✨چهل ویکمین پروژه کمک به نیازمندان❤️
😔اى كه دستت مى رسد كارى بكن
📣برای درمان پدری بیمار وازکارافتاده
شرح حال ؛
پدری بیمارازشهرستان اسدیه
پدری بیماروازکارافتاده که ۲۰سال هست قطع نخاع شدند وبایدهرچه سریعترعمل بشوند متاسفانه وضعیت مالی بسیارنامناسب که حتی ازکوچکترین امکانات درمانی که پانسمان هست هم ناتوان میباشند دچارزخم بسترشدند همسرشون هم دیسک کمردارند که نمیتوانند همسرشان راجابه جاکنند حتی ویلچرهم برای جابه جایی ندارند
✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند
✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام خودبیمار
6037701127894472
اسماعیل اسکندری
شماره شبا
710160000000000321670732
شماره کارت مخصوص خود بیمار می باشد
👆👆👆👆👆👆
😔اى كه دستت مى رسد كارى بكن
📣برای درمان پدری بیمار وازکارافتاده
شرح حال ؛
پدری بیمارازشهرستان اسدیه
پدری بیماروازکارافتاده که ۲۰سال هست قطع نخاع شدند وبایدهرچه سریعترعمل بشوند متاسفانه وضعیت مالی بسیارنامناسب که حتی ازکوچکترین امکانات درمانی که پانسمان هست هم ناتوان میباشند دچارزخم بسترشدند همسرشون هم دیسک کمردارند که نمیتوانند همسرشان راجابه جاکنند حتی ویلچرهم برای جابه جایی ندارند
✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند
✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام خودبیمار
6037701127894472
اسماعیل اسکندری
شماره شبا
710160000000000321670732
شماره کارت مخصوص خود بیمار می باشد
👆👆👆👆👆👆
دوستان و بزرگواران کانال
این پیام بازرگانی نیست که از کنارش رد ميشيد 😔😔
گناهان خودمون رو با صدقه دادن در راه خدا پاك كنيم
اگر خیراتی برای اموات یا زکات یا کمک برای رضای خدا براى عمل اين مرد بدهید نگید پولمن کم است شاید چیزی نشه اندک اندک جمع گردد هر کسی هر چقدر در توانش است به این خانواده کمک کند تا لطفا دریغ نکنید
الله بهترينارو نصيبتون بكنه
آمين 🤲
این پیام بازرگانی نیست که از کنارش رد ميشيد 😔😔
گناهان خودمون رو با صدقه دادن در راه خدا پاك كنيم
اگر خیراتی برای اموات یا زکات یا کمک برای رضای خدا براى عمل اين مرد بدهید نگید پولمن کم است شاید چیزی نشه اندک اندک جمع گردد هر کسی هر چقدر در توانش است به این خانواده کمک کند تا لطفا دریغ نکنید
الله بهترينارو نصيبتون بكنه
آمين 🤲
استوری Story
#ارسالی از اعضای کانال #سرنوشت_سیاه_2 🎗قسمت دوم مامانم گفت یکم صبر کن بزار همه بیان بعد بریم ببینش ... منم گفتم باشه ساعت ۹شد که داییم وزن داییم و پدرم وداداشم اومدن که بریم بیمارستان ... رسیدیم اونجا که دیدم خانواده ی شوهرم همشون اونجا هستن خیلی ها اومده…
#سرنوشت_سیاه_3
🎗قسمت سوم
با مهدی برگشتم خونه ی پدرم
زن داداشم مهدی رو گرفت برد خوابوند
من حتی نمیتونستم به مهدی برسم خدا زن داداشمو خیر بده از پسرم مراقبت میکرد
روز بعد که رفتم بیمارستان رفتم پشت شیشه که میثم رو ببینم
دیدم نیست رفتم پیش دکترش گفتم کجاس گفت حالش خیلی خوب شده داره هوشیاریشو به دست میاره
همه خوشحال شدیم حتی پدرشوهرم شیرینی خرید توبیمارستان پخش کرد
ولی این خوشحالی زیاد دوام نیاورد
شب حالش بد میشه یهو میبرن بخش دیالیز
کلیه ش از کار افتاده بود خون ریزی داخلی داشته دکترا دیر متوجه شده بودن
صبح که رفتم پیشش دکتر اینجوری گفت حالم بد شد
یهو از بیمارستان زدم بیرون
رفتم کلی گریه کردم کلی دعاکردم
ازخدا خاستم شوهرم حالش خوب بشه
خاستم خدا بهم برگردونه
گفتم خدددااااا میثم تنها چیزیه که خیلی دوستش دارم
بزار پیش من بمونه بزار پدر بچه م بالاسرمون باشه
نذار مهدی من بی پدر بشه
تا شب فقط دعا کردم
به درگاه خدا زجه زدم
شبش رفتم بیمارستان تا صبح کنارش بودم
حالش ثابت مونده بود نه خوب میشد نه بدمیشود ۲۲روز توکمابود من همش پیشش بودم غیر روز آخر
شبش اونجا بودم صبح مامانم زنگ زدبیا مهدی تورومیخاد بیا باز عصر برو پیشش
منم رفتم خونه پسرم تازه یک ساله شده بود بهش که شیر میدادم یهو کنارش خوابم برد بیدار که شدم ۷شب بود مادرم نذاشت که برم بیمارستان گفت فردا صبح برو که شبم اونجا باشی
شب که خوابیدم میثم اومدتوخوابم گفت
خیلی دوستت دارم
مواظب پسرم باشی
منو فراموش نکنیا
دم دم های اذان صبح بود که پریدم از خواب
تا ساعت ۷صبح گریه کردم گفتم منو ببرید پیش میثم
تا منو بردن بیمارستان با دیدن خانواده ی شوهرم که همشون مشکی پوشیدن وگریه میکنن ازحال رفتم
آره رفت میثمم رفت پدربچه م رفت
انگار همون اذان صبح اومد حافظی کرد و رفت
دنیا دیگه برام مفهومی نداشت
چه لحظه های تلخی بود خدا واسه کسی نیاره
بعد سوم شوهرم رفتم خونه ی مادرم
هنوز باورنمیکردم نیست
سختم بود
هفته ش گذشت
چهلمش گذشت
من شده بودم یک روح
یهو بخودم می اومدم میدیدم سر مزارشم
مامانم اینا منو گم میکردن میدیدن من نیستم منو سر مزارش پیدا میکردن
برام سخت بود عشقمو ازدست داده بودم
گذشت و گذشت تا یک سال شد
تو این یک سال خانواده ی شوهرم باهام سرد برخورد میکردن
بعد یک سال رفتن شکایت کردن از من
که میخان مهدی رو بگیرن
منم گفتم چرا میخاین اینکارو کنید مگه من مهدی رو به شما میدم
گفتن ما نمیخایم نوه ی ما زیردست غریبه بزرگ بشه گفتم منظورتون چیه گفتن شاید بعداً بخای ازدواج کنی ...
گفتم ازدواج نمیکنم ...
راضی نشدن ...
گفتن یا با پسر خودمون ازدواج میکنی یا میگیریم ...
منم سنی نداشتم۱۶سال داشتم ...
مامانم یکسره میگفت میثم رو از دست دادی پسرتو از دست نده به خاطر مهدی ازدواج رو قبول کن ...
اینقدر تو سرم خوند که تا من قبول کردم بشم زن برادرشوهرم البته برادر شوهرم مجرد بود
وهم سن هم بودیم من ۶ماه ازش بزرگتر بودم
مادرم با خانواده ی شوهرم همدستی کرده بود من اگه میدونستم که نمیتونن مهدی رو از من بگیرن قبول نمیکردم منو ترسونده بودن ...
منم از قانون خبرنداشتم ....
ادامه دارد....🎐
🎗قسمت سوم
با مهدی برگشتم خونه ی پدرم
زن داداشم مهدی رو گرفت برد خوابوند
من حتی نمیتونستم به مهدی برسم خدا زن داداشمو خیر بده از پسرم مراقبت میکرد
روز بعد که رفتم بیمارستان رفتم پشت شیشه که میثم رو ببینم
دیدم نیست رفتم پیش دکترش گفتم کجاس گفت حالش خیلی خوب شده داره هوشیاریشو به دست میاره
همه خوشحال شدیم حتی پدرشوهرم شیرینی خرید توبیمارستان پخش کرد
ولی این خوشحالی زیاد دوام نیاورد
شب حالش بد میشه یهو میبرن بخش دیالیز
کلیه ش از کار افتاده بود خون ریزی داخلی داشته دکترا دیر متوجه شده بودن
صبح که رفتم پیشش دکتر اینجوری گفت حالم بد شد
یهو از بیمارستان زدم بیرون
رفتم کلی گریه کردم کلی دعاکردم
ازخدا خاستم شوهرم حالش خوب بشه
خاستم خدا بهم برگردونه
گفتم خدددااااا میثم تنها چیزیه که خیلی دوستش دارم
بزار پیش من بمونه بزار پدر بچه م بالاسرمون باشه
نذار مهدی من بی پدر بشه
تا شب فقط دعا کردم
به درگاه خدا زجه زدم
شبش رفتم بیمارستان تا صبح کنارش بودم
حالش ثابت مونده بود نه خوب میشد نه بدمیشود ۲۲روز توکمابود من همش پیشش بودم غیر روز آخر
شبش اونجا بودم صبح مامانم زنگ زدبیا مهدی تورومیخاد بیا باز عصر برو پیشش
منم رفتم خونه پسرم تازه یک ساله شده بود بهش که شیر میدادم یهو کنارش خوابم برد بیدار که شدم ۷شب بود مادرم نذاشت که برم بیمارستان گفت فردا صبح برو که شبم اونجا باشی
شب که خوابیدم میثم اومدتوخوابم گفت
خیلی دوستت دارم
مواظب پسرم باشی
منو فراموش نکنیا
دم دم های اذان صبح بود که پریدم از خواب
تا ساعت ۷صبح گریه کردم گفتم منو ببرید پیش میثم
تا منو بردن بیمارستان با دیدن خانواده ی شوهرم که همشون مشکی پوشیدن وگریه میکنن ازحال رفتم
آره رفت میثمم رفت پدربچه م رفت
انگار همون اذان صبح اومد حافظی کرد و رفت
دنیا دیگه برام مفهومی نداشت
چه لحظه های تلخی بود خدا واسه کسی نیاره
بعد سوم شوهرم رفتم خونه ی مادرم
هنوز باورنمیکردم نیست
سختم بود
هفته ش گذشت
چهلمش گذشت
من شده بودم یک روح
یهو بخودم می اومدم میدیدم سر مزارشم
مامانم اینا منو گم میکردن میدیدن من نیستم منو سر مزارش پیدا میکردن
برام سخت بود عشقمو ازدست داده بودم
گذشت و گذشت تا یک سال شد
تو این یک سال خانواده ی شوهرم باهام سرد برخورد میکردن
بعد یک سال رفتن شکایت کردن از من
که میخان مهدی رو بگیرن
منم گفتم چرا میخاین اینکارو کنید مگه من مهدی رو به شما میدم
گفتن ما نمیخایم نوه ی ما زیردست غریبه بزرگ بشه گفتم منظورتون چیه گفتن شاید بعداً بخای ازدواج کنی ...
گفتم ازدواج نمیکنم ...
راضی نشدن ...
گفتن یا با پسر خودمون ازدواج میکنی یا میگیریم ...
منم سنی نداشتم۱۶سال داشتم ...
مامانم یکسره میگفت میثم رو از دست دادی پسرتو از دست نده به خاطر مهدی ازدواج رو قبول کن ...
اینقدر تو سرم خوند که تا من قبول کردم بشم زن برادرشوهرم البته برادر شوهرم مجرد بود
وهم سن هم بودیم من ۶ماه ازش بزرگتر بودم
مادرم با خانواده ی شوهرم همدستی کرده بود من اگه میدونستم که نمیتونن مهدی رو از من بگیرن قبول نمیکردم منو ترسونده بودن ...
منم از قانون خبرنداشتم ....
ادامه دارد....🎐
❤3
استوری Story
#سرنوشت_سیاه_3 🎗قسمت سوم با مهدی برگشتم خونه ی پدرم زن داداشم مهدی رو گرفت برد خوابوند من حتی نمیتونستم به مهدی برسم خدا زن داداشمو خیر بده از پسرم مراقبت میکرد روز بعد که رفتم بیمارستان رفتم پشت شیشه که میثم رو ببینم دیدم نیست رفتم پیش دکترش گفتم کجاس…
#ارسالی از اعضای کانال
#سرنوشت_سیاه_4
🎗قسمت چهارم و پایانی
خلاصه با بردارشوهرم ازدواج کردم که ای کاش میمردم وباهاش ازدواج نمیکردم ...
برام سخت بود برادر شوهرم شد شوهرم
اوایل خیلی مشکلات داشتیم من اصلا دوستش نداشتم همش گریه میکردم همش میثم رو میخاستم ...
ولی محمد منو خیلی اذیتم میکرد...
اصلا توجه نمیکرد که حال من بده
هر روز دعوا ومشکلات داشتیم
من نمیخاستمش
اونم منو نمیخاست ولی بخاطر خانواده ش اینکارو کرد...
بعد ۳ماه خاستیم جدا بشیم فهمیدم حامله هستم اون روز اینقدر ناراحت شدم.. خدا میدونه..
خاستم سقط کنم منو توخونه زندانی کردن نذاشتن برم بیرون سقط کنم ...
و هر چقدر هم محکم به شکمم میزدم که بمیره نشد ...
بلاخره دخترم بدنیا اومد ...
بچه که دنیا اومد مهر محمد هم به دلم نشست و محمد هم قول داد که اذیتم نکنه
و شوهر خوبی باشه برام ...
ولی قول دادن محمد چند روز بیشتر دوام نمیاورد ...
بازم کارای خودشو میکرد...
دوست دختر داشت...
دنبال زن های مردم بود...
در کل بیشتر پیش اونا بود...
من یکروز که طاقتم تموم شد گفتم دیگه نمیخامت خسته شدم جدا میشم ازت
خانواده ها باز نذاشتن ...
بیشتر مادر من و پدر اون نمیذاشتن ما جدا بشیم ...
پدرم اصلا از محمد خوشش نمی اومد چون از آسمان تا زمین با میثم فرق داشت
محمد اون روز قول داد دیگه دنبال اینجور کارا نره...
قسم خوردکه نره ...
منم باور کردم اخلاقش خوب شده بود
ولی یکبار که گوشیشو گرفتم که زنگ بزنم به گوشی خودم ببینم کجاس دیدم یهو پیام اومد عشقم هنوز بیدار نشدی ...
من منتظرتم که بیای ...
اینو خوندم شکستم غرورم شکست گفتم چرا با من اینکارو کردی ...
من ۷سال تو زندگیش بودم وبا بود و نبودش ساختم
وضیعت مالی خوبی هم نداشت
ولی با یک دختر خانم دوست شده بود که قرار بود برن ازدواج کنن
من که فهمیدم گفتم چرا اینکارو کردی
گفت من تو رو دوست ندارم بفهم
مجبور شدم بگیرمت...
حالا تو هم اجازه بده من به عشقم برسم
خیلی متاسف بودم واسه خودم که به اینجا کشیدم ...
تنها کارم شده بود با بچه هام وقت بگذرونم
تا این که بعد کلی دعوا وجنگ تصمیم گرفتیم بدون اینکه کسی بفهمه جدا بشیم
من مهریمو ببخشم محمد هم بچه هارو به من بده ...
الان ۲ساله جداشدیم...
🌻خواهش میکنم از بزرگترها
این اشتباه بزرگیه که با برادر شوهر ازدواج کنید
✨ افکار قدیمی رو تو عصر امروزی جدید به کار نزنید
قدیم تو همون قدیم موند
الان دیگه جوونا فرق دارن باشما و افکارتون
این وسط قربانی شدم حالا با دوتا بچه دارم زندگی میکنم و هر روز شادتر هستیم ...
خانواده های عزیز زور نکنید به بچه هاتون که ازدواج کنن 🙏🙏
زندگی تلخی رو گذراندم ولی از لطف خدا که بهم دوتا دسته گل داده ممنونم 🤲❤️
سپاسگزارم که الان بچه هام شدن عصای دستم و من فقط به امید اون ها نفس میکشم...
تشکرر از کانال خوب تون
مطالبش عالی هستش واقعا ممنونم 🙏🙏💐
❣#پایان
#سرنوشت_سیاه_4
🎗قسمت چهارم و پایانی
خلاصه با بردارشوهرم ازدواج کردم که ای کاش میمردم وباهاش ازدواج نمیکردم ...
برام سخت بود برادر شوهرم شد شوهرم
اوایل خیلی مشکلات داشتیم من اصلا دوستش نداشتم همش گریه میکردم همش میثم رو میخاستم ...
ولی محمد منو خیلی اذیتم میکرد...
اصلا توجه نمیکرد که حال من بده
هر روز دعوا ومشکلات داشتیم
من نمیخاستمش
اونم منو نمیخاست ولی بخاطر خانواده ش اینکارو کرد...
بعد ۳ماه خاستیم جدا بشیم فهمیدم حامله هستم اون روز اینقدر ناراحت شدم.. خدا میدونه..
خاستم سقط کنم منو توخونه زندانی کردن نذاشتن برم بیرون سقط کنم ...
و هر چقدر هم محکم به شکمم میزدم که بمیره نشد ...
بلاخره دخترم بدنیا اومد ...
بچه که دنیا اومد مهر محمد هم به دلم نشست و محمد هم قول داد که اذیتم نکنه
و شوهر خوبی باشه برام ...
ولی قول دادن محمد چند روز بیشتر دوام نمیاورد ...
بازم کارای خودشو میکرد...
دوست دختر داشت...
دنبال زن های مردم بود...
در کل بیشتر پیش اونا بود...
من یکروز که طاقتم تموم شد گفتم دیگه نمیخامت خسته شدم جدا میشم ازت
خانواده ها باز نذاشتن ...
بیشتر مادر من و پدر اون نمیذاشتن ما جدا بشیم ...
پدرم اصلا از محمد خوشش نمی اومد چون از آسمان تا زمین با میثم فرق داشت
محمد اون روز قول داد دیگه دنبال اینجور کارا نره...
قسم خوردکه نره ...
منم باور کردم اخلاقش خوب شده بود
ولی یکبار که گوشیشو گرفتم که زنگ بزنم به گوشی خودم ببینم کجاس دیدم یهو پیام اومد عشقم هنوز بیدار نشدی ...
من منتظرتم که بیای ...
اینو خوندم شکستم غرورم شکست گفتم چرا با من اینکارو کردی ...
من ۷سال تو زندگیش بودم وبا بود و نبودش ساختم
وضیعت مالی خوبی هم نداشت
ولی با یک دختر خانم دوست شده بود که قرار بود برن ازدواج کنن
من که فهمیدم گفتم چرا اینکارو کردی
گفت من تو رو دوست ندارم بفهم
مجبور شدم بگیرمت...
حالا تو هم اجازه بده من به عشقم برسم
خیلی متاسف بودم واسه خودم که به اینجا کشیدم ...
تنها کارم شده بود با بچه هام وقت بگذرونم
تا این که بعد کلی دعوا وجنگ تصمیم گرفتیم بدون اینکه کسی بفهمه جدا بشیم
من مهریمو ببخشم محمد هم بچه هارو به من بده ...
الان ۲ساله جداشدیم...
🌻خواهش میکنم از بزرگترها
این اشتباه بزرگیه که با برادر شوهر ازدواج کنید
✨ افکار قدیمی رو تو عصر امروزی جدید به کار نزنید
قدیم تو همون قدیم موند
الان دیگه جوونا فرق دارن باشما و افکارتون
این وسط قربانی شدم حالا با دوتا بچه دارم زندگی میکنم و هر روز شادتر هستیم ...
خانواده های عزیز زور نکنید به بچه هاتون که ازدواج کنن 🙏🙏
زندگی تلخی رو گذراندم ولی از لطف خدا که بهم دوتا دسته گل داده ممنونم 🤲❤️
سپاسگزارم که الان بچه هام شدن عصای دستم و من فقط به امید اون ها نفس میکشم...
تشکرر از کانال خوب تون
مطالبش عالی هستش واقعا ممنونم 🙏🙏💐
❣#پایان
❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹عن مُسْتَوْرِدًا، أَخَی بَنِي فِهْرٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: وَاللهِ مَا الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مِثْلُ مَا يَجْعَلُ أَحَدُكُمْ إِصْبَعَهُ هَذِهِ - وَأَشَارَ يَحْيَى بِالسَّبَّابَةِ - فِي الْيَمِّ، فَلْيَنْظُرْ بِمَ تَرْجِعُ؟».
🔸از مستورد از طایفهی بنی فهر رضی الله عنه روایت است که گفت:پیامبر ﷺ فرمود:
«به خدا قسم، دنیا، در مقایسه با آخرت، جز به آن اندازه نیست که یکی از شما این انگشتش -به انگشت سبّابه اشاره فرمود- را در آب دریا فرو ببرد و سپس آن را بیرون آورد و نگاه کند که ببیند چه مقدار آب با خود آورده است!».
صحيح مسلم [2858]
🔸از مستورد از طایفهی بنی فهر رضی الله عنه روایت است که گفت:پیامبر ﷺ فرمود:
«به خدا قسم، دنیا، در مقایسه با آخرت، جز به آن اندازه نیست که یکی از شما این انگشتش -به انگشت سبّابه اشاره فرمود- را در آب دریا فرو ببرد و سپس آن را بیرون آورد و نگاه کند که ببیند چه مقدار آب با خود آورده است!».
صحيح مسلم [2858]
❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
|•🤍🫀•|
مرگ ناگهانی نیست، ما دیر بیدار میشویم
آنان که خاک شدند، روزی دنبال خاک بودند.
و همین خاک سرد گرم ترین درس زندگی شان شد.
ا 🔶
زندگی همان لحظههاییست که نادیده گرفتیم،
کاش پیش از فرو ریختن آخرین برگ،
قدر ثانیهها را بدانیم،
─┅═࿇࿇♥️࿇࿇༅═┅─
مرگ ناگهانی نیست، ما دیر بیدار میشویم
آنان که خاک شدند، روزی دنبال خاک بودند.
و همین خاک سرد گرم ترین درس زندگی شان شد.
زندگی همان لحظههاییست که نادیده گرفتیم،
و مرگ، نه پایان، که آغازِ درسیست ناتمام.
کاش پیش از فرو ریختن آخرین برگ،
قدر ثانیهها را بدانیم،
و پیش از آنکه خاک شویم،
از خاک بودن، درس انسانیت بگیریم...
─┅═࿇࿇♥️࿇࿇༅═┅─
یاد آوری .... 🌹
👌فردا #پنجشنبه است#......✅
💠 ما احیاگرانِ سنت رسول الله ﴿ صل الله علیه و سلم ﴾
،دوشنبه ها و پنج شنبه های هر هفته را روزه میگیریم ،،، ⚜
📜رسول الله صلی الله علیه واله وسلم میفرمایند:
بهترین روزه پس از روزه ی رمضان،روزه گرفتن در ماه الله،محرّم است.
👌فردا #پنجشنبه است#......✅
💠 ما احیاگرانِ سنت رسول الله ﴿ صل الله علیه و سلم ﴾
،دوشنبه ها و پنج شنبه های هر هفته را روزه میگیریم ،،، ⚜
📜رسول الله صلی الله علیه واله وسلم میفرمایند:
بهترین روزه پس از روزه ی رمضان،روزه گرفتن در ماه الله،محرّم است.
💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞
پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات میفرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖
💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕
پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات میفرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖
💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
از دنیا ناامید شدە بودم تا اینکە این آیە رو خوندم...🥹
❤️
از دنیا ناامید شدە بودم تا اینکە این آیە رو خوندم...🥹
❤️
❤4
✨چهل ویکمین پروژه کمک به نیازمندان❤️
😔اى كه دستت مى رسد كارى بكن
📣برای درمان پدری بیمار وازکارافتاده
شرح حال ؛
پدری بیمارازشهرستان اسدیه
پدری بیماروازکارافتاده که ۲۰سال هست قطع نخاع شدند وبایدهرچه سریعترعمل بشوند متاسفانه وضعیت مالی بسیارنامناسب که حتی ازکوچکترین امکانات درمانی که پانسمان هست هم ناتوان میباشند دچارزخم بسترشدند همسرشون هم دیسک کمردارند که نمیتوانند همسرشان راجابه جاکنند حتی ویلچرهم برای جابه جایی ندارند
✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند
✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام خودبیمار
6037701127894472
اسماعیل اسکندری
شماره شبا
710160000000000321670732
شماره کارت مخصوص خود بیمار می باشد
👆👆👆👆👆👆
😔اى كه دستت مى رسد كارى بكن
📣برای درمان پدری بیمار وازکارافتاده
شرح حال ؛
پدری بیمارازشهرستان اسدیه
پدری بیماروازکارافتاده که ۲۰سال هست قطع نخاع شدند وبایدهرچه سریعترعمل بشوند متاسفانه وضعیت مالی بسیارنامناسب که حتی ازکوچکترین امکانات درمانی که پانسمان هست هم ناتوان میباشند دچارزخم بسترشدند همسرشون هم دیسک کمردارند که نمیتوانند همسرشان راجابه جاکنند حتی ویلچرهم برای جابه جایی ندارند
✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند
✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام خودبیمار
6037701127894472
اسماعیل اسکندری
شماره شبا
710160000000000321670732
شماره کارت مخصوص خود بیمار می باشد
👆👆👆👆👆👆
😔به یاد کسانی که دیگر در بین ما نیستن و با صلوات بر رسول مهربانی ها هر چه در توان دارین بسم الله ...
❤3
اعضای محترم از همه شما عزیزان در این روز جمعه بعد از نماز عصر برای بخشيده شدن گناهان ، حاجت روايى و خوشبختي خواهرى امروز و فردا درخواست دعا داریم.
🤲پروردگارا بحق
لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ من الظالمين ، به حق اين روزها گناهان خواهرمون رو ببخش مشكلش رو حل و حاجت روا و خوشبختش بفرما
آمين ثم آمين
🤲پروردگارا بحق
لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ من الظالمين ، به حق اين روزها گناهان خواهرمون رو ببخش مشكلش رو حل و حاجت روا و خوشبختش بفرما
آمين ثم آمين
|•🤍🫀•|
من کوهم و قال من صدای یار است
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است
چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید
میپنداری که گفت من گفتار است
#مولانای_جان
─┅═࿇࿇♥️࿇࿇༅═┅─
من کوهم و قال من صدای یار است
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است
چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید
میپنداری که گفت من گفتار است
#مولانای_جان
─┅═࿇࿇♥️࿇࿇༅═┅─
|•🤍🫀•|
❤️رسول الله ﷺ فرمودند:
🔹 «الله آن شخصی را رحمت کند که در خرید و در فروش، و در مطالبه حق خود، با گذشت و آسان گیر باشد».
📚 [صحيح بخارى: ٢٠٧٦]
شرح_حديث
─┅═࿇࿇♥️࿇࿇༅═┅─
❤️رسول الله ﷺ فرمودند:
🔹 «الله آن شخصی را رحمت کند که در خرید و در فروش، و در مطالبه حق خود، با گذشت و آسان گیر باشد».
📚 [صحيح بخارى: ٢٠٧٦]
شرح_حديث
▣انسان باید در خرید و فروش با گذشت و خوش معامله باشد.
▣در وقت مطالبه قرضدار اگر امکانات مالی نداشت، باوی سخت گیری نکند
.
▣در احادیث دیگری آمده است که شخص قرضدار، باید بکوشد تا بزودی قرض خود را اداء نماید، و سبب معطل ساختن شخص طلبكار نشود`
.`
─┅═࿇࿇♥️࿇࿇༅═┅─
✨چهل ویکمین پروژه کمک به نیازمندان❤️
😔اى كه دستت مى رسد كارى بكن
📣برای درمان پدری بیمار وازکارافتاده
شرح حال ؛
پدری بیمارازشهرستان اسدیه
پدری بیماروازکارافتاده که ۲۰سال هست قطع نخاع شدند وبایدهرچه سریعترعمل بشوند متاسفانه وضعیت مالی بسیارنامناسب که حتی ازکوچکترین امکانات درمانی که پانسمان هست هم ناتوان میباشند دچارزخم بسترشدند همسرشون هم دیسک کمردارند که نمیتوانند همسرشان راجابه جاکنند حتی ویلچرهم برای جابه جایی ندارند
✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند
✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام خودبیمار
اسماعیل اسکندری
شماره شبا
*
*شماره کارت مخصوص خود بیمار می باشد
👆👆👆👆👆👆
😔اى كه دستت مى رسد كارى بكن
📣برای درمان پدری بیمار وازکارافتاده
شرح حال ؛
پدری بیمارازشهرستان اسدیه
پدری بیماروازکارافتاده که ۲۰سال هست قطع نخاع شدند وبایدهرچه سریعترعمل بشوند متاسفانه وضعیت مالی بسیارنامناسب که حتی ازکوچکترین امکانات درمانی که پانسمان هست هم ناتوان میباشند دچارزخم بسترشدند همسرشون هم دیسک کمردارند که نمیتوانند همسرشان راجابه جاکنند حتی ویلچرهم برای جابه جایی ندارند
✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند
✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام خودبیمار
6037701127894472
اسماعیل اسکندری
شماره شبا
*
710160000000000321670732
*شماره کارت مخصوص خود بیمار می باشد
👆👆👆👆👆👆
دوستان و بزرگواران کانال
این پیام بازرگانی نیست که از کنارش رد ميشيد 😔😔
گناهان خودمون رو با صدقه دادن در راه خدا پاك كنيم
اگر خیراتی برای اموات یا زکات یا کمک برای رضای خدا براى عمل اين مرد بدهید نگید پولمن کم است شاید چیزی نشه اندک اندک جمع گردد هر کسی هر چقدر در توانش است به این خانواده کمک کند تا لطفا دریغ نکنید
الله بهترينارو نصيبتون بكنه
آمين 🤲
این پیام بازرگانی نیست که از کنارش رد ميشيد 😔😔
گناهان خودمون رو با صدقه دادن در راه خدا پاك كنيم
اگر خیراتی برای اموات یا زکات یا کمک برای رضای خدا براى عمل اين مرد بدهید نگید پولمن کم است شاید چیزی نشه اندک اندک جمع گردد هر کسی هر چقدر در توانش است به این خانواده کمک کند تا لطفا دریغ نکنید
الله بهترينارو نصيبتون بكنه
آمين 🤲