tgoop.com/Ri_sheh/1831
Last Update:
روزها در راه
شاهرخ مسکوب
قسمت 7
23 اسفند 1357
چی بود و چی شد. زیباترین واقعه، شگفتانگیزترین انفجار نوری که در عمرم دیده بودم چه زود و چه آسان به ابتذال کشیده شد. این انقلاب عجیب را میگویم که از نماز گزاردن در میدانهای شهر تا بانگ الله اکبر شبانه روی پشتبامها در ساعتهای منع رفتوآمد و گل به تفنگ زدن تا در خیابان نشستن و سرما و سختی زمستان را به جان خریدن، به همه شکلی بروز کرده بود. فقط در 15 روز به وحشیگری، خودکامگی و انحصارطلبی کشیده شد.
از اعلامیهی حرکت به قم تا نطق گورستان بقیع. در این فاصله، حمله به روزنامهها، فتوا دربارهی گوشت و حجاب، حمله به دولت و کاخها، حمله به ملیّون، دموکراتها، چپها، حملهی غیرمستقیم به سنّیها، دفاع از مستضعفین و انقلاب را مال آنان دانستن و دیگران را کنار گذاشتن، همهی اینها اتفاق افتاد و چه اتفاقات مبتذل و حقیری.
دیروز هم یازده نفر را کشتند. نیکخواه هم یکی از آنها بود. انگار ملت انقلاب کرد تا حساب سانسورچیهای پادو را برسد. واقعا که! در کشتن هم عدالتی نیست. روحیهی کسانی که میبینم و میشناسم هیچ خوب نیست. همه سرخورده و مایوساند و من بدتر از همه. دو روز است که حتی نمیتوانم چیزی بخوانم تا چه رسد به نوشتن. افتضاح است. افسردگی، بدتر از آن دلمردگی. باز شارلاتانها دارند جلو میافتند و آش همان آش و کاسه همان کاسه است چون که دیکتاتوری دارد میآید و وقتی که بیاید پیامدهایش هم میآید. آن هالهی تباه و ستمکاری که دور دیکتاتور حلقه میزند.
چه نویدها که به خود ندادیم و چه زود همهچیز محو شد. انگار برف بود و آب شد یا زرورق بود و آتش گرفت. آتشبازی بود و در تاریکی گم شد. باز ترس مثل شبحی دارد از توی تاریکی پیدایش میشود و همچنان که مثل ابر و دود میآید، فضا را تاریک میکند، هوا سنگین و نفس کشیدن دشوار میشود؛ باید به احتیاط و سنجیده نفس کشید، مبادا نفس بیجا بکشی!
به قول نیما: من قایقام، نشسته به خشکی.
#روزها_در_راه
@Ri_sheh
BY ریشه
Share with your friend now:
tgoop.com/Ri_sheh/1831