Telegram Web
عاشقان،
سرشکسته گذشتند،
شرم‌سارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش.

و کوچه‌ها،
بی‌زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان،
شکسته گذشتند،
خسته بر اسبانِ تشریح،
و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری
نگون‌سار بر نیزه‌های‌شان.

تو را چه سود،
 فخر به فلک بَر فروختن
هنگامی که هر غبارِ راهِ لعنت‌شده نفرین‌ات می‌کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت،
که با یاس‌ها،
 به داس سخن گفته‌ای.

آن‌جا که قدم برنهاده باشی
گیاه از رُستن تن می‌زند
چرا که تو،
تقوای خاک و آب را هرگز
باور نداشتی.

فغان!
که سرگذشتِ ما
سرود بی‌اعتقاد سربازان تو بود
که از فتحِ قلعه‌ روسبیان باز می‌آمدند.


باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاه‌پوش،
داغ‌دارانِ زیباترین فرزندان آفتاب و باد،
هنوز از سجاده‌ها سر برنگرفته‌اند!


#شاملو
👌5👏21
یکی از عزیزان در خصوصی از من سوال کرد که چرا درباره اتفاقات اخیر و جنگ با اسرائیل هیچ واکنشی نشان نداده‌ام و اظهار نظری نکرده‌ام.
می‌خواهم هم به ایشان و هم به همه مخاطبینی که این مطلب را می‌خوانند متذکر شوم امکان دارد که در زندگی اتفاقاتی رخ دهد که آن اتفاقات به معنای واقعی کلمه تاریخ را می‌سازند و جالب اینجاست که این روند آنقدر نامحسوس و زیر پوستی شکل می‌گیرد که اساسا خیلی از انسان‌هایی که در آن دوره خاص زندگی می‌کنند اصلا متوجه آن نمی‌شوند و بعدها آیندگان درباره‌شان می‌نویسند و روزگارشان را شرح می‌دهند.
باری؛
احساس من در حال حاضر و در این روزها و اوقات این است این روند جلوی چشمم در حال شکل گرفتن است و تکه‌ای مهم از تاریخ این سرزمین و حتی جهان در پیش چشممان دارد ساخته می‌شود و ما در دوره‌ای تاریخی هستیم که بعد از ما از این دوره بسیار خواهند نوشت و بسیار خواهند گفت.
پس بهتر است به جای گفتن و نظر دادن و بحث و جدل کردن خوب به چگونگی ساخته شدن آن نگاه کنم و به دقت آن را دنبال کنم تا اگر عمری باقی ماند روزی بتوانم به درستی آن را شرح دهم و بیان کنم و به آیندگان منتقل کنم.
گاهی باید سکوت کرد و خوب نگاه کرد، تا با وراجی حواسمان پرت نشود.
گاهی دیدن خشک و خالی کارساز نیست و باید خوب و عمیق نگاه کرد تا بعد بتوانیم خوب و دقیق درباره‌اش نه حرف که سخن بگوییم تا جان مطلب را به درستی ادا کرده و به بعد از ما آمده‌ها منتقل کنیم.


#امید...

@agahiiiii
22👍6👏3
آگاهی
عاشقان، سرشکسته گذشتند، شرم‌سارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش. و کوچه‌ها، بی‌زمزمه ماند و صدای پا. سربازان، شکسته گذشتند، خسته بر اسبانِ تشریح، و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری نگون‌سار بر نیزه‌های‌شان. تو را چه سود،  فخر به فلک بَر فروختن هنگامی که هر غبارِ راهِ…
عقوبت داره له کردن ولی تو ساده رد میشی
خبر داری زمین گرده، لگد کردی لگد میشی؟
چه خیری دیده از ابرا درخت ریشه داری که
پی خورشیدِ تو شهری که روزاش سرد و تاریکه
مسیر مستقیم دره هم داره، نمی‌بینی؟
ببین بارون سنگم داره میباره، نمی‌بینی؟
ته این راهو می‌بینم مثل یه کولی داغون
یه چشمت اشک، اون چشمت ی آلاخون و والاخون

#کاظم_بهمنی

@agahiiiii
💔8
ببین ما چه نسل هدر رفته‌ای بودیم؛
۵ سالگی سایه انقلاب مثل بختک افتاد روی زندگی ما، ۷ سال داشتیم که جنگ شروع شد و هر شب موشک باران و آژیر قرمز و اون صدای خش‌داری که می‌گفت:
توجه، توجه؛
صدایی که هم‌اکنون می‌شنوید صدای آژیر قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید،
و بعد ی صدای بی‌ریخت و ممتد آژیر می‌آمد و برق‌ها قطع می‌شد و همه جا ظلمات بود و البته که اکثریت ما هیچ پناهگاهی نداشتیم تا محل کار خود را ترک کنیم و به آنجا برویم، پس تو همون اتاق‌های تو درتو که وسطش با ی چهارچوب چوبی دو تکه از هم جدا شده بود بغل مادر و یا پدرمون لم می‌دادیم و به صدای شلیک ضدهوایی‌ها گوش می‌دادیم و بعد صدای انفجاری مهیب از ی گوشه شهر می‌آمد و چند دقیقه بعد برق می‌آمد و همان صدای خش‌دار اعلام می‌کرد که صدایی که هم‌اکنون می‌شنوید آژیر سفید است و...
و این داستان نه یک ماه و دوماه و نه یک سال و دو سال بلکه هشت سال ادامه داشت و ما به آن عادت کرده بودیم و شده بود جزئی از روتین زندگی‌مان طوری که بعد از دو سال هر وقت که صدای آژیر قرمز را می‌شنیدم بدو بدو می‌رفتیم پشت بام تا با ذوق و شوق و خنده و فریاد، آتیش بازی شلیک‌های ضدهوایی را ببینیم انگار که در یک کارنوال حضور داشتیم و مشغول دیدن منورهای نورانی مخصوص آتیش بازی.
بعد هشت سال جنگ تمام شد و ما وارد نوجوانی شدیم و درگیری‌های با گشت جندالله و ثارالله و ایست بازرسی‌های بسیج و گیر دادن‌هاشون به سرتا پای ما.
از شلوار لی زیکو گرفته تا تی‌شرت‌های آستین کوتاه و موهای پشت بلند که نماد قرتی بازی و غرب‌زدگی بود و مرتکبین و استفاده کنندگان از آن مشتی فریب خورده تحت تاثیر فرهنگ منحط غربی که باید تربیت اسلامی می‌شدند تا به آغوش پر مهر اسلام و حکومت اسلامی بازگردند و این کار را با تحقیر و باز کردن چهاراه روی موهایمان یا رنگ کردن دست‌هایمان و پاره کردن پاچه شلوار لی‌ به نحوه احسن انجام می‌دادند.
القصه گذشت و ما بزرگتر شدیم و رفتیم سربازی و تا آمدیم برای آینده و زندگی نقشه بکشیم و کاری دست و پا کنیم و سری تو سرها دربیاریم و دنبال خوشبختی برویم داستان منحوس هسته‌ای و تحریم‌ها شروع شد و پشتیبانی و ساپورت محور مقاومت با پول و سرمایه کشور شد اولویت اصلی و توسعه و پیشترفت و اقتصاد و رفاه و آسایش شد دنیا پرستی و تجمل گرایی و نماد ضد انقلاب بودن و نوکر و آلت دست نظام سلطه جهانی لقب گرفتن و این قصه تا همین امروز که ۵ دهه از عمر را طی کردیم ادامه دارد و همچنان ایدئولوژی دارد گند می‌زند به زندگی و دنیا و همه آنچه که باید داشته باشیم و نداریم.

گفتم نصف شبی ی غرغری بکنم بلکه کمی آروم بشم و نسل امروزی کمی، فقط کمی با چگونگی به فنا رفتن عمر نسل ما آشنایی پیدا کند و زیاد تعجب نکند چرا وقتی پدافند فعال می‌شود و صدای انفجار می‌آید ما بیخیال نشسته‌ایم و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.
بله ما چیزهایی دیدیم و تجربه کردیم که پدافند و چهارتا انفجار جلوی آنها ترقه بازی هم به حساب نمی‌آید پس زیاد تعجب نکنید از ریلکس بودن ما در این طور مواقع.

خلاصه که به قول علی‌رضا آذر:
در دلم آهن تف‌دیده‌ بسیاری هست
وای ازآن دم که بخواهم دهنی باز کنم
آنچنان مست کنم روح بچرخد در من
آنچنان نعره زنم سقفِ زمین چاک شود
آنچنان شانه بلرزانم و هی هی بکنم
که برای همه‌ دشت خطرناک شود
این تهوع که مرا هست تو را خواهد کشت
آنچه من خورده‌ام از حد خودم بیشتر است.


#امید...

@agahiiiii
💔295👏2
BAAQ
Yas
مغرور از خلق برهوتی که روزی باغ سبز بود...
این درکم از جو حاکمه
ی بهت زده جوابش ی لب ساکته
ابرا می‌سوختند
نگاه به صحرا دوختم
نهال قد کشیدمو قطع کردن به خاطر شکفتن
اون که رویاهاشو گم کرد،
تو بیراهه‌های ممتد
ابرا می‌سوختند
تمام شهر، پرنده‌ها ی شعله‌ور دارن از اون بالا میوفتند

من واسه بیان حرفام دنبال مثال بهترم،
فصلی ندیدم تو کتاب کشورم
تلنبار خاطره از هزارو یک شبم
گوشامو باد می‌کنم خودم صدامو بشنوم
.

پ.ن
این دوتا شاهکار یاس رو حتما گوشش کنید.
عالی این پسر، عالیییییی

@agahiiiii
8🔥4
درود بر همه عزیزان و همراهان کانال
امیدوارم حال همگی خوب باشد و در صحت و سلامت کامل باشید.

#امید...
🖤🖤🖤
40
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برای میلیونها سال نوع بشر کنار حیوانات دیگر و مانند آنها زندگی می‌کرد.
سپس اتفاقی عجیب افتاد که موجب بالا رفتن توان ما و شکل‌گیری تصوراتمان شد.

ما یاد گرفتیم سخن بگوییم،
یاد گرفتیم گوش فرا دهیم.

معجزه انسان با سخن گفتن آغاز گشت.
و انسان توانست خودش را از دیگر موجودات جهان جدا کند و با سرعتی عجیب به سوی شدن، یا بهتر بگویم جور دیگر شدن رهسپار شود.
سخن گفتن باعث شد که ما ایده‌هایمان را با هم رد و بدل کنیم. بشر ناتوان شروع کرد به همکاری با یکدیگر و این همکاری به او قدرت داد تا ناممکن‌ها را بسازد.

بزرگترین دست‌آوردهای بشری به دنبال سخن گفتن پدید آمدند،
و بزرگترین شکست‌هایش هم از سخن نگفتن...

بزرگترین تخیلات و تصورات ما در آینده به حقیقت پیوستند
تکنولوژی یکی از دست‌آوردهای بزرگ بشری بوده، اما مانعی بر سر راه سخن گفتن انسان با انسان شده است و این می‌تواند شروع پایان انسان باشد.
نباید اینگونه میشد اما شده.
با کنترل تکنولوژی می‌توان امکان‌ها را نامحدود کرد و انسان را نجات داد.
پس فقط باید به سخن گفتن ادامه دهیم،
فقط باید با هم سخن بگوییم و به هم گوش فرا دهیم.


#keep_talking
#pink_floyd
#p_stephen_hawking

@agahiiiii
9👍3❤‍🔥2
آگاهی
برای میلیونها سال نوع بشر کنار حیوانات دیگر و مانند آنها زندگی می‌کرد. سپس اتفاقی عجیب افتاد که موجب بالا رفتن توان ما و شکل‌گیری تصوراتمان شد. ما یاد گرفتیم سخن بگوییم، یاد گرفتیم گوش فرا دهیم. معجزه انسان با سخن گفتن آغاز گشت. و انسان توانست خودش را از…
ثانیه به ثانیه،
واژه به واژه این اثر هنری ناب و ماندگار این شاهکار بی‌نظیر پر از حرف و سخن است و باید خوب دیدش با تمام وجود و سلول به سلول جانمان باید فهمش کرد و بعد به احترام گروه معظم و جاودانه #pink_floyd تمام قد ایستاد و کلاه از سر برداشت.
از دستش ندهید.
#اميد...

🖤🖤🖤
7❤‍🔥2
درست است که با سرعت سرسام‌آوری به سوی ویرانی در حال حرکت هستیم.
درست است که زندگی‌، سرتاسرش یا رنج به دست آوردن است یا ملال از دست دادنِ آن چه که با رنج به دست آورده‌ایم،
درست است که باید در سکوتی مطلق، سکوت را نفرین کنیم،
درست است که در این جهان  اسیری هستیم بی حق ملاقات حتی با خود،
اما به قول نیچه؛
امروز ضروری‌ است که ما دوستداران مادرزاد و سوگند خورده‌ تنهایی، و آن ژرف‌ترین تنهایی نیمه‌های شب و نیم‌روز باشیم؛
ما جان‌های آزاده، باید که چنین انسان‌هایی باشیم!


#اميد...
🖤🖤🖤
@agahiiiii
👍11
‍ جامعه خوب، جامعه‌ای است که توی اون پیرمردها درخت می‌کارند،
درخت‌هایی که نمی‌توانند از سایه‌اش استفاده کنند.
اما این مهم نیست، مهم اینه که دیگران می‌توانند از کاری که اون‌ها می‌کنند استفاده کنند و از آن بهره ببرند.
تک تک ما باید به خودمون نگاه کنیم ببینیم کدام درخت را کاشته‌ایم تا سایه‌اش پناهی برای نسل‌های بعد باشد برای فرار از گرمای ظهر یک تابستان داغ؟!!!

هموطن صبورم؛
می‌دانم رنجیده‌ایم،
همه در رنج زیست می‌کنیم و من این را به وضوح می‌بینم و می‌فهمم اما عزیز من؛
رنج نبايد ما را غمگين كند
اين همان جايی ست كه اغلب مردم اشتباه مي‌كنند، رنج قرار است ما را هوشيارتر كند؛
چون انسانها زمانی هوشيارتر می‌شوند كه زخمی شوند،
رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند.
رنج را نباید تنها تحمل کرد؛ رنج را باید درک كرد و راهی برای گذر از آن یافت.
جهان به این تلاش ارزش می‌دهد و تاریخ از آن می‌گوید.
اين(رنج) فرصتی ست براى بيداری،
وقتی آگاه شویم و راهی برای گذر از آن بیابیم،
بيچارگی‌مان تمام مي‌شود و لایق ستایش خواهیم بود...
از رنجی که برده‌ایم نباید ‌ناراحت باشیم!
همین رنجها است که راه نجات را
به ما می‌آموزد...
همین رنجها است که راه درست
زیستن را به ما هدیه می‌دهند.
بشخصه رنجهایم را بوسه میزنم و در صندوق گنج‌هایم می‌گذارم.
چرا که خوب می‌دانم :
"گذر زمان صدفی است که رنج‌هایمان داخلش به مروارید تبدیل می‌شود ارزشمند و گران‌بها. رنج مرا با سکوت آشنا کرد،
به سکوت خو گرفتم، 
و آن قدر بی حضور شدم
که همه فراموشم کردند.
انگار به دنیا آمده بودم که تنها باشم...
یاد گرفتم آنگاه که خسته شدم
آنگاه که از پای در آمدم
باز مقاومت کنم،
تنها مقاومت کنم...
باز بجنگم و شکست بخورم
باید جنگید، باید تلاش کرد.
زندگی سراسر مبارزه است و تلاش
اگر نجنگیم، اگر تلاش نکنیم
تمام می‌شویم و فراموش و هیچ.
و در تاریخ بر روی سنگ گورمان خواهند نوشت:
جنگجویانی که نجنگیدند و شکست خوردند.

#امید...

@agahiiiii
11🔥1
Chavoshism 6
LeeRoy BeatZ
باز دلم گرفته، تو گوش نکن.
بگذر...
چای تازه دم کرده‌ام، آهنگی می‌گذارم، پیراهنم را برعکس می‌پوشم. انگار کسی بغلم کرده باشد سفت.
در محوطه خلوت آسایشگاه تا صبح با دلبری که نیست می‌رقصم. تماشا کن چه خوشبختم، با کسی که نیست می‌رقصم با لبخند، زیر برفی که نمی‌آید، در آسایشگاهی که تاسیس نشده، در شهری که وجود ندارد.
من همینم...
خاطره‌ای گنگ در ذهن بتی شکسته و غمگین که سالهاست از خدا بودن برکنار شده.

🖤🖤🖤
@agahiiiii
7😢2
روزی که از تهران نه به دلخواه و برای تفریح بل از سر اجبار و برای زنده ماندن به سمت جایی دیگر حرکت کردم حسی را تجربه کردم که تا به آن لحظه تجربه‌اش نکرده بودم.
حقیقتش را بخواهید من به معنای واقعی کلمه عاشق تهرانم هستم.
تهران شهر من،
پر از جنبش و زندگی و شور و سرزندگی است.
تهران چون جنگلی پر رمز،و راز است که در هر گوشه‌اش در هر دقیقه‌ای اتفاقی در حال وقوع است.
تهران به جرات یکی از زنده‌ترین شهرهای دنیای امروز ما است و خالی شدنش دلم را خالی کرد.
یک آن بی‌پناه و بی سر و سامان و پناهگاه شدم.
دیدن خیابان‌های خلوتش در ظهر یک چهارشنبه تیرماه هراس به دلم انداخت.
نگاهی به ساعت گوشی انداختم،
ساعت ۳ بعداز ظهر روز چهارشنبه بود و من وسط خیابان کارگر تقاطع جمهوری ایستاده بودم و صدای وحشتناک سکوت چنان لرزه‌ای بر جانم انداخت که همان‌ جا کنار تیر چراغ برق ایستادم و به آن تکیه دادم.
افکارم مشوش بود و چنان بغضی گلویم را فشار می‌داد که انگاری دارم با دستان خودم، عزیزم را در گور می‌گذارم .
تهران من چه بر سرش آمده بود؟
چرا اینقدر بی‌دفاع و تنهاست؟
آن قله که چند قدم مانده بود به آن برسیم پس کجاست؟
آن جمعیت عظیم که هر روز در کوچه و پس ‌کوچه‌هایش وول می‌خوردند چه شدند؟
چطور می‌توانستم باور کنم یک کشور که پایتختش حدود ۳/۵ میلیون نفر جمعیت دارد و کل مساحتش شاید به اندازه یک سوم تهران می‌باشد، باعث تخلیه  ابرشهری تاریخی و دوست داشتنی با ۹ میلیون نفر جمعیت ساکن بتواند بشود.
شعارهای پوشالی بلاخره کار خودش را کرد.
قدرت جهل حاکم بر این سرزمین را به عینه مشاهده می‌کردم که چطور باعث سرافکندگی و مایه خجالت ملتی بزرگ و نجیب و صبور شد. مردمی که ثروت و  سرمایه‌شان را در قماری باخته بودند که هیج دخل و تصرف و تصمیمی برای شرکت کردن و یا نکردن در آن نداشتند و آنها که فکر می‌کردند از پیش برنده‌ هستند به جایشان تصمیم گرفته بودند.
مجمع‌الجزایر بلاهتی که
هنوز هم فکر می‌کنند برنده این بازی آنها هستند و در کمال وقاحت نقل و شیرینی پخش می‌کنند و آوار شدن زیر ساخت‌هایی که برای ساختن آنها چیزی غالب بر ۲۰۰۰ هزار میلیارد دلار مستقیم از کیسه مردم خرج شده‌ است را جشن می‌گیرند.
حال بماند ضررهای غیر مستقیم مالی و روحی و روانی که بر روان این جامعه رنجور و خسته تحمیل شده است که چیزی حدود ۱۰ تریلون دلار تخمین زده می‌شود.
ای بر پدر جهل و آرمان گرایی متوهمانه‌تان لعنت که زندگی من و هم نسل‌های من و چند نسل بعد من را به گند کشیدید و به فنا دادید.
باری؛
تهران‌را می‌دیدم که از ته دل زار میزد، هر چند بی‌صدا و در سکوت.
اما سکوت تهران بلندتر از هر فریادی بود و من که در این شهر به دنیا آمده‌ام و زیسته‌ام خوب می‌توانم صدای سکوت بلندش را بشنوم.
در شهرم خاک ماتم پاشیده بودند و در کوچه و پس کوچه‌های تنگ و تو در تویش بوی باروت مشامم را می‌آزرد.
اگر کسی در بلندی می‌ایستاد، می‌توانست ستون دودی را ببیند که از غرب و شرق تهرانم برخواسته بود.
و صدای وز وز پهبادهایی که با آزادی تمام در آسمان دود گرفته تهران بدون هیچ مزاحمتی جولان می‌دادند.
همه این‌ها مزه تلخ له شدن زیر این زندگی تحمیل شده و تحقیر آمیز را با سلول به سلول تنم به من منتقل می‌کرد و من با تمام وجودم درمانده بودن را تجربه می‌کردم.
و خوب فهمیده بودم که یا باید قربانی بعدی باشم، یا باید پیش بروم و جا نزنم.
من اما جنگیدن را دوست داشتم و قاعدتا باید پیش رفتن را انتخاب می‌کردم‌ اما جنگ با چه کسی؟
با سایه‌ها مگر می‌توان جنگید؟
و این شد که با تمام بی‌کسی‌ام، بی‌پشتوانه، دل به جاده‌ زدم و با پای پیاده همراه با حس دلشوره و غمی که از تنها گذاشتن شهرم با هر قدم در عمق وجودم احساس می‌کردم از آن دور و دورتر شدم.
من تنها بودم و تنهایی من آنقدرها هم مهم نبود.
من غمگین بودم و غمگین شدن من هم آنقدرها مهم نبود.
به تو فکر می‌کردم، و اینبار مهم بود، مهم بود برایم که امروزت چه طور گذشته است، چه چیزی تو را اذیت کرده و امروز چقدر امیدوار‌تر بوده‌ای؟
مهم بودی و هستی شهر عزیز من،
تا مباد که گمت کنم،
تا مبادا که روزی مجبور شوم لای بغض و گریه‌هایم دنبالت بگردم...
شهر من تهران؛
می‌بینی قلبم چطور بی‌نقاب، رها شده و خودش را فریاد می‌زند؟

#امید...

🖤🖤🖤
@agahiiiii
💔188👏6
بی‌تردید تحسین انسان نوع‌دوست و از خودگذشته، یعنی کسی که هرگز توان و خرد خود را برای حفاظت، پیشرفت، تعالی، جلو رفتن و رشد قدرت خود گسترش نمی‌دهد بلکه با فروتنی زندگی می‌کند، و حتی برای جایگاه خود اهمیتی قائل نیست به هیچ وجه از روحیه از خودگذشتگی سرچشمه نگرفته.
هم‌نوع انسان، از خودگذشتگی را در فرد تحسین می‌کند چرا که به نفع خودش است، اما اگر این منفعت را ندیده بگیرد هرگز راضی به این از خودگذشتگی و خسارتی که از آن بهره می‌برند نمی‌شود. بالاتر از همه اینکه او بر این از خود‌گذشتگی نامی خوب می‌گذارد،
این است آن تناقض بنیادین در اخلاقیات که امروزه آن را در جایگاه بالایی قرار می‌دهیم. انگیزه‌های چنین اخلاقیاتی با اصول خود در تناقض هستند. برهانی که این اخلاقیات می‌خواهد با آن خود را به اثبات برساند توسط خودش رد می‌شود. اخلاقیات برای آنکه با اصول خود دچار تعارض نشود به این اصل تکیه می‌کند که؛
تو باید از خود چشم پوشی و خود را قربانی کنی...
این اصل فقط در مورد کسی صدق می‌کند که از منفعت خود چشم‌پوشی کند یا با درخواست فداکاری از دیگران اسباب سقوط خود را فراهم کند؛ اما زمانی که شخص دیگری از اجتماع برای منافع خود به شما پیشنهاد نوع‌دوستی می‌دهد در واقع اصلی متضاد با آن را ترویج کرده است اصلی که می‌گوید:
تو باید به دنبال منافع شخصی خود باشی حتی به قیمت آسیب رساندن به دیگران.
بنابراین می‌بینیم که در یک اصل هم باید و هم نباید را ترویج می‌کند.

#حکمت_شادان
#نیچه

@agahiiiii
👍5
ناپلئون:
ما پیروز شدیم...

معاون:
اگر یکبار دیگه اینطوری پیروز بشیم،
دیگه چیزی از ما برای جنگیدن باقی نمی‌ماند قربان :)

@agahiiiii
👍10💯2
ما دوام آوردیم،
باز هم دوام می‌آوریم،
اما خیلی دلم می‌خواهد بدانم که معنای زندگی فقط دوام آوردن است یا چیزی بیشتر از دوام آوردن می‌تواند باشد؟

@agahiiiii
👍20
Audio
#پادکست_شب

هیچ کس دورتر از خود با خود نیست؛
آنجا که پای خود در میان باشد، ما کجا و شناخت کجا!!!


#تبارشناسی_اخلاق
#قسمت_اول(مقدمه)
#نیچه
خوانش:
#امید...

@agahiiiii
👍5
چه عدالتی است که بدین سادگی و همراه با جلوت شهوات دو فرد بایست حیات و بود را که باری بسا سنگین‌تر از کوه المپ است بر دوش ناتوان ‌کسی، نابه‌خاسته، گذاشتن؟
و زان پس چه؟
به آغاز باری گران و نفس‌گیر بر پیکری ناتوان و نزار بودن، و به هر جنبشی لرزه‌ مرگ‌ بر پیکر ظریف انداختن، و شاید نیز تخم امید و اوهام در جان بر پراکندن.
و زان پس چه؟
چشم بر چشم جهان دوختن و رودرروی زندگی ایستادن.
به هرگاهی نگاه‌های مشتاق و مضطرب را در پی داشتن و بی‌خیال کمترین دل نگرانی و خردترین تشویق‌ها، قهقه‌ شادی سردادن.
همه‌ عالم را در لعبتکی زیبا فشرده دیدن و همه لذات را در مکیدن پستان مادر آشکار یافتن.
و زان پس چه؟
دیگر جان به جام بستن است و نفس زنده سازیار خاستن. همه، بوی بهار و آوای هزاردستان و تنفس سبزه و آن دلدار دیدن است و
گریه ابر بر سبزه و بی‌باده‌ گلرنگ نزیستن.
آنچه هست نفس شور است و سرواده‌ مهر.
آه...
و زان پس چه؟

برگ‌های خزان دیده‌یی که زیر پاها خرد می‌شوند و تندر پر توانی که بی‌مهابا بر جان درمانده فرو می‌آید. اندوه پایداری که به نرمای باران بهاری و به‌ گرمای مهر مجنون، خبر از پاییز می‌دهد.
و پاییز،
و زان پس چه؟

و باقی سکوت است...

#عباس_نعلبندیان
[اگر فاوست یک‌کم معرفت به خرج داده بود
.]

@agahiiiii
ما فقط میان دو مرگ ایستاده‌ایم، جولیا.
یکی، مرگی‌ست که آرام و بی‌صدا در ما رخنه می‌کند؛ مرگی تدریجی و جمعی، شکنجه‌ای خودخواسته که انگار همگی به سوی آن گام برداشته‌ایم، در صف‌ها، در نگاه‌هایی که دیگر هیچ‌چیز نمی‌خواهند، در روزهایی که بی‌هیچ تفاوتی از راه می‌رسند.
و دیگری، مرگی‌ست به‌ظاهر دلیرانه، اما در واقع، حماقتی فردی و تعلیمی؛ مرگی بی‌رحمانه که جلادی به نام نجات‌دهنده آن را بر ما تحمیل می‌کند.
هر دو را تجربه کرده‌ایم، و حالا دیگر نمی‌دانیم کدام‌ یک دروغ بزرگ‌تری بود.
آن روزها را به یاد دارم… لحظه‌هایی که فکر می‌کردیم در برشی استثنایی از تاریخ ایستاده‌ایم. باور داشتیم اگر بایستیم، اگر فریاد بزنیم، دنیا تغییر خواهد کرد. اما حالا که خاکستر گذشته را در دست گرفته‌ایم، می‌بینم این قصه بارها و بارها تکرار شده است.

تنها چهره‌ها و نام‌ها تغییر کرده‌اند؛ قدرت همان قدرت است، فقط لباسش عوض شده.
ما را به میدان کشاندند با وعده‌ معنا، که اگر جان بدهیم، نشانی از ما باقی می‌ماند. اما تاریخ، چون دریایی بی‌کران، خاطره‌ها را می‌بلعد. ما تنها ذراتی کوچکیم در جریان بی‌پایانش.
آنانی که هنوز ایستاده‌اند، نه به‌خاطر بیداری، که صرفاً چون نوبت‌شان نرسیده است.
در برابر گستردگی زمان، انتخاب‌های ما تنها وزشی گذرا در باد است؛ وزشی که هرگز جریان عظیم رودخانه را تغییر نخواهد داد.
ما خود انتخاب کردیم، نه به زور، بلکه به امید؛ به آرزویی که شاید این‌بار متفاوت باشد. اما این «امید»، پوششی بود برای همان بازی همیشگی؛ برای مصرف شدن در چرخه‌ای که میلیون‌ها سال است تکرار می‌شود. چرخه‌ای که ما را تنها مهره‌هایی گذرا می‌داند در شطرنج بی‌رحمانه‌ی کیهان.
در برابر وسعت کهکشان‌ها، در گستره‌ بی‌پایان زمان، تصمیم‌هایمان و شور و هیجان‌مان گاه به کوچکی افتادن سایه‌ای‌ست بر دیواری که هیچ‌گاه آن را ندیده‌ایم. اما شاید همین نپذیرفتن، همین سکوت، تنها نوعی حضور انسانی باشد؛ حضوری که چیزی نمی‌خواهد، نمی‌جنگد، فقط می‌فهمد. و شاید، همین ایستادن در سایه‌ تاریخ، بی‌آنکه بخواهیم بازیگر صحنه‌ای باشیم که از پیش نوشته شده، انسانی‌ترین کاری‌ست که هنوز می‌شود انجام داد.

1984
#جورج_اورول


@agahiiiii
👍1
Audio
#پادکست_شب

هیچ کس دورتر از خود با خود نیست؛
آنجا که پای خود در میان باشد، ما کجا و شناخت کجا!!!


#تبارشناسی_اخلاق
#قسمت_دوم(بخش۱تا۳)
#نیچه
خوانش:
#امید...

@agahiiiii
2025/07/12 11:19:46
Back to Top
HTML Embed Code: