🔆به غیر از تلخی این چند ماهی آخر
چه خوش گذشت کنار تو روزگارِ علی...🥺🖤
#دههفاطمیھ 🥀
#حیدرعلی ✨
#یازهرا 🪔
¤ @STORY_HARAM ¤
چه خوش گذشت کنار تو روزگارِ علی...🥺🖤
#دههفاطمیھ 🥀
#حیدرعلی ✨
#یازهرا 🪔
¤ @STORY_HARAM ¤
#یڪخطروضھ 🖤
🔆با غم بر دل نشسته راه افتادند...
حسن شروع به گریه کرد و گفت:
یعنی حتی شب ها هم نمیتوانیم
به مزار او سر بزنیم...؟!
حسین گفت: حتی شب ها؟
علیعلیهالسلام فرمود: حتی شب ها...😭🥀
#حیدرعلی 🕯
#یازهرا 🕊
¤ @STORY_HARAM ¤
🔆با غم بر دل نشسته راه افتادند...
حسن شروع به گریه کرد و گفت:
یعنی حتی شب ها هم نمیتوانیم
به مزار او سر بزنیم...؟!
حسین گفت: حتی شب ها؟
علیعلیهالسلام فرمود: حتی شب ها...😭🥀
#حیدرعلی 🕯
#یازهرا 🕊
¤ @STORY_HARAM ¤
تاریخ تکرار شد ...
زینب ماند و رقیه ...
خرابه های شام و نگاه حرامی ها 😭🖤
زینب ماند و رقیه ...
خرابه های شام و نگاه حرامی ها 😭🖤
امشب ز خدا فقط تورا میخواهم
ای آرزوی شبِ رغائب بطلب..♥️🌱
#حسینجانم ✨
#شبجمعسهوایتنکنممیمیرم 🥀
#لیلةالرغائب 🕊
¤ @STORY_HARAM ¤
ای آرزوی شبِ رغائب بطلب..♥️🌱
#حسینجانم ✨
#شبجمعسهوایتنکنممیمیرم 🥀
#لیلةالرغائب 🕊
¤ @STORY_HARAM ¤
•
🤐در مقابل امام ساکت باش!
🕊در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید و این سر و صدا باعث میشود کسی صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
🕊آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند سکوت همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را می پایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کار خارج شدن دوباره سر و صدا از قفس ها بلند شد و کبک ها بازی شان را از سر گرفتند.... .
🕊پرنده های متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفت شان به مقام اهل بیت علیه السلام بی اعتقاد نبودند یعنی می دانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
📙
#شهادتامامهادۍ 🥀
🤐در مقابل امام ساکت باش!
🕊در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید و این سر و صدا باعث میشود کسی صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
🕊آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند سکوت همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را می پایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کار خارج شدن دوباره سر و صدا از قفس ها بلند شد و کبک ها بازی شان را از سر گرفتند.... .
🕊پرنده های متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفت شان به مقام اهل بیت علیه السلام بی اعتقاد نبودند یعنی می دانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
📙
منبع: کتاب هادی الامم سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیه السلام
#شهادتامامهادۍ 🥀
از کودکی بازار نازم داشت رونق
اول خریدار اداهایم پدر بود 🌱✨
#روزپدر💐
#شادمانهولادتحضرتامیرالمؤمنین🦋
اول خریدار اداهایم پدر بود 🌱✨
#روزپدر💐
#شادمانهولادتحضرتامیرالمؤمنین🦋