Telegram Web
وقتی پی بردند مثل نامزدهای معذب رفتار می‌کنند، بیش از پیش معذب شدند،

- صفحه ۴۲۱ -
جفتشان با حالتی که هردو می‌دانستند ساختگی است وانمود کردند غـافلگیر شده‌اند،

- صفحه ۴۲۴ -
الفِ آرامش
@alefe_aram - Mohsen Chavoshi – قشنگ‌ِ‌من؛
پریزاد؛
@alefe_aram - Alireza Ghorbani
بیش از این مهر جنون بر دل من داغ مکن
نیست اندازه مجنونی من صحرایی

🤍الفِ آرامش
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
الفِ آرامش
جفتشان با حالتی که هردو می‌دانستند ساختگی است وانمود کردند غـافلگیر شده‌اند، - صفحه ۴۲۴ -
شب‌ها، حتی در ایامی که آب مساعدتر بود، باید لنگر می‌انداختند تا بخوابند، و آن وقت زنده بودن هم تحمل‌ناپذیر می‌شد.

- صفحه ۴۲۹ -
یک بار جایی خوانده بود: "در بلای سخت، عظمت و اصالت عشق بیشتر می‌شود."

- صفحه ۴۳۰ -
ساعت‌هایی تصورناپذیر را، دست در دست هم، لمیده بر صندلی راحتی‌های نزدیکِ جان‌پناه می‌گذراندند، بوسه‌هایی ملایم رد و بدل می‌کردند، از لطافت نوازش‌ها لذت می‌بردند بی‌آنکه دستخوش کلافگی شوند.

- صفحه ۴۳۰ -
گفت: "اگر قرار است خریت بکنیم، حرفی نیست، ولی به شرطی که مثل آدم‌های بالغ باشد."

- صفحه ۴۳۰ -
برای وقت‌کشی گپ می‌زدند، از خودشان گفتند، از زندگی متفاوتشان، از وضعیت باورناپذیری که باعث شده بود در کابین تاریک یک کشتی وامانده کنارِ هم برهنه باشند،
آن هم هنگامی که عقل و عرف و عادت حکم می‌کرد زمان باقی مانده از عمرشان را در انتظار مرگ بگذرانند.

- صفحه ۴۳۲ -
گفت: "پوستت مثل بچه‌هاست."

- صفحه ۴۳۳ -
گفت: "عشقِ زیاد همان قدر واسش ضرر دارد که کمبود عشق."

- صفحه ۴۳۳ -
دیگر نکوشیدند عشقبازی کنند، مگر خیلی دیرتر، موقعی که رغبت به این بی‌آنکه جست‌وجویش کنند، مانند الهامی شاعرانه، سراغشان آمد. شادمانی کنار هم بودند برایشان کفایت می‌کرد.

- صفحه ۴۳۴ -
با آرامش و ظرافت با هم عشق ورزیدند، آن‌گونه که شایسته پدربزرگ و مادربزرگی مجرب بود،

- صفحه ۴۴۰ -
مدتی که با هم سر کرده بودند کافی بود برای آنکه دریابند عشق همیشه عشق است، در هر زمان و مکان؛ و هر چه به مرگ نزدیک‌تر، شدت و استواری‌اش بیشتر.

- صفحه ۴۴۰ -
آنچه حد و مرز نمی‌شناسد زندگی است نه مرگ.

- صفحه ۴۴۵ -
ازش پرسید: "خب، جنابعالی خیال می‌کنید تا کِی می‌توانیم این رفت و برگشتِ مرده شور برده را ادامه بدهیم؟"

فلورنتینو آریثا پاسخ را از پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز پیش به اضافه شب‌هایشان آماده در آستین داشت.

گفت: "تمام عمر."

- صفحه ۴۴۸ -
- پایان کتاب عشق در روزگار وبا -
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان روایت در عین تلخی خییییلی بامزه و شنیدنیه 😂🥰
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/05/22 04:19:35
Back to Top
HTML Embed Code: