Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
می‌گن سرطان نتانیاهو گرفته.
کارتر هم مرد. در واقع مرگ یک آدم صدساله چیز عجیبی نیست، و بلکه زنده ماندن تا این سن عجیب است، حتی اگر رئیس جمهور پیشین آمریکا باشی. اما درباره کسی مانند او دو چیز ترسناک است: مدت زمان (فرصت) زیاد صد ساله و قدرت بالا. به حساب و کتاب چنین کسی فکر کن. نوبت به حساب و جزا که می‌رسد دوست داری پیرزنی در نیشابور قرن پنجم باشی، یا کشاورزی ساده در مصر قرن دوم. حساب زندگی با حساب مرگ جداست و کاش زنده‌ها تا زنده‌اند حساب دومی را داشته باشند.
طی یک هفته در غزه 7 نوزاد بر اثر سرما جان باختند http://v.aa.com.tr/3437818
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
درس بزرگ سوریه و غفلت‌های پرهزینهٔ تاریخی
چیز جالبی که شاید خیلی از شما ندانید این است که پرچم حزب بعث و پرچم فلسطین یکی است. پرچم حزب بعث (رستاخیز) با نام کامل حزب بعث عربی سوسیالیست و شعار «امت عربی یگانه دارای رسالتی جاودان - اتحاد، آزادی، سوسیالیسم» از چهار رنگ قرمز، سیاه، سفید و سبز تشکیل شده که دقیقا همان ترتیب و رنگ‌های پرچم فلسطین را داراست.

البته پرچم بسیاری از کشورهای عربی از همین ترکیب رنگ با کمی تفاوت بهره می‌برد ولی اساس این پرچم به «انقلاب بزرگ عربی» به رهبری «شریف حسین» برمی‌گردد که به طمع پادشاهی بزرگ عربی علیه خلافت عثمانی شورید. رنگ‌های این پرچم به چهار خلافت راشدین و عباسی (پرچم سیاه یا همان پرچم عقاب) اموی (سفید) فاطمی‌های عبیدی (سبز) و سرخ به نشانهٔ هاشمی‌ها که رهبری این «انقلاب» را بر عهده داشتند، اشاره دارد. پرچم انقلاب بزرگ عربی تنها در محل رنگ سفید با پرچم فلسطین و حزب بعث متفاوت است. این پرچم گاه در مناسبت‌ها به عنوان نماد وحدت عربی استفاده می‌شود. طبعا حکومت خلافت راشده و اموی و عباسی ربطی به ناسیونالیسم عربی ندارد و این ناسیونالیسم یک مفهوم جدید وارداتی است.

می‌دانم همهٔ این‌ها گیج کننده است. اما بد نیست پرچم هاشمی‌های حاکم بر اردن را هم ببینید (پرچم قرمز با کلمهٔ توحید! البته این پرچم اردن نیست، پرچم خاندان هاشمی است که به آن الراية الهاشمية می‌گویند). هاشمی‌ها که قرار بود روزی حاکم کل کشورهای عربی خاورمیانه باشند بعدها حکومت حجاز و عراق و سوریه را از دست دادند و تنها حکومت اردن برای آنها باقی ماند.
مجری دربارهٔ بشار اسد می‌پرسد: آیا او از واقعیت جدا شده بود و نمی‌خواست واقعیت را بپذیرد؟

کامل صقر، مدیر دفتر رسانه‌ای ریاست جمهوری سوریه در رژیم بعث: ببین، بزرگترین مشکل این بود که او می‌توانست همه چیز را آنطور که دوست دارد ببیند. و می‌توانست این را به خودش بقبولاند که همه چیز همانطور رخ می‌دهد که او فکر می‌کند. این بزرگترین مشکل همهٔ کسانی بود که با او کار می‌کردند... همه چیز را به روش خاص خودش تفسیر می‌کرد و همه چیز را همان جایی می‌گذاشت که دوست داشت باشد. آنطور که می‌توانست جای درست و غلط را برعکس کند...

اسد اینگونه گریخت، پادکست «به وقت دمشق» با حسین الشیخ

https://youtu.be/U-k0JTaIEmc?si=prhZvH8fPg_XA1qK
زمانی که شارجه بودم استادی عراقی داشتیم، رک (واقعا رک) و بسیار پایبند نظم و اصول. خاطرات جنگ را تعریف می‌کرد و اینکه در ارتش عراق ریش گذاشتن ممنوع بوده اما او با همان ته ریش در جنگ بوده و یک جماعت تبلیغی عراقی که احتمالا تنها ریش‌دار ارتش عراق بوده و در میان خمپاره‌باران هم نمازش ترک نمی‌شده.

البته تعریف کردن خاطرات طرف مقابل شاید خیلی ضد ناسیونالیستی باشد. من هم وسط خاطره‌ی استاد از دایی‌ام (دایی همان ماما در گویش مردم افغانستان) گفتم که او هم از جنگ زنده برگشت و البته هنوز جنگ تمام نشده بود که توسط خودش کشته شد...

بگذریم. یک لحظه پیش خودم فکر کردم داریم درباره‌ی جنگی حرف می‌زنیم که اگر استاد و دایی من با هم روبرو می‌شدند باید همدیگر را می‌کشتند. بعد یاد این افتادم که صدام هم آن اواخر ریش گذاشته بود.

پ ن: عالم همه درس است و مردم هم غالبا نشسته در نیمکت آخر، مشغول هر چیزی جز تختهٔ سیاه... از آنهایی خوشم می‌آید که درس‌های نامنظم را در ذهن خود منظم می‌کنند.
عبدالله
زمانی که شارجه بودم استادی عراقی داشتیم، رک (واقعا رک) و بسیار پایبند نظم و اصول. خاطرات جنگ را تعریف می‌کرد و اینکه در ارتش عراق ریش گذاشتن ممنوع بوده اما او با همان ته ریش در جنگ بوده و یک جماعت تبلیغی عراقی که احتمالا تنها ریش‌دار ارتش عراق بوده و در میان…
این متن را از ۲۰۱۸ (شش سال پیش) گذاشته بودم جایی. شده‌ام مثل این باباها که کلی چیز گذاشته‌اند گوشه‌ای که شاید به درد بخورد. متن‌های نصفه نیمه، شکسته، خاک خورده... کلی خاطره که هنوز مناسب نشرش نمی‌دانم و... راستی این استاد همان استاد بود که قسم خورده بود... یادتان هست که؟
ولی می‌دانید الان چه چیز خیلی مشغولم کرده؟ من کلی خاطره و مصاحبه و زندگی‌نامه از آدم‌های قرن گذشته خوانده‌ام و می‌خوانم و گوش می‌دهم. یک چیزی که خیلی برایم جالب بود نوعی نظم و پای‌بندی و ارزش نهادن به سنت‌ها و اصول است که فکر می‌کنم پس از فراموش شدنش، نسل‌های جدید نتوانند به خوبی دربارهٔ گذشتگان قضاوت کنند یا درک درستی از آنها داشته باشند... درس‌های عجیبی هم داشت. خواندن میان سطور خیلی جذاب است.
مثلا داشتم گفتگوی احمد منصور را با «احمد ابوصالح» عضو سابق حزب بعث سوریه و از رهبران برجستهٔ وابسته به این حزب و همچنین وزیر سابق راه و کشاورزی این کشور را گوش می‌دادم. جوانی جالبی داشته از جمله اینکه مدتی در مصر بوده و حدود بیست بار با «حسن البنا» رهبر و مؤسس اخوان المسلمین دیدار داشته و به شدت تحت تاثیر اخلاق و تواضع و زهد او بوده و چند دقیقه فقط دربارهٔ این شخصیت حرف زد. خب تا اینجا که رسید به خودم گفتم چرا این آدم بعثی شده پس!

تازه از این عجیب‌تر هم شد. در ادامه به دیدارش با «میشل عفلق» مؤسس حزب بعث اشاره کرد. یعنی اشاره که چه عرض کنم، زد طرف را شست و خشک کرد. از جمله اینکه دیدار با عفلق برعکس حسن البنا خیلی سخت بود و تازه اگر وقت می‌گرفتی و نوبتت می‌شد باید می‌نشستی تا آقا بیاید و وقتی می‌آمد هم اصلا حرف نمی‌زد و منتظر می‌ماند تو چیزی بگویی تا کوتاه پاسخی بدهد و تمام!

پس چرا این احمد ابوصالح راست راست رفت تو حزب این عفلق و بعثی شد؟ آها. پس بگذارید به این بهانه یک پرانتز بزرگ باز کنم و چیزهایی را توضیح دهم...
عبدالله
مثلا داشتم گفتگوی احمد منصور را با «احمد ابوصالح» عضو سابق حزب بعث سوریه و از رهبران برجستهٔ وابسته به این حزب و همچنین وزیر سابق راه و کشاورزی این کشور را گوش می‌دادم. جوانی جالبی داشته از جمله اینکه مدتی در مصر بوده و حدود بیست بار با «حسن البنا» رهبر و…
ما دو جور درخشش داریم: درخشش افراد و درخشش افکار. در اینجا احمد ابوصالح با درخشش فرد (حسن البنا) و درخشش ایده (ایدهٔ بعث) مواجه شده است.

البته الان و برای من و تویی که همین دو هفته قبل، به خاک شدن نعش متعفن این ایده را دیدیم چندان هم این ایده درخشان نیست، ولی برای آنان بود. بماند چرا چون باز یک پرانتز دیگر می‌خواهد.

گفتم که اینجا او درخشش شخص را رها کرده و به درخشش ایده چسبیده. اما مگر حسن البنا ایده نداشت؟ همان زمان در مصر بیست میلیونی دوران پادشاهی این گروه حدود نیم میلیون عضو رسمی داشته! پس چرا ایدهٔ بنا او را نگرفت و ایدهٔ عفلق گرفت؟

به دلیل یک اصل دیگر: اسبقیت. چه ایده‌ای زودتر به ذهن من رسیده؟ ایده‌هایی که زودتر برسند به احتمال بالا همانجا بمانند. احمد ابوصالح هم از قبل با فیلسوف وجودگرای مصری، «عبدالرحمن بدوی» آشنا شده بود و به شدت از او تاثیر گرفته بود و هرچند بعدها با شخصیت به شدت کاریزماتیک بنا آشنا شده ایدهٔ او را نپذیرفت.

خنده‌دار این بود که احمد ابوصالح در همین مصاحبه هم به شدت به عفلق و حزب بعث تاخت و در پایان در پاسخ به سوال «آیا از بعث توبه کرده‌ای؟» گفت: من از بعث بیرون آمده‌ام اما از آن توبه نکرده‌ام. چنین چیزی.
همه چیز بهانه است. بهانهٔ گفتن.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/01/07 10:24:42
Back to Top
HTML Embed Code: