Telegram Web
سروانتس و نبرد با فرم و محتوای زمانه

مارتین پوکنر در کتاب ارزشمندش، #جهان_مکتوب فصلی را به دن‌کیشوت و نقش آن در تحول ادبیات غرب اختصاص داده است. او معتقد است که #سروانتس با این اثر به نبرد با رمانس‌های سلحشورانه‌ی رویاپردازانه‌ی آن عصر رفته است و در این مسیر گونه‌ای بدیع از ادبیات با نام "رمان" را ابداع کرده است. پوکنر می‌نویسد:

"هیچ چیز بهتر از نبرد مشهور دن کیشوت با آسیاب‌های بادی نزاع رمانس و واقعیت را تصویر نکرده است. او آنها را هیولاهایی غول‌آسا انگاشت؛ پس نیزه‌اش را افراشت و به آنها حمله کرد. او به هیچ‌وجه نمی‌توانست پیروز شود و این را می‌دانست. اما ایمان او به وظیفه سلحشوری‌اش چنان قدرتمند بود که لحظه‌ای درنگ نکرد. بازوهای غولِ بادی دن کیشوتِ محکوم به شکست را از اسب به زمین افکند. سروانتس با این اثر هشدار می‌داد که با خواندن نوع اشتباهی از ادبیات به خود آسیب خواهید رساند. سروانتس در رزم آرایی خود علیه رمانس در حال پاگذاشتن به قلمرویی ناشناخته بود. او به گونه متفاوتی از رمانس می‌پرداخت که به نامی تازه احتیاج داشت و از آنجا که نو بودن این اثر به روشنی آن را از اشکال پیشین ادبیات متمایز می‌کرد، مناسب‌ترین نام برایش خود کلمه «نوبودن» بود: نؤولا. از آنجایی که نوولاها جدید بودند، می‌توانستند هر کاری بکنند. تنها کاری که نمی‌توانستند بکنند سازش با گونه‌های ادبی موجود همانند رمانس‌ها بود. سروانتس با این ترفند جسورانه رمان مدرن را برای اروپایی که تازه وارد دوران مدرن شده بود ابداع کرد."

پوکنر در ادامه به تبیین ویژگی‌های رمانِ سروانتس و فرمول موفقیت او برای غلبه بر رمانس می‌پردازد. به تعبیر پوکنر:

🔴 رمان‌های جدید مولف‌محور و مبتنی بر اصالت و نوآوری بودند.

🔴 با بهره‌گیری از ظرفیت نثر به‌جای شعر، سایر اشکال نوشتاری را تنزل می‌دادند.

🔴 رمان‌نویسان از فرآیندهای روانشناسانه و تکنیک‌های ثبت عواطف و افکار به صورتی استفاده می‌کردند که در زندگی روزمره رخ می‌دادند.

🔴 رمان‌ها کمتر از حماسه‌ها به عرف و قواعد وابسته بودند.

از این روست که دن‌کیشوتِ سروانتس نه تنها با محتوای خود آیین و مرام متوهمانه‌ی حماسه‌پروران را به چالش می‌کشد؛ بلکه در فرم نیز ابداعی را در ادبیات غرب رقم می‌زند که در گذر سال‌ها همچنان محبوب است و پایدار.

https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
5👍1🔥1
#فیلمنگاشت
#پیرپسر

افسون معنای دوم


نوشتن از #پیرپسر برای من دشوار است. ما مترجم‌ها مفهومی داریم به نام افسون معنای اول. یعنی مترجم باید مراقبت کند که مسحور اولین معنایی نشود که از یک واژه به ذهنش می‌رسد. من در باره پیرپسر دچار افسون معنای دوم شده‌ام.
آثار ادبی کهنی که #اکتای_براهنی از آنها اقتباس کرده از قبیل برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ادیپ شهریار و غیره پیامی سیاسی را به‌عنوان هدف اول دنبال نمی‌کردند. اما در طول تماشای این فیلم نمی‌توانستم ذهن خود را از گریز و گذر و به عرصه سیاسی و اجتماعیِ روز باز دارم.

پدری که مثل بختک روی آرزوها و آینده پسرانش خیمه زده و زالووار خون امید فردایشان را می‌مکد.

پدری که خانه‌ای کهن با معماری اصیل را به زورِ سالوس و تدلیس تصرف کرده و حالا آن را به خرابه‌ای متعفن بدل کرده است.

پدری که با تحقیر، تخطئه، تخریب، تحمیق، تطمیع، زور و هنرهای رندانه‌ی پلیدش سال‌ها روان پسرانش را به بازی گرفته، بر آنها استیلا یافته و از آنها ضعیف‌بچگانی ساخته که نه تنها قدرت ایجاد تغییر در خود و شرایط خانه را ندارند، حتی توان اندیشیدن به فردایی رنگی و پرامید را ندارند. پسرانی که از ظلم و جور پدرِ نفرت انگیزشان به تنگ آمده‌اند، اما زورشان تنها به نفرین و آرزوی مرگ برای او می رسد.

پدری که هروقت دلش می‌خواهد قانونی جدید وضع می‌کند و پسران ضعیف شده‌اش را به تبعیت وا می‌دارد.

پدری که همه فرصت‌ها و ثروت‌ها را برای خود بر می‌دارد و هر از چندی برای پیش‌برد اهدافش ذره‌ای سر کیسه را شل می‌کند و اعانه‌ای جلوی پسرانش می‌اندازد!

پدری که از کشتن ابایی ندارد و وقتی ماران شیطان‌صفتِ شانه‌هایش در خماری افیون دست‌وپا می‌زنند، خون جوان به آن‌ها هدیه می‌دهد.

پدری که یک عمر بیگانه بودن پسر از صلب و خون خود را بر سر او کوفته و تحقیرش کرده است.

پدری که ...

شاید با خواندن آنچه نوشتم، حق بدهید که دچار افسون معنای دوم پیرپسر شوم!

اما فارغ از برداشتی که ذکر شد، فیلم براهنی یک اثر پرکشش از منظر قصه و جذاب از منظر نشانه‌شناسی و نشانه‌گذاری است.

براهنی در پیرپسر، جواب سوالات بیننده را با ظرافتی خاص در قاب‌بندی‌های خود جاگذاری کرده است.

در لحظه‌ای که علی با بازی حامد بهداد چاقویی را از کشور برمی‌دارد و در جاکاردی می‌گذارد و در سکانسی از خشم به آن می‌نگرد، بیننده هنوز نمی‌داند این چاقو قرار است چه نقشی در راند پایانی فیلم ایفا کند.

غلام با بازی حسن پورشیرازی جانوری است مشمئزکننده. در سکانس‌های پایانی که ابلیس نقاب غلامش را کنار می‌گذارد، درست در وسط قاب تصویر حاضر می‌شود و دو شاخ بر سرش ظاهر می‌شود که پیش از آن در بارِ دیوارکوب فقط دکور به حساب می‌آمد.

تابلوهای نقاشی روی دیوار بخشی از آینده‌ی قصه را در یک نما روایت می‌کنند.

دست‌هایی که زورشان به غلبه بر بایدها و نبایدهای حقنه شده نمی‌رسد، ناکامی را روایت می‌کنند.

و بسیاری دیگر از این نشانه‌ها که برای پرهیز از لو دادن قصه فیلم از بیان آن‌ها خودداری می کنم.

القصه، پیرپسر را باید عمیق دید.

https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
9👍2
2025/07/09 11:00:10
Back to Top
HTML Embed Code: