Telegram Web
با ما گفته بودند:
«آن کلامِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطرِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل می‌بایدِتان کرد.»

عقوبتِ جانکاه را
چندان تاب آوردیم
آری
که کلامِ مقدسِمان
باری
از خاطر
گریخت!


[از شعرِ «عقوبت»] احمد شاملو

@ShamlouHouse
Forwarded from Gama | گاما
بیانیهٔ گروهی از مترجمان ایران [گاما]
در همراهی با جنبش «زن، زندگی، آزادی»


ما مترجمان همیشه متن‌ها را پس از اتمامشان ترجمه کرده‌ایم. متنی که اکنون در ایران نوشته می‌شود هزاران نویسنده دارد و همزمان با نوشته‌شدنش به یک زبان ترجمه می‌شود. در این ترجمه اما تنها باید دستور زبان این جنبش را دانست. هر شهروند اکنون مترجم صدای خودش و دیگران است. ما مترجمان همانند دیگر شهروندان ایران و جهان نام رمزگونهٔ ژینا (مهسا) امینی، و دیگر زنان و مردان و کودکانِ به‌خون‌خفته و زندانی این جنبش را، در سرتاسر کشور، بارها با خود و با دیگران تکرار کرده‌ایم؛ شعار جهان‌گیر و دوران‌ساز «زن، زندگی، آزادی» را که طلیعهٔ آیندهٔ این سرزمین است شنیده‌ایم، گفته‌ایم، و به هر زبانی که می‌دانیم تکرار کرده‌ایم.

ما مترجمان در کنار میلیون‌ها شهروند در برابرِ همهٔ مظاهر سلطه که همگان را، خصوصاً زنان را، به انواع انقیادها زنجیر کرده است می‌ایستیم، در برابر همهٔ تبعیض‌ها و ممنوعیت‌هایی که زندگی را در این کشور به بقای صِرف در اردوگاه‌های کار اجباری شبیه کرده است می‌ایستیم، ما در برابر فساد گسترده و دم‌افزونی که فقر افسارگسیخته و استیصالی بی‌سابقه را بر اکثر شهروندان تحمیل کرده است می‌ایستیم، ما در برابر یکایک قوانین و اقدامات موحشی که زندگی عمومی و خصوصی شهروندان را با رعب و وحشت دائمی عجین کرده است می‌ایستیم. ما در برابر دروغ‌های موهن و نفرت‌انگیز و بی‌پایان می‌ایستیم. پرسشی اگر همچنان باقی مانده باشد این است که در برابر این میزان از استبداد و فقر و فساد و تبعیض و ویرانی زیست‌محیطی چه کاری جز ایستادن در کنار این جوانان آزادی‌خواه می‌توان کرد، جوانانی که جانشان را بر سر دست گرفته‌اند و به مدنی‌ترین صورت ممکن برای احقاق حقوق بنیادین خود به پا خاسته‌اند و در خون خویش غلتیده‌اند؟ ما را هیچ‌چیز از ایشان جدا نخواهد کرد.

ما مترجمان طی ده‌ها سال کوشیده‌ایم تجربه‌ها و آثار ادبی و فکری جهان را به دست شهروندان ایران برسانیم. در این راه، همان سدهایی که اکنون در برابر صدای این جنبش قد علم کرده در برابر ما بوده است. همان سدهایی که کارشان قطع ارتباط شهروندان ایران با یکدیگر و با جهان بوده است، سال‌ها بین متن‌ها و شهروندان قرار داشته. این سدها نتوانست مانع رسیدن متن‌ها به شهروندان ایران شود و اکنون نیز نخواهد توانست مانع رسیدن صدای آزادی‌خواهیِ ایشان ـــ این نویسندگان آزادی‌خواه ـــ به جهان شود، که هیچ‌کجا هیچ‌زمان فریاد زندگی، آزادی، و زن بی‌جواب نمانده است.

ما مترجمان، ما شهروندان ایران، همچنان که این جنبش بزرگ به ما می‌آموزد، به عقب بازنخواهیم گشت و کوششمان را برای رسیدن به آزادی دوچندان می‌کنیم و به ایجاد روزنه‌های نو برای درهم‌شکستن سدهای سانسور برخواهیم خاست. ما از امروز کتاب‌هایی را که این سدها سال‌ها مانع رسیدنشان به شهروندان شده‌اند از هر راهی که بتوانیم بدون سانسور منتشر خواهیم کرد، گرچه واقفیم که این شعاعی از آفتاب درخشان این جنبش و جوانانش نیز نخواهد بود. هم‌صدا با میلیون‌ها شهروندِ ایران آزادی فوری و بی‌قیدوشرط همهٔ زندانیان سیاسی ـــ‌جوانانِ جنبش، دانشجویان، نویسندگان، کارگران، کارگردانان، وکلا، ورزشکاران، پزشکان، معلمان، دانش‌آموزان و دیگر گروه‌های جامعه‌ـــ را حقی می‌دانیم که اگر احقاق نشود، بی‌تردید به هر قیمتی ستانده خواهد شد؛ همچنان که حق آزادی اندیشه و بیان، حق آزادی تجمع، و حق آزادی انتخاب حکومت دموکراتیک برای ایران.


✍️ کلیک کنید: متن کامل و فهرست امضاکنندگان

@GAMAper
Forwarded from Gama | گاما
بیانیه_گروهی_از_مترجمان_ایران،_ده_زبانه.pdf
2.3 MB
بیانیهٔ گروهی از مترجمان ایران [گاما] در همراهی با جنبش «زن، زندگی، آزادی» با فهرست ۲۵۰ امضاکننده || به ده زبان: فارسی، کُردی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی، ارمنی، روسی

@GAMAper
تمامی‌ الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـــ آزادی!

ما نگفتیم
تو تصویرش کن!



■ از شعر «اشارتی» | دفتر ابراهیم در آتش


@ShamlouHouse
در غیابِ پرسش

در تاریخ فرهنگی دیرینه‌ی ما، بهترین راه برای حفظ مناسبات مسلط این دانسته شده است که پرسش به یک رفتار نهادی تبدیل نشود. پیداست که این عارضه هم برآمد مناسبات مسلط بوده است، و هم مؤثر در بقای مناسبات مسلط. کسی نباید به پرسیدن عادت می‌کرده است. پس روانشناسی اجتماعی ما اهل پرسش نشده است. تاریخ استبدادی ۲۵۰۰ساله پرسیدن را برنمی‌تافته است.

پرسیدن ریشه‌ی تفکر انتقادی است. ریشه‌ی دانستن، خِرَد است. و پرسیدن کاربرد آزادانه‌ی خرد است. زمانی کانت گفته بود: «جرأت کن که بدانی.» جرأت داشته باش که خرد خود را به کار گیری. یعنی پرسیدن ترکیب آزادی و خرد است و تبلور خرد در آزادی ست. این شعار عصر مدرن است. برای استقرار این رفتار، چیزهایی لازم است که ما نداشته‌ایم. فرهنگی لازم است که ما نداشته‌ایم. ما این گرایش و برداشت را نداشته‌ایم که آزادی یعنی از خرد خود در همه چیز آشکار استفاده کردن.

برای عادت کردن به پرسش، ابتدا باید به خود «حق» پرسش عادت کرد. یعنی اول باید دریافت که هر کسی «حق» دارد بپرسد. و اساسا هر کسی حق حضور و نظر و انتخاب و رأی و پرسش و تعیین سرنوشت دارد...


محمد مختاری
[۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ ـــ ۱۲ آذر ۱۳۷۷ در قتل‌های زنجیره‌ای]



■ کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
توی کوچه‌یی گاهی در شب، چراغ‌های روی تیر آویزان است، این چراغ‌ها فقط می‌تواند ۱۵ - ۲۰ قدم زیر پای خود را روشن کند و فاصله‌اش تا چراغ بعدی، تاریکی‌ست. حالا یک عده‌ای به تناسخ و تطور معتقدند؛ می‌گویند خب، لحظهٔ ورود به روشنایی این چراغ، تولد توست و لحظهٔ خروج از آن مرگت. لزوماً یک بار این حادثه برای کسانی اتفاق می‌افتد. اگر قرار بود همهٔ میلیاردها و میلیاردها نطفه‌پراکنی که هر لحظه در سراسر کُرهٔ ارض انجام می‌گیرد، به نتیجه برسد، حالا تعداد ما به‌جای چند میلیارد، رقمی بود با چند میلیارد صفر در برابرش. پس فقط برای بعضی از ما این اقبال حیرت‌آور پیش می‌آید. ما باید از این بختیاری استفاده کنیم برای آن تداوم. در تمام مدتی که ما در قلمرو این چراغ هستیم، باید به این فکر کنیم که بعد از چراغ، چرا باید ظلمت باشد؟ ظلمت یعنی چه؟ چرا این روشنایی ابدی نیست؟


■ گفتگوی زمانه با احمد شاملو | زمانه، شمارهٔ ۱ [ویژه‌نامهٔ احمد شاملو]، مهر ۱۳۷۰ [اکتبر ۱۹۹۱، سن‌هوسه، آمریکا]

زادروز احمد شاملو گرامی باد.


@ShamlouHouse
❑ ساعت اعدام


در قفلِ در کلیدی چرخید

لرزید بر لبانش لبخندی
چون رقصِ آب بر سقف
از انعکاسِ تابشِ خورشید


در قفلِ در کلیدی چرخید

ـ□

بیرون
رنگِ خوشِ سپیده‌دمان
ماننده‌یِ یکی نتِ گم‌گشته
می‌گشت پرسه‌پرسه‌زنان روی
سوراخ‌های نی
دنبالِ خانه‌اش…

ـ□

در قفلِ در کلیدی چرخید
رقصید بر لبانش لبخندی
چون رقصِ آب بر سقف
از انعکاسِ تابشِ خورشید

ـ□

در قفلِ در
کلیدی چرخید.


ـ۱۳۳۱



■ احمد شاملو | از دفتر هوای تازه | تلگرام و توییتر احمد شاملو

Ahmad Shamlou Twitter@ShamlouHouse
❑ ترجمهٔ منتشرنشدهٔ احمد شاملو از رمان سفر به نهایت شب
نوشتهٔ لویی فردینان سلین

حدود سال‌های ۵۱ – ۵۲، شاملو تصميم گرفت سفر به نهايت شب را با همكارىِ شهرآشوب اميرشاهى به فارسى برگرداند. اميرشاهى سال‌ها در پاريس زندگى كرده بود و با «زبانِ كوچه»ى فرانسوى آشنائى داشت. همكارىِ شاملو با او به چهار پنج جلسه نكشيد. آيدا مى‌گويد شاملو به اين كتاب عشق مى‌ورزيد. رويكردِ سلين به انسان و زبانى كه براى بازگويىِ اين رويكرد گزيده بود، با رويكردِ معنايى و البته زبانىِ شاملو همسو بود. كار را شروع كرد، امّا بيمارى امانش نداد. چند صباحى به اجبار كار را كنار گذاشت، به اين اميد كه روزى برگردد و ادامه دهد، امّا در اين فاصله، كسى ديگر ترجمه‌يى از آن چاپ زد و شاملو سرد شد و كار ترجمه‌ى اثرى را كه آن همه دوست داشت، يكسر رها كرد. به آيدا، و شايد خيلى‌هاى ديگر، گفته بود كه سفر به نهايت شب را بستر مناسبى مى‌داند براى اجرا كردنِ زبانِ كوچه. همين‌طور هم بود. سلين قواعد ادبيّت را به هم زده بود. زبانِ كوچه و بازار با سلين به ادبياتِ فرانسه راه گشوده است، آن هم با چه قدرتِ حيرت‌انگيزى. سفر به نهايت شب جان مى‌داد براى اثباتِ اين عقيده‌ى سستى‌ناپذير شاملو كه با زبانِ زنده‌ى مردم است كه ادبيّات فارسى مى‌تواند خود را بازيابد و از نو بسازد. و چه بسا كه اگر شاملو سرد نمى‌شد و اين كتاب را به زبانِ خاصِ خودش برمى‌گرداند، ديگر سال‌ها بعد نمى‌رفت سراغِ دُنِ آرام. از همين حقيقت درمى‌يابيم كه هدف شاملو از ترجمه‌ى دُنِ آرام، كه ترجمه‌ى ديگرى نيز از آن به دست بود، تزريقِ امكاناتِ زبانِ كوچه بر پيكره‌ى ادبياتِ فارسى بود. بارى، مشق اولِ شاملو از دو فصلِ نخستِ سفر به نهايت شب، كه در پى مى‌آيد، نشان از همّ او براى ترجمه و به دست دادنِ روايتى فارسى و همسو با روايتِ فرانسوى دارد. رسمِ خط همان رسم خط شاملوست... ـــــ ج. ش


متن دو فصل ترجمهٔ احمد شاملو و شهرآشوب امیرشاهی از رمان سفر به نهایت شب لویی فردینان سلین را می‌توانید در فایلِ پی‌دی‌اف ضمیمه دریافت کنید و بخوانید.


کانال تلگرام و توییتر احمد شاملو

@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎶 ترانهٔ آزادی || خواننده: مینو شایان

[سرودها و آثار هنری جوانان آزادی‌خواه ایران در جنبش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» سزاوار بیشترین حمایت‌ها و همدلی‌هاست. کانال تلگرام احمد شاملو خود را متعهد می‌داند به اینکه این صداهای مستقل و آزادی‌خواه را حمایت کند و از همراهان خود دعوت می‌کند که آثار زنان و مردان آزادی‌خواه ایران را به دست دیگران برسانند.]

@ShamlouHouse
«برآنم که طی حدود هفت قرن پس از حافظ احمد شاملو بزرگترین شاعر ایران است. از همان ایام نوجوانی که شعرهای شاملو را می‌خواندم بسیار لذت می‌بردم بی‌آنکه در بسیاری موارد معنی آنها را دریابم. جالب‌تر اینکه با شور و حرارت تمام برای دیگران هم می‌خواندم و بخت با من یار بود که یکی نپرسید معنی آنها چیست.
می‌دانیم شعرهای حافظ نیز چنینند؛ باسواد و کم‌سواد و بی‌سواد و عارف و عامی از خواندن و شنیدن غزل‌های او لذت می‌برند و چه بسا اگر از آنان بپرسی معنی شعر چیست پاسخ درستی ندهند. اینجاست که باید به فرمالیست‌ها آفرین گفت که در نقد شعر راه تازه‌ای گشودند: شعر یعنی زبان شعر، نه معنی در شعر که نباید تحلیل مردم‌شناختی، جامعه‌شناختی و روان‌شناختی عرضه کرد. شعر نخست باید شعر باشد و ”شکوه سخن“ به تعبیر لونگینوس شعر باشکوه اگر دوست داشت معنی را با خود می‌آورد و اگر دوست نداشت نه. شاملو در آغاز مجموعه شعرهای خود نوشته است: من به این حقیقت معتقدم که شعر برداشت‌هایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خودِ زندگی‌ست.» ــــ ابوالفضل خطیبی || [از فایلِ ضمیمه، دربارهٔ شعری از احمد شاملو، کتاب من بامدادم سرانجام]

و ابوالفضل خطیبی بر مرکب چوبین نشست. در زمانه‌ای که چرخش به کامِ سیاهِ «قوّادان و دلقکان» می‌گردد، تبردارِ دیوانه‌سر به دشتِ نژادگانِ زد و بیدادِ «دادِ مرگ» سرانجام تنِ او را هم به تیرِ وداع دوخت. شاهنامه یکی از شریف‌ترین خادمانش را از کف داد و ایران یکی از بالابلند‌ترین فرزندانش را. شیفتۀ فردوسی و شاملو بود و بهشتِ شعر را از بامِ کلماتِ این یَلان نظاره کرد. در باب حکیمِ کبیرِ طوس بسیار خواند و کمتر نوشت؛ اما اجل مجالش نداد آنچنان که آرزو داشت حقِ شاعرِ دیگر بگزارد.
مکتوباتش تا دیر و دور، جانِ دوستدارانِ این خاکِ غریب و پهلوانانش را جلا خواهد داد؛ اما و اما صندلیِ خالی‌اش با برگ‌های سپید و آن قلم که تا ابد از انگشتان او فروافتاد، بر جمعِ پریشانِ دوستانش زخمِ حسرتی خون‌چکان می‌زند.  ــــ سعید پورعظیمی

کانال تلگرام احمد شاملو درگذشت ابوالفضل خطیبی را به فرهنگ ایران و مردم ایران تسلیت می‌گوید. یادش گرامی.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

📌 ضمیمه برای دانلود: مقالهٔ کامل ابوالفضل خطیبی در خوانش شعری از احمد شاملو

@ShamlouHouse
❑ برف نو


برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ
همه آلودگی‌ست این ایام.

راهِ شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام
اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می‌زند رسام.

مرغِ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست
کآتش از آب می‌کند پیغام!
کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام…

خام‌سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!


ـ۱۳۳۷


■ شعر برف نو | از دفتر باغ آینه | ضمیمه: شعر با صدای احمد شاملو | تدوین و تنظیم: کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو


@ShamlouHousetwitter.com/shamlouhouse
به هنگام وقوع حریق، نتیجه‌ی آشکار بحث حق و باطل، مجال دادن به لهیب آتش است که با استفاده از این فرصتِ ناب، بی‌سرِ خر تر، بی‌امان بسوزاند و خاکستر کند و به نابودی بکشاند، هم حق تو را هم باطل مرا. اگر من و تو در این خانه زندگی می‌کنیم، فرونشاندنِ حریق حق هر دوی ماست.. چون حریقی درگیرد، هرکس می‌باید به‌قدر توانایی خویش با هرچه در اختیار اوست، به نبرد با آن برخیزد. و اختلاف نظر و مجادله بر سرِ این‌که فرونشاندنِ آتش حق من است یا تو، بر سر این‌که آتش را به آب باید فرو نشاند یا به خاک، بر سرِ این‌که از کدام سو بهتر است به آتش حمله برده شود، و در برابرِ یکدیگر صف کشیدن و گریبانِ یکدیگر را گرفتن و به یکدیگر چنگ‌ودندان نشان دادن بر سر این‌که پس از فرونشاندنِ آتش، ایوان خانه را رو به کدام جهت بنا کنیم و بام خانه را شیروانی کنیم یا کاهگل، نباید مانع آن شود که نخست به‌اتفاق بر شعله‌های آتش بتازیم.


■ سخنرانی احمد شاملو به‌مناسبت فرا رسیدن نوروز ۱۳۷۵ در جشن سازمان دانشجویان ایرانی در نیویورک | نشر CIS، آمریکا | کانال تلگرام و توییتر احمد شاملو


@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
Forwarded from بارو
֎ ینگهٔ مغموم
⸎ پژمان واسعی ※ ستون:
بوطیقای شعر آزاد
از دفتر هشتم بارو


خوانشی از شعر «حکایت» نوشتهٔ الف. بامداد



حکایت

۱ مطرب درآمد

۲ با چکاوکِ سرزنده‌ئی بر دستهٔ سازش.

۳ مهمانانِ سرخوشی

۴ به پای‌کوبی برخاستند

۵ از چشمِ ینگهٔ مغموم

۶ آن‌گاه

۷ یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را

۸ قطره‌ئی

۹ به زیر غلتید.

۱۰ عروس را

۱۱ بازوی آز با خود برد.

۱۲ سرخوشانِ خسته پراکندند.

۱۳ مطرب بازگشت

۱۴ با ساز و

۱۵ آخرین زخمه‌ها در سرش

۱۶ شاباشِ کلان در کلاه‌اش.

۱۷ تالارِ آشوب تهی ماند

۱۸ با سفرهٔ چیل و

۱۹ کرسیِ باژگون و

۲۰ سکّوبِ خاموشِ نوازنده‌گان

۲۱ و چکاوکی مرده

۲۲ بر فرشِ سردِ آجرش.

۶ فروردین ۱۳۶۴



برای فهم روابطی که بین اجزای این شعر برقرار است، باید به دو سؤال اساسی پاسخ داد:

الف. چرا ینگه در مراسم عروسی اشک می‌ریزد. (سطر ۵ تا ۹) صفت «مغموم» آشکارا نشان می‌دهد که این اشک برآمده از شوق نیست.

ب. چرا بر فرش سرد آجر تالار، چکاوکی مرده بر جای مانده؟ (سطر ۲۱ و ۲۲)

الف. ینگه[۱]، با یادآوری عشقی آتشین اشک می‌ریزد. بدیهی است که یک طرفِ این عشقِ آتشین عروس بوده و طرف دیگر کسی جز داماد. رابطه‌ای ممنوع و عشقی آتشین بین عروس و کس دیگری وجود داشته که یادآوری‌اش موجب غلیان احساسات ینگه شده است. دلیل ما برای چنین برداشتی در جواب سؤال دوم آشکار می‌شود.

ب. چرا در انتهای «حکایت» چکاوکی مرده (سطر ۲۱) بر فرش سرد آجر تالار پیدا می‌شود؟ در قدیم بین برخی از مردم رسم بر این بوده که ینگه با عروس و داماد وارد حجله می‌شده و پس از ازالهٔ بکارت عروس که گواه عفت او بوده، دستمالی خونین را به اقوام دو خانواده نشان می‌داده. اما اگر عروس باکره نبود، می‌بایست برای حفظ آبرو دستمال را به ترتیب دیگری به خون آغشته می‌کردند.[۲] پس خون چکاوکِ دو سطر آخر شعر برای پرده‌داری از راز مگوی عروس ریخته شده است.



حال ببینیم در کلیّت شعر، چه قرائنی بر این برداشت صحه می‌گذارد.

نخستین قرینه: «عروس را بازوی آز با خود برد»

داماد می‌داند که دل دختر در گرو عشق دیگری است، با این حال، او را به‌زور یا به‌زر تصاحب کرده.

«سفرهٔ چیل» (سطر ۱۸) و «شاباش کلان» (سطر ۱۶) نشان از ثروت و مکنت داماد دارد.

دومین قرینه: «مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند»

ترکیب «مهمانان سرخوشی» (سطر ۳) محتاج قدری تأمل است: گویا مهمانانی هستند که تنها برای سرخوشی (مستی یا شادی سطحی) و پایکوبی دعوت شده‌اند؛ و به این ترتیب، باید تصور کرد که مهمانان دیگری هم هستند، اما از این ازدواج دلِ خوشی ندارند تا به پایکوبی برخیزند. برای همین است که با پراکنده شدنِ «مهمانان سرخوشی» (در سطر ۱۲ و این بار با صفت «سرخوشان خسته»)، هیاهو و گرمی مهمانی به‌یک‌باره به سکوت و سردی می‌گراید. پس از رفتن این مهمان‌ها، شاعر هیچ قرینه‌ای در شعر نگذاشته که به‌نحوی دال بر اندک گرمایی یا مختصر جنبشی باشد. چرا که از آغاز هم شادیِ قلبی و عمیقی در میان نبوده؛ سرهایی گرم بوده‌اند و پاهایی در حرکت، اما این گرمی و جنبش از سطح/جسم به عمق/دل نرسیده است. حتی تالار هم نه تالار جشن یا تالار شادی که تالار آشوب (سطر ۱۷) بوده است.


کلیک کنید: ادامهٔ متن


Baru Website | ❖ Telegram: Baruwiki
■ رباعیات خیام | دکلمه‌ی احمد شاملو، آواز محمدرضا شجریان، موسیقی فریدون شهبازیان | کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
@ShamlouHouse
Shamlou, Shajarian
■ رباعیات خیام | دکلمه‌ی احمد شاملو، آواز محمدرضا شجریان، موسیقی فریدون شهبازیان | کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
@ShamlouHouse
Shamlou, Shajarian
■ رباعیات خیام | دکلمه‌ی احمد شاملو، آواز محمدرضا شجریان، موسیقی فریدون شهبازیان | کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
❑ شب‌بیداران


همه شب حیرانش بودم،
حیرانِ شهرِ بیدار
که پیسوزِ چشمانش می‌سوخت و
اندیشه‌ی خوابش به سر نبود

و نجوای اورادش
لَخت لَخت
آسمانِ سیاه را می‌انباشت
چون لَتِرمَه باتلاقی‌دمه بوناک
که فضا را.

حیران بودم همه شب
شهرِ بیدار را
که آوازِ دهانش
تنها
همهمه‌ی عَفِنِ اذکارش بود:
شهرِ بی‌خواب
با پیسوزِ پُردودِ بیداری‌اش
در شبِ قدری چنان،
در شبِ قدری.

ـ□

گفتم: «بنخفتی، شهر!
همه شب
به نجوا
نگرانِ چه بودی؟»
گفتند:
«برآمدنِ روز را
به دعا
شب‌زنده‌داری کردیم.
مگر به یُمنِ دعا
آفتاب
برآید.»

گفتم: «حاجت‌ْروا شدید
که آنک سپیده!»

به آهی گفتند: «کنون
به جمعیتِ خاطر
دل به دریای خواب می‌زنیم
که حاجتِ نومیدانه
چنین معجزآیت
برآمد.»


۸ فروردینِ ۱۳۷۳

■ شعر شب‌بیداران | از دفتر مدایح بی‌صله | ضمیمه: شعر با صدای احمد شاملو | کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو


@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
❑‌ نوروز در زمستان


سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
بی‌خبر می‌آید
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.



نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲

■ شعر نوروز در زمستان | از دفتر حدیث بی‌قراری ماهان | کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو

@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
Forwarded from بارو
֎ دستان ماماچه‌پلیدک
⸎ پژمان واسعی ⸎ ستون: بوطیقای شعر آزاد
※ از دفتر دهم بارو


خلاصه‌ی احوال

چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه‌ی ِ راه‌ام کند.

با اذان ِ بی‌هنگام ِ پدر
به جهان آمدم
در دستان ِ ماماچه‌پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.

هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.


۴ آبان ۱۳۷۱



شعر خلاصۀ احوال نام دارد: گوینده از پدرش یاد می‌کند، از لحظۀ تولدش و چند کلمه‌ای از احوالش. برای کشف ارتباط اجزای شعر با یکدیگر و ارتباط هر جزء با کلیت شعر، اول باید این گوینده (پرسونا) را شناسایی کرد.

بند نخست اعترافی از سرِ ندامت است. گوینده چه جرمی مرتکب شده که خود را سزاوار چنین سرزنشی می‌داند؟

بند دوم ظاهراً توضیحی در این باب ندارد. آنچه رخ داده، مقدر و کاملاً خارج از اختیار او بوده است. با این حال می‌توان گفت او چنان از زندگی خویش شرمسار یا ناخشنود است که حتی پدرش را به‌طعنه ملامت می‌کند.[۱] اما چرا اذان پدر «بی‌هنگام» است؟ آیا اشاره به نابه‌هنگامیِ (anachronism) مذهب در دنیای مدرن دارد؟ همچنین باید پرسید که گناه قابله در این میان چیست که درخور تحقیری چنین مؤکد باشد؟ آیا او وظیفه‌اش را به‌درستی انجام نداده و در نتیجه، زائو از بین رفته است؟ چرا گوینده او را پلید خوانده و ادات تحقیری هم به این صفت چسبانده است؟ با این وصف، آیا «دستان» معنای مکر و توطئه را هم برمی‌تابد؟

بند سوم، با ترجیع و ارجاع به بند نخست، ذهن ما را اندکی به جواب نزدیک می‌کند: گوینده «هوا و اقیانوس و سیاره و خدا» را مصرف کرده و به جای خود/ به جانشینیِ خود («بر جای»)، چیزی باقی نگذاشته است، یا بر این باور است که به‌زودی چیزی بر جای نخواهد ماند (با برداشت آیندۀ محقق‌الوقوع از فعل ماضی مطلق).

می‌توان «هوا» و «اقیانوس» و «سیاره» را کنایه از زمین، و خدا را کنایه از آسمان گرفت یا سه تای نخست را کنایه از سه آخشیجِ هوا و آب و خاک تلقی کرد و بر این اساس، «خدا» را (که بر خلاف سه تای دیگر اسم معناست) آخشیج چهارم گرفت: آتش (عنصر برتر و اثیری)، هدیۀ هفائیستوس (صنعتگری) یا هدیۀ پرومته (دانایی)، و خلاصه همان وجه تمایز انسان از دیگر موجودات و بارقۀ خدایگونگی انسان یا حتی آتش عشق؛ و کل بند سوم را چنین تعبیر کرد: من (= انسان مدرنِ مجهز به تکنولوژی) زیست‌بوم خود را (با مصرف بی‌رویه و جنگ‌افروزی) نابود کردم و پس از من چیزی به جانشینی من نماند (یا نخواهد ماند) که حتی نفرینم کند. این مضمونِ آخرالزمانی بارها در ادبیات مدرن جهان (زمین سوختۀ الیوت) و در شعر دیگر شاعران ایرانی (آیه‌های زمینی فروغ) و در شعر دیگری از خود شاملو (به طریقی رندانه و ریشخندآمیز) به نام The Day After ترسیم شده و چنین اعتراف نادمانه‌ای در اشعار دیگر او (قناری گفت …، در آستانه، و پس آن‌گاه زمین به سخن درآمد) نیز سابقه دارد.


کلیک کنید: ادامهٔ متن


برای خواندن مطالب به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | ❖ Telegram
Forwarded from بارو
دفتر یازدهم بارو منتشر شد.

دفتر یازدهم بارو در روزهایی منتشر می‌شود که همچنان اخبارِ خودکشی و مرگ و قتل از گوشه و کنار سرزمین به گوش و چشم می‌رسد. روزی آن نویسندهٔ بزرگ گفته بود که: «نوشتن، بیرون جهیدن است از صف مردگان»، امروز شاید بتوان گفت که «نوشتن باقی‌ماندن است در صفِ زندگان». به این دفتر، هر متن را می‌توان کوششی در باقی‌ماندن تصور کرد. همچنین، این دفتر همزمان با سالگشتِ درگذشتِ یکی از دو مؤسسِ بارو، احمد شاملو، منتشر می‌شود. در دفتر یازدهم بارو ۵۰ نویسنده نوشته‌اند:

م. ف. فرزانه | داریوش آشوری | یارعلی پورمقدم | محمود حدادی | محسن یلفانی | کاظم کردوانی | ناصر زراعتی | فرشته مولوی | زهرا خانلو | کامران بزرگ‌نیا | رضی هیرمندی | محمدرضا پورجعفری | نسیم خاکسار | نجم کاویانی | حسن هاشمی میناباد | مژده الفت | احمد خلفانی | علیرضا سیف‌الدینی | صالح نجفی | سودابه اشرفی | فاطمه ترابی | عبدالمجید احمدی | سپیده فرخنده | ناصر نبوی | پژمان واسعی | یاشار جیرانی | علی صدر | فریدون مجلسی |بهزاد ملک‌پور | مسعود کدخدایی | سروش سیدی | محبوبه موسوی | محمد قاسم‌زاده | نگین کیانفر | لیلا سامانی | مریم پوراسماعیل | عباس سلیمی آنگیل | اسفندیار آدینه | ارسلان فصیحی | احسان راستان | آرام قریب | حامد باشه‌آهنگر | کیانوش اخباری | وازریک درساهاکیان | داریوش شاهین‌راد | حمیدرضا توکلی | احسام سلطانی | گلناز غبرایی | سهراب مختاری | آزاد عندلیبی

بارو همچنان بر پیمانِ آغازینِ خود با خوانندگان ایستاده است: بر هویتِ چندصدایی و مستقل و سانسورناپذیرِ خود استوار است و تا روزی که هست همین خواهد بود. در این دفتر ــــ‌به‌سیاق نشریات عصر مشروطه‌ــــ اقتراحی را با شماری از نویسندگانِ پیش‌کسوت و جوانِ چند نسل و سه کشور از قلمرو زبان فارسی طرح کرده‌ایم: «افق‌ها و بن‌بست‌های پیشِ روی زبان فارسی را چه می‌دانید؟» بخشی از نویسندگان ــ‌بنا به درخواستِ اولیهٔ بارو‌ــ کوتاه و فشرده پاسخ داده‌اند و بخشی بلندتر. این اقتراح قرار بود نخستین اقتراحِ بارو باشد اما وقوع جنبش بزرگ «زن زندگی آزادی» آن را به دومین اقتراح بدل کرد. می‌کوشیم در دفترهای بعدیِ بارو اقتراح‌های دیگری نیز طرح کنیم. ما را به دیگران معرفی کنید. ستونِ ستون‌های بارو شما همراهان بوده‌اید و خواهید بود.

❖ دفتر یازدهم را اینجا بخوانید. [کلیک کنید] ❖


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ برای خواندن مطالب به تلگرام بارو بپیوندید:
Baru Magazine
2024/10/14 06:15:38
Back to Top
HTML Embed Code: