Forwarded from یادهای ما
پیشانینوشتِ #صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکل گیری خاورمیانه معاصر
#دیوید_فرامکین / ترجمهی حسن افشار
نشر ماهی
@yaadhayema
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکل گیری خاورمیانه معاصر
#دیوید_فرامکین / ترجمهی حسن افشار
نشر ماهی
@yaadhayema
دانشمند آمریکایی، جیمز هنری برستید، نظریهی پرطرفداری مطرح کرده بود بدین مضمون که تمدن معاصر _ یعنی تمدن اروپا ــ نه از یونان و روم، بلکه از خاورمیانه سرچشمه گرفته است: از مصر و یهودیه، بابل و آشور، سومر و اکد. تمدنی که ریشههایش به هزاران سال پیش میرسید، به پادشاهیهای خاورمیانه که دیرزمانی پیش از میان رفته بودند، اینک به برتری جهانی ملتهای اروپایی، آرمانها و روش زندگی آنها منجر شده بود.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
تا روشنایی بنویس!
پیشانینوشتِ #صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکل گیری خاورمیانه معاصر #دیوید_فرامکین / ترجمهی حسن افشار نشر ماهی @yaadhayema
سلام دوستای عزیزم، امیدوارم حال همگیتون خوب باشه و تنتون سلامت
اگه این کتاب رو دارین و خواستین با هم بخونیم، بهم پیام بدین ❤️
آیدی من:
@zahramahboubi
اگه این کتاب رو دارین و خواستین با هم بخونیم، بهم پیام بدین ❤️
آیدی من:
@zahramahboubi
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️چیزی برای فهمیدن وجود ندارد
چیزی برای فهمیدن وجود ندارد. نجویده قورت بده وگرنه خفهات میکند. همه دارند دروغ میگویند. همه دارند رنج و سردرگمی تو را انکار میکنند. همه دارند همه چیز را انکار میکنند. نمیفهمی؟ تلاش نکن. اینقدر خبرها را بالا و پایین نکن. حقیقتی آنجا وجود ندارد. حتی توی خیلی از کتابها هم دیگر حقیقتی نیست. جهانِ مدرن؟ حقوق بشر؟ اخلاق؟ حقوق شهروندی؟ جهانوطن بودن؟ عدالت؟ نه، ممنونم. بگذارید این زندگی را با سردرگمی کمتری به پایان ببریم.
حقیقت همین صداهایی بود که نمیگذاشت بخوابی، همان وحشتی بود که تو را از خواب بیدار میکرد، همان خانه دوستت بود که ویران شد، همان کودکی بود که هر روز میپرسید مامان تو هم میمیری؟ همان دختری بود که زیر آوار ماند، حقیقیت همان شهری بود که روزها کابوس دید، همین قلب ما بود که مچاله شد. حقیقت همین چیزهای نزدیک لمسکردنی است. بقیهاش دروغهایی است که وقتی حقیقتشان آشکار میشود احساس خیانت دیدن پیدا میکنی. حقیقت همان چیزی است که دولتها نیستند. حقیقت همین زندگی کوتاه من و تو است که با دروغ انکار میشود.
نمیفهمی چه اتفاقی افتاده؟ تلاش نکن. هیچ کس دیگر نمیفهمد. سیاست آنگونه که ما فکر میکردیم میفهمیم به پایان رسیده. مابقیاش خیالات شیادها و غیبگویی پیشگوهاست. چرا اینقدر عصبانیام؟ چون رنج کشیدیم و می کشیم و نمیفهمیم چرا و هر آن منتظر آشکار شدن فریبی هستیم.
@TheWorldasISee
▫️چیزی برای فهمیدن وجود ندارد
چیزی برای فهمیدن وجود ندارد. نجویده قورت بده وگرنه خفهات میکند. همه دارند دروغ میگویند. همه دارند رنج و سردرگمی تو را انکار میکنند. همه دارند همه چیز را انکار میکنند. نمیفهمی؟ تلاش نکن. اینقدر خبرها را بالا و پایین نکن. حقیقتی آنجا وجود ندارد. حتی توی خیلی از کتابها هم دیگر حقیقتی نیست. جهانِ مدرن؟ حقوق بشر؟ اخلاق؟ حقوق شهروندی؟ جهانوطن بودن؟ عدالت؟ نه، ممنونم. بگذارید این زندگی را با سردرگمی کمتری به پایان ببریم.
حقیقت همین صداهایی بود که نمیگذاشت بخوابی، همان وحشتی بود که تو را از خواب بیدار میکرد، همان خانه دوستت بود که ویران شد، همان کودکی بود که هر روز میپرسید مامان تو هم میمیری؟ همان دختری بود که زیر آوار ماند، حقیقیت همان شهری بود که روزها کابوس دید، همین قلب ما بود که مچاله شد. حقیقت همین چیزهای نزدیک لمسکردنی است. بقیهاش دروغهایی است که وقتی حقیقتشان آشکار میشود احساس خیانت دیدن پیدا میکنی. حقیقت همان چیزی است که دولتها نیستند. حقیقت همین زندگی کوتاه من و تو است که با دروغ انکار میشود.
نمیفهمی چه اتفاقی افتاده؟ تلاش نکن. هیچ کس دیگر نمیفهمد. سیاست آنگونه که ما فکر میکردیم میفهمیم به پایان رسیده. مابقیاش خیالات شیادها و غیبگویی پیشگوهاست. چرا اینقدر عصبانیام؟ چون رنج کشیدیم و می کشیم و نمیفهمیم چرا و هر آن منتظر آشکار شدن فریبی هستیم.
@TheWorldasISee
صحنهی سیاسی خاورمیانه در آن زمان زمین تا آسمان با امروز تفاوت داشت. اسرائیل، اردن، سوریه، عراق و عربستان سعودی وجود نداشتند. بیشتر خاورمیانه قرنها در قبضهی قدرت سهلانگار و خوابآلود عثمانی بود. در امپراتوری عثمانی، تاریخ مثل هر چیز دیگری کند حرکت میکرد.
امروزه، در پایان قرن بیستم، سیاست در خاورمیانه یکسره متفاوت است و به بشکهی باروت میماند. اصلیترین نقش را در آفرینش این خاورمیانهی جدید - گاهی ناخواسته ــ وينستون چرچیل بازی کرد که پیش از جنگ جهانی اول سیاستمداری بود جوان و سخت غیرقابلاعتماد، بدون کوچکترین علاقهای به آسیای مسلمان. تقدیر غریبی بارها چرچیل و خاورمیانه را سر راه یکدیگر سبز کرد که آثارش هنوز باقی است؛ برخی خطوط مرزی که همچون جای زخم بر سیمای خاورمیانه نشسته و یادگار آن برخوردها با چرچیل است.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
امروزه، در پایان قرن بیستم، سیاست در خاورمیانه یکسره متفاوت است و به بشکهی باروت میماند. اصلیترین نقش را در آفرینش این خاورمیانهی جدید - گاهی ناخواسته ــ وينستون چرچیل بازی کرد که پیش از جنگ جهانی اول سیاستمداری بود جوان و سخت غیرقابلاعتماد، بدون کوچکترین علاقهای به آسیای مسلمان. تقدیر غریبی بارها چرچیل و خاورمیانه را سر راه یکدیگر سبز کرد که آثارش هنوز باقی است؛ برخی خطوط مرزی که همچون جای زخم بر سیمای خاورمیانه نشسته و یادگار آن برخوردها با چرچیل است.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
تا روشنایی بنویس!
سلام دوستای عزیزم، امیدوارم حال همگیتون خوب باشه و تنتون سلامت اگه این کتاب رو دارین و خواستین با هم بخونیم، بهم پیام بدین ❤️ آیدی من: @zahramahboubi
لینک گروهِ همخوانی کتاب:
(فعلا قراره کتاب #صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد رو همخوانی کنیم و در مورد اینکه ادامه داشته باشه و کتابهای دیگهای هم بخونیم یا نه تصمیمی نگرفتم.)
https://www.tgoop.com/abooklovergroup
(فعلا قراره کتاب #صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد رو همخوانی کنیم و در مورد اینکه ادامه داشته باشه و کتابهای دیگهای هم بخونیم یا نه تصمیمی نگرفتم.)
https://www.tgoop.com/abooklovergroup
هر دلداری، یا تا اندازهای میشود گفت هر کسی، در نظر ما ژانوس* است، که چهرهٔ خوشش را میبینیم اگر ترکمان کند، و چهرهٔ ملالآورش را، اگر بدانیم که همواره در اختیار ماست. اما همنشینی همیشگی با آلبرتین از جنبهٔ دیگری هم رنجآور بود که اینجا نمیتوانم بیانش کنم. وحشتناک است که زندگی کس دیگری چون بمبی به زندگی آدم وصل باشد، که اگر نگهش نداری و ولش کنی مرتکب جنایت شده باشی.
*در اساطیر رمی ژانوس خدای موفقیت بود. پرستشگاهش در رم نمایی بهسوی مشرق و نمای دیگری بهسوی مغرب و دو در داشت. میان این دو در پیکرهای از او افراشته بود که دو چهره، یکی پیر و دیگری جوان داشت. نام ماه ژانویه از نام او میآید.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
*در اساطیر رمی ژانوس خدای موفقیت بود. پرستشگاهش در رم نمایی بهسوی مشرق و نمای دیگری بهسوی مغرب و دو در داشت. میان این دو در پیکرهای از او افراشته بود که دو چهره، یکی پیر و دیگری جوان داشت. نام ماه ژانویه از نام او میآید.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
Forwarded from سینما پارادیـزو
▪️برتولت برشت
ـــ امیدبستگان
ـــ به چه امید بستهاید؟
به اینکه کران، به سخنان شما گوش بسپارند؟
آزمندان
به شما چیزی ببخشند؟
گرگها به جای دریدنتان، به شما غذایی بدهند؟
و ببرهای درنده
بهمهربانی از شما دعوت کنند
که دندانهایشان را بکشید؟
به این امید بستهاید؟
▫️Utopia (1983)
▫️Sohrab Shahid-Saless
🎥 @CinemaParadisooo
ـــ امیدبستگان
ـــ به چه امید بستهاید؟
به اینکه کران، به سخنان شما گوش بسپارند؟
آزمندان
به شما چیزی ببخشند؟
گرگها به جای دریدنتان، به شما غذایی بدهند؟
و ببرهای درنده
بهمهربانی از شما دعوت کنند
که دندانهایشان را بکشید؟
به این امید بستهاید؟
▫️Utopia (1983)
▫️Sohrab Shahid-Saless
🎥 @CinemaParadisooo
مُرده بود. مُرده تا ابد؟ کسی چه میداند؟ البته آزمایشهای احضار روح و دگمهای مذهبی ماندگاری روح را اثبات نمیکند. اما میتوان گفت که همهچیز بهصورتی است که انگار با کولباری از تعهداتی به این زندگی پا میگذاریم که در زندگی پیشینی به عهده گرفتهایم؛ در شرایط زندگیِ این دنیا هیچ دلیلی وجود ندارد که خود را ملزم به درستکاری، ظرافت، رفتار مؤدبانه بدانیم، همچنانکه هنرمند بیخدا هیچ اجباری ندارد بیست بار قطعهای را از نو بسراید که ستایشی که خواهد انگیخت برای بدنش که کرمها میخورند اهمیت چندانی نخواهد داشت، هم آنچنان که دیوار کوچک زرد رنگی که نقاشی آن را با اینهمه مهارت و ظرافت کشیده که تا ابد ناشناخته خواهد ماند و از او فقط همین نام ورمیر را میدانیم. همهٔ این تعهداتی که در زندگی کنونی منزلتی ندارند انگار از آنِ دنیای دیگریاند که بر نیکی، ملاحظه، فداکاری متکی است، دنیایی یکسره متفاوت با این یکی، که از آن بیرون آمدهایم تا بر این یکی زاده شویم، شاید پیش از آنکه دوباره به آن برگردیم و دوباره در لوای قانونهای ناشناختهای زندگی کنیم که تابعشان بودیم چون معرفتشان در درونمان بود، بیآنکه بدانیم آنها را چه کسی در ما نهفته است، قانونهایی که هـر تلاش ژرف اندیشه به آنها نزدیکمان میکند و فقط ـ و هنوز! ـ به چشم کوتهاندیشان نمیآیند. پس تصور اینکه برگوت تا ابد نمرده باشد باورنکردنی نیست.
به خاکش سپردند اما در سرتاسر شب سوگ، در ویترینهای روشن، کتابهایش سه به سه کنار هم چیده چون فرشتههایی با بالهای گشوده در احیا بودند، و انگار نشانهٔ رستاخیز کسی که دیگر نبود.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
به خاکش سپردند اما در سرتاسر شب سوگ، در ویترینهای روشن، کتابهایش سه به سه کنار هم چیده چون فرشتههایی با بالهای گشوده در احیا بودند، و انگار نشانهٔ رستاخیز کسی که دیگر نبود.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
Forwarded from گورنوشتهها (کولیوَش)
خیابان کاتالین
ماگدا سابو
بازگردانیِ نصراله مرادیانی
اما هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهی تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی. این را هم فهمیده بودند که پابهسنگذاشتن گذشته را، گذشتهای که در کودکی و آغار بلوغشان مشخص و سربسته بود، از آنها گرفته و مثل نامهای سرگشاده بازش کرده است. هر آنچه تابهحال برایشان اتفاق افتاده بود همچنان به گذشتهشان شکل میداد، اما حالا بهیکباره اوضاع فرق کرده بود. از زمان چیزی نمانده بود جز لحظاتی بهخصوص، از اتفاقهای مهم هیچ جز گوشهای از آنها، از جاهای آشنا فقط پسزمینهای از تکصحنهای، و اینگونه، در آخر کار، میفهمیدند که از میان همهی چیزهایی که تا حالا به زندگیشان شکل داده است تنها یکی دوجا و چند لحظه واقعاً اهمیت دارد. باقی چیزها صرفاً مثل پوشال وجود شکنندهشان را در میان میگرفت، پوشالی که توی چمدان چپانده میشد تا از محتویات چمدان در برابر سفری دورودراز که در راه است محافظت کند. درعینحال دریافته بودند که تفاوت میان زندهها و مردهها صرفاً تفاوتی کیفی است، تفاوتی که چندان به حساب نمیآید؛ و پی برده بودند که در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهی مرگ فریاد میزند.
ماگدا سابو
بازگردانیِ نصراله مرادیانی
اما هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهی تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی. این را هم فهمیده بودند که پابهسنگذاشتن گذشته را، گذشتهای که در کودکی و آغار بلوغشان مشخص و سربسته بود، از آنها گرفته و مثل نامهای سرگشاده بازش کرده است. هر آنچه تابهحال برایشان اتفاق افتاده بود همچنان به گذشتهشان شکل میداد، اما حالا بهیکباره اوضاع فرق کرده بود. از زمان چیزی نمانده بود جز لحظاتی بهخصوص، از اتفاقهای مهم هیچ جز گوشهای از آنها، از جاهای آشنا فقط پسزمینهای از تکصحنهای، و اینگونه، در آخر کار، میفهمیدند که از میان همهی چیزهایی که تا حالا به زندگیشان شکل داده است تنها یکی دوجا و چند لحظه واقعاً اهمیت دارد. باقی چیزها صرفاً مثل پوشال وجود شکنندهشان را در میان میگرفت، پوشالی که توی چمدان چپانده میشد تا از محتویات چمدان در برابر سفری دورودراز که در راه است محافظت کند. درعینحال دریافته بودند که تفاوت میان زندهها و مردهها صرفاً تفاوتی کیفی است، تفاوتی که چندان به حساب نمیآید؛ و پی برده بودند که در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهی مرگ فریاد میزند.
سیاست دولت بریتانیا در قرن نوزدهم حمایت از حکومتهای اسلامی متزلزل آسیا در برابر دخالتها، اقدامات براندازانه و حملههای اروپاییها بود. بنابراین طولی نکشید که حریف اصلیاش امپراتوری روسیه شد. خنثی کردن طرحهای روسیه در آسیا دغدغهی چندین نسل از سران لشکری و کشوری بریتانیا شد. این تلاش آنها «بازی بزرگ»شان بود که قمار بزرگی به شمار میرفت. جورج کرزن، که بعدها نایبالسلطنهی هند شد، آن قمار را اینگونه تعریف کرد: «ترکستان، افغانستان ماورای قفقاز، ایران… برای بسیاری این نامها فقط افقهای دور را تداعی میکنند... اعتراف میکنم که از نظر من آنها مهرههای شطرنجی هستند در دست کسانی که بناست با آنها بر سر فرمانروایی دنیا بازی کنند.» ملکه ویکتوریا صراحت بیشتری به خرج داد و گفت: «مسئله این است که آقای دنیا روسیه باشد یا بریتانیا.»
گویا نخستینبار آرتور کانولی، افسر انگلیسی، آن را «بازی بزرگ» نامیده بود. خود او در کوههای هیمالایا و بیابانهای آسیای میانه دلیرانه بازی کرد و شکست موحشی خورد: امیر ازبکی او را گرفت و دو ماه در چاهی پر از حشرات موذی و مارمولک انداخت. بعد پیکر فرسودهاش را بیرون کشیدند و سر از تناش جدا کردند. عبارت «بازی بزرگ» در یادداشتهای او یافت شد و یکی از مورخان نخستین جنگ افغانستان آن را نقل کرد. ردیارد کیپلینگ با رمانش کیم آن را بر سر زبانها انداخت. رمان دربارهی پسربچهای انگلیسی-هندی است که استادی افغان دارد و با هم، در مسیر هندوستان، توطئههای روسها را نقشبرآب میکنند.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
گویا نخستینبار آرتور کانولی، افسر انگلیسی، آن را «بازی بزرگ» نامیده بود. خود او در کوههای هیمالایا و بیابانهای آسیای میانه دلیرانه بازی کرد و شکست موحشی خورد: امیر ازبکی او را گرفت و دو ماه در چاهی پر از حشرات موذی و مارمولک انداخت. بعد پیکر فرسودهاش را بیرون کشیدند و سر از تناش جدا کردند. عبارت «بازی بزرگ» در یادداشتهای او یافت شد و یکی از مورخان نخستین جنگ افغانستان آن را نقل کرد. ردیارد کیپلینگ با رمانش کیم آن را بر سر زبانها انداخت. رمان دربارهی پسربچهای انگلیسی-هندی است که استادی افغان دارد و با هم، در مسیر هندوستان، توطئههای روسها را نقشبرآب میکنند.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
Forwarded from کتاب تحریر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Gaspar Noé. Love. 2015
و جانش از دلِ رنجی شیرین، به روشنیِ ماه که از پردۀ ابرهایی ظریف، بیرون میزد؛ و این دختر آسمانی در غم خود به آن گل محبوب میمانست که خوشتر دارد در خلوت شب عطر بیفشاند.
— فریدریش هُلدرلین. هیپِریون یا گوشهنشین در یونان. ترجمۀ محمود حدادی
Wie der Mond aus zartem Gewölke, hob sich ihr Geist aus schönem Leiden empor; das himmlische Mädchen stand in seiner Wehmut da, wie die Blume, die in der Nacht am lieblichsten duftet.
— Friedrich Hölderlin. Hyperion oder Der Eremit in Griechenland. 1797
و جانش از دلِ رنجی شیرین، به روشنیِ ماه که از پردۀ ابرهایی ظریف، بیرون میزد؛ و این دختر آسمانی در غم خود به آن گل محبوب میمانست که خوشتر دارد در خلوت شب عطر بیفشاند.
— فریدریش هُلدرلین. هیپِریون یا گوشهنشین در یونان. ترجمۀ محمود حدادی
Wie der Mond aus zartem Gewölke, hob sich ihr Geist aus schönem Leiden empor; das himmlische Mädchen stand in seiner Wehmut da, wie die Blume, die in der Nacht am lieblichsten duftet.
— Friedrich Hölderlin. Hyperion oder Der Eremit in Griechenland. 1797
کاملاً ممکن است که عشق و سپس بیاعتنایی یا نفرت مورل از برادرزادهٔ ژوپین صادقانه بوده باشد. بدبختانه این نخستین بار (و البته آخرین بار) نبود که چنین رفتار میکرد، و اینگونه ناگهانی با دختری «بههم میزد» که سوگند خورده بود تا ابد دوستش بدارد، تا آنجا که تپانچهٔ پُری را به دختر نشان داده گفته بود که اگر نامردی کند و از او جدا شود مغز خودش را داغان خواهد کرد. با اینهمه کمی بعد از او جدا میشد و بهجای آنکه احساس پشیمانی کند از او نوعی کینه به دل میگرفت. این اولین باری نبود که چنین میکرد، آخرین بارش هم نبود، بهگونهای که دل بسیاری دختران - دخترانی نه آنچنان آمادهٔ فراموشی که او با ایشان بود - پر درد شد - همچنانکه برادرزاده ژوپین تا مدتها درد کشید چون مورل را در عین آنکه تحقیر میکرد همچنان دوست میداشت ـ دلشان پُر درد و انگار چاکچاک میشد زیرا در درون ذهن هرکدامشان جنبهای از چهرهٔ مورل، چون تکهای از پیکرهای یونانی بجا مانده بود، سخت چون مرمر و زیبا چون عتیقهای اصیل، با موهای گلگونه، چشمان خوشنگار، بینی ظریف، برآمده از کلهای که برای آن ساخته نشده بود اما نمیشد با جراحی جدایش کرد. اما با گذشت زمان این تکههای بسیار سخت به گوشهای میلغزند و دیگر از آنجا تکان نمیخورند، دیگر چندان دردی برنمیانگیزند و حضورشان حس نمیشود؛ و آنجا فراموشی است، یا حافظهٔ بیاعتنا.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
Grief
Tangerinecat
ویرانی یعنی هرچیزی فروبپاشد، اما آن ته، چیزی، جوهرهای، بارقهای باقی بماند. مثل جرقهای درون خاکستر. مارینا تسوتایوا مينویسد: «نبوغ یعنی اینکه بگذاری ویران شوی تا فقط ذرهای از تو باقی بماند و بعد، از دل دوام آن ذره (از دل جانسختی آن ذره) جهانی نو پدید آید.» او باور دارد الهام مثل صدایی ناشناخته است که از پشتسر ناگهان بر ما ظاهر ميشود و افسار واقعیت را ميکشد و ما را در فلاکت و ترس فرو ميبرد و در یک کلام «نگاهی پسنگر»، یعنی نگاهی از «درون خود به بیرون» است. تسوتایوا نتیجه ميگیرد که فرق نابغه و دیوانه در سختجانیِ آخرین ذرهی وجودش پس از ویرانی است.
@Liszt0maniaa
@Liszt0maniaa
اگر آدمی فقط اندامهایی چون دست و پا داشت زندگی راحت میبود. بدبختانه در سینه عضوی داریم که دل مینامیم، که در معرض برخی بیماریهایی است که بر اثرشان به هر آنچه به زندگی کس خاصی ربطی بیابد بینهایت حساس میشود، و یک دروغ – چیز بسیار بیزیانی که چه خودمان بگوییم و چه دیگران، همۀ زندگیمان بخوبی و خوشی با آن آمیخته است - یک دروغ اگر از سوی آنکس باشد، این دل کوچک را که کاش میشد با عمل جراحی از سینه درش آورد دچار بحرانهایی ستوهآور میکند. از مغز حرفی نزنیم که حتی اگر بینهایت استدلال عقلی بکنیم اثری بر این بحرانها نمیگذارد، همچنانکه تمرکز فکری درد دندان را خوب نمیکند. بیگمان آنکس گنهکار است چون دروغ گفته است، درحالیکه سوگند خورده بود همواره حقیقت را بگوید. اما از تجربهٔ خود و دیگران خوب میدانیم که آن سوگندها ارزشی ندارد. و در حالی میخواستهایم آنها را باور کنیم که از سوی کسی میآمده که همهٔ نفعش در این بوده است که به ما دروغ بگوید، و از سوی دیگر او را برای سجایای اخلاقیاش انتخاب نکرده بودیم. درست است که بعداً ـ درست همان زمانی که دل به دروغ بیاعتنا میشود ــ دیگر تقریباً نیازی به دروغ گفتن ندارد، زیرا دیگر علاقهای به زندگیاش نداریم. این را میدانیم، و با اینهمه زندگی خود را برغبت فدا میکنیم، چه با کشتن خودمان برای او، چه با کشتن او و محکوم کردن خودمان به مرگ، چه با به باد دادن همهٔ ثروتمان برای او در اندک سالی، که سپس ناگزیرمان میکند خود را بکشیم چون دیگر چیزی برایمان نمانده است.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
از پایان هزارهی اول میلادی، افواجی از سواران بیابانگرد از استپها و بیابانهای آسیای میانه و شمالشرقی پیش تاختند و در مسیر خود به غرب بر مردمان و سرزمینهای بین راه چیره شدند. اینان که همه جاندار-انگار یا بتپرست بودند و هر دستهایشان به لهجهای از لهجههای مغولی یا ترکی سخن میگفت، انواع امیرنشینها و سلطاننشینها را برای خود تراشیدند که امپراتوریهای چنگیزخان و تیمور لنگ از میانشان سر برآوردند. یکی دیگر از این امپراتوریها امپراتوری عثمانی یا عثمانلی بود که این سواران ترکزبان پس از گرویدن به اسلام پدید آوردند. نام آن برگرفته از غازی مرزنشینی به نام عثمان بود که قرن سیزدهم به دنیا آمد و در گوشه و کنار امپراتوری روم شرقی در آسیای صغیر به تاختوتاز پرداخت.
جانشینان عثمان در قرن پانزدهم امپراتوری بیزانس را شکست دادند و خود جانشین آن شدند. اما ترکان عثمانی به تاختوتاز ادامه دادند و به هر سو تاختند: در شمال تا کریمه، در شرق تا بغداد و بصره، در جنوب تا سواحل عربستان و خلیج فارس، و در غرب تا مصر و شمال آفریقا و البته اروپا. در قرن شانزدهم، امپراتوری عثمانی در اوج قدرت خود بخش اعظم خاورمیانه، شمال آفریقا و منطقهای را که اکنون کشورهای بالکان در آن قرار دارند - یونان، یوگسلاوی، آلبانی، رومانی و بلغارستان ــ و همچنین بخش بزرگی از مجارستان را دربر میگرفت. به عبارت دیگر، قلمرو عثمانی از خلیج فارس تا رود دانوب گسترده بود و سپاهیانش تا پشت دروازههای وین رفته بودند. جمعیت آن سی تا پنجاه میلیون نفر برآورد میشد که از بیش از بیست ملیت مختلف بودند، آن هم وقتی انگلستان نهایتاً چهار میلیون نفر جمعیت داشت.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
جانشینان عثمان در قرن پانزدهم امپراتوری بیزانس را شکست دادند و خود جانشین آن شدند. اما ترکان عثمانی به تاختوتاز ادامه دادند و به هر سو تاختند: در شمال تا کریمه، در شرق تا بغداد و بصره، در جنوب تا سواحل عربستان و خلیج فارس، و در غرب تا مصر و شمال آفریقا و البته اروپا. در قرن شانزدهم، امپراتوری عثمانی در اوج قدرت خود بخش اعظم خاورمیانه، شمال آفریقا و منطقهای را که اکنون کشورهای بالکان در آن قرار دارند - یونان، یوگسلاوی، آلبانی، رومانی و بلغارستان ــ و همچنین بخش بزرگی از مجارستان را دربر میگرفت. به عبارت دیگر، قلمرو عثمانی از خلیج فارس تا رود دانوب گسترده بود و سپاهیانش تا پشت دروازههای وین رفته بودند. جمعیت آن سی تا پنجاه میلیون نفر برآورد میشد که از بیش از بیست ملیت مختلف بودند، آن هم وقتی انگلستان نهایتاً چهار میلیون نفر جمعیت داشت.
#صلحی_که_همه_صلح_ها_را_بر_باد_داد
فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری خاورمیانهی معاصر
#دیوید_فرامکین / حسن افشار
@abooklover
در جانمان - خانههای ویرانشده، مردمان گذشتهها، کاسههای میوهٔ شامهایی که به یاد میآوریم ـ دگرگون و به مرمر خاطرههایمان بدل میشود، که نمیتوانیم رنگش را که فقط به چشم خودمان میآید نشان دهیم، که از همینرو میتوانیم براستی به دیگران دربارهٔ چیزهای گذشته بگوییم که حتی در تصور ایشان نمیگنجد، و هیچ به آنی نمیماند که خود دیدهاند، و در درون خویش نیز همواره با حال و هیجانی به آنها میپردازیم، میاندیشیم که به یاری وجود فکر ماست که بقایشان هنوز چندگاهی میپاید، بازتاب چراغهایی خاموش شده و بوی پرچینهایی که دیگر گُل نخواهد کرد.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
هوسهاییاند که گاهی به دهان محدود میمانند، اما اگر بگذاری بزرگ شوند آنگاه برغم هر آنچه پیش آید باید ارضایشان کنی؛ نمیتوان میل بوسیدن شانهٔ برهنهای را مهار کرد که دراز زمانی نگاه بر آن خیره بوده است و لبها چون پرندهای بر ماری بر آن فرود میآید، یا خوردن کلوچهای که گرسنگی دندانها را بهسویش میکشاند، همچنانکه ذهن آدمی نمیتواند در برابر گفتههایی نامنتظر از تعجب، نگرانی، رنج یا شادمانی خودداری کند.
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#اسیر
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover