Telegram Web
نظر بزرگان درباره زنان:

هرود:
زن حکم آب را دارد که از شدت لطافت در هر محیطی که قرارگیرد شکل مظروف رابه خود می گیرد،هر شوهری که از زن خود ناراضی است علت را در خود جستجو کند.

ناپلئون:
اگر میخواهیداندازه تمدن وپیشرفت ملتی را بدانید به زنان آن ملت بنگرید.

مونتن:
اگر زنان رسوم وقوانین جامعه را زیر پا می گذارند چندان هم گناهکار نیستند،زیرا که این قوانین را مردان نوشته اند

مترلینگ:
من به هیچ زنی برنخورده ام که چیزی از بزرگی در او نباشد

بالزاک:
حساسیت،عشق،تحمل وفداکاری زندگی زن را تشکیل می دهد.

کنفوسیوس:
زن زیباترین وعزیزترین موجودات جهان است

میشله:
تاوقتی که زنان نیز در زمینه علم ودانش سخن خویش را نگفته اند نمی توان از دانش واقعی حرف زد
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مجسمه ساز فیگوراتیو آلمانی /چک

#JNNA_BÜttNER
به عادتهای بد خود آویزانیم اما به دنبال راه خروج هستیم...

مجسمه ساز فیگوراتیو آلمانی /چک

#JNNA_BÜttNER
وزن ذهن

#JNNA_BÜttNER
هنگامی که با سایۀ خود آشتی کنید، زندگی شما همچون کرم ابریشمی که به پروانه‌ای زیبا تبدیل شود، دگرگون می‌گردد. دیگر نیازی نیست تا وانمود کنید که شخص دیگری هستید یا ثابت کنید که آدم شایسته‌ای می‌باشید. آن هنگام که سایۀ خود را در آغوش گیرید، دیگر لازم نیست تا در ترس به سر برید. موهبت‌های موجود در سایۀ خود را پیدا کنید تا سرانجام از تمامی شکوه وجود اصلی‌تان بهره‌مند شوید. در این حالت، آزاد هستید تا آن زندگی‌ای را که همواره آرزو داشته‌اید، به وجود آورید.

دبی فورد


‌‎‌‌‌‌‌‌‌مجسمه ساز فیگوراتیو آلمانی /چک

#JNNA_BÜttNER
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رشد کن شاخه شاخه
تا جایی که خودت
سایه سار خودت بشوی...
حسین صفا


درخت جادویی کاخ سعدآباد در پاییز 🍂
خواننده و هنرمند محبوب ازبکستان
Aziza Qobilova - Nasini El Donya ( Z - DEEP Remix)
Nasini El Donya
Azize Qobilova




از گلی كه نچيده‌ام،
عطری به سرانگشتم نيست...
خاری در دل است

شمس لنگرودی
Zoomeye
رشد کن شاخه شاخه تا جایی که خودت سایه سار خودت بشوی... حسین صفا درخت جادویی کاخ سعدآباد در پاییز 🍂
قشنگ‌ترین و عمیق‌ترین صحبتی که شنیدم از زبان کارل گوستاو یونگ بود که می‌گفت:
‏خودت را بساز تا آدم امنی شوی،
برای روزهایی که نمی‌شود به کسی پناه برد
...
خاطره‌ای زیبا از فریدون‌مشیری:

بیان می‌کردند که در طبقه دوّم منزلی که بنده
زندگی می‌کنم، آپارتمانی هست که همسایه‌ی محترم دیگری در آن زندگی می‌کند؛ یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان‌های همسایه محترم، ماشین‌های خود را ردیف گذاشته‌اند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته اند شمیران. من هم ناچار ماشینم را بردم پارکینگ و نامه‌ای نوشتم و جلوی یکی از ماشین‌ها گذاشتم به این مضمون:
«امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد!
اگر شما ماشینتان را چندمتر جلوتر گذاشته
بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا پارکنینگ بروم.
ارادتمند:
فریدون مشیری»

صبح که از منزل بیرون آمدم، دیدم یکی از
مهمان‌ها که خطاط معروفی است و نامشان
استاد بوذری است از قرار جزو مهمان ها بوده.
با خط‌خوش، نامه‌ای نوشته و به در منزل من
چسبانده. او نوشته بود:
آقای مشیری! در پاسخ مرقومه عالی؛
«گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!»
و در خاتمه به عرض می‌رساند؛
اطاعت می‌کنم
جانا که از جان دوست‌تر دارند،
جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را،

من هم برای ایشان نامه‌ای نوشتم؛ البته منظوم به
این شرح:

هنوز خطِ خوشِ تو
نوازش بَصَر است
هنوز مستی این جام جانفزا
به سَر است.

فضای سینه ام از
نامه‌ی تو باغ گل است
هوای خانه‌ام،
از خامه تو مُشک ِ تَر است.
ترا به «خطِ» تو می‌بخشم،
ای خجسته قلم!
که آنچه در بَر من
جلوه می‌کند هنر است.
جواب خط تو را هم
به شعر خواهم گفت 
اگرچه خط تو از
شعر من قشنگتر است:
به این هنر که تو کردی،
دلم اسیر تو شد
هنوز ذوق و هنر،
دام و دانه‌ی بشر است.
شبی ز راه محبّت
بیا به خانه‌ی ما
ببین که دیده‌ی
مشتاقِ شاعری، به در است.

نسل پیشین  روادارتر  و مهربانانه‌تر به پدیده‌ها و رویدادها نگاه می‌کردند.
انگار هنر و ادب و بردباری سه ضلع تثلیث زیبایی و نیک‌خواهی است. هرچه از هنر و فرهنگ و ادبیات و بردباری فاصله گرفتیم ، بر تندخویی و پرخاشگری و هتاکی‌هایمان افزون شد. هرچه مهر و عشق و محبت را از قلب خود راندیم و فقط بر زبان خود نشاندیم، منجمدتر و بی‌روح شدیم...
اگر در فروشگاه استارباکس کار می‌کردم به‌جای نوشتن اسم مردم روی قهوه‌شان جملات زیر را می‌نوشتم؛ شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی ‌که گفته‌اید یا کارهایی‌ که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهد داشت، آن‌ هم برای مدتی کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایند زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که  انجام می‌ دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانیِ بی‌اهمیتی هستیم‌که‌ در یک نقطهٔ آبی پرسه می‌زنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌ کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم.. اما اگر راستش‌ را بخواهید ما هیچ نیستیم! پس از قهوه لعنتی‌تان لذت ببرید... ☕️

مارک منسن
Kojaei
Erfan Tahmasbi
Kojaei
Erfan Tahmasbi
کوپید طلسم خواب را از روان  حذف می کند

🎨 پیر ژوزف سلستین فرانسوا (1759-1851)

این نقاشی لحظه ای را به تصویر می کشد که در اسطوره توصیف شده است، زمانی که روان تابوت را باز کرد که از باز کردن آن منع شده بود. خوابی از آنجا پرید و او را خواباند . کوپید او را در حال خواب در چمنزار پیدا کرد. او را بوسید و او از خواب بیدار شد . شادی عاشقان پایانی نداشت...
فنجان آب فنچ‌هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه‌جایِ خُردشان ارزن
وان سوی‌تر ماندم
محو تماشاشان.

دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسوی
هی می‌پرند از میله تا میله
با رَفرفه‌ی آرام پرهاشان.

گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنایی اینچنین بسته
که بال‌هاتان می‌شود خسته؟

گفتند (وبا فریاد شاداشاد):
«زان می‌پریم اینجا که می‌ترسیم
پروازمان روزی رود از یاد
»

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

@Aykut_Maykut 🎨
2024/11/20 10:07:12
Back to Top
HTML Embed Code: