بزرگ علوی و رئیس رضاقلی آذربهرام از طایفه بککی در کوهمره سرخی
@abdollahshahbazi
@abdollahshahbazi
خاطراتی از بهمنبیگی
قسمت چهارم
معهذا، تعلیمات عشایری به شکل نوین و سازمانیافته و مبتنی بر حمایت و بودجه دولت مرکزی از سال ۱۳۳۰، از زمان دولت دکتر محمد مصدق، آغاز شد و بهمنبیگی در سال ۱۳۳۱ اولین سیاه چادر خود را، به عنوان مدرسه سیار عشایری، به پا کرد. او مدیری توانا بود که تا بهمن ۱۳۵۷ زندگی خود را وقف آموزش عشایر نمود و از کیاست و سیاست خویش برای جلب توجه مقامات بلندپایه به این امر بهره برد. بدینسان، نام محمد بهمنبیگی به عنوان «بنیانگذار آموزش عشایری سازمانیافته» و به عبارت بهتر «پدر آموزش عشایری ایران» در تاریخ به ثبت رسید.
در میان اسناد بازمانده از پدرم دو نامه یافتم. یکی به دوران اقتدار او تعلق دارد زمانی که کلانتر کوهمره سُرخی است. در این نامه، به تاریخ اوّل خرداد ۱۳۳۸، پدرم از بهمنبیگی، که در آن زمان هنوز مدیرکل تعلیمات عشایری فارس بود نه ایران، درخواست اعزام تعداد بیشتری معلم به میان عشایر سُرخی کرده و از برخی نارساییها در این زمینه گله نموده است.
۳۸/ ۳/ ۱
ریاست محترم تعلیمات عشایری فارس
محترماً به عرض میرساند:
عشایر سُرخی که دارای پانزده هزار نفر جمعیت دارد فقط دارای دو نفر آموزگار و مدیر دبستان عشایری خواهد بود، یک نفر آنان موقتاً در دهات سیاخ مشغول انجام وظیفه است. علیهذا به مدیر دبستان سیاخ گفته شد که به مأموریت اصلی خود آمده و در ایلات و عشایر سُرخی مشغول انجام وظیفه گردد. متأسفانه بهواسطه نداشتن چادر از حرکت به احشام عشایر خودداری و حضور خود را در طوایف سُرخی موکول به داشتن چادر میداند. بنابراین متمنی است مقرر فرمایند اولاً اقلاً دو نفر آموزگار دیگر به این عشایر اعزام، در ثانی برای هر دبستان اقلاً یک چادر مرحمت فرمایند.
رونوشت برای استحضار تیمسار فرماندهی معظم سپاه 5 تقدیم و استدعا دارد در مورد دو نفر آموزگار و دادن چادر به آموزگاران مربوطه اوامر مخصوص صادر فرمایند.
با تقدیم احترام [امضاء: حبیبالله شهبازی]
دوّمین نامه متعلق به زمانی است که پدرم در زندان است و در دادگاه ویژه زمان جنگ شیراز به مرگ محکوم شده. تیمسار اردوبادی، بازرس ویژه اعزامی شاه، در شیراز حضور دارد. پدرم خواستار کمک بهمنبیگی است به خانوادهاش.
۴۲/ ۹/ ۱۸
جناب آقای محمد خان بهمنبیگی
دوست بزرگوارم تصدقت جانم
از خداوند توانا سلامت و سعادت وجود عزیزت را مسئلت مینماید و آرزومندم همیشه اوقات قرین حداعلای موفقیت و کامیابی و ترقیات روزافزون باشید. در این گرفتاری غیرمنتظره از دوستان وفادار و صمیمی و آنهایی که در مواقع عادی دم از غیرت و مردانگی میزدند همه چیز دیدیم و فهمیدیم. خلاصه اگر مفهوم مردانگی و دوستی و رفاقت این باشد باید به فکر تغییر واژه [بود] و کلمات دیگری را انتخاب کرد. مثلاً باید در جلوی تمام این اسمها یک کلمه "نا" اضافه نمود مثل نادوست، نارفاقت، نامرد و الی آخر. بهرجهت، منظور از ذکر این عرایض معرفی دوستان امروزی میباشد.
از هر کس علاقه و محبت جنابعالی را میشنوم. البته از یک شخصیت ممتاز عشایری جز این نباید انتظار داشت با اینکه رشته دوستی و ارادت من با جنابعالی بهطور متوسط بوده و با یکدیگر مانند سایر رفقا دوستان بهقول امروزیها جون جونی نبوده، اینک در عمل مشاهده میشود بیش از انتظارم عنایت و بزرگواری فرمودهاید. امیدوار به خداوند هستم روزی برسد که فدوی موفق باشم متقابلاً جبران نمایم. اینک هم از حضور انورت استدعا مینمایم نظر عنایت و محبت تیمسار محبوب سرتیپ اردوبادی و جناب آقای سرهنگ جباری درباره خانواده و کسان فدوی جلب فرمائید که در مواقع مراجعات و کاری داشته باشند با نهایت لطف و بزرگواری ترتیب اثر بدهند. بهطور کلی از آن وجود عزیز امید و انتظار همه نوع محبت و مساعدت درباره خانواده و کودکان خردسال و کسانم خواهم داشت. سروران عشایری خود را عموماً سلام تقدیم میدارم.
با تقدیم احترام
حبیبالله شهبازی
@abdollahshahbazi
قسمت چهارم
معهذا، تعلیمات عشایری به شکل نوین و سازمانیافته و مبتنی بر حمایت و بودجه دولت مرکزی از سال ۱۳۳۰، از زمان دولت دکتر محمد مصدق، آغاز شد و بهمنبیگی در سال ۱۳۳۱ اولین سیاه چادر خود را، به عنوان مدرسه سیار عشایری، به پا کرد. او مدیری توانا بود که تا بهمن ۱۳۵۷ زندگی خود را وقف آموزش عشایر نمود و از کیاست و سیاست خویش برای جلب توجه مقامات بلندپایه به این امر بهره برد. بدینسان، نام محمد بهمنبیگی به عنوان «بنیانگذار آموزش عشایری سازمانیافته» و به عبارت بهتر «پدر آموزش عشایری ایران» در تاریخ به ثبت رسید.
در میان اسناد بازمانده از پدرم دو نامه یافتم. یکی به دوران اقتدار او تعلق دارد زمانی که کلانتر کوهمره سُرخی است. در این نامه، به تاریخ اوّل خرداد ۱۳۳۸، پدرم از بهمنبیگی، که در آن زمان هنوز مدیرکل تعلیمات عشایری فارس بود نه ایران، درخواست اعزام تعداد بیشتری معلم به میان عشایر سُرخی کرده و از برخی نارساییها در این زمینه گله نموده است.
۳۸/ ۳/ ۱
ریاست محترم تعلیمات عشایری فارس
محترماً به عرض میرساند:
عشایر سُرخی که دارای پانزده هزار نفر جمعیت دارد فقط دارای دو نفر آموزگار و مدیر دبستان عشایری خواهد بود، یک نفر آنان موقتاً در دهات سیاخ مشغول انجام وظیفه است. علیهذا به مدیر دبستان سیاخ گفته شد که به مأموریت اصلی خود آمده و در ایلات و عشایر سُرخی مشغول انجام وظیفه گردد. متأسفانه بهواسطه نداشتن چادر از حرکت به احشام عشایر خودداری و حضور خود را در طوایف سُرخی موکول به داشتن چادر میداند. بنابراین متمنی است مقرر فرمایند اولاً اقلاً دو نفر آموزگار دیگر به این عشایر اعزام، در ثانی برای هر دبستان اقلاً یک چادر مرحمت فرمایند.
رونوشت برای استحضار تیمسار فرماندهی معظم سپاه 5 تقدیم و استدعا دارد در مورد دو نفر آموزگار و دادن چادر به آموزگاران مربوطه اوامر مخصوص صادر فرمایند.
با تقدیم احترام [امضاء: حبیبالله شهبازی]
دوّمین نامه متعلق به زمانی است که پدرم در زندان است و در دادگاه ویژه زمان جنگ شیراز به مرگ محکوم شده. تیمسار اردوبادی، بازرس ویژه اعزامی شاه، در شیراز حضور دارد. پدرم خواستار کمک بهمنبیگی است به خانوادهاش.
۴۲/ ۹/ ۱۸
جناب آقای محمد خان بهمنبیگی
دوست بزرگوارم تصدقت جانم
از خداوند توانا سلامت و سعادت وجود عزیزت را مسئلت مینماید و آرزومندم همیشه اوقات قرین حداعلای موفقیت و کامیابی و ترقیات روزافزون باشید. در این گرفتاری غیرمنتظره از دوستان وفادار و صمیمی و آنهایی که در مواقع عادی دم از غیرت و مردانگی میزدند همه چیز دیدیم و فهمیدیم. خلاصه اگر مفهوم مردانگی و دوستی و رفاقت این باشد باید به فکر تغییر واژه [بود] و کلمات دیگری را انتخاب کرد. مثلاً باید در جلوی تمام این اسمها یک کلمه "نا" اضافه نمود مثل نادوست، نارفاقت، نامرد و الی آخر. بهرجهت، منظور از ذکر این عرایض معرفی دوستان امروزی میباشد.
از هر کس علاقه و محبت جنابعالی را میشنوم. البته از یک شخصیت ممتاز عشایری جز این نباید انتظار داشت با اینکه رشته دوستی و ارادت من با جنابعالی بهطور متوسط بوده و با یکدیگر مانند سایر رفقا دوستان بهقول امروزیها جون جونی نبوده، اینک در عمل مشاهده میشود بیش از انتظارم عنایت و بزرگواری فرمودهاید. امیدوار به خداوند هستم روزی برسد که فدوی موفق باشم متقابلاً جبران نمایم. اینک هم از حضور انورت استدعا مینمایم نظر عنایت و محبت تیمسار محبوب سرتیپ اردوبادی و جناب آقای سرهنگ جباری درباره خانواده و کسان فدوی جلب فرمائید که در مواقع مراجعات و کاری داشته باشند با نهایت لطف و بزرگواری ترتیب اثر بدهند. بهطور کلی از آن وجود عزیز امید و انتظار همه نوع محبت و مساعدت درباره خانواده و کودکان خردسال و کسانم خواهم داشت. سروران عشایری خود را عموماً سلام تقدیم میدارم.
با تقدیم احترام
حبیبالله شهبازی
@abdollahshahbazi
خاطراتی از بهمنبیگی
قسمت پنجم
نسخه دوم این نامه را، که در میان اسناد پدرم بود، در فروردین ۱۳۸۸ برای آقای بهمنبیگی فرستادم. با بزرگواری یادداشت زیر را ارسال کرد:
جناب آقای عبدالله خان شهبازی
نامهای به خط ابوی بزرگوارت به دستم رسید. از خط زیبا و مطالب محبتآمیزش لذت بردم. نامه را فوری، با آنکه در بستر بیماری هستم، جواب دادم تا گمان نرود با کسی مشورتی کردهام.
بنده نزدیک به نیم قرن است که شاهد احوال فارس و عشایر فارس میباشم. شهبازیها را، پدر و پسر را، مردمان شجاعی میدانم و در همه جا ستودهام.
وضع جغرافیایی سُرخی کوهمره به آسانی اجازه میداد با قویترین خوانین و طوایف تا این حدود شجاعانه رفتار کند.
پدرم نسبت به پدرتان احترام خاص داشت. در سالهای شکست مرحوم دکتر مصدق وضع من طوری بود که نمیتوانستم مطیع خانهای مقتدر ایل باشم. وضعم اجازه مخالفت هم نمیداد. ناچار شدم که کسان خود و طایفه کوچک خود را به طایفه فارسیمدان برسانم. ضروری بود که حبیب خان شهبازی و طایفهاش کمکم کنند و از طریق کوهمره حمایت و اجازه عبور دهد. این حمایت به عمل آمد. ممنونم.
تماس بعدی من با حضرت ابوی کسب اجازه و جلب حمایت ایشان بود در ایجاد مدارس عشایری. شمار معلمان کوهمره به صدها رسید. عدهای از آنان مأمور باسواد کردن گروهی از بختیاریها شدند. معلمان کوهمره غیرتمند، تیزهوش و موفق بودند.
بیش از این نمینویسم. ارادت داشتهام و دارم.
محمد بهمنبیگی
شیراز، ١۶/ ١/ ٨٨
@abdollahshahbazi
قسمت پنجم
نسخه دوم این نامه را، که در میان اسناد پدرم بود، در فروردین ۱۳۸۸ برای آقای بهمنبیگی فرستادم. با بزرگواری یادداشت زیر را ارسال کرد:
جناب آقای عبدالله خان شهبازی
نامهای به خط ابوی بزرگوارت به دستم رسید. از خط زیبا و مطالب محبتآمیزش لذت بردم. نامه را فوری، با آنکه در بستر بیماری هستم، جواب دادم تا گمان نرود با کسی مشورتی کردهام.
بنده نزدیک به نیم قرن است که شاهد احوال فارس و عشایر فارس میباشم. شهبازیها را، پدر و پسر را، مردمان شجاعی میدانم و در همه جا ستودهام.
وضع جغرافیایی سُرخی کوهمره به آسانی اجازه میداد با قویترین خوانین و طوایف تا این حدود شجاعانه رفتار کند.
پدرم نسبت به پدرتان احترام خاص داشت. در سالهای شکست مرحوم دکتر مصدق وضع من طوری بود که نمیتوانستم مطیع خانهای مقتدر ایل باشم. وضعم اجازه مخالفت هم نمیداد. ناچار شدم که کسان خود و طایفه کوچک خود را به طایفه فارسیمدان برسانم. ضروری بود که حبیب خان شهبازی و طایفهاش کمکم کنند و از طریق کوهمره حمایت و اجازه عبور دهد. این حمایت به عمل آمد. ممنونم.
تماس بعدی من با حضرت ابوی کسب اجازه و جلب حمایت ایشان بود در ایجاد مدارس عشایری. شمار معلمان کوهمره به صدها رسید. عدهای از آنان مأمور باسواد کردن گروهی از بختیاریها شدند. معلمان کوهمره غیرتمند، تیزهوش و موفق بودند.
بیش از این نمینویسم. ارادت داشتهام و دارم.
محمد بهمنبیگی
شیراز، ١۶/ ١/ ٨٨
@abdollahshahbazi
خاطراتی از بهمنبیگی
قسمت ششم
دو یادداشت روزانه آن دوران شاید مفید باشد برای تکمیل این بحث:
«دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸/ ۱۵ فوریه ۲۰۱۰. دیشب به آقای بهمنبیگی تلفن کردم. از مقالهام راضی بود... فرخ بیبی مادرم به مجلس ختم مرحوم حاج زکی حسامی که امروز بعد از ظهر بود رفته. سکینه بیبی، همسر آقای بهمنبیگی، او را خیلی بوسیده و به خاطر مقاله من تشکر کرده.»
«پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸/ ۱۱ مارس ۲۰۱۰
دیدار با بهمنبیگی ساعت یازده صبح تا ۱۲:۳۰:
آقای بهمنبیگی و سکینه بیبی خیلی محبت و احترام کردند. بهمنبیگی کتاب "طلای شهامت" را به من هدیه داد. خاطرات کوتاهش است از دوره آوارگی بعد از انقلاب در تهران که در خانه عبدالعلی منتظمی و همسرش خانم رزا منتظمی پنهان بوده. گفت که صولتالدوله مدرسه سیاری در احشام خود داشت. شیخ حبیبالله، پدر دکتر حسین کاظمزاده، معلم فارسی بود و برادرش شیخ محمدحسن هم معلم احشام صولتالدوله بود. شیخ محمدحسن در دوره رضا شاه وکیل عدلیه معروف شیراز شد... عباس میلانی کتاب دو جلدیاش را فرستاده درباره چهرههای نامداری که منادی مدرنیزاسیون بودند در ایران. بهمنبیگی و پرویز ناتل خانلری هم هستند در قسمت آموزش و پرورش. به انگلیسی است.
بهمنبیگی گلهمند بود که زمانی که بزرگ علوی آمده بود شیراز و میخواست بهمنبیگی را ببیند من نگذاشتهام. سکینه گفت که حاتم قرهغانی چادر زده بود و مهیای پذیرایی بود از بزرگ علوی. من انکار کردم. گفتم که اختیار دست دو تن از مدیران وزارت اطلاعات بنام محمد [...] و قاسم [...]بود و حتی زمانی که بزرگ علوی را برای ناهار بردم رستوران صوفی معترض بودند که جای گران رفتهایم برای غذا و ربطی به من نداشت... بهرحال، آن زمان نگاه خیلی مثبتی به بهمنبیگی نداشتم. الان نگاه یکبعدی گذشته را ندارم.»
در اینجا به مرحوم بهمنبیگی و سکینه بیبی دروغ گفتم و منکر شدم که مانع ملاقات آنان با بزرگ علوی شدم.
نمیدانم این یادداشتها را روزی سکینه بیبی خواهد خواند، یا در زمان حیات من خواهد خواند، یا نه. برای اولین بار اعتراف کردم و از کردار خود شرمندهام. تلافی آن سخنرانی مرحوم بهمنبیگی بود که در زمان خودش برای من نوجوان ۱۵ ساله بسیار سنگین بود. از سرکار خانم سکینه بیبی طلب بخشش دارم.
خدا رحمت کند مرحوم بهمنبیگی را. خدماتش بسیار ارزنده بود و سرنوشتش این بود که در اوج احترام در میان عشایر فارس فوت کند.
@abdollahshahbazi
قسمت ششم
دو یادداشت روزانه آن دوران شاید مفید باشد برای تکمیل این بحث:
«دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸/ ۱۵ فوریه ۲۰۱۰. دیشب به آقای بهمنبیگی تلفن کردم. از مقالهام راضی بود... فرخ بیبی مادرم به مجلس ختم مرحوم حاج زکی حسامی که امروز بعد از ظهر بود رفته. سکینه بیبی، همسر آقای بهمنبیگی، او را خیلی بوسیده و به خاطر مقاله من تشکر کرده.»
«پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸/ ۱۱ مارس ۲۰۱۰
دیدار با بهمنبیگی ساعت یازده صبح تا ۱۲:۳۰:
آقای بهمنبیگی و سکینه بیبی خیلی محبت و احترام کردند. بهمنبیگی کتاب "طلای شهامت" را به من هدیه داد. خاطرات کوتاهش است از دوره آوارگی بعد از انقلاب در تهران که در خانه عبدالعلی منتظمی و همسرش خانم رزا منتظمی پنهان بوده. گفت که صولتالدوله مدرسه سیاری در احشام خود داشت. شیخ حبیبالله، پدر دکتر حسین کاظمزاده، معلم فارسی بود و برادرش شیخ محمدحسن هم معلم احشام صولتالدوله بود. شیخ محمدحسن در دوره رضا شاه وکیل عدلیه معروف شیراز شد... عباس میلانی کتاب دو جلدیاش را فرستاده درباره چهرههای نامداری که منادی مدرنیزاسیون بودند در ایران. بهمنبیگی و پرویز ناتل خانلری هم هستند در قسمت آموزش و پرورش. به انگلیسی است.
بهمنبیگی گلهمند بود که زمانی که بزرگ علوی آمده بود شیراز و میخواست بهمنبیگی را ببیند من نگذاشتهام. سکینه گفت که حاتم قرهغانی چادر زده بود و مهیای پذیرایی بود از بزرگ علوی. من انکار کردم. گفتم که اختیار دست دو تن از مدیران وزارت اطلاعات بنام محمد [...] و قاسم [...]بود و حتی زمانی که بزرگ علوی را برای ناهار بردم رستوران صوفی معترض بودند که جای گران رفتهایم برای غذا و ربطی به من نداشت... بهرحال، آن زمان نگاه خیلی مثبتی به بهمنبیگی نداشتم. الان نگاه یکبعدی گذشته را ندارم.»
در اینجا به مرحوم بهمنبیگی و سکینه بیبی دروغ گفتم و منکر شدم که مانع ملاقات آنان با بزرگ علوی شدم.
نمیدانم این یادداشتها را روزی سکینه بیبی خواهد خواند، یا در زمان حیات من خواهد خواند، یا نه. برای اولین بار اعتراف کردم و از کردار خود شرمندهام. تلافی آن سخنرانی مرحوم بهمنبیگی بود که در زمان خودش برای من نوجوان ۱۵ ساله بسیار سنگین بود. از سرکار خانم سکینه بیبی طلب بخشش دارم.
خدا رحمت کند مرحوم بهمنبیگی را. خدماتش بسیار ارزنده بود و سرنوشتش این بود که در اوج احترام در میان عشایر فارس فوت کند.
@abdollahshahbazi
دو یادداشت جدید در کانال عبدالله شهبازی:
✔️ اردوی آبسکو: خاطراتی از ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
https://www.tgoop.com/abdollahshahbazi/5348
✔️ خاطراتی از بهمنبیگی
https://www.tgoop.com/abdollahshahbazi/5354
@abdollahshahbazi
✔️ اردوی آبسکو: خاطراتی از ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
https://www.tgoop.com/abdollahshahbazi/5348
✔️ خاطراتی از بهمنبیگی
https://www.tgoop.com/abdollahshahbazi/5354
@abdollahshahbazi
Telegram
عبدالله شهبازی
اردوی آبسکو: خاطراتی از ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
برگرفته از کتاب منتشرنشده خاطرات عبدالله شهبازی
پنجشنبه، ۹ فروردین ۱۴۰۳/ ۲۸ مارس ۲۰۲۴
قسمت اول
انقلابی مارکسی- لنینی کسی است که هیچ تعلقی ندارد. مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) گفتهاند: «پرولتاریا…
برگرفته از کتاب منتشرنشده خاطرات عبدالله شهبازی
پنجشنبه، ۹ فروردین ۱۴۰۳/ ۲۸ مارس ۲۰۲۴
قسمت اول
انقلابی مارکسی- لنینی کسی است که هیچ تعلقی ندارد. مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) گفتهاند: «پرولتاریا…
خاطراتی از محمد خان ضرغامی.pdf
2 MB
خاطراتی از محمد خان ضرغامی
از کتاب خاطرات منتشرنشده عبدالله شهبازی
بازنویسی و انتشار در وب:
شنبه، ۱۸ فروردین ۱۴۰۳/ ۶ آوریل ۲۰۲۴
فایل پیدیاف
@abdollahshahbazi
از کتاب خاطرات منتشرنشده عبدالله شهبازی
بازنویسی و انتشار در وب:
شنبه، ۱۸ فروردین ۱۴۰۳/ ۶ آوریل ۲۰۲۴
فایل پیدیاف
@abdollahshahbazi
خاطراتی از محمد خان ضرغامی.docx
1.4 MB
خاطراتی از محمد خان ضرغامی
از کتاب خاطرات منتشرنشده عبدالله شهبازی
بازنویسی و انتشار در وب:
شنبه، ۱۸ فروردین ۱۴۰۳/ ۶ آوریل ۲۰۲۴
فایل ورد
@abdollahshahbazi
از کتاب خاطرات منتشرنشده عبدالله شهبازی
بازنویسی و انتشار در وب:
شنبه، ۱۸ فروردین ۱۴۰۳/ ۶ آوریل ۲۰۲۴
فایل ورد
@abdollahshahbazi
دوران_پرآشوب_سلطان_محمد_خان_ایلخانی.pdf
273.1 KB
دوران پرآشوب سلطان محمد خان ایلخانی
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: پنجشنبه، ۲۰ آبان ۱۴۰۰/ ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱
انتشار در کانال تلگرامی: شنبه، ۲۵ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۳ آوریل ۲۰۲۴
فایل پیدیاف
@abdollahshahbazi
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: پنجشنبه، ۲۰ آبان ۱۴۰۰/ ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱
انتشار در کانال تلگرامی: شنبه، ۲۵ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۳ آوریل ۲۰۲۴
فایل پیدیاف
@abdollahshahbazi
دوران_پرآشوب_سلطان_محمد_خان_ایلخانی.docx
58.4 KB
دوران پرآشوب سلطان محمد خان ایلخانی
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: پنجشنبه، ۲۰ آبان ۱۴۰۰/ ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱
انتشار در کانال تلگرامی: شنبه، ۲۵ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۳ آوریل ۲۰۲۴
فایل ورد
@abdollahshahbazi
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: پنجشنبه، ۲۰ آبان ۱۴۰۰/ ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱
انتشار در کانال تلگرامی: شنبه، ۲۵ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۳ آوریل ۲۰۲۴
فایل ورد
@abdollahshahbazi
صعود دشوار ضرغامالدوله ایلخانی.pdf
389.6 KB
صعود دشوار ضرغامالدوله ایلخانی
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: چهارشنبه، ۸ دی ۱۴۰۰/ ۲۹ دسامبر ۲۰۲۱
انتشار در وب: دوشنبه، ۲۷ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۵ آوریل ۲۰۲۴
فایل پیدیاف
@abdollahshahbazi
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: چهارشنبه، ۸ دی ۱۴۰۰/ ۲۹ دسامبر ۲۰۲۱
انتشار در وب: دوشنبه، ۲۷ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۵ آوریل ۲۰۲۴
فایل پیدیاف
@abdollahshahbazi
صعود_دشوار_ضرغامالدوله_ایلخانی.docx
79.6 KB
صعود دشوار ضرغامالدوله ایلخانی
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: چهارشنبه، ۸ دی ۱۴۰۰/ ۲۹ دسامبر ۲۰۲۱
انتشار در وب: دوشنبه، ۲۷ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۵ آوریل ۲۰۲۴
فایل ورد
@abdollahshahbazi
عبدالله شهبازی
اتمام مقاله: چهارشنبه، ۸ دی ۱۴۰۰/ ۲۹ دسامبر ۲۰۲۱
انتشار در وب: دوشنبه، ۲۷ فروردین ۱۴۰۳/ ۱۵ آوریل ۲۰۲۴
فایل ورد
@abdollahshahbazi
Forwarded from نشر اطراف
▪️کتاب «حظ کردیم و افسوس خوردیم» منتشر شد
🔹️دربارهی کتاب
«حظ کردیم و افسوس خوردیم» گزارشی است از سفر دو جوان قاجاری که در سفر اول مظفرالدین شاه به فرنگ همراه او بودهاند. جوانانی که اگرچه نسبت نزدیکی با شاه داشتند اما با حفظ فاصله از او تلاش کردند تا به تنهایی این دنیای تازه را کشف کنند.
دوستعلی خان معیرالممالک و میرزاحسن خان مستوفیالممالک که بعدها چهرههای مهمی در تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران شدند، بخشی از خاطرات سفرشان را در قالب سفرنامههایی در دو سوی یک دفترچه نوشتند. تعدادی از عکسهای دیدهنشدهی مسافران جوان فرنگ و همچنین مظفرالدین شاه قاجار نیز ضمیمهی سفرنامهها شده است. برای کاملتر شدن کتاب نامههایی از این سفر و همچنین گزارشی از یک نشریهی فرانسوی نیز از میان انبوه اسناد و عکسهای به جا مانده از خاندان معیرالممالک انتخاب و برای نخستین بار منتشر شدهاند.
🔹️دربارهی نویسندگان سفرنامه
میرزا حسن خان مستوفیالممالک، نویسندهی سفرنامهی اول کتاب، فرزند میرزا یوسف خان مستوفیالممالک بود. مستوفی در جوانی با عصمتالملوک، نوهی ناصرالدین شاه و دختر امیر دوستمحمد خان معیرالممالک ازدواج کرد. او پس از پایان سفرش و بازگشت به ایران به عنوان وزیر جنگ به مجلس معرفی شد و بعدها و در دورهی سلطنت محمدعلی شاه و احمد شاه قاجار بارها به وزارت جنگ، وزارت مالیه و ریاست وزرا منصوب شد. مستوفی در آغاز جنگ جهانی اول ریاست دولت را بر عهده داشت و بیطرفی ایران را در این جنگ اعلام کرد. او دو بار به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و در دورهی حکومت رضا شاه پهلوی نیز سه دوره ریاست دولت را بر عهده گرفت.
نویسندهی دوم این سفرنامه دوستعلی خان معیرالممالک، فرزند دوستمحمد خان و نوهی ناصرالدین شاه قاجار بود. او با دختر علیاصغر خان امینالسلطان، صدراعظم وقت ناصرالدین شاه و دوست نزدیک پدرش، ازدواج کرد. دوستعلی خان در دورهی صدارت امینالسلطان منصب وزارت مخزن نظام یا سررشتهداری قوای نظامی را بر عهده گرفت و محاسبهی اموال و خرید و فروش مایحتاج وزارت جنگ را به او سپردند. معیرالممالک به خاطر اتفاقاتی از مناصب دولتی کنارهگیری کرد و مشغول نقاشی، شکار، پرورش ماکیان و تشکیل محافل تفریحی و فرهنگی شد. از دیگر کارهای او نوشتن خاطراتش از دوران ناصرالدین شاه بود. کتابهای «رجال عصر ناصری»، «یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه» و «وقایعالزمان» از آثار اوست.
🔹️دربارهی سفرنامههای نشر اطراف
نشر اطراف با تمرکز بر روایتهای واقعیتمحور، از نخستین روزهای کارش به ژانر سفرنامه توجهی خاص داشته است. این فرم نوشتاری که قدمتی طولانی در ادبیات جهانی دارد، از نمونههای شاخص روایتهای واقعی است. زبان روایی دورهی قاجار نیز اهمیت سفرنامههای این دوران را بیشتر کرده است و تا کنون هشت سفرنامهی قاجاری (مجموعهی تماشای شهر و مجموعهی سفرنامههای قدیمی زنان) منتشر و با استقبال خوب مخاطبان مواجه شده است. به علاوه، چهار سفرنامهی مصور (در بخش ترجمه)، یک سفرنامهی تألیفی معاصر و سفرنامهای سهجلدی نیز در نشر ادامه (واحد کودک و نوجوان اطراف) برای علاقمندان این ژانر منتشر شده است.
📚اطلاعات کتاب
▫️حظ کردیم و افسوس خوردیم
▫️به کوشش فاطمه معزی و پدرام خسرونژاد
▫️تعداد صفحات: ۱۸۴
▫️خرید از کتابفروشیها و سایت atraf.ir
@atrafpublication
🔹️دربارهی کتاب
«حظ کردیم و افسوس خوردیم» گزارشی است از سفر دو جوان قاجاری که در سفر اول مظفرالدین شاه به فرنگ همراه او بودهاند. جوانانی که اگرچه نسبت نزدیکی با شاه داشتند اما با حفظ فاصله از او تلاش کردند تا به تنهایی این دنیای تازه را کشف کنند.
دوستعلی خان معیرالممالک و میرزاحسن خان مستوفیالممالک که بعدها چهرههای مهمی در تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران شدند، بخشی از خاطرات سفرشان را در قالب سفرنامههایی در دو سوی یک دفترچه نوشتند. تعدادی از عکسهای دیدهنشدهی مسافران جوان فرنگ و همچنین مظفرالدین شاه قاجار نیز ضمیمهی سفرنامهها شده است. برای کاملتر شدن کتاب نامههایی از این سفر و همچنین گزارشی از یک نشریهی فرانسوی نیز از میان انبوه اسناد و عکسهای به جا مانده از خاندان معیرالممالک انتخاب و برای نخستین بار منتشر شدهاند.
🔹️دربارهی نویسندگان سفرنامه
میرزا حسن خان مستوفیالممالک، نویسندهی سفرنامهی اول کتاب، فرزند میرزا یوسف خان مستوفیالممالک بود. مستوفی در جوانی با عصمتالملوک، نوهی ناصرالدین شاه و دختر امیر دوستمحمد خان معیرالممالک ازدواج کرد. او پس از پایان سفرش و بازگشت به ایران به عنوان وزیر جنگ به مجلس معرفی شد و بعدها و در دورهی سلطنت محمدعلی شاه و احمد شاه قاجار بارها به وزارت جنگ، وزارت مالیه و ریاست وزرا منصوب شد. مستوفی در آغاز جنگ جهانی اول ریاست دولت را بر عهده داشت و بیطرفی ایران را در این جنگ اعلام کرد. او دو بار به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و در دورهی حکومت رضا شاه پهلوی نیز سه دوره ریاست دولت را بر عهده گرفت.
نویسندهی دوم این سفرنامه دوستعلی خان معیرالممالک، فرزند دوستمحمد خان و نوهی ناصرالدین شاه قاجار بود. او با دختر علیاصغر خان امینالسلطان، صدراعظم وقت ناصرالدین شاه و دوست نزدیک پدرش، ازدواج کرد. دوستعلی خان در دورهی صدارت امینالسلطان منصب وزارت مخزن نظام یا سررشتهداری قوای نظامی را بر عهده گرفت و محاسبهی اموال و خرید و فروش مایحتاج وزارت جنگ را به او سپردند. معیرالممالک به خاطر اتفاقاتی از مناصب دولتی کنارهگیری کرد و مشغول نقاشی، شکار، پرورش ماکیان و تشکیل محافل تفریحی و فرهنگی شد. از دیگر کارهای او نوشتن خاطراتش از دوران ناصرالدین شاه بود. کتابهای «رجال عصر ناصری»، «یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه» و «وقایعالزمان» از آثار اوست.
🔹️دربارهی سفرنامههای نشر اطراف
نشر اطراف با تمرکز بر روایتهای واقعیتمحور، از نخستین روزهای کارش به ژانر سفرنامه توجهی خاص داشته است. این فرم نوشتاری که قدمتی طولانی در ادبیات جهانی دارد، از نمونههای شاخص روایتهای واقعی است. زبان روایی دورهی قاجار نیز اهمیت سفرنامههای این دوران را بیشتر کرده است و تا کنون هشت سفرنامهی قاجاری (مجموعهی تماشای شهر و مجموعهی سفرنامههای قدیمی زنان) منتشر و با استقبال خوب مخاطبان مواجه شده است. به علاوه، چهار سفرنامهی مصور (در بخش ترجمه)، یک سفرنامهی تألیفی معاصر و سفرنامهای سهجلدی نیز در نشر ادامه (واحد کودک و نوجوان اطراف) برای علاقمندان این ژانر منتشر شده است.
📚اطلاعات کتاب
▫️حظ کردیم و افسوس خوردیم
▫️به کوشش فاطمه معزی و پدرام خسرونژاد
▫️تعداد صفحات: ۱۸۴
▫️خرید از کتابفروشیها و سایت atraf.ir
@atrafpublication
ماجرای کوزیچکین
قسمت دوم از شش قسمت
حبیبالله بیطرف (متولد ۱۳۳۵ در یزد) دانشجوی ورودی سال ۱۳۵۳ به رشته راه و ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و یکی از اعضای شورای مرکزی دانشجویان اسلامگرایی که در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا را اشغال کردند و به «دانشجویان خط امام» معروف شدند. بیطرف سپس به عضویت سپاه پاسداران تازه تأسیس درآمد و با تشکیل سازمان اطلاعاتی نخستوزیری، با نام «دفتر اطلاعات و تحقیقات» در مهر ۱۳۵۹، مسئول امور مربوط به شوروی و حزب توده و از گردانندگان اصلی این سازمان شد. بیطرف از سال ۱۳۶۵ استاندار یزد بود و در سالهای ۱۳۶۹- ۱۳۷۲ معاون آموزشی وزارت نیرو و در سالهای ۱۳۷۶- ۱۳۸۴، در دولت خاتمی، وزیر نیرو. او در سال ۱۳۷۷ از بنیانگذاران «جبهه مشارکت ایران اسلامی» بود که سرشناسترین سازمان اصلاحطلب بشمار میرفت.
از مفاد جلسه یا جلسات دو فرستاده اطلاعاتی ایران با کوزیچکین و مقامات سازمان اطلاعاتی بریتانیا در پاکستان مطلع نیستم ولی تصور نمیکنم اسناد یا اسناد مهمی دال بر فعالیتهای غیرقانونی و مخفی حزب توده ارائه شده باشد. بعداً توضیح میدهم که کوزیچکین در جایگاهی نبود که از اطلاعات پنهان فعالیت حزب توده مطلع باشد و اصولاً ارتباط حزب توده با ایستگاه کا. گ. ب. در تهران بنحوی نبود که اطلاعات پنهان حزب به آنان انتقال یابد.
سعید حجاریان در گفتگو با مجله اندیشه پویا (شماره ۲، تیر و مرداد ۱۳۹۱) گفته است: یادم نمیآید آنها اسنادی را همراه آورده باشند اما «اسم نفوذیها را کوزیچکین آورده بود.» این ادعا نیز نادرست است. اسامی «نفوذیها» در اختیار ایستگاه کا. گ. ب. نبود که کوزیچکین از آن مطلع شود و به مقامات اطلاعاتی بریتانیا و سپس ایران منتقل کند. در سال ۱۳۷۰، همزمان با انتشار متن انگلیسی خاطرات کوزیچکین، نقد مفصلی در ۸۵ صفحه (قطع وزیری) بر این کتاب نگاشتم. آنجا به تفصیل توضیح دادم که اینگونه ادعاها درباره اطلاعات کوزیچکین به چه دلیل نادرست است.*
----
* Vladimir Kuzichkin, Inside the KGB: My Life in Soviet Intelligence, New York: Pantheon Books, 1990.
[عبدالله شهبازی،] «آمیزهای پیدا از جعل و واقعیت: سیری در خاطرات ولادیمیر کوزیچکین»، مطالعات سیاسی، کتاب اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پائیز ۱۳۷۰، صص ۲۷۵- ۳۶۰.
قسمت دوم از شش قسمت
حبیبالله بیطرف (متولد ۱۳۳۵ در یزد) دانشجوی ورودی سال ۱۳۵۳ به رشته راه و ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و یکی از اعضای شورای مرکزی دانشجویان اسلامگرایی که در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا را اشغال کردند و به «دانشجویان خط امام» معروف شدند. بیطرف سپس به عضویت سپاه پاسداران تازه تأسیس درآمد و با تشکیل سازمان اطلاعاتی نخستوزیری، با نام «دفتر اطلاعات و تحقیقات» در مهر ۱۳۵۹، مسئول امور مربوط به شوروی و حزب توده و از گردانندگان اصلی این سازمان شد. بیطرف از سال ۱۳۶۵ استاندار یزد بود و در سالهای ۱۳۶۹- ۱۳۷۲ معاون آموزشی وزارت نیرو و در سالهای ۱۳۷۶- ۱۳۸۴، در دولت خاتمی، وزیر نیرو. او در سال ۱۳۷۷ از بنیانگذاران «جبهه مشارکت ایران اسلامی» بود که سرشناسترین سازمان اصلاحطلب بشمار میرفت.
از مفاد جلسه یا جلسات دو فرستاده اطلاعاتی ایران با کوزیچکین و مقامات سازمان اطلاعاتی بریتانیا در پاکستان مطلع نیستم ولی تصور نمیکنم اسناد یا اسناد مهمی دال بر فعالیتهای غیرقانونی و مخفی حزب توده ارائه شده باشد. بعداً توضیح میدهم که کوزیچکین در جایگاهی نبود که از اطلاعات پنهان فعالیت حزب توده مطلع باشد و اصولاً ارتباط حزب توده با ایستگاه کا. گ. ب. در تهران بنحوی نبود که اطلاعات پنهان حزب به آنان انتقال یابد.
سعید حجاریان در گفتگو با مجله اندیشه پویا (شماره ۲، تیر و مرداد ۱۳۹۱) گفته است: یادم نمیآید آنها اسنادی را همراه آورده باشند اما «اسم نفوذیها را کوزیچکین آورده بود.» این ادعا نیز نادرست است. اسامی «نفوذیها» در اختیار ایستگاه کا. گ. ب. نبود که کوزیچکین از آن مطلع شود و به مقامات اطلاعاتی بریتانیا و سپس ایران منتقل کند. در سال ۱۳۷۰، همزمان با انتشار متن انگلیسی خاطرات کوزیچکین، نقد مفصلی در ۸۵ صفحه (قطع وزیری) بر این کتاب نگاشتم. آنجا به تفصیل توضیح دادم که اینگونه ادعاها درباره اطلاعات کوزیچکین به چه دلیل نادرست است.*
----
* Vladimir Kuzichkin, Inside the KGB: My Life in Soviet Intelligence, New York: Pantheon Books, 1990.
[عبدالله شهبازی،] «آمیزهای پیدا از جعل و واقعیت: سیری در خاطرات ولادیمیر کوزیچکین»، مطالعات سیاسی، کتاب اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پائیز ۱۳۷۰، صص ۲۷۵- ۳۶۰.
ماجرای کوزیچکین
قسمت چهارم از شش قسمت
طبق مندرجات مقاله راسبریجر، کوزیچکین از اوایل سال ۱۹۸۱/ زمستان ۱۳۵۹، یعنی تا زمان فرارش حدود ۱۸ ماه، برای سرویس اطلاعاتی بریتانیا کار کرد. ولی بنوشته دمیتری آسینوفسکی، لئونید شبارشین، مسئول ایستگاه کا. گ. ب. در ایران در سالهای ۱۹۷۹- ۱۹۸۳، و سایر نیروهای قدیمی و کارکشته کا. گ. ب. تأکید میکنند که کوزیچکین از خیلی قبل با سازمان اطلاعاتی بریتانیا کار میکرد.
Dmitry Asinovskiy, “A Priest does not consider the toppling of the Shah as an option,” The KGB and the revolution in Iran, Iranian Studies, Vol. 55 - Issue 4, October 2022, p. 945.
شبارشین اشاره میکند به ماجرای ولادیمیر گولووانف و خانوادهاش که در اواسط ژوئن ۱۹۸۰، یعنی اواخر خرداد و اوایل تیر ۱۳۵۹، در اثر تعقیب و آزار مضاعف خود و خانوادهاش و زیرورو کردن آپارتمانشان مجبور به خروج از ایران شدند. بنظر شبارشین این عملیات کار ام. آی. سیکس و ساواما بود. او مینویسد: انگلیسیها با همکاری بقایای ساواک توطئه چیدند تا معاونش، «ولادیمیر گ.»، را از سر راه بردارند و مسیر را برای رسیدن کوزیچکین «خائن» به مقام بالاتر و نزدیکتر به شبارشین هموار کنند.
Leonid Shebarshin, The Hand of Moscow: Notes of a Chief of the Soviet Intelligence Service, 1992, 10 pages.
کوزیچکین در خاطراتش ماجرای آزار گولووانف و خانوادهاش و خروج او از ایران را شرح داده است. گولووانف رئیس کوزیچکین بود و با رفتن او کوزیچکین به جایش در جایگاه رئیس شاخه N [مسئول فعالیتهای غیرقانونی] قرار گرفت. ولادیمیر کوزیچکین، کا. گ. ب. در ایران، ترجمه اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، تهران: اسماعیل زند، چاپ اول، ۱۳۷۰، صص ۴۷۶- ۴۸۰.
اسناد مربوط به کوزیچکین، هم در آرشیو اطلاعاتی شوروی سابق هم در آرشیو ام. آی. سیکس بریتانیا، تا به امروز طبقهبندیشده است و در دسترس محققین نیست.
Asinovskiy, ibid, p. 945.
معهذا، با توجه به قرائن فوق، بنظر میرسد این نظر درست است که کوزیچکین از مدتها قبل، احتمالاً از سال ۱۳۵۸ یا اوایل ۱۳۵۹، با نیروهای اداره کل هشتم ساواک و از این طریق با ام. آی. سیکس بریتانیا همکاری میکرد.
@abdollahshahbazi
قسمت چهارم از شش قسمت
طبق مندرجات مقاله راسبریجر، کوزیچکین از اوایل سال ۱۹۸۱/ زمستان ۱۳۵۹، یعنی تا زمان فرارش حدود ۱۸ ماه، برای سرویس اطلاعاتی بریتانیا کار کرد. ولی بنوشته دمیتری آسینوفسکی، لئونید شبارشین، مسئول ایستگاه کا. گ. ب. در ایران در سالهای ۱۹۷۹- ۱۹۸۳، و سایر نیروهای قدیمی و کارکشته کا. گ. ب. تأکید میکنند که کوزیچکین از خیلی قبل با سازمان اطلاعاتی بریتانیا کار میکرد.
Dmitry Asinovskiy, “A Priest does not consider the toppling of the Shah as an option,” The KGB and the revolution in Iran, Iranian Studies, Vol. 55 - Issue 4, October 2022, p. 945.
شبارشین اشاره میکند به ماجرای ولادیمیر گولووانف و خانوادهاش که در اواسط ژوئن ۱۹۸۰، یعنی اواخر خرداد و اوایل تیر ۱۳۵۹، در اثر تعقیب و آزار مضاعف خود و خانوادهاش و زیرورو کردن آپارتمانشان مجبور به خروج از ایران شدند. بنظر شبارشین این عملیات کار ام. آی. سیکس و ساواما بود. او مینویسد: انگلیسیها با همکاری بقایای ساواک توطئه چیدند تا معاونش، «ولادیمیر گ.»، را از سر راه بردارند و مسیر را برای رسیدن کوزیچکین «خائن» به مقام بالاتر و نزدیکتر به شبارشین هموار کنند.
Leonid Shebarshin, The Hand of Moscow: Notes of a Chief of the Soviet Intelligence Service, 1992, 10 pages.
کوزیچکین در خاطراتش ماجرای آزار گولووانف و خانوادهاش و خروج او از ایران را شرح داده است. گولووانف رئیس کوزیچکین بود و با رفتن او کوزیچکین به جایش در جایگاه رئیس شاخه N [مسئول فعالیتهای غیرقانونی] قرار گرفت. ولادیمیر کوزیچکین، کا. گ. ب. در ایران، ترجمه اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، تهران: اسماعیل زند، چاپ اول، ۱۳۷۰، صص ۴۷۶- ۴۸۰.
اسناد مربوط به کوزیچکین، هم در آرشیو اطلاعاتی شوروی سابق هم در آرشیو ام. آی. سیکس بریتانیا، تا به امروز طبقهبندیشده است و در دسترس محققین نیست.
Asinovskiy, ibid, p. 945.
معهذا، با توجه به قرائن فوق، بنظر میرسد این نظر درست است که کوزیچکین از مدتها قبل، احتمالاً از سال ۱۳۵۸ یا اوایل ۱۳۵۹، با نیروهای اداره کل هشتم ساواک و از این طریق با ام. آی. سیکس بریتانیا همکاری میکرد.
@abdollahshahbazi