Del Az Man Bord - Shajarian (Remix)
Mohammad Darabifar
در گوش دلم گفت فلک پنهانی؛
حکمی که قضا بود ز من میدانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بُدی،
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
#خیام
🖤🖤🖤
@agahiiiii
حکمی که قضا بود ز من میدانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بُدی،
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
#خیام
🖤🖤🖤
@agahiiiii
تاریکی بهگونهای مرا احاطه کرده است که گویی دیگر نوری در کار نیست.
دمیان، اگر در گذشته حضور داشتی، اکنون تو را گم کردهام.
و این دردناکترین حقیقت است: اینکه در نهایت، حتی کسانی که مرا درک میکردند، نمیتوانند در کنارم بمانند. باید خودم را بپذیرم؛ با همه ضعفها و زخمهایم.
شاید این همان چیزی است که دمیان میخواست به من بیاموزد؛ اینکه حتی در تاریکترین لحظات، باید به تنهایی راه خود را پیدا کنم.
احساس میکنم دمیان دیگر در کنارم نیست. شاید همیشه تنها بودهام و این امید که کسی مثل او مرا درک میکند، تنها توهمی بوده است. با خودم فکر میکنم؛
آیا واقعاً کسی در این جهان وجود دارد که بتواند این بار سنگین را با من سهیم شود؟
یا اینکه من برای همیشه محکوم به این تنهایی هستم؟
#هرمان_هسه
#دمیان
@agahiiiii
دمیان، اگر در گذشته حضور داشتی، اکنون تو را گم کردهام.
و این دردناکترین حقیقت است: اینکه در نهایت، حتی کسانی که مرا درک میکردند، نمیتوانند در کنارم بمانند. باید خودم را بپذیرم؛ با همه ضعفها و زخمهایم.
شاید این همان چیزی است که دمیان میخواست به من بیاموزد؛ اینکه حتی در تاریکترین لحظات، باید به تنهایی راه خود را پیدا کنم.
احساس میکنم دمیان دیگر در کنارم نیست. شاید همیشه تنها بودهام و این امید که کسی مثل او مرا درک میکند، تنها توهمی بوده است. با خودم فکر میکنم؛
آیا واقعاً کسی در این جهان وجود دارد که بتواند این بار سنگین را با من سهیم شود؟
یا اینکه من برای همیشه محکوم به این تنهایی هستم؟
#هرمان_هسه
#دمیان
@agahiiiii
Madare Aghl ~ UpMusic
Mohammadreza Mansouri ~ UpMusic
چه چیز نکبت زندگی را جبران میکند جز رویا؟*
و چه چیزی به اندازه موسیقی میتواند ما را به رویایی ناب ببرد و بیآنکه خانه را ترک کنیم راه فرار را برای ما هموار کند تا نشسته بر بالهایش پروازی بلند و رویایی را تجربه کنیم و سوار بر اصوات موسیقی رهایی محض را با تمام وجود حس که نه، به معنای واقعی کلمه زیست کنیم.
وه که چه زیباست این حال و حالت؛
حالی که وصفش نمیتوان کرد، فقط میتوان گفت زیباست؛
همین و نه چیزی بیشتر از این...
هم زیباست و هم ترسناک،
به قول کافکا؛
همیشه از موسیقی باید ترسید، چرا که نمیدانیم قرار است ما را به کجا ببرد!
به راستی عمقی را که با موسیقی میتوان تجربه کرد در عین زیبایی وحشتناک هم هست...
اما خب به قول نیچه:
هیچسطح زیبایی وجود ندارد،
بدون یک عمق وحشتناک.
#امید...
🖤🖤🖤
@agahiiiii
*براهنی
و چه چیزی به اندازه موسیقی میتواند ما را به رویایی ناب ببرد و بیآنکه خانه را ترک کنیم راه فرار را برای ما هموار کند تا نشسته بر بالهایش پروازی بلند و رویایی را تجربه کنیم و سوار بر اصوات موسیقی رهایی محض را با تمام وجود حس که نه، به معنای واقعی کلمه زیست کنیم.
وه که چه زیباست این حال و حالت؛
حالی که وصفش نمیتوان کرد، فقط میتوان گفت زیباست؛
همین و نه چیزی بیشتر از این...
هم زیباست و هم ترسناک،
به قول کافکا؛
همیشه از موسیقی باید ترسید، چرا که نمیدانیم قرار است ما را به کجا ببرد!
به راستی عمقی را که با موسیقی میتوان تجربه کرد در عین زیبایی وحشتناک هم هست...
اما خب به قول نیچه:
هیچسطح زیبایی وجود ندارد،
بدون یک عمق وحشتناک.
#امید...
🖤🖤🖤
@agahiiiii
*براهنی
#ترس_از_تعهد...
آنکه از متعهد شدن میهراسد، در واقع اضطراب از دست دادن مسیرها و گزینههای دیگر را دارد.
مردی که خود را در راهرویی بیپایان از درها میبیند، در تلاش است تا از طریق این انتخابها خود را کامل کند، اما در عین حال میداند که هیچکدام از این انتخابها نمیتواند به طور کامل او را راضی کند.
این وضعیت، نشاندهنده کشمکش دائمی میان میل و فقدان است.
او در واقع با تکرار و جستجوی مداوم چیزی روبروست که هرگز به آن دست نخواهد یافت؛ زیرا منطق درونی میل اینگونه است که همیشه فاصلهای از موضوع خود دارد و هیچگاه به رضایت کامل نمیرسد. میل او به سوی نسخههای مختلفی از زندگی خود، که تصور میکند پشت هر در ممکن است به آن دست یابد، بازتابی از این خواست بیپایان است که هرگز تسکین نمییابد، آری میل همواره به دنبال چیزی است که خارج از دسترس است و با نوعی عدم و فقدان همراه است و به همین دلیل، انسان در تمنایی بیپایان به سر میبرد، تمنای مالکیت چیزهایی که از تصاحب سر باز میزنند و آرزوی نگهداشتن ابدی لحظههایی که ناپایدارند.
در این تمنا پیوندی است میان اشتیاق و مالکیت، میان تماس و فاصله؛ اما این میل که همواره بیقرار و لغزنده است، او را ناکام میگذارد؛ بیپایانی راهرو و درها، استعارهای از میل است که همزمان یک گزینه و یک عدم را نمایان میکند، ما بر این باوریم که اگر میل حقیقی خود را بیابیم، احساس کامل بودن میکنیم، اما این احساس هرگز به طور کامل قابل دستیابی نیست.
فوبیای سرسپردگی به تنها یک گزینه، به تداوم چرخهای از تردید و عدم اطمینان منجر میشود. در نتیجه، فرد در یک تعلیق نمادین باقی میماند، یعنی وضعیتی که او را از احساس رضایت در رابطه و هویت بازمیدارد، چرا که همیشه در آرزوی نسخههای بالقوه دیگری از خود است که شاید زندگی متفاوتی را برای او رقم میزدند.
#عباس_ناظری
@agahiiiii
آنکه از متعهد شدن میهراسد، در واقع اضطراب از دست دادن مسیرها و گزینههای دیگر را دارد.
مردی که خود را در راهرویی بیپایان از درها میبیند، در تلاش است تا از طریق این انتخابها خود را کامل کند، اما در عین حال میداند که هیچکدام از این انتخابها نمیتواند به طور کامل او را راضی کند.
این وضعیت، نشاندهنده کشمکش دائمی میان میل و فقدان است.
او در واقع با تکرار و جستجوی مداوم چیزی روبروست که هرگز به آن دست نخواهد یافت؛ زیرا منطق درونی میل اینگونه است که همیشه فاصلهای از موضوع خود دارد و هیچگاه به رضایت کامل نمیرسد. میل او به سوی نسخههای مختلفی از زندگی خود، که تصور میکند پشت هر در ممکن است به آن دست یابد، بازتابی از این خواست بیپایان است که هرگز تسکین نمییابد، آری میل همواره به دنبال چیزی است که خارج از دسترس است و با نوعی عدم و فقدان همراه است و به همین دلیل، انسان در تمنایی بیپایان به سر میبرد، تمنای مالکیت چیزهایی که از تصاحب سر باز میزنند و آرزوی نگهداشتن ابدی لحظههایی که ناپایدارند.
در این تمنا پیوندی است میان اشتیاق و مالکیت، میان تماس و فاصله؛ اما این میل که همواره بیقرار و لغزنده است، او را ناکام میگذارد؛ بیپایانی راهرو و درها، استعارهای از میل است که همزمان یک گزینه و یک عدم را نمایان میکند، ما بر این باوریم که اگر میل حقیقی خود را بیابیم، احساس کامل بودن میکنیم، اما این احساس هرگز به طور کامل قابل دستیابی نیست.
فوبیای سرسپردگی به تنها یک گزینه، به تداوم چرخهای از تردید و عدم اطمینان منجر میشود. در نتیجه، فرد در یک تعلیق نمادین باقی میماند، یعنی وضعیتی که او را از احساس رضایت در رابطه و هویت بازمیدارد، چرا که همیشه در آرزوی نسخههای بالقوه دیگری از خود است که شاید زندگی متفاوتی را برای او رقم میزدند.
#عباس_ناظری
@agahiiiii
رمانتیسیسم غرب و رمانتیکهای ما
#قسمت_اول
من پیشتر و در جای دیگر به این موضوع پرداختهام که بسیاری از نخبهگان یا “روشنفکران” ما از زمان مشروطیت تاکنون در زمینههای مختلف، چه سیاسی چه ادبی و فرهنگی و…، رومانتیک میاندیشند.
در اینجا با طرح مسائل تازهتر به گسترش این موضوع میپردازم و به طور مشخص نگاهی میاندازم به پندار رومانتیک ایرانشهری.
این نوع نگاه التقاطی مانند آن دیگران در پیش از انقلاب، از رویکردی رومانتیک نسبت به واقعیتها حکایت دارد که به جای بهره از اندیشه اندیشمندان روشنگری و دستاوردهای مدرنیته، هنوز از گذشته فضایی آرمانی و شکوهمند میسازد و با رویکردی اسطورهای به هستی در پی تجدید اندیشههای گذشته است.
رومانتیکهای غربی، بهوِیژه رومانتیکهای آلمانی، به عنوان پیشگامان ضدیت با فلسفه روشنگری، به گذشته قرون وسطایی و به اسطورههای کهن جان تازه و جامه قداست بخشیدند و کوشیدند به احیای اسطورهها، بهویژه سنتِ سدههای میانی بپردازند. آنها در حسرتِ بازگشت به دورانی بودند که مسیحیتی یکپارچه بر اروپا حکومت میکرد و هنوز با رفورماسیون دوشقه نشده بود. مضمون آثار نویسندگان رومانتیک را آرزوی بازگشت به عصر زرینِ گذشته یا به قول نووالیس، شاعر رومانتیک آلمانی، روزهای زیبا و درخشان میسازد. در حالی که امروز میدانیم که در سدههای میانی در اروپا، با استبداد کلیسایی-پادشاهی و تسلط قوانین الاهی برهمه آحاد اجتماعی و فرهنگی، سایهی سنگینِ جهل و تاریکی و ستم چنان بود که روزنهای برای گشایش سیاسی یا به طور کلی آزادی باقی نمیگذاشت.
هدف سید جواد طباطبایی در پندار ایرانشهریاش، آنگونه که خود مدعی میشود، رسیدن به روزگار وصلِ اندیشهی فلسفی ایرانی به اصلِ خود است که آن را راه مطلوب برای تجدید عظمت عصر زرین فرهنگ ایران یا عظمت سیاسی، تاریخی و فرهنگی ایران زمین ، مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش، میداند، که اساس آن را بازگشت به گذشته میسازد. یعنی اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد و دیگران در پیش از انقلاب به بازگشت به شرایط جامعه قبیلهایِ صدر اسلام یا نظیر آن را در جهتِ راه نجات و رستگاری (راه سوم) تبلیغ میکردند که آن را بازگشت به خویشتنِ خویش (شریعتی) یا آنچه خود داشت (شادمان) و… مینامیدند، که نتیجهاش را در انقلاب ۵۷ شاهدیم.
طباطبایی با درهمآمیزیِ ایرانیت با اسلامیت، هم علاقهمندان به ایران باستان یا گذشتهگرایان یا سلطنت طلبان را راضی میکند هم به اصطلاح “روشنفکران دینی” را.
در همین راستاست که توجه به فرهنگ و شعر واسطورههای شرقی دستور کار بسیاری از شاعران و اندیشمندان جنبش رومانتیک قرار میگیرد. یکی از دلایلِ این گرایش این بوده که شرق را به عنوان سرچشمه مسیحیت برآورد میکردند و بر این باور بودند که اروپای مسیحی باید به سرچشمه دین و فرهنگ خود رجوع کند و از آن سیراب شود. شلینگ، سخنگوی فلسفیِ شعر رومانتیک آلمان، در همین رابطه مینویسد که:
ریشه مسیحیت در روح شرق نهفته است. باید دوباره اساطیر شرق به اقیانوس شعر (اروپا) روان شود؛ زیرا که شعر از علم و فلسفهی ابتدایی شرق سرچشمه گرفته است.
رومانتیکها چنان نسبت به توّهمات خود ذوق زده شده بودند که خیال میکردند، چون مسیحیت از دلِ یهودیت برآمده، پس زبان عبری نیز خواهر بزرگتر یا مادر زبانهای اروپایی است. این اشتباه با انتشار رساله “درباره زبان و دانشِ هند” (1808) اثر فریدریش شلگل، دیگر فیلسوف رومانتیکها، آشکار میشود. از این طریق متوجه میشوند که سنسکریت مادر این زبانهاست که با لاتین و یونانی و گوتیک و… و فارسی همخانواده است.
👇
#قسمت_اول
من پیشتر و در جای دیگر به این موضوع پرداختهام که بسیاری از نخبهگان یا “روشنفکران” ما از زمان مشروطیت تاکنون در زمینههای مختلف، چه سیاسی چه ادبی و فرهنگی و…، رومانتیک میاندیشند.
در اینجا با طرح مسائل تازهتر به گسترش این موضوع میپردازم و به طور مشخص نگاهی میاندازم به پندار رومانتیک ایرانشهری.
این نوع نگاه التقاطی مانند آن دیگران در پیش از انقلاب، از رویکردی رومانتیک نسبت به واقعیتها حکایت دارد که به جای بهره از اندیشه اندیشمندان روشنگری و دستاوردهای مدرنیته، هنوز از گذشته فضایی آرمانی و شکوهمند میسازد و با رویکردی اسطورهای به هستی در پی تجدید اندیشههای گذشته است.
رومانتیکهای غربی، بهوِیژه رومانتیکهای آلمانی، به عنوان پیشگامان ضدیت با فلسفه روشنگری، به گذشته قرون وسطایی و به اسطورههای کهن جان تازه و جامه قداست بخشیدند و کوشیدند به احیای اسطورهها، بهویژه سنتِ سدههای میانی بپردازند. آنها در حسرتِ بازگشت به دورانی بودند که مسیحیتی یکپارچه بر اروپا حکومت میکرد و هنوز با رفورماسیون دوشقه نشده بود. مضمون آثار نویسندگان رومانتیک را آرزوی بازگشت به عصر زرینِ گذشته یا به قول نووالیس، شاعر رومانتیک آلمانی، روزهای زیبا و درخشان میسازد. در حالی که امروز میدانیم که در سدههای میانی در اروپا، با استبداد کلیسایی-پادشاهی و تسلط قوانین الاهی برهمه آحاد اجتماعی و فرهنگی، سایهی سنگینِ جهل و تاریکی و ستم چنان بود که روزنهای برای گشایش سیاسی یا به طور کلی آزادی باقی نمیگذاشت.
هدف سید جواد طباطبایی در پندار ایرانشهریاش، آنگونه که خود مدعی میشود، رسیدن به روزگار وصلِ اندیشهی فلسفی ایرانی به اصلِ خود است که آن را راه مطلوب برای تجدید عظمت عصر زرین فرهنگ ایران یا عظمت سیاسی، تاریخی و فرهنگی ایران زمین ، مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش، میداند، که اساس آن را بازگشت به گذشته میسازد. یعنی اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد و دیگران در پیش از انقلاب به بازگشت به شرایط جامعه قبیلهایِ صدر اسلام یا نظیر آن را در جهتِ راه نجات و رستگاری (راه سوم) تبلیغ میکردند که آن را بازگشت به خویشتنِ خویش (شریعتی) یا آنچه خود داشت (شادمان) و… مینامیدند، که نتیجهاش را در انقلاب ۵۷ شاهدیم.
طباطبایی با درهمآمیزیِ ایرانیت با اسلامیت، هم علاقهمندان به ایران باستان یا گذشتهگرایان یا سلطنت طلبان را راضی میکند هم به اصطلاح “روشنفکران دینی” را.
در همین راستاست که توجه به فرهنگ و شعر واسطورههای شرقی دستور کار بسیاری از شاعران و اندیشمندان جنبش رومانتیک قرار میگیرد. یکی از دلایلِ این گرایش این بوده که شرق را به عنوان سرچشمه مسیحیت برآورد میکردند و بر این باور بودند که اروپای مسیحی باید به سرچشمه دین و فرهنگ خود رجوع کند و از آن سیراب شود. شلینگ، سخنگوی فلسفیِ شعر رومانتیک آلمان، در همین رابطه مینویسد که:
ریشه مسیحیت در روح شرق نهفته است. باید دوباره اساطیر شرق به اقیانوس شعر (اروپا) روان شود؛ زیرا که شعر از علم و فلسفهی ابتدایی شرق سرچشمه گرفته است.
رومانتیکها چنان نسبت به توّهمات خود ذوق زده شده بودند که خیال میکردند، چون مسیحیت از دلِ یهودیت برآمده، پس زبان عبری نیز خواهر بزرگتر یا مادر زبانهای اروپایی است. این اشتباه با انتشار رساله “درباره زبان و دانشِ هند” (1808) اثر فریدریش شلگل، دیگر فیلسوف رومانتیکها، آشکار میشود. از این طریق متوجه میشوند که سنسکریت مادر این زبانهاست که با لاتین و یونانی و گوتیک و… و فارسی همخانواده است.
👇
آگاهی
رمانتیسیسم غرب و رمانتیکهای ما #قسمت_اول من پیشتر و در جای دیگر به این موضوع پرداختهام که بسیاری از نخبهگان یا “روشنفکران” ما از زمان مشروطیت تاکنون در زمینههای مختلف، چه سیاسی چه ادبی و فرهنگی و…، رومانتیک میاندیشند. در اینجا با طرح مسائل تازهتر به…
👆
رومانتیکها در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر اسطورهها بنا شده با ضدیت با فلسفهی مدرنِ عصر روشنگری به دام خرافات افتادند، در حالی که اندیشمندان خردورزِ روشنگری، رجعتِ حسرتالود به گذشته و احیای اسطورهها را پدیدهای ابتدایی و خرافاتی که با اندیشهی علمی مغایرت دارد، برآورد میکردند.
رومانتیکها، آنگونه که والِنشتاین، یکی از شخصیت های شیلر میگوید، در پی دیروز جاودان بودند، که در آگاهی اسطورهای از هستی بالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است.
آنها به گذشته عشق میورزیدند و به آن قداست میبخشیدند. اما اندیشمندان روشنگری برای ساختن آیندهی بهتر به مطالعه و پژوهش و نقد تاریخ میپرداختند تا از نارساییهای گذشته بیاموزند و از آن به نفع پیشرفت جامعه بهره ببرند، نه اینکه مانند رومانتیکها در گذشته اسیر بمانند و به همهی آحاد گذشته و اسطورهها یا سنت جلوهای زیبا و شکوهمند بدهند.
فیلسوفان عصر روشنگری اما میخواستند نور بر تاریکی بتابانند، آنگونه که کریستین توماسیوس فیلسوف آلمانی، امیدوار بود که “نورِ خِرَد، جهان را روشن کند.” (lumen ingenii) آنها میکوشیدند با توضیح علمیِ پدیدهها به شناخت دست یابند، در حالی که رومانتیکها با ذهنیتی عرفانی از روشنایی و شفافیت میگریختند و در فضای تاریکی، ناشفافیت و توضیحناپذیریِ امور غرقه میشدند تا در خیال خود در ابدیت یا دیروز جاودان مستحیل شوند.
گذشتهگرایی یا تاریخگرایی رومانتیکها با رویکرد تاریخی که فلسفه روشنگری در آن شکل گرفت که از آن طریق به روش علمی جدیدی در پژوهشهای تاریخی دست یافتند، متفاوت است. فیلسوفان یا اندیشمندانِ روشنگری با خردورزی، با به چالش کشیدن و نقد گذشته در سوی اسطوره زدایی یا جادوزدایی، توانستند به مرزهای نوینی در علم و فلسفه و دیگر اَشکال آگاهی اجتماعی دست یابند. این چالش با نقد علمیِ دین و کتاب مقدس آغاز میشود و بعد به قلمروهای دیگر اندیشه میرسد.
آنها با نقد تاریخ و اندیشهای که همچنان در اکنون آن زمان کارکرد داشت، در جهت رسیدن به اندیشهای نوین تلاش می کردند. در این راستا با نقد تاریخ و تقدسزدایی از آثار مقدس(تورات و انجیل)، آنها را همچون آثار ادبی یا اسطورهای برآورد میکنند. گوته در فاوست (بخش اول)، جمله انجیل (یوحنا 1-1)، یعنی:
در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و خدا، کلمه بود را بدینگونه با واقعیتِ هستی همگام میکند که نشاندهندهی تأثیرِ اندیشه روشنگری است:
در آغاز معنا (مفهوم) بود/ … / در آغاز نیرو بود / … / در آغاز عمل بود.
او در یادداشتها و رسالهها برای درک بهتر دیوان غربی- شرقی مینویسد:
از آنجا که سخن بر سر آثار ادبی شرقی است، جا دارد که از کتاب مقدس به عنوان کهنترین مجموعهی ادبی یاد کنیم. بخش بزرگی از تورات با بینشی برجسته و شورمندانه نوشته شده است و در پهنهی هنر شعر (آثار ادبی) میگنجد.
یا با مطلبی که دیدرو برای دائرةالمعارف فرانسه نگاشت، تاریخی بودن“کتاب مقدس” مطرح شد و اصل الهام تحتاللفظی کتاب مقدس نیروی خود را یکباره و برای همیشه از دست داد.
اما رومانتیکها به حکم تاریخ هم باور داشتند، چیزی که در مارکسیسم به شکل ماتریالیسم تاریخی جلوه نمود. مارکس با تأثر از فرگشت (تکامل) انواع داروین به تکامل اجتماعی کمونیستی میرسد؛ یعنی گمان میکرد که چون در طبیعت یا ماتریال، تکامل انواع از حیوانات پَست به عالیترین شکل آن، یعنی انسان فراروییده است، پس همین فرگشت در تاریخ اجتماعی همچون حکم یا جبر تاریخی کارکرد دارد (ماتریالیسم تاریخی).
مارکس گمان میکرد که تاریخ اجتماعی از بردهداری به فئودالیسم و سرمایهداری رسیده که به سوسیالیسم و کمونیسم فرا میروید. با این فرمول ساده قرار بود به بهشت کمونیستی دست بیابند که یادآور وعده بهشت در نزد دینهاست. تکامل انواع در طبیعت قانونمندی ویژه خود را دارد که با قوانین و پدیدههای اجتماعی متفاوت است؛ زیرا که مناسبات اجتماعی محصول عمل انسان است نه طبیعت یا ماتریال (عناصر و عوامل فیزیکی و شیمیایی). بنابراین، حکم یا جبر تاریخی در مورد جامعهی انسانی امری تخیلی یا اوهامی است؛ چرا که ساختار اجتماعی میتواند در شرایط متفاوت در جهتی پیشبینی نشده تغییر کند.
#پایان_قسمت_اول
#محمود_فلکی
@agahiiiii
رومانتیکها در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر اسطورهها بنا شده با ضدیت با فلسفهی مدرنِ عصر روشنگری به دام خرافات افتادند، در حالی که اندیشمندان خردورزِ روشنگری، رجعتِ حسرتالود به گذشته و احیای اسطورهها را پدیدهای ابتدایی و خرافاتی که با اندیشهی علمی مغایرت دارد، برآورد میکردند.
رومانتیکها، آنگونه که والِنشتاین، یکی از شخصیت های شیلر میگوید، در پی دیروز جاودان بودند، که در آگاهی اسطورهای از هستی بالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است.
آنها به گذشته عشق میورزیدند و به آن قداست میبخشیدند. اما اندیشمندان روشنگری برای ساختن آیندهی بهتر به مطالعه و پژوهش و نقد تاریخ میپرداختند تا از نارساییهای گذشته بیاموزند و از آن به نفع پیشرفت جامعه بهره ببرند، نه اینکه مانند رومانتیکها در گذشته اسیر بمانند و به همهی آحاد گذشته و اسطورهها یا سنت جلوهای زیبا و شکوهمند بدهند.
فیلسوفان عصر روشنگری اما میخواستند نور بر تاریکی بتابانند، آنگونه که کریستین توماسیوس فیلسوف آلمانی، امیدوار بود که “نورِ خِرَد، جهان را روشن کند.” (lumen ingenii) آنها میکوشیدند با توضیح علمیِ پدیدهها به شناخت دست یابند، در حالی که رومانتیکها با ذهنیتی عرفانی از روشنایی و شفافیت میگریختند و در فضای تاریکی، ناشفافیت و توضیحناپذیریِ امور غرقه میشدند تا در خیال خود در ابدیت یا دیروز جاودان مستحیل شوند.
گذشتهگرایی یا تاریخگرایی رومانتیکها با رویکرد تاریخی که فلسفه روشنگری در آن شکل گرفت که از آن طریق به روش علمی جدیدی در پژوهشهای تاریخی دست یافتند، متفاوت است. فیلسوفان یا اندیشمندانِ روشنگری با خردورزی، با به چالش کشیدن و نقد گذشته در سوی اسطوره زدایی یا جادوزدایی، توانستند به مرزهای نوینی در علم و فلسفه و دیگر اَشکال آگاهی اجتماعی دست یابند. این چالش با نقد علمیِ دین و کتاب مقدس آغاز میشود و بعد به قلمروهای دیگر اندیشه میرسد.
آنها با نقد تاریخ و اندیشهای که همچنان در اکنون آن زمان کارکرد داشت، در جهت رسیدن به اندیشهای نوین تلاش می کردند. در این راستا با نقد تاریخ و تقدسزدایی از آثار مقدس(تورات و انجیل)، آنها را همچون آثار ادبی یا اسطورهای برآورد میکنند. گوته در فاوست (بخش اول)، جمله انجیل (یوحنا 1-1)، یعنی:
در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و خدا، کلمه بود را بدینگونه با واقعیتِ هستی همگام میکند که نشاندهندهی تأثیرِ اندیشه روشنگری است:
در آغاز معنا (مفهوم) بود/ … / در آغاز نیرو بود / … / در آغاز عمل بود.
او در یادداشتها و رسالهها برای درک بهتر دیوان غربی- شرقی مینویسد:
از آنجا که سخن بر سر آثار ادبی شرقی است، جا دارد که از کتاب مقدس به عنوان کهنترین مجموعهی ادبی یاد کنیم. بخش بزرگی از تورات با بینشی برجسته و شورمندانه نوشته شده است و در پهنهی هنر شعر (آثار ادبی) میگنجد.
یا با مطلبی که دیدرو برای دائرةالمعارف فرانسه نگاشت، تاریخی بودن“کتاب مقدس” مطرح شد و اصل الهام تحتاللفظی کتاب مقدس نیروی خود را یکباره و برای همیشه از دست داد.
اما رومانتیکها به حکم تاریخ هم باور داشتند، چیزی که در مارکسیسم به شکل ماتریالیسم تاریخی جلوه نمود. مارکس با تأثر از فرگشت (تکامل) انواع داروین به تکامل اجتماعی کمونیستی میرسد؛ یعنی گمان میکرد که چون در طبیعت یا ماتریال، تکامل انواع از حیوانات پَست به عالیترین شکل آن، یعنی انسان فراروییده است، پس همین فرگشت در تاریخ اجتماعی همچون حکم یا جبر تاریخی کارکرد دارد (ماتریالیسم تاریخی).
مارکس گمان میکرد که تاریخ اجتماعی از بردهداری به فئودالیسم و سرمایهداری رسیده که به سوسیالیسم و کمونیسم فرا میروید. با این فرمول ساده قرار بود به بهشت کمونیستی دست بیابند که یادآور وعده بهشت در نزد دینهاست. تکامل انواع در طبیعت قانونمندی ویژه خود را دارد که با قوانین و پدیدههای اجتماعی متفاوت است؛ زیرا که مناسبات اجتماعی محصول عمل انسان است نه طبیعت یا ماتریال (عناصر و عوامل فیزیکی و شیمیایی). بنابراین، حکم یا جبر تاریخی در مورد جامعهی انسانی امری تخیلی یا اوهامی است؛ چرا که ساختار اجتماعی میتواند در شرایط متفاوت در جهتی پیشبینی نشده تغییر کند.
#پایان_قسمت_اول
#محمود_فلکی
@agahiiiii
آگاهی
#چگونهدربارهسکسبیندیشیم #قسمت_بیست_ودوم پس از آنکه جیم از بریستول به خانه برمیگردد، همه چیز مثل سابق ادامه پیدا میکند. او و دِیزی بچهها را خواب میکنند، برای شام بیرون میروند، درباره اینکه باید اجاق گازشان را عوض کنند حرف میزنند، بحث و جدل میکنند…
#چگونهدربارهسکسبیندیشیم
#قسمت_بیستوسوم
همسری که به خاطر خیانت دیدن خشمگین میشود از واقعیتی بنیادین فرار میکند:
اینکه هیچ کس نمیتواند برای
دیگری همه چیز باشد.
همسران خیانت دیده به جای آنکه
این فکر هولناک را با روی خوش و وقار بپذیرند، غالبا تشویق میشوند که فرد خیانتکار را به خاطر آنکه ایرادی در آنها دیده است اخلاقا محکوم کنند. اما مشکل درواقع ناشی از ویژگیهای ازدواج در عصر مدرن است؛ اینکه
بلندپروازیهایی جنون آمیز دارد و بر معقولیت این امید که یک شخص بتواند پاسخگوی همه نیازهای جنسی و عاطفی شخصی دیگر باشد اصرار میورزد.
نگاهی به عقب بیندازیم:
آنچه ازدواج مدرن را از ازدواج در
دورههای قبلیِ تاریخ متمایز میسازد این اعتقاد است که
پاسخ همه نیازهایمان(نیاز به عشق، تنآمیزی، و خانواده)
را باید در یک نفر و فقط همان یک نفر جستجو کنیم.
هیچ جامعه دیگری تا این حد سختگیر نبوده و تا این حد به نهاد ازدواج امید نبسته است و در نتیجه، هیچ جامعه دیگری تا این حد از آن سرخورده نشده است.
در گذشته، بین این سه نیاز (عشق، تنآمیزی، و خانواده)کاملا فرق میگذاشتند و آنها را از هم جدا میکردند. برای مثال؛
تروبادورهای قرن دوازدهم فرانسه متخصص عشق رمانتیک بودند. آنها به خوبی میدانستند که درد اشتیاقِ برخاسته از دیدن چهرههای زیبا چگونه چیزی است؛ خوب
میدانستند بیخوابیِ پراضطرابِ پیش از دیدار، و قدرت چند
واژه یا یک نگاه در برانگیختنِ حالتهای ذهنیِ والا چگونه
چیزی است. اما این هنرمندان دربارنشین هیچ علاقهای نشان نمیدادند که عواطف گرانبها و عمیق یادشده را به نیتهای معقول و عملگرایانه گره بزنند. یعنی با کسانی که نسبت به آنها اشتیاق عاشقانه دارند تنآمیزی کنند، چه
رسد به اینکه با آنها خانواده تشکیل دهند.
آزاد کامان پاریس نیز همانند تروبادورها خودشان را وقف این امور کرده بودند؛ اما، بر خلاف
تروبادورها، وقف تنآمیزی، نه امور عاشقانه. آنها دلباخته لذتی بودند که از اولین بارِ باز کردن دکمههای عشقباز خودشان میبردند؛ آنها هیجانِ اینکه با عشقباز خودشان زیر نور شمع بخوابند و، با فراغ بال، بدن یکدیگر را بکاوند
میپرستیدند؛ شعفِ بنیانکنِ اغوای پنهانی دیگری به هنگامِ آیین عشای ربانی را میپرستیدند. اما این ماجراجویان شهوت این را هم میفهمیدند که چنین لذتهایی تقریباً هیچ ربطی به عشق یا بار آوردن یک کودکستان بچه ندارند.
انگیزه تشکیل خانواده، از نخستین روزهای راست قامتی انسان در شرق آفریقا برای بیشتر ما آشنا بوده است. اما به نظر میرسد در تمام این مدت به ذهن تقریباً هیچکس نرسیده است که (به بیانِ فرگشتی) پروژه تشکیل خانواده باید با میل جنسیِ پایدار، و نیز با شوق عاشقانه همیشگی هنگام دیدن والدِ دیگر بر سر میز صبحانه ترکیب شود.
جنبههای رمانتیک، جنبههای مربوط به زندگی خانوادگی، و
جنبههای جنسیِ ما مستقل از هم (و شاید حتی ناسازگار با هم) قلمداد میشدند؛ اما تا پیش از مقطعِ اواسط قرن هجدهم، تصور بر این بود که استقلال این جنبهها از یکدیگر، یکی از واقعیتهای فراگیر زندگی است که معضلی
ایجاد نمیکند. پس از این مقطع بود که در میان اعضای بخشی خاص از جامعه در کشورهای مرفهترِ اروپا یک آرمان ویژه جدیدِ شروع به شکل گیری کرد و اوضاع را تغییر داد.
طبق آرمان جدید، از آن به بعد، همسران نباید به تحمل یکدیگر به خاطر بچهها رضایت میدادند؛ علاوه بر آن، باید وظیفه خودشان میدانستند که به یکدیگر عمیقاً عشق بورزند و میل داشته باشند. رابطه آنها باید محلی میشد برای پیوند میان انرژی رمانتیک تروبادورها و شور و شوق جنسی آزادکامان. به این ترتیب، این تصور پرجاذبه به ذهن مردم جهان معرفی شد که میتوانیم به کمک فقط یک
شخص دیگر همه نیازهای گریز ناپذیر خودمان را یکجا برآورده کنیم.
جای شگفتی نیست که یک طبقه اقتصادیِ خاص، تقریباً تنها آفریننده و پشتیبانِ این آرمانِ جدید شد:
طبقه بورژوا، طبقهای که آرمان جدیدِ ازدواج، تعادل میان آزادی و محدودیت در زندگی او را به نحوی وصف ناپذیر بازتاب میداد.
👇
#قسمت_بیستوسوم
همسری که به خاطر خیانت دیدن خشمگین میشود از واقعیتی بنیادین فرار میکند:
اینکه هیچ کس نمیتواند برای
دیگری همه چیز باشد.
همسران خیانت دیده به جای آنکه
این فکر هولناک را با روی خوش و وقار بپذیرند، غالبا تشویق میشوند که فرد خیانتکار را به خاطر آنکه ایرادی در آنها دیده است اخلاقا محکوم کنند. اما مشکل درواقع ناشی از ویژگیهای ازدواج در عصر مدرن است؛ اینکه
بلندپروازیهایی جنون آمیز دارد و بر معقولیت این امید که یک شخص بتواند پاسخگوی همه نیازهای جنسی و عاطفی شخصی دیگر باشد اصرار میورزد.
نگاهی به عقب بیندازیم:
آنچه ازدواج مدرن را از ازدواج در
دورههای قبلیِ تاریخ متمایز میسازد این اعتقاد است که
پاسخ همه نیازهایمان(نیاز به عشق، تنآمیزی، و خانواده)
را باید در یک نفر و فقط همان یک نفر جستجو کنیم.
هیچ جامعه دیگری تا این حد سختگیر نبوده و تا این حد به نهاد ازدواج امید نبسته است و در نتیجه، هیچ جامعه دیگری تا این حد از آن سرخورده نشده است.
در گذشته، بین این سه نیاز (عشق، تنآمیزی، و خانواده)کاملا فرق میگذاشتند و آنها را از هم جدا میکردند. برای مثال؛
تروبادورهای قرن دوازدهم فرانسه متخصص عشق رمانتیک بودند. آنها به خوبی میدانستند که درد اشتیاقِ برخاسته از دیدن چهرههای زیبا چگونه چیزی است؛ خوب
میدانستند بیخوابیِ پراضطرابِ پیش از دیدار، و قدرت چند
واژه یا یک نگاه در برانگیختنِ حالتهای ذهنیِ والا چگونه
چیزی است. اما این هنرمندان دربارنشین هیچ علاقهای نشان نمیدادند که عواطف گرانبها و عمیق یادشده را به نیتهای معقول و عملگرایانه گره بزنند. یعنی با کسانی که نسبت به آنها اشتیاق عاشقانه دارند تنآمیزی کنند، چه
رسد به اینکه با آنها خانواده تشکیل دهند.
آزاد کامان پاریس نیز همانند تروبادورها خودشان را وقف این امور کرده بودند؛ اما، بر خلاف
تروبادورها، وقف تنآمیزی، نه امور عاشقانه. آنها دلباخته لذتی بودند که از اولین بارِ باز کردن دکمههای عشقباز خودشان میبردند؛ آنها هیجانِ اینکه با عشقباز خودشان زیر نور شمع بخوابند و، با فراغ بال، بدن یکدیگر را بکاوند
میپرستیدند؛ شعفِ بنیانکنِ اغوای پنهانی دیگری به هنگامِ آیین عشای ربانی را میپرستیدند. اما این ماجراجویان شهوت این را هم میفهمیدند که چنین لذتهایی تقریباً هیچ ربطی به عشق یا بار آوردن یک کودکستان بچه ندارند.
انگیزه تشکیل خانواده، از نخستین روزهای راست قامتی انسان در شرق آفریقا برای بیشتر ما آشنا بوده است. اما به نظر میرسد در تمام این مدت به ذهن تقریباً هیچکس نرسیده است که (به بیانِ فرگشتی) پروژه تشکیل خانواده باید با میل جنسیِ پایدار، و نیز با شوق عاشقانه همیشگی هنگام دیدن والدِ دیگر بر سر میز صبحانه ترکیب شود.
جنبههای رمانتیک، جنبههای مربوط به زندگی خانوادگی، و
جنبههای جنسیِ ما مستقل از هم (و شاید حتی ناسازگار با هم) قلمداد میشدند؛ اما تا پیش از مقطعِ اواسط قرن هجدهم، تصور بر این بود که استقلال این جنبهها از یکدیگر، یکی از واقعیتهای فراگیر زندگی است که معضلی
ایجاد نمیکند. پس از این مقطع بود که در میان اعضای بخشی خاص از جامعه در کشورهای مرفهترِ اروپا یک آرمان ویژه جدیدِ شروع به شکل گیری کرد و اوضاع را تغییر داد.
طبق آرمان جدید، از آن به بعد، همسران نباید به تحمل یکدیگر به خاطر بچهها رضایت میدادند؛ علاوه بر آن، باید وظیفه خودشان میدانستند که به یکدیگر عمیقاً عشق بورزند و میل داشته باشند. رابطه آنها باید محلی میشد برای پیوند میان انرژی رمانتیک تروبادورها و شور و شوق جنسی آزادکامان. به این ترتیب، این تصور پرجاذبه به ذهن مردم جهان معرفی شد که میتوانیم به کمک فقط یک
شخص دیگر همه نیازهای گریز ناپذیر خودمان را یکجا برآورده کنیم.
جای شگفتی نیست که یک طبقه اقتصادیِ خاص، تقریباً تنها آفریننده و پشتیبانِ این آرمانِ جدید شد:
طبقه بورژوا، طبقهای که آرمان جدیدِ ازدواج، تعادل میان آزادی و محدودیت در زندگی او را به نحوی وصف ناپذیر بازتاب میداد.
👇
آگاهی
#چگونهدربارهسکسبیندیشیم #قسمت_بیستوسوم همسری که به خاطر خیانت دیدن خشمگین میشود از واقعیتی بنیادین فرار میکند: اینکه هیچ کس نمیتواند برای دیگری همه چیز باشد. همسران خیانت دیده به جای آنکه این فکر هولناک را با روی خوش و وقار بپذیرند، غالبا تشویق…
👆
اقتصاد به لطف پیشرفتهای تکنولوژیک و تجاری در حال رشد بود و این طبقه به تازگی جسارت یافته دیگر خودش را ملزم به پذیرش انتظارات محدود طبقات پایینتر نمیدید. بازرگانان و وکلای بورژوا، که پول بیشتری برای در اختیار داشتند، حالا میتوانستند سطح انتظار آرامش خودشان را بالاتر ببرند و امیدوار باشند که شریک
زندگیشان صرفاً کمکی برای پشت سر گذاشتن زمستان نباشد. اما منابعشان نامحدود نبود. تروبادورها، به پشتوانه ثروت ارثیشان، میتوانستند بدون هیچ مشکلی سه هفته برای نوشتن یک نامه در وصف زیبایی ابروی معشوقشان وقت بگذارند؛ طبقه بورژوا از چنین فراغ بال نامحدودی محروم بود:
باید کسب و کارش را میگرداند و انبارش را اداره میکرد. از سوی دیگر، آزادکامانِ اشرافی نیز به طبقهای تعلق داشتند که، به سبب قدرت و جایگاه اجتماعیاش،
نوعی بی اعتنایی خونسردانه نسبت به شکستن قلب دیگران و
نابود کردن خانوادههایشان داشت و میتوانست همه گند کاریهای به جامانده از رفتارهای عجیب و غریبش را پاکسازی کند؛ و طبقه بورژوا شبیه آنها هم نبود.
درنتیجه، طبقه بورژوا نه آنچنان محروم بود که وقتی برای
موهبت عشق رمانتیک نداشته باشد، نه آنچنان رها از ضروریات زندگی بود که بتواند خودش را، بدون محدودیت، درگیر ماجراهای شهوانی و عاطفی کند. قبلا گفتم که در زندگی طبقه بورژوا تعادل خاصی میان نیازهای عاطفی و
محدودیتهای عملی وجود داشت؛ و این ایده بورژوایی که با
سرمایهگذاری روی یک و فقط یک همآمیز (که به شکل قانونی و برای همیشه مقرر میشود) به رضایت دست یابند پاسخ شکنندهای به این تعادل بود.
آرمان بورژوایی موجب تابو شدن بسیاری از نقصها و رفتارها
شد؛ نقصها و رفتارهایی که قبلا اگر هم کاملا نادیده گرفته نمیشدند، دست کم دلیل کافی برای پایان دادن به ازدواج و از هم پاشیدن یک خانواده به حساب نمیآمدند. پدیدههایی مثل ناتوانی جنسی، زنا، و رابطه نه چندان گرم میان همسران اهمیت حیاتی پیدا کردند. درست همانطور که پیش از آن، تصورِ نداشتن رابطه خارج از ازدواج برای آزادکامان مذموم قلمداد میشد، تصور ورود به ازدواجی خالی از عشق یا توجه برای طبقه بورژوا مذموم قلمداد
شد.
سیر تحولات رؤیای رمانتیکِ بورژوایی را میتوان در داستانها به خوبی مشاهده کرد. رمانهای جِین آستِن هنوز برای ما مشخصاً مدرن به نظر میرسند، زیرا آرزوهای او برای شخصیتهایش آرزوهای ما برای خودمان را بازتاب
میدهند (و به شکلگیری این آرزوها در ما کمک میکنند).
ما نیز، همانند الیزابت بِنِت در غرور و تعصب و فَنی پرایس
در منسفیلد پارک، دوست داریم که آرزویِ خانواده امن را با احساس صادقانه نسبت به همسرمان آشتی دهیم. اما تاریخ رمان به جنبههای تاریکتر آرمان رمانتیک نیز اشاره
دارد. مادام بواری و آنا کارنینا، که قطعاً از عالیترین رمانهای اروپا در قرن هجدهم هستند، ما را با زنان قهرمانی آشنا میکنند که، هماهنگ با زمانه و موقعیت اجتماعی خودشان، آرزو دارند که همآمیزهایشان مجموعه پیچیدهای از ویژگیها را در خودشان داشته باشند:
میخواهند که آنها هم شوهر باشند، هم تروبادور، و هم آزادکام. و در هر دو مورد، تنها چیزی که زندگی به آنها میدهد اولی است.
اِما و آنا اسیرِ قفسِ ازدواجهایی هستند که گرچه برایشان امنیت اقتصادی فراهم میآورند اما در آنها اثری از عشق نیست؛ ازدواجهایی که شاید در زمانهای
پیشین غبطه و تحسین دیگران را برمیانگیختند اما حالا غیر قابل تحمل به نظر می رسند.
در عین حال، آنها در جهانی
بورژوایی زندگی میکنند که ورود آنها به رابطه خارج از ازدواج را هرگز تحمل نمیکند.
و اینکه در نهایت اقدام به خودکشی میکنند نمایانگر سرشتِ ستیهنده این الگوی جدید ازدواج است.
#پایان_قسمت_بیستوسوم
#آلن_دوباتن
ترجمه:
#مهدی_خسروانی
@agahiiiii
اقتصاد به لطف پیشرفتهای تکنولوژیک و تجاری در حال رشد بود و این طبقه به تازگی جسارت یافته دیگر خودش را ملزم به پذیرش انتظارات محدود طبقات پایینتر نمیدید. بازرگانان و وکلای بورژوا، که پول بیشتری برای در اختیار داشتند، حالا میتوانستند سطح انتظار آرامش خودشان را بالاتر ببرند و امیدوار باشند که شریک
زندگیشان صرفاً کمکی برای پشت سر گذاشتن زمستان نباشد. اما منابعشان نامحدود نبود. تروبادورها، به پشتوانه ثروت ارثیشان، میتوانستند بدون هیچ مشکلی سه هفته برای نوشتن یک نامه در وصف زیبایی ابروی معشوقشان وقت بگذارند؛ طبقه بورژوا از چنین فراغ بال نامحدودی محروم بود:
باید کسب و کارش را میگرداند و انبارش را اداره میکرد. از سوی دیگر، آزادکامانِ اشرافی نیز به طبقهای تعلق داشتند که، به سبب قدرت و جایگاه اجتماعیاش،
نوعی بی اعتنایی خونسردانه نسبت به شکستن قلب دیگران و
نابود کردن خانوادههایشان داشت و میتوانست همه گند کاریهای به جامانده از رفتارهای عجیب و غریبش را پاکسازی کند؛ و طبقه بورژوا شبیه آنها هم نبود.
درنتیجه، طبقه بورژوا نه آنچنان محروم بود که وقتی برای
موهبت عشق رمانتیک نداشته باشد، نه آنچنان رها از ضروریات زندگی بود که بتواند خودش را، بدون محدودیت، درگیر ماجراهای شهوانی و عاطفی کند. قبلا گفتم که در زندگی طبقه بورژوا تعادل خاصی میان نیازهای عاطفی و
محدودیتهای عملی وجود داشت؛ و این ایده بورژوایی که با
سرمایهگذاری روی یک و فقط یک همآمیز (که به شکل قانونی و برای همیشه مقرر میشود) به رضایت دست یابند پاسخ شکنندهای به این تعادل بود.
آرمان بورژوایی موجب تابو شدن بسیاری از نقصها و رفتارها
شد؛ نقصها و رفتارهایی که قبلا اگر هم کاملا نادیده گرفته نمیشدند، دست کم دلیل کافی برای پایان دادن به ازدواج و از هم پاشیدن یک خانواده به حساب نمیآمدند. پدیدههایی مثل ناتوانی جنسی، زنا، و رابطه نه چندان گرم میان همسران اهمیت حیاتی پیدا کردند. درست همانطور که پیش از آن، تصورِ نداشتن رابطه خارج از ازدواج برای آزادکامان مذموم قلمداد میشد، تصور ورود به ازدواجی خالی از عشق یا توجه برای طبقه بورژوا مذموم قلمداد
شد.
سیر تحولات رؤیای رمانتیکِ بورژوایی را میتوان در داستانها به خوبی مشاهده کرد. رمانهای جِین آستِن هنوز برای ما مشخصاً مدرن به نظر میرسند، زیرا آرزوهای او برای شخصیتهایش آرزوهای ما برای خودمان را بازتاب
میدهند (و به شکلگیری این آرزوها در ما کمک میکنند).
ما نیز، همانند الیزابت بِنِت در غرور و تعصب و فَنی پرایس
در منسفیلد پارک، دوست داریم که آرزویِ خانواده امن را با احساس صادقانه نسبت به همسرمان آشتی دهیم. اما تاریخ رمان به جنبههای تاریکتر آرمان رمانتیک نیز اشاره
دارد. مادام بواری و آنا کارنینا، که قطعاً از عالیترین رمانهای اروپا در قرن هجدهم هستند، ما را با زنان قهرمانی آشنا میکنند که، هماهنگ با زمانه و موقعیت اجتماعی خودشان، آرزو دارند که همآمیزهایشان مجموعه پیچیدهای از ویژگیها را در خودشان داشته باشند:
میخواهند که آنها هم شوهر باشند، هم تروبادور، و هم آزادکام. و در هر دو مورد، تنها چیزی که زندگی به آنها میدهد اولی است.
اِما و آنا اسیرِ قفسِ ازدواجهایی هستند که گرچه برایشان امنیت اقتصادی فراهم میآورند اما در آنها اثری از عشق نیست؛ ازدواجهایی که شاید در زمانهای
پیشین غبطه و تحسین دیگران را برمیانگیختند اما حالا غیر قابل تحمل به نظر می رسند.
در عین حال، آنها در جهانی
بورژوایی زندگی میکنند که ورود آنها به رابطه خارج از ازدواج را هرگز تحمل نمیکند.
و اینکه در نهایت اقدام به خودکشی میکنند نمایانگر سرشتِ ستیهنده این الگوی جدید ازدواج است.
#پایان_قسمت_بیستوسوم
#آلن_دوباتن
ترجمه:
#مهدی_خسروانی
@agahiiiii
از میان تمام امکانهای تسلی بخش، هیچ تسلایی در فرد موثرتر از آن نیست که بداند تسلایی وجود ندارد.
این فهم متمایز چنان است که فرد میتواند دوباره و به ناگاه سرش را بالا بگیرد.
#سپیده_دمان
#نیچه
@agahiiiii
این فهم متمایز چنان است که فرد میتواند دوباره و به ناگاه سرش را بالا بگیرد.
#سپیده_دمان
#نیچه
@agahiiiii
Quiet Conversation
Sebastian Morawietz, Mentonix
مرد را باید با زنی که با او در ارتباط است شناخت،
تصور کن من را با تو بشناسند.*
شاید خودت ندانی؛
که در نقاشی چشمهایت
سایههایم بسیارند،
آنگاه که قدم بزنند و تو پلک بزنی.
من و این منظره خاموش پر سر و صدا خیره به تو
میمانیم تا تو بیدار شوی...
*[ادوارد مونک]
🖤🖤🖤
@agahiiiii
تصور کن من را با تو بشناسند.*
شاید خودت ندانی؛
که در نقاشی چشمهایت
سایههایم بسیارند،
آنگاه که قدم بزنند و تو پلک بزنی.
من و این منظره خاموش پر سر و صدا خیره به تو
میمانیم تا تو بیدار شوی...
*[ادوارد مونک]
🖤🖤🖤
@agahiiiii
آگاهی
👆 رومانتیکها در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر اسطورهها بنا شده با ضدیت با فلسفهی مدرنِ عصر روشنگری به دام خرافات افتادند، در حالی که اندیشمندان خردورزِ روشنگری، رجعتِ حسرتالود به گذشته و احیای اسطورهها را پدیدهای ابتدایی و خرافاتی که…
رمانتیسیسم غرب و رمانتیکهای ما
#قسمت_دوم
از این پندار مارکسیستی حتی کسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد هم برای نگره و نظریه خود بهره میبرند که اولی از سرنوشت تاریخی و دومی از جبر تاریخی سخن میگوید. و حالا هم هواداران پندار ایرانشهری مدعیِ سرنوشت یا تقدیر تاریخی شدهاند. اگر حکم یا تقدیر تاریخی در نزد مارکسیستها رو به آینده دارد؛ رومانتیکهای ما مانند رومانتیکهای سده هجدهم در اندیشه احیای گذشتهاند. اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد در پی احیا یا تجدید مناسبات اجتماعی در صدر اسلام اند؛ هواداران ایرانشهری در اندیشه “تجدید” تاریخ گذشتهی ایراناند که در گرهخوردگی خود با اسلام مفهوم مییابد؛ یعنی میخواهند ایرانیت را به اسلامیت پیوند بزنند.
بنا بر نظر طباطبایی:
در عصر زرینِ فرهنگ ایران، ترکیبی از معنویت جدید اسلامی- شیعی و فرزانگی ایرانشهری شالودهای فراهم آورد تا سامانِ ایرانزمین که در واپسین سدههای شاهنشاهیِ ساسانیان، نیروهای زنده و زاینده خود را از دست داده بود، بر بنیادی نوآیین استوار شود و در درون امپراتوری اسلامی تشخص ویژهای پیدا کند.
و حالا هم بر پایه پندار ایرانشهری قرار است که این عصر زرین، تجدید شود. پس بیهوده نیست که به اصطلاح روشنفکران دینی یا مریدان طباطبایی در ایران در دانشگاهها یا مکانهای فرهنگی-اجتماعی دیگر، درباره پندارِ ایرانشهری مدام جلسه و کنفرانس میگذارند و در این زمینه در نشریات خودی مرتب مقاله منتشر میکنند. اما به قول کاسیرر؛
پذیرش حکم تاریخ، به مثابه حکمی قطعی و مصون از خطا، جنایتی بر ضد مقام والای خِرَد است.
در مجموع باید گفت که جریان رومانتیسیسم در غرب، ناسازگاری خود را با رشد شتابنده علم و اندیشهی برآمده از روشنگری در همه پهنهها به خوبی نشان داده است. اگر اندیشه رومانتیک بر اندیشه روشنگری غلبه میکرد، غرب نمیتوانست به پیشرفت در همه زمینهها دست یابد. هر چند که شرقشناسان رومانتیکِ غربی مانند هانری کُربَن که طباطبایی و دیگرانی مانند فردید و شایگان و… متأثر از او بودند، نیز با تأسی از نیاکانِ رومانتیک خود همچنان به تحسین از آگاهی اسطورهای شرقی مشغول بودند و هستند و به آنها قداست بخشیدند و میبخشند. این نوع شرقشناسان به شرقیها تلقین میکنند که آنها بهترین اندیشمندان را در خود پروراندهاند که همچنان از برتریناند. بنابراین، نخبگان شرقی هم گمان میکنند که بهتر است به جای اندیشهی پیشرفته مدرن به همان اندیشههای پیشمدرن دلخوش باشند و به تجدید یا احیای آن بپردازند. به شرقشناسانی مانند هانری کربن باید گفت، اگر اندیشههای عارفان یا متکلمانی مانند سهروردی و ابن عربی و … هنوز از اندیشههای “فلسفی” مهم در جهان امروز بهشمار میآیند، خودتان که از همه دستاوردهای مدرنیته بهره میبرید، چرا نمیخواهید اندیشههای پیشمدرن شرقی را در کشورهای خودتان پیاده کنید؟ یا چرا در شرق زندگی نمیکنید تا از همهی “مواهبِ” اندیشههای شرقی بهره ببرید؟
👇
#قسمت_دوم
از این پندار مارکسیستی حتی کسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد هم برای نگره و نظریه خود بهره میبرند که اولی از سرنوشت تاریخی و دومی از جبر تاریخی سخن میگوید. و حالا هم هواداران پندار ایرانشهری مدعیِ سرنوشت یا تقدیر تاریخی شدهاند. اگر حکم یا تقدیر تاریخی در نزد مارکسیستها رو به آینده دارد؛ رومانتیکهای ما مانند رومانتیکهای سده هجدهم در اندیشه احیای گذشتهاند. اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد در پی احیا یا تجدید مناسبات اجتماعی در صدر اسلام اند؛ هواداران ایرانشهری در اندیشه “تجدید” تاریخ گذشتهی ایراناند که در گرهخوردگی خود با اسلام مفهوم مییابد؛ یعنی میخواهند ایرانیت را به اسلامیت پیوند بزنند.
بنا بر نظر طباطبایی:
در عصر زرینِ فرهنگ ایران، ترکیبی از معنویت جدید اسلامی- شیعی و فرزانگی ایرانشهری شالودهای فراهم آورد تا سامانِ ایرانزمین که در واپسین سدههای شاهنشاهیِ ساسانیان، نیروهای زنده و زاینده خود را از دست داده بود، بر بنیادی نوآیین استوار شود و در درون امپراتوری اسلامی تشخص ویژهای پیدا کند.
و حالا هم بر پایه پندار ایرانشهری قرار است که این عصر زرین، تجدید شود. پس بیهوده نیست که به اصطلاح روشنفکران دینی یا مریدان طباطبایی در ایران در دانشگاهها یا مکانهای فرهنگی-اجتماعی دیگر، درباره پندارِ ایرانشهری مدام جلسه و کنفرانس میگذارند و در این زمینه در نشریات خودی مرتب مقاله منتشر میکنند. اما به قول کاسیرر؛
پذیرش حکم تاریخ، به مثابه حکمی قطعی و مصون از خطا، جنایتی بر ضد مقام والای خِرَد است.
در مجموع باید گفت که جریان رومانتیسیسم در غرب، ناسازگاری خود را با رشد شتابنده علم و اندیشهی برآمده از روشنگری در همه پهنهها به خوبی نشان داده است. اگر اندیشه رومانتیک بر اندیشه روشنگری غلبه میکرد، غرب نمیتوانست به پیشرفت در همه زمینهها دست یابد. هر چند که شرقشناسان رومانتیکِ غربی مانند هانری کُربَن که طباطبایی و دیگرانی مانند فردید و شایگان و… متأثر از او بودند، نیز با تأسی از نیاکانِ رومانتیک خود همچنان به تحسین از آگاهی اسطورهای شرقی مشغول بودند و هستند و به آنها قداست بخشیدند و میبخشند. این نوع شرقشناسان به شرقیها تلقین میکنند که آنها بهترین اندیشمندان را در خود پروراندهاند که همچنان از برتریناند. بنابراین، نخبگان شرقی هم گمان میکنند که بهتر است به جای اندیشهی پیشرفته مدرن به همان اندیشههای پیشمدرن دلخوش باشند و به تجدید یا احیای آن بپردازند. به شرقشناسانی مانند هانری کربن باید گفت، اگر اندیشههای عارفان یا متکلمانی مانند سهروردی و ابن عربی و … هنوز از اندیشههای “فلسفی” مهم در جهان امروز بهشمار میآیند، خودتان که از همه دستاوردهای مدرنیته بهره میبرید، چرا نمیخواهید اندیشههای پیشمدرن شرقی را در کشورهای خودتان پیاده کنید؟ یا چرا در شرق زندگی نمیکنید تا از همهی “مواهبِ” اندیشههای شرقی بهره ببرید؟
👇
آگاهی
رمانتیسیسم غرب و رمانتیکهای ما #قسمت_دوم از این پندار مارکسیستی حتی کسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد هم برای نگره و نظریه خود بهره میبرند که اولی از سرنوشت تاریخی و دومی از جبر تاریخی سخن میگوید. و حالا هم هواداران پندار ایرانشهری مدعیِ سرنوشت یا…
👆
حالا فرض کنیم که، به قول طباطبایی، در عصر زرین فرهنگ ایران”، “اندیشهی فلسفی ایرانی” که عمدتن بر آمده از اندیشه شاعران و عارفان و متکلمان مسلمان مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش است، بهترین اندیشه در دنیا بوده باشد، یا اینکه اندیشمندانی بودند که در زمان خود اندیشههای معینی را با توجه به محدودیتِ دانش و شرایط آن زمان ارائه میکردند که میتوانست در محدودهی زمان و مکان خود مؤثر یا راهگشا باشند. این اندیشهها اگر هم ارزشی داشته باشند، آن ارزش باید در همان محدوده زمان و مکان معین یا به لحاظ تاریخی ارزیابی شود؛ نه اینکه مانند ایده ایرانشهریِ بخواهیم به احیا یا تجدید آن اندیشه اقدام کنیم؛ چرا که پس از گذشتِ سدهها، با پیشرفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی که با تحول و پیشرفت اندیشه مدرن همراه است، آن اندیشهها یا ایدهها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیشمدرن دیگر کارآیی خود را در جهت پیشرفت اجتماعی و حل بحرانها از دست دادهاند و به جای آنها اندیشههای نوین در شرایط دگرگونه مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. در زمان عظمت عصر زرین فرهنگ ایرانی نه هنوز از قانون اجسام سقوط کننده گالیله خبری بود، نه خورشید مرکزی کوپرنیک، نه حرکت سیارات در مدار بیضیشکلِ کپلر در میان بود، نه نیروی جاذبه سیارات یا فیزیکِ نیوتنی میتوانست موضوع اندیشیدن شود، نه شناختی از باکتری و ویروس بود و نه علومی مانند زیستشناسی و تکامل انواع و روانشناسی و جامعهشناسی شکل گرفته بود، نه هنوز الکیمیا به علم شیمی تبدیل شده بود، نه تئوری نسبیت اینشتین و فیزیک کوانتوم مطرح بود و… اینها و هزاران کشف و اختراع چنان بر اندیشه و مناسبات انسان غربی اثر گذاشت که به پدیداری اندیشههای نوین فلسفی، از شک دکارتی گرفته تا طرح خِرَدِ نابِ کانتی یا خردِ خودبنیاد، شکلگیری فردیت و تداوم و تکامل آنها در عصر روشنگری تا امروز منجر شد که تصور انسان از هستی و تبیین جهان دگرگون شود و دستاوردهایی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوقِ زن و مرد و… را به ارمغان آورد. دیگر فیزیک ارسطو و نجوم بطلمیوس و طب جالینوس یا ابن سینا یا باورهای دینی-اسطورهای و اِشراقی و عرفانی توانایی برابری با اکتشافات جدید و اندیشههای نوین را نداشتند و ندارند. بنابراین، آیا پس از دو هزاریا هزار سال یا هفتصد – هشتصد سال، اندیشه ما هنوز نتوانسته از سطح اندیشههای آن عارفان یا شاعران یا متکلمان یا فیلسوفان که اندیشه یا ذهنیت، اخلاق و منش سنتی و غیر علمی را نمایندگی میکنند فراتر برود؟ یعنی اندیشه ایرانی پس از سدهها، آن هم در عصر کامپیوتر و ماهواره یا تلسکوبِ جیمز وِب و هوش مصنوعی، هنوز تغییر و تحول نیافته که همچنان به آثار آنان نیازمند است؟
اگر به جای بهرهوری از دستاوردهای نوینِ علمی، فلسفی و فرهنگی که بر خردورزی استوار است، در جهت احیا یا تجدید سنت و گذشته که عمدتاً بر استبداد شاهی یا سلاطین و بر آگاهی یا اندیشهی دینی-اسطورهای یا عرفانی پایبند بود و امروز دیگر نمیتواند همخوان با شرایط داخلی و جهانی راهگشا باشد، اقدام کنیم، جز تکرار تاریخ نتیجه دیگری نخواهد داشت.
#پایان
#محمود_فلکی
@agahiiiii
حالا فرض کنیم که، به قول طباطبایی، در عصر زرین فرهنگ ایران”، “اندیشهی فلسفی ایرانی” که عمدتن بر آمده از اندیشه شاعران و عارفان و متکلمان مسلمان مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش است، بهترین اندیشه در دنیا بوده باشد، یا اینکه اندیشمندانی بودند که در زمان خود اندیشههای معینی را با توجه به محدودیتِ دانش و شرایط آن زمان ارائه میکردند که میتوانست در محدودهی زمان و مکان خود مؤثر یا راهگشا باشند. این اندیشهها اگر هم ارزشی داشته باشند، آن ارزش باید در همان محدوده زمان و مکان معین یا به لحاظ تاریخی ارزیابی شود؛ نه اینکه مانند ایده ایرانشهریِ بخواهیم به احیا یا تجدید آن اندیشه اقدام کنیم؛ چرا که پس از گذشتِ سدهها، با پیشرفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی که با تحول و پیشرفت اندیشه مدرن همراه است، آن اندیشهها یا ایدهها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیشمدرن دیگر کارآیی خود را در جهت پیشرفت اجتماعی و حل بحرانها از دست دادهاند و به جای آنها اندیشههای نوین در شرایط دگرگونه مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. در زمان عظمت عصر زرین فرهنگ ایرانی نه هنوز از قانون اجسام سقوط کننده گالیله خبری بود، نه خورشید مرکزی کوپرنیک، نه حرکت سیارات در مدار بیضیشکلِ کپلر در میان بود، نه نیروی جاذبه سیارات یا فیزیکِ نیوتنی میتوانست موضوع اندیشیدن شود، نه شناختی از باکتری و ویروس بود و نه علومی مانند زیستشناسی و تکامل انواع و روانشناسی و جامعهشناسی شکل گرفته بود، نه هنوز الکیمیا به علم شیمی تبدیل شده بود، نه تئوری نسبیت اینشتین و فیزیک کوانتوم مطرح بود و… اینها و هزاران کشف و اختراع چنان بر اندیشه و مناسبات انسان غربی اثر گذاشت که به پدیداری اندیشههای نوین فلسفی، از شک دکارتی گرفته تا طرح خِرَدِ نابِ کانتی یا خردِ خودبنیاد، شکلگیری فردیت و تداوم و تکامل آنها در عصر روشنگری تا امروز منجر شد که تصور انسان از هستی و تبیین جهان دگرگون شود و دستاوردهایی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوقِ زن و مرد و… را به ارمغان آورد. دیگر فیزیک ارسطو و نجوم بطلمیوس و طب جالینوس یا ابن سینا یا باورهای دینی-اسطورهای و اِشراقی و عرفانی توانایی برابری با اکتشافات جدید و اندیشههای نوین را نداشتند و ندارند. بنابراین، آیا پس از دو هزاریا هزار سال یا هفتصد – هشتصد سال، اندیشه ما هنوز نتوانسته از سطح اندیشههای آن عارفان یا شاعران یا متکلمان یا فیلسوفان که اندیشه یا ذهنیت، اخلاق و منش سنتی و غیر علمی را نمایندگی میکنند فراتر برود؟ یعنی اندیشه ایرانی پس از سدهها، آن هم در عصر کامپیوتر و ماهواره یا تلسکوبِ جیمز وِب و هوش مصنوعی، هنوز تغییر و تحول نیافته که همچنان به آثار آنان نیازمند است؟
اگر به جای بهرهوری از دستاوردهای نوینِ علمی، فلسفی و فرهنگی که بر خردورزی استوار است، در جهت احیا یا تجدید سنت و گذشته که عمدتاً بر استبداد شاهی یا سلاطین و بر آگاهی یا اندیشهی دینی-اسطورهای یا عرفانی پایبند بود و امروز دیگر نمیتواند همخوان با شرایط داخلی و جهانی راهگشا باشد، اقدام کنیم، جز تکرار تاریخ نتیجه دیگری نخواهد داشت.
#پایان
#محمود_فلکی
@agahiiiii
یک بار کسی، با انصاف کامل، به من خاطر نشان کرد که همه انسانها هم چیزی بسیار نیک و بشری در سرشت خود دارند و هم چیزی بسیار شر و خطرآفرین؛
و این که او کدام یک را به حرکت در میآورد آن چیز را نمایان میسازد. منظره رنج دیگران نه فقط در افراد متفاوت بلکه در یک انسان واحد نیز زمانی موجب دلسوزی زیاد میشود و زمانی دیگر موجب نوعی خرسندی؛ و این خرسندی میتواند افزایش پیدا کند تا تبدیل به بیرحمانه ترین لذت از درد دیگران شود. من خودم را میبینم که زمانی همه بشر را با ترحم عمیق مینگرم و وقتی دیگر با حداکثر بیاعتنایی، و گاه با نفرت و حتی لذتی حقیقی از دردشان.
#شوپنهاور
@agahiiiii
و این که او کدام یک را به حرکت در میآورد آن چیز را نمایان میسازد. منظره رنج دیگران نه فقط در افراد متفاوت بلکه در یک انسان واحد نیز زمانی موجب دلسوزی زیاد میشود و زمانی دیگر موجب نوعی خرسندی؛ و این خرسندی میتواند افزایش پیدا کند تا تبدیل به بیرحمانه ترین لذت از درد دیگران شود. من خودم را میبینم که زمانی همه بشر را با ترحم عمیق مینگرم و وقتی دیگر با حداکثر بیاعتنایی، و گاه با نفرت و حتی لذتی حقیقی از دردشان.
#شوپنهاور
@agahiiiii
Forwarded from اتچ بات
به هر حال زيبا بود...
این تنها چیزی است که
براى عشقهاى تمام شده میتوان گفت،
برای زندگیهای نصفه و نیمه و برای احساسهای زخمی از تیغ سرنوشت.
به قول برشت:
راستی که در دورانی تیره و تار به سر میبرم.
کلمات بیگناه نابخردانه مینماید.
پیشانی صاف، نشان بیحسی است.
آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
چه دورانی، که سخن گفتن از درختان
تقریباً جنایتی است،
زیرا اینگونه سخن گفتن، به منزله دم فروبستن
در برابر وحشتهای بیشمار است.
و این پرسش هماره در گوشم به نجوا و به فریاد در میاید که:
با توام،
آری با خود تو؛
بمن بگو با این همه روز و هفته و ماه و سال که از عمرت گذشته چه کردهای؟
بهترین سالهای عمرت را در کدام گورستان در خاک کردهای؟
به من نه،
حداقل به خودت پاسخ بده؛
آیا زندگی کردهای یا نه؟؟
تویی که تنهایی را انتخاب کردی و
تنها زندگی کردن انتخاب خودت بوده به خودت پاسخ بده؛
تا این اندازه تنها بودن انتخابت بوده؟
تویی که خوب میدانی بدترین جنبهی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی،
مجبوری چرا که دو راه بیشتر نداری؛
یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی
پس باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنهات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی...
و من در پاسخ هیچ چیز ندارم که بگویم به غیر از تکرار سخن کیارستمی در درخت گلابی آنجا که میگوید:
خستگی باستانی، خستگی موروثی، ذره ذره از تنم به در میشود.
آرامش پربار این درخت به من هم سرایت کرده است. خوبم، خوشم؛
کجام؟
هیچ کجا!
نیمه شب است یا نزدیک سحر؟ نمیدانم!
انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه پرهیاهو نشستهام؛
میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا.
و نگاهم خیره به عنکبوتی است که صبور و آرام، توری نازک میبافد.
#امید...
🖤🖤🖤
@agahiiiii
به هر حال زيبا بود...
این تنها چیزی است که
براى عشقهاى تمام شده میتوان گفت،
برای زندگیهای نصفه و نیمه و برای احساسهای زخمی از تیغ سرنوشت.
به قول برشت:
راستی که در دورانی تیره و تار به سر میبرم.
کلمات بیگناه نابخردانه مینماید.
پیشانی صاف، نشان بیحسی است.
آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
چه دورانی، که سخن گفتن از درختان
تقریباً جنایتی است،
زیرا اینگونه سخن گفتن، به منزله دم فروبستن
در برابر وحشتهای بیشمار است.
و این پرسش هماره در گوشم به نجوا و به فریاد در میاید که:
با توام،
آری با خود تو؛
بمن بگو با این همه روز و هفته و ماه و سال که از عمرت گذشته چه کردهای؟
بهترین سالهای عمرت را در کدام گورستان در خاک کردهای؟
به من نه،
حداقل به خودت پاسخ بده؛
آیا زندگی کردهای یا نه؟؟
تویی که تنهایی را انتخاب کردی و
تنها زندگی کردن انتخاب خودت بوده به خودت پاسخ بده؛
تا این اندازه تنها بودن انتخابت بوده؟
تویی که خوب میدانی بدترین جنبهی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی،
مجبوری چرا که دو راه بیشتر نداری؛
یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی
پس باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنهات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی...
و من در پاسخ هیچ چیز ندارم که بگویم به غیر از تکرار سخن کیارستمی در درخت گلابی آنجا که میگوید:
خستگی باستانی، خستگی موروثی، ذره ذره از تنم به در میشود.
آرامش پربار این درخت به من هم سرایت کرده است. خوبم، خوشم؛
کجام؟
هیچ کجا!
نیمه شب است یا نزدیک سحر؟ نمیدانم!
انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه پرهیاهو نشستهام؛
میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا.
و نگاهم خیره به عنکبوتی است که صبور و آرام، توری نازک میبافد.
#امید...
🖤🖤🖤
@agahiiiii
Telegram
attach 📎
اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست...!
بیحساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدفدار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است....
و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...!
#اروین_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست
@agahiiiii
بیحساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدفدار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است....
و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...!
#اروین_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست
@agahiiiii
زمان آدم ها را دگرگون میکند،
اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه میدارد.
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد میان دگرگونیهای آدمها و ثبات خاطرات نیست.
@agahiiiii
اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه میدارد.
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد میان دگرگونیهای آدمها و ثبات خاطرات نیست.
@agahiiiii
Chavoshism 2
LeeRoy BeatZ
در جهانی که یک واقعیت بیشتر وجود ندارد آنچه تفاوتها را رقم میزند، خیالهای ماست.
جایی که دلهای خوش خیالهای خوش دارند، دلهای اندوهگین خیالهای تیره.
جایی که آدمها به خیالهای هم دل میبندند، از خیالهای هم میگریزند.
جایی که دنبال کسی میگردیم که در خیالهای نقش دلپذیری به ما بدهد، در خیالهایمان نقش زیبایی به عهده بگیرد.
جایی که میخواهیم کنار کسی باشیم که خیالهایش با ما سازگار باشد.
جایی که آدمهایی که دل ما را میبرند همانهایی هستند که خیالهایشان دل ما را برده.
پس در زیر لگد واقعیتهای تنومند، ما آدمها، به خیالات پناه میبریم، از خیالها کمک میگیریم. خیالهای ما نجاتمان میدهد، خیالهای ما بدبختمان میکند.
آدمها را نه از روی واقعیتهای جهانشان که از روی آنچه خیال میکنند باید شناخت.
#امیر_علی_بنیاسدی
🖤🖤🖤
@agahiiiii
جایی که دلهای خوش خیالهای خوش دارند، دلهای اندوهگین خیالهای تیره.
جایی که آدمها به خیالهای هم دل میبندند، از خیالهای هم میگریزند.
جایی که دنبال کسی میگردیم که در خیالهای نقش دلپذیری به ما بدهد، در خیالهایمان نقش زیبایی به عهده بگیرد.
جایی که میخواهیم کنار کسی باشیم که خیالهایش با ما سازگار باشد.
جایی که آدمهایی که دل ما را میبرند همانهایی هستند که خیالهایشان دل ما را برده.
پس در زیر لگد واقعیتهای تنومند، ما آدمها، به خیالات پناه میبریم، از خیالها کمک میگیریم. خیالهای ما نجاتمان میدهد، خیالهای ما بدبختمان میکند.
آدمها را نه از روی واقعیتهای جهانشان که از روی آنچه خیال میکنند باید شناخت.
#امیر_علی_بنیاسدی
🖤🖤🖤
@agahiiiii
Forwarded from عکس نگار
دیروز بعد از مدتها رفتم قبرستان،
انواع و اقسام اسمها و آدمها با شغلها و سنهای مختلف اونجا کنار هم خوابیده بودند.
رفتم به قطعهای که ظاهرا جزو اولین قطعههای قبرستان بود
قطعهای خلوت و خالی از زندههایی که برای فاتحه خوانی بین قبرها میپلکند.
از هیچ زندهای هیچ خبری نبود.
ظاهرا سکوت بود، اما پر از فریاد بود و حرف و نکته و سخن...
قبرها را نگاه میکردم و سنگ قبرها را میخواندم.
چیزی که نظرم را جلب کرد برابری کامل بین ساکنین قبرستان بود.
همه اون زیر با هم برابر بودند و همه دارای یک جا با متراژی یکسان.
از نابرابری و تفاوت طبقاتی برتری یکی بر دیگری هیچ خبری نبود.
یک دنیای برابر که در آن پولدار و بیپول و زن و مرد و کودک و پیر و جوان به صورت یکسان دارای یک اتاق بودند.
دنیای قبرستان یک قانون داره و آن قانون برابری است.
هر کی هستی و هر چه داری مهم نیست، فقط اجازه داری یک اتاق داشته باشی که متراژش با اتاقهای اطرافت برابر است.
چند متر بالاترش اما پر است از تفاوت و نابرابری طبقاتی...
یکی سنگ قبرش گرانیت درجه یک بود و آن دیگری یک سنگ قبر رنگ و رو رفته و شکسته،
یکی سایبان داشت و دیگری حتی یک درخت بالای سرش نبود،
یکی بلند و دیگری کوتاه...
همانقدر که دنیای مردگان پر بود از برابری، در دنیای زندگان نابرابری بیداد می کرد.
ظاهرا انسان تا نمیرد نمیتواند به یک دنیای برابر و یکسان دست پیدا کند و تنها مرگ است که برابری ایجاد میکند.
چه دنیای خوبی دارند مردگان
خوب و با ارزش و زیبا،
همراه با سکوتی تامل برانگیز و هراس آور...
به قول حسین پناهی:
چه مهمانان بیدردسری هستند مردگان.
نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرف دلی را چرکین.
تنها به شمعی قانعاند و اندکی سکوت.
#امید...
@agahiiiii
انواع و اقسام اسمها و آدمها با شغلها و سنهای مختلف اونجا کنار هم خوابیده بودند.
رفتم به قطعهای که ظاهرا جزو اولین قطعههای قبرستان بود
قطعهای خلوت و خالی از زندههایی که برای فاتحه خوانی بین قبرها میپلکند.
از هیچ زندهای هیچ خبری نبود.
ظاهرا سکوت بود، اما پر از فریاد بود و حرف و نکته و سخن...
قبرها را نگاه میکردم و سنگ قبرها را میخواندم.
چیزی که نظرم را جلب کرد برابری کامل بین ساکنین قبرستان بود.
همه اون زیر با هم برابر بودند و همه دارای یک جا با متراژی یکسان.
از نابرابری و تفاوت طبقاتی برتری یکی بر دیگری هیچ خبری نبود.
یک دنیای برابر که در آن پولدار و بیپول و زن و مرد و کودک و پیر و جوان به صورت یکسان دارای یک اتاق بودند.
دنیای قبرستان یک قانون داره و آن قانون برابری است.
هر کی هستی و هر چه داری مهم نیست، فقط اجازه داری یک اتاق داشته باشی که متراژش با اتاقهای اطرافت برابر است.
چند متر بالاترش اما پر است از تفاوت و نابرابری طبقاتی...
یکی سنگ قبرش گرانیت درجه یک بود و آن دیگری یک سنگ قبر رنگ و رو رفته و شکسته،
یکی سایبان داشت و دیگری حتی یک درخت بالای سرش نبود،
یکی بلند و دیگری کوتاه...
همانقدر که دنیای مردگان پر بود از برابری، در دنیای زندگان نابرابری بیداد می کرد.
ظاهرا انسان تا نمیرد نمیتواند به یک دنیای برابر و یکسان دست پیدا کند و تنها مرگ است که برابری ایجاد میکند.
چه دنیای خوبی دارند مردگان
خوب و با ارزش و زیبا،
همراه با سکوتی تامل برانگیز و هراس آور...
به قول حسین پناهی:
چه مهمانان بیدردسری هستند مردگان.
نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرف دلی را چرکین.
تنها به شمعی قانعاند و اندکی سکوت.
#امید...
@agahiiiii
اوتو فریدریش بالنو حال تشویش و ناامیدی را حالِ خُردی و در هم شکستگی میداند . این توصیفی از ملال نیز هست که در آن قطبیتی که معنا را انتقال می دهد از میان رفته است.
ملال حالی شبیه به فقدان حالات است.
از آن جا که حال برای رابطه ما با اشیا ضروری است ، و ملال نوعی ناحال است، رابطه ما با چیزها نیز به نوعی نارابطه تبدیل میشود .
در ملال واقعیت هیچی یا در واقع هیچی واقعیت را تجربه میکنیم.
چیزها از ما میگریزند و رابطه عادی ما با آنها در هم میشکند . ملال پرده معنا را از روی چیزها کنار میزند و تهی بودگی و بیدوامی آنها را نمایان میکند. پس دقیقاً چه چیزی باقی میماند؟
#هیچ...
#لارس_اسونسن
#فلسفه_ملال
@agahiiiii
ملال حالی شبیه به فقدان حالات است.
از آن جا که حال برای رابطه ما با اشیا ضروری است ، و ملال نوعی ناحال است، رابطه ما با چیزها نیز به نوعی نارابطه تبدیل میشود .
در ملال واقعیت هیچی یا در واقع هیچی واقعیت را تجربه میکنیم.
چیزها از ما میگریزند و رابطه عادی ما با آنها در هم میشکند . ملال پرده معنا را از روی چیزها کنار میزند و تهی بودگی و بیدوامی آنها را نمایان میکند. پس دقیقاً چه چیزی باقی میماند؟
#هیچ...
#لارس_اسونسن
#فلسفه_ملال
@agahiiiii