فرستۀ صفرُم
کُتی برای یک دکمه
وقتی مطلب شمارۀ ۸۶ مجلۀ مترجم دربارۀ ترجمهام از مسئولیت و داوریِ آرنت را دیدم به نظرم رسید خوب است چیزی در این باره بنویسم. مطلب را که نوشتم به این فکر افتادم که حالا کجا منتشرش کنم. پیش خودم گفتم حالا که این دکمه را دارم یک کت هم برایش بدوزم و کانالی در تلگرام بسازم و این مطلب را آنجا منتشر کنم. شاید با ساختن این کانال و انتشار این مطلب، سد تنبلیام بشکند و همتی کنم برای انتشار بعضی چیزهای دیگر.
از مدتی پیش به فکر ایجاد فضایی شخصی بودم برای انتشار بعضی مطالب. خرده ترجمههایی دارم که منتشرنشده ماندهاند، یا چون از سد سانسور نگذشتهاند یا چون ناتمام مانده و به دست ناشر سپرده نشدهاند. بعضی مطالب متفرقۀ دیگر هم هستند که دوست دارم جایی ضبط باشند.
پس این کانال را ساختم و امیدوارم گهگاه بتوانم مطالبی در آن بگذارم که برای خوانندگان جذاب باشد.
کُتی برای یک دکمه
وقتی مطلب شمارۀ ۸۶ مجلۀ مترجم دربارۀ ترجمهام از مسئولیت و داوریِ آرنت را دیدم به نظرم رسید خوب است چیزی در این باره بنویسم. مطلب را که نوشتم به این فکر افتادم که حالا کجا منتشرش کنم. پیش خودم گفتم حالا که این دکمه را دارم یک کت هم برایش بدوزم و کانالی در تلگرام بسازم و این مطلب را آنجا منتشر کنم. شاید با ساختن این کانال و انتشار این مطلب، سد تنبلیام بشکند و همتی کنم برای انتشار بعضی چیزهای دیگر.
از مدتی پیش به فکر ایجاد فضایی شخصی بودم برای انتشار بعضی مطالب. خرده ترجمههایی دارم که منتشرنشده ماندهاند، یا چون از سد سانسور نگذشتهاند یا چون ناتمام مانده و به دست ناشر سپرده نشدهاند. بعضی مطالب متفرقۀ دیگر هم هستند که دوست دارم جایی ضبط باشند.
پس این کانال را ساختم و امیدوارم گهگاه بتوانم مطالبی در آن بگذارم که برای خوانندگان جذاب باشد.
بندِ نازکِ وفاداری
آقای علی خراعیفر، سردبیر مجلۀ مترجم، در شمارۀ ۸۶ این نشریه مطلبی منتشر کردهاند تحت عنوان «ترجمۀ تحتالفظی به بهانۀ حفظ سبک نویسنده» و بدون ذکر نام اثر و مترجم، با نقل چهار جمله از ترجمۀ من از مسئولیت و داوریِ هانا آرنت به همراه متن اصلی، نوشتهاند که مترجم وفاداری به سبک نویسنده را بهانه قرار داده و ترجمهای «تحتاللفظی» به دست داده است. نویسنده برای سه جمله از این چهار جمله، ترجمهای هم پیشنهاد کرده است. یکی از همین ترجمههای پیشنهادی را با متن اصلی مقایسه میکنم و نشان میدهم چرا اینطور دخلوتصرفهای مترجم، به بهانۀ ارائۀ ترجمۀ روان و مفهوم، ناصواب است.
پیش از پرداختن به بحث اصلی باید به این نکته اشاره کنم که در مجلۀ مترجم با مطلبی مواجهایم که چندین و چند سطر از کتابی را بدون ذکر نشانی عیناً نقل کرده است. گمان نمیکنم مطلبی با چنین نقصی را هیچ نشریۀ معتبری برای انتشار بپذیرد. اینکه در پاسخ گفته شود چنین کاری رویۀ معهود این نشریه است البته عذر بدتر از گناه است.
آقای علی خراعیفر، سردبیر مجلۀ مترجم، در شمارۀ ۸۶ این نشریه مطلبی منتشر کردهاند تحت عنوان «ترجمۀ تحتالفظی به بهانۀ حفظ سبک نویسنده» و بدون ذکر نام اثر و مترجم، با نقل چهار جمله از ترجمۀ من از مسئولیت و داوریِ هانا آرنت به همراه متن اصلی، نوشتهاند که مترجم وفاداری به سبک نویسنده را بهانه قرار داده و ترجمهای «تحتاللفظی» به دست داده است. نویسنده برای سه جمله از این چهار جمله، ترجمهای هم پیشنهاد کرده است. یکی از همین ترجمههای پیشنهادی را با متن اصلی مقایسه میکنم و نشان میدهم چرا اینطور دخلوتصرفهای مترجم، به بهانۀ ارائۀ ترجمۀ روان و مفهوم، ناصواب است.
پیش از پرداختن به بحث اصلی باید به این نکته اشاره کنم که در مجلۀ مترجم با مطلبی مواجهایم که چندین و چند سطر از کتابی را بدون ذکر نشانی عیناً نقل کرده است. گمان نمیکنم مطلبی با چنین نقصی را هیچ نشریۀ معتبری برای انتشار بپذیرد. اینکه در پاسخ گفته شود چنین کاری رویۀ معهود این نشریه است البته عذر بدتر از گناه است.
نویسندۀ مطلب این جملۀ بلند آرنت را آورده و ایراد گرفته که چرا به بهانۀ حفظ سبک، آن را در فارسی به یک جملۀ واحد ترجمه کردهام:
"The idea that when the chips were down diversity must be sacrificed to the “union sacree“ of the nation, once the greatest triumph of the assimilatory power of the dominant ethnic group, only now has begun to crumble under the pressure of the threatening transformation of all government — the government of the United States not excluded — into bureaucracies, the rule of neither law nor men but of anonymous offices or computers whose entirely depersonalized domination may turn out to be a greater threat to freedom and to that minimum of civility, without which no communal life is conceivable, than the most outrageous arbitrariness of past tyrannies has ever been."
ترجمۀ پیشنهادی ایشان برای این جملۀ آرنت، سه جملۀ ذیل است:
«در گذشته این تفکر وجود داشت که وقتی ملتی با بحرانی روبهروبه میشود باید تکثر را فدای "وحدت مقدس" کند. این تفکر که باعث میشد گروه نژادی حاکم با موفقیت گروههای اقلیت را در خود ادغام کند اکنون دارد در اثر فشار دیوانسالاری فرو میپاشد. این دیوانسالاری که بر آن ادارات و کامپیوترهای گمنام و عاری از حس انسانیت حکومت میکنند حکومت را با خطر استحاله روبهرو کرده و ممکن است، در قیاس با خودسرانهترین رفتار حاکمان مستبد گذشته، به خطری بزرگتر برای آزادی تبدیل شود و حداقلِ مدنیت را که لازمۀ زندگی جمعی است از بین ببرد.»
به گمان من در این ترجمه چندین مورد بدفهمی و بیدقتی و افتادگی هست.
جملۀ اول را ببینید و با متن اصلی بسنجید. نوشتهاند: «... وقتی ملتی با بحرانی روبهرو میشود...». از کجای متن اصلی برمیآید که سخن از روبهرو شدنِ «ملت» با بحران است؟ در متن آمده «when the chips are down» که اصطلاحی است خودمانی به این معنی که «وقتی هوا پس است» یا «وقتی مشکلی پیش میآید». در متن اشاره نشده مشکل برای چه کسی پیش میآید. ولی از ادامۀ متن چنین به نظر میآید که منظور مشکل برای گروه حاکم و قدرت مرکزی است که در پی ادغام گروههای اقلیت است. کسی که تکثر را فدای وحدت میکند «ملت» نیست، بلکه باز همین گروه حاکم است. در همین جملۀ اول دخالت نابجای مترجم موجب تحریف مهمی در معنا شده است.
به جملۀ دوم توجه کنید: «این تفکر ... اکنون دارد در اثر فشار دیوانسالاری فرومیپاشد.» ولی بنا بر متن، این ایده یا تفکر نه بر اثر «فشار دیوانسالاری» بلکه بر اثر «فشارِ تغییر شکلِ خطرناکِ همۀ حکومتها و تبدیلشان به دیوانسالاری» شروع کرده به فروپاشی.
این جمله ایراد دیگری هم دارد. در متن سخن از موفقیت گروه حاکم در ادغام گروههای اقلیت نیست. بلکه بهوضوح ذکر شده که این ایده یا تفکر زمانی بزرگترین موفقیت قدرت همگونسازِ گروه حاکم بوده است.
در همین جمله به این معنا اشاره نشده که این ایده تازه همین حالا دچار مشکل شده و تاکنون کاملاً نیرومند و مؤثر بوده است، در حالی که جملۀ اصلی آشکارا چنین دلالتی دارد.
جملۀ سوم اینطور آغاز میشود: «این دیوانسالاری که بر آن ادارات و کامپیوترهای گمنام و عاری از حس انسانیت حکومت میکنند...» از اینجا برمیآید که لابد آرنت دارد دربارۀ نوعی از دیوانسالاری سخن میگوید که بر آن «ادارات و کامپیوترهای گمنام» حاکماند، و چهبسا دیوانسالاری انواع دیگری هم داشته باشد. ولی در ساخت دستوریِ جملۀ آرنت این عبارت در نقش بدل برای دیوانسالاری آمده و روشن است که از نظر آرنت دیوانسالاری عبارت است از « حاکمیتِ نه قانون و نه مردان، بلکه حاکمیتِ ادارات یا رایانههایی بینامونشان».
در متن آمده که همۀ حکومتها - از جمله ایالات متحد - با این خطر مواجهاند. در ترجمۀ پیشنهادی، عبارت معترضه حذف شده است.
ترجمۀ پیشنهادی افتادگیِ مهمتری هم دارد. این بخش از متن اصلی که میگوید «دیوانسالاریها دارند به چیزی تبدیل میشوند که نه حکومت قانون است نه حکومت انسانها» حذف شده است.
بخش آخر این جمله هم نادقیق است. در متن آمده که شاید معلوم شود این شکل حاکمیتِ دیوانسالاری خطر بزرگی برای آزادی و خطر بزرگی برای حداقل مدنیت لازم برای برای شکلگیری زندگی اجتماعی است. ولی در ترجمۀ پیشنهادی آمده که شاید این شکل دیوانسالاری «به خطری بزرگتر برای آزادی تبدیل شود و حداقلِ مدنیت را که لازمۀ زندگی جمعی است از بین ببرد.»
"The idea that when the chips were down diversity must be sacrificed to the “union sacree“ of the nation, once the greatest triumph of the assimilatory power of the dominant ethnic group, only now has begun to crumble under the pressure of the threatening transformation of all government — the government of the United States not excluded — into bureaucracies, the rule of neither law nor men but of anonymous offices or computers whose entirely depersonalized domination may turn out to be a greater threat to freedom and to that minimum of civility, without which no communal life is conceivable, than the most outrageous arbitrariness of past tyrannies has ever been."
ترجمۀ پیشنهادی ایشان برای این جملۀ آرنت، سه جملۀ ذیل است:
«در گذشته این تفکر وجود داشت که وقتی ملتی با بحرانی روبهروبه میشود باید تکثر را فدای "وحدت مقدس" کند. این تفکر که باعث میشد گروه نژادی حاکم با موفقیت گروههای اقلیت را در خود ادغام کند اکنون دارد در اثر فشار دیوانسالاری فرو میپاشد. این دیوانسالاری که بر آن ادارات و کامپیوترهای گمنام و عاری از حس انسانیت حکومت میکنند حکومت را با خطر استحاله روبهرو کرده و ممکن است، در قیاس با خودسرانهترین رفتار حاکمان مستبد گذشته، به خطری بزرگتر برای آزادی تبدیل شود و حداقلِ مدنیت را که لازمۀ زندگی جمعی است از بین ببرد.»
به گمان من در این ترجمه چندین مورد بدفهمی و بیدقتی و افتادگی هست.
جملۀ اول را ببینید و با متن اصلی بسنجید. نوشتهاند: «... وقتی ملتی با بحرانی روبهرو میشود...». از کجای متن اصلی برمیآید که سخن از روبهرو شدنِ «ملت» با بحران است؟ در متن آمده «when the chips are down» که اصطلاحی است خودمانی به این معنی که «وقتی هوا پس است» یا «وقتی مشکلی پیش میآید». در متن اشاره نشده مشکل برای چه کسی پیش میآید. ولی از ادامۀ متن چنین به نظر میآید که منظور مشکل برای گروه حاکم و قدرت مرکزی است که در پی ادغام گروههای اقلیت است. کسی که تکثر را فدای وحدت میکند «ملت» نیست، بلکه باز همین گروه حاکم است. در همین جملۀ اول دخالت نابجای مترجم موجب تحریف مهمی در معنا شده است.
به جملۀ دوم توجه کنید: «این تفکر ... اکنون دارد در اثر فشار دیوانسالاری فرومیپاشد.» ولی بنا بر متن، این ایده یا تفکر نه بر اثر «فشار دیوانسالاری» بلکه بر اثر «فشارِ تغییر شکلِ خطرناکِ همۀ حکومتها و تبدیلشان به دیوانسالاری» شروع کرده به فروپاشی.
این جمله ایراد دیگری هم دارد. در متن سخن از موفقیت گروه حاکم در ادغام گروههای اقلیت نیست. بلکه بهوضوح ذکر شده که این ایده یا تفکر زمانی بزرگترین موفقیت قدرت همگونسازِ گروه حاکم بوده است.
در همین جمله به این معنا اشاره نشده که این ایده تازه همین حالا دچار مشکل شده و تاکنون کاملاً نیرومند و مؤثر بوده است، در حالی که جملۀ اصلی آشکارا چنین دلالتی دارد.
جملۀ سوم اینطور آغاز میشود: «این دیوانسالاری که بر آن ادارات و کامپیوترهای گمنام و عاری از حس انسانیت حکومت میکنند...» از اینجا برمیآید که لابد آرنت دارد دربارۀ نوعی از دیوانسالاری سخن میگوید که بر آن «ادارات و کامپیوترهای گمنام» حاکماند، و چهبسا دیوانسالاری انواع دیگری هم داشته باشد. ولی در ساخت دستوریِ جملۀ آرنت این عبارت در نقش بدل برای دیوانسالاری آمده و روشن است که از نظر آرنت دیوانسالاری عبارت است از « حاکمیتِ نه قانون و نه مردان، بلکه حاکمیتِ ادارات یا رایانههایی بینامونشان».
در متن آمده که همۀ حکومتها - از جمله ایالات متحد - با این خطر مواجهاند. در ترجمۀ پیشنهادی، عبارت معترضه حذف شده است.
ترجمۀ پیشنهادی افتادگیِ مهمتری هم دارد. این بخش از متن اصلی که میگوید «دیوانسالاریها دارند به چیزی تبدیل میشوند که نه حکومت قانون است نه حکومت انسانها» حذف شده است.
بخش آخر این جمله هم نادقیق است. در متن آمده که شاید معلوم شود این شکل حاکمیتِ دیوانسالاری خطر بزرگی برای آزادی و خطر بزرگی برای حداقل مدنیت لازم برای برای شکلگیری زندگی اجتماعی است. ولی در ترجمۀ پیشنهادی آمده که شاید این شکل دیوانسالاری «به خطری بزرگتر برای آزادی تبدیل شود و حداقلِ مدنیت را که لازمۀ زندگی جمعی است از بین ببرد.»
گویا هدف سردبیر مجلۀ مترجم از ارائۀ چنین ترجمهای «انتقال دقیق معنی» با تکیه بر «خلاقیتِ مبتنی بر رنج» بوده است طوری که ترجمه «زیبایی و سلاست کلام» هم داشته باشد، ولی به باور من حین این انتقال، بخش مهمی از این معنی کم و بخش مهمی هم کج شده است. البته نکتۀ مهمی که نباید از نظر دور بماند این است که مشکل ترجمۀ پیشنهادی مشکلی مضاعف است. این ترجمه نهفقط با روششناسیِ اساساً نامناسبی صورت گرفته، بلکه در همان چارچوبِ روششناختی هم بسیار پرخطا انجام شده است. میشود با همین نگاه و رویکرد طوری ترجمه کرد که اینهمه حذف و تحریفِ معنی نداشته باشد.
من این جمله را اینطور ترجمه کرده بودم:
«این ایده که در مواقع بحرانی و حساس تنوع را باید فدای «اتحاد مقدسِ» ملت کرد، که زمانی بزرگترین کامیابیِ قدرتِ همگونسازِ گروهِ قومیِ مسلط بود، تازه حالاشروع به خرد شدن کرده است آن هم زیر فشارِ تغییر شکلِ تهدیدکنندۀ همۀ حکومتها - از جمله حکومت ایالات متحد - و تبدیلشان به دیوانسالاری، یعنی حاکمیت نه قانون و نه مردان بلکه حاکمیت ادارات یا رایانههایی بینامونشان که شاید معلوم شود سلطۀ کاملاً شخصزداییشدهشان، در مقایسه با زشتترین خودسرانگیِ جباریتهای قدیم، تهدیدی عظیمتر علیه آزادی و علیه آن حداقلی از فرهنگ و تمدن است که بدون آن، هیچ نوع زندگیِ اجتماعی تصورپذیر نیست.»
شاید نثرِ فارسیِ ترجمهام از مسئولیت و داوری قدری ثقیل باشد. ولی دلیلش برگزیدن «راه سادهتر در ترجمه» یا «خطر نکردن» یا سایر گمانهزنیهای سردبیر مترجم نیست. کسانی که با متنها نظریِ جدی، و مخصوصاً متنهای فلسفی، آشنایی دارند نیک میدانند که، فارغ از زبان نوشته، این شیوۀ نگارش چیز عجیبی نیست. مقصودْ تفنن یا عذاب دادنِ مخاطب یا بازو گرفتنِ فکری برای خواننده نیست. موضوعِ بحث و مضمونِ اندیشهها خیلی اوقات اقتضا میکند که نویسنده زبان و بیانی را به کار گیرد که شاید از نگاه افراد ناآشنا با موضوع غامض یا نامفهوم به نظر آید.
این نمونه را قدری مفصل بررسی کردم دقیقاً با این قصد که تا اندازهای نشان دهم در متون جدیِ حوزۀ علوم انسانی ظرایف و دقایقی هست که ایجاب میکند این متنها با سطح بالایی از دقت و تقید به لفظ ترجمه شوند. عجیب نیست اگر این شکل نگارش برای سردبیر مترجم بیگانه باشد.
بر این عقیدهام که خوانندۀ دقیق و جدی از ترجمۀ مسئولیت و داوری بهره خواهد برد، اما نهایتاً گمان میکنم ترجمۀ نامفهومْ کمضررتر است از ترجمۀ مفهوم ولی نادقیق یا نادرست. ترجمۀ نامفهوم را کنار میاندازند ولی ترجمۀ سادهشدۀ نادرست علت انواع بدفهمیها و ابزار انواع سوءاستفادهها میشود. ترجیح میدهم ترجمهام به لفظ نویسنده مقید، یا به قول سردبیر مترجم تحتاللفظی باشد و به همین سبب کسی که متن را میخواند احیاناً در فهم مطلب دچار مشکل شود، اما اینطور نباشد که در مواجهه با متنیسادهشده و روانشده بهخطا گمان کند که مثلاً اندیشۀ آرنت را خوب دریافته است.
من این جمله را اینطور ترجمه کرده بودم:
«این ایده که در مواقع بحرانی و حساس تنوع را باید فدای «اتحاد مقدسِ» ملت کرد، که زمانی بزرگترین کامیابیِ قدرتِ همگونسازِ گروهِ قومیِ مسلط بود، تازه حالاشروع به خرد شدن کرده است آن هم زیر فشارِ تغییر شکلِ تهدیدکنندۀ همۀ حکومتها - از جمله حکومت ایالات متحد - و تبدیلشان به دیوانسالاری، یعنی حاکمیت نه قانون و نه مردان بلکه حاکمیت ادارات یا رایانههایی بینامونشان که شاید معلوم شود سلطۀ کاملاً شخصزداییشدهشان، در مقایسه با زشتترین خودسرانگیِ جباریتهای قدیم، تهدیدی عظیمتر علیه آزادی و علیه آن حداقلی از فرهنگ و تمدن است که بدون آن، هیچ نوع زندگیِ اجتماعی تصورپذیر نیست.»
شاید نثرِ فارسیِ ترجمهام از مسئولیت و داوری قدری ثقیل باشد. ولی دلیلش برگزیدن «راه سادهتر در ترجمه» یا «خطر نکردن» یا سایر گمانهزنیهای سردبیر مترجم نیست. کسانی که با متنها نظریِ جدی، و مخصوصاً متنهای فلسفی، آشنایی دارند نیک میدانند که، فارغ از زبان نوشته، این شیوۀ نگارش چیز عجیبی نیست. مقصودْ تفنن یا عذاب دادنِ مخاطب یا بازو گرفتنِ فکری برای خواننده نیست. موضوعِ بحث و مضمونِ اندیشهها خیلی اوقات اقتضا میکند که نویسنده زبان و بیانی را به کار گیرد که شاید از نگاه افراد ناآشنا با موضوع غامض یا نامفهوم به نظر آید.
این نمونه را قدری مفصل بررسی کردم دقیقاً با این قصد که تا اندازهای نشان دهم در متون جدیِ حوزۀ علوم انسانی ظرایف و دقایقی هست که ایجاب میکند این متنها با سطح بالایی از دقت و تقید به لفظ ترجمه شوند. عجیب نیست اگر این شکل نگارش برای سردبیر مترجم بیگانه باشد.
بر این عقیدهام که خوانندۀ دقیق و جدی از ترجمۀ مسئولیت و داوری بهره خواهد برد، اما نهایتاً گمان میکنم ترجمۀ نامفهومْ کمضررتر است از ترجمۀ مفهوم ولی نادقیق یا نادرست. ترجمۀ نامفهوم را کنار میاندازند ولی ترجمۀ سادهشدۀ نادرست علت انواع بدفهمیها و ابزار انواع سوءاستفادهها میشود. ترجیح میدهم ترجمهام به لفظ نویسنده مقید، یا به قول سردبیر مترجم تحتاللفظی باشد و به همین سبب کسی که متن را میخواند احیاناً در فهم مطلب دچار مشکل شود، اما اینطور نباشد که در مواجهه با متنیسادهشده و روانشده بهخطا گمان کند که مثلاً اندیشۀ آرنت را خوب دریافته است.
به بهانۀ نمایش وارهول در تهران
✍️
🔴 در نمایشگاه اخیر موزۀ هنرهای معاصر چند اثر هم از اندی وارهول به نمایش درآمده بود. فکر کردم شاید نقل بخشی کوتاهی از گفتوگوی آرثر دانتو، فیلسوف هنر، با جووانّا بُرّادوری بیمناسبت نباشد که در آن دانتو به وارهول و تأثیر او بر خودش اشارهای گذرا میکند.
🔴 دانتو فیلسوف برجستهای است که دیدگاههای مهمی در زمینۀ فلسفۀ هنر دارد. به عقیدۀ او، این یک چیز چگونه مینماید یا چگونه ادراک میشود تعیین نمیکند که آیا آن چیز اثری هنری هست یا خیر. آنچه اهمیت دارد جایگاه آن چیز در «دنیای هنر» است. بنابراین ممکن است ظاهر دو شیئ چنان شبیه باشد که هیچ تمایزی میان آنها به چشم نیاید، اما فقط یکی از آنها اثر هنری باشد. مثال مشهور دانتو جعبههای بریلوی اندی وارهول است.
@acedeea
✍️
🔴 در نمایشگاه اخیر موزۀ هنرهای معاصر چند اثر هم از اندی وارهول به نمایش درآمده بود. فکر کردم شاید نقل بخشی کوتاهی از گفتوگوی آرثر دانتو، فیلسوف هنر، با جووانّا بُرّادوری بیمناسبت نباشد که در آن دانتو به وارهول و تأثیر او بر خودش اشارهای گذرا میکند.
🔴 دانتو فیلسوف برجستهای است که دیدگاههای مهمی در زمینۀ فلسفۀ هنر دارد. به عقیدۀ او، این یک چیز چگونه مینماید یا چگونه ادراک میشود تعیین نمیکند که آیا آن چیز اثری هنری هست یا خیر. آنچه اهمیت دارد جایگاه آن چیز در «دنیای هنر» است. بنابراین ممکن است ظاهر دو شیئ چنان شبیه باشد که هیچ تمایزی میان آنها به چشم نیاید، اما فقط یکی از آنها اثر هنری باشد. مثال مشهور دانتو جعبههای بریلوی اندی وارهول است.
@acedeea
🔴 وارهول با استفاده جعبههای سیمظرفشوییِ «بریلو» مجسمهمانندهایی ساخت که بسیار شهرت یافتند. از نظر دانتو، جعبههای بریلوی وارهول اثر هنری هستند اما جعبههای بریلوی معمولی، که ظاهری عیناً همانند دارند، اثر هنری به شمار نمیآیند. دانتو میگوید: « برای اینکه چیزی به عنوان اثر هنری نگریسته شود، چیزی لازم است که با چشم قابلدیدن نیست، محیطی لازم است که یک نظریۀ هنری بر آن حاکم باشد و معرفت به تاریخ هنر: یعنی دنیای هنر لازم است.»
🔴 دانتو در کتاب تغییر چهرۀ امر معمولی میگوید فرض کنید ۹ تابلوی نقاشی عیناً مانند هم داریم که از یکدیگر «تشخیصناپذیر» هستند. همگی بومهایی چارگوشاند که کل سطحشان را رنگ قرمز پوشانده است. مطابق نظریۀ دانتو هریک از این تابلوها میتواند یک اثر هنری متمایز باشد. یکی میتواند دریای سرخ باشد پس فرار بنیاسرائیل و غرق شدن مصریان، یکی میتواند نمونهای مینیمالیستی از هنر هندسی باشد با عنوان «میدان قرمز»، یکی میتواند «نیروانا» نام داشته باشد و اشاره به وحدت نیروانا و سامسارا باشد که غبار سرخ نیز خوانده میشود، و الی آخر.
@acedeea
🔴 دانتو در کتاب تغییر چهرۀ امر معمولی میگوید فرض کنید ۹ تابلوی نقاشی عیناً مانند هم داریم که از یکدیگر «تشخیصناپذیر» هستند. همگی بومهایی چارگوشاند که کل سطحشان را رنگ قرمز پوشانده است. مطابق نظریۀ دانتو هریک از این تابلوها میتواند یک اثر هنری متمایز باشد. یکی میتواند دریای سرخ باشد پس فرار بنیاسرائیل و غرق شدن مصریان، یکی میتواند نمونهای مینیمالیستی از هنر هندسی باشد با عنوان «میدان قرمز»، یکی میتواند «نیروانا» نام داشته باشد و اشاره به وحدت نیروانا و سامسارا باشد که غبار سرخ نیز خوانده میشود، و الی آخر.
@acedeea
گفتوگوی ذیل برگرفته از کتاب فیلسوف امریکایی است، گزارش گفتوگو برّادوری با نُه فیسلوف مهم امریکایی: کواین، دیویدسن، پاتنم، نوزیک، دانتو، کَوِل، رورتی، مکاینتایر، کوون. ترجمۀ فارسی من از این کتاب سال ۱۳۹۵ منتشر شد، در سال گذشته هم تجدید چاپ شده است.
بُرّادوری: از روی نوشتههای شما میتوان دریافت که انقلاب آوانگاردها پس از جنگ جهانی دوم، و بهویژه تجارب «مفهومی» که با اندی وارهول و هنر پاپ آغاز شد، تحولیست که آن را نزدیکتر از همه دنبال کردهاید. چرا به جریانهای دیگر، مثل مینیمالیسم یا اکسپرسیونیسم آبستره، نپرداختهاید؟
دانتو: وارهول برای من جذابترین چهره بود. نمایشگاه ۱۹۶۴ که او در آن، جعبههای بریلو را برای نخستین بار به نمایش گذاشت، برای من تجربۀ بسیار تأثیرگذاری بود. بعد کلاس الدبنرگ و رابرت راشنبرگ و روی لیکتنستاین را کشف کردم. اینها از جنبهای فلسفی برایم انگیزاننده بودند، به نحوی که حتی در کارهای ویلم دوکونینگ و جکسن پولاک ندیده بودم. اگر اینها نبودند، هرگز از نگاه فلسفی درباۀ هنر مطلب نمینوشتم و همینها بودند که تمام این پرسشهای عمیق را در ذهن من برانگیختند، مانند اینکه چرا چنان چیزی در چنین زمانی رخ داد؟ از لحاظ تاریخی چهطور این امکان پدید آمد که افراد شروع کنند قوطی سوپ و جعبۀ دستمال نقاشی کنند و تیشرت و کمیکاستریپ را جزء هنرهای زیبا به شمار بیاورند؟ به نظر من این پرسش عظیمی بود که به پاسخ نیاز داشت.
بُرّادوری: اگر میتوانستید رؤیای نوجوانی خود را، هنگامی که نقاشی جوان و در آرزوی موفقیت بودید، از نو بپردازید، آیا آرزو میکردید اندی وارهول باشید؟
دانتو: در خیال و رؤیا به دنبال کسانی بودم همچون سزان و فیلپو لیپی و مازاتچو. اما هرگز از نگاه فلسفی دربارۀ آنها نیندیشیده بودم. فکر میکنم آن دوره موضوع بسیار مناسبی برای تفکر فلسفی است، چون در آن زمان خلاقیت فلسفی در هنر بسیار زیاد بود. از ۱۹۶۴ به این سو، هنر، در مقایسه با هرآنچه که پیشتر بود، چنان تغییر و تحول کرده که تقریباً تمام مطالب فلسفیای که پیش از این زمان دربارۀ هنر به رشتۀ تحریر درآمده بیارزش شده است. بسیاری از فیلسوفانی که تصور میکردند مشغول کار فلسفیاند در حقیقت نوعی نقد هنری انجام میدادند.
بُرّادوری: تا اینجا چنین به نظر میآید که فقط به بخشی از جنبش آوانگاردِ پس از جنگ، و بهطور خاص به محور نیویورکی هنر پاپ، خلاقیت فلسفی نسبت میدهید. اما دربارۀ جریان فرانسویآمریکاییِ دادئیسم جدید چه نظری دارید؟ آیا فکر نمیکنید که از منظر فلسفی، «تغییر چهرۀ امر معمولی» در آثار نودادائیستها مانند «پیشساختههای» دوشان و راشنبرگ و «اشیاء پیداشدۀ» نِوِلسن روشنتر تجلی یافته است؟
دانتو: برای دوشان احترام فراوانی قائلم، هرچند فکر نمیکنم که کسی مثل او را تا پیش از ۱۹۶۴ میشد درک کرد. اما با شما موافقم. هم هنر پاپ و هم دادائیسم جدید دربارۀ طبیعت هنر و ماهیت تاریخ پرسشهای مشابهی مطرح میکنند، پرسشهایی که در سیر تحول اندیشۀ فلسفیام، همواره با من بودهاند.
@acedeea
بُرّادوری: از روی نوشتههای شما میتوان دریافت که انقلاب آوانگاردها پس از جنگ جهانی دوم، و بهویژه تجارب «مفهومی» که با اندی وارهول و هنر پاپ آغاز شد، تحولیست که آن را نزدیکتر از همه دنبال کردهاید. چرا به جریانهای دیگر، مثل مینیمالیسم یا اکسپرسیونیسم آبستره، نپرداختهاید؟
دانتو: وارهول برای من جذابترین چهره بود. نمایشگاه ۱۹۶۴ که او در آن، جعبههای بریلو را برای نخستین بار به نمایش گذاشت، برای من تجربۀ بسیار تأثیرگذاری بود. بعد کلاس الدبنرگ و رابرت راشنبرگ و روی لیکتنستاین را کشف کردم. اینها از جنبهای فلسفی برایم انگیزاننده بودند، به نحوی که حتی در کارهای ویلم دوکونینگ و جکسن پولاک ندیده بودم. اگر اینها نبودند، هرگز از نگاه فلسفی درباۀ هنر مطلب نمینوشتم و همینها بودند که تمام این پرسشهای عمیق را در ذهن من برانگیختند، مانند اینکه چرا چنان چیزی در چنین زمانی رخ داد؟ از لحاظ تاریخی چهطور این امکان پدید آمد که افراد شروع کنند قوطی سوپ و جعبۀ دستمال نقاشی کنند و تیشرت و کمیکاستریپ را جزء هنرهای زیبا به شمار بیاورند؟ به نظر من این پرسش عظیمی بود که به پاسخ نیاز داشت.
بُرّادوری: اگر میتوانستید رؤیای نوجوانی خود را، هنگامی که نقاشی جوان و در آرزوی موفقیت بودید، از نو بپردازید، آیا آرزو میکردید اندی وارهول باشید؟
دانتو: در خیال و رؤیا به دنبال کسانی بودم همچون سزان و فیلپو لیپی و مازاتچو. اما هرگز از نگاه فلسفی دربارۀ آنها نیندیشیده بودم. فکر میکنم آن دوره موضوع بسیار مناسبی برای تفکر فلسفی است، چون در آن زمان خلاقیت فلسفی در هنر بسیار زیاد بود. از ۱۹۶۴ به این سو، هنر، در مقایسه با هرآنچه که پیشتر بود، چنان تغییر و تحول کرده که تقریباً تمام مطالب فلسفیای که پیش از این زمان دربارۀ هنر به رشتۀ تحریر درآمده بیارزش شده است. بسیاری از فیلسوفانی که تصور میکردند مشغول کار فلسفیاند در حقیقت نوعی نقد هنری انجام میدادند.
بُرّادوری: تا اینجا چنین به نظر میآید که فقط به بخشی از جنبش آوانگاردِ پس از جنگ، و بهطور خاص به محور نیویورکی هنر پاپ، خلاقیت فلسفی نسبت میدهید. اما دربارۀ جریان فرانسویآمریکاییِ دادئیسم جدید چه نظری دارید؟ آیا فکر نمیکنید که از منظر فلسفی، «تغییر چهرۀ امر معمولی» در آثار نودادائیستها مانند «پیشساختههای» دوشان و راشنبرگ و «اشیاء پیداشدۀ» نِوِلسن روشنتر تجلی یافته است؟
دانتو: برای دوشان احترام فراوانی قائلم، هرچند فکر نمیکنم که کسی مثل او را تا پیش از ۱۹۶۴ میشد درک کرد. اما با شما موافقم. هم هنر پاپ و هم دادائیسم جدید دربارۀ طبیعت هنر و ماهیت تاریخ پرسشهای مشابهی مطرح میکنند، پرسشهایی که در سیر تحول اندیشۀ فلسفیام، همواره با من بودهاند.
@acedeea
برّادوری:اندی وارهول همیشه مدیریتِ تصویرِ شخصیِ خود را، حضور اجتماعیاش و سبک زندگیاش را «رویدادی هنری» همارز با تولید اثر هنری به شمار میآورد. وارهول با خودش همچون شیئی هنری رفتار میکرد، کاملاً تجسدیافته و «پیشساخته»، کالایی بهتولیدانبوهرسیده که هیچگونه حساسیت ذهنی در آن نیست. گمانم از منظر زیباشناختی دیدگاه جذابی است، اما فکر میکنم در روابط شخصی حفظ این نگرش بسیار دشوار است. شما کجا وارهول را دیدید؟
دانتو: چه جایی غیر از مهمانی میشد او را دید؟ ما واقعاً دو گونۀ متفاوت بودیم. من نمیتوانستم با او صحبت کنم او هم نمیتوانست با من حرف بزند. اما متوجه شدم که هوش فلسفی فوقالعادهای دارد. واقعاً در مورد همهچیز هوش درخشانی داشت، و هرچیزی که میساخت به لحاظ فلسفی شگفتانگیز بود، اما فکر نمیکنم خودش میتوانست دربارۀ آن از نظر فلسفی سخن بگوید. تجربۀ شخصی من از برخورد با او، از دور، از آن سوی اتاق در یک مهمانی بود.
برّادوری: به عقیدۀ من جذابیت فلسفی هنر پاپ و دادائیسم جدید در مسأله قرار دادنِ مرزهای مفهومیِ هنر نهفته است. مرز میان هنر و زندگی مبهم است، از جمله به دلیل این عمل جابهجایی، که در آن شیئی معمولی (مانند قوطیهای سوپ وارهول و آبریزگاه مردانۀ دوشان) از ارزش کاربردی خود فاصله میگیرد و به مرتبۀ شیئی با مصرف هنری برکشیده میشود. تحلیل رفتنِ خطِ ممیزِ میان هنر و زندگی مجال برخی گمانهزنیها دربارۀ «مرگ» یا «محوِ» هنر را پدید آورده است. به واقع بسیاری از منتقدان مکاتب مختلف این درونمایه را گرفته و به شیوههای گوناگونی به شرح و بسط آن پرداختهاند. در اینجا بهخصوص هرولد رزنبرگ، و در اروپا، ژان بودریار را در نظر دارم. موضع شما دربارۀ این مسأله چیست؟
دانتو: شخصاً هیچگاه نابودی هنر را باور نداشتهام، و در مورد اینکه چنین چیزی از لحاظ فلسفی چهگونه ممکن است رخ دهد هیچ نظری ندارم. فکر میکنم دربارۀ هنر هیچ کسی تا به حال به خوبی هگل سخن نگفته است. وقتی که میگوید زیباییِ هنری تصور یا اندیشهای است که تجسد محسوس یافته، حق مطلب را به نحو احسن ادا کرده است. به اعتقاد من از حیث ضرورت، چارچوب یا قالب محسوس هنر هرگز نمیتواند، به قول معروف، انتزاع یا تجرید محض باشد. حتی هنرِ بهاصطلاح مجرد (آبستره) نیز ناگزیر نیازمند تجسم محسوس است. از نگاه فلسفی، محو یا نابودی هنر ممکن نیست؛ اما معنای این سخن آن نیست که از منظر تجربه و آزمون اینکه ببینیم تا چه اندازه میتوانیم در این جهت حرکت کنیم جذابیتی ندارد.
@acedeea
دانتو: چه جایی غیر از مهمانی میشد او را دید؟ ما واقعاً دو گونۀ متفاوت بودیم. من نمیتوانستم با او صحبت کنم او هم نمیتوانست با من حرف بزند. اما متوجه شدم که هوش فلسفی فوقالعادهای دارد. واقعاً در مورد همهچیز هوش درخشانی داشت، و هرچیزی که میساخت به لحاظ فلسفی شگفتانگیز بود، اما فکر نمیکنم خودش میتوانست دربارۀ آن از نظر فلسفی سخن بگوید. تجربۀ شخصی من از برخورد با او، از دور، از آن سوی اتاق در یک مهمانی بود.
برّادوری: به عقیدۀ من جذابیت فلسفی هنر پاپ و دادائیسم جدید در مسأله قرار دادنِ مرزهای مفهومیِ هنر نهفته است. مرز میان هنر و زندگی مبهم است، از جمله به دلیل این عمل جابهجایی، که در آن شیئی معمولی (مانند قوطیهای سوپ وارهول و آبریزگاه مردانۀ دوشان) از ارزش کاربردی خود فاصله میگیرد و به مرتبۀ شیئی با مصرف هنری برکشیده میشود. تحلیل رفتنِ خطِ ممیزِ میان هنر و زندگی مجال برخی گمانهزنیها دربارۀ «مرگ» یا «محوِ» هنر را پدید آورده است. به واقع بسیاری از منتقدان مکاتب مختلف این درونمایه را گرفته و به شیوههای گوناگونی به شرح و بسط آن پرداختهاند. در اینجا بهخصوص هرولد رزنبرگ، و در اروپا، ژان بودریار را در نظر دارم. موضع شما دربارۀ این مسأله چیست؟
دانتو: شخصاً هیچگاه نابودی هنر را باور نداشتهام، و در مورد اینکه چنین چیزی از لحاظ فلسفی چهگونه ممکن است رخ دهد هیچ نظری ندارم. فکر میکنم دربارۀ هنر هیچ کسی تا به حال به خوبی هگل سخن نگفته است. وقتی که میگوید زیباییِ هنری تصور یا اندیشهای است که تجسد محسوس یافته، حق مطلب را به نحو احسن ادا کرده است. به اعتقاد من از حیث ضرورت، چارچوب یا قالب محسوس هنر هرگز نمیتواند، به قول معروف، انتزاع یا تجرید محض باشد. حتی هنرِ بهاصطلاح مجرد (آبستره) نیز ناگزیر نیازمند تجسم محسوس است. از نگاه فلسفی، محو یا نابودی هنر ممکن نیست؛ اما معنای این سخن آن نیست که از منظر تجربه و آزمون اینکه ببینیم تا چه اندازه میتوانیم در این جهت حرکت کنیم جذابیتی ندارد.
@acedeea
لوژیولوژی یا شناسیشناسی!
(دربارۀ پسوندِ -logy در کلمات انگلیسی)
🔴 در زبان انگلیسی کلمات متعددی پسوندِ -logy دارند که از پسوندِ یونانیِ -λογία گرفته شده است. معمول است که در فارسی برای این واژهها معادلهایی با پسوندِ ـشناسی انتخاب میشود، که در بسیاری از موارد هم معادلهای خوبی هستند. ولی اگر بخواهیم این را یک قاعده تلقی کنیم و هرجا انتهای کلمهای انگلیسی -logy دیدیم در معادلگذاریِ فارسی هم ـشناسی را پشت یک کلمۀ فارسی ببندیم، ترجمه گاهی نادقیق و گاهی هم آشکارا نادرست خواهد شد.
✅ مثلاً من گمان میکنم ترجمۀ terminology به «اصطلاحشناسی» تقریباً همیشه نادرست است، ترجمۀ methodology به «روششناسی» خیلی اوقات خطا است، یا دستکم دقیق نیست، و همینطور گاهی ترجمۀ mythology به «اسطورهشناسی»، و گاهی ترجمۀ psychology به «روانشناسی»، و در مواردی کمشمارتر ترجمۀ biology به «زیستشناسی» نادقیق است.
(دربارۀ پسوندِ -logy در کلمات انگلیسی)
🔴 در زبان انگلیسی کلمات متعددی پسوندِ -logy دارند که از پسوندِ یونانیِ -λογία گرفته شده است. معمول است که در فارسی برای این واژهها معادلهایی با پسوندِ ـشناسی انتخاب میشود، که در بسیاری از موارد هم معادلهای خوبی هستند. ولی اگر بخواهیم این را یک قاعده تلقی کنیم و هرجا انتهای کلمهای انگلیسی -logy دیدیم در معادلگذاریِ فارسی هم ـشناسی را پشت یک کلمۀ فارسی ببندیم، ترجمه گاهی نادقیق و گاهی هم آشکارا نادرست خواهد شد.
✅ مثلاً من گمان میکنم ترجمۀ terminology به «اصطلاحشناسی» تقریباً همیشه نادرست است، ترجمۀ methodology به «روششناسی» خیلی اوقات خطا است، یا دستکم دقیق نیست، و همینطور گاهی ترجمۀ mythology به «اسطورهشناسی»، و گاهی ترجمۀ psychology به «روانشناسی»، و در مواردی کمشمارتر ترجمۀ biology به «زیستشناسی» نادقیق است.
✅ نمیخواهم هیچگونه دستهبندی جامع یا مانعی به دست دهم. ولی ظاهراً در برخی کلمات میشود پسوندِ -logy را راحت به پسوندِ ـشناسی ترجمه کرد. مانند anthropology (انسانشناسی)، archeology (باستانشناسی)، bacteriology (باکتریشناسی)، climatology (اقلیمشناسی)، cosmology (کیهانشناسی)، criminology (جرمشناسی)، cytology (یاختهشناسی)، demonology (دیوشناسی)، dialectology (لهجهشناسی)، ecology (بومشناسی)، embryology (جنینشناسی)، epistemology (معرفتشناسی)، ethnology (قومشناسی)، ethology (رفتارشناسی)، etymology (ریشهشناسی)، futurology (آیندهشناسی)، genealogy (تبارشناسی)، immunology (ایمنیشناسی)، lexicology (واژگانشناسی)، meteorology (هواشناسی)، mineralogy (کانیشناسی)، musicology (موسیقیشناسی)، neurology (عصبشناسی)، ornithology (پرندهشناسی)، paleontology (دیرینشناسی)، sinology (چینشناسی)، sociology (جامعهشناسی)، و virology (ویروسشناسی).
✅ کلمات دیگری هستند با پسوند -logy که در ترجمهشان به فارسی تقریباً هیچگاه پسوند ـشناسی ظاهر نمیشود و اشتباهی هم پیش نمیآید. مانند anthology (گلچین) eulogy (مدح)، hagiology (اخبار اولیا، سرگذشت قدیسان)، necrology (سیاهۀ اموات، آگهی ترحیم)، tautology (همانگویی)، trilogy (سهگانه، گروهی مرکب از سه چیز) و کلمات دیگری که با اعداد به علاوۀ پسوندِ -logy ساخته میشوند مثل tetralogy (چهارگانه) و pentalogy (پنجگانه).
ولی دستۀ سوم کلماتی هستند که علاوه بر اینکه یک معنا با پسوندِ ـشناسی دارند، معنای مرتبط اما کاملاً متمایزی دارند که معمولاً نادیده گرفته میشود. از کلمات این دسته به اینها میتوان اشاره کرد:
🔴 methodology:
این کلمه علاوه بر اینکه به معنای «مطالعه در اصول و روشهای تحقیق» است، معنای دیگری هم دارد که از قضا در انگلیسی در اکثر موارد به همین معنی به کار میرود و فرهنگهای انگلیسیبهانگلیسی نیز همین معنا را به عنوان معنای اول، یا گاهی حتی یگانه معنای این کلمه ذکر کردهاند: «مجموعۀ اصول و قواعد و روشهایی که در حوزۀ پژوهشی به کار گرفته میشود». بنابراین به نظرم در بسیاری از موارد در فارسی «روشها» یا «مجموعۀ روشها» ترجمۀ درستتری است برای متدولوژی. (و از جمله در پایاننامهها، که رسم است فصل دوم را به «روششناسی!» اختصاص میدهند. ولی کسی آنجا دربارۀ توجیه معرفتشناسانۀ استدلال استقرایی یا فلان قاعدۀ آماری بحث نمیکند، بلکه گزارشی میدهد از «مجموعۀ روشهایی» که به کار گرفته و چگونگی استفاده از آنها.)
🔴 biology:
این کلمه به جز اینکه به معنای «مطالعۀ اِشکال حیات» یا «زیستشناسی» است، دو معنای دیگر هم دارد. یکی به معنای «مجموعۀ گیاهان و جانوران یک ناحیه» است، مثلاً در این عبارت «the biology of Persian gulf»، و دیگری به معنای «فیزیولوژی و رفتار و دیگر خصوصیاتِ یک ارگانیسم یا ردهای از رگانیسمها».
. (کلمۀ zoology نیز دقیقاً همین وضع دارد. هم به معنای «جانورشناسی» است هم به معنای «حیات جانوریِ یک منطقه یا دورۀ خاص».)
🔴 psychology:
این کلمه به جز «مطالعۀ علمی ذهن بشر و کارکردهایش» به معنای «مجموعۀ خصوصیات ذهنی یا روانیِ یک شخص یا گروه» هم هست. البته به گمانم بر اثر کثرت استعمال، «روانشناسی» به این معنای دوم هم در فارسی تا حدودی جا افتاده است و در متنهای تألیفی و غیرترجمهای هم میبینیم که «روانشناسی» به معنای «مجموعۀ ویژگیهای روانی» به کار میرود. برای نمونه، صادق زیباکلام در کتابش با عنوان رضا شاه در بخش با عنوان «روانشناسیِ رضاشاه» دربارۀ خصوصیات و ویژگیها روانیِ رضاشاه بحث میکند.
🔴 mythology:
این کلمه به جز «مطالعۀ اسطورهها» به معنای «مجموعۀ اسطورهها، بهویژه اسطورههای متعلق به یک سنت دینی یا فرهنگی خاص» نیز هست، و از قضا فرهنگ آکسفرد این معنای دوم را در مقام معنای اول ذکر است.
🔴 theology:
هم به معنای «شناخت ماهیت خداوند و باورها دینی» است (الهیات، یزدانشناسی)، و هم به معنای «مجموعهای نظاممند از باورهای دینی».
🔴 pathology:
معنای اول این کلمه «مطالعۀ علل و آثار بیماریها، آسیبشناسی» است. ولی هم به معنای «رفتارِ نوعیِ یک بیماریِ خاص» است، هم به معنای خود بیماری. مثلاً در این جمله: « CT scans help radiologists diagnose pathologies such as cancer.».
🔴 chronology:
هم به معنای «مطالعۀ سوابق تاریخ برای مشخص کردن زمان وقوع رویدادها» است هم به معنای «فهرستی از رویدادها به ترتیب زمانی».
🔴 morphology:
این کلمه به جز «مطالعۀ ریخت و شکلِ چیزها» به معنای «یک ریخت یا شکل یا ساختارِ خاص» نیز هست.
🔴 toxicology:
هم به معنای «سمشناسی» است هم به معنای «انواع و میزان مواد سمّیِ موجود در بدن شخص».
✅ شاید رجوع به اصل یونانی این پسوند قدری رفع ابهام کند. کلمۀ یونانیِ λόγος علاوه بر اینکه معنای «دانش» و «شناخت» دارد به معنای «داستان» یا «شرح» نیز هست و فعلِ λέγω علاوه بر «گفتن» به معنای «گرد آوردن» و «چیدن» و «مرتب کردن» نیز هست، چنانکه مثلاً کلمۀ anthology مأخود است از فعلِ یونانیِ ἀνθολογέω یعنی «گُل میچینم» که خود مرکب است از ἄνθος به معنای «گُل» به علاوۀ فعلِ λέγω به معنای «چیدن». (برای توضیحات دقیقترِ ریشهشناسانه به این مدخل ویکیپدیا و این مدخل ویکیشنری مراجعه کنید).
ولی دستۀ سوم کلماتی هستند که علاوه بر اینکه یک معنا با پسوندِ ـشناسی دارند، معنای مرتبط اما کاملاً متمایزی دارند که معمولاً نادیده گرفته میشود. از کلمات این دسته به اینها میتوان اشاره کرد:
🔴 methodology:
این کلمه علاوه بر اینکه به معنای «مطالعه در اصول و روشهای تحقیق» است، معنای دیگری هم دارد که از قضا در انگلیسی در اکثر موارد به همین معنی به کار میرود و فرهنگهای انگلیسیبهانگلیسی نیز همین معنا را به عنوان معنای اول، یا گاهی حتی یگانه معنای این کلمه ذکر کردهاند: «مجموعۀ اصول و قواعد و روشهایی که در حوزۀ پژوهشی به کار گرفته میشود». بنابراین به نظرم در بسیاری از موارد در فارسی «روشها» یا «مجموعۀ روشها» ترجمۀ درستتری است برای متدولوژی. (و از جمله در پایاننامهها، که رسم است فصل دوم را به «روششناسی!» اختصاص میدهند. ولی کسی آنجا دربارۀ توجیه معرفتشناسانۀ استدلال استقرایی یا فلان قاعدۀ آماری بحث نمیکند، بلکه گزارشی میدهد از «مجموعۀ روشهایی» که به کار گرفته و چگونگی استفاده از آنها.)
🔴 biology:
این کلمه به جز اینکه به معنای «مطالعۀ اِشکال حیات» یا «زیستشناسی» است، دو معنای دیگر هم دارد. یکی به معنای «مجموعۀ گیاهان و جانوران یک ناحیه» است، مثلاً در این عبارت «the biology of Persian gulf»، و دیگری به معنای «فیزیولوژی و رفتار و دیگر خصوصیاتِ یک ارگانیسم یا ردهای از رگانیسمها».
. (کلمۀ zoology نیز دقیقاً همین وضع دارد. هم به معنای «جانورشناسی» است هم به معنای «حیات جانوریِ یک منطقه یا دورۀ خاص».)
🔴 psychology:
این کلمه به جز «مطالعۀ علمی ذهن بشر و کارکردهایش» به معنای «مجموعۀ خصوصیات ذهنی یا روانیِ یک شخص یا گروه» هم هست. البته به گمانم بر اثر کثرت استعمال، «روانشناسی» به این معنای دوم هم در فارسی تا حدودی جا افتاده است و در متنهای تألیفی و غیرترجمهای هم میبینیم که «روانشناسی» به معنای «مجموعۀ ویژگیهای روانی» به کار میرود. برای نمونه، صادق زیباکلام در کتابش با عنوان رضا شاه در بخش با عنوان «روانشناسیِ رضاشاه» دربارۀ خصوصیات و ویژگیها روانیِ رضاشاه بحث میکند.
🔴 mythology:
این کلمه به جز «مطالعۀ اسطورهها» به معنای «مجموعۀ اسطورهها، بهویژه اسطورههای متعلق به یک سنت دینی یا فرهنگی خاص» نیز هست، و از قضا فرهنگ آکسفرد این معنای دوم را در مقام معنای اول ذکر است.
🔴 theology:
هم به معنای «شناخت ماهیت خداوند و باورها دینی» است (الهیات، یزدانشناسی)، و هم به معنای «مجموعهای نظاممند از باورهای دینی».
🔴 pathology:
معنای اول این کلمه «مطالعۀ علل و آثار بیماریها، آسیبشناسی» است. ولی هم به معنای «رفتارِ نوعیِ یک بیماریِ خاص» است، هم به معنای خود بیماری. مثلاً در این جمله: « CT scans help radiologists diagnose pathologies such as cancer.».
🔴 chronology:
هم به معنای «مطالعۀ سوابق تاریخ برای مشخص کردن زمان وقوع رویدادها» است هم به معنای «فهرستی از رویدادها به ترتیب زمانی».
🔴 morphology:
این کلمه به جز «مطالعۀ ریخت و شکلِ چیزها» به معنای «یک ریخت یا شکل یا ساختارِ خاص» نیز هست.
🔴 toxicology:
هم به معنای «سمشناسی» است هم به معنای «انواع و میزان مواد سمّیِ موجود در بدن شخص».
✅ شاید رجوع به اصل یونانی این پسوند قدری رفع ابهام کند. کلمۀ یونانیِ λόγος علاوه بر اینکه معنای «دانش» و «شناخت» دارد به معنای «داستان» یا «شرح» نیز هست و فعلِ λέγω علاوه بر «گفتن» به معنای «گرد آوردن» و «چیدن» و «مرتب کردن» نیز هست، چنانکه مثلاً کلمۀ anthology مأخود است از فعلِ یونانیِ ἀνθολογέω یعنی «گُل میچینم» که خود مرکب است از ἄνθος به معنای «گُل» به علاوۀ فعلِ λέγω به معنای «چیدن». (برای توضیحات دقیقترِ ریشهشناسانه به این مدخل ویکیپدیا و این مدخل ویکیشنری مراجعه کنید).
Wikipedia
-logy
English language suffix
✅ پس شاید بتوان گفت این پسوندِ -logy بعضی جاها معنای «فهرست» یا «سیاهه» پیدا میکند. در نتیجه در کلمهای مانندِ terminology «اصطلاحنامه» یا «مجموعۀ اصطلاحات» حتماً ترجمۀ بهتر و دقیقتری است از «اصطلاحشناسی».
قصدم یادآوریِ یک نکتۀ مختصر بود ولی سخن به درازا کشید. نهایتاً اینکه اگر در انگلیسی به کلمهای برخوردید که پسوندِ -logy دارد، بهخصوص هنگام ترجمه، خوب است که به فرهنگهای انگلیسیبهانگلیسی مراجعه کنید، شاید معانی دیگری هم در کار باشند.
◀️ این مدخل ویکیپدیا فهرست مفصلی است از کلماتی که در انگلیسی پسوندِ -logy دارند به همراه معانیشان.
قصدم یادآوریِ یک نکتۀ مختصر بود ولی سخن به درازا کشید. نهایتاً اینکه اگر در انگلیسی به کلمهای برخوردید که پسوندِ -logy دارد، بهخصوص هنگام ترجمه، خوب است که به فرهنگهای انگلیسیبهانگلیسی مراجعه کنید، شاید معانی دیگری هم در کار باشند.
◀️ این مدخل ویکیپدیا فهرست مفصلی است از کلماتی که در انگلیسی پسوندِ -logy دارند به همراه معانیشان.
Wikipedia
List of words with the suffix -ology
The suffix ology is commonly used in the English language to denote a field of study. The ology ending is a combination of the letter o plus logy in which the letter o is used as an interconsonantal letter which, for phonological reasons, precedes the morpheme…
آکهدیا
✅ پس شاید بتوان گفت این پسوندِ -logy بعضی جاها معنای «فهرست» یا «سیاهه» پیدا میکند. در نتیجه در کلمهای مانندِ terminology «اصطلاحنامه» یا «مجموعۀ اصطلاحات» حتماً ترجمۀ بهتر و دقیقتری است از «اصطلاحشناسی». قصدم یادآوریِ یک نکتۀ مختصر بود ولی سخن به درازا…
⬅️ در همین لینکِ پست آخر دقت کنید. مواردی از کلماتی پسوند logy دارند، ولی به معنای یک حوزه مطالعاتی یا پژوهشی نیستند، با رنگ کرِم مشخص شدهاند.