از گورِ تنگم بیرون خزیده بودم،
ولی کسی به دیدارم نمیآمد -
تنها بوتهای بیرمق
با شاخههای عریانش
سر تکان میداد برایم.
روی سنگ گور نشستم...
فکر میکردم:
«به کجا اکنون میتوانم رفت؟
کدامین جای میتواند
پذیرای آتش خاموشم شود؟»
تنها مرگْ مردم را گِردم جمع کرده بود،
از آن روز دیگر هیچکس به یادم نیست،
و آن کس که شاید
دوستم میداشته است روزی
اینک دیگر مرا نمیشناسد.
کاسههای سیاه چشمانم آنها را خواهد ترساند،
و در را به رویم نخواهد گشود هرگز،
و اینجا مرا از دانههای باران و تگرگ
ملبسِ پوسیدهام پنهان نخواهد داشت.
و اینک نهان میشوم باز در تنگجایت
زیر سنگ،
ای گور، ای مادرم؛
تنها تویی که با گل تاجی شکسته
از آه کشیدن بر مزارِ پسرت خسته نمیشدی.
#آندری_بیهلی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ولی کسی به دیدارم نمیآمد -
تنها بوتهای بیرمق
با شاخههای عریانش
سر تکان میداد برایم.
روی سنگ گور نشستم...
فکر میکردم:
«به کجا اکنون میتوانم رفت؟
کدامین جای میتواند
پذیرای آتش خاموشم شود؟»
تنها مرگْ مردم را گِردم جمع کرده بود،
از آن روز دیگر هیچکس به یادم نیست،
و آن کس که شاید
دوستم میداشته است روزی
اینک دیگر مرا نمیشناسد.
کاسههای سیاه چشمانم آنها را خواهد ترساند،
و در را به رویم نخواهد گشود هرگز،
و اینجا مرا از دانههای باران و تگرگ
ملبسِ پوسیدهام پنهان نخواهد داشت.
و اینک نهان میشوم باز در تنگجایت
زیر سنگ،
ای گور، ای مادرم؛
تنها تویی که با گل تاجی شکسته
از آه کشیدن بر مزارِ پسرت خسته نمیشدی.
#آندری_بیهلی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤4👏4
تاب بنفشه میدهد طرّهی مشکسای تو
پردهی غنچه میدرد خندهی دلگشای تو
ای گل خوشنسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالَمی میکشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشهی تاج سلطنت میشکند گدای تو
خرقهی زهد و جام مِی گرچه نه درخور همند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو
خاک درت بهشت من، مهر رخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من، رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پُر هوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیهگه خیال توست
جای دعاست شاه من بیتو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظِ خوشکلام شد مرغِ سخنسرایِ تو
#حافظ
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
پردهی غنچه میدرد خندهی دلگشای تو
ای گل خوشنسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالَمی میکشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشهی تاج سلطنت میشکند گدای تو
خرقهی زهد و جام مِی گرچه نه درخور همند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو
خاک درت بهشت من، مهر رخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من، رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پُر هوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیهگه خیال توست
جای دعاست شاه من بیتو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظِ خوشکلام شد مرغِ سخنسرایِ تو
#حافظ
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤9
Forwarded from شرابِ سخن (Saman)
کافکا: قلب خانهایست با دو اتاق خواب؛ در یکی رنج و در دیگری شادی زندگی میکند، نباید خیلی بلند خندید، وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار میشود.
یانوش: شادی چطور؟ از سر و صدای رنج بیدار نمیشود؟
کافکا: نه، گوش شادی سنگین است. صدای رنج را در اتاق مجاور نمیشنود.
📚 گفتگو با کافکا - گوستاو یانوش
@Shrabe_Sokhan 🍷
یانوش: شادی چطور؟ از سر و صدای رنج بیدار نمیشود؟
کافکا: نه، گوش شادی سنگین است. صدای رنج را در اتاق مجاور نمیشنود.
📚 گفتگو با کافکا - گوستاو یانوش
@Shrabe_Sokhan 🍷
❤7👍2
شرابِ سخن
کافکا: قلب خانهایست با دو اتاق خواب؛ در یکی رنج و در دیگری شادی زندگی میکند، نباید خیلی بلند خندید، وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار میشود. یانوش: شادی چطور؟ از سر و صدای رنج بیدار نمیشود؟ کافکا: نه، گوش شادی سنگین است. صدای رنج را در اتاق مجاور نمیشنود.…
در حریرِ واژهها غلتیدهام، تا تو بخوانی...
📜 در کانال ما، هر پیام، جامی است از عمیقترین واژهها 📜
🍷در اینجا گاه از حافظ مینوشیم، گاه از هدایت و گاه از سهراب...
👇 برای چشیدن طعمِ سخن، میهمان ما باشید 👇
@Shrabe_Sokhan
می نوش که عمر جاودانی این است...
📜 در کانال ما، هر پیام، جامی است از عمیقترین واژهها 📜
🍷در اینجا گاه از حافظ مینوشیم، گاه از هدایت و گاه از سهراب...
👇 برای چشیدن طعمِ سخن، میهمان ما باشید 👇
@Shrabe_Sokhan
می نوش که عمر جاودانی این است...
❤2
مرا میگدازد
غمی که از تو میبارد
و هیچ رویایی به شکل خواب چشم تو نیست.
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
غمی که از تو میبارد
و هیچ رویایی به شکل خواب چشم تو نیست.
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤14
دل از تو تنگ میشود آنگاه
که این پایین
برقِ تبسّم
بر میداری
کجا میروی؟
بال تو میزند دلم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که این پایین
برقِ تبسّم
بر میداری
کجا میروی؟
بال تو میزند دلم.
#بیژن_الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤6
خوش آنکه سکّهی خورشید را دوپاره کنی
سپس دو نیمهی آن را، دو گوشواره کنی
خوش آنکه از سر شاخ فصول بر چینی،
بهار را و گل دامن بهاره کنی
تو مثل عشق لطیفی سزد که خوابت را،
ز شعر بستر و از نغمه گاهواره کنی
شبی، برابر آیینه، پاک عریان شو!
که بُهت خود، همه در چشم من، نظاره کنی
دو آفتاب و دو گل، از بلور، خواهد زد
اگر تو چاک گریبان ز شور پاره کنی
زند به راه تو طاق ازکمان رنگینش،
فلک، به گوشهٔ ابرو اگر اشاره کنی
کویر بودم و بارانی از تو، باغم کرد
بهار میشوم ار بارشی دوباره کنی
بکن که از همه خوبان تو در خوری تنها،
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنی
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
سپس دو نیمهی آن را، دو گوشواره کنی
خوش آنکه از سر شاخ فصول بر چینی،
بهار را و گل دامن بهاره کنی
تو مثل عشق لطیفی سزد که خوابت را،
ز شعر بستر و از نغمه گاهواره کنی
شبی، برابر آیینه، پاک عریان شو!
که بُهت خود، همه در چشم من، نظاره کنی
دو آفتاب و دو گل، از بلور، خواهد زد
اگر تو چاک گریبان ز شور پاره کنی
زند به راه تو طاق ازکمان رنگینش،
فلک، به گوشهٔ ابرو اگر اشاره کنی
کویر بودم و بارانی از تو، باغم کرد
بهار میشوم ار بارشی دوباره کنی
بکن که از همه خوبان تو در خوری تنها،
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنی
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤17
قلب، مانند قهوهخانههای سر راه
یادآور غربت است
هیچ مسافری را برای همیشه
در خود جای نخواهد داد.
#کیومرث_منشیزاده
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
یادآور غربت است
هیچ مسافری را برای همیشه
در خود جای نخواهد داد.
#کیومرث_منشیزاده
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤10
اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم و ز اندیشهها وراست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
#سعدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم و ز اندیشهها وراست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
#سعدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤12
به عشق
اما عشق
که به اندیشهات فرو میبرد.
به اندیشه
اما اندیشه
که اندوهگینت میکند.
به اندوه
اما اندوه
که به ترحم میانجامد.
به ترحم
اما ترحم
که به نومیدی میکشاند.
به نومیدی
اما نومیدی
که به پرسش میانجامد.
به پرسش
اما پرسش
که به پاسخ میانجامد.
به پاسخ
اما پاسخ
که به سرکشی میانجامد.
به سرکشی
اما سرکشی
که به مرگ میانجامد.
پس سرانجام به مرگ
اما بیسرکشی
بیترحم
بیعشق
زندگی را چه معناییست؟
#اریش_فرید
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اما عشق
که به اندیشهات فرو میبرد.
به اندیشه
اما اندیشه
که اندوهگینت میکند.
به اندوه
اما اندوه
که به ترحم میانجامد.
به ترحم
اما ترحم
که به نومیدی میکشاند.
به نومیدی
اما نومیدی
که به پرسش میانجامد.
به پرسش
اما پرسش
که به پاسخ میانجامد.
به پاسخ
اما پاسخ
که به سرکشی میانجامد.
به سرکشی
اما سرکشی
که به مرگ میانجامد.
پس سرانجام به مرگ
اما بیسرکشی
بیترحم
بیعشق
زندگی را چه معناییست؟
#اریش_فرید
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤5
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﺎﺭﻩﺍﯼ ﻣﯽﺩﯾﺪﻣﺶ،
ﭼﻨﺪ ﺷﺎﺗﯽ ﻫﻢ ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ میکردم.
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ.
ﺍﻭ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ.
ﺍﻭ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ نداشت، ﻣﺜﻞِ ﻣﻦ.
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ، ﻣﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪﯾﻢ.
ﺑﻠﻪ! ﺟﻨﮓ ﺟﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﯽﺳﺖ.
ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ میکشی
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﺎﺭﻩﺍﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼﺍﺵ
ﭼﻨﺪ ﺷﺎﺗﯽ ﻫﻢ، ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ میکردی.
#توماس_هاردی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ﭼﻨﺪ ﺷﺎﺗﯽ ﻫﻢ ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ میکردم.
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ.
ﺍﻭ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ.
ﺍﻭ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ نداشت، ﻣﺜﻞِ ﻣﻦ.
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ، ﻣﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪﯾﻢ.
ﺑﻠﻪ! ﺟﻨﮓ ﺟﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﯽﺳﺖ.
ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ میکشی
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﺎﺭﻩﺍﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼﺍﺵ
ﭼﻨﺪ ﺷﺎﺗﯽ ﻫﻢ، ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ میکردی.
#توماس_هاردی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤16
اینجا
خاورمیانه است
و این لکنته که از میانِ خون ما میگذرد
تاریخ است.
...
اینجا
خاورمیانه است
سرزمین صلحهای موقت
بین جنگهای پیاپی...
#حافظ_موسوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خاورمیانه است
و این لکنته که از میانِ خون ما میگذرد
تاریخ است.
...
اینجا
خاورمیانه است
سرزمین صلحهای موقت
بین جنگهای پیاپی...
#حافظ_موسوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤12
دلم به حال پروانهها میسوزد
وقتی چراغ را خاموش میکنم،
و به حال خفاشها
وقتی چراغ را روشن میکنم.
نمیشود قدمی برداشت
بدون آن که کسی نرنجد.
#مارین_سورسکو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
وقتی چراغ را خاموش میکنم،
و به حال خفاشها
وقتی چراغ را روشن میکنم.
نمیشود قدمی برداشت
بدون آن که کسی نرنجد.
#مارین_سورسکو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤8
Forwarded from تنها صداست که میماند
درود و عرض ادب امیدوارم خوب باشید
گروه موسیقی ساختهایم، تنها برای ارسال موسیقی فاخر. حضور شما دوستداران جدی موسیقی در این گروه باعث خوشحالی ماست.
جهت عضویت پیام دهید:
@schiller_group_admin
گروه موسیقی ساختهایم، تنها برای ارسال موسیقی فاخر. حضور شما دوستداران جدی موسیقی در این گروه باعث خوشحالی ماست.
جهت عضویت پیام دهید:
@schiller_group_admin
❤3
هر بار
که ترانهای برایت سرودم
قومم بر من تاختند!
که چرا برای میهن شعری نمیسرایی؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است؟
#نزار_قبانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که ترانهای برایت سرودم
قومم بر من تاختند!
که چرا برای میهن شعری نمیسرایی؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است؟
#نزار_قبانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤8👍1
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسههاست
شتابزده میبوسمش
میترسم زمان بگذرد
خوب نبوسیده باشمش.
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسههاست
شتابزده میبوسمش
میترسم زمان بگذرد
خوب نبوسیده باشمش.
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤2
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور
شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور
آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور
آن چه در غیبتت ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی، تو، به نکویی مشهور
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور
#سعدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور
شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور
آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور
آن چه در غیبتت ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی، تو، به نکویی مشهور
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور
#سعدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
❤7