Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
330 - Telegram Web
Telegram Web
شخصیت و رابطه

احمد شهدادی

درباره مفهوم شخصیت در روان‌شناسی و فلسفه و البته علوم مرتبط دیگر بحث بسیار است. مشکلات و اختلالات شخصیت یکی دو تا نیست و طیفی گسترده از ریزترین نکته‌ها و ذره‌ها تا درشت‌ترین چاله‌ها و حفره‌ها را شامل می‌شود.

اما آنچه کوتاه می‌گویم مربوط به شخصیت در رابطه است. در هر رابطه‌ای، با هر کیفیت عاطفی، شخصیت ما رنگ خاصی پیدا می‌کند. ما جذب شخصیت دیگران می‌شویم و رابطه با آن‌ها را شروع می‌کنیم، اما چیزی که مهم‌تر است شخصیتی است که در آن رابطه از ما به ظهور می‌رسد.

در تجربه زیسته هریک از ما هست که وقتی با کسی دوست می‌شویم، گویی در این فرایند رابطه، شخصیت ما شکل و صورت خاصی پیدا می‌کند که گاهی خودمان هم تعجب می‌کنیم. در رابطه با یک دوست، برون‌گراتر و سطحی‌تر و پرانرژی‌تریم و در رابطه با دوستی دیگر، درون‌گراتر و عمیق‌تر و آرام‌تریم.

تنوع و تعدد و اختلال شخصیت منظورم نیست. می‌خواهم بگویم شخصیتی که از ما در کنار دیگران دیده می‌شود یکسان نیست. در کنار یک نفر آرام‌ و امیدواریم و در رابطه با یک نفر دیگر، مضطرب‌ و ناامید. نویسنده‌ای گفته:«من تو را دوست دارم و  شخصیت تو را هم دوست دارم. اما بیشتر از آن عاشق شخصیتی هستم که با تو و در کنار تو پیدا می‌کنم.»

راز زیبایی و عمق و جلال خیلی از رابطه‌ها همین است: من با تو آدم دیگری می‌شوم. آدمی که دوستش دارم.

@Truestoiclife
چگونه مثنوی بخوانیم؟

احمد شهدادی

بعضی از دوستان پرسیده‌اند: «من با مولانا و مثنوی ارتباط نمی‌گیرم. چطور می‌توان به مثنوی نزدیک شد و جهان مولانا را فهمید و شناخت؟» در جواب چند نکته عرض می‌کنم.

هر آدمی، و هر متفکری، زبان خاص خود را دارد. برای نزدیک شدن به روح و روان آن آدم و دنیای درون او باید زبانش را فهمید و شناخت. حال  اگر بین ما و او هفتصد سال فاصله زمانی و تاریخی و فکری و فرهنگی باشد دیگر کار سخت‌تر است. تا به زبان کسی دسترسی نداشته باشیم به جریان اندیشه‌های او هم دسترسی نداریم. برای آشناتر شدن با مولانا با صبور بود. کارهایی هم می‌توان کرد:

۱. از خواندن داستان‌ها شروع کنم. فقط داستان‌های مولوی را از روی کتاب‌های دیگر یا مقاله‌های دیگر بخوانم و مثل قصه بشنوم. کاری به شرح و تفسیر مولانا نداشته باشم.

۲. مثنوی کنار دستم باشد. گاهی یک صفحه را باز کنم، سه چهار بیت از آن را بخوانم و سعی کنم برای خودم معنا کنم. اگر نفهمیدم و یا چندوجهی فهمیدم، از یک شرح، مثلاً شرح کریم زمانی، استفاده کنم. اگر هم حال مراجعه به کتابی را نداشتم بروم سراغ صفحه‌ای دیگر و دو سه بیت دیگر.

۳. کتاب و مقاله درباره مثنوی بخوانم. موضوعات مختلفی را در مثنوی و از نگاه مولانا بررسی کرده‌اند. انواع و اقسام مقاله‌ها و کتاب‌های مختصر و مفصل درباره مثنوی و مولانا هست. انتخاب کتاب هم با مشورت و دقت باشد

۴. مولانا گوش بدهم. لب لباب مثنوی را دکتر سروش خوانده. اوقات بیکاری، شب قبل از خواب، در ماشین و صف و ساعت‌های معطلی، آن را کم کم و به مرور گوش کنم و به آن‌ها فکر کنم. خوانش کل مثنوی هم البته با دو سه صدا هست

۵. شرح مثنوی گوش کنم. دکتر سروش، دکتر موحد، و دیگران دفترهای مختلف مثنوی را شرح کرده‌اند. اغلب صوت‌ها هم در دسترس است. یکی از آن‌ها را که با مزاج و مذاق من سازگارتر است، با سنجش و آزمایش، انتخاب کنم و هر روز یا هر دو روز یک بار یک درس را گوش کنم.

۶. توقع نداشته باشم همه مثنوی را یکجا بفهمم. مثنوی مثل هیمالیاست. تپه‌نورد خیلی باید صبر کند تا به اوج آن برسد. کوهنوردان ماهر و ورزیده‌ای می‌گویند هنوز موفق به فتح قلۀ آن نشده‌اند. مثنوی را باید تکه تکه و ذره ذره خواند. کتابی نیست که برداریم و از اول تا آخرش را یک‌شبه بخوانیم. مثنوی کتاب عمر است. باید با آن زندگی کرد. خود من از سیزده چهارده سالگی مثنوی خوانده‌ام، اما در این دریا به هیچ ساحلی نرسیده‌ام. هنوز تک‌بیت‌هایش را برای خودم اینجا و آنجا می‌نویسم، دو سه روز یک تک‌بیت را زیر لب زمزمه می‌کنم، بارها و بارها برخی صفحه‌ها را بازخوانی می‌کنم، کتاب و شرح و سخنرانی و موسیقی و هر چه را درباره‌اش هست می‌خوانم و گوش می‌کنم و هنوز کودک نوآموزم. نمی‌خواهم به ته مثنوی برسم، می‌خواهم با آن زندگی کنم.

۷. اما نکتۀ آخر. در برابر مثنوی همه بی‌سوادند. تنها چیزی که به آدم جرأت می‌دهد سراغ مثنوی برود همین است. کسی نمی‌تواند ادعا کند من همه مثنوی را بلدم.

@Truestoiclife
❇️ برگزاری دوره‌های آموزشی کانال زندگی رواقی ❇️


۱. خوانش و شرح  دفتر دوم مثنوی


۳. خوانش و شرح فیه ما فیه مولانا


🔹مدرس: احمد شهدادی

🔺هر ترم این دوره‌ها هشت جلسه خواهد بود.
برای هر دوره، گروهی در تلگرام ایجاد شده و شرکت کنندگان به صوت‌های کلاس دسترسی خواهند داشت
.


🔻برای کسب اطلاع از شرایط هر دوره و ثبت نام پیام بدهید:

@Saba_ehtesham

@Truestoiclife
تکیه‌کلام

احمد شهدادی


حتماً دقت کرده‌اید که خیلی از ماها در وقت صحبت کردن، تکیه‌کلام یا «تیک‌ کلام» داریم. تفاوتشان را فعلا در اینجا ببینید. اما من به قاعده ضبط دهخدا و سخن همان تکیه‌کلام می‌گویم. و این یعنی کلمه، قید، یا عبارتی که مدام تکرار می‌کنیم و برای ما نوعی ایستگاه تمرکز و فکر کردن به ادامه حرفمان می‌شود. مثل «خب»، «در واقع»، «مثلا»، و مانند این‌ها.

من خودم هم تکیه‌کلام دارم و گاهی هر چه می‌خواهم استفاده نکنم نمی‌شود. البته خوشبختانه خیلی تابلو نیست و زود مشخص نمی‌شود. شاید شما هم تکیه‌کلامی داشته باشید.

یک معلم داشتیم در هر سه جمله یک بار می‌گفت: انتهای مراتب. خیلی هم دلم می‌سوخت برایش. مرد نجیب و مظلومی بود. نه کلاس‌داری بلد بود، نه درس دادن. صدای خاصی هم داشت. هنوز هم یادم می‌آید غصه‌‌ام می‌شود‌. و معلوم است که بچه‌های تخس چه به سر چنین معلمی می‌آورند. «آقا، انتهای مراتب معنی این جمله چی شد؟» «با ریتم و همهمه: انتهای مراتب! انتهای مراتب!»

مدت‌ها پیش یک تاکسی سوار شدم. راننده یک کله حرف می‌زد. پیرمردی بود. در یک مسیر معمولی بیش از صد بار گفت: به قول بچه‌ها گفتنی! بی ربط و باربط. «به قول بچه‌ها گفتنی، هوا سرد شده. به قول بچه‌ها گفتنی، طرف زورش میاد دستش را بلند کند، ... .» هر وقت این قصه یادم می‌آید خنده‌ام می‌گیرد. یکی دیگر هم مرتب می‌گفت: به قول یارو گفتنی.

کسی می‌گفت با عده‌ای به سفر طبیعت می‌رفتیم. یک نفر از اول‌قدم سفر به ما می‌گفت استاد. ما هم کیفور بودیم که خب ما را شناخته و ارادت دارد. اما بعد در اثنای سفر معلوم شد که به قهوه‌چی بین راه و راننده اتوبوس و کارگر پمپ‌بنزین هم استاد می‌گوید. آنجا زخمی شدیم که با اشاره به قاطر کشاورز در وسط راه هم گفت: اگر این استاد اجازه دهد ما هم رد شویم!

آخرسر هم بگویم که تکیه‌کلام درویش در داستان «انگشتر» از مجموعه داستان ناصر ارمنی، اثر رضا امیرخانی، اینه: «این همه حکمت صلوات نداره؟»

@Truestoiclife
زندگی رواقی pinned «❇️ برگزاری دوره‌های آموزشی کانال زندگی رواقی ❇️ ۱. خوانش و شرح  دفتر دوم مثنوی ۳. خوانش و شرح فیه ما فیه مولانا 🔹مدرس: احمد شهدادی 🔺هر ترم این دوره‌ها هشت جلسه خواهد بود. برای هر دوره، گروهی در تلگرام ایجاد شده و شرکت کنندگان به صوت‌های کلاس دسترسی…»
فضائل ذهن

احمد شهدادی


در بسیاری از بحث‌ها و گفتگوها به یک اشکال بسیار مهم بر‌خورده‌ام و دیده‌ام هم خودم و هم طرف مقابلم از برخی فضیلت‌های فکری و ذهنی بی‌بهره‌ایم. متوجه شده‌ام همین نداشتن برخی از فضائل ذهن، ,موجب بیهودگی و تعلیق رسمی گفتگوست. به ظاهر گفتگو می‌کنیم، خودمان را مشتاق شنیدن و آموختن نشان می‌دهیم، اما در واقع نه درست گوش می‌دهیم و نه آماده پذیرشیم و نه سنجشگرانه ‌می‌اندیشیم.

فضائل ذهن چیستند؟ برخی را فهرست کنم:

آمادگی برای درک بهتر و نزدیک‌تر شدن به حقیقت.
تواضع فکری.
پایداری و ثبات فکری.
تفکر سنجشگرانه و نقادانه.
نداشتن پیش‌فرض‌های قبیله‌ای و نژادی و سنی و ایدئولوژیک و سیاسی و دینی.
نداشتن انواع و اقسام سوگیری (bias).
عاری بودن از جهل متکبرانه.
عاری بودن از جهل مرکب.
دشمن ندانستن طرف مقابل.
نیت خیرخواهانه خدمت به حقیقت.

در گفتگو و بحث، ده‌ها شرط اخلاقی و فکری لازم است تا مفید و تمربخش باشند، وگرنه حاصل چنین بحث‌ها و گفتگوهایی صرفا نمایش اطلاعات، ارضای شهوت سخنرانی و رفع نیاز به دیده شدن است.

در تمام عمر ندیده‌ام گفتگویی رأی و نظر یک طرف را تغییر دهد. البته دیده‌ام که برای مخاطبان مفید و تصمیم‌ساز بوده و به انتخاب یک نظر رسیده‌اند.

با این حساب، به گمانم شنیدن و خواندن سخن و نوشته کسی بسیار مفیدتر از گفتگو یا بحث با او باشد.

۲۶ آبان ۱۴۰۳

@Truestoiclife
هدیه خدا

احمد شهدادی


گاهی فکر می‌کنم در همه عمر، نشدن‌ها و نتوانستن‌ها و نرسیدن‌ها را بد فهمیده‌ام و بد معنا کرده‌ام. گاهی تصمیم می‌گرفتم کاری را انجام دهم یا به هدفی برسم، اما به هزار و یک مانع و قفل برمی‌خورد و نمی‌شد که نمی‌شد.

حتما چنین تجربه‌هایی در زندگی داشته‌اید. بعد در این طور مواقع، احساس ناکامی به سراغ آدم می‌آید. احساس عجز، ناتوانی، تنهایی و بیچارگی. اما ماه‌ها و سال‌ها می‌گذرد و در رخداد مواجهه با یک حادثه، یا دیدن یک فرد خاص، یا افتادن در جریانی از زندگی، آدم کشف می‌کند که همان نرسیدن و نتوانستن هدیه خدا بوده است.

هدیه‌های خدا خیلی وقت‌ها از جنس نفی و منع و طردند. نمی‌خواهد، نمی‌گذارد، نمی‌شود. ما از بس که کوردلیم، همیشه به نعمتی فکر می‌کنیم که از آسمان برسد و مشتمان را پر کند. اما نعمت گاهی همان دست خالی و تهی است.

گاهی نشدن و نتوانستن و نرسیدن از کوتاهی ماست. یعنی تنبلی و اهمال و تن‌پروری و شتاب‌زدگی و بی‌برنامگی و بی‌عقلی خودمان، باعث نشدن است. منظورم این موارد نیست. معلوم است که این‌ها از غفلت خود ما ناشی می‌شود. نمی‌خواهم تنبلی و بی‌عقلی را توجیه کنم. کدام عقل است که بی‌عقلی را توجیه کند!

اما وقت‌هایی هست که با تمام وجود می‌خواهی و می‌کوشی و برنامه‌ می‌ریزی و به جد و جهد تمام از جان مایه می‌گذاری، اما نمی‌شود. آری، این طور وقت‌ها هدیه خدا در دست‌های ماست و نمی‌بینیم.

@Truestoiclife
زندگی ضیافتی است

احمد شهدادی

یکی از استعاره‌های زیبا و عمیق رواقیون برای زندگی، استعاره ضیافت است. ما در این جهان به مهمانی آمده‌ایم. مسافریم. حالا به ضیافت عالم وجود رسیده‌ایم. راهمان هم خیلی خیلی طولانی بوده است. از دورترین نقطه‌ها عزم و آغاز سفر کرده‌ایم.

رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم


حالا اینجا در این مهمانی عجیب و غریب، خیلی جان‌ها دعوت‌اند. بعضی‌ها از همان اول می‌فهمند که به مهمانی آمده‌اند. شروع می‌کنند به گپ‌و‌گفت و بگو‌بخند با دلبرهای دور و بر خود. بعد کم کم و بی‌شتاب، دست می‌برند به سفره نعمت و از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های دم دست و پیش رویشان می‌خورند و می‌نوشند و گرم دیدن و شنیدن و لذت بردن و به صفای دل رسیدن می‌شوند.

اما بعضی هم هستند که ضیافت را باور ندارند. فکر نمی‌کنند دعوت شده باشند. خودشان را مهمان نمی‌بینند. از میزبان هم خبر ندارند. صبر نشستن و صفای انس گرفتن ندارند. نه چیزی می‌خورند، نه حرفی می‌زنند، نه قصه‌ای می‌گویند نه قصه‌ای می‌شنوند. آشفته و سرگشته فکر می‌کنند بعدش چه می‌شود، اینجا کجاست، من چرا اینجا هستم.

رنج این آدم‌ها در ضیافت زندگی نمی‌گذارد هیچ لذتی را گوارا بیابند. مولانا به این آدم‌ها نهیب می‌زند:

منکری مهمانی‌اش را از خَری
پس ز مَطبخ خاک و خاکستر بَری


@Truestoiclife
توهم قبض

احمد شهدادی

یکی از آشنایان که مدتی است با کتاب‌های عرفانی انس گرفته و خیال عارف شدن به سرش زده، چندی قبل می‌گفت: مدتی است دچار قبض شده‌ام. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رود، از چیزی یا کاری یا اتفاقی خوشحال نمی‌شوم، اغلب بغض و میل به گریه دارم و به مرگ هم زیاد فکر می‌کنم.

آنچه آن آشنا گفت بیشتر و جزئی‌تر از این‌ها بود که بیانش لازم نیست. ناچار مجبور شدم بنا به وظیفه اخلاقی، کمی درباره فرق قبض عرفانی و افسردگی برایش سخن بگویم.

توهمی که گاهی از میان سطرهای سیاه کتاب‌ها بر‌می‌آید، تبدیل به هیولایی می‌شود و ما را یک لقمه می‌کند و می‌بلعد. اگر جنید و بایزید و شمس تبریزی و مولانا دچار قبض و بسط می‌شدند، هم از حیث معرفتی و هم از جنبه عملی، آن را می‌شناختند و دچار توهم نمی‌شدند و راه کنار آمدن با آن‌ را هم بلد بودند. این عارفان هرگز با چنین خیالاتی زمینگیر نمی‌شدند و پویایی و نشاط و شوقشان به زندگی را از دست نمی‌دادند.

حال خود را با خواندن یکی دو کتاب عرفانی با عارفان بصیر و دانا یکی ندانیم. قبض مال عارف است. شما بفرما برو دنبال درمان افسردگی‌ات. موفق باشی. به قول مولانا:

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

۱ آذر ۱۴۰۳

@Truestoiclife
آهوان چشم‌هایت

احمد شهدادی

از سلاست آن كلمه‌ها متحيرم. از رنگ پالتو پدرت كه بر دوش توست. از كفش‌های كتانی‌ات كه دوستشان می‌داری، از گل سرخ كه با نان می‌خری، از بی‌خوابی‌هايت كه پايان‌ناپذيرند، از سؤال‌های ساده‌ات، از ابديتی كه با تو خواهم داشت

تو زنی هستی كه عقيق را دوست دارد، و هوای ابری را. رشته‌های باران را می‌شمارد، كفش‌های پدر را برق می‌اندازد، در جامی نقره‌ای آب می‌خورد، شب را می‌پرستد و روزهای تعطيل به گورستان می‌رود. تو زنی از جنس بی‌مرز ابديتی.

از بس سادگی در لبانت ديده‌ام، شك نمی‌كنم كه از خود بهشت آمده‌ای و معنای دوزخ را نمی‌دانی، زيرا از آفتاب شكايت می‌کنی، به خورشيد تشر می‌زنی و خنكای درخت بيدی می‌تواند تو را غرق كند در اعماق ابديت الوهی و در پشت آبشارها و باغ‌های آسمان.


اي راز اطلس و سفر، ای باغ گيلاس و پرنده، در بوطيقای عشق و معنا. به دریا بينديش و به آب و باران، به شاه‌كليد همۀ درها، انسان، که اين شب هم تمام می‌شود، و صبح كه سر بزند، تو از شكوه شمعدانی و شکوفه انار هم زيباتری.

تو بلوغ روشن انسانی. نامت صدای زندگی است. صدايت با آن لرزش فروتنانه زيباست. چشم‌هايت آهوان بیشه‌های اساطيری، و تنهایی‌ات خود تنهایی انسان. اين است كه چنين زندگی می‌كنی، سرشار رنج‌های ناشناخته.

روزگار كم سویی است، و خورشيد در ميان ترانۀ تاریکی گم است. پرنده‌ها باخود حرف می‌زنند و به جای تيمار جفت كز می‌كنند. كاج‌ها به باد بی‌احترامی می‌کنند و كفشدوزک‌ها به مزارع گندم بی‌اعتنا می‌شوند.

در دور منحنی، شب بی‌اعتماد به تمام جهان، از زير ابروهای سياهش به شهر نگاه می‌كند، و راه آفتاب به روی كوچه‌ها بسته است. فكر می‌كنم كه توفان شب می‌شکند نازكای شیشه اضطراب را.

#نوستالژی

@Truestoiclife
اسفنج و غربال

احمد شهدادی


یکی از رشته‌ها و حوزه‌های مهم و لازم فکری ـ فلسفی، «تفکر نقادانه» یا سنجشگرانه یا به اصطلاح رایج‌تر تفکر انتقادی است. ضروری است هرکس با کتاب و دفتر و نظریه و معرفت سروکار دارد، یک‌ دوره تفکر نقادانه بخواند.

در یکی از مثال‌های بحث تفکر نقادانه می‌گویند: آدم‌ها و ذهن‌ها دو دسته‌اند: اسفنجی و غربالی. ذهن اسفنجی کارش فقط جذب کردن معرفت است. فقط بلد است جذب کند و در خود نگاه دارد. در یک جا هم به اشباع می‌رسد و دیگر همان توان جذب را هم از دست می‌دهد. تفکر اسفنجی از حل مسئله عاجز است.

اما ذهن غربالی معرفت را می‌گیرد، ولی غربال می‌کند. سنجشگرانه می‌اندیشد، بد و خوب و درست و نادرست و مفید و مضر را تشخیص می‌دهد و از هم جدا می‌کند. فقط معرفت درست و کارآمد را در خود نگه می‌دارد و تازه با آن هم به حل مسئله می‌پردازد. دنبال راه‌حل است، نه حفظ کردن جمله‌ها. ثبات و پایداری فکری دارد و گول حرف‌های به‌ظاهر درست را نمی‌خورد.

تفکر اسفنجی تقلید طوطی‌وار است و ذخیره کلمات و اصطلاحات. تفکر غربالی سنجشگرانه اندیشیدن و به استقلال رأی رسیدن است. انتخاب آگاهانه و آزادانه نظرها و فکرها.

کتاب‌های تفکر نقادانه ما را با خصوصیات ذهن اسفنجی و غربالی آشنا می‌کنند.

@Truestoiclife
باورهای پرهزینه

احمد شهدادی


بعضی از باورها بار معرفتی، عاطفی و عملی بسیار دارند و برای فرد باورمند به آن‌ها انواع و اقسام هزینه‌های سنگین درست می‌کنند. پیچیدگی، نیاز به پیش‌فرض‌ها و مقدمات، نیاز به باورهای پشتیبان و مانند این‌ها، هر باوری را پرهزینه می‌کنند. فرض کنید در خانه شما چند وقت است چیزهایی گم می‌شوند. چیزهای گاه بی‌ارزش یا کم‌ارزش مثل دستگیره پارچه‌ای در آشپزخانه، قیچی جعبه خیاطی، سبد پلاستیکی، کلاه پشمی یکی از اعضای خانواده.

حال اگر بخواهید علت این گم‌ شدن‌ها را پیدا کنید ممکن است چند فرضیه به ذهنتان بیاید. اما تصور کنید یک عضو خانواده معتقد است و باور دارد که این کار اجنه است. یعنی اجنه می‌خواهند شما را اذیت کنند یا شما را سرکار گذاشته‌اند و دارند تفریح و بازی می‌کنند.

داشتن چنین باوری نامعقول نیست. می‌توان عقلا پذیرفت که موجودات دیگری غیر ما انسان‌ها با ما زندگی می‌کنند که نمی‌بینیم و گاهی هم سر به سر ما می‌گذارند.

اما صرف معقول بودن این باور آن را ثمربخش نمی‌کند. کسی که چنین باوری داشته باشد، هم از علت طبیعی و انسانی گم شدن اشیا در خانه بی‌خبر می‌ماند و تلاشی برای کشف آن‌ها نمی‌کند و هم پیچیدگی در جهان را افزایش می‌دهد و فرض وجود موجوداتی دیگر را پیش می‌کشد که در مجموعه باورهای او راجع به جهان اختلال ایجاد می‌کند. با چنین باوری، تصویر مهیبی از جهان به ذهن می‌آید که هم ترسناک است، هم تخریب عاطفی می‌کند، هم دستگاه معرفتی ما را به چالش می‌کشد و ناتوان نشان می‌دهد.

باورهای پرهزینه گاه ممکن است چنان آسیب‌های معرفتی، عاطفی و عملی در پی داشته باشند که جبران ناپذیر باشد.

برخی باورهای دینی، علمی، فلسفی و مانند آن‌ها نیز می‌توانند پرهزینه باشند و ما را دچار بدهی‌های مختلف معرفتی و روانی و ... کنند.

باورها باید ساده، طبیعی، ثمربخش، مسئله‌یاب، پاسخگو و مولد باشند. اگر بنا باشد باوری زندگی ما را بهتر نکند، آن را پیچیده‌تر کند، نیازمند پذیرش باورهای نامعقول یا بی‌ثمر دیگری باشد و گران تمام شود، بهتر است کنار گذاشته شود.

۵ آذر ۱۴۰۳

@Truestoiclife
Audio
معرفی کتاب: کاندید ولتر

#کتاب

#احمد_شهدادی

@Truestoiclife
تکرار مدعا

احمد شهدادی


بعضی فکر می‌کنند وقتی یک حرف را بارها و بارها تکرار کنند مستدل می‌شود و حجیت می‌یابد. سیستم ذهن این آدم‌ها طوری عمل می‌کند که تکرار یک ادعا را اتوماتیک اثبات آن ادعا فرض می‌کنند. به این چند جمله دقت کنید:

من زندگی خوبی ندارم.
فلانی مترجم خوبی است. چند کتاب ترجمه کرده.
شکست تیم ما چیزی از ارزش‌هایش کم نمی‌کند.
فلاسفه ملحدند.
محقق نخبه‌ای است. در طی پنج سال این کتاب را تحقیق و تصحیح کرده است.

هر کدام از این ادعاها دلیل جداگانه، غیر از خود مدعا، می‌طلبند تا مقبول و پذیرفته شوند. تکرار این ادعاها، بیان هیجانی آن‌ها، توجه به عدد و مقدار و حجم، و مواردی از این قبیل، حکم دلیل ندارند و صرفاً به تکرار ادعا می‌افزایند.

زندگی خوب تعریف می‌خواهد. بعد باید دلیل آورد که چرا من زندگی خوبی ندارم.
مترجم خوب کیست؟ مهم نیست ده کتاب ترجمه کرده یا یک کتاب.
اتفاقاً شکست تیم ما از ارزش‌های حرفه‌ای‌اش کم می‌کند.
الحاد چیست و چرا فلاسفه ملحدند؟
مهم نیست چند سال صرف تحقیق و تصحیح این اثر شده، مهم کیفیت کار مصحح و محقق است.

صدتا گردوی پوک، صدتا گردوی پوک‌اند. تعداد بیشتر مغز گردو درست نمی‌کند.

@Truestoiclife
مغز دو رنگ

احمد شهدادی


بعضی آدم‌ها مغز سیاه و سفید دارند. مغز آن‌ها رنگ دیگری نمی‌شناسد. اما زندگی، حیات، معنا، جهان و واقعیت، رنگارنگ‌اند. علاقه مفرط ما به طبقه‌بندی و خلاص کردن خودمان از فکر و تعمق و تأمل، فوراً دوگانه‌ای برای ما می‌تراشد و ما را با آن سرگرم می‌کند. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نادرست، شک و یقین، عشق و نفرت، خوشبختی و بدبختی. و همین‌طور فهرست این دوگانه‌‌ها ادامه دارد. درک وضعیت میانه برای مغز دو رنگ سخت است.

اگر خوب به تنوع رنگ‌ها در جهان طبیعی نگاه کنیم واقعیت آن را طیفی از رنگ می‌بینیم. حال اگر همین نگاه را به ذهن و فکر و اخلاق و فرهنگ و سنت داشته باشیم، آن‌ها را هم رنگین و متنوع می‌یابیم. طیف را دیدن به واقعیت نزدیک‌تر است.

تقلیل دادن جهان به دوگانه‌‌ها درست نیست. باید مغز خود را از این دوگانه‌اندیشی نجات دهیم. دوگانه‌ها جهان را دوقطبی می‌کنند. هر چیزی یا خوب است یا بد. حالت میانه ندارد. هر انسانی یا مؤمن است یا کافر. هر کسی یا خوشبخت است یا بدبخت. اما جهان از این خط‌کشی‌ها بیرون است و تن به این تقسیم‌ها نمی‌دهد. برای اینکه بهتر و واقع‌بینانه‌تر زندگی کنیم، خوب است جهان را رنگارنگ ببینیم.

۱۰ آذر ۱۴۰۳

@Truestoiclife
چیه این زندگی!

احمد شهدادی


۱. در زندگی هیچ چیز ثابت نمی‌ماند، یا تمام می‌شود یا تغییر می‌کند. مطلقا ثباتی در کار نیست.

۲. زندگی به شجاعت تغییر نیاز دارد. تغییر دادن خود و پذیرفتن تغییرات دیگران.

۳. در گذشته زندگی نباید گیر کرد. توقف در ترافیک گذشته ما را از حرکت باز می‌دارد.

۴. در زندگی باید شکرگزار بود. شکرگزاری به نعمتی که بابتش شاکریم نیست، صفتی در ماست که ناشی از رضایت و خرسندی است.

۵. در زندگی باید وقت آزاد داشت. برای کارهای آزاد.

۶. در زندگی باید به نو گرایش داشت و کهنه‌ها را کنار گذاشت.

۷. هر کدام از ما یک روز از قطار زندگی پیاده می‌شویم. دیر یا زود.

۷. زندگی همزاد حادثه است.

۸. نفی و طرد زندگی بدترین راه به سمت معنویت است. با نه گفتن به زندگی، آدم به هیچ آخرتی نمی‌رسد.

۹. کیفیت زندگی من و شما را اولویت‌بندی ما معلوم می‌کند، اینکه چه چیزی یا چیزهایی برای ما در اولویت است.

۱۰. زندگی چیزی نیست جز همین لحظه الان. همین حال ساده. گذشته یا آینده هیچ‌کدام زندگی واقعی نیستند. واقعیت زندگی همین اکنون ماست.


@Truestoiclife
سواد

احمد شهدادی



سواد چیست؟ باسواد کیست؟ از ده زاویه‌دید مسئله‌پژوهی کنیم.

۱. سواد قدرت حل مسئله است، حفظ کردن جواب‌ پرسش‌ها نیست.

۲. سواد فرایندی دینامیک و پویاست. هم فرایند است، یعنی به تدریج به دست می‌آید و هم پویاست، یعنی مدام باید آب نو در حوض آن جاری باشد. وگرنه راکد می‌شود و می‌گندد.

۳. آدم باسواد همیشه نوآموز و دانش‌آموز است.

۴. سواد از دل یک رشته بیرون نمی‌آید، مفهومی میان‌رشته‌ای است. برای حل یک مسئله باید بتوان آن را از چند زاویه دید.

۵. سواد بر دیالوگ مبتنی است. بدون گفت‌وگوی زنده و شاداب و خیرخواهانه، سواد بی‌معناست.

۶. سواد یعنی تفکر سیستماتیک. مرتبط ساختن معرفت‌ها و دانسته‌ها به هم، و به تحلیل و ایده و نظریه رسیدن.

۷. سواد یعنی درس گرفتن از خطاهای شناختی و روشی پیشین.

۸. سواد یعنی استفاده مدام از کلمات و عبارتی مثل «شاید»، «به نظر می‌رسد»، «ممکن است»، «بر اساس شواهد و دلایل فعلی»، «نمی‌دانم».

۹. سواد با هنر مرتبط است. آدم باسواد دست‌کم شاخه‌ای از هنر را می‌شناسد، دنبال می‌کند، الهام می‌گیرد.

۱۰. سواد همیشه نسبی است. هیچ وقت مطلق نیست.

@Truestoiclife
دوستان گرامی

در این نوبت، انیمیشن خاطرات یک حلزون، اثر آدام الیوت، برای تحلیل و بررسی در گروه  «فیلم و زندگی» معرفی می‌شود.


@Truestoiclife
🟪 زندگی رواقی برگزار می‌کند:

🟦 دوره آموزشی «معنای زندگی»

🟩 چهار جلسه: آنلاین و آفلاین (رایگان و آزاد)

👤 مدرس: احمد شهدادی

زمان: چهارشنبه‌ها، از ساعت ۲۰.۳۰ تا ۲۱.۳۰

🗓 شروع دوره: چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳

برای شرکت در این دوره پیام بدهید به:
@Saba_ehtesham


📖 سرفصل دوره:


🔸زندگی چه معنایی دارد؟

🔸معنای معنای زندگی

🔸رابطه زندگی و دستاورد

🔸ارزش زندگی

🔸چالش‌ها و مسئله‌ها

🔸معنا و معنویت

🔸فقدان معنا- ضد معنا

🔸اخلاق، عواطف و عقلانیت


🔷🔶🟪 معنای زندگی ♦️♦️♦️ معنای زندگی🟪🔶🔷

🌱🌱🌱 @Truestoiclife
خماری

احمد شهدادی



بدترین صفتی که می‌تواند گریبان روح ما را بگیرد، سرمستی از داشته‌هاست. مهم نیست آن داشته مال و ثروت باشد، یا میز و مقام، یا شأن و اعتبار اجتماعی، یا هر چیز دیگر. اگر از داشتن چیزی سرمست شدیم و خود را از یاد بردیم و مرزهای اخلاق را شکستیم و عربده فخر و مباهات کشیدیم، باید آماده «خماری» باشیم.

درست مثل معتاد و میخواره‌ای که به متاع خود نرسد، خمار غم و اضطراب و استیصال می‌شویم. خماری حالتی است که پس از جدایی از مطلوب توهمی و خیالی به ما دست می‌دهد.

امتحانش سخت نیست. کمی فکر کنیم. کدام داشته و دارایی را از ما بگیرند، خمار و خراب می‌شویم؟ اگر چیزی از دستمان رفت و خمار غم و خراب غصه شدیم، بدانیم که سرمست بوده‌ایم. داشته‌ها سرمست‌کننده و نشئگی‌آورند، اما سیرت جهان بی‌وفایی و فراق است. در روزهای نشئگی باید به فکر خماری آینده هم باشیم. آن چنان معتاد چیزی نشویم که ترکش خرابمان کند. مولانا چقدر خوب ما و جهان را شناخته:

هم‌چنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و خواه جاه و خواه نان

هریکی زین‌ها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت می‌زند

این خُمارِ غم دلیلِ آن شده‌ست
که بدآن مفقودْ مستیّ‌ات بُده‌ست

@Truestoiclife
2025/01/28 05:52:05
Back to Top
HTML Embed Code: