Telegram Web
ریشه
چراغ صاعقه‌ی آن شهاب، روشن باد... تریبون دست سرمایه است. سرمایه هم‌دست قدرت. قدرت، حامی تریبون‌داران. این چرخه را باید شکست. ما در "ریشه" به سهم اندک خودمان، زین‌پس، بهترین کانال‌های تلگرامی را معرفی می‌کنیم. آن‌ها که دغدغه و پروبلماتیک و تقلایشان را با…
چراغ صاعقه‌ی آن شهاب، روشن باد...

تریبون دست سرمایه است. سرمایه هم‌دست قدرت. قدرت، حامی تریبون‌داران.
این چرخه را باید شکست.

ما در "ریشه" به سهم اندک خودمان، زین‌پس، بهترین کانال‌های تلگرامی را معرفی می‌کنیم. آن‌ها که دغدغه و پروبلماتیک و تقلایشان را با دیده‌ی تحسین حمایت خواهیم کرد.

اگر شما هم صاحب کانالی هستید یا از این دست فضاها می‌شناسید، ما را مطلع سازید.
ناگفته پیداست که معرفی و پیشنهاد این کانال‌ها "رایگان" است و نیالوده به ویروس تبلیغ.


سری دوم کانال‌هایی که دنبال کردن‌شان را توصیه می‌کنیم:

- دموس (حسام سلامت)
https://www.tgoop.com/demos1402

- اسپینوزا و فلسفه
https://www.tgoop.com/Spaph

- مان
https://www.tgoop.com/maan_art

- سینما پارادیزو
https://www.tgoop.com/CinemaParadisooo

- پادکست لوگوس
https://www.tgoop.com/logos_podcast

- آستاراخان کافه
https://www.tgoop.com/astrakancafe

- اورسی
https://www.tgoop.com/owrsi

- گفت‌و‌چای (فهیم عطار)
https://www.tgoop.com/fahimattar

- نطقیات
https://www.tgoop.com/nutqiyyat

- فلسفه و جامعه‌شناسی
https://www.tgoop.com/Philosophy_files


با مهر و احترام
"ریشه"
@Ri_sheh
@Ri_sheh2
@Ri_sheh3
هنگامه ی هراسِ شبی ژرف.pdf
305.4 KB
بخش‌هایی از کتاب "ترامپ"

نویسنده: آلن بدیو

مترجم: مریم هاشمیان


- چرا باید جوانان را فاسد کرد؟
- چرا و چگونه "ترامپ" انتخاب شد؟
- "ترامپ" کیست؟
- مهم‌ترین بحران حاکم بر جهان چیست؟
- در بینش مسلط لیبرال، سوژه‌ی انسانی چه وضعیتی دارد؟
- دموکراسیِ منتج به فاشیسم
- چه باید کرد؟



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
"شمایان که می‌خوانید، هنوز در شمار زندگان‌اید."



چند صباحی قبل‌تر، دمی با عزیزی مصاحبت داشت‌ام. سخن به سمت "روزها در راه" کشیده شد. با افسوس و حسرت گفت:《چه حیف که این کتاب رو نخونده‌ام.》
صدا در سرم شکست و بسامدی داشت مهیب؛ با خود فکر کردم چه حیف که این کتاب را نخوانَد کسی. در این زندگیِ محقر و مفلوک و تهی و ناچیز، اگر با آثار سترگ هم مواجه نشویم، جان به تباهی سپری کرده‌ایم. (هرچند که عکس‌اش صادق نیست.)
تصمیم دارم "روزها در راه" را دوباره بخوانم و بخش‌هایی از آن را با شمایان به اشتراک بگذارم. حواس‌ام هم به این فراز از حرف‌های "کارلوس فوئنتس" هست:《 ما اعتقاد نداریم که یک کتاب می‌تواند وضعیت سیاسی را تغییر دهد. چیزی که به آن باور داریم این است که بدون کتاب، بدون رمان، جهانِ مردان و زنان نه فقط حقیرتر بلکه مقابل حمله‌های مکرر قدرت، ضعیف‌تر خواهد بود. قدرت سیاسی می‌خواهد مطلق باشد و این برای‌اش ممکن نیست چرا که ما، همه ما، به آن اجازه نمی‌دهیم.》
همین.

نکته‌ها:
1. با پست‌های تلگرامی لاس نزنید. توصیه‌ی جدی‌ام این است که به این برش‌های کم و کوتاه، بسنده نکنید و کتاب را بخوانید. (تنبلی، دلیل احمقانه‌ای است.)
2. چاپ و انتشار رسمی این کتاب در ایران ممنوع است اما به چاپ‌های زیرزمینی یا فایل pdf دست‌رسی خواهید داشت.
3. هر شب، یک قسمت منتشر خواهد شد. و احتمالا این روند تا پایان سال استمرار یابد.
4. پیش از آغازیدن، چند خطی پیرامون کتاب و نگارنده‌اش خواهیم نوشت.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه

شاهرخ مسکوب

انتشارات خاوران

چاپ اول، پاریس، زمستان 1379



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه

پیش‌درآمد

《ایرانِ جاهلِ ظالم، ایران کوه‌های بلند، بیابان‌های سوخته و آفتابِ وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دل‌ام برای‌ات تنگ شده. خیلی تنگ شده. ای بی‌وفای ناکسِ دور! با این بیداد تبه‌کاران، وای به حال آیندگان.》

از چند ماه پیش از بهمن 57، "شاهرخ مسکوب" (نویسنده، مترجم، شاهنامه‌پژوه، تحلیل‌گرِ ادبیات و اساطیر) روزانه‌نویسی‌های کتاب "روزها در راه" را می‌آغازد و تا حدود 20 سال بعد، ادامه می‌دهد. شرحِ التهاب خود در آن روزهای ایران تا رفتن و در پریشانیِ دل‌شکاف و سوزنده‌ی مهاجرت، ساکن شدن.

《اگر آدم چشم‌های بینا داشته باشد، بسیاری چیزها می‌بیند که شایسته‌ی نوشتن است. اما برای دیدن باید به فکر آن بود و نوشتنِ یادداشت‌ها خود تمرینی است برای دیدن. یاد می‌دهد که آدم چشم‌هایش را باز کند. از همه‌ی این‌ها گذشته، کسی چه می‌داند شاید بعد از سال‌ها، بعضی از این نوشته‌ها به کاری بیاید و ارزش آن را داشته باشد تا به دست دیگران برسد.
"روزها در راه" ثبت آن روزهایی است که چیزی از آنِ خود دارند، یا اگر ندارند دست‌کم از "ناچیزی" خود خبر دارند. گاه نیز هیچ‌یک از این‌ها نیست، تنها روایتی است از دویدن در پی هیچ‌وپوچ، شمردن روزهای بیهودگی و نگاه به نادانی و ناتوانی خود.
تا آن‌جا که می‌توانست‌ام هم نادانی‌ها و ناتوانی‌هایم را پنهان نکرده‌ام، کوشیده‌ام تا به خودم کم‌تر دروغ بگویم و از حقیقت نهراسم.》

《اگر چه "روزانه‌ها" بدون هیچ طرح و گرته‌ی پیشین آغاز شد و ادامه یافت اما اکنون می‌بینم که درون‌مایه عمده‌ی آن‌ها در اساس دل‌مشغولی‌های "وجودی" بوده است. مانند:
- دوری، جدایی، هجرت
- دردهای اجتماعی و بیداد سیاسی
- زمان، مرگ
- طبیعت، زیبایی (در نقاشی و...)
- درون‌کاوی، بعضی خواب‌ها که دیده‌ام، نگاه به خود و اطراف
- ادبیات (توجه عقلی و شیفتگی عاطفی نسبت به بعضی آثار)
- نگرش، زبان، صورت (فرم)
- و سرانجام حضور همیشگی دوستان، یاد کسان و چیزها》

نکته‌ها:
- نوشته‌های درون گیومه، برگرفته از "روزها در راه" به قلم "شاهرخ مسکوب" است.
- تاکنون دو اقدام برای تولید فایل صوتی از "روزها در راه" در قالب پادکست صورت گرفته و هر دو نیمه‌تمام اما در دست‌رس هست.
- مستند "زمان در من می‌وزد" نگاهی است گذرا به زندگی و آثار "شاهرخ مسکوب" که توسط بی‌بی‌سی فارسی ساخته شده است.
- درباره‌ی زیست و کارهای او، کتاب "شاهرخ مسکوب"، در مجموعه‌ی "نامیرایان" از نشر "مان کتاب" منتشر شده است؛ به کوشش "علی بزرگیان".



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 1

روزهای عمر در ما می‌گذرند بی‌آن‌که دیده شوند، از بس هم‌زاد هم‌دیگرند، همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرر، که نه شنیدنی است نه دیدنی؛ عبور شبحی بی‌صورت و صوت در مه، و آینده‌ای عکس‌برگردان گذشته و زمان حالی خالی!
در این میان، روزهای کمی "گذرای ماندگار"اند زیرا طرحی و رنگی دارند که در خاطرمان نقش می‌بندد و ما از برکت وجود آن‌ها از خلال پوسته‌های خاطره، منزل‌گاه‌های عمر را به یاد می‌‌آوریم، صاحب گذشته می‌شویم و از این راه به زمان حال خود، خوب یا بد، معنا می‌دهیم.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 2

13 آذر 1357

حالا ایران را بیش‌تر از همیشه می‌خواهم. سابق، یعنی در این ده بیست سال اخیر، دوست‌اش داشت‌ام. همان‌طور که فرزندی مادر خطاکارش را دوست دارد محبت من توام با نفرت بود. نفرت از ظلمی که هست و سکوتی که خلق کرده و ظالم را سرپا نگه‌ داشته؛ از سکوتی که من نیز در آن سهیم بودم‌. همان کینه‌ای را که به خودم داشت‌ام به وطن‌ام هم داشت‌ام. چه اشتباهی! در حقیقت هیچ‌کس نمی‌دانست در باطن ملت چه می‌گذرد و چه آتش‌فشانی زیر خاکستر است. حالا حس دیگری دارم. دل‌ام پیش مادری است که هر روز شهید می‌شود، هر روز به صلیب می‌کشندش و هر شب از درد فریاد می‌کشد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 3

1 دی 1357

سرما هست و نفت نیست. تاریکی هست و برق نیست. زندگی روزانه سخت است. اما گمان نمی‌کنم سخت‌تر از گذشته باشد که هم سخت بود و هم کثیف و لزج مثل لجن. انگار توی مرداب راه می‌رفتیم.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 4

6 دی 1357

چریک‌های فدایی و مارکسیست از جان خود نگذشت‌اند تا ناگهان اجتماع زیر پرچم دین به‌ پا خیزد و حسین جای لنین را بگیرد و مردم شب‌ها بالای بام فریاد بکشند الله اکبر.
همین ماجرا بر مذهبی‌ها هم خواهد رفت. منتها شاید کمی دیرتر و به شکلی دیگرتر. اگر پیروز شوند و مستبدانه رفتار کنند، یک‌پارچگی این توده‌ی انبوه، این ملتی را که پشت سر دارند، از دست می‌دهند. اما اگر پس از پیروزی با خلق خدا کمی به آزادی رفتار کنند، باز بی‌گمان پیروان امروز به راه‌های خود خواهند رفت. به‌هرحال چیزی به خلاف طرحی که آن‌ها در خیال دارند واقع می‌شود.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 5

11 بهمن 1357

باری "چشم عقل" من نگران آینده است. آینده‌ای که در بهترین حال با سال‌ها دیکتاتوری مذهبی روبه‌رو خواهیم بود. این که می‌گویم "بهترین حال" یعنی اگر آیت‌الله بیاید و به دل‌خواه مستقر شود و حکومت‌اش در راه صلاح، در صراط مستقیم گام بردارد، تازه سال‌ها استبداد در پیش است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 6

19 اسفند 1357

روزهای خوبی نیست. آقا دارد کار را خراب می‌کند. آن فتوای بی‌جا درباره‌ی حجاب و این صحبت‌های دیروز در مدرسه‌ی حکیم نظامی که غیرمستقیم تعریضی داشت به سنّی‌ها، حمله به ملی‌ها و دموکرات‌ها و تصریح پیاپی که این انقلاب نه ملی بود نه دموکراتیک فقط و فقط اسلامی بود. چند بار هم گفت قلم‌ها را بشکنید! لابد در آینده جشن‌ قلم‌شکنان می‌گیرند‌.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 7

23 اسفند 1357

چی بود و چی شد. زیباترین واقعه‌، شگفت‌انگیزترین انفجار نوری که در عمرم دیده بودم چه زود و چه آسان به ابتذال کشیده شد. این انقلاب عجیب را می‌گویم که از نماز گزاردن در میدان‌های شهر تا بانگ الله اکبر شبانه روی پشت‌بام‌ها در ساعت‌های منع رفت‌وآمد و گل به تفنگ زدن تا در خیابان نشستن و سرما و سختی زمستان را به جان خریدن، به همه شکلی بروز کرده بود. فقط در 15 روز به وحشی‌گری، خودکامگی و انحصارطلبی کشیده شد.
از اعلامیه‌ی حرکت به قم تا نطق گورستان بقیع. در این فاصله، حمله به روزنامه‌ها، فتوا درباره‌ی گوشت و حجاب، حمله به دولت و کاخ‌ها، حمله به ملیّون، دموکرات‌ها، چپ‌ها، حمله‌ی غیرمستقیم به سنّی‌ها، دفاع از مستضعفین و انقلاب را مال آنان دانستن و دیگران را کنار گذاشتن، همه‌ی این‌ها اتفاق افتاد و چه اتفاقات مبتذل و حقیری.
دیروز هم یازده نفر را کشتند. نیک‌خواه هم یکی از آن‌ها بود‌. انگار ملت انقلاب کرد تا حساب سانسورچی‌های پادو را برسد. واقعا که! در کشتن هم عدالتی نیست. روحیه‌ی کسانی که می‌بینم و می‌شناسم هیچ خوب نیست‌. همه سرخورده و مایوس‌اند و من بدتر از همه. دو روز است که حتی نمی‌توانم چیزی بخوانم تا چه رسد به نوشتن. افتضاح است‌. افسردگی، بدتر از آن دل‌مردگی. باز شارلاتان‌ها دارند جلو می‌افتند و آش همان آش و کاسه همان کاسه است‌ چون که دیکتاتوری دارد می‌آید و وقتی که بیاید پیامد‌هایش هم می‌آید. آن‌ هاله‌ی تباه و ستم‌کاری که دور دیکتاتور حلقه می‌زند.
چه نویدها که به خود ندادیم و چه زود همه‌چیز محو شد. انگار برف بود و آب شد یا زرورق بود و آتش گرفت. آتش‌بازی بود و در تاریکی گم شد. باز ترس مثل شبحی دارد از توی تاریکی پیدایش می‌شود و هم‌چنان که مثل ابر و دود می‌آید، فضا را تاریک می‌‌کند، هوا سنگین و نفس کشیدن دشوار می‌شود؛ باید به احتیاط و سنجیده نفس کشید، مبادا نفس بی‌جا بکشی!
به قول نیما: من قایق‌ام، نشسته به خشکی.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 8

20 جولای 1979

یاد مولانا افتادم:
حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم.
دم زدن با هم! در مورد حسن بسیار حس کرده‌ام که هیچ‌کدام حرفی برای گفتن نداریم زیرا نیازی به گفتن چیزی نیست و در سکوت، نوعی رابطه‌ی بی‌خدشه و بکر، نوعی پیوند ناپیدا و نیاشفته برقرار شده است، مثل وقتی که آدم آب شفاف چشمه‌ای را به هم نمی‌زند تا صورت آینه‌ای زلال، پریشان نشود. خیلی وقت‌ها کافی است آدم دم زدن خاموش دیگری را دریابد. مردم کم‌تر حرمت سکوت را پاس می‌دارند و با حرف زدن به آن تجاوز می‌کنند‌. سخن به صورت افزار تجاوز درمی‌آید، مثل سلاحی آزاردهنده، تا عقیده یا خواست، اراده، شخصیت یا هر چیز دیگر خود را به دیگری تحمیل کنند.
نویسنده‌های پرنویس که انگار کارخانه‌ی تولید کلام هستند و خواننده‌هایی که برای کشتن وقت یا خسته کردن چشم‌ها و خوابیدن، کسب اطلاعات الکی، اظهار فضل، کنجکاوی مریضانه و از این چیزها، می‌خوانند، از جمله همان‌هایی هستند که حرمت سکوت را نگه نمی‌دارند.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 9

30 جولای 1979

این روزها کمی در کتاب‌فروشی‌ها پرسه زده‌ام و چیزهایی خریده‌ام. باز میل به شعر دارد سر می‌کشد. باید آرام آرام بروم به سراغ‌شان. شعر رمنده است. اگر ناگهان هجوم بیاوری و بخواهی به سبک آمریکایی و به روش تندخوانی زود قال‌اش را بکنی، محو می‌شود. روزنامه یا رمان پلیسی نیست. باید دل بدهی و بگذاری تا کم‌کم در تو بروید. کاش به‌جای تندخوانی که سال‌ها حسرت‌اش را می‌خوردم، یک روش کندخوانی اختراع می‌کردند. شاید این شتاب موش‌های گرسنه که آدم را از کتابی به کتاب دیگر می‌دوانَد، این پرواز سبک‌سرانه و گنجشک‌وار از شاخه به شاخه پریدن، درمان می‌شد. آدم‌ همیشه حس می‌کند که نرسیده است، نیافته است و در منزل اول هست؛ خستگی راه به تن‌اش می‌مانَد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 10

17 شهریور 1358

هم‌چنان دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رود. ظلمت مرا فراگرفته و دست و پایم را نه در هوای سبک و نامحسوس، بلکه در لجن سفت، در قیر حرکت می‌دهم، از هر تکانی نیرویم ته می‌کشد، چنان خسته می‌شوم که اراده‌ام را از دست می‌دهم، خسته از همه چیز.
صبح‌ها دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم، توانایی روبه‌رو شدن با زندگی را ندارم. ساده‌ترین بروزات و جلوه‌های زندگی، دیدن روز، زدن آب به صورت یا خوردن یک لیوان شیر!
به زحمت چیز می‌خوانم، چشم‌ام روی خطوط، مثل آدم چلاق در سنگلاخ حرکت می‌کند. دارم ورتر و "آدم بی‌خصوصیت" موزیل را می‌خوانم، به آلمانی و فرانسه. اما چه خواندنی! سنگین، ازنفس‌افتاده و لنگ‌لنگان در روح شخصیت‌ها سفر می‌کنم. حتی موسیقی هم دردی دوا نمی‌کند. نت‌ها و صداها مثل سنگ‌ریزه‌هایی که به دیواری فلزی بخورند، جذب نشده کمانه می‌کنند و برمی‌گردند‌. حتی باخ و بتهوون هم بیهوده است، می‌شنوم اما مثل سروصدایی از دیگران برای دیگران. فقط مرگ و دختر شوبرت و یکی دو اثر دیگر را هنوز می‌توانم در خودم بشنوم‌. هم‌چنان در اعماق خود فرومانده‌ام. غوطه می‌خورم و دست‌وپا می‌زنم اما نمی‌توانم سرم را بیرون بیاورم و سینه‌ام را از هوای سلامت‌بخش پر کنم. خیلی تقلا می‌کنم اما شاید تقصیر من نباشد. هوا مسموم است، از ظلم سیاه و غلیظ است؛ دوده، قیر و چیزی از این قبیل است. خودکامی، جهل و تعصب بیداد می‌کند. چه تاخت‌وتازی می‌کنند!
غلافم چنان سخت و محکم شده که نمی‌توانم بشکافم‌اش و بیرون بیایم، مثل یک حلزون بی‌اراده در جلدی بسته. چیزی مثل بی‌میلی، خفیف‌تر و آسان‌گیرتر از بیزاری اما تنبل‌تر و ماندگارتر در گلویم رسوب کرده است که نمی‌گذارد چیزهای بیرون از من در من راه یابند، دائم آن‌ها را پس می‌زند، بی‌ آن که بخواهم گرفتار نوعی تهوع پنهان و پایدار هست‌ام که نه تنها اشتیاق را در من می‌کشد بلکه اراده را هم زایل می‌کند. دل‌ام نمی‌خواهد ولی متاسفانه این‌جوری است. از سیلی روزگار، از حوادث ناگوار و پیاپی گیج و منگ‌ام. هنوز حواس‌ام را به دست نیاورده و به هوش نیامده‌ام. برق از چشم‌ام پریده است‌. نمی‌توانم خودم را جمع‌وجور کنم. اما خواهم کرد. آخرش که چی. مگر می‌شود این‌طور ادامه داد؟



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 11

2 نوامبر 1981

حال گیتا خوب نیست. از بس خسته است. انگار حال هیچ‌کس خوب نیست. لااقل کسانی را که ما می‌شناسیم و می‌بینیم. همه‌ی ایرانی‌ها. همه منتظرند و همه از انتظار خسته شده‌اند. مثل آدم‌هایی هستیم که بیرون قفسی ایستاده‌ایم. یک قفس عظیم... احساس لش بودن، بی‌کاره و بیهوده بودن و بیهودگیِ "با پولادبازو" پنجه انداختن! هرچه باشد پس‌افتاده‌ی ناخلف همان شیخ اجل‌ایم.
آگاهی به همین بزدلی، به همین "پناه به ساحل امن"، "کنج سلامت"، آگاهی به همین حقیقت است که حالم را بد می‌کند. در ته دل من یک موش ترسویی لنگر انداخته، که متاسفانه بی‌شرف نیست وگرنه راحتم می‌گذاشت. برعکس، راحتم نمی‌گذارد، با پوزخند نگاهم می‌کند و دائم مرا به من نشان می‌دهد. از چشم او که نگاه می‌کنم انگار پوستم را از کاه پر کرده‌اند. از تماشای هیکل نحس پفیوز خودم حالم بهم می‌خورَد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
ریشه
فروپاشیدن.pdf
مهم‌ترین روز سال

وقتی به مهم‌ترین روز "سال" می‌اندیشم پدیده‌ای آیرونیک نگاهم را به خود معطوف می‌دارد. آن کدام روز است، کدام 24 ساعت که برای اغلب مردم در نقاط مختلف جهان بااهمیت‌ترین روز سال است؟
"کریسمس" آیا برای یک مسلمان در خاورمیانه ارجی دارد؟
"نوروز" برای مردم چین یا آمریکای لاتین جلوه‌گر است؟
"روز جهانی آب"؟ "روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان" یا "منع کار کردن کودکان"؟ "روز گرامی داشتن الغای قانون برده‌داری"؟ "روز حمایت از حقوق پناهندگان" یا "ستیز با نژادپرستی و تبیعض نژادی"؟
کدام‌یک مهم‌ترین روز سال است؟
مهم‌ترین روز سال، که از چند صباح قبل همه خودشان را برای‌اش مهیا می‌کنند، مرخصی‌های بسیاری گرفته می‌شود تا در کارناوال‌اش شرکت کنند، سایت‌ها و شبکه‌ها و رسانه‌ها بدان می‌پردازند، تمهیدات ترافیکی و امنیتی بسیاری در نظر گرفته می‌شود، همه‌ی نیروها در حالت آماده‌باش قرار می‌گیرند.
اگر هنوز روشن و شفاف نشده این روز در ذهن‌تان، به آخرین جمعه‌ی ماه نوامبر تقویم میلادی نگاه کنید.
روز خرید کردنِ وحشیانه و دیوانه‌وار برای مصرف کردنِ وحشیانه و دیوانه‌وار، مهم‌ترین روز سال در جهان است.
زنده باد Black Friday.
زنده باد مصرف.



برگرفته از مقاله‌ی "فروپاشیدن"
نویسنده: رضا مقصودی



#تاملات

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 12

18 جولای 1982

ماه‌ها گذشته است و رغبت نوشتن نداشت‌ام که نداشت‌ام. چه یبوست قلمی! فکر می‌کنم که چی، چه فایده دارد؟ از طرف دیگر وقت هم ندارم‌. از بس چیزهای احمقانه می‌خوانم و کارهای عوضی می‌کنم. البته از زور ناچاری. غرق در "اسلامیّات" هست‌ام. بیش‌تر از سه سال است که همین بساط است. لابه‌لا چیزهای دیگر هم می‌خوانم، ادبیات فارسی و فرنگی، جوورواجور. خواندن دشمن نوشتن است. تازه، نوشتن در نهایت کار کسی است که امید خواننده‌ای داشته باشد، نه مال ما که آواره‌ایم. معلوم نیست با کی حرف می‌زنیم. گرفت‌ام که آواره نبودیم، در آغوش گرم مام میهن بودیم. تازه خطاب به چه کسی حرف بزنیم؟ رو به طرف کی بیاوریم؟
انگار دوره‌ی ما پیش از خودمان تمام شده است. تازه مگر کثافت‌کاری تلاش معاش مهلت می‌دهد؟



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 13

13 اکتبر 1992

گاه به نظر می‌آید که شالوده‌ی سیاست داخلی و خارجی دستگاه حاکم ایران در دو کلمه خلاصه می‌شود: حجاب و فحش.
توسری زدن به زنان برای ابراز قدرت و نشان دادن چماق تا کسی یادش نرود.
این از داخل و اما از خارج، فحش و بد و بی‌راه به آمریکا، به غرب، دائم در جست‌وجوی سپر بلا به جای رفع مشکلات تا همه یادشان برود کرم از خود درخت است، که ظالم‌ و جاهل‌ایم و بنابراین بدبخت و بی‌چاره. خیلی غصه می‌خورم.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 14

18 آگوست 1982

فاصله، سر مویی است. با یک تکان کوچک آدم پخش می‌شود توی چراگاه ابتذال که بماند و چرا کند و نشخوار کند و خوش باشد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh
2024/12/02 05:36:33
Back to Top
HTML Embed Code: