من بود
این من که با من
تا گور همراه است
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
همزاد خون در دل
ابریست بارانی
ابری که گویی گریههای قرنها را در گلو دارد
ابری که در من
یکریز میبارد
شبهای بارانی
او با صدای گریهاش غمناک میخواند
رودیست بیآغاز و بیانجام
با هایهای گریهاش در بیکران دشت میراند
پیری حکایتگوست
کز کودکی با خود مرا میبرد
در باغهای مردمی گریان
اما چه باغی؟ دوزخی کانجا
هر دم گلی نشکفته میپژمرد
مرغیست خونین بال
کز زیر پر چشمش
اندوهناک سنگبارانهاست
او در هوای مهربانی بال میآراست
- کی مهربانی باز خواهد گشت؟
- نه، مهربانی
آغاز خواهد گشت
از عهد آدم
تا من که هر دم
غم بر سر غم میگذارم
آن غمگسار غمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بیراه
عاشقوش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز عیار
هر روز صبری بیش میخواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش میخواهد ز عاشق
وانگه که رویی مینماید
یا چشم و ابرویی پریوار
بازش نمیدانند
نقشش نمیخوانند
دل میگریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینهی تار!
هرگز نیامد بر زبانم حرف نادلخواه
اما چه گفتم؟ هر چه گفتم، آه
پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است
از من به من فرسنگها راه است
خاموشم اما
دارم به آواز غم خود میدهم گوش
وقتی کسی آواز میخواند
خاموش باید بود
غم داستانی تازه سر کردهست
اینجا سراپا گوش باید بود:
- درد از نهاد آدمیزاد است!
آن پیر شیرینکار تلخاندیش
حق گفت، آری آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست، اما
این بندی آز و نیاز خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر؟
یا آدمی دیگر؟
- ای غم! رها کن قصهی خونبار!
چون دشنه در دل مینشیند این سخن اما
من دیدهام بسیار مردانی که خود میزان شأن آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان شأن آدمی بسیار افزودند
- آری چنین بودند
آن زندهاندیشان که دست مرگ را بر گردن خود شاخ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه نیستی تا هستی جاوید پل کردند
- ای غم! تو با این کاروان سوگواران تا کجا همراه میآیی؟
دیگر به یاد کس نمیآید
آغاز این راه هراسانگیز
چونان که خواهد رفت از یاد کسان افسانهی ما نیز!
- با ما و بیما آن دلاویز کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ماست
روز همایون رسیدن را
پیوسته باید خواست
- ای غم! نمیدانم
روز رسیدن روزی گام که خواهد بود
اما درین کابوس خونآلود
در پیچ و تاب این شب بنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته میگرید
در من کسی آهسته میگرید.
#هوشنگ_ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
این من که از گهواره با من بود
این من که با من
تا گور همراه است
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
همزاد خون در دل
ابریست بارانی
ابری که گویی گریههای قرنها را در گلو دارد
ابری که در من
یکریز میبارد
شبهای بارانی
او با صدای گریهاش غمناک میخواند
رودیست بیآغاز و بیانجام
با هایهای گریهاش در بیکران دشت میراند
پیری حکایتگوست
کز کودکی با خود مرا میبرد
در باغهای مردمی گریان
اما چه باغی؟ دوزخی کانجا
هر دم گلی نشکفته میپژمرد
مرغیست خونین بال
کز زیر پر چشمش
اندوهناک سنگبارانهاست
او در هوای مهربانی بال میآراست
- کی مهربانی باز خواهد گشت؟
- نه، مهربانی
آغاز خواهد گشت
از عهد آدم
تا من که هر دم
غم بر سر غم میگذارم
آن غمگسار غمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بیراه
عاشقوش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز عیار
هر روز صبری بیش میخواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش میخواهد ز عاشق
وانگه که رویی مینماید
یا چشم و ابرویی پریوار
بازش نمیدانند
نقشش نمیخوانند
دل میگریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینهی تار!
هرگز نیامد بر زبانم حرف نادلخواه
اما چه گفتم؟ هر چه گفتم، آه
پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است
از من به من فرسنگها راه است
خاموشم اما
دارم به آواز غم خود میدهم گوش
وقتی کسی آواز میخواند
خاموش باید بود
غم داستانی تازه سر کردهست
اینجا سراپا گوش باید بود:
- درد از نهاد آدمیزاد است!
آن پیر شیرینکار تلخاندیش
حق گفت، آری آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست، اما
این بندی آز و نیاز خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر؟
یا آدمی دیگر؟
- ای غم! رها کن قصهی خونبار!
چون دشنه در دل مینشیند این سخن اما
من دیدهام بسیار مردانی که خود میزان شأن آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان شأن آدمی بسیار افزودند
- آری چنین بودند
آن زندهاندیشان که دست مرگ را بر گردن خود شاخ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه نیستی تا هستی جاوید پل کردند
- ای غم! تو با این کاروان سوگواران تا کجا همراه میآیی؟
دیگر به یاد کس نمیآید
آغاز این راه هراسانگیز
چونان که خواهد رفت از یاد کسان افسانهی ما نیز!
- با ما و بیما آن دلاویز کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ماست
روز همایون رسیدن را
پیوسته باید خواست
- ای غم! نمیدانم
روز رسیدن روزی گام که خواهد بود
اما درین کابوس خونآلود
در پیچ و تاب این شب بنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته میگرید
در من کسی آهسته میگرید.
#هوشنگ_ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بر سریر نیاز میغلتم
بر چراگاه ناز میغلتم
خوش خوش آید مرا که پیش درت
به سر خاک باز میغلتم
پیش زخم تو کعبتین کردار
بر بساط نیاز میغلتم
زیر دست غم تو مهره صفت
در کف حقه باز میغلتم
تو مرا میکشی به خنجر لطف
من در آن خون به ناز میغلتم
پس مرا خون دوباره میریزی
من به خونابه باز میغلتم
از پی سجدهٔ رخ تو چنان
عابدان در نماز میغلتم
بر سر سنبل رخ تو چنانک
آهوان در طراز میغلتم
بر سر آتش غمت چو سپند
با خروش و گداز میغلتم
تو کشان زلف و من چو گربه بر آن
سنبل دل نواز میغلتم
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز میغلتم
#خاقانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بر چراگاه ناز میغلتم
خوش خوش آید مرا که پیش درت
به سر خاک باز میغلتم
پیش زخم تو کعبتین کردار
بر بساط نیاز میغلتم
زیر دست غم تو مهره صفت
در کف حقه باز میغلتم
تو مرا میکشی به خنجر لطف
من در آن خون به ناز میغلتم
پس مرا خون دوباره میریزی
من به خونابه باز میغلتم
از پی سجدهٔ رخ تو چنان
عابدان در نماز میغلتم
بر سر سنبل رخ تو چنانک
آهوان در طراز میغلتم
بر سر آتش غمت چو سپند
با خروش و گداز میغلتم
تو کشان زلف و من چو گربه بر آن
سنبل دل نواز میغلتم
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز میغلتم
#خاقانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
همیشه بر آنم
که دل کسی را نشکنم
اما وقتی به خودم نگاه میکنم
تکهتکهام
#ایلهان_برک
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که دل کسی را نشکنم
اما وقتی به خودم نگاه میکنم
تکهتکهام
#ایلهان_برک
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دوباره مینویسمت کنار بیت آخرم
و چکهچکه میچکم به سطرهای دفترم
تو تازیانه میزنی به زخمهی خیال من
من آب و دانه میدهم به خوش خیال باورم
تو مثل ماه برکهای و من غریق مست شب
دوباره تو، دوباره من، شناوری، شناورم
شنیدهام ز پنجره سراغ من گرفتهای؟
هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی، کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریدهام برای این کبوترم
شبی به خواب دیدمت میان تنگ کوچهها
قدمزنان قدمزنان تو را به خانه میبرم
غزل به خواب میرود به انتها رسیدهام
تمام من چکیده شد کنار بیت آخرم
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و چکهچکه میچکم به سطرهای دفترم
تو تازیانه میزنی به زخمهی خیال من
من آب و دانه میدهم به خوش خیال باورم
تو مثل ماه برکهای و من غریق مست شب
دوباره تو، دوباره من، شناوری، شناورم
شنیدهام ز پنجره سراغ من گرفتهای؟
هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی، کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریدهام برای این کبوترم
شبی به خواب دیدمت میان تنگ کوچهها
قدمزنان قدمزنان تو را به خانه میبرم
غزل به خواب میرود به انتها رسیدهام
تمام من چکیده شد کنار بیت آخرم
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه در خیال خزانم
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشستهام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کندهی مرده
چنان که هیزم محض.
#منصور_اوجی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشستهام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کندهی مرده
چنان که هیزم محض.
#منصور_اوجی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem