پروردگارا تورا به حکمت ودانایی
تورا به رحمت ورئوفی
تورا به اندازه علمی که داری سپاسگزارم
خدایا تو بالاتر از هر ذهنی
خدایا تو مهربانتراز هر عشقی
خدایا تو عظیمتر از هر عزتی
تو را شکرگزارم
تورا حمد میگویم که خود راهنما وهدایتگری
تورا سپاس بابت قرآن این کلام عظیم الهیت
خدایامارا پاک گردان
پروردگارا مارا هدایت فرما
خدایا کلامت را در ذهن وقلب وتمام وجودمان جاری گردان
الهی تورا شکر
صبحتان سر شار از عشق نور الهی باشید 🌟🌴🌟💕💕💫🌹
تورا به رحمت ورئوفی
تورا به اندازه علمی که داری سپاسگزارم
خدایا تو بالاتر از هر ذهنی
خدایا تو مهربانتراز هر عشقی
خدایا تو عظیمتر از هر عزتی
تو را شکرگزارم
تورا حمد میگویم که خود راهنما وهدایتگری
تورا سپاس بابت قرآن این کلام عظیم الهیت
خدایامارا پاک گردان
پروردگارا مارا هدایت فرما
خدایا کلامت را در ذهن وقلب وتمام وجودمان جاری گردان
الهی تورا شکر
صبحتان سر شار از عشق نور الهی باشید 🌟🌴🌟💕💕💫🌹
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد
#حزین_لاهیجی
Join➣ @ZabnParsi
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد
#حزین_لاهیجی
Join➣ @ZabnParsi
زن طلاییست که عاشق شدنش اجبار است
همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است
مثل ماه است که در پرده ی شب الماس است
همچو خورشید که زیبا شدنش تکرار است
گاه در وقت سحر مثل هیل چای صبح گاه
گاه چون لذتِ شیرینی ی یک افطار است
زن نشانیست که بر روی زمین آمده است
دیدنش لحظه ی ایمان به خدا اقرار است
#عشق_الهی
Join➣ @ZabnParsi
همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است
مثل ماه است که در پرده ی شب الماس است
همچو خورشید که زیبا شدنش تکرار است
گاه در وقت سحر مثل هیل چای صبح گاه
گاه چون لذتِ شیرینی ی یک افطار است
زن نشانیست که بر روی زمین آمده است
دیدنش لحظه ی ایمان به خدا اقرار است
#عشق_الهی
Join➣ @ZabnParsi
جگرخونی چرا؟
فدای چشم نمناکت شوم یار
جگر خونی چرا خاکت شوم یار
نگفته واقفی از حال زارم
بلا گردان ادراکت شوم یار
اگر چه از ادب بسیار دور است
غبار دامن پاکت شوم یار
روم بر دام صحرا چو مجنون
برهنه پا، یخن چاکت شوم یار
مرا منظور کن در باغبانی
دفن در سایهی تاکت شوم یار
ز هجرت تلخ کامی شد نصیبم
فقیر چرس و تریاکت شوم یار
قدت اندازه گیرم با رگ جان
اگر خیاط پوشاکت شوم یار
مکرر عشقری با یار میگفت
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم یار
#عشقری
Join➣ @ZabnParsi
فدای چشم نمناکت شوم یار
جگر خونی چرا خاکت شوم یار
نگفته واقفی از حال زارم
بلا گردان ادراکت شوم یار
اگر چه از ادب بسیار دور است
غبار دامن پاکت شوم یار
روم بر دام صحرا چو مجنون
برهنه پا، یخن چاکت شوم یار
مرا منظور کن در باغبانی
دفن در سایهی تاکت شوم یار
ز هجرت تلخ کامی شد نصیبم
فقیر چرس و تریاکت شوم یار
قدت اندازه گیرم با رگ جان
اگر خیاط پوشاکت شوم یار
مکرر عشقری با یار میگفت
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم یار
#عشقری
Join➣ @ZabnParsi
۞﷽۞
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يَاأيُّهَاالَّذِينَ آمَنُواصَلُّواعَلَيْهِ وَسَلِّمُواتَسْليما
۞ﷺمحمدﷺ۞
Join➣ @ZabnParsi
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يَاأيُّهَاالَّذِينَ آمَنُواصَلُّواعَلَيْهِ وَسَلِّمُواتَسْليما
۞ﷺمحمدﷺ۞
Join➣ @ZabnParsi
ای از تو برون ز خانهها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
#مولانا
Join➣ @ZabnParsi
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
#مولانا
Join➣ @ZabnParsi
خاله جان دخترِ تان کرده کبابم چه کنم
من که بی دخترِ تان خانه خرابم چه کنم
لبِ او چون لبِ مینا و منِ باده پرست
ندهد از لبِ خود جام شرابم چه کنم
کرده خونِ جگرم جان به رهش گر ندهم
گرچه عمریست که من بی تب و تابم چه کنم
میکند سرمه به چشمان و دلم میشکند
بخدا وند قسم من به عذابم چه کنم
جان به لب آمده از حلقه ی گیسوی سیاه
نکند رحمِ به من کرده جوابم چه کنم
وگرم گاهِ از او بوسه طلبگار شوم
میکند عشوه و دیوانه خطابم چه کنم
دلِ من در گروش چشمِ من و خاک درش
کرده با عشوه گری دیده پر آبم چه کنم
چه شود گر به نهد سر به سرِ شانه ی من
عمر پایان شده است همچو حبابم چه کنم
من چو طاهر بروم روزِ ازین شهر شما
خاطراتم بنوشتم به کتابم چه کنم
Join➣ @ZabnParsi
من که بی دخترِ تان خانه خرابم چه کنم
لبِ او چون لبِ مینا و منِ باده پرست
ندهد از لبِ خود جام شرابم چه کنم
کرده خونِ جگرم جان به رهش گر ندهم
گرچه عمریست که من بی تب و تابم چه کنم
میکند سرمه به چشمان و دلم میشکند
بخدا وند قسم من به عذابم چه کنم
جان به لب آمده از حلقه ی گیسوی سیاه
نکند رحمِ به من کرده جوابم چه کنم
وگرم گاهِ از او بوسه طلبگار شوم
میکند عشوه و دیوانه خطابم چه کنم
دلِ من در گروش چشمِ من و خاک درش
کرده با عشوه گری دیده پر آبم چه کنم
چه شود گر به نهد سر به سرِ شانه ی من
عمر پایان شده است همچو حبابم چه کنم
من چو طاهر بروم روزِ ازین شهر شما
خاطراتم بنوشتم به کتابم چه کنم
Join➣ @ZabnParsi
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد
قصه ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد
بال پرواز مرا سخت شکستی ای داد
بعدتو وحشت یک لحظه پریدن دارد
لب خشکیده ی مارا نظری کن جانا
جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد
#شهریار
Join➣ @ZabnParsi
قصه ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد
بال پرواز مرا سخت شکستی ای داد
بعدتو وحشت یک لحظه پریدن دارد
لب خشکیده ی مارا نظری کن جانا
جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد
#شهریار
Join➣ @ZabnParsi
#زبان_مادری
این زبان ما زبان مادری ست
فارسی و تاجکی و هم دری ست
هر چه می خواهی بگو اینها یکی ست
چون تفاوت درمیانش اندکی ست
کی به شعر بلخی و سعدی ست فرق
این زبانی ست از تمدن های شرق
یک جهان اندیشه دارد در بغل
فکر این و آن ندارد در محل
از سمرقند و بخارا سرزدیم
از بدخشان تا به تهران پر زدیم
در زبان من خدا جاری شود
عشق و عرفان و صفا جاری شود
روح پرانم بلند از آفتاب
شد زبانم گوهر دریایی ناب
#فایق_غوری
Join➣ @ZabnParsi
این زبان ما زبان مادری ست
فارسی و تاجکی و هم دری ست
هر چه می خواهی بگو اینها یکی ست
چون تفاوت درمیانش اندکی ست
کی به شعر بلخی و سعدی ست فرق
این زبانی ست از تمدن های شرق
یک جهان اندیشه دارد در بغل
فکر این و آن ندارد در محل
از سمرقند و بخارا سرزدیم
از بدخشان تا به تهران پر زدیم
در زبان من خدا جاری شود
عشق و عرفان و صفا جاری شود
روح پرانم بلند از آفتاب
شد زبانم گوهر دریایی ناب
#فایق_غوری
Join➣ @ZabnParsi
ز دلتنگی ترا امشب به گوگل جستجو کردم
یک کاری بر تسلی این دلی بی آبرو کردم
برای دیدنت یک یک تمام کوچه را گشتم
ز بهر یک نشانت هر کجا را مو به مو کردم
نشستم گوشهٔ تنها بیادت تا سحر اینجا
تمام خاطرات کهنه ات را زیر و رو کردم
نشسته تا سحر کردم به ماهِ آسمان خلوت
او ازنورِ خودش اما من ازتو گفتگو کردم
سر سجاده هر باری میان ربنای خویش
خدا گفتم و ازنزدش تو را هم آرزو کردم
همه شب را به یادِ روی تو کردم غزل بافی
سحر آن را زآب دیده گانم شستُشو کردم
به دل گفتم پنهانی همیشه عاشقت باشم
ولی بااین غزل حسِ خودم را باز رو کردم
Join➣ @ZabnParsi
یک کاری بر تسلی این دلی بی آبرو کردم
برای دیدنت یک یک تمام کوچه را گشتم
ز بهر یک نشانت هر کجا را مو به مو کردم
نشستم گوشهٔ تنها بیادت تا سحر اینجا
تمام خاطرات کهنه ات را زیر و رو کردم
نشسته تا سحر کردم به ماهِ آسمان خلوت
او ازنورِ خودش اما من ازتو گفتگو کردم
سر سجاده هر باری میان ربنای خویش
خدا گفتم و ازنزدش تو را هم آرزو کردم
همه شب را به یادِ روی تو کردم غزل بافی
سحر آن را زآب دیده گانم شستُشو کردم
به دل گفتم پنهانی همیشه عاشقت باشم
ولی بااین غزل حسِ خودم را باز رو کردم
Join➣ @ZabnParsi
زیبا فراوان دیده ام، اما تو چیـز دیگری
صدها گلستان دیده ام،اما تو چیز دیگری
گلهای خندان دیده ام،خورشید تابان دیده ام
صد رهزن جان دیده ام، اما تو چیز دیگری
از بوی گل مطلوب تر، از مهوشان محبوب تر
این یک از آن یک خوبتر، اما تو چیز دیگری
بس شوخ جانی دیده ام،باغ جوانی دیده ام
زانها که دانی دیده ام، اما تو چیـز دیگری
برگلرخان دل بسته ام،وصل نکویان جسته ام
زنجیرها بگسسته ام، اما تو چیـز دیگری
در صحبت گل پیکران، درخیل شیرین دلبران
دیـدم ترا با دیگران، اما تو چیـز دیگری
تنها نه از هر دلبری در شهر زیبایی سری
کز خویش هم زیباتری، اما تو چیز دیگری..
Join➣ @ZabnParsi
صدها گلستان دیده ام،اما تو چیز دیگری
گلهای خندان دیده ام،خورشید تابان دیده ام
صد رهزن جان دیده ام، اما تو چیز دیگری
از بوی گل مطلوب تر، از مهوشان محبوب تر
این یک از آن یک خوبتر، اما تو چیز دیگری
بس شوخ جانی دیده ام،باغ جوانی دیده ام
زانها که دانی دیده ام، اما تو چیـز دیگری
برگلرخان دل بسته ام،وصل نکویان جسته ام
زنجیرها بگسسته ام، اما تو چیـز دیگری
در صحبت گل پیکران، درخیل شیرین دلبران
دیـدم ترا با دیگران، اما تو چیـز دیگری
تنها نه از هر دلبری در شهر زیبایی سری
کز خویش هم زیباتری، اما تو چیز دیگری..
Join➣ @ZabnParsi
﷽
۞إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يَاأيُّهَاالَّذِينَ آمَنُواصَلُّواعَلَيْهِ وَسَلِّمُواتَسْليما
۞ﷺمحمدﷺ۞
Join➣ @ZabnParsi
۞إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يَاأيُّهَاالَّذِينَ آمَنُواصَلُّواعَلَيْهِ وَسَلِّمُواتَسْليما
۞ﷺمحمدﷺ۞
Join➣ @ZabnParsi
#حکایت_امیر_نصر_سامانی_و_رودکی
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
امیر نصر سامانی تصمیم می گیرد به همراه سپاهیانش به طور موقت در بادغیس (در خراسان آن زمان) اقامت کند، اما خوش آب و هوا بودن این منطقه اقامت امیر را طولانی می کند.لشکریان که دلتنگ شده بودند و نمیخواستند بیشتر در آنجا بمانند جرات بیان خواستهی خود را با امیر نداشتند و از رودکی میخواهند امیر را به بازگشت ترغیب کند. رودکی که امیر را خوب میشناخت تصمیم میگیرد با سرودن شعری بخت خود را برای راضی کردن امیر به بازگشت به بخارا بیازماید. رودکی در حضور امیر چنگ زنان قصیدهی «بوی جوی مولیان آمد همی» را آغاز می کند. امیر با شنیدن قصیدهی رودکی چنان دلتنگ میشود که بی کفش و رخت سفر سوار بر اسب تا بخارا میتازد.
روایت کاملتر را با قلم نظامی عروضی، نویسنده قرن ۶ هجری بخوانید.
روایت دیگر مصرع نخست این قصیده چنین است:
بانگ جوی مولیان آید همی
طرفداران این روایت میگویند جوی و رود معمولا بانگ دارند و نه بو. البته ضبط «بوی جوی مولیان» در بین مصححان دیوان رودکی مشهورتر است.
چنین آوردهاند که نصر بن احمد که واسطه عقد اهل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته ولشکر جرّار و بندگان فرمانبردار زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس،که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هم یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش باز رسیدند و شایستهی میدان و حرب شدند،نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مَرغ سپید فرود آمد ولشکرگاه بزد. و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوههای مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد.آنجا لشکری برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوهها بسیار و مشمومات فراوان. لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش … زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آورردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی.
چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند و لشکرگاه به مالین به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید.
امیر نصربن احمد گفت تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم.
چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست…دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد.پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبولالقولتر از او نبود.گفتند به پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همیبرد و جان ما از اشتیاق بخارا همیبرآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده ای بگفت به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پردهی عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد وبیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی بخارا نهاد چنان که رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند، به برونه، و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد.
#نظامی_عروضی
#چهار_مقاله(مجمع النوادر)
Join➣ @ZabnParsi
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
امیر نصر سامانی تصمیم می گیرد به همراه سپاهیانش به طور موقت در بادغیس (در خراسان آن زمان) اقامت کند، اما خوش آب و هوا بودن این منطقه اقامت امیر را طولانی می کند.لشکریان که دلتنگ شده بودند و نمیخواستند بیشتر در آنجا بمانند جرات بیان خواستهی خود را با امیر نداشتند و از رودکی میخواهند امیر را به بازگشت ترغیب کند. رودکی که امیر را خوب میشناخت تصمیم میگیرد با سرودن شعری بخت خود را برای راضی کردن امیر به بازگشت به بخارا بیازماید. رودکی در حضور امیر چنگ زنان قصیدهی «بوی جوی مولیان آمد همی» را آغاز می کند. امیر با شنیدن قصیدهی رودکی چنان دلتنگ میشود که بی کفش و رخت سفر سوار بر اسب تا بخارا میتازد.
روایت کاملتر را با قلم نظامی عروضی، نویسنده قرن ۶ هجری بخوانید.
روایت دیگر مصرع نخست این قصیده چنین است:
بانگ جوی مولیان آید همی
طرفداران این روایت میگویند جوی و رود معمولا بانگ دارند و نه بو. البته ضبط «بوی جوی مولیان» در بین مصححان دیوان رودکی مشهورتر است.
چنین آوردهاند که نصر بن احمد که واسطه عقد اهل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته ولشکر جرّار و بندگان فرمانبردار زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس،که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هم یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش باز رسیدند و شایستهی میدان و حرب شدند،نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مَرغ سپید فرود آمد ولشکرگاه بزد. و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوههای مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد.آنجا لشکری برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوهها بسیار و مشمومات فراوان. لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش … زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آورردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی.
چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند و لشکرگاه به مالین به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید.
امیر نصربن احمد گفت تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم.
چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست…دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد.پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبولالقولتر از او نبود.گفتند به پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همیبرد و جان ما از اشتیاق بخارا همیبرآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده ای بگفت به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پردهی عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد وبیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی بخارا نهاد چنان که رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند، به برونه، و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد.
#نظامی_عروضی
#چهار_مقاله(مجمع النوادر)
Join➣ @ZabnParsi
هر که آمد در جهان در گرد خود پیچید و رفت
گوشه ای از گلشن را ز طبــیــعـت دید و رفت
زندگی را جلوهء مــحــبـــوس انگارید و گــفت
زندگی رنجـــــست و آلام و الم نالیـــد و رفت
بس خــجـــالت ها کشید از ریو و رنگ روزگار
آنکه زد نیرنگ در کار جــهــــان شرمید و رفت
سفله را شهد است دنیا اهل دانش را شرنگ
شعلهء شهد و شرنگ اینجا به هم تابید و رفت
ای خوش آن دانشـــــوری در پرتو علم و هنر
علم و فن را شعلهء از معرفت نامیـــد و رفت
دانش مـــــــــــــا قــطــــرهء از رودبــــار دانش است
هر که دید از چشم دل کرد این سخن تأیید و رفت
کار این دنیا (فــــروزی) درخور تدبیر هــــاست
کرد با من این سخن دانشوری تاکید و رفت
# محمدفقیر_فروزى_پنجشیری
Join➣ @ZabnParsi
گوشه ای از گلشن را ز طبــیــعـت دید و رفت
زندگی را جلوهء مــحــبـــوس انگارید و گــفت
زندگی رنجـــــست و آلام و الم نالیـــد و رفت
بس خــجـــالت ها کشید از ریو و رنگ روزگار
آنکه زد نیرنگ در کار جــهــــان شرمید و رفت
سفله را شهد است دنیا اهل دانش را شرنگ
شعلهء شهد و شرنگ اینجا به هم تابید و رفت
ای خوش آن دانشـــــوری در پرتو علم و هنر
علم و فن را شعلهء از معرفت نامیـــد و رفت
دانش مـــــــــــــا قــطــــرهء از رودبــــار دانش است
هر که دید از چشم دل کرد این سخن تأیید و رفت
کار این دنیا (فــــروزی) درخور تدبیر هــــاست
کرد با من این سخن دانشوری تاکید و رفت
# محمدفقیر_فروزى_پنجشیری
Join➣ @ZabnParsi
بیا امشب بحالِ من توهم ای ماه زاری کن
بیا دستم به دامانت تو هم شب زنده داری کن
چقدر حالم پریشان است شبیه موج در طوفان
کنارِ من کمی بنشین چو من دل بیقراری کن
Join➣ @ZabnParsi
بیا دستم به دامانت تو هم شب زنده داری کن
چقدر حالم پریشان است شبیه موج در طوفان
کنارِ من کمی بنشین چو من دل بیقراری کن
Join➣ @ZabnParsi
امشب زغمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
#حافظ
Join➣ @ZabnParsi
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
#حافظ
Join➣ @ZabnParsi
ای از تو برون ز خانهها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
#مولانا
Join➣ @ZabnParsi
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
#مولانا
Join➣ @ZabnParsi
زمان مثل یه رودخونه ست..
تو نمیتونی همون آب رو دو بار لمس کنی،چون اون با جریان رفته و هرگز بر نمیگرده.
از هر لحظه زندگیت لذت ببر..
Join➣ @ZabnParsi
تو نمیتونی همون آب رو دو بار لمس کنی،چون اون با جریان رفته و هرگز بر نمیگرده.
از هر لحظه زندگیت لذت ببر..
Join➣ @ZabnParsi