Telegram Web
🎯کاربرد حال ساده
با برخی افعال که در زمان حال درحال انجام شدن هستن اما ذاتا نمی تونن به صورت حال استمراری بیان! (حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را!؟??) بذارید با یه مثال این مورد رو بهتر براتون توضیح بدم، مثلا من الان دارم تایپ می کنم می تونم بگم ” من اکنون درحال تایپ هستم یا من دارم تایپ می کنم” اما الان که به یک خودکار هم نیاز دارم نمی تونم بگم “من اکنون درحال نیاز به یک خودکار هستم” می تونم؟ خب زبان انگلیسی هم همینطوره! بعضی فعل ها رو نمی شه بصورت حال استمراری اورد حتی اگر همین الان درحال رخ دادن باشن

🌹I am here now.
🌹She is not here now.
🌹He needs help right now.
🌹He does not need help now.
🌹He has his passport in his hand.
🌹Do you have your passport with you?

 #گرامر_ساده

👈🔹سریال دکتر خوب سرعت یادگیری انگلیسی را بالا ببرید
🎯موارد کاربرد حال ساده

برای صحبت کردن درباره عادت ها و فعالییت های روزانه مون

He smokes two packets of cigarettes a day.
1⃣ عادت
روزی دو پاکت سیگار میکشه.

I go to college everyday.
2⃣ فعالیت روزانه
هر روز میرم کالج

3⃣ برای صحبت کردن درباره چیزایی که واقعییت دارند و وضعیت هایی که برای همیشه یا برای یه مدت طولانی ثابتند.

The heart pumps blood through the body.
4⃣ واقعیت
قلب خون رو به سرتاسر بدن تلمبه میکنه

I work in London.
5⃣ وضعیتی که برای همیشه یا مدت طولانی ثابته
من در لندن کار میکنم
از این زمان میشه به جای زمان آینده برای صحبت درباره برنامه های ثابت
6⃣ کارهایی که از قبل برنامه ریزی شدند و طبق جدول زمانی توی آینده انجام میشوند

Your exam starts at 09.00.
امتحانتو راس ساعت 9 شروع میشه

Our holiday starts on the 26th March.
تعطیلاتمون از 26 مارس شروع میشه

 
#گرامر_ساده
📚
#grammar
👉🔹IELTS Cambridge Practice
من بخام آیلتس شرکت کنم اینو از دست نمیدم
He is waiting ......... the bus stop.
Anonymous Quiz
29%
on
33%
in
33%
at
6%
of
🥰1
The ball rolled ........ the stairs
Anonymous Quiz
16%
at
19%
of
8%
to
57%
down
👍1
[فعل]
to take up
/teɪk ʌp/ 
فعل گذرا
[گذشته: took up] [گذشته: took up] [گذشته کامل: taken up]


1 . (زمان و فضا) اشغال کردن 2 . (انجام یا یادگیری کاری را) شروع کردن 3 . قبول کردن 4 . کوتاه کردن (لباس) 5 . برعهده گرفتن (کار، وظیفه و ...) 6 . ادامه دادن (چیزی که متوقف شده) 7 . مستقر شدن 8 . شرکت کردن


1 (زمان و فضا) اشغال کردن (زمان و مکان) گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی: اشغال کردن
مترادف و متضادconsume fill occupy
 to take up www.tgoop.com/place
 زمان/مکان را گرفتن [فضایی را اشغال کردن]
1. Her time is fully taken up with writing.
1. زمان او کاملاً توسط نویسندگی گرفته می‌شود.
2. I won't take up any more of your time.
2. بیشتر از این وقتت را نمی‌گیرم.
3. The children take up most of my time.
3. بچه‌ها بیشتر زمانم را می‌گیرند.
4. This desk takes up too much room.
4. این میز فضای بیش از حد زیادی اشغال می‌کند.
2 (انجام یا یادگیری کاری را) شروع کردن آغاز کردن، (به کاری) علاقمند شدن
مترادف و متضادbecome involved in begin start take part in drop give up
 to take something up
 چیزی را شروع کردن
1. He left a job in the city to take up farming.
1. او از شغلش در شهر استعفا داد تا (کار) کشاورزی را شروع کند.
2. I've taken up knitting.
2. من (یادگیری) بافتنی را شروع کرده‌ام.
3. She has taken up the guitar.
3. او (یادگیری) گیتار را شروع کرده‌است.
4. They took up golf when they moved to Florida.
4. آن‌ها گلف را شروع کردند وقتی که به فلوریدا نقل مکان کردند.
3 قبول کردن پذیرفتن
مترادف و متضادaccept
 to take up something
 چیزی را قبول کردن
1. She took up his offer of a drink.
1. او پیشنهاد (خوردن) نوشیدنی (با) او را قبول کرد.
2. To take up this offer, you must apply in by March 2012.
2. برای قبول کردن این پیشنهاد، باید تا مارس 2012 تقاضا بدهید.
4 کوتاه کردن (لباس)
مترادف و متضاد shorten let down
1.This skirt needs taking up.
1. این دامن نیاز به کوتاه کردن دارد.
 to take something up
 چیزی را کوتاه کردن
I need to take this skirt up a couple of inches.
باید این دامن را چند اینچ کوتاه کنم.
5 برعهده گرفتن (کار، وظیفه و ...) عهده‌دار شدن
مترادف و متضادundertake
 to take up something (a post/a position/duties, etc.)
 چیزی (پست/جایگاه/وظایف و ...) را برعهده گرفتن
1. He takes up his duties next week.
1. او وظایفش را هفته بعد برعهده خواهد گرفت.
2. Peter will take up the management of the finance department.
2. "پیتر" مدیریت بخش مالی را برعهده خواهد گرفت.
6 ادامه دادن (چیزی که متوقف شده) از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن، ادامه یافتن
مترادف و متضادcarry on continue resume
 to take up something
 چیزی را ادامه دادن
1. I'd like to take up the point you raised earlier.
1. می‌خواهم نکته‌ای را که شما قبلاً مطرح کردید، ادامه دهم.
2. She took up the story where Tim had left off.
2. او داستان را از جایی که "تیم" رها کرده بود، ادامه داد.
 to take up (from) where ... left off
 دوباره آغاز شدن یا کردن/ادامه دادن یا یافتن (از) جایی که ... متوقف/رها شده
1. As soon as the police disappear the violence will take up from where it left off.
1. به محض آنکه پلیس ناپدید شود، خشونت از جایی که متوقف شده بود، دوباره آغاز می‌شود.
2. I took up where I had left off.
2. از جایی که دست کشیده بودم، دوباره آغاز کردم [از سر گرفتم].
3. The band's new album takes up where their last one left off.
3. آلبوم جدید آن گروه موسیقی از جایی که (آلبوم) آخرشان متوقف شده بود، ادامه می‌یابد.
7 مستقر شدن استقرار یافتن، قرار گرفتن (در جایی)
 to take up one's position
 سر جای خود مستقر شدن/قرار گرفتن
1. I took up my position by the door.
1. من سر جایم کنار در قرار گرفتم.
2. The runners are taking up their positions on the starting line.
2. دوندگان دارند سر جاهایشان در خط شروع مستقر می‌شوند.
8 شرکت کردن ملحق شدن
مترادف و متضادjoin participate
 to take up something
 در چیزی شرکت کردن/به چیزی ملحق شدن
Their protests were later taken up by other groups.
بعداً گروه‌های دیگری در اعتراضات آنان شرکت کردند.

کلمات نزدیک
 take turns
 take tour
 take to pieces
 take to one's heels
 take to
 take up arms against
 take with a grain of salt
 take your pick
 take-home pay
 take-off
فعل
to go by 
/goʊ baɪ/ 
فعل ناگذر
[گذشته: went by] [گذشته: went by] [گذشته کامل: gone by]
صرف فعل
1 سپری شدن (زمان) گذشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی: رد شدن سپری شدن گذشتن
1.The days went by really slowly. 
1. روزها به‌آرامی سپری شدند.
2.The holidays went by very quickly. 
2. تعطیلات به‌سرعت سپری شدند.
[فعل]
to go bald 
/goʊ bɔld/ 
فعل ناگذر
[گذشته: went bald] [گذشته: went bald] [گذشته کامل: gone bald]
صرف فعل
1 کچل شدن
1.He went bald in his twenties. 
1. او در سنین بیست سالگی کچل شد
[فعل]to go back on
/ɡoʊ bæk ɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: went back on] [گذشته: went back on] [گذشته کامل: gone back on]
1 زیر قول خود زدن سر حرف خود نماندن، نظر خود را عوض کردن
1.He never goes back on his word.
1. او هیچ‌وقت زیر قولش نمی‌زند.
2.She's gone back on her word and decided not to give me the job.
2. او زیر قولش زده و تصمیم گرفت شغل را به من ندهد.
[فعل]
to go away 
/goʊ əˈweɪ/ 
فعل ناگذر
[گذشته: went away] [گذشته: went away] [گذشته کامل: gone away]
صرف فعل
1 دور شدن از جایی رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی: دور شدن
1.Go away and think about it, then let me know. 
1. دور شو و درباره این فکر کن، بعد خبرش را به من بده.
2.Just go away! 
2. فقط از اینجا برو!
2 به مسافرت رفتن (برای تعطیلات) به جایی رفتن، سفر کردن
1.We went away for a second honeymoon. 
1. برای ماه عسل دوم به مسافرت رفتیم.
 to go away for (a time)
 برای (مدتی) به مسافرت رفتن
They went away for a few days. 
آنها برای چند روز به مسافرت رفتند.
 to go away on business
 به سفر کاری رفتن
I'm going away on business. 
من دارم به سفر کاری می‌روم.
[فعل]
to go around 
/ˈɡoʊ əraʊnd/ 
فعل گذرا
[گذشته: went around] [گذشته: went around] [گذشته کامل: gone around]
صرف فعل
1 حول چیزی گشتن دور چیزی گشتن
1.Planets go around the Sun. 
1. سیاره‌ها دور خورشید می‌گردند.
2 به اندازه کافی بودن (برای همه)
مترادف و متضادto be enough for everyone
1.There's plenty of fish to go around. 
1. به اندازه کافی برای همه ماهی هست.
go back on



[فعل]to go back on
/ɡoʊ bæk ɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: went back on] [گذشته: went back on] [گذشته کامل: gone back on]
1 زیر قول خود زدن سر حرف خود نماندن، نظر خود را عوض کردن
1.He never goes back on his word.
1. او هیچ‌وقت زیر قولش نمی‌زند.
2.She's gone back on her word and decided not to give me the job.
2. او زیر قولش زده و تصمیم گرفت شغل را به من
ندهد.
💢💢💢💢👇👇💢💢💢💢
👈🔹سریال دو دختر ورشکسته یا
2 broke girls👩👩‍🦰

شامل شش فصل و حدود 140 قسمت ببینید، بخندید، شاد باشید و با دو زیر نویس فارسی و انگلیسی سرعت یادگیری زبان انگلیسی خود را افزایش دهید.
هزینه عضویت 120 تومان

ثبت عضویت 👇👇👇👇👇👇
http://www.tgoop.com/L_e_c
سریال دو دختر ورشکسته یا
2 broke girls
یک سیتکام آمریکایی است که از محصولات وارنربرادرز استو از شبکه CBS پخش شد. و خیلی ها با این سریال زندگی کردند.
خالقان این سریال مایکل پاتریک کینگ و ویتنی کامینگز هستند.

🔹داستان این سریال در محله ویلیامزبرگ نییورک رخ می دهد و دو شخصیت اصلی آن مکس بلک و کارولین چنینگ هستند

🔹این دو شخصیت که برحسب تصادف با یکدیگر برخورد میکنند و دوست میشوند کسب و کار خود را راه می اندازند

🔹این سریال اینقدر خنده دار، شیرین و مفرح است که شما رو وادار میکنه هر روز ببینید و بکار بردن اصطلاحات و اسلنگ های عامیانه و عبارات کاربردی سرعت شما را در یادگیری زبان انگلیسی چند برابر خواهد کرد خودم همشو دیدم اونم چند بار و بازم دوس دارم بیینمش.

برای دریافت این سریال اینجا👉 پیام دهید.

ضمنا این سریال شامل شش فصل و حدود 140 قسمت است.
👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سریال دو دختر ورشکسته یا
2 broke girls
یک سیتکام آمریکایی است که از محصولات وارنربرادرز استو از شبکه CBS پخش شد. و خیلی ها با این سریال زندگی کردند.
خالقان این سریال مایکل پاتریک کینگ و ویتنی کامینگز هستند.

🔹داستان این سریال در محله ویلیامزبرگ نییورک رخ می دهد و دو شخصیت اصلی آن مکس بلک و کارولین چنینگ هستند

🔹این دو شخصیت که برحسب تصادف با یکدیگر برخورد میکنند و دوست میشوند کسب و کار خود را راه می اندازند

🔹این سریال اینقدر خنده دار، شیرین و مفرح است که شما رو وادار میکنه هر روز ببینید و بکار بردن اصطلاحات و اسلنگ های عامیانه و عبارات کاربردی سرعت شما را در یادگیری زبان انگلیسی چند برابر خواهد کرد خودم همشو دیدم اونم چند بار و بازم دوس دارم بیینمش.

برای دریافت این سریال با دو فرمت زیر نویس فارسی چسبیده و بدون زیر نویس البته توام با زیر نویس فارسی و انگلیسی جدا با کیفیت عالی اینجا👉 پیام دهید.

ضمنا این سریال شامل شش فصل و حدود 140 قسمت است.
سفارش 👈https://www.tgoop.com/L_e_c
صفت
wise
/wɑɪz/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: wiser] [حالت عالی: wisest]
1 عاقل عاقلانه
معادل ها در دیکشنری فارسی: بخرد حکیمانه خردمند خردمندانه دانا دانشمند عاقل عاقلانه فرزانه
مترادف و متضاد
clever prudent
to be wise to do something
انجام کاری عاقلانه بودن
It’s wise to check whether the flight times have changed before you leave for the airport.
عاقلانه است که قبل از رفتن به فرودگاه چک کنید آیا ساعت پروازها تغییر کرده‌اند یا نه.
a wise man/decision/choice ...
یک مرد [عاقل]/تصمیم/انتخاب عاقلانه
1. A wise man acts reasonably.
1. مردی عاقل، منطقی عمل می‌کند.
2. I think you made a wise choice.
2. فکر می‌کنم که شما انتخاب عاقلانه‌ای کردید.
2025/07/08 18:32:57
Back to Top
HTML Embed Code: