#فیلمنگاشت
#پیرپسر
افسون معنای دوم
نوشتن از #پیرپسر برای من دشوار است. ما مترجمها مفهومی داریم به نام افسون معنای اول. یعنی مترجم باید مراقبت کند که مسحور اولین معنایی نشود که از یک واژه به ذهنش میرسد. من در باره پیرپسر دچار افسون معنای دوم شدهام.
آثار ادبی کهنی که #اکتای_براهنی از آنها اقتباس کرده از قبیل برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ادیپ شهریار و غیره پیامی سیاسی را بهعنوان هدف اول دنبال نمیکردند. اما در طول تماشای این فیلم نمیتوانستم ذهن خود را از گریز و گذر و به عرصه سیاسی و اجتماعیِ روز باز دارم.
پدری که مثل بختک روی آرزوها و آینده پسرانش خیمه زده و زالووار خون امید فردایشان را میمکد.
پدری که خانهای کهن با معماری اصیل را به زورِ سالوس و تدلیس تصرف کرده و حالا آن را به خرابهای متعفن بدل کرده است.
پدری که با تحقیر، تخطئه، تخریب، تحمیق، تطمیع، زور و هنرهای رندانهی پلیدش سالها روان پسرانش را به بازی گرفته، بر آنها استیلا یافته و از آنها ضعیفبچگانی ساخته که نه تنها قدرت ایجاد تغییر در خود و شرایط خانه را ندارند، حتی توان اندیشیدن به فردایی رنگی و پرامید را ندارند. پسرانی که از ظلم و جور پدرِ نفرت انگیزشان به تنگ آمدهاند، اما زورشان تنها به نفرین و آرزوی مرگ برای او می رسد.
پدری که هروقت دلش میخواهد قانونی جدید وضع میکند و پسران ضعیف شدهاش را به تبعیت وا میدارد.
پدری که همه فرصتها و ثروتها را برای خود بر میدارد و هر از چندی برای پیشبرد اهدافش ذرهای سر کیسه را شل میکند و اعانهای جلوی پسرانش میاندازد!
پدری که از کشتن ابایی ندارد و وقتی ماران شیطانصفتِ شانههایش در خماری افیون دستوپا میزنند، خون جوان به آنها هدیه میدهد.
پدری که یک عمر بیگانه بودن پسر از صلب و خون خود را بر سر او کوفته و تحقیرش کرده است.
پدری که ...
شاید با خواندن آنچه نوشتم، حق بدهید که دچار افسون معنای دوم پیرپسر شوم!
اما فارغ از برداشتی که ذکر شد، فیلم براهنی یک اثر پرکشش از منظر قصه و جذاب از منظر نشانهشناسی و نشانهگذاری است.
براهنی در پیرپسر، جواب سوالات بیننده را با ظرافتی خاص در قاببندیهای خود جاگذاری کرده است.
در لحظهای که علی با بازی حامد بهداد چاقویی را از کشور برمیدارد و در جاکاردی میگذارد و در سکانسی از خشم به آن مینگرد، بیننده هنوز نمیداند این چاقو قرار است چه نقشی در راند پایانی فیلم ایفا کند.
غلام با بازی حسن پورشیرازی جانوری است مشمئزکننده. در سکانسهای پایانی که ابلیس نقاب غلامش را کنار میگذارد، درست در وسط قاب تصویر حاضر میشود و دو شاخ بر سرش ظاهر میشود که پیش از آن در بارِ دیوارکوب فقط دکور به حساب میآمد.
تابلوهای نقاشی روی دیوار بخشی از آیندهی قصه را در یک نما روایت میکنند.
دستهایی که زورشان به غلبه بر بایدها و نبایدهای حقنه شده نمیرسد، ناکامی را روایت میکنند.
و بسیاری دیگر از این نشانهها که برای پرهیز از لو دادن قصه فیلم از بیان آنها خودداری می کنم.
القصه، پیرپسر را باید عمیق دید.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
#پیرپسر
افسون معنای دوم
نوشتن از #پیرپسر برای من دشوار است. ما مترجمها مفهومی داریم به نام افسون معنای اول. یعنی مترجم باید مراقبت کند که مسحور اولین معنایی نشود که از یک واژه به ذهنش میرسد. من در باره پیرپسر دچار افسون معنای دوم شدهام.
آثار ادبی کهنی که #اکتای_براهنی از آنها اقتباس کرده از قبیل برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ادیپ شهریار و غیره پیامی سیاسی را بهعنوان هدف اول دنبال نمیکردند. اما در طول تماشای این فیلم نمیتوانستم ذهن خود را از گریز و گذر و به عرصه سیاسی و اجتماعیِ روز باز دارم.
پدری که مثل بختک روی آرزوها و آینده پسرانش خیمه زده و زالووار خون امید فردایشان را میمکد.
پدری که خانهای کهن با معماری اصیل را به زورِ سالوس و تدلیس تصرف کرده و حالا آن را به خرابهای متعفن بدل کرده است.
پدری که با تحقیر، تخطئه، تخریب، تحمیق، تطمیع، زور و هنرهای رندانهی پلیدش سالها روان پسرانش را به بازی گرفته، بر آنها استیلا یافته و از آنها ضعیفبچگانی ساخته که نه تنها قدرت ایجاد تغییر در خود و شرایط خانه را ندارند، حتی توان اندیشیدن به فردایی رنگی و پرامید را ندارند. پسرانی که از ظلم و جور پدرِ نفرت انگیزشان به تنگ آمدهاند، اما زورشان تنها به نفرین و آرزوی مرگ برای او می رسد.
پدری که هروقت دلش میخواهد قانونی جدید وضع میکند و پسران ضعیف شدهاش را به تبعیت وا میدارد.
پدری که همه فرصتها و ثروتها را برای خود بر میدارد و هر از چندی برای پیشبرد اهدافش ذرهای سر کیسه را شل میکند و اعانهای جلوی پسرانش میاندازد!
پدری که از کشتن ابایی ندارد و وقتی ماران شیطانصفتِ شانههایش در خماری افیون دستوپا میزنند، خون جوان به آنها هدیه میدهد.
پدری که یک عمر بیگانه بودن پسر از صلب و خون خود را بر سر او کوفته و تحقیرش کرده است.
پدری که ...
شاید با خواندن آنچه نوشتم، حق بدهید که دچار افسون معنای دوم پیرپسر شوم!
اما فارغ از برداشتی که ذکر شد، فیلم براهنی یک اثر پرکشش از منظر قصه و جذاب از منظر نشانهشناسی و نشانهگذاری است.
براهنی در پیرپسر، جواب سوالات بیننده را با ظرافتی خاص در قاببندیهای خود جاگذاری کرده است.
در لحظهای که علی با بازی حامد بهداد چاقویی را از کشور برمیدارد و در جاکاردی میگذارد و در سکانسی از خشم به آن مینگرد، بیننده هنوز نمیداند این چاقو قرار است چه نقشی در راند پایانی فیلم ایفا کند.
غلام با بازی حسن پورشیرازی جانوری است مشمئزکننده. در سکانسهای پایانی که ابلیس نقاب غلامش را کنار میگذارد، درست در وسط قاب تصویر حاضر میشود و دو شاخ بر سرش ظاهر میشود که پیش از آن در بارِ دیوارکوب فقط دکور به حساب میآمد.
تابلوهای نقاشی روی دیوار بخشی از آیندهی قصه را در یک نما روایت میکنند.
دستهایی که زورشان به غلبه بر بایدها و نبایدهای حقنه شده نمیرسد، ناکامی را روایت میکنند.
و بسیاری دیگر از این نشانهها که برای پرهیز از لو دادن قصه فیلم از بیان آنها خودداری می کنم.
القصه، پیرپسر را باید عمیق دید.
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤10👍3
#کوته_نگاشت
غل و زنجیر همدست شده بودند تا راه نفسِ فکرِ روشن و قلم آزاد را ببندند. هنوز از زنجیرهی گردپیچ بر نفس اندیشه خون میچکید و داغ انسانهای مختاری که پویندهی راه آگاهی بودند تازه بود.
همهچیز از یک سلام آغاز شد.
سلامی که صورت ستر و سکوت را خنج میزد.
و حالا بغض فریاد را بغل کرده بود و کینه چماق را.
آقای اخوان!
خوب شد نبودی که ببینی، گاهی همان به که سلامت را پاسخ نگویند!
آه از گرز کینه اسکندرهای موتورسوار که بر فرق آگاهی فرود میآمد و کارخانهی آدمسازی را به کارگاه آدمسوزی بدل میکرد.
اما آن روز از قلبِ گاهِ دانش هجده تیر به قلب تاریکی و رخوت شلیک شده بود؛ درست در زمانی که هشت از پی هفت آمده بود!
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
غل و زنجیر همدست شده بودند تا راه نفسِ فکرِ روشن و قلم آزاد را ببندند. هنوز از زنجیرهی گردپیچ بر نفس اندیشه خون میچکید و داغ انسانهای مختاری که پویندهی راه آگاهی بودند تازه بود.
همهچیز از یک سلام آغاز شد.
سلامی که صورت ستر و سکوت را خنج میزد.
و حالا بغض فریاد را بغل کرده بود و کینه چماق را.
آقای اخوان!
خوب شد نبودی که ببینی، گاهی همان به که سلامت را پاسخ نگویند!
آه از گرز کینه اسکندرهای موتورسوار که بر فرق آگاهی فرود میآمد و کارخانهی آدمسازی را به کارگاه آدمسوزی بدل میکرد.
اما آن روز از قلبِ گاهِ دانش هجده تیر به قلب تاریکی و رخوت شلیک شده بود؛ درست در زمانی که هشت از پی هفت آمده بود!
https://www.tgoop.com/arbabi_m_r
Telegram
محمدرضا اربابی
یادداشتها، نقدها، ایدهها و ...#محمدرضا_اربابی
❤7👍1