#کوته_نگاشت
آسمان همواره برایش الهامبخش و آرامشآفرین بود. اما حالا همان عظمت بیپایان به منبع وحشت تبدیل شده بود. یکی از دلخواستههایش در هنگام تماشای آسمانِ شب، دیدن ستارههای دنبالهدار بود. حالا اما از زمین به آسمان میبارید و ستارههای سرخ دنبالهدار از لولهی توپهای ضدهوایی به پرواز در میآمدند.
پیش از این صدای غرش آسمان نویدبخشِ بارش امید و مهر بود، این شبها اما با هر غرشِ آسمان مرگ میبارید و یاس.
۳۰ خرداد ۱۴۰۴
#جنگ_نگاری
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
آسمان همواره برایش الهامبخش و آرامشآفرین بود. اما حالا همان عظمت بیپایان به منبع وحشت تبدیل شده بود. یکی از دلخواستههایش در هنگام تماشای آسمانِ شب، دیدن ستارههای دنبالهدار بود. حالا اما از زمین به آسمان میبارید و ستارههای سرخ دنبالهدار از لولهی توپهای ضدهوایی به پرواز در میآمدند.
پیش از این صدای غرش آسمان نویدبخشِ بارش امید و مهر بود، این شبها اما با هر غرشِ آسمان مرگ میبارید و یاس.
۳۰ خرداد ۱۴۰۴
#جنگ_نگاری
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤13👍5
من سرگذشت یاسم و امید
انتخاب و ترجمه: آزاده کامیار
نلسون ماندلا
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
انتخاب و ترجمه: آزاده کامیار
چالش پیش روی هر زندانی به خصوص زندانی سیاسی این است که از زندان جان سالم به در ببرد همانطور که وارد زندان شده بی هیچ کموکاست از آن خارج شود و حتی راسختر از پیش بر سر باورهایش بماند. برای نیل به چنین هدفی نخست باید دوام آوردن را بهدرستی یاد بگیرد. بنابراین باید در گام نخست از قصد و غرض دشمن آگاه شود تا راهکاری برای ناکام گذاشتنش برگزیند. هدف زندان ویرانی روحیه زندانی، شکستن اراده او و نفی هر نشانی از فردیت اوست. صاحبان قدرت این همه را به کار میگیرند تا آن بارقهای را خاموش کنند که در وجود همه ما هست و از ما انسان میسازد انسانی یگانه تنها در صورتی دوام میآوریم که بدانیم صاحبان قدرت قصد دارند با ما چه کنند و این آگاهی را با یکدیگر در میان بگذاریم. اگر نگویم بعید، بسیار دشوار است که فرد بتواند یکه و تنها مقاومت کند.
نلسون ماندلا
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤8
کاش میشد فرار کرد.
نه فقط از این شهر، یا این کشور؛ بلکه از جهانی که در آن «جنگ» بدل شده به بخشی از تنفس روزمرهمان.
از واژههایی که دیگر طاقتشان را نداریم: حمله، تهدید، انتقام، نابودی، مرگ. از تصویری که در آن، انسانها پیش از آنکه دیده شوند، برچسب میخورند: دشمن، شهید، مهاجم، جاسوس، شهود، ابزار.
جنگ نه فقط نزاع سیاسی، بلکه انعکاس کابوسهاییست که هر شب در ذهنمان رژه میروند. کودکانی که هنوز رنگ مدرسه را ندیدهاند، باید ترس از بمب را بشناسند.
پیرزنهایی که صدای آژیر را با ضربان قلبشان هماهنگ کردهاند.
و ما که فقط میخواهیم زندگی کنیم؛ فقط میخواهیم کمی، فقط کمی، آرام باشیم. جنگ برای من دیگر نه یک پرونده خبریست، نه بخشی از مناظرههای دیپلماتیک. جنگ برای من صدای زنگ موبایل نیمهشب با یک خبر تازه است. نگاه مادری که نمیداند فرزندش را به مدرسه بفرستد یا نه. حسی از بیپناهی که آرام از درون فرو میریزد و چیزی از ما باقی نمیگذارد جز سکوتی سنگین.
ما ترومازده نیستیم، ما دچار تکرار تروما هستیم. تروماهایی که هر بار بزرگ و بزرگتر میشوند، تروماهایی که مجال زیستن فعالانه و موثر را از ما ربودهاند. دائما مراقب و گوشبهزنگبودن روانمان را فرسوده کرده و رمقها را کشیده.
ما کِی تصمیم گرفتیم اینگونه زندگی کنیم؟
کِی پذیرفتیم که «امنیت» را باید با نفرت بخریم؟
که «هویت» یعنی دشمن داشتن؟
که «وطندوستی» یعنی نترسیدن از خون؟
کاش میشد این حلقهی رنج را برید.
کاش میشد یکبار، فقط یکبار، صدای صلح بلندتر از موشکها شود.
کاش میشد از این دیار، از این جهان، از این منطقِ کینهورز، فرار کرد.
نه برای گریز از مسئولیت، که برای حفظِ آن بخشِ کوچکِ انسان درونمان که هنوز گریه میکند وقتی انسانی بیگناه میمیرد ـ فرقی نمیکند در تهران، در حیفا، یا غزه.
و کاش روزی، اگر این روز اصلاً در کار باشد، کسی این یادداشت را بخواند
و بگوید: «زمانی انسانهایی بودند که در میانهی آتش، هنوز از صلح حرف میزدند.»
#پوپک_گل_بالا
#جنگ_نگاری
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
نه فقط از این شهر، یا این کشور؛ بلکه از جهانی که در آن «جنگ» بدل شده به بخشی از تنفس روزمرهمان.
از واژههایی که دیگر طاقتشان را نداریم: حمله، تهدید، انتقام، نابودی، مرگ. از تصویری که در آن، انسانها پیش از آنکه دیده شوند، برچسب میخورند: دشمن، شهید، مهاجم، جاسوس، شهود، ابزار.
جنگ نه فقط نزاع سیاسی، بلکه انعکاس کابوسهاییست که هر شب در ذهنمان رژه میروند. کودکانی که هنوز رنگ مدرسه را ندیدهاند، باید ترس از بمب را بشناسند.
پیرزنهایی که صدای آژیر را با ضربان قلبشان هماهنگ کردهاند.
و ما که فقط میخواهیم زندگی کنیم؛ فقط میخواهیم کمی، فقط کمی، آرام باشیم. جنگ برای من دیگر نه یک پرونده خبریست، نه بخشی از مناظرههای دیپلماتیک. جنگ برای من صدای زنگ موبایل نیمهشب با یک خبر تازه است. نگاه مادری که نمیداند فرزندش را به مدرسه بفرستد یا نه. حسی از بیپناهی که آرام از درون فرو میریزد و چیزی از ما باقی نمیگذارد جز سکوتی سنگین.
ما ترومازده نیستیم، ما دچار تکرار تروما هستیم. تروماهایی که هر بار بزرگ و بزرگتر میشوند، تروماهایی که مجال زیستن فعالانه و موثر را از ما ربودهاند. دائما مراقب و گوشبهزنگبودن روانمان را فرسوده کرده و رمقها را کشیده.
ما کِی تصمیم گرفتیم اینگونه زندگی کنیم؟
کِی پذیرفتیم که «امنیت» را باید با نفرت بخریم؟
که «هویت» یعنی دشمن داشتن؟
که «وطندوستی» یعنی نترسیدن از خون؟
کاش میشد این حلقهی رنج را برید.
کاش میشد یکبار، فقط یکبار، صدای صلح بلندتر از موشکها شود.
کاش میشد از این دیار، از این جهان، از این منطقِ کینهورز، فرار کرد.
نه برای گریز از مسئولیت، که برای حفظِ آن بخشِ کوچکِ انسان درونمان که هنوز گریه میکند وقتی انسانی بیگناه میمیرد ـ فرقی نمیکند در تهران، در حیفا، یا غزه.
و کاش روزی، اگر این روز اصلاً در کار باشد، کسی این یادداشت را بخواند
و بگوید: «زمانی انسانهایی بودند که در میانهی آتش، هنوز از صلح حرف میزدند.»
#پوپک_گل_بالا
#جنگ_نگاری
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤24👍3
و باز هم صدای ضدهواییها و پهپادها در تاریکی پیچیده!
مگر میشود تا آخر عمر صدای منهدم شدن ریز پرنده ها، صدای پهپادها و صدای انفجار را از خاطر برد؟!
اما ناچارم تن به عادی شدن این صداها بدهم.
نه که نترسم ... نه از این آهن پارههای سخت که نفس میبرد، بگریزم!
آدمیزادم. در هر شرایطی دلم بقا میخواهد.
این صدا را در زمره ملودیهای بشر وحشی در خاطرم ذخیره میکنم...
زندگی است دیگر!
دو شب پیش، در این لحظهها در تصورم این نوای جانخراش نبود...
فکر میکردم که به قول ما نسلزدیها شنبه را پروداکتیو شروع میکنم و تهمانده امیدم میچربد بر تمام خرابههای زندگیام...
اما نیمهشب "صور اسرائیل" نواخت!
شنبه پروداکتیو و مثبت نبود.
ولی چون دلم بقا میخواهد، سخت و نشدنی امید به شنبههای دیگر و روزهای بهتر دارم...به روزهایی که "سارق" بیاید.
تمام قطعههای منحوس را بدزدد و ملودی وحشی را از خاطرم ببرد...
به روزهای که "خانم وسواسی خانهداری" بیاید و وایتکس بریزد بر تمام پلشتیها و کثیفیها،
روی سیاهی جمعه و شنبه
کاش ... قوطی وایتکس از دستش سر بخورد و تمام لکههای سیاه را پاک کند.
کاش سارق بزند در دل تمام خاطرههای روزهای ناخوشایند
#فاضله_فرجام
#جنگ_نگاری
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
مگر میشود تا آخر عمر صدای منهدم شدن ریز پرنده ها، صدای پهپادها و صدای انفجار را از خاطر برد؟!
اما ناچارم تن به عادی شدن این صداها بدهم.
نه که نترسم ... نه از این آهن پارههای سخت که نفس میبرد، بگریزم!
آدمیزادم. در هر شرایطی دلم بقا میخواهد.
این صدا را در زمره ملودیهای بشر وحشی در خاطرم ذخیره میکنم...
زندگی است دیگر!
دو شب پیش، در این لحظهها در تصورم این نوای جانخراش نبود...
فکر میکردم که به قول ما نسلزدیها شنبه را پروداکتیو شروع میکنم و تهمانده امیدم میچربد بر تمام خرابههای زندگیام...
اما نیمهشب "صور اسرائیل" نواخت!
شنبه پروداکتیو و مثبت نبود.
ولی چون دلم بقا میخواهد، سخت و نشدنی امید به شنبههای دیگر و روزهای بهتر دارم...به روزهایی که "سارق" بیاید.
تمام قطعههای منحوس را بدزدد و ملودی وحشی را از خاطرم ببرد...
به روزهای که "خانم وسواسی خانهداری" بیاید و وایتکس بریزد بر تمام پلشتیها و کثیفیها،
روی سیاهی جمعه و شنبه
کاش ... قوطی وایتکس از دستش سر بخورد و تمام لکههای سیاه را پاک کند.
کاش سارق بزند در دل تمام خاطرههای روزهای ناخوشایند
#فاضله_فرجام
#جنگ_نگاری
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤17
روی نیمکت پارک نشسته بود، سیگاری روشن کرده بود و به آسمانِ مردد میان تاریکی و روشنی خیره شده بود. صدای کوبش پای واژههایی که از مقابل چشمانش رژه میرفتند نمیگذاشت صدای شعفناک پارس سگهای رهاشده از قلاده را بشنود.
آسمان همواره برایش الهامبخش و آرامشآفرین بود. اما حالا همان عظمت بیپایان به منبع وحشت تبدیل شده بود. یکی از دلخواستههایش در هنگام تماشای آسمانِ شب، دیدن ستارههای دنبالهدار بود. حالا اما از زمین به آسمان میبارید و ستارههای سرخ دنبالهدار از لولهی توپهای ضدهوایی به پرواز در میآمدند.
پیش از این صدای غرش آسمان نویدبخشِ بارش امید و مهر بود، این شبها اما با هر غرشِ آسمان مرگ میبارید و یاس.
در همین فکرها بود که صدای شلیک توپها بالای سرش رژهی منظم واژهها را بههم ریخت و شهر کلماتِ ذهنش سقوط کرد!
به ۳۷ سال پیش پرتاب شده بود. دستش در دست مادربزرگ بود که جتهای صدام بالای سرشان دیوار صوتی را شکستند.
فشار دست مادربزرگ دستش را آزار میداد، اما دلش را قرص میکرد. مادربزرگ در حالیکه نان سنگکی را که خریده بودند در دستش محکم میکرد و چادرش را به دندان گرفته بود، او را دنبالش میکشید تا بهجای امنی برسند. ۵ سال بیشتر نداشت و این میزان اضطراب بزرگتر از قلب کوچکش بود. صدای ضربان قلبش را در مغزش میشنید. نمیدانست دقیقا چه بر او و خانوادهاش میگذرد، اما حال مشوش اطرافیان را میفهمید. ترس از چشم مادر میبارید وقتی مادر بزرگ او را به آغوش مادر رساند.
#جنگ_نگاری
#بخش_اول
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
آسمان همواره برایش الهامبخش و آرامشآفرین بود. اما حالا همان عظمت بیپایان به منبع وحشت تبدیل شده بود. یکی از دلخواستههایش در هنگام تماشای آسمانِ شب، دیدن ستارههای دنبالهدار بود. حالا اما از زمین به آسمان میبارید و ستارههای سرخ دنبالهدار از لولهی توپهای ضدهوایی به پرواز در میآمدند.
پیش از این صدای غرش آسمان نویدبخشِ بارش امید و مهر بود، این شبها اما با هر غرشِ آسمان مرگ میبارید و یاس.
در همین فکرها بود که صدای شلیک توپها بالای سرش رژهی منظم واژهها را بههم ریخت و شهر کلماتِ ذهنش سقوط کرد!
به ۳۷ سال پیش پرتاب شده بود. دستش در دست مادربزرگ بود که جتهای صدام بالای سرشان دیوار صوتی را شکستند.
فشار دست مادربزرگ دستش را آزار میداد، اما دلش را قرص میکرد. مادربزرگ در حالیکه نان سنگکی را که خریده بودند در دستش محکم میکرد و چادرش را به دندان گرفته بود، او را دنبالش میکشید تا بهجای امنی برسند. ۵ سال بیشتر نداشت و این میزان اضطراب بزرگتر از قلب کوچکش بود. صدای ضربان قلبش را در مغزش میشنید. نمیدانست دقیقا چه بر او و خانوادهاش میگذرد، اما حال مشوش اطرافیان را میفهمید. ترس از چشم مادر میبارید وقتی مادر بزرگ او را به آغوش مادر رساند.
#جنگ_نگاری
#بخش_اول
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤16
آن روز با دو میخ در دیوار خاطرهاش محکم شده بود. یک میخ خاطرهی آن روز بود و میخ دیگر را مادربزرگ چند سال بعد در حوالی ۱۰ سالگی کوبیده بود. یکی از روزهایی که در هیاهوی فوران هورمونها و در آستانهی دروازهی نوجوانی، فوران عصبانیتش از قلهی دهانش بیرون میپاشید، مادر بزرگ گفته بود: "شما بچههای جنگید دیگه! عصبی و پرخاشگر!"
سیگار در دستش تهکشیده بود که صدای گپ و خندهی مادربزرگها او را به خود آورد. داشتند در بارهی او صحبت میکردند.
"ببین! اینم جوون خوب! ببین چه قشنگه!"
در مرز تعجب و خودباوری گیر کرده بود. ۴۲ سال داشت و برای جوان خطاب شدن یکم دیر بود! ولی لبخندی زد و تشکر کرد.
"فقط حیف که سیگار میکشه. نکش پسر خوب!"
لبخندی زد و یادش آمد که هنوز ۴۲ را هم باور نکرده است. فقط چند روز از تولد ۴۲ سالگیاش میگذشت. ۲۲ خرداد! امان از ۲۲ خرداد! اصلا همهچیز از ۲۲ خرداد شروع شده بود.
همکارانش برایش تولد گرفته بودند و در هنگام فوت کردن شمع آرزوی آرامش برای همه کرده بود! سرش را به آسمان کرد و پوزخندی زد!
"این قرارمون نبود."
درست بامداد ۲۳ام خرداد شهر به آتش کشیده شده بود. خبرها میگفت اسرائیل ظرف چند ساعت چندین فرمانده ارشد نظامی را حذف کرده و با استفاده از اصل غافلگیری بخش قابل توجهی از هیمنهی ادعایی در طول سالهای متمادی را از هم گسسته بود. بخش زیادی از موشکها و سلاحهایی که گفته میشد قرار است امپراتوری اسلامی نوینی را بسازد و بازدارندهی هرگونه تجاوز دشمن به وطن باشد، در چشم بههم زدنی نابود شده بود. همهی آن شعارهای پرهیاهوی برآمده از گلوهای خشآلود با رگهای متورم به شعرهای حماسیای بدل شده بود که دنکیشوتها برای نبرد با آسیابهای بادی زمزمه میکردند.
#جنگ_نگاری
#بخش_دوم
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
سیگار در دستش تهکشیده بود که صدای گپ و خندهی مادربزرگها او را به خود آورد. داشتند در بارهی او صحبت میکردند.
"ببین! اینم جوون خوب! ببین چه قشنگه!"
در مرز تعجب و خودباوری گیر کرده بود. ۴۲ سال داشت و برای جوان خطاب شدن یکم دیر بود! ولی لبخندی زد و تشکر کرد.
"فقط حیف که سیگار میکشه. نکش پسر خوب!"
لبخندی زد و یادش آمد که هنوز ۴۲ را هم باور نکرده است. فقط چند روز از تولد ۴۲ سالگیاش میگذشت. ۲۲ خرداد! امان از ۲۲ خرداد! اصلا همهچیز از ۲۲ خرداد شروع شده بود.
همکارانش برایش تولد گرفته بودند و در هنگام فوت کردن شمع آرزوی آرامش برای همه کرده بود! سرش را به آسمان کرد و پوزخندی زد!
"این قرارمون نبود."
درست بامداد ۲۳ام خرداد شهر به آتش کشیده شده بود. خبرها میگفت اسرائیل ظرف چند ساعت چندین فرمانده ارشد نظامی را حذف کرده و با استفاده از اصل غافلگیری بخش قابل توجهی از هیمنهی ادعایی در طول سالهای متمادی را از هم گسسته بود. بخش زیادی از موشکها و سلاحهایی که گفته میشد قرار است امپراتوری اسلامی نوینی را بسازد و بازدارندهی هرگونه تجاوز دشمن به وطن باشد، در چشم بههم زدنی نابود شده بود. همهی آن شعارهای پرهیاهوی برآمده از گلوهای خشآلود با رگهای متورم به شعرهای حماسیای بدل شده بود که دنکیشوتها برای نبرد با آسیابهای بادی زمزمه میکردند.
#جنگ_نگاری
#بخش_دوم
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤17
FIT Asia Bulletin No2_June2025.pdf
2.3 MB
بولتن دورهای مرکز آسیایی فدراسیون جهانی مترجمان منتشر شد.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤7
#فیلمنگاشت
#خواهر_بهتر
فیلم یا سریال جنایی برای درخشان بودن باید بتواند در چند ویژگی برجسته باشد:
رازآلودی، تعلیق و غافلگیری
شخصیتپردازی شخصیتهای اصلی
وفاداری به واقعیت و منطق
انتخاب سوژهی جنایی خاص
البته ویژگیهای دیگری را نیز میتوان برشمرد.
با این مقدمه به سراغ سریال "خواهر بهتر" ساختهی کمپانی آمازون میرویم که از رمانی با همین نام به قلم آلافیر بورکه اقتباس شده است. این سریال کوتاه ۸ قسمتیاست و با یک قتل آغاز میشود. کلویی که سردبیر مشهور یک مجله معروف است، در بازگشت از شب مهمانی جایزه گرفتنش با جنازهی غرق در خون شوهرش مواجه میشود و این آغاز ماجراییاست پر گره و پرکشش که تا قسمت پایانی مخاطب را مجذوب دنبال خود میکشد.
ویژگی قابل توجه این اثر از منظر شخصیتپردازی، تعداد نسبتا زیاد شخصیتهای اصلیاست که نویسنده و بهتبع آن سازندهی سریال در جریان روایت قصه وقت و انرژی زیادی را صرف معرفی آنها کرده است و به واسطهی این شخصیتپردازیاست که مخاطب حتی در جریان سیال قصه گاه دچار خطا در تحلیل میشود.
کلوئی، نیکی خواهر کلوئی، نانسی سرکارآگاه قصه، آدامِ مقتول و پدر کلوئی و نیکی از جمله شخصیتهایی هستند که شخصیتشان بسیار باحوصله پرداخته شده است.
یکی از جنبههای قابل توجه "خواهر بهتر" که اتفاقا در اسم آن هم متجلیاست، مقایسه نقش فردی و اجتماعی دو خواهر در جریان رواست است، کلوئی و نیکی؛ مقایسهای که از سطح آغاز میشود و رفتهرفته عمق مییابد و در نهایت پایان غافلگیرکنندهی قصه را رقم میزند.
جریان قصه در اغلب سکانسها با منطق ذهنی مخاطب جور در میآید و این امر باورپذیری داستان را تقویت کرده است. یکی از مصادیق این سازگاری با منطق این است که اغلب از شخصیتهای قصه کاری سر میزند که با شخصیتپردازی ارائهشده منطبق است.
اگر سوژه جنایت را مترادف با علت قتل در نظر بگیریم، نویسنده و کارگردان بهخوبی توانستهاند در طول روایتگری خود ذهن مخاطب را برای رسیدن به پایانی غافلگیرکننده به بازی بگیرند.
در این متن تلاش شده تا داستان لو نرود و جذابیتهای رازآلود یک اثر جنایی آسیب نبیند.
بنابراین به همین مقدار تحسین بسنده کرده و شما رو به تماشای آن دعوت مینمایم.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
#خواهر_بهتر
فیلم یا سریال جنایی برای درخشان بودن باید بتواند در چند ویژگی برجسته باشد:
رازآلودی، تعلیق و غافلگیری
شخصیتپردازی شخصیتهای اصلی
وفاداری به واقعیت و منطق
انتخاب سوژهی جنایی خاص
البته ویژگیهای دیگری را نیز میتوان برشمرد.
با این مقدمه به سراغ سریال "خواهر بهتر" ساختهی کمپانی آمازون میرویم که از رمانی با همین نام به قلم آلافیر بورکه اقتباس شده است. این سریال کوتاه ۸ قسمتیاست و با یک قتل آغاز میشود. کلویی که سردبیر مشهور یک مجله معروف است، در بازگشت از شب مهمانی جایزه گرفتنش با جنازهی غرق در خون شوهرش مواجه میشود و این آغاز ماجراییاست پر گره و پرکشش که تا قسمت پایانی مخاطب را مجذوب دنبال خود میکشد.
ویژگی قابل توجه این اثر از منظر شخصیتپردازی، تعداد نسبتا زیاد شخصیتهای اصلیاست که نویسنده و بهتبع آن سازندهی سریال در جریان روایت قصه وقت و انرژی زیادی را صرف معرفی آنها کرده است و به واسطهی این شخصیتپردازیاست که مخاطب حتی در جریان سیال قصه گاه دچار خطا در تحلیل میشود.
کلوئی، نیکی خواهر کلوئی، نانسی سرکارآگاه قصه، آدامِ مقتول و پدر کلوئی و نیکی از جمله شخصیتهایی هستند که شخصیتشان بسیار باحوصله پرداخته شده است.
یکی از جنبههای قابل توجه "خواهر بهتر" که اتفاقا در اسم آن هم متجلیاست، مقایسه نقش فردی و اجتماعی دو خواهر در جریان رواست است، کلوئی و نیکی؛ مقایسهای که از سطح آغاز میشود و رفتهرفته عمق مییابد و در نهایت پایان غافلگیرکنندهی قصه را رقم میزند.
جریان قصه در اغلب سکانسها با منطق ذهنی مخاطب جور در میآید و این امر باورپذیری داستان را تقویت کرده است. یکی از مصادیق این سازگاری با منطق این است که اغلب از شخصیتهای قصه کاری سر میزند که با شخصیتپردازی ارائهشده منطبق است.
اگر سوژه جنایت را مترادف با علت قتل در نظر بگیریم، نویسنده و کارگردان بهخوبی توانستهاند در طول روایتگری خود ذهن مخاطب را برای رسیدن به پایانی غافلگیرکننده به بازی بگیرند.
در این متن تلاش شده تا داستان لو نرود و جذابیتهای رازآلود یک اثر جنایی آسیب نبیند.
بنابراین به همین مقدار تحسین بسنده کرده و شما رو به تماشای آن دعوت مینمایم.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤8👍4
شمارهی جدید #ترنسلیشیو ، مجلهی #فدراسیون_جهانی_مترجمان منتشر شد.
مقالات منتشر شده را در پیوند زیر بخوانید:
https://en.translatio.fit-ift.org/2025/06/30/
در این شماره، گزارشی از اختتامیه #جمان (جایزه مترجم ادبیات نوجوان ایران) و بزرگداشت استاد #رضی_هیرمندی منتشر شده است که پیوند آن تقدیم میشود:
https://en.translatio.fit-ift.org/2025/06/30/tiat-juman-literary-translation-prize/
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
مقالات منتشر شده را در پیوند زیر بخوانید:
https://en.translatio.fit-ift.org/2025/06/30/
در این شماره، گزارشی از اختتامیه #جمان (جایزه مترجم ادبیات نوجوان ایران) و بزرگداشت استاد #رضی_هیرمندی منتشر شده است که پیوند آن تقدیم میشود:
https://en.translatio.fit-ift.org/2025/06/30/tiat-juman-literary-translation-prize/
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤8
نقش خواست مردم در تداوم و پذیرش حکومت دینی
برای آنان که برقراری و حفظ حکومت دینی را حتی بدون خواست مردم اوجب واجبات میدانند:
امام حسن ع
بلاذری روایت کند: حجر بن عدی نخستین کس بود که در صلح امام حسن ع زبان به سرزنش گشود. پیش از آنکه از کوفه بیرون رود به امام گفت: ما از عدالت بیرون شده در ظلم وارد شدیم و حقی را که بر آن بودیم رها کرده، در باطل که ناسزایش میگفتیم درآمدیم، و فرومایگی به ما داده شد و ما به خواری راضی شدیم. در این رویارویی آنها چیزی میخواستند و ما چیزی. سرانجام آنان با آنچه دوست داشتند شادمان برگشتند و ما به آنچه نمیخواستیم مجبور شدیم.
امام به او فرمود: ای حجر! همه مردم آنچه را تو میخواهی نمیخواهند. من آنان را آزمودم. اگر آنان در همت و روشنبینی چون تو بودند من اقدام میکردم.
امام حسین ع
پس از آنکه حر، حسین ع را در کربلا متوقف کرد؛ عمر سعد قره بن قیس حنظلی را نزد امام فرستاد تا از دلیل خروجش از مکه بهسوی کوفه بپرسد. امام فرمود: "ای مرد، به مولایت بگو من به اینجا نیامدم مگر آنکه مردم شما به من نوشتندبا من پیمان میبندند و تنهایم نگذارده یاریم میکنند. اینک اگر نمیخواهند برمیگردم."
فرهنگ جامع سخنان امام حسین ع
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
برای آنان که برقراری و حفظ حکومت دینی را حتی بدون خواست مردم اوجب واجبات میدانند:
امام حسن ع
بلاذری روایت کند: حجر بن عدی نخستین کس بود که در صلح امام حسن ع زبان به سرزنش گشود. پیش از آنکه از کوفه بیرون رود به امام گفت: ما از عدالت بیرون شده در ظلم وارد شدیم و حقی را که بر آن بودیم رها کرده، در باطل که ناسزایش میگفتیم درآمدیم، و فرومایگی به ما داده شد و ما به خواری راضی شدیم. در این رویارویی آنها چیزی میخواستند و ما چیزی. سرانجام آنان با آنچه دوست داشتند شادمان برگشتند و ما به آنچه نمیخواستیم مجبور شدیم.
امام به او فرمود: ای حجر! همه مردم آنچه را تو میخواهی نمیخواهند. من آنان را آزمودم. اگر آنان در همت و روشنبینی چون تو بودند من اقدام میکردم.
امام حسین ع
پس از آنکه حر، حسین ع را در کربلا متوقف کرد؛ عمر سعد قره بن قیس حنظلی را نزد امام فرستاد تا از دلیل خروجش از مکه بهسوی کوفه بپرسد. امام فرمود: "ای مرد، به مولایت بگو من به اینجا نیامدم مگر آنکه مردم شما به من نوشتندبا من پیمان میبندند و تنهایم نگذارده یاریم میکنند. اینک اگر نمیخواهند برمیگردم."
فرهنگ جامع سخنان امام حسین ع
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤6🔥1
سروانتس و نبرد با فرم و محتوای زمانه
مارتین پوکنر در کتاب ارزشمندش، #جهان_مکتوب فصلی را به دنکیشوت و نقش آن در تحول ادبیات غرب اختصاص داده است. او معتقد است که #سروانتس با این اثر به نبرد با رمانسهای سلحشورانهی رویاپردازانهی آن عصر رفته است و در این مسیر گونهای بدیع از ادبیات با نام "رمان" را ابداع کرده است. پوکنر مینویسد:
پوکنر در ادامه به تبیین ویژگیهای رمانِ سروانتس و فرمول موفقیت او برای غلبه بر رمانس میپردازد. به تعبیر پوکنر:
🔴 رمانهای جدید مولفمحور و مبتنی بر اصالت و نوآوری بودند.
🔴 با بهرهگیری از ظرفیت نثر بهجای شعر، سایر اشکال نوشتاری را تنزل میدادند.
🔴 رماننویسان از فرآیندهای روانشناسانه و تکنیکهای ثبت عواطف و افکار به صورتی استفاده میکردند که در زندگی روزمره رخ میدادند.
🔴 رمانها کمتر از حماسهها به عرف و قواعد وابسته بودند.
از این روست که دنکیشوتِ سروانتس نه تنها با محتوای خود آیین و مرام متوهمانهی حماسهپروران را به چالش میکشد؛ بلکه در فرم نیز ابداعی را در ادبیات غرب رقم میزند که در گذر سالها همچنان محبوب است و پایدار.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
مارتین پوکنر در کتاب ارزشمندش، #جهان_مکتوب فصلی را به دنکیشوت و نقش آن در تحول ادبیات غرب اختصاص داده است. او معتقد است که #سروانتس با این اثر به نبرد با رمانسهای سلحشورانهی رویاپردازانهی آن عصر رفته است و در این مسیر گونهای بدیع از ادبیات با نام "رمان" را ابداع کرده است. پوکنر مینویسد:
"هیچ چیز بهتر از نبرد مشهور دن کیشوت با آسیابهای بادی نزاع رمانس و واقعیت را تصویر نکرده است. او آنها را هیولاهایی غولآسا انگاشت؛ پس نیزهاش را افراشت و به آنها حمله کرد. او به هیچوجه نمیتوانست پیروز شود و این را میدانست. اما ایمان او به وظیفه سلحشوریاش چنان قدرتمند بود که لحظهای درنگ نکرد. بازوهای غولِ بادی دن کیشوتِ محکوم به شکست را از اسب به زمین افکند. سروانتس با این اثر هشدار میداد که با خواندن نوع اشتباهی از ادبیات به خود آسیب خواهید رساند. سروانتس در رزم آرایی خود علیه رمانس در حال پاگذاشتن به قلمرویی ناشناخته بود. او به گونه متفاوتی از رمانس میپرداخت که به نامی تازه احتیاج داشت و از آنجا که نو بودن این اثر به روشنی آن را از اشکال پیشین ادبیات متمایز میکرد، مناسبترین نام برایش خود کلمه «نوبودن» بود: نؤولا. از آنجایی که نوولاها جدید بودند، میتوانستند هر کاری بکنند. تنها کاری که نمیتوانستند بکنند سازش با گونههای ادبی موجود همانند رمانسها بود. سروانتس با این ترفند جسورانه رمان مدرن را برای اروپایی که تازه وارد دوران مدرن شده بود ابداع کرد."
پوکنر در ادامه به تبیین ویژگیهای رمانِ سروانتس و فرمول موفقیت او برای غلبه بر رمانس میپردازد. به تعبیر پوکنر:
🔴 رمانهای جدید مولفمحور و مبتنی بر اصالت و نوآوری بودند.
🔴 با بهرهگیری از ظرفیت نثر بهجای شعر، سایر اشکال نوشتاری را تنزل میدادند.
🔴 رماننویسان از فرآیندهای روانشناسانه و تکنیکهای ثبت عواطف و افکار به صورتی استفاده میکردند که در زندگی روزمره رخ میدادند.
🔴 رمانها کمتر از حماسهها به عرف و قواعد وابسته بودند.
از این روست که دنکیشوتِ سروانتس نه تنها با محتوای خود آیین و مرام متوهمانهی حماسهپروران را به چالش میکشد؛ بلکه در فرم نیز ابداعی را در ادبیات غرب رقم میزند که در گذر سالها همچنان محبوب است و پایدار.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤5👍1🔥1
#فیلمنگاشت
#پیرپسر
افسون معنای دوم
نوشتن از #پیرپسر برای من دشوار است. ما مترجمها مفهومی داریم به نام افسون معنای اول. یعنی مترجم باید مراقبت کند که مسحور اولین معنایی نشود که از یک واژه به ذهنش میرسد. من در باره پیرپسر دچار افسون معنای دوم شدهام.
آثار ادبی کهنی که #اکتای_براهنی از آنها اقتباس کرده از قبیل برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ادیپ شهریار و غیره پیامی سیاسی را بهعنوان هدف اول دنبال نمیکردند. اما در طول تماشای این فیلم نمیتوانستم ذهن خود را از گریز و گذر و به عرصه سیاسی و اجتماعیِ روز باز دارم.
پدری که مثل بختک روی آرزوها و آینده پسرانش خیمه زده و زالووار خون امید فردایشان را میمکد.
پدری که خانهای کهن با معماری اصیل را به زورِ سالوس و تدلیس تصرف کرده و حالا آن را به خرابهای متعفن بدل کرده است.
پدری که با تحقیر، تخطئه، تخریب، تحمیق، تطمیع، زور و هنرهای رندانهی پلیدش سالها روان پسرانش را به بازی گرفته، بر آنها استیلا یافته و از آنها ضعیفبچگانی ساخته که نه تنها قدرت ایجاد تغییر در خود و شرایط خانه را ندارند، حتی توان اندیشیدن به فردایی رنگی و پرامید را ندارند. پسرانی که از ظلم و جور پدرِ نفرت انگیزشان به تنگ آمدهاند، اما زورشان تنها به نفرین و آرزوی مرگ برای او می رسد.
پدری که هروقت دلش میخواهد قانونی جدید وضع میکند و پسران ضعیف شدهاش را به تبعیت وا میدارد.
پدری که همه فرصتها و ثروتها را برای خود بر میدارد و هر از چندی برای پیشبرد اهدافش ذرهای سر کیسه را شل میکند و اعانهای جلوی پسرانش میاندازد!
پدری که از کشتن ابایی ندارد و وقتی ماران شیطانصفتِ شانههایش در خماری افیون دستوپا میزنند، خون جوان به آنها هدیه میدهد.
پدری که یک عمر بیگانه بودن پسر از صلب و خون خود را بر سر او کوفته و تحقیرش کرده است.
پدری که ...
شاید با خواندن آنچه نوشتم، حق بدهید که دچار افسون معنای دوم پیرپسر شوم!
اما فارغ از برداشتی که ذکر شد، فیلم براهنی یک اثر پرکشش از منظر قصه و جذاب از منظر نشانهشناسی و نشانهگذاری است.
براهنی در پیرپسر، جواب سوالات بیننده را با ظرافتی خاص در قاببندیهای خود جاگذاری کرده است.
در لحظهای که علی با بازی حامد بهداد چاقویی را از کشور برمیدارد و در جاکاردی میگذارد و در سکانسی از خشم به آن مینگرد، بیننده هنوز نمیداند این چاقو قرار است چه نقشی در راند پایانی فیلم ایفا کند.
غلام با بازی حسن پورشیرازی جانوری است مشمئزکننده. در سکانسهای پایانی که ابلیس نقاب غلامش را کنار میگذارد، درست در وسط قاب تصویر حاضر میشود و دو شاخ بر سرش ظاهر میشود که پیش از آن در بارِ دیوارکوب فقط دکور به حساب میآمد.
تابلوهای نقاشی روی دیوار بخشی از آیندهی قصه را در یک نما روایت میکنند.
دستهایی که زورشان به غلبه بر بایدها و نبایدهای حقنه شده نمیرسد، ناکامی را روایت میکنند.
و بسیاری دیگر از این نشانهها که برای پرهیز از لو دادن قصه فیلم از بیان آنها خودداری می کنم.
القصه، پیرپسر را باید عمیق دید.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
#پیرپسر
افسون معنای دوم
نوشتن از #پیرپسر برای من دشوار است. ما مترجمها مفهومی داریم به نام افسون معنای اول. یعنی مترجم باید مراقبت کند که مسحور اولین معنایی نشود که از یک واژه به ذهنش میرسد. من در باره پیرپسر دچار افسون معنای دوم شدهام.
آثار ادبی کهنی که #اکتای_براهنی از آنها اقتباس کرده از قبیل برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ادیپ شهریار و غیره پیامی سیاسی را بهعنوان هدف اول دنبال نمیکردند. اما در طول تماشای این فیلم نمیتوانستم ذهن خود را از گریز و گذر و به عرصه سیاسی و اجتماعیِ روز باز دارم.
پدری که مثل بختک روی آرزوها و آینده پسرانش خیمه زده و زالووار خون امید فردایشان را میمکد.
پدری که خانهای کهن با معماری اصیل را به زورِ سالوس و تدلیس تصرف کرده و حالا آن را به خرابهای متعفن بدل کرده است.
پدری که با تحقیر، تخطئه، تخریب، تحمیق، تطمیع، زور و هنرهای رندانهی پلیدش سالها روان پسرانش را به بازی گرفته، بر آنها استیلا یافته و از آنها ضعیفبچگانی ساخته که نه تنها قدرت ایجاد تغییر در خود و شرایط خانه را ندارند، حتی توان اندیشیدن به فردایی رنگی و پرامید را ندارند. پسرانی که از ظلم و جور پدرِ نفرت انگیزشان به تنگ آمدهاند، اما زورشان تنها به نفرین و آرزوی مرگ برای او می رسد.
پدری که هروقت دلش میخواهد قانونی جدید وضع میکند و پسران ضعیف شدهاش را به تبعیت وا میدارد.
پدری که همه فرصتها و ثروتها را برای خود بر میدارد و هر از چندی برای پیشبرد اهدافش ذرهای سر کیسه را شل میکند و اعانهای جلوی پسرانش میاندازد!
پدری که از کشتن ابایی ندارد و وقتی ماران شیطانصفتِ شانههایش در خماری افیون دستوپا میزنند، خون جوان به آنها هدیه میدهد.
پدری که یک عمر بیگانه بودن پسر از صلب و خون خود را بر سر او کوفته و تحقیرش کرده است.
پدری که ...
شاید با خواندن آنچه نوشتم، حق بدهید که دچار افسون معنای دوم پیرپسر شوم!
اما فارغ از برداشتی که ذکر شد، فیلم براهنی یک اثر پرکشش از منظر قصه و جذاب از منظر نشانهشناسی و نشانهگذاری است.
براهنی در پیرپسر، جواب سوالات بیننده را با ظرافتی خاص در قاببندیهای خود جاگذاری کرده است.
در لحظهای که علی با بازی حامد بهداد چاقویی را از کشور برمیدارد و در جاکاردی میگذارد و در سکانسی از خشم به آن مینگرد، بیننده هنوز نمیداند این چاقو قرار است چه نقشی در راند پایانی فیلم ایفا کند.
غلام با بازی حسن پورشیرازی جانوری است مشمئزکننده. در سکانسهای پایانی که ابلیس نقاب غلامش را کنار میگذارد، درست در وسط قاب تصویر حاضر میشود و دو شاخ بر سرش ظاهر میشود که پیش از آن در بارِ دیوارکوب فقط دکور به حساب میآمد.
تابلوهای نقاشی روی دیوار بخشی از آیندهی قصه را در یک نما روایت میکنند.
دستهایی که زورشان به غلبه بر بایدها و نبایدهای حقنه شده نمیرسد، ناکامی را روایت میکنند.
و بسیاری دیگر از این نشانهها که برای پرهیز از لو دادن قصه فیلم از بیان آنها خودداری می کنم.
القصه، پیرپسر را باید عمیق دید.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤9👍3
#کوته_نگاشت
غل و زنجیر همدست شده بودند تا راه نفسِ فکرِ روشن و قلم آزاد را ببندند. هنوز از زنجیرهی گردپیچ بر نفس اندیشه خون میچکید و داغ انسانهای مختاری که پویندهی راه آگاهی بودند تازه بود.
همهچیز از یک سلام آغاز شد.
سلامی که صورت ستر و سکوت را خنج میزد.
و حالا بغض فریاد را بغل کرده بود و کینه چماق را.
آقای اخوان!
خوب شد نبودی که ببینی، گاهی همان به که سلامت را پاسخ نگویند!
آه از گرز کینه اسکندرهای موتورسوار که بر فرق آگاهی فرود میآمد و کارخانهی آدمسازی را به کارگاه آدمسوزی بدل میکرد.
اما آن روز از قلبِ گاهِ دانش هجده تیر به قلب تاریکی و رخوت شلیک شده بود؛ درست در زمانی که هشت از پی هفت آمده بود!
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
غل و زنجیر همدست شده بودند تا راه نفسِ فکرِ روشن و قلم آزاد را ببندند. هنوز از زنجیرهی گردپیچ بر نفس اندیشه خون میچکید و داغ انسانهای مختاری که پویندهی راه آگاهی بودند تازه بود.
همهچیز از یک سلام آغاز شد.
سلامی که صورت ستر و سکوت را خنج میزد.
و حالا بغض فریاد را بغل کرده بود و کینه چماق را.
آقای اخوان!
خوب شد نبودی که ببینی، گاهی همان به که سلامت را پاسخ نگویند!
آه از گرز کینه اسکندرهای موتورسوار که بر فرق آگاهی فرود میآمد و کارخانهی آدمسازی را به کارگاه آدمسوزی بدل میکرد.
اما آن روز از قلبِ گاهِ دانش هجده تیر به قلب تاریکی و رخوت شلیک شده بود؛ درست در زمانی که هشت از پی هفت آمده بود!
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤1