Telegram Web
حکایت:

روزی یک شیخی از کودکی خردسال پرسید: فرزندم مسجد این محل کجاست؟ کودک گفت آخر همین خیابان، به طرف چپ بپیچید،آن جا گنبد مسجد را خواهی دید
شیخ گفت آفرین فرزند من هم اکنون در آنجا سخنرانی دارم، تو میخواهی به سخنانم گوش دهی؟ کودک پرسید درباره چه چیزی صحبت میکنی حاج آقا ؟ شیخ گفت می خواهم راه بهشت را به مردم نشان دهم

کودک خندید و گفت تو راه مسجد را بلد نیستی، می خواهی راه بهشت را به مردم نشان دهی!!؟


 
این حکایت بشنو از آن شیخ ما
هر حکایت، پند نیک است وصفا

شیخی ازیک کودکی کرد اوسوال
گفت: ای فرزند خوبم  چون هلال

راهِ  این مسجد در این کوی شما
در کدامین کوی و راهست دلربا؟

گفت کودک: انتهای کوی  ماست
گر رسیدی،تو بپیچ آن راه راست

شیخ  گفتا   کودکم   بر  تو   ثنا
راه  مسجد  را  نمودی تو  به ما

من در آن مسجد  زنم حرف وفا
خلق  را  دعوت  کنم  سوی خدا

دوست داری تاکه باشی جمع ما
در میان  جمع   باشی، شمع  ما؟

گفت کودک:پندتودرباب چیست
آن مخاطب درمیان جمع کیست

من  سخنرانی کنم بر هر  جوان
تا  که  ارشادش کنم با  گفتمان

وعظ گویم تا رَود مردم، بهشت
دور  گردند از همه اخلاق زشت

گفت کودک: ای تو شیخ  رهنما
چون ندانی راه مسجد پیر ما؟

تو  ندانی راه دین، نیکو سرشت
خلق راچون میبری سوی بهشت؟

راه مسجد  را  به خوبی  یاد کن
وآنگهی  این خلق  را  ارشاد  کن

تو  ندانی  مسجد   و  راه   خدا
چون دَهی پند نکو صبح و عشا؟

عادل ار واعظ که گوید حرف پند
باید  آن  فعلش  بُوَد  هم  دلپسند


            عادل ویسی زاده
1403/ 11/ 7
https://www.tgoop.com/Veisizade
.درخواست یک بوسه، بعد از طلاق


سرنوشتی را  بخوان از  یک جوان
همسری داشت او  قشنگ  ومهربان

دوست داشت آن دلربا افزون زجان
عشق   ورزیدی به جانش  هر زمان

چون که پای سفرهٔ عَقدش نشست
عهد و   پیمانی چنین با  او ببست:

"همسرم    ای مهربان تر    از   دلم
عاشقم   بر صورتت  ای خوشگلم

صورتش را  گرم  بوسید  در کنار
گفت  این  بوسه     بماند   یادگار

گر   فراموشت   کنم   چشمِ سرم
خاک عالم  می کنم  من  بر  سرم"

یک   دو   سالی  در  کنار   همدگر
چون  پرستو  و  قناری  هر  سحر

همچو  آن شیرین و  فرهاد  زمان
حالِ شیرین داشتند  آن دو جوان

زندگی  یکباره   بد فرجام  گشت
همچوآن طوفانِ خاک کوه ودشت

همسر خوبش مریض  شد ناگهان
از  سرطان سخت  نالید بی امان

چون که فهمید  آن بلا  و رنج او
قهر کرد  و ناسزا گفت چون عدو

گفت دردت  ناعلاج است و خطر
من ندارم   طاقتِ    این  درد سر

رفت  سوی  دادگاه  قصدِ  طلاق
گفت  پیش آمد دریغ  روز  فراق

زن که این بشنید بگفتا ای دریغ
آفتابِ  عمر   من  شد   زیر  میغ

زن بگفت من را ببوس در دادگاه
گرچه عمرم می شود کم کم تباه

گفت ما  کَی مَحرمیم تا بوسه را
من بگیرم  زان  لب و  روی شما؟

زن بگفتا  هست یادت  آن سخن
چون"بله" را گفتمت با جان و تن

بوسه  دادی  صورتم  گفتا  بدان
گر فراموشت  کنم  در این جهان

بوسه ام  را  پس بگیرم  از شما
من  نباشم  مردِ   خوب  با  وفا

عهدخودراتوشکستی چون بلور
من نخواهم بینمت دیگر حضور

آخرین بار  صورتم   را  تو بوس
یادآن دورانی که بودم ناز ولوس

عهدخود را توشکستی همچوکاج
چونکه دیدی من مریضم  لاعلاج

رو  زن   سالم  بگیر   و  تندرست
نی چومن باشدنژند و زار وسست

من رَوم دنبال درد و رنج وخویش
همسری را برگزین  با  کام خویش

چون که بشنید آن کلام  پُر ز درد
گفت  نامم  کَی  بُوَد شایانِ  مرد؟

ای  دریغا   بی وفا   بودم    یقین
من  نبودم همسری خوب و  امین

زن  وداعی  تلخ  کرد  از   دادگاه
اشک ریزان  رفت  با  اندوه  و آه

عادل آن کس هَمره  هر یار نیست
چون توان باخَلق هرافسرده زیست


          عادل ویسی زاده
1403 /11/ 8
https://www.tgoop.com/Veisizade
بعد از فرو ريختن ديوارهاى زندان ها به علت سونامى در ژاپن، زندانيان به جاى فرار به كمك مردم رفتند، زمانیکه از آنها سوال شد چرا فرار نكرديد گفتند:

چگونه فرار مى كرديم وقتى مردممان در زير آوار بودند...!؟


بر   سر   ژاپن    بلایی   در  رسید
یک سونامی همچو توفان،شدپدید

سقف و هردیوار زندان ها شکست
مردم  اندر  آن بلا  در  گِل نشست

هرکه در  آن بند و  زندانی که بود
خدمتی بر  شهر و آن بحران نمود

اهل زندان همچو  مرد  روز جنگ
خلق را بیرون  کشیدند  زیر سنگ

چون که  پرسیدند  از آن اهل بند
ای  شما  محبوس زندان   و کمند

قفل  زندان  باز  بود  و  بی کلید
بی نگهبان  یا   که  مأمور  شدید

چون از آن زندان  و دیوار خراب
همچوماهی درنرفتید زان حباب؟

قفل  باز  و بی نگهبان   آن  جدار
چون نکردید زان سرا قصد فرار؟

جمله  گفتند  این دیار  و شهر ما
زیر   آن    آوار   مانده    در   بلا

هر  زن و مردی  گرفتار  و غمین
هر  یکی  در  زیر  دیوار  حصین

کَی  بُوَد   مردانگی  ای چشم ما
تا رهیم  از حبس  و زندان شما؟

مَرد آن است او بگیرد دست مرد
خدمتی آرَدبه جان برهرکه هست

کَی کنیم  از بند  و زندان ها فرار
خَلق  باشد  زیر خاک  و دل فگار؟

ثروت وسامان و پولت بهرچیست
گرندانی جنب خود،همسایه کیست

زندگی  آن گه  بٔوَد  خندان  و  ناز
مردمت   را   تو    نبینی  در   نیاز

ور نَه این خوردن ویا عیش مُدام
کَی نشان زندگیست  ای  اهل کام،

عادل آن دل بی غم واحساس است
کَی کند  او  درک هر افتاده دست؟


          عادل ویسی زاده
1403 /11/ 10

https://www.tgoop.com/Veisizade
چهار ناظر و شاهد بر اعمال انسان

هر لحظه و در هر زمان و هر مکان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند کہ قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند.

۱_ ناظر اول خود الله است:

(ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری) العلق: ۱۴
«‏آیا انسان نمی‌داند کہ الله او را نگاه می‌کند»

ناظر    اوّل     بُوَد    ذات   خدا
حاضراست  و  شاهدِ  اعمال  ما

هیچ کاری ازخدا پوشیده نیست
این همه ظلم وگناه ازبهرچیست؟


۲_ ناظر دوم  ملائک مقرب الله هستند:

(ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید) ق: ۱۸
«از شما حرکتی سر نمی‌زند مگر این‌کہ دو مأمور در حال نوشتن آن هستند».


ناظر   دوّم    بر این  کار    بشر
دو فرشته هست در شام وسحر

یک رقیب و  دیگری باشد عتید
می نویسند آنچه از ما شد پدید

هرچه کارخیرو شَرّاست درجهان
می نویسند  مو به مو آن کاتبان

۳_ سومین ناظر زمین است:

(یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها) الزلزلة: ٤
«در آن روز زمین هر چیزی‌کہ دیده
را بیان می‌کند».


آن  سوم  ناظر  بُوَد خاک  و  زمین
او   گواهی  می دهد  در یوم  دین

آن زمین گویدسخن همچون شهود
خدمت  یزدان بگوید  هر چه  بود

۴ چهارمین ناظر اعضاء و جوارح
خود ما می‌باشند:

(تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ) یس: ۶۵
«در آن روز دست‌ها و پاها شهادت
می‌دهند کہ چہ کاری کرده‌اند».


آن  چهارم   شاهد     روز   جزا
هست اندام ودل وهم دست وپا

هرچه از ما سر زده دراین جهان
جسم ما گوید گزارش زان جهان

بر همه  اعمال خود  هشیار  باش
هان که تا قلب کسی ناری خراش

عادل آنچه قول وفعل است وزبان
حق حساب آرد در آن حشر عیان


      عادل ویسی زاده
1403 /11 /12
https://www.tgoop.com/Veisizade
حکایت روباه و گوسفند


روبهی  افتاد   ناگه  عمقِ  چاه
راهِ بیرون را نیافت آن دزد راه

گوسفندی یک سحر کرد او گذر
گفت چون افتاده ای دراین خطر

تو که صد مکری بدانی در جهان
چون فتادی  در  تهِ  گودال آن؟

فکری آمد  ذهن آن  روباه  چاه
گفت قحطی میرسد برآب و کاه

گرتو خواهی آب ونان وهم گیاه
زود  بشتاب چو ماهی قعر  چاه

چون پَرید آن گوسفند  بی خبر
در  ته  گودال  و  چاه  پر خطر

پا   نهاد   آن  روبَه  استیزه رو
بر سر  آن  گوسفند  و کتف او

چون برون آمد از آن چاه دمار
گفت پندی بشنو  از من  یادگار:

آنکه خودافتاده درچاهَست وبند
مشنو از اوهیچ حرفی یا که پند

آن دوم  گویم  تو را  بشنو  ز ما
هیچ    روباهی  ندارد   او   وفا

جنس ما مکرست وترفند وفریب
کَی بُوَدهر ماکری خوب و نجیب؟

بر  سخن های   فریب  هر  شیاد
هان مکن  ای محترم  تو  اعتماد

ذات او مکر است وهم حیله گری
چون زدست حیله گر،سودی بری؟

مشنو  هر گفتار  و حرفِ  دلپسند
سوی چاهت  می بَرد با صد کمند

هرکه ناپاکست وبداخلاق و خوار
عاقبت   افتد   چَهِ    این  روزگار

عادل آن کس مکر اندیشد،  بدان
این  بد اندیشی رسد  بر او نهان


     عادل ویسی زاده
1403/ 11/ 13
https://www.tgoop.com/Veisizade
.زمامداری عروة بن محمد علیه الرحمة در شهر یمن

مصطفی مأمور  کرد  سوی  یمن
نام اوعروه شریف وخوش سخن

چون رسیداو سوی آن شهر گرام
خدمت مردم بگفت عرض  سلام

گفت  مَردم    آمدم    نزد   شما
از    دیار      مصطفای    با وفا

ثروتم باشدهمین اُشترکه هست
من ندارم مال بیشتر در دودست

آن زمان خارج شوم  من از یمن
چون نمودم من وداع ازمردو زن

گرکه مالم شد فزون از این شتر
من نباشم مؤمن  و هم  مرد حُر

گر که بُردم از  یمن، مال و  دَرم
یا که کردم بر  شما    ذرّه  ستم

هان مخوانید مرا اهل نماز
سارقم گویید  و دزد  و  اهل آز

با همین تیغی  که دارم  بر کمر
تیغ بر گردن  زنید  و  پا  و سر

این چنین والی کجا باشد یقین
بر چنین  قاضی بگو صد آفرین

چونکه ترس آن خدا باشد بدان
برگ خشکی را ندزدند در  جهان

عادل آنکس ترس وپروایش نبود
مال  مردم  بر  همه مالش  فزود


      عادل ویسی زاده
1403/ 11 / 14
https://www.tgoop.com/Veisizade
نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت:
پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی. از این پس همه چیزِ جهان تکراریست جز مهربانی.....


حرف  نیكو  بشنو  از  نیمای دل
حرف اوقندست وهم صهبای دل

کودکش  یکساله  شد  آن نازنین
سالروزش گفت بهرش این چنین

شادمانی کرد و  هم  شکر   خدا
کودکِ  سالم  به  من گشته عطا

گفت   فرزندِ    عزیز    و   دلربا
یادگاری  این سخن  بشنو  ز ما:

یک بهار وفصل پاییزت گذشت
هم زمستان دل انگیزت گذشت

وقت تابستان وآن گرمای سخت
با شتاب از پیش روی تو برفت

هر چه دیگر تو ببینی  در جهان
هست  تکرار  و  هم  تکرار   آن

کودکم بشنو که این اسرار هست
جزمحبّت،هرچه هست تکراراست

مهربانی در  جهان  اجبار نیست
هیچ گه این موهبت،تکرارنیست

هر چه   تکراری شود  آرد   ملال
زندگی  گیرد  به خود رنگ خیال

جز  محبّت،  بر  همه  خلق  خدا
هرچه هست تکراریست ای دلربا

هر چه تکرارش  ببینی، بی گمان
زان  ملالت خیزد  و  رنج  عیان

جز که  مِهرورزی  نباشد کودکم
دور  شو از کینه و جنگ و ستم

عادل آنکس تخم نیکی رابکاشت
با دو پایش نزد آن یزدان شتافت


    عادل ویسی زاده
1403/ 11 /17
https://www.tgoop.com/Veisizade
یک سخن از آنتوان چخوف داستان نویس روسی


خطرناک ترین نوع بشر انسانی است که اعتقادش زیاد و فهمش کم است!!!


این سخن را یاد  دار در روزگار
حرف نیکو ، خوش بماند  یادگار

گر توخواهی پَی بَری بر مردمان
تا  بدانی   بدترین ها    را  عیان

بدترین مردم کَسیست اندرجهان
اعتقادش  بیش  باشد  هر زمان

اعتقادش از همه کس بهتراست
لیک فهمش ازهمه کس کمترست

گر چه دارد دین  و اصل اعتقاد
عقل او  کمتر   بُوَد از   برگ باد

گر که عقل اندک بُوَد در  اعتقاد
در همه  کاری  خطا  گردد  زیاد

آنکه فهمش کمتراست و ناتوان
او خطرناکست و پُرنقص وزیان

ازچنین فردی تو دوری کن عزیز
کار او دائم  عناد  است  و ستیز

چون نباشد آدمی را عقل و فهم
هر  دَمی آفت رساند   هم  ستم

فهم خود  افزون نما   در گفتگو
تا  که    باشد    اعتقادات   نکو

عقل  گر  هادی  شود در  اعتقاد
حرف وپندت میشودخوب وزیاد

اعتقادِ    بی کمالات   و   شعور
آدمی  را   می کند  نادان و کور

صد  بلا  و فتنه خیزد  دست او
کار  خود  را  او  ببیند  بس نکو

ازخدا خواه آن شعور و معرفت
تاشوی مطلوب وهم باشخصیت

عادل این عقل و کمال وپختگی
نعمت است ازلطف حق درزندگی


      عادل ویسی زاده
1403/ 11 /18
https://www.tgoop.com/Veisizade
پیام قرآن مجید:

( وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ.)

و عزّت و اقتدار برای خدا و رسول او و  مومنین است اما منافقین ( این حقیقت را ) درک نمی کنند. منافقون /8


این کلام  ذات حق  بشنو  ز جان
یک  بشارت گوید  او بر  مؤمنان

گفت  یزدان:عزّت  و هر  افتخار
یا شکوه  و شوکت و  هم اقتدار

جمله  از  آن  خدا   باشد   بدان
او شهنشاهِ  زمین است  و زمان

همچنین عزّت ازآن مصطفاست
او  رسول  و  مقتدای  انبیاست

حافظ   نام   نبی  باشم   یقین
اقتدارش  هست تا  روز  پَسین

آبرو  و   حرمتش    دارم   زیاد
کَی بَرم  نام نبی را  من ز  یاد؟

مؤمنان را هم دهم عزّت زپیش
شوکت آنها  کنم  افزون و بیش

گر چه  در  دنیا   ببیند  هر  اَلم
یا  روَد  بر  جان  او هر خار غم

یاکه دشمن خانه اش ویران کند
یاچو  نامردان  بر  او  تیری زند

یا  شود  آواره ی دشت  و  دَمن
رانده گردد از وطن هرمرد و زن

عاقبت پیروز  هر  میدان  شود
فاتح  هر جبهه  و  جولان شود

هر منافق  کَی  کند فهم  سخن
کَی بداند  رمز  این  آیاتِ من؟

دشمنان را میکنم خوار و زبون
هر منافق کَی بفهمد، "لَایَعلَمون"

فتح و نصرت میدهم برمؤمنون
چشم کافربسته ایم،"لَایَشعُرون"

روز  محشر سربلندند  و  عزیز
تاج شاهی بخشم  و قصر تمیز

عادل آن ذات  خدا  باشد غیور
رحمتش برجان مؤمن شد وفور


       عادل ویسی زاده
1403/ 11/ 20
https://www.tgoop.com/Veisizade
بر راهِ تو صد دانه و صد دام نهادند


از منزلِ  ویرانِ  جهان  زود گذر کن
بر مقصد و دیدارِ سماوات  سفر کن

زین خانهٔ ناامن و خطرناک که بینی
هر خفته و غافل ز گذرگاه  خبر کن

ازغفلت وهر راه خطا سودچه دیدی
یک بار بر این  رحمتِ دادار  نظر کن

یک نیم ازاین عُمربه انجامِ خطارفت
یک نیمه ی دیگر به عباداتِ سحرکن

صد  نعمت و الطاف خداوند  ندیدی
از این  همه ناشکری و انکار حذر کن

صد راه  برفتی و همه راهِ  خطا بود
یک بار  بر این  راهِ خداوند  گذر کن

از یاد خدا هیچ  مشو غافل و کاهل
با یاد خدا نامهٔ خود، از همه سَر کن

بر دامِ هوس های شیاطینِ فریبکار
با تکیه به قرآن و دعا سینه،سپرکن

آن عُمرکه باغفلت وعصیانِ خدارفت
باتوبه وپوزش توشبی،ناله یی سرکن

بر  راهِ تو صد دانه و صد دام نهادند
بر این همه تزویر، تو اخلاق سپر کن

عادل همه توفیق کمالات دراین است
آیات  شریف و  همه  اذکار  ز بَر  کن


           عادل ویسی زاده
1403/11/22
https://www.tgoop.com/Veisizade
دعای حضرت شیخ حسن بصری علیه الرّحمة در حق کسانی که به او ظلم کرده اند:


این  سخن بشنو از آن شیخ شریف
هرکلامش ناب وخوب است ولطیف

یک شبی در  مسجدش  کردی  دعا
التماس  و خواهشی  کرد  از  خدا:

کای  خدایا هر کسی  در این جهان
با  قلم   یا  آن   قدم   یا  با  زبان

ظلم  کرده  حقّ  من  در  این زمان
آن گناهش  عفو  کن   ای  مهربان

هر شبی با  گریه  گفتی این  دعا 
می نمود  این جمله   را  تکرارها

یک مُریدی چون شنیدآن حرف او
گفت ای محبوب وهم فرخنده رو

از چه  کردی  این دعا   بر کبریا
آروزی   عفو  و بخشش،   بارها؟

این دعایت کاش بود هم بهر من
زنده گردد زان دعایت روح و تن

شیخ   فرمود  ای  مرید   باوفا
بهر  یزدان  من  نمودم  آن  دعا

چون بفرمود  آن خدای  آسمان
هر که بخشد ظالمی را در جهان

یاکه هرکس ظلمی برمردم نمود
اواز آن ظلمش،زبانش بسته بود

گر که بخشد  او  عنودِ و ظالمین
هم  کند  اصلاح مردم را به دین

اجر و  پاداشش بُوَد در پیش من
اینچنین بخشنده گرمَردَست وزن

دوست دارم این گذشت وعفو را
تا  شود خشنود ز  من ذاتِ  خدا

تا  خدا  راضی  شود  از  کار  ما
او  عزیز  است  و   سزاوار  جزا

عادل آنکس گشت او اهل "عَفاَ"
حق دهد   پاداش او در آن سرا


     عادل ویسی زاده
1403/11/23
https://www.tgoop.com/Veisizade
  حدیث شریف

قَالَ رَسولَ الّله صَلّیَ الله عَلیهَ وسَلّم :

یا أباذر : إذا صُمت مِن الشهر ثَلاثه أیام فَصُم ثَلاثَ عَشَره وأربع عَشره وخَمس عَشره

ای ابوذر !هرگاه خواستی در ماه روزه بگیری روزهای ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ " ایام البیض" را روزه بگیر

قال رسول الله صلی الله علیه وسلم :
“ألا أخبرکم بما یُذهِبُ وَحْرَ الصَّدْرِ ؟
صومُ ثلاثه أیامٍ من کلِّ شهرٍ “

آیا شما را به چیزی که خشم و وسوسه های قلب را از بین می برد آگاه نکنم ؟ سه روز  روزه گرفتن در هر ماه راز این سلامتی است.


گفت پیغمبر  به آن اصحاب نور
آن ابوذر،  بود  دائم  در  حضور

گر توخواهی روزه باشی بی ریا
درایام الِبیض باش صائم چو ما

روز سیزده یاکه چارده صوم را
تو بگیر آن  روزه را ای چشم  ما

هرکه شدصائم در این ایّام پاک
پاک  گردد از   همه  آفات  خاک

خشم و تندی ازدلت بیرون کند
قلب را  آرام و  موزون می کند

وسوسه ازجان ودل خارج شود
روح  را   آسوده   و  ایمن  کند

هرکه در ایّام بیض روزه گشود
حق تعالی رزق او خواهد فزود

شادوخندان گرددوهم تندرست
دور گردداز همه امراضِ سست

تن شودپاک همه ازدرد و سَموم
قلب شودپاکیزه تر ازشهدوموم

گر  ببندی تو کمر  بر صوم  روز
حق کند ایمن تو را از نار وسوز

وصیّت پیغمبراست برمرد و زن
وصیّتش  آور بجا ای چشم من

عادل این صومِ سه روزه هرزمان
تن ز  هر درد  و  بلا  گردد  امان


        عادل ویسی زاده
1403/ 11/ 23
https://www.tgoop.com/Veisizade
این سه دعای ویژه را در پانزدهم شعبان ماه هنگام نماز مغرب و عشا ان شاالله بخوان

دعای اول:برای برکت و افزونی رزق و روزی
دعای دوم: برای طول عمر باعزّت و عافیت
دعای سوم :برای دفع بلا و مصیبت در زندگی


روز پانزده،ماه شعبان توبخوان
این  دعاهای شریف  ای مهربان

سه دعا  کن  بینِ مغرب  تا عشا
التماسی کن    به    درگاهِ  خدا

یک دعا از بهر رزق است و غذا
از  خداوندت طلب   رزق  سما

رزقِ پاکیزه  بجو  زان ذاتِ رب
رزق پاک و هم حلال از اوطلب

تو  بگو نانم  فزون کن ای خدا
خانه ام با رزق  پاکت دِه  صفا

آن دعای  دیگرت  باشد  چنین:
عمرمن را تو فزون کن یامعین

عمر با عزّت بخواه از آن جلال
هم برای  کودکان  و هم  عیال

آن دعای سوّمین  گو  ای عزیز:
دور کن ازخانه ام جنگ وستیز

هرچه رنج است وبلاها درجهان
زندگیم  حفظ  کن  ای مستعان

سورهٔ یاسین بخوان بر هر دعا
حق اجابت می کند آن جمله را


عادل آن ذات خدابخشنده است
می پذیرد هردعا از هرکه هست


        عادل ویسی زاده
1403/ 11/ 24
https://www.tgoop.com/Veisizade
حکایت خارپشت و مار


خارپشتی رفت یک شب سوی کوه
لانه ی   ماری   بدید  او  با  شکوه

در زَد ورخصت گرفت گفت اَلصّلا
گفت   مهمانم  در این  شهر   شما

گر  پناهم  تو  دهی  در  این سرا
بی گمان اَجرت  بُوَد  پیش  خدا

گفت مار:این خانه باشد مال تو
شاد  گشتم   از صفا  و حال تو

خانه   بی مهمان  ندارد   رونقی
اندر آ  ای چشم من چون  لایقی

خانه اش گرم وصفا بودو قشنگ
نزد مارآسوده گشت آن  تیزچنگ

بر  سر و آن سینه و پهلوی صاف
تکیه زدهمچون عروس اندرزفاف

مارگفتش گرچه مهمان شدعزیز
تیغ   تیزت  با  تنم   کرده   ستیز

تیغ   تو  همچو   سوزن   بر  تنم
ازچه گشتی  تو رقیب و دشمنم؟

گفت خارپشت،جای من باشدنکو
رو تو  جای  دیگری  کن جستجو

جای من نیکو بُوَد خوب و ملنگ
منزل   دیگر   گزین،  مار  قشنگ

مار برسَر کوفت آن دست ومشت
گفت همچون خارشداین خارپشت

عادت منفی چوآن خاراست و تیغ
میخراشد   ذهن  ما  را   بی دریغ

چونکه عادت در دل و ذهنت رسد
خارپشت است و ز خانه کَی رود؟

عادت   منفی  ز   دل   بیرون  نما
صد  خراشی  بر  دلت  آرد   به پا

عادل آن  ذهنی که  دارد  فکر  بد
هر دمی  وسواس و پر آفت شود


      عادل ویسی زاده
1403/ 11 /26
https://www.tgoop.com/Veisizade
پیام قرآن مجید:


رَبَّنا لَاتُزِغ  قُلُوبَنا بَعدَ إذ هَدَیتَنا وَهَب لَنَا مِن لَدُنكَ رَحمَةً إِنّكَ أنتَ الوَهَابُ.
" مؤمنان می گویند": پروردگارا !دل هایمان را بعد از آن که هدایت فرمودی،منحرف مگردان و از سوی خود رحمتی برماببخش،زیرا تو بسیار بخشنده ای. آل عمران/ 8

این پیام  از  آل عمران  را  بخوان
بشنو   آن اوراد   و حرف  مؤمنان:

او  چنین  گوید  به  هر  وقت نماز
ای   خدای    لایزال    و    سرفراز

نعمت ایمان  تو بخشیدی  به  ما
کِسوت دین  را  به ما  کردی عطا

چون عنایت  کرده ای  بر جان ما
هم  هدایت کرده ای این سینه ها

تو  مَبر  از  راه   خود   ایمان  ما
تا   نگردد   منحرف  زان    اقتدا

رحمتی نازل نما  از سوی خویش
این دلم ثابت نما بی زخم و ریش

تا نخواهد  آن خدا  در این جهان
کَی شوی  همراه خوب مؤمنان؟

تو    کریمی   ای  عزیز     آفتاب
رحم کن بر بندگان "أنتَ الْوَهّاب"

عادل  از  یزدان  بخواه  راه نکو
" مِن لَدُنکَ  رَحمَة "  كن جستجو


      عادل ویسی زاده
1403/ 12 /1
https://www.tgoop.com/Veisizade
حکایت چوپانی که  ماری را از میان شعله های آتش نجات داد

پای چوپانی به یک دشتی رسید
ناله   و    افغان  ماری  را  شنید

در  میان    آتشی  افتاده    بود
نیم سوخته زان میان نار و دود

همچو مردان پا نهاد اندر طریق
مار را بیرون کشید از آن حریق

در میان  کیسه و خورجین نهاد
شکرحق کردچون خداتوفیق داد

ناگه ازخورجین برون آمدچودود
گفت نیشم  را   کجا  آرم  فرود؟

گردنت  را  یا   لبت  نیشی  زنم؟
دوست دارم تا ببوسم چون زنم

گفت چوپان این چکاراست و بلا
ازچه دشمن گشته ای بر جان ما؟

مهربانی   کرده ام     ای  یار  بد
از چه  نیشم  میزنی ای مار بد؟

مار گفتش  ذات  من  باشد پلید
مهربانی  کَس  ز  نامردان  ندید

گفت چوپان یکنفر قاضی  شود
حکم عادل این زمان  صادر کند

روبَهی آمدشتاب ازدشت وکوه
گفت چوپان،حکم کن توباشکوه

گفت روبَه  قصّه  را  از نَو کنید
صحنه  را   بار دگر  باید  بدید

جمله رفتند  به  سوی  بوته ها
جای آن آتش که بود وشعله ها

مار  را انداخت  در آن بطن نار
تا  بسوزد  بار  دیگر  جانِ  مار

ناله کردآن مار وگفت روباه پیر
بر دل وجانم زدی این داغ وتیر

گفت رَوبه تو بسوز ای مار زشت
ازچه بد کردی برآن نیکوسرشت؟

در   میان  آتش  و   هیزم   بمان
تا    نگردد   مهربانی   هم   نهان

تو بسوز ای مار بدذات و سرشت
تا  نماند خوی و  هر اخلاقِ زشت

زان تو  را  انداختم  در این شرار
تا  بماند  این   سخن در   روزگار:

هرکه بر مردم کند اجحاف و مکر
عاقبت  افتد  در  آن  زندانِ  غَدر

عادل آن کَس بی وفا است وغَدار
روزگارش  می کِشد  در  پای  دار


   عادل ویسی زاده
1403/12/2
h1ttps://www.tgoop.com/Veisizade
رحمتی کن چون خدایت،برمساکین و گدا


ماه خیرورحمت واحسانِ آن یزدان رسید
ماه پر لطف وصفای حضرتِ جانان رسید

آفتابی زرفشان    بر  عالم  و آدم   دمید
رحمتی بی انتها بر عفو هرعصیان رسید

فرصتی  آمد   برای   عهد  تازه  با  خدا
وقت عذر وتوبه وپیمانِ باسبحان رسید

دیوِ نفس بر جان ما صد تار  ناپیدا تنید
ماه پیکاروخصومت بادلِ شیطان رسید

گوش جان بسپار برآیات وحی آن خدا
وقت بانگ یاحنان وسفرهٔ رحمان رسید

دیروقتیست تونخواندی آن کلام کردگار
روز تعظیمِ  خدا و هم شبِ  قرآن رسید

صدگناه وغفلت و کارخطا کردی به عمد
لحظه ی یاربّنا و اشک چون باران رسید

کَس نباشد  ناامید  از  گنج  شاهِ  لایزال
وعدهٔ پاداش وهم انعام آن سلطان رسید

رحمتی کن چون خدایت برمساکین وگدا
روزلطف ومرحمت برزخم هرانسان رسید

عادل ازصَوم وصَلات ومسجدوبانگ اذان
بخشش هرمجرم ودیدارِ آن رضوان رسید

       
          عادل ویسی زاده
1403/ 12 /13
https://www.tgoop.com/Veisizade
(روزه باشدصددوا وهم شفای روزه دار)


شکر گویم  من بدرگاهِ خدایِ  روزه دار
صدثنایش گویم و گویم ثنای روزه دار

آنکه داداوبا کَرم توفیق روزه این زمان
شاد گردد حق تعالی از رضای روزه دار

مژده داده مصطفی برمَردِصائم بشنوید:
حق سخن گویدعجب ازآن لقای روزه دار

گفت یزدان،روزه بهرمن بُوَد من هم دهم
کاخ فردوس و"ریان"وهم جزای روزه دار

حق تعالی رزق  نازل می کند  بر آن سرا
در میان  خانه  آید  آن  صدای  روزه دار

هر  مَلک آبی  دهد  روز  قیامت  با  کَرم
تا دهد با احترام برحلق و نای روزه دار

وقت افطار شود ذات خدا  راضی ز ما
حق اجابت میکندبانگ و دعای روزه دار

چند روزی صبر  کن تا  بنگری روزِ معاد
حق دهد مزد زیاد وهم عطای روزه دار

ذات یزدان دوست داردبندگان صالحش
صدنظر داردخدا برجان و رای روزه دار

ای خداوند   عزیز  و ارجمند  و  لایزال
خیر خود نازل بفرما بر  سرای روزه دار

هرکه افطاری دهد درمسجدویا هرمکان
اوشریکست درصیام ودرجزای روزه دار

درغروب و هر سحر توبه کن از بار گناه
بگذرد ذاتِ کریم  از آن خطای روزه دار

کَی تواند هر مَلک  مزد  صیام  ما دهد؟
آن خدا خودمیدهدپاداش پای روزه دار

عادل از لطف خدا هر دَم رسدخیرکثیر
روزه باشدصددوا وهم شفای روزه دار


             عادل ویسی زاده    
15/12/1403                      https://www.tgoop.com/Veisizade
حکایتِ جوانی که مسجد را ترک کرد!!


روزی در نماز جماعت موبایل یک جوان زنگ خورد. زنگِ موبایل آن جوان، ترانه ای بود. بعد از پایان نماز، همه او را سرزنش کردند و او دیگر  به آن مسجد نرفت.

همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.


یک جوانی  خوب رو   و  سرفراز
سوی   مسجد  رفت    وقت  نماز

در  نماز  ایستاده   بودند  بی ریا
تا   بخوانند  آن  نماز    اندر عشا

آن  موبایلش زنگ زد  وقت نماز
بود   آهنگ   گوشی   غیر  مُجاز

خشمگین شدخلق از آن نوجوان
وای از این آهنگ تو در این مکان

سرزنش   کردند  آن  فرخنده  را
هر یکی  گفتش  سخن های جفا

ترک  مسجد  کرد  آن  نیکو نهاد
با   دلی  آشفته  و  خشم   زیاد

الوداع کرد  و بگفت  ای حسرتا
مسجدم را  هدیه  کردم بر شما

رفت یکشب سوی کافه آن جوان
شاد   و خندان با گروه   همدلان

ناگهان  افتاد   قلیانش  ز  دست
دست اولرزان چوهرافتاده مست

صاحب کافه  بگفتش   ای عزیز
تو مشو  شرمنده بر این کار،نیز

باد   قلیانم     فدای   آن  سرت
خدمتت آیم  چو  یار  و  دلبرت

آن سخن های قشنگ همچو دُرد
قلب آن  برنای  با احساس  بُرد

پای ثابت شد جوان در آن سرا
لنگری انداخت در  هر  کافه ها

با   زبان  تلخ   شد   بیزارِ  دین
برنگشت او نزد مسجد همچنین

اهل کافه گرم  تحویلش گرفت
خُلق و خوی مردمِ آنجا گرفت

با زبان تند  و تیز  ای  مرد پاک
تومزن طعنه به هر افتاده خاک

هرجوان خواهدزبانی همچوقند
تا  کند  تاثیرِ  آن  گفتار  و  پند

حق به موسی گفت اوحرف نکو
گرم  باش ای کلیمم  با  هر عدو

عادل از حرف  نکو، هر  نوجوان
رو  کند  بر   درگهِ     شاه  جهان


       عادل ویسی زاده
1403/ 12/ 17
https://www.tgoop.com/Veisizade
2025/03/09 01:31:24
Back to Top
HTML Embed Code: