Telegram Web
گِردِ سرِ تو گَردم و آن رَخش راندنت
وان‌ دست و تازیانه و مَرکب جهاندنت

شهری به تُرکتاز دهد بلکه عالمی
تُرکانه برنشستن و هر سو دواندنت

پیشِ خَدنگ پرکش ناز تو جان دهم
وان شست باز کردن و تا پر نشاندنت

میرم به آن عتاب که گویا سرشته‌اند
سد لطف با ادای تعرض رساندنت

طرز نگاه نازم و جنبیدن مژه
وان دامن کرشمه به مردم فشاندنت

وحشی اگر تو فارغی از درد عشق چیست؟
این آه و ناله کردن و این شعر خواندنت

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ز پیشِ دیده تا جانانِ من رفت
تو پنداری که از تن جانِ من رفت

اگر خود همره جانان نرفتم
ولی فرسنگها افغانِ من رفت

سر و سامان مجو از من چو رفتی
تو چون رفتی سر و سامانِ من رفت

چه دید از من که چون برهم زدم چشم
چو اشک از دیده‌ی گریانِ من رفت

از آن پیچم به خود چون مار وحشی
که گنج کلبه‌ی ویرانِ من رفت

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
خداوندی چنین بخشنده داریم
که با چندین گنه امیدواریم

که بگشاید دری کایزد ببندد
بیا تا هم بدین درگه بزاریم

خدایا گر بخوانی ور برانی
جز انعامت دری دیگر نداریم

سر افرازیم اگر بر بنده بخشی
وگرنه از گُنه سَر بر نیاریم

ز مشتی خاک ما را آفریدی
چگونه شکر این نعمت گزاریم

تو بخشیدی روان و عقل و ایمان
وگرنه ما همان مشتی غباریم

تو با ما روز و شب در خلوت و ما
شب و روزی به غفلت می‌گذاریم

نگویم خدمت آوردیم و طاعت
که از تقصیر خدمت شرمساریم

مَباد آن روز کز درگاه لُطفت
به دست نااُمیدی سر بخاریم

خداوندا به لطفت با صلاح آر
که مسکین و پریشان روزگاریم

چو اندر عقل نمی گُنجید سعدی
بیا تا سَر به شیدایی بَر آریم

#سعدی‌شیرین‌سخن

@Wahshi_Bafghi
مرغی که نوای درد راند عشق است
پیکی که زبانِ غیب داند عشق است

هستی که به نیستیت خواند عشق است
وانچه از تو تو را باز رهاند عشق است

#خاقانی
@Wahshi_Bafghi
در پیشِ بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گر شکوه‌ای دارم ز دل با یارِ صاحب‌دل کنم

در پرده سوزم همچو گُل درسینه جوشم همچو مُل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زان رو ستانم جام را آن مایه‌ی آرام را
تا خویشتن را لحظه‌ای از خویشتن غافل کنم

از گُل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گِل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه درساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی‌حاصل کنم

#عاشق
#رهی‌_معیری
@Wahshi_Bafghi
خوش نیست هر زمان زدن از جورِ یار داد
ور نه ز دستِ توست مرا سد هزار داد

شد یار و غیر و داد قرارِ جفا به ما
یاران نمی‌توان به خود اینها قرار داد

رفت و ز دستِ اهلِ تظلم عنان کشید
داد از عنان کشیدن آن شهسوار داد

آن تُرکِ ظلم پیشه دگر می‌رود که باز
از خَلق برخاست بر سرِ هر رهگذار داد

وحشی تو ظلم دیده و آن تُرک تُندخوست
ترسم که سر زند ز تو بی‌اختیار داد

#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
تو که نوشم نه‌ای نیشم چرایی؟
تو که یارم نه‌ای پیشم چرایی !؟

تو که مرهم نه‌ای بر داغِ ریشم
نمک پاشِ دلِ ریشم چرایی !؟

#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
آتشی خواهم دلِ افسرده را بریان در او
در کمینِ خرمنِ جان شعله‌ها پنهان در او

شعله‌ای می‌بایدم سوزان که ننشیند ز تاب
گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او

خانه‌ی دل را به دست شحنه‌ای خواهم کلید
چند بر بالای هم اسباب سد زندان در او

آرزو دارم طلسمی رخنه‌ی او بسته عشق
عقل سرگردان در آن بیرون و من حیران در او

سود دریای محبت بس همین کز موجه‌اش
بشکند کشتی و سرگردان بماند جان در او

شهسواری بر سرم تاز ای عنان جنبان حسن
وانگهم چشمی بده سد عرصه‌ی جولان در او

چشم وحشی عرصه‌ای باید که در جولان ناز
شوخی ار خواهد تواند ساخت سد میدان در او

#وحشی‌_بافقی
@Wahshi_Bafghi
از ننگ چه گویی؟ که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است

#خواجه_حافظ
@Wahshi_Bafghi
چند گویی قصه‌ی ایوب و صبرِ او بس‌‌است
بیش از این ما صبر نتوانیم آن ایوب بود

#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
به جرمِ عشق در بندِ یکی سلطانِ بی رحمم
که هر کس آید از دیوانِ او فرمانِ خون آرد

سرِ خسرو ز گُل گردد گران فرهاد را نازم
که گلگون را به گردن گیرد و از بیستون آرد

#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
آن قدر با آتشِ دل ساختم تا سوختم
بی‌تو ای آرامِ جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد !
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله‌ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هرکدام از شعله‌ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

#عاشق
#رهی‌_معیری


@Wahshi_Bafghi
تو که خورشید اوج دلربایی
چنین بیرحم و سنگین دل چرایی

به اول آن همه مهر و محبت
به آخر راه و رسم بی وفایی !

#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
هر زمان جوری ز خوبان می‌کشم
هر نفس دردی ز دوران می‌کشم

خونِ دل هر دم دگرگون می‌خورم
جامِ غم هر شب دگرسان می‌کشم

باز دست غم گریبانم گرفت
گر چه بر افلاک دامان می‌کشم

جورِ دلدار و جفای روزگار
گر چه دشوار است آسان می‌کشم

از پی عشق پری رخساره‌ای
زحمتی هر دم ز دیوان می‌کشم

جور بین، کز دست دوران دم به دم
ساغر پر زهر هجران می‌کشم

چون ننالم از جفای ناکسان؟
کین همه بیداد ازیشان می‌کشم

تا نباید دیدنم روی رقیب
هر نفس سر در گریبان می‌کشم

با خیال دوست همدم می‌شوم
وز لب او آب حیوان می‌کشم

تن چو سوزن کرده‌ام، تا روز و شب
مهر او در رشته‌ی جان می‌کشم

نازنینا، ناز کن بر جان من
ناز تو چندان که بتوان می‌کشم

از تو چیزی دیده‌ام ناگفتنی
وین همه محنت پی آن می‌کشم

#فخرالدین‌_عراقی
@Wahshi_Bafghi
خواهم آن عشق که هستی ز سرِ ما ببرد
بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد

خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد

شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد

دوزخ جور برافروز که من تاقویم
نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد

جرعه‌ی پیر خرابات بران رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد

وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما نبرد یا ببرد

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
به تنگ آمد دلم یک خنجرِ کاری طمع دارد
از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد

نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده
ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد

سحر گُل خنده می‌زد بر شکایت گوییی بلبل
که این نادان مگر کز ما وفاداری طمع دارد

گناه گُل فروشان چیست گو بلبل بنال از خود
که یکجا بودن از یاران بازاری طمع دارد

هوای باده ساقی ساده صاف عشرت آماده
کسی مست است وحشی کز تو هشیاری طمع دارد

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
دلم فارغ ز قیدِ کفر و دین است
که مقصودم برون از آن و این است

جدا تا مانده‌ام از آستانش
تو گویی گریه‌ام در آستین است

دو عالم را به یک نظاره دادیم
که سودای نظربازان چنین است

بلای جانِ من بالا بلندی‌ست
که بر بالش جای آفرین است

غزالی در کمند آورده بختم
که چینِ زلف او آشوب چین است

نگاری جُسته‌ام زیبا و زیرک
زهی صورت که با معنی قرین است

به لعل او فروشم خاتمی را
که اسم اعظمش نقش نگین است

تماشا کن رُخش را تا بدانی
که خورشید از چه خاکسترنشین است

کس کان لعل و عارض دید گفتا
زهی کوثر که در خلدبرین است

کمان ابرو بتی دارم فروغی
که از هر سو بتان را در کمین است

#فروغی‌_بسطامی
@Wahshi_Bafghi
Forwarded from 🔖برترین های تلگرام🔖 via @chToolsBot
🍇🍇🍇

💎برترین کانال‌های تلگرام:

🔹هماهنگی جهت تبادل:
@mrsmafd
2025/07/01 05:02:21
Back to Top
HTML Embed Code: