Telegram Web
☀️۲) اشاره شد که برخی مفسران شأن نزول این آیه را همان کیدی دانستند که کفار در پیش گرفتند که شبانه پیامبر ص را به شهادت برسانند. با توجه به اینکه اولا احادیث مربوط به این واقعه ان‌شاءالله ذیل آیه «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين‏» (انفال/۳۰) خواهد آمد و ثانیا سیاق آیه نیز انحصار در آن واقعه نیست بلکه می‌تواند ناظر به هر کیدی باشد که علیه اسلام شده است، مناسب است مهمترین کیدهایی که در صدر اسلام علیه اسلام شده و در همه آنها مهمترین و تنها یاور اسلام امیرالمومنین بوده است را از زبان خود امیرالمومنین روایت کنیم.
در این حدیث، امیرالمومنین به هفت واقعه در زمان پیامبر ص و هفت واقعه بعد از شهادت ایشان اشاره می‌کند، که از این میان، فقط اصل تحمل سنگینی مصیبت از دنیا رفتن پیامبر ص است که در بیان ایشان به عنوان امتحانی مطرح شده که خود آن واقعه، نه از زاویه مکر و کید دیگران، به عنوان امتحان الهی مورد توجه واقع شده است.
اما متن حدیث:

☀️از محمد حنفیه و نیز از امام باقر (ع) روایت شده که فرمودند:

چون امير المؤمنين از جنگ نهروان بازگشت در مسجد كوفه نشسته بود كه رئيس يهوديان به حضورش آمد و عرض كرد يا امير المؤمنين خبرهایی را می‌خواهم از شما بپرسم كه جز پيغمبر و يا وصى پيغمبر كسى نتواند پاسخ آنها را بدهد حال چنانچه اجازه می‌فرمائيد بپرسم وگرنه صرف نظر نمايم.

فرمود: برادر يهودى هر چه می‌خواهى بپرس.

عرض كرد: ما در كتاب خود چنين يافته‌‏ايم كه خداى عز و جل چون پيغمبرى برانگيزد به او وحى می‌فرمايد كه از میان افراد خاندان خود كسى را كه بتواند پس از وى كار امت را به دست گيرد اختيار كند و از امت خود عهد و پيمان بگيرد كه پس از او بر سر پيمان باشند و طبق عهدى كه بسته‏‌اند رفتار كنند و خداى عز و جل جانشينان پيغمبر را در زمان حيات پيغمبران آزمايش می‌فرمايد و پس از وفات پيغمبران نيز آزمايش می‌فرمايد. مرا آگاه بفرما كه آزمايش جانشينان پيغمبران چند بار است و پس از وفاتشان چند بار و اگر جانشينان پيغمبران در آزمايش مورد رضايت خداوند شدند سرانجام كارشان بكجا خواهد كشيد؟

حضرت فرمود: به حق خدایى كه يكتا است و دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات و انجيل را بر موسى و عيسى فرو فرستاد اگر جواب سؤال تو را درست گفتم، اعتراف خواهى كرد كه درست می‌گويم؟

عرض كرد: آرى.

فرمود: به حق خدایى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى فرو فرستاد اگر پاسخ پرسش تو را گفتم، اسلام را خواهى پذيرفت؟

عرض كرد: بلى.

على (ع) فرمود: خداى عز و جل جانشينان پيغمبران را تا پيغمبران زنده‏اند در هفت مقام آزمايش می‌فرمايد تا فرمانبردارى آنان را بيازمايد. و چون اطاعتشان و نتيجه آزمايش‏شان رضايت بخش شد به پيغمبران دستور می‌دهد كه تا زنده‌‏اند آنان را دوست خود گيرند و پس از مرگ هم جانشين خود قرار دهند و همه امتهایی را كه اطاعت پيغمبر را لازم می‌شمرند بر اطاعت جانشينان الزام كنند. سپس جانشينان را پس از آنكه پيغمبران بدرود حيات گفتند در هفت مقام آزمايش می‌فرمايد تا پايه شكيبائى آنان را بيازمايد و چون آزمايش رضايت بخش شد سرانجام آنان را سعادت و نيك بختى قرار دهد تا با كمال خوشبختى به پيغمبران ملحقشان سازد.

رئيس يهوديان گفت: اى امير مؤمنان درست فرمودى. اكنون بفرما تا بدانم خداوند تو را در زمان حيات پيغمبر چند بار آزمايش فرمود و پس از وفات آن حضرت چند بار و سرانجام كار تو چه خواهد شد؟

على (ع) دست يهودى را گرفته و فرمود: برخيز با هم برويم تا تو را از اين موضوع آگاه كنم‏. جمعى از ياران على نيز برخاستند و عرض كردند يا امير المؤمنين ما را نيز در اين افتخار با يهودى شريك فرمائيد.

فرمود: می‌ترسم كه دلهاى شما تاب تحمل آن را نداشته باشد.

عرض كردند: براى چه يا امير المؤمنين؟

فرمود: به خاطر كارهایی كه از بيشتر شماها سر زده است.

مالك اشتر برخاست و عرض كرد: يا امير المؤمنين ما را نيز آگاه بفرمائيد كه به خدا قسم ما به طور محقق می‌دانيم كه در روى زمين به جز تو وصى پيغمبرى وجود ندارد و ما را مسلم است كه خداوند پس از پيغمبر پيغمبرى ديگر نخواهد فرستاد و گردنهاى ما براى فرمان تو و فرمان پيغمبر ما محمد به يك ريسمان اطاعت بسته شده است.

على (ع) نشست و رو به يهودى كرده و فرمود: اى برادر يهود همانا خداى عز و جل در زمان حيات پيغمبر مرا در هفت مورد آزمايش فرمود. نه از باب خودستائى می‌گويم بلكه نعمتى از خداوند بود كه در همه اين موارد مرا فرمانبردار يافت.

عرض كرد: در كدام و كدام مورد يا امير المؤمنين؟

📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
ادامه حدیث👇
فراز دوم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

اولین امتحان در زمان پیامبر ص

☀️فرمود: اما نخستين مورد آن بود كه خداوند عز و جل پيغمبر ما را به مقام وحى آشنا فرمود و بار رسالت بر دوش او نهاد و من در آن وقت كم سن‌ترين افراد خانواده‏ام بودم كه در خانه پيغمبر به خدمتش مى‌‏پرداختم و كارهاى آن حضرت را انجام می‌دادم.
پيغمبر كوچك و بزرگ خاندان عبدالمطلب را خواست كه بيگانگى خداوند و رسالت پيغمبر گواهى دهند همه از اين گواهى خوددارى نموده و پيشنهادش را انكار كردند و از او كناره گرفتند و او را رها نموده و تركش نمودند و از وى دورى جستند و ديگر مردم نيز از آن حضرت دورى نموده و بر مخالفتش برخاستند كه پيشنهاد حضرتش را چون تاب نمى‏آوردند و عقلهايشان درك نمی‌كرد بزرگ شمردند.
تنها من بودم كه دعوت رسول خدا را شتابانه اطاعت كردم و بدون اينكه شك و ترديدى به دل راه دهم يقين بر حق بودنش داشتم.
سه سال به همين منوال بوديم و در روى زمين مخلوقى نبود كه نماز بگذارد و احكام الهى را كه به رسول خدا رسيده بود بپذيرد به جز من و دختر خويلد [= حضرت خدیجه] كه خدايش‏ رحمت كند و حتما مشمول رحمت الهى است.

سپس رو به ياران فرموده پرسيد: مگر چنين نبود؟

همه عرض كردند: چرا يا امير المؤمنين چنين بود.

📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
فراز سوم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#دومین_امتحان در زمان پیامبر ص

آنگاه فرمود:
اما مورد دوم اى برادر يهود!
قريش هميشه براى كشتن پیغمبر (ص) رأيها می‌دادند و حيله ‏ها به كار می‌بردند تا آنكه در يوم الدار در آخرين جلسه‏‌اى كه در دار الندوة نمودند و ابليس ملعون كه در قيافه مردى يك چشم از ثقيف (مغيرة بن شعبة) در آن مجلس شركت كرده بود پشت و روى كار را به دقت ملاحظه می‌كردند
تا آنكه به اتفاق آراء تصميم گرفتند كه از هر تيره‏اى از قريش يك نفر نماينده دعوت شود و همگى با شمشيرهاى كشيده يك باره بر پیغمبر (ص) حمله كنند و خونش را بريزند
و چون چنين كنند قريش به حمايت نمايندگان خود، قاتلين را تسليم اولياء مقتول نكنند و در نتيجه خون پیغمبر (ص) پايمال شود.
چون اين تصميم را گرفتند جبرئيل فرود آمد و پيغمبر (ص) را از جريان آگاه كرد و شبى را كه بنا بر اجتماع بود و ساعتى را كه تصميم داشتند بر بستر خواب پيغمبر (ص) حمله كنند خبر داد و دستور داد كه در ساعت معينى بيرون شود و در غار پنهان گردد.
رسول خدا ص مرا در جريان گذاشت و دستور فرمود كه من در بستر او بخوابم و با اين فداكارى جان او را نگهدارى كنم.
من بی‌درنگ از فرمانش اطاعت نمودم و شاد و خرسند بودم كه به جاى پيغمبر (ص) كشته شوم.
پيغمبر (ص) به راه خويش رفت و من در بستر او خوابيدم.
مردان قريش در حالى كه پيش خود يقين داشتند كه پيغمبر (ص) كشته خواهد شد روى به من آوردند همين كه به اتاقم رسيدند با شمشيرم در برابر آنان مقاومت نمودم و آنان را از خود دور ساختم چنانچه خدا و مردم می‌دانند.

سپس روى به ياران كرده و فرمود: مگر نه چنين است؟

عرض كردند: چرا، يا امير المؤمنين.

📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز چهارم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#سومین_امتحان و #چهارمین_امتحان در زمان پیامبر ص


☀️سپس فرمود:
و اما سومين مورد اى برادر يهود!
آن بود كه دو فرزند ربيعة و پسر عتبة كه پهلوان قريش بودند در روز جنگ بدر براى خود مبارز طلبيدند و هيچ كس به ميدان مبارزه آنان قدم نگذاشت.
رسول خدا (ص) مرا و دو رفيقم (حمزة و عبيدة) را به جنگ آنان روانه كرد.
اين مأموريت را هنگامى به من ارجاع فرمود كه من از همه رفقايم در سن كوچكتر و در جنگ كم تجربه‏‌تر بودم. خداى عز و جل به دست من وليد و شيبة را بكشت، و این غير از سایر بزرگان قريش بود که کشتم و غیر از آنان که اسیر کردم، كه آن روز نتيجه كار من از همه رفقايم بيشتر بود.
پسر عمويم (عبيدة بن حرث) در همان روز كشته شد خدايش رحمت كند.

سپس رو به اصحاب خود كرده و فرمود: آيا اين طور نبود؟

همه گفتند: چرا، يا امير المؤمنين!


☀️سپس فرمود:
و اما چهارمين مورد، اى برادر يهود!
آن بود كه مردم مكه تا آخرين نفر بر ما هجوم آورده و همگى قبائل عرب و قريش را كه به فرمان‏شان بود بر ما شورانيدند تا خون مشركين قريش را كه به روز بدر كشته شده بودند از ما بازستانند.
جبرئيل بر پيغمبر (ص) فرود آمد و از جريان آگاهش نمود. پيغمبر (ص) به افراد نظامى خود دره احد را سنگر ساخت.
مشركين پيش آمدند و يكباره بر ما تاختند افرادى از مسلمانان كشته شد و آنان كه زنده ماندند با شكست مواجه شدند، تنها من با رسول خدا (ص) ماندم و مهاجر و انصار همه به خانه‌‏هاى خود در مدينه بازگشتند و هركس می‌گفت پيغمبر (ص) و يارانش همگى كشته شدند.
سپس خداى عز و جل جلوى پيشرفت مشركين را گرفت و من كه در پيشاپيش رسول خدا (ص) بودم هفتاد و چند زخم برداشتم كه از جمله اينهاست:
در اين موقع امير المؤمنين رداى خود را بيفكند و دست بر جاى زخمها كشيده و آنها را نشان داد و فرمود:
آن روز خدمتى از من سر زد كه ان شاء الله پاداش خدمتم بر خدا است.

سپس روى به اصحاب كرده و فرمود: چنين نبود؟

عرض كردند: چرا يا امير المؤمنين.

📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز پنجم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#پنجمین_امتحان در زمان پیامبر ص

☀️سپس فرمود: و اما مورد پنجم اى برادر يهود!
آن بود كه قريش و عرب گرد هم آمده و با يكديگر قرارداد و پيمان بستند كه بازنگردند تا آنكه رسول خدا (ص) را با همه افراد خاندان عبد المطلب كه در خدمتش بودند بكشند.
سپس با شدت و ساز و برگ جنگ خود آمدند تا در مدينه نزديك ما بار گرفتند و پيش خود اطمينان داشتند كه به هدف خويش خواهند رسيد.
جبرئيل عليه السّلام فرود آمد و حضرتش را از جريان آگاه گردانيد.
حضرت بر گرد خود و مهاجر و انصار كه در خدمتش بودند خندقى زد.
قريش پيش آمده و گرداگرد خندق را اردو ساخته و ما را محاصره نمودند. او خود را نيرومند و ما را ناتوان می‌ديد، رعد آسا می‌غريد و برق آسا می‌درخشيد. رسول خدا (ص) آنان را به سوى خدا مى‌‏خواند و به خويشاوندى و رحم سوگندشان می‌داد و آنان از تسليم شدن خوددارى، و بيش از پيش سركشى می‌نمودند.
قهرمان عرب و قريش آن روز، عمرو بن عبد ودّ بود كه مانند شتر مست فرياد می‌كشيد و مبارز مى‏طلبيد و رجز مى‏‌خواند؛ يك بار با نيزه خود اعلام خطر می‌كرد و بار ديگر با شمشيرش. هيچ كس را نه جراتى بود كه به مبارزه‏اش اقدام كند يا در وى طمعى ببندد و نه غيرتى كه او را برانگيزد و نه بينشى كه دل را قوى دارد.
رسول خدا (ص) مرا براى مبارزه‏اش از جا بلند كرد و با دست مبارك خود عمامه بر سرم بست.
اين هنگام امير المؤمنين دست به ذوالفقار گرفته و فرمود: همين شمشير را كه تعلق به آن حضرت داشت به من عطا فرمود.
من براى نبرد با عمرو بيرون شدم در حالى كه زنان مدينه را از نبرد با عمرو بر من دل مى‌‏سوخت؛ و اشك می‌ريختند.
خداى عز و جل او را به دست من كشت با اينكه عرب را عقيده اين بود كه هيچ پهلوانى با عمرو برابرى نتواند كرد.
در اين وقت على عليه السّلام با دست به فرق سر اشاره نموده و فرمود: اين ضربت را عمرو بر سر من زد خداوند در اثر اين مبارزه و پيروزى من قريش و عرب را شكست داد.

سپس روى به ياران كرده و فرمود، چنين نبود؟

گفتند: چرا، چنين بود يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز ششم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#ششمین_امتحان در زمان پیامبر ص

☀️فرمود: و اما در مورد ششم اى برادر يهود!
ما در ركاب رسول خدا (ص) به خيبر، دیار رفيقان تو، بر مردانى از يهود و پهلوانانى كه از قريش و ديگران آنجا بودند تاختيم.
افراد دشمن از سواره نظام و پياده كه همه با ساز و برگ كامل مجهز بودند مانند كوههاى محكم در برابر ما ايستادند. دشمن با افراد زيادى كه داشت در محكمترين جايگاه‌ها سنگر گرفته بود. هر يك از آنان فرياد می‌زد و مبارز مى‌‏خواست و بر جنگ پيشدستى می‌كرد.
هيچ كس از همراهان من به نبرد آنان نرفت مگر اينكه او را كشتند. تا آنكه چشمها چون كاسه خون شده و فرياد جنگ برخاست و هر كس به فكر جان خود بود. همراهان من به يكديگر متوجه شده و همه به يك زبان روى به من كرده و می‌گفتند: اى ابا الحسن! اى ابا الحسن! برخيز.
تا آنكه رسول خدا (ص) مرا فرمان داد كه برخيزم و بر سنگر دشمن حمله كنم. پس از صدور فرمان حمله هر كس‏ با من روبرو شد او را كشتم و هر پهلوانى بر من حمله كرد خردش كردم.
سپس همچون شيرى كه شكار خود را بدرد آنان را از هم شكافتم و با فشار حمله مجبورشان كردم تا داخل شهر عقب‏نشينى كنند. پس در قلعه آنان را با دست خود از جاى بركندم و يكّه و تنها به ميان قلعه رفتم هر مردى كه بيرون مى‏آمد او را مى‌‏كشتم و هر زنى را كه می‌ديدم اسيرش می‌كردم تا آنكه به تنهایی فاتح و پيروز شدم و جز خداوند كسى مرا كمك نكرد.

سپس روى به ياران كرده و فرمود، چنين نبود؟

گفتند: چرا، چنين بود يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز هفتم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#هفتمین_امتحان در زمان پیامبر ص

☀️و اما مورد هفتم اى برادر يهود!
هنگامى كه رسول خدا (ص) متوجه فتح مكه شد خواست كه جاى عذرى براى آنان باقى نگذارد و براى آخرين بار آنان را به خداى عز و جل دعوت فرمايد، هم چنان كه از روز نخست دعوت می‌فرمود.
نامه‏‌اى براى آنان نوشت و در نامه آنان را از مخالفت تهديد نموده و از عذاب الهى ترسانيد و وعده گذشت به آنان داد و به آمرزش خداوند اميدوارشان كرد و در پايان نامه سوره برائت را براى آنان نوشت تا كسى براى آنان بخواند.
سپس بردن نامه را به همه اصحاب پيشنهاد كرد. همگى سر سنگين بودند.
رسول خدا (ص) چون چنين ديد مردى را فراخواند و نامه را به وسيله او فرستاد. جبرئيل به خدمتش رسيد و عرض كرد: يا محمد! جز خودت يا كسى كه از خاندان تو باشد اين مأموريت را انجام نتواند داد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از اين وحى آگاه فرمود و مرا با نامه و پيام به سوى مردم مكه روانه ساخت.
من به مكه رسيدم. مردم مكه را شما خوب می‌شناسيد: يك نفر از آنان نبود مگر اينكه اگر می‌توانست هر پاره از گوشت‏ مرا بالاى كوهى بگذارد می‌كرد، گر چه اين كار به قيمت از دست رفتن جان و خاندان و اولاد و مالش باشد.
من پيام رسول خدا (ص) را بر آنان رسانيدم و نامه‏اش را بر آنان خواندم همگى با تهديد و وعده‏هاى سخت به من جواب دادند و خشم و كينه بر من ابراز می‌كردند و ديديد كه من چه كردم.

سپس روى به اصحاب كرده و فرمود: چنين نبود؟

گفتند: چرا، چنين بود يا امير المؤمنين.



پس فرمود: اى برادر يهود! اينها مواردى بود كه پروردگار من در آنها مرا با پيغمبر (ص) خود آزمايش فرمود و در همه آن موارد با منتى كه بر من دارد فرمانبردارم يافت و افتخاراتى كه در اين مواقع مرا نصيب گرديد هيچ كس را نصيب نشد.
اگر می‌خواستم آن افتخارات را بازگو كنم می‌كردم؛ ولى خداى عز و جل از خودستایى نهى فرموده است.

همه گفتند: به خدا قسم راست فرموديد، زيرا خداوند عز و جل فضيلت خويش با پيغمبر (ص) ما را به تو عطا فرموده است و با برادرى آن حضرت سعادتمندت فرمود، همچون هارون به برادرى موسى؛ و در اين موقعيت‏ها كه تو قرار داشتى و هراس‏هایی كه به جان خويش خريدى خداوند تو را برترى داد و بيش از آنكه خود بفرمایی خداوند در باره تو فرموده است كه هيچ كس از مسلمانان چنين فضيلتى را ندارند.
آنان كه تو را با پيغمبر (ص) ما و پس از وفات آن حضرت ديده‏اند همگى در باره تو بر اين عقيده‌‏اند.
اكنون بفرما بدانيم آزمايش‏هایی را كه خداوند عز و جل پس از رحلت پيغمبر (ص) ما از تو كرد و تو تحمل نموده و شكيبا بودى و اگر بخواهيم ما خود توانيم شرحش دهيم كه می‌دانيم و شاهد جريان بوديم ولى دوست داريم كه همين را نيز از زبان خود شما بشنويم همان طور كه آزمايش‏هاى دوران حيات رسول خدا (ص) را شنيديم و فرمانبردارى شما را دانستيم.

📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز هشتم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#اولین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️فرمود: اى برادر يهود! خداى عز و جل پس از رحمت پيغمبرش در هفت مورد مرا آزمايش نمود و بدون آنكه خودستایى نموده باشم از منت و نعمتى كه بر من روا داشت مرا شكيبا يافت:
اما مورد اول اى برادر يهود!
من از عموم مسلمانان با هيچ كس به طور خصوصى نه انسى داشتم و نه مورد اعتمادم بود و نه مستقيما همرازم بود و نه نزديكش می‌رفتم، جز رسول خدا (ص) كه از كودكى مرا در دامن خود پروراند و در دورانى كه بزرگ شدم مرا منزل و مأوا داد و مصارف مرا متحمل گرديد و از يتيمى نجاتم بخشيد. با وجود حضرتش، من از اينكه كسبى نمايم بى‏‌نياز بودم و هزينه زندگى خودم و اولادم را بر عهده گرفته بود.
اينها بهره‌‏هایی بود كه من از جهت دنيا از آن حضرت بهره‏‌مند شدم، علاوه بر استفاده‌‏هاى معنوى كه در جوار حضرتش مخصوص خودم بود و درجاتى نصيبم شد كه به مقامات بلندى در درگاه خداوندى نائل آمدم.

چون رسول خدا (ص) وفات كرد آن چنان غم و اندوه بر دل من فرو ريخت كه اگر كوهها آن بار غم را بر دوش می‌گذاشتند گمان ندارم كه می‌توانستند كشيد. ازخانواده ام، برخی در اين مصيبت سخت بى‏‌تابى می‌كردند و طاقت از دست داده بودند و خوددارى نمی‌توانستند و تاب كشيدن اين بار گران را نداشتند، دامن صبر از دست‏شان رفته و هوش از سرشان رميده بود، نه خود چيزى می‌فهميدند و نه از ديگرى سخنى مى‌‏شنيدند؛ و ديگران كه از خانواده عبد المطلب نبودند، يا مصيبت‌‏زدگان را تسليت می‌دادند و امر به صبر می‌نمودند، و يا با هم‌ناله شدن و بى‌‏تابى كردن، خاندان مصيبت‌زده را يارى می‌كردند.
تنها من بودم كه در برابر فاجعه فوت پيغمبر (ص) عنان صبر از دست ندادم و راه خويش در پيش گرفته به مأموريتى كه داشتم پرداختم: جنازه حضرتش را برداشتم و غسل دادم و حنوط كردم و كفن نموده‏ و نماز بر آن خواندم و پيكرش را به خاك سپردم؛ و به جمع نمودن قرآن و عهد الهى نسبت به خلق سرگرم بودم؛ نه ريزش اشك مرا از انجام اين وظيفه بازداشت و نه ناله جان سوز و نه سوزش دل و نه بزرگى مصيبت.
تا آنكه حقى را كه از خداى عز و جل و رسول‏اش بر خود لازم می‌ديدم ادا كردم و مأموريتم را انجام دادم و با بردبارى و دور انديشى كامل متحمل وظيفه خود شدم.

سپس رو به اصحاب كرده و فرمود: اين طور نبود؟

همه گفتند: چرا يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز نهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#دومین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️سپس فرمود: و اما مورد دوم اى برادر يهود!
رسول خدا (ص) هنگامى كه هنوز زنده بود رياست همه امت را به من واگذار نموده و از همه آنان كه حضور داشتند بيعت گرفت كه به دستورات من گوش فرا دهند و اوامر مرا گردن نهند و دستور داد كه حاضرين به غايبين برسانند.
من بودم كه تا در حضور رسول خدا (ص) بودم دستورات آن حضرت را به ديگران ابلاغ می‌نمودم؛ و چون به سفر می‌رفتم فرمانده افرادى بودم كه در ركاب من بودند.
هرگز به خاطرم خطور نمی‌كرد كه در دوران حيات رسول خدا (ص) و پس از وفات آن حضرت كسى را در كوچكترين كارى ياراى مخالفت با من باشد. با اين همه رسول خدا (ص)، در حالی كه بيمارى مرگ گريبان آن حضرت را گرفته بود، دستور فرمود لشكرى در ركاب اسامة بن زيد ترتيب داده شود از عرب‏زادگان و طائفه اوس و خزرج و ديگرانی كه بيم آن می‌رفت بيعت مرا بشكنند و با من به ستيزه برخيزند، و يا به خاطر اينكه من پدر و يا فرزند و يا فاميل و يا دوستشان را كشته بودم با ديده دشمنى به من نگاه می‌كردند.
كسى نماند مگر اينكه به همراه اين لشكر كرد از مهاجرين و انصار و مسلمانان ديگر كه سست عقيده بودند و منافقين همه را به زير پرچم اسامة كرد تا فقط يك دسته مردمان پاكدل در حضور آن حضرت بمانند و از كسى سخنى ناهنجار شنيده نشود و در خلافت و زمامدارى رعيت پس از پيغمبر، كسى را با من سر مخالفت نباشد. سپس آخرين كلامى كه در باره كار امت فرمود اين بود كه دستور داد لشكر اسامة حركت كند و هيچ كس از افراد زير پرچم حق بازگشت ندارد و دستور اكيد در اين باره صادر فرمود و تا آنجا كه ممكن بود نسبت به اجراى اين دستور تأكيد فرمود.
ولى همين كه رسول خدا (ص) وفات فرمود ناگهان ديدم كه عده‏‌اى از افراد زير پرچم اسامة بن زيد، پادگان نظامى خود را ترك گفته و از محل خدمت سرباز زده و دستور رسول خدا (ص) را - كه فرموده بود: در ركاب فرمانده خودشان باشند و با پرچم او به هرجا كه برود همراه باشند تا به مقصدى كه در پيش دارند برسند - زير پا گذاشته‌‏اند؛ فرمانده لشكر را در اردوگاه تنها گذاشته و سواره و شتابان بازگشته‌‏اند تا رشته بيعتى را كه خدا و رسولش به گردن آنان بسته، باز كنند، و باز کردند؛ و تا پيمانى را كه با خدا و رسولش داشتند بشكنند، و شكستند؛ و با هو و جنجال و آراء خصوصى، پيمانى براى خود بستند بدون اينكه با يك نفر از ما بنى عبدالمطلب مشورتى كنند و يا يك نفر از ما رأى موافق داشته باشد و يا از من بخواهند تا از بيعتى كه در گردن آنان دارم صرف نظر کنم؛ در حالی که من سرگرم تجهيز جنازه رسول خدا (ص) بودم و از همه جا غافل، زيرا مهمتر از هر كارى در نظر من تجهيز رسول خدا (ص) بود و زودتر از هر چيزى مى‏بايست انجام پذيرد. اينان از اين فرصت استفاده نموده و نقشه خود را عملى نمودند.
اى برادر يهود! در چنين موقعى كه من به زير بار مصيبتى به آن سنگينى و فاجعه‏اى به آن عظمت قرار داشتم و كسي را از دست داده بودم كه به جز خداوند هيچ چيز تسلى بخش دل غمديده من نبود.
اين گونه رفتار با من، نمكى بود كه بر زخم دل من پاشيده شد ولى من دامن صبر از دست ندادم‏ و بر اين مصيبتى كه بلافاصله و به دنبال گرفتارى پيش رسيد شكيبا شدم.

سپس روى به اصحاب كرده فرمود: مگر چنين نبود؟

عرض كردند، چرا؟ يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز دهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#سومین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️فرمود: و اما مورد سوم اى برادر يهود! كسى كه پس از پيغمبر (ص) براى خلافت بپا خواست، همه روزه كه مرا می‌ديد از من عذرخواهى می‌كرد و برخلاف آنچه حق مرا غصب كرده و بيعت مرا شكسته، با من رفتار می‌كرد و از من حلاليت می‌خواست كه او را بحل سازم. من با خود می‌گفتم خلافت چند روزه او می‌گذرد و سپس حقى را كه خداوند براى من قرار داده است به آسانى به من باز می‌گردد؛ پس در اسلام نوبنياد و نزديك به زمان جاهليت، حادثه‌ای ايجاد ننمودم و در مطالبه حق خويش نزاعى به راه نینداختم که يكى به صداى من جواب مثبت دهد و ديگرى پاسخ منفى، و در نتيجه كار منازعه از گفتگو گذشته و به مرحله عمل درآيد؛ مخصوصا كه جمعى از خواص اصحاب پيغمبر (ص) را كه بخوبى می‌شناختم و خيرخواه خدا و رسول و قرآن و اسلام بودند، پنهان و آشكار به نزد من در رفت و آمد بودند و مرا دعوت می‌كردند كه حق خود را باز پس بگيرم و آمادگى خود را براى فداكارى در راه اداى بيعتى كه از من به گردن آنان بود اعلام مى‏كردند. من می‌گفتم آرام باشيد و اندكى صبر كنيد شايد خداوند بدون جنگ و خون‏ريزى و به آسانى حق از دست رفته مرا به من باز گرداند، كه پس از وفات پيغمبر (ص) بسيارى از مردم به شك افتادند و افراد نااهلى به خلافت طمع بستند و هر قبيله‏اى می‌گفت كه بايد فرماندار از ما انتخاب شود و هدف مشترك همه اين بود كه زمام امر به دست من نباشد.
اما چون عمرِ زمامدارى اولى به آخر رسيد و مرگش فرا رسيد زمام كار را پس از خود به دست رفيقش سپرد. اين هم مانند گذشته گرفتارى ديگرى براى من شد و دوباره حقى كه خداوند براى من قرار داده‏ بود از من گرفته شد. باز از اصحاب پيغمبر (ص) كه بعضى از آنان هم اكنون زنده‏اند و بعضى مرده‏اند گرد من جمع شدند و همان را گفتند كه در جريان مشابه قبلى گفته بودند. و من نيز از گفتار پيشين خود تعدى نكردم و آنان را به صبر و آرامش و يقين دعوت كردم؛ كه می‌ترسيدم مبادا اجتماعى تباه شود كه رسول خدا (ص) با سياستى عميق آن را تشكيل داده بود: گاهى به نرمى و گاهى به درشتى، گاهى به بخشش و گاهى با شمشير، تا آنجا كه مردم در حال حمله و گريز بودند و شكمهایشان سير و سيرآب بودند و لباس و فرش و روانداز داشتند؛ ولى ما خانواده پيغمبر (ص) در اطاقهاى بى‏سقف زندگى می‌كرديم و در و پيكر خانه‏هاى ما از شاخه‏هاى خرما و مانند آن بود، نه فرشى داشتيم و نه رو اندازى، بيشتر افراد خانواده فقط يك جامه داشتند كه به نوبت از آن استفاده می‌كردند و غالبا شبها و روزها را با گرسنگى بسر مى‏بردند و گاهى هم كه از غنائم جنگى آنچه را خداوند مخصوص ما قرار داده بود و ديگرى حق استفاده از آن را نداشت به دست ما می‌رسيد، رسول خدا (ص) ثروتمندان و ارباب نعمت را به منظور دلجوئى از آنان بر ما مقدم می‌داشت و خمسش را به آنان می‌داد. يك چنين اجتماعى را كه رسول خدا (ص) با اين خون دل فراهم آورد من از همه سزاوارتر بودم كه نگذارم از هم بپاشد و به راهى نكشانم كه روى نجات نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشد.
و من اگر آن روز خود را كانديد خلافت می‌كردم و مردم را به يارى خويش می‌خواندم، مردم يكى از دو كار را می‌كردند: يا پيروى از من می‌كردند و با مخالفين می‌جنگيدند و اگر عده‏شان كم بود طبعا كشته می‌شدند؛ و يا از يارى من سرباز می‌زد و بواسطه سرباز زدن و تقصير در يارى من و خوددارى از اطاعت من كافر مى‏شدند، زيرا می‌دانستند كه موقعيت او و من مانند موقعيت هارون است به موسى، و چنانچه با من مخالفت بورزد و از يارى من خوددارى كند با جان خود همان خواهد كرد كه قوم موسى در اثر مخالفت با هارون و ترك اطاعت او بر خود روا داشتند. ديدم چاره‏اى نيست به جز اينكه جام‏هاى غم و اندوه سركِشَم و آه‏هاى سرد را در قفس سينه نگهدارم و دامن صبر و شكيب از دست ندهم تا موقعى كه خداوند گشايشى عطا فرمايد و يا هر طور كه صلاح می‌داند دادرسى فرمايد كه هم بهره و نصيب من در آن فزون‏تر و هم براى جامعه‏اى كه توصيف حالشان را نمودم آسانتر و سهل‏تر باشد و كارى را كه خداوند مقدر فرمايد همان خواهد شد.

@yekAaye
👇ادامه
ادامه فراز دهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع
(#سومین_امتحان بعد از پیامبر ص)

اى برادر يهود! اگر من ملاحظه اين حالات را نمی‌كردم و حق خود را مطالبه می‌نمودم از ديگران شايسته‏تر بودم؛ زيرا همه اصحاب رسول خدا از گذشتگان و موجودين می‌دانند كه مرا هم افرادِ بيشتر بود و هم طايفه‏اى عزيزتر و هم مردانِ هوادار زيادتر داشتم و هم دستوراتم بهتر اجرا می‌شد و هم دليلم براى خلافت روشنتر و مناقب و آثارم در دين فزونتر از ديگران بود، زيرا من داراى سوابقى درخشان بودم و با رسول خدا (ص) خويشاوندى نزديك داشتم كه به حكم وراثت هم شايسته‏گى اين مقام را داشتم؛ گذشته از اينكه به موجب وصيتى كه هيچ كسى را قدرت انکار آن نيست و بيعتى كه از من به گردن متصديان خلافت بود تنها من مستحق جانشينى پيغمبر (ص) بودم. روزى كه پيغمبر (ص) از دنيا رفت زمام ولايت امت به دست او و در خاندان او بود، نه به دست آنان كه به دست گرفتند و نه در خاندانشان؛ و به حقيقت خاندان پيغمبر (ص) «كه خداوند پليدى را از آنان دور فرموده و پاك و پاكيزشان شناخته است» (احزاب/۳۳) پس از پيغمبر (ص) به این امر از ديگران شايسته‏تر بودند.
سپس روى به اصحاب كرده و فرموده: چنين نبود؟
همه گفتند! چرا يا امير المؤمنين.



📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز یازدهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#چهارمین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️فرمود: و اما مورد چهارم اى برادر يهود!
كسى كه پس از ابوبكر زمامدار شد در ورود و خروج همه كارها با من مشورت می‌كرد و طبق دستور من كارها را انجام می‌داد و در كارهاى سخت از من نظر می‌خواست و به نظر من رفتار می‌كرد؛ نه من كسى را سراغ دارم و نه اصحابم، كه به جز من در كارها با او مشورت كرده باشد؛ و كسى هم جز من در خلافت پس او طمعى نداشت. چون مرگ ناگهانى او فرا رسيد و بدون بيمارى قبلى كه بتواند تصميمى در حال صحت بگيرد از دنيا رفت، مرا يقين شد كه حق خود را چنانچه دلم می‌خواست و در محيط آرام و بدون خونريزى به دست مى‏آورم و ديگر پس از اين خداوند بهترين اميد و بالاترين ايده مرا پيش خواهد آورد. ولى نتيجه كار دومى اين شد كه وقتی پرونده زندگانيش داشت بسته می‌شد عده‏اى را نامزد خلافت كرد كه من ششمين آن‏ها بودم و مرا با هيچ كدام‏شان برابر ندانست و همه ویژگی‌های مرا از وراثت رسول خدا (ص) و خويشاوندى و نَسَب و دامادى به دست فراموشى سپرد؛ در صورتى كه هيچ يك از آنان را نه يكى از سوابق من بود و نه اثرى از آثار مرا داشتند. خلافت را در میان ما به شورى واگذار نمود و فرزند خود را بر همه حاكم كرد و دستور داد كه اگر طبق دستور او عمل نكرديم و مجلس شورى تشكيل نداديم گردن هر شش نفر ما را بزند.
اى برادر يهود! دانى كه براى همين پيش‌آمد ناگوار چه اندازه صبر و تحمل لازم است؟ آنان چند روزى كه بود که هر كس به نفع خويش شروع به فعاليت و سخنرانى نمودند. ولى من دست روى دست گذاشته و ساكت بودم. و چون از من پرسيدند گذشته آنان و خودم را يادآورشان شدم؛ آثار خودم و آنان را گفتم و با اينكه خودشان می‌دانستند باز كاملا روشن ساختم كه من استحقاق خلافت را دارم نه آنان، به پيمانى كه رسول خدا (ص) از آنان گرفته بود. و رشته بيعتى را كه به دست رسول خدا (ص) در گردن آنان محكم بسته شده بود به يادشان آوردم. ولى حبّ رياست، و تحصيل قدرت در امر و نهى، و دنياطلبى، و اقتداء به گذشتگان پيشين، آنان را واداشت تا حقى را كه خدا براى آنان ننهاده بود به دست گيرند. و چون‏ با يكى از آنان تنها می‌شدم روز بازپرسى خداوند را به يادش می‌آوردم و از انجام كارى كه در دست اقدام داشت و سرنوشتى كه براى خود تعيين می‌كرد برحذر می‌داشتم؛ او براى موافقت با من يك شرط می‌كرد و آن اينكه پس از خود خلافت را به او واگذار كنم!
چون ديدند كه من جز در شاهراه هدايت قدم نمی‌زنم و به جز عمل كردن بكتاب خداى عز و جل و وصيت رسول حق و حقى را كه خداوند براى هر فردى معين كرده به دست صاحبش سپردن و از حق ديگران بازش داشتن، كارى از من ساخته نيست، يكى از خودرأى‏ها و سرسخت‏هاى هيئت شش نفرى، تندى كرد و كار را از دست من گرفت و به طمع شركت در بهره‌بردارى از خلافت، به دست ابن عفان سپرد؛ و ابن عفان كسى بود كه نه با او و نه با هيچ يك از حاضرين شورى از نظر اخلاقى مساوى نبود، چه رسد به دیگران. نه در زمره سرآمدان فضيلت بود که در غزوه بدر حضور داشتند و نه سایر فضايل اخلاقى‌ای را داشت كه خداوند پيغمبر (ص) و مخصوصين از خاندان پيغمبرش را به آن فضائل محترم و گرامى داشته بود. و پس از همه اين حرفها گمان ندارم كه اصحاب شورى همان روز را به شب رساندند مگر اينكه از انتخابشان پشيمان شدند و عقب زدند و هر يك گناه را به گردن ديگرى می‌گذاشت و در عين حال خود و ديگران را ملامت می‌نمود. سپس طولى نكشيد كه همان سرسختها در انتخاب ابن عفان، او را كافر شمردند و از او بيزارى جستند. عثمان به نزد دوستان صميمى خود رفت و به ديگر اصحاب رسول خدا مراجعه كرد و درخواست استعفا از بيعت خود نمود و از آشوبى كه بپا كرده بود اظهار پشيمانى مى‏نمود. اى برادر يهود! اين پيشامد از پيشامد قبلى سخت‏تر و دلخراش‏تر بود و بر بى‏تابى سزاوارتر. من‏ از اين جريان آنچنان ناراحت شدم كه قابل توصيف نيست و اندازه‏اى ندارد ولى چاره‏اى جز صبر نداشتم كه بگذارم و بگذرم.
@yekAaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه فراز یازدهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع
(#چهارمین_امتحان بعد از پیامبر ص)


همان روز بيعت عثمان بقيه افراد هيئت شش نفرى به من مراجعه نمودند و از كارى كه كرده بودند عذر خواستند و درخواست كردند كه عثمان را خلع كنيم و عليه او قيام كنيم تا حق خود را بگيرم و در اين باره دست بيعت به من دادند كه تا پاى جان دادن در زير پرچم من پايدارى كنند يا كشته شوند و يا خداى عز و جل دوباره حق مرا به من باز گرداند. ولى به خدا قسم اى برادر يهود! همان چیزی مرا از شورش عليه عثمان بازداشت كه از قيام عليه حكومت قبلى بازداشته بود و ديدم همين عده‏اى را كه باقيمانده‏اند اگر نگهدارى كنم بهتر است و آرامش خاطرم را بيشتر فراهم خواهد نمود؛ با اينكه می‌دانستم اگر آنان را به مرگ دعوت می‌كردم دعوتم پذيرفته می‌شد و در مورد خودم هم كه همه اصحاب پيغمبر (ص) از حاضرين و غائبين می‌دانستند كه مرگ در نزد من مانند آب سرد گوارایی است در روز بسيار گرم در كام تشنه جگر سوخته. من همانم كه عمويم حمزة و برادرم جعفر و پسر عمويم عبيدة با خدا و رسولش بر سر كارى عهدى بستيم كه همه وفادار بوديم؛ رفيقان من پيش افتادند و من به خواست خداى عز و جل عقب ماندم و خداى تعالى در باره ما نازل فرمود آيه شريفه: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا: مردانى كه براستى با خدا عهد بستند بعضى از آنان وفا کردند و بعضى در انتظارند ولى هيچ تغيير و تبديلى ندادند (احزاب/۲۳) یعنی حمزة و جعفر و عبيدة و من؛ و به خدا قسم من همانم كه در انتظار است و اى برادر يهود! هيچ تغيير و تبدیلى در تصميم خود راه نداده‏ام. و جهت اينكه در برابر ابن عفان ساكت ماندم‏ و آنچه مرا واداشت كه از اقدام عليه او دست نگهدارم اين بود كه من در نتيجه آزمايشى كه از او كرده بودم می‌دانستم اخلاقى كه او را است، او را رها نخواهد كرد، تا مردمان دور را به كشتن و خلع کردنش بكشاند، تا چه رسد به نزديكان؛ و [بهتر است که] من در اين جريانات بركنارى باشم. من صبر نمودم تا همين پيش بينى من واقع شد و من يك كلمه نفى و اثباتى در باره او نگفته بودم. مردم پس از آنكه از كشتن او فارغ شدند بر من هجوم آوردند و خدا می‌داند كه من مايل به خلافت نبودم چون می‌دانستم آنان طمع بسته‏اند كه ثروت‏ها را نزد خودشان متمركز كنند و به خوشگذرانى عمرى بگذرانند و با اينكه می‌دانستند هدف آنان از من تأمين نخواهد شد و به آنان سخت‌گيرى خواهم كرد ولى عادت به شتاب كرده بودند و نمی‌توانستند آرام باشند. و چون مطامع خود را در نزد من نديدند پس از بيعت شروع به اشكال‏تراشى و بهانه‏جویى نمودند.

سپس روى به اصحاب نموده و فرمود: آیا چنين نبود؟

عرض كردند: چرا يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز دوازدهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#پنجمین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️فرمود: و اما مورد پنجم اى برادر يهود! كسانى كه با من بيعت كرده بودند چون ديدند مقاصد شخصى آنان به دست من انجام نمی‌شود بوسيله آن زن بر من شوريدند با اينكه از طرف پيغمبر (ص) كار آن زن به دست من سپرده شده بود و من وصىّ بر او بودم. او را بر شترى سوار كردند و بر جهازش بستند و او را در بيابانهاى بى‏آب و علف گرداندند سگهاى حوأب بر او زوزه كشيدند. هر ساعتى كه می‌گذشت و در هر حالی آثار و علائم پشيمانى از خود نشان می‌داد در میان مردمى كه پس از بيعت اولى كه در زمان حيات رسول خدا (ص) با من كرده بودند دوباره نيز با من بيعت كردند. تا آنكه بر مردم شهرستانى وارد شد كه دستهاى كوتاه و ريشهاى بلند و عقلهاى كم و رأيهاى فاسد داشتند بيابانگرد و دريانورد بودند اين يك زن آنان را از شهر بيرون كشيد ندانسته و ديوانه‌وار شمشير آختند و نفهميده تيرها پرتاب نمودند.
من در كار آنان میان دو مشكل قرار گرفتم كه هيچ يك را دوست نداشتم: اگر دست نگه مى‏داشتم آنان از شورش باز نمی‌گشتند و به حكم عقل تسليم نمى‏شدند و اگر ايستادگى می‌كردم كار به جایى می‌كشيد كه نمی‌خواستم. لذا پيش از هر چيز حجت را بر آنان تمام كردم و آنان را تهديد نمودم و وعده دادم كه عذرشان بپذيرم و به آن زن پيشنهاد كردم كه به خانه‏اش باز گردد و مردمى را كه در اطرافش بودند دعوت نمودم تا بيعتى را كه با من دارند تا پايان رعایت کنند و پيمانى را كه از خداوند در گردن آنان است نشكنند و از خودم هرچه می توانستم به آنها دادم [یعنی تا حدی که به حق خودم مربوط بود تا حد امکان کوتاه آمدم] و با بعضى از آنان كه گفتگو كردم پس برگشت و حق را به يادش آوردم و متذكر شد [مقصود زبير است]. سپس رو به مردم نموده و همان تذكرات را دادم، ولى جز بر نادانى و سركشى و گمراهى‌شان نيافزودند.
چون ديدم جز جنگ هيچ پيشنهادى را نمى‏پذيرند بر مركب جنگ سوار شدم و گردش جنگ به زيان آنان بود. پس شكست خوردند و حسرت بردند تلفات سنگين بر آنان وارد شد. من ناچار بر اين جنگ تن دادم زيرا اگر جنگ نمی‌كردم كارى را كه در پايان جنگ نمودم و عفو و اغماضى كه از خود نشان دادم پيش از جنگ نمی‌توانستم بنمايم؛ كه اگر پيش از جنگ از آنان عفو و اغماض می‌نمودم آنان يارى نموده بودم در برنامه‏اى كه داشتند از گسترش شورش در نواحى كشور و ريختن خونها و كشتن رعايا و حكومت دادن به زنان كم‌عقل و از هر جهت كم‌نصيب، همانند آنچه رویه روميان و پادشاهان سبأ و برخی از گذشتگان بوده است؛ پس به جنگى كه در ابتدا مايل نبودم عاقبت الامر دچار آن می‌شدم با اين تفاوت كه در اين صورت زنى را با لشكرش باختيار خودش رها كرده بودم تا هر چه می‌خواهند از برنامه‏اى كه گفتم در میان مردم اجرا كنند. در عين حال باز بى‏مقدمه دست به جنگ نزدم قبلا اتمام حجت نمودم و تا آنجا كه ممكن بود كار جنگ را به تاخير انداختم و مراجعاتى نمودم واسطه‏ها فرستادم و به سوى آنان سفر نمودم و عذرشان پذيرفتم و تهديدشان نمودم هر چه را كه از من می‌خواستند متعهد شدم و هر چه را هم كه نمی‌خواستند خودم پيشنهاد نمودم، ولى چون به جز جنگ هواى ديگرى در سر نداشتند ناچار جنگ كردم و خداوند آنچنان كه می‌خواست كار من و آنان را پايان داد و بر آنچه میان من و آنان رفت خداوند شاهد و گواه بود.

سپس روى به اصحاب كرده و فرمود مگر چنين نبود؟

عرض كردند چرا يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز سیزدهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#ششمین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️فرمود: و اما مورد ششم اى برادر يهود! انتخاب حَكَمين و نبرد با پسر هند جگرخوار بود.
اين آزادشده [تعبیری که پیامبر ص بعد از فتح مکه درباره کفار مکه فرمود و بر آنان منت گذاشت و همه را آزاد کرد] از روزى كه خداوند محمد (ص) را به پيغمبرى برانگيخت با خدا و رسولش و مؤمنين دشمن سرسخت بود. تا آنكه خداوند مكه را به زور شمشير مسلمانان فتح كرد، که همان روز از او و پدرش براى من بيعت گرفته شد، و نیز در سه مورد ديگر.
و پدرش ديروز [یعنی در جریان سقیفه] نخستين كسى بود كه به عنوان امير المؤمنين بر من سلام داد و مرا ترغيب می‌كرد كه قيام كنم و حق خود را از دیگران بستانم، هر وقت كه نزد من مى‏آمد تجديد بيعت می‌كرد؛
و شگفت آور اينكه چون معاويه ديد كه خداى من تبارك و تعالى حقِ ازدست‌رفته مرا به من باز گردانيد و در جاى خود قرار داد، و از اينكه در دين خدا خليفه چهارم شود و در امانتى كه حمل آن به عهده ما است حاکم شود طمعش بريد، به عمرو بن عاص روى آورد و از او دلجویى كرد تا دل او متوجه معاويه شد و سپس به دستيارى او - پس از اينكه مصر را تيول او كرد، در صورتى كه اگر يك درهم بيش از سهم خود از بيت المال مسلمانها را برداشت می‌كرد بر او حرام بود و متصدى اموال حق ندارد يك درهم بيش از حق او را به او برساند- شهرهاى اسلامى را لگدمال ستم كرد و پایمال بيدادگرى، هر كس را دست بيعت به او داد از خود راضى كرد و هر كس مخالفت نمود تبعيدش كرد.
سپس پيمان‌شكنانه متوجه من شد و در شرق و غرب و راست و چپ كشور آشوب به پا كرد. اخبار به من می‌رسيد و گزارشات دريافت می‌كردم
تا آنكه مرد يك‌چشم ثقفى (مغيرة بن شعبه) نزد من آمد و پيشنهاد كرد كه معاويه را بر شهرستانهایی كه در دست دارد استاندارش كنم؛ این از نظر دنيادارى نظريه خوبى بود اگر پيش خداوند می‌توانستم عذرى بياورم و خود را از مظالم استاندارى او تبرئه كنم. در عين حال پيشنهاد مغيرة را به ديگران اعلام نمودم و به افرادى كه اطمينان داشتم نسبت به خداى عز و جل و پيغمبرش و نسبت به من و مؤمنين خيرخواه‏اند مشورت نمودم و نظرشان را در باره پسر هند جگرخوار خواستار شدم؛ آنان نيز مرا از استاندار نمودن معاوية نهى كردند و با من در اين جهت هم رأى بودند و مرا بر حذر می‌داشتند كه مبادا دست او را در كار مسلمانان دخالت دهم و خداوند ببيند كه من کسی هستم که «افراد گمراه ‏كننده‏اى را براى خود يار و ياور گرفته» (کهف/۵۱)؛
يك بار برادر بجلى (جرير) را و بار ديگر برادر اشعرى (ابوموسى) را نزد او فرستادم هر دو به دنيا دل بستند و تابع هواى نفس او شدند و او را از خود راضى نمودند.
و چون ديدم كه هتك حرمت‏هاى الهى را بيش از پيش مرتكب مى‌‏شود با افرادى از اصحاب پيغمبر (ص) که با من بودند مشورت نمودم همان افرادى كه در بدر حضور داشتند و خداوند كارشان را پسنديد و در بيعت رضوان شركت كرده بودند و نيز با ديگر افراد شايسته مسلمان مشورت نمودم همگى با من هم رأى بودند كه بايستى با معاوية جنگيد و دستش را از حكومت كوتاه كرد.
من با يارانم براى جنگ با او قيام كردم و از همه جا به او نامه نوشتم و نماينده‌‏ها از جانب خود فرستادم و دعوتش كردم تا دست از كارى كه می‌كند بردارد و مانند ديگر مردم با من بيعت كند.
در پاسخ نامه‌‏هاى من نامه‏‌هایی تحكم آميز نوشت و آرزوهایی در باره من كرده و شروطى پيشنهاد كرده بود كه نه خدا راضى بود و نه پيغمبرش و نه مسلمانان؛
و در يكى از نامه‏ها پيشنهاد كرده بود كه جمعى‏ از نيكوترين اصحاب پيغمبر را كه عمار بن ياسر جزو آنان بود - و كجا مانند عمار را توان يافت - به دست او بسپارم؛ به خدا قسم هر وقت كه ماها پنج نفر گرد پيغمبر بوديم عمار نفر ششم بود و اگر چهار نفر بوديم عمار نفر پنجم بود! معاوية در نامه‏اش به من پيشنهاد كرده بود كه چنين افرادى را به او بسپارم تا آنان را به ادعاى خون عثمان بكشد و به دار بزند؛
در صورتى كه به خداوند قسم، مردم را بر عثمان جز معاوية كسى نشورانيد و معاويه و همكارانش از خاندان بنى امية - يعنى شاخه‏هاى درختى كه خداوند در قرآنش آن را درخت ملعون ناميده است- بودند كه مردم را بر كشتن عثمان فراخواندند.
به هر حال چون معاوية ديد كه من به شروط او جواب مثبت ندادم بر من هجوم آورد و در پيش وجدان خود به اين سركشى و ستمگرى خويش مى‏باليد و عده‌‏اى از مردم حيوان‌صفت را كه نه عقل داشتند و نه ديده حق‌بين، به دور خود جمع كرد و آنان را به اشتباه انداخت تا از او پيروى كردند از مال دنيا آنقدر به آنان داد كه به سوى او گراییدند. پس با انذار و ترساندن از عذاب خداوند، او را برحذر داشتیم و خدا را بین خود حکم قرار دادیم ولى او در مقابل اين رفتار ما جز بر ستمگرى خويش نيفزود.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه فراز سیزدهم از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

پس با او جنگيديم و خداوند مانند هميشه كه ما را بر پيروزى بر دشمنان او و ما عادت داده بوده پيروزى نصيب ما كرد؛ پرچم رسول خدا (ص) كه هميشه خداوند حزب شيطان را بوسيله آن پرچم نابود كرده بود به دست ما بود ولى معاوية پرچم‏هاى پدر خود را كه من هميشه در ركاب رسول خدا (ص) با آن پرچمها در همه جا جنگيده بودم به دست داشت.
مرگ گريبانش را گرفته بود و چاره‏اى جز فرار نداشت. اسب خود را سوار شد و پرچم خود را سرنگون كرد و در كار خود درمانده بود كه چه حيله‏اى به كار زند. از پسر عاص كمك خواست.
عمرو عاص نظر داد كه قرآن را بيرون آورند و بر فراز پرچمها بزنند و مردم را به حكمى كه قرآن كند دعوت نمايند و گفت: فرزند ابوطالب و پيروانش ديندار و باقيمانده خاندان نبوتند؛ اينان روز اول تو را به حكم قرآن دعوت نمودند و امروز نيز كه آخر كار است حكميت قرآن را از تو پذيرا خواهند بود. معاوية كه می‌ديد جز كشته شدن و يا فرار چاره ديگرى ندارد اين راى عمرو عاص را به كار بست و قرآن را بر فراز پرچمها زد و به گمان خود به حكم قرآن دعوت نمود.
پس دلهایی از افراد باقیمانده لشکرم به این مصحف‌ها متمایل شد - و این در حالی بود كه نيكانشان در اين جنگ به شهادت رسیده بودند - و آنان گمان كردند كه پسر هند جگرخوار به آنچه دعوت می‌كند وفا خواهد كرد. لذا به دعوتش گوش فرا دادند و پيشنهاد او را پذيرفتند.
من به آنان اعلام نمودم كه اين كار حيله‏‌اى است كه معاوية و عمر و عاص به كار بسته‏‌اند و به عهد خود وفا نخواهند كرد. گفته مرا نپذيرفتند و دستور مرا به كار نبستند و اصرار داشتند كه پيشنهاد او را بپذيرند، چه مرا خوش آيد چه نيايد، من بخواهم يا نخواهم.
تا آنجا كه بعضى از آنان به ديگرى مى‏گفت اگر على با ما همكارى نكرد يا او را مانند عثمان بكشيد و يا خود و خاندانش را به دست معاوية بسپاريد.
خدا می‌داند كه نهايت كوشش را كردم و هر راهى كه به خاطرم می‌رسيد پيمودم تا مگر بگذارند من به نظر خود عمل كنم ولى نگذاشتند، تا آنجا كه از آنان به مقدار دوشيدن يك شتر و يا دويدن يك اسب مهلت خواستم؛ ولى آنان نپذيرفتند مگر اين شيخ و - با دست به مالك اشتر اشاره فرمود- و گروهى از خانواده خودم.
به خدا قسم از اجراى برنامه روشن خودم هيچ مانعى نداشتم جز اينكه ترسيدم اين دو نفر کشته شوند - و با دست اشاره به حسن و حسين فرمود- كه اگر اين دو كشته مى‏شدند نسل رسول خدا (ص) و نژاد آن حضرت از پيروانش از امت قطع می‌شد؛ و باز ترسيدم كه اين و اين - و با دست اشاره به عبد الله بن جعفر و محمد بن حنفية فرمود- كشته شوند زيرا می‌دانستم كه اگر جایگاه من نبود اینان در چنین جایی نمی‌آمدند؛
به اين جهت بر آنچه مردم خواسته بودند صبر کردم به علاوه آنچه که از علم خداوند بر همه امور پیشی می‌گیرد. همين كه ما شمشيرهاى خود را از آنان باز گرفتيم و جنگ متاركه شد به دلخواه خود در كارها قضاوت كردند و هر حكمى و نظريه‏اى كه خواستند اختيار نمودند و مصحفها را پشت سر انداختند و از دعوتى كه به حكم قرآن می‌كردند دست برداشتند.
من هرگز حاضر نبودم كسى را در دين خداى عز و جل حكم قرار دهم در مطلبی که خطا بودنش جای هیچ شك و ترديدى نداشت، ولى اين مردم جز بر حكميت راضى نبودند.
بناچار خواستم مردى از خاندان خودم و يا فردى را كه از جهت هوش و عقل مورد رضايت من بود و خيرخواهى و دوستى و ديندارى‏اش مورد اعتماد من باشد حَكَم قرار دهم هر كس را نام بردم پسر هند نپذيرفت و هر حقى را پيشنهاد كردم او از آن روى گردان شد و این برایش میسر نمی‌شد جز به پشتيبانى اصحاب من از او.
چون هيچ راهى جز قبول نمودن حكميت براى من نگذاشتند به خداى عز و جل از آنان بيزارى جستم و انتخاب حَكَم را به خودشان واگذاشتم مردى را انتخاب كردند و عمرو عاص آن چنان او را با نيرنگ فريب داد كه خاور و باختر از نيرنگش خبردار شدند و آنكه فريب خورده بود از پذيرفتن اين حكميت اظهار پشيمانى نمود.

سپس رو به اصحاب نموده و فرمود: مگر چنين نبود؟

گفتند: چرا يا امير المؤمنين.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
👇ادامه حدیث👇
فراز چهاردهم (پایانی) از حدیث امتحانات امیرالمومنین ع

#هفتمین_امتحان بعد از پیامبر ص

☀️فرمود: و اما مورد هفتم اى برادر يهود!
رسول خدا (ص) از من پيمان گرفته بود كه در روزهاى آخر عمرم با جمعى از اصحابم بجنگم كه روزها روزه‌دار و شبها شب زنده‌دارند و قرآن‌خوان‌اند؛ ولى بجهت مخالفتى كه با من مى‏‌كنند مانند تيرى كه از كمان می‌جهد از دين بيرون خواهند رفت و ذو الثدية در میان آنان خواهد بود و با كشتن آنان سرانجام كار من به سعادت ختم خواهد شد.
چون پس از خاتمه كار حَكَمين بدينجا بازگشتم خود اين مردم يك ديگر را به باد ملامت گرفتند كه چرا كار را به حكمين واگذار نمودند.
ولى چاره‏‌اى ندیدند جز اينكه بگويند: امير ما نمى‏‌بايست كه پيروى از كار خطاى ما كند بلكه لازم بود كه بر طبق رأى واقعى خود عمل نمايد، چه خود در اين مبارزه كشته شود و چه مخالفينش، و چون چنين نكرده و تابع ما شده و از ما كه خطاى ما مسلم‏اش بود پيروى كرده است كافر گرديده، و اكنون كشتن او و ريختن خونش براى ما حلال است!
همه به اتفاق رأى بر اين دادند و با سرعت هر چه بيشتر از لشكر من بيرون رفتند و با صداى بلند فرياد مى‏كشيدند: «لا حكم الا للَّه: حکم کردن فقط مخصوص خداوند است».
سپس دسته دسته به هر سو پراكنده شدند يك دسته آنان در نخيلة و دسته ديگر در حروراء عَلَم مخالفت افراشتند و دسته ديگر دنبال رئیسی افتادند که راه شرق را در پیش گرفت و از دجله گذشت و اینان به هر مسلمانى كه رسيدند او را آزمايش نمودند اگر پيرو آنان شد از كشتن او صرف نظر نمودند و اگر مخالفت آنان‏ كرد او را كشتند و خونش را ريختند.
من به نزد دو دسته اول رفتم و يكى را پس از ديگرى به اطاعت خداوند و پيروى از حق و بازگشت به حق دعوت نمودم جز به جنگ به هيچ راضى نشدند و جز شمشير هيچ به حالشان سودمند نبود چون راه چاره بر من بسته شد هر دو دسته را به حكم خداوند تسليم نمودم و خداوند هر دو را نابود كرد. اى برادر يهود! اگر اين كار نمی‌كردند و خود را نابود نمى‏نمودند چه پشتيبان نيرومند و چه سد محكمى از براى اسلام بودند ولى خداوند سرنوشتى جز اين براى آنان نخواست.
سپس به دسته سوم نامه نوشتم و پى در پى نماينده‏هاى خود را به سوى آنان فرستادم نماينده‌‏هایی از ياران خود و افرادى خداپرست و زاهد، ولى اين دسته نيز راهى به جز راه آن دو دسته نپيمود و به دنبال آنان رفته شتابزده مسلمانانى را كه مخالفشان بودند مى‏‌كشتند.
گزارش اين قتلها و جنايتها پى در پى به من می‌رسيد لذا من بر آنان تاختم و راه عبور از دجله را به روى آنان بستم باز هم نمايندگانى خيرخواه به سوى آنان فرستادم و يك بار به توسط اين و بار ديگر به توسط اين - با دست به مالك اشتر و احنف بن قيس و سعيد بن قيس ارحبى و اشعث بن قيس كندى اشاره فرمود - عذرپذيرشان شدم.
ولى چون غير از جنگ چيزى نپذيرفتند با آنان جنگيدم تا آنكه خداوند همگى آنان را كه چهار هزار بلكه بيشتر بودند به هلاکت رساند و کسی که خبری برای کسی ببرد نماند؛ سپس جنازه ذوالثدية را (كه پیغمبر (ص) خبر داده بود) در حضور همين اشخاص بيرون كشيدم كه پستانى همچون پستان زن داشت.

سپس روى به اصحاب كرده فرمود مگر چنين نبود؟

گفتند چرا يا امير المؤمنين.

پس آن حضرت فرمود: اى برادر يهود! اين هفت مورد و هفت موردى كه من به عهد خود وفا نمودم؛
و يك مورد ديگر مانده است و نزديك‏ است كه وقت آن نيز فرا رسد.

اصحاب امير المؤمنين و رئیس یهودیان گريه‌كنان عرض كردند: آن يك مورد را نيز بيان فرمایید.

فرمود: آن يك مورد اين است كه اين - با دست اشارة به ريش مبارك فرمود- از خون اين - با دست اشاره به فرق سر فرمود- رنگين شود.

پس صداى مردم در مسجد جامع به گريه و شيون بلند شد به طورى كه در كوفه کسی نماند مگر اینکه ضجه‌زنان از خانه‌‏ها بيرون شتافتند.
رئیس یهودیان همان دم به دست على عليه السّلام مسلمان شد و همانجا باقی ماند تا آنگاه كه امير المؤمنين كشته شد و ابن ملجم ملعون دستگير گرديد رئیس یهودیان آمد تا در حضور امام حسن ايستاد و مردم آن حضرت را احاطة نموده و ابن ملجم را در مقابل امام حسن نگاه داشته بودند.
رئیس یهودیان به امام حسن ع عرض كرد: اى ابا محمد او را بكش كه خدايش بكشد، كه من در كتابهایی كه به حضرت موسى ع نازل شده ديده‌‏ام كه گناه اين مرد در پيشگاه خداوند از گناه پسر آدم كه برادرش را كشت و از گناه قدار كه ناقه ثمود را پى كرد بيشتر است.


📚الخصال، ج‏2، ص365-382؛‌ ترجمه فهرى، ج‏2، ص412-439
📚الإختصاص، ص164-181
📚إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏2، ص343-358
@yekAaye
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.

1️⃣ «إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً»

با اینکه اغلب مفسران، مقصود از «هم» را کفار (مشرکان قریش) دانسته‌اند که مکرهایی علیه پیامبر ص و مسلمانان می‌کردند، معنای کفار می‌تواند معنای عامی باشد که نه فقط شامل کفار قریش، بلکه هر کسی را که در هر موردی به حقیقتی از حقایق کفر بورزد شامل می‌شود (چنانکه خود قرآن بارها در خصوص منکران ولایت الهی، ویا کسانی که از اطاعت رسول سرباز می‌زنند تعبیر کفر به کار برده است (مثلا بقره/۲۵۷؛ آل عمران/۳۲).

🔖این مطلب به تفصیل در کانال اصلی یک آیه در روز توضیح داده شده است:
https://eitaa.com/yekaye/12608


📝نکته تخصصی #جامعه‌شناسی جوامع دینی

همین که حقیقت و دین الهی وسط میدان بیاید، حتما عده‌ای هستند که نسبت به این حقیقت کفر می‌ورزند؛ و این گونه نیست که به کفر ورزیدن بسنده کنند؛ بلکه تمام تلاش و برنامه‌ریزی‌شان را می‌کنند که آن را از بین ببرند.
در واقع می‌خواهد بفرماید:
«نيرنگ چنین افرادی ، دائمى، سخت و حتمى است، از آن غافل نشويد» (تفسير نور، ج‏10، ص446).

@yekAaye
#طارق_۱۵
.

2️⃣ «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً»

شاید وجه اینکه ضمیر را بر اسم ظاهر مقدم آورد (اول «هم» را گفت و در دو آیه بعد، به مرجع آن: «الکافرون» اشاره کرد) این است که لزوما این افرادی که می‌خواهند در مقابل حقیقت بایستند برای شما شناخته‌شده نیستند.

📝#وظیفه_معرفتی هر مسلمان: همواره به‌هوش بودن دربرابر همگان

هرکسی به اندازه‌ای که کفر در وجودش هست، احتمال اینکه کیدی علیه ما انجام دهد دارد.
در واقع، تنها کسی که یقینا می‌توان مطمئن بود که هرگز کیدی از او علیه ما صادر نخواهد شد، انسان معصوم است؛ و حتی نفس خودمان هم ممکن است علیه حقیقت وجودی ما کید کند، که از پیامبر اکرم ص روایت شده که فرمودند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك: دشمن‌ترین دشمنان تو نفس توست که در درون خودت است‏» (عدة الداعي، ص314).
یعنی یک مسلمان باید چنان به‌هوش باشد که همواره انتظار ضربه خوردن از هرکسی – حتی از خودش- را داشته باشد و هرکسی را در حد و اندازه خودش به رسمیت بشناسد؛ نه بیشتر و نه کمتر.

اینجاست که توصیه #آیت_الله_بهجت به عنوان برترین #دستورالعمل_زندگی (و بلکه تنها دستورالعمل کاملا یقینی) باید سرلوحه همه رفتارهای ما قرار گیرد:

💢ملتفت باشید! خیلی احتیاط بکنید!
احتیاط شما هم فقط در همین است که از یقین، تجاوز نکنید؛
باید خیلی سعی بکنید که غیر یقین را، داخل یقینیات ما نکنند؛
آب را توی شیر ما نریزند!
اگر یک نفر، هزار کلمه حقی گفت، این هزار کلمه را خوب تأمّل بکنیم و از او بگیریم، بعد [تأمل کنیم که] هزارویکم هم درست است، [یا] نه؛ آن ظن است، یقین نیست.
هر کلمه‌ای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که «آیا این صحیح است، تام است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟» ...

هیچ‌کس نیست که بگوید هیچ چیز نمی‌دانم؛ [اگر بگوید] دروغ می‌گوید.
هر کسی [که] هست، غیرمعصوم، بعضی چیزها را می‌داند و بعضی چیزها را نمی‌داند؛
🔸آن چیزهایی را که می‌داند، اگر عمل کند، آن چیزهایی را که نمی‌داند، می‌فهمد.
🔸آن چیزهایی را که می‌دانید، عمل کنید، و آن چیزهایی را که نمی‌دانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود؛
وقتی به آنها عمل کردی روشن می‌شود؛ به همان دلیلی که اینها را برای شما روشن کرد، آنهای دیگر را هم روشن می‌کند.
علی‌هذا، ببینید برای چه توقف داریم. آنچه می‌دانی بکن و آنچه نمی‌دانی، احتیاط کن، هرگز پشیمان نخواهی شد.
📚(به‌سوی محبوب، ص ۱۲۷- ۱۳۶)
🌐 https://bahjat.ir/fa/content/915

@yekAaye
#طارق_۱۵
2025/06/27 08:39:23
Back to Top
HTML Embed Code: