Telegram Web
آینده شغلی

بحث آيندهٔ شغلی همیشه برای من جذاب بوده و از زمانی که باید کنکور می‌دادم تا همین امروز، به علت‌ها و انگیزه‌های مختلف بهش فکر کرده‌ام.

چند وقت پیش هم بحث آیندهٔ رشته مترجمی دوباره این موضوع رو توی جمع‌مون پررنگ کرد.

علاوه بر این، به نظرم مجموعه درس‌های مسیر شغلی توی متمم، برای کامل‌تر شدن به یه زیرمجموعهٔ درست‌و‌حسابی با موضوع آینده شغلی نیاز داره.

امروز یه مقدمهٔ کوتاه برای این بحث نوشتم تا حالا بعداً منتشر بشه. گفتم این‌جا بذارمش:


معمولاً وقتی به مسیر شغلی خود فکر می‌کنیم و می‌خواهیم خودمان را در ده یا بیست سال بعد تصور کنیم، سوال‌هایی از این دست در ذهن‌مان شکل می‌گیرند: «آیا اصلاً شغل من در آینده وجود خواهد داشت؟» «آیا ممکن است روزی برسد که دیگران حتی عنوان شغلی‌ام را نشناسند؟» «آیا تخصص امروز من پنج یا ده سال بعد هم معنا دارد؟» «آیا در آینده کسی پیدا می‌شود که حاضر باشد برای آن‌چه من می‌دانم پولی پرداخت کند؟»

این‌ها سوال‌هایی نیست که برای اولین بار در نسل ما به ذهن انسان رسیده باشد. زمانی که دستگاه چاپ اختراع شد،‌ کسانی که شغل‌شان رونویسی از کتابها بود،‌ به این نوع سوالها فکر می‌کردند. در عصر انقلاب صنعتی هم، هم‌زمان با نصب انواع ماشین‌آلات در کارخانجات، کارگرها چنین سوالاتی در ذهن داشتند. زمانی هم که خودروها در خیابان‌ها راه افتادند، درشکه‌چی‌ها، تعمیرکاران کالسکه و نعل‌بندها به همین نوع سوال‌ها فکر می‌کردند.

جالب است که جواب‌هایی هم که به ذهن‌شان می‌رسید، یکسان نبود. در عین این‌که عده‌ای از آن رونویس‌ها خطاط شدند، بخشی از کارگرها تکنیسین شدند، گروهی از درشکه‌چی‌ها رانندگی یاد گرفتند و اغلب نعل‌بندها هم به صافکار و تعمیرکار تبدیل شدند، عدهٔ چشمگیری هم شغل خود را از دست دادند. و در بین این بیکارشده‌ها، کسانی پیدا شدند که روش‌های اعتراضی خشن را برگزیدند. کارگرانی که امروزه آن‌ها را به اسم لادایت می‌شناسیم، قطعات دستگاه‌ها را برمی‌داشتند و حتی گاهی دستگاه‌ها را به آتش می‌کشیدند. نسخه‌برداران در اعتراض به دستگاه چاپ تظاهرات می‌کردند. درشکه‌چی‌ها گاهی در خیابان ترافیک راه می‌انداختند و نعل‌بندها هم به محض این‌که چرخ‌های لاستیکی برای خودروها رواج یافت، فرصت ارزشمند پنجر کردن لاستیک‌ها را از دست ندادند.


بعداً که کامل بشه، لینکش رو این‌جا می‌ذارم.

آپدیت - فعلا این رو نوشتم:

آیندهٔ شغلی و شغل‌های آینده

Forwarded from حرفینو | پیام ناشناس
ممنونم ازت بخاطر این کانال خوبت🤍
هروقت میبینمش کلی انرژی خوب برات میفرستم لطفا نگهش دار..
از این پیام‌ها زیاد میاد تو بات و من حقیقتا خیلی خوشحال می‌شم وقتی نظراتتون و اینکه این کانال بهتون کمک کرده رو می‌خونم 🤍
Forwarded from حرفینو | پیام ناشناس
من دانشجوام ولی هنوز اینجام انقدر که خوب و مفیده
دمت گرم واقعا
Forwarded from Anarchonomy
فردا خیلی‌ها کنکور دارند، و به عنوان یک لوزر باید یک نصیحت جدی رو با رک‌ترین ادبیات بشون تقدیم کنم. چون برنده‌ها حرف‌های زیادی برای گفتن ندارن. بعضی چیزها رو فقط باید از لوزرها پرسید.

در تقریبا تمام دوران بچگی و نوجوانی، تحت فشار آینده بودیم. که میخوای چی بخونی، چه کاره بشی، با کی ازدواج کنی، کجا بری. هر مرحله ازین دوره بیست ساله رو سکویی کرده بودند برای قربانی شدن برای آینده‌. البته کار خاصی هم برای آینده انجام نمی‌دادیم، یا نمی‌تونستیم انجام بدیم. ولی فشارش وجود داشت، و بارها و بارها سرمون روی اون سکوها از بدن جدا شد. آینده یک بت اعظم بود که باید هی زیر پاش گردنت رو می‌دادی. در نهایت اینطور پیش رفت که گویی اون بیست سال جزیی از عمرمون نبوده، و فقط یک‌ دوره تست برای آینده بوده تا معلوم بشه بندگان لایقی برای این بت اعظم هستیم یا نه.
اما زندگی شما این نیست، و نباید این باشه.
همیشه دلم میخواست ماهیگیر باشم. از همین بیچارگان بندری که شغل‌شون رو دریاست. که به خاطر شرایطی که داره، معنیش انتخاب فقر بود. و با فیزیک جسمانی‌ای که داشتم قطعا به فاک می‌رفتم. ولی بهتر بود اونجوری به فاک برم.‌ در حالی که خانواده و اطرافیان می‌گفتند تو باید کامپیوتر بخونی، چون باهوشی! شاید اگه میخوندم الان در آمریکا برای اینتل کار می‌کردم، ولی اون زندگی من نمی‌بود. نمیگم پول مهم نیست. اتفاقا باید به شدت پول دربیارید. اما اول باید کنترل مغزتون رو به دست بگیرید، بعد پول دربیارید. مغز شما الان در اشغال دیگرانه‌.‌ اگه مغزتون رو یک کشور در نظر بگیریم، این کشور الان در اشغاله، و تا وقتی در اشغاله صحبت از لکه‌گیری آسفالت جاده‌ها و نصب روشنایی اتوبان‌ها موضوعیت نداره.‌
خانواده‌ها و اطرافیان اعتقادی به اینکه روزی هرکس دست خداست، ندارند. نه تنها اینها که مومنین شهری هستند، بلکه حتی نسل قبل که روستایی و عشایر بود هم نداشت.‌ چنان به روزی خدا اعتقاد داشتند که دخترشون رو به جای هجده سالگی در سیزده‌سالگی شوهر میدادند تا پنج سال زودتر از شر خرجش خلاص بشن! بی‌اعتقادی‌شون به روزی خدا رو پشت کلیشه از تو حرکت از خدا برکت، پنهان می‌کردند. لابد تحمیل سکس و بارداری به دختر چهارده ساله، «حرکت» لازم برای برکت خدا بوده! (این رو از من داشته باشید که چیزی چرت‌تر و پوک‌تر از مذهب خاورمیانه‌ای روستایی نبوده و نیست و بعیده دیگه بوجود بیاد.‌و شاید برای همین یک نسل تماما استالین‌‌پرست تربیت کردند).
اون‌ها زندگی شما رو به شکل بازی کامپیوتری می‌بینند، که طراحی شده برای کسب حداکثر خروجی مالی، چون نمیشه روی خدا حساب کرد. و هیچوقت و هیچوقت نمی‌پذیرند که در راهنمایی شما اشتباه کرده‌اند، و اگه به نقطه مطلوب نرسید، قطعا به این دلیله که دسته خوبه به اونا نیفتاده بوده. نقطه مطلوبی که معلوم نیست چیست و کجاست.‌ اگه برق بخونید میگن باید مکانیک می‌خوندی. اگه مکانیک می‌خوندید میگن باید برق میخوندی. اگه موفق بشید مهاجرت کنید به آلمان، میگن باید می‌رفتی سوئد. اگه برید سوئد میگن باید میرفتی آمریکا. اگه برید آمریکا میگن باید می‌رفتی کالیفرنیا. اگه برید کالیفرنیا میگن باید می‌رفتی تگزاس. هیچ شوت کات‌داری نمی‌تونید بزنید که بره تو گل. چون جای تیر دروازه رو عوض می‌کنند، و انقدر جابجاش می‌کنند تا نشه نتیجه گرفت که اشتباه ازونا بوده.
زندگی شما نباید ویدئو گیم خانوادتون باشه، که به مراحل مختلف تقسیمش کنند، و شما رو بفرستند دنبال رد کردن غول‌های مختلف، به این امید که اون گوشه بالای صفحه چندتا سکه براشون اضافه بشه! شما نباید لیستی از مراحل رو تیک بزنید. که این رو بخون، فلان جا بخون. فلان جا کار کن. با فلان تیپ آدم ازدواج کن. به فلان جا برو. فلان جا خونه بخر. فلان مسافرت رو برو. خرج فلان چیز رو بده. به جای این تیک زدن‌ها، باید ابعاد زندگی‌تون رو بیشتر کنید. کسی که یه مدت در افغانستان برای سازمان ملل کار کرده، و بعد رفته سوریه جنگیده، و حالا اومده تو عمان مشاور پروژه‌های ساختمانی شده، بیشتر از این تیک‌زننده‌ها که تحت هدایت خانواده گیمرشون هستند زندگی کرده. این آدم هیچوقت با خودش نمیگه عمرم رو برای ترجمه واسه وحوش پشتون تلف کردم، یا تو سوریه بیخود چند سال از جوونیمو هدر دادم. چون همه‌ این‌ها جزء زندگیش بوده. اما اونی که خودش رو در یک تورنمنت قرار داده، اگه یه بازی رو ببازه، همه بردهای قبلیش رو بر باد رفته می‌بینه. شما در تورنمنت موفقیت نیستید. چون چنین چیزی وجود نداره و حاصل یک وهم اجتماعیه.

ادامه 🔽
Forwarded from Anarchonomy
شاید خنده‌دار به نظر بیاد ولی اینترکورس در سکس حالت نمادین داره. تا چیزی در چیزی فرو نره، هیچ زایشی رخ نخواهد داد. باید هر بُعد جدید زندگی‌تون رو بزایید، و برای این کار لازمه در چیزهایی که براتون آشنا نیست فرو برید. که ممکنه به فاک برید، و ممکنه نرید. مهم خود پروسه‌ست، نه کارنامه. چون کارنامه‌ای وجود نداره. هیچ نمره‌ای و معدلی وجود نداره. ممکنه انتخاب بعضی چیزها برای فرو رفتن توش شما رو احمق جلوه بده. اما اگه به این اهمیت میدید که از نگاه دیگران اسگل به نظر برسید، از بین خواهید رفت! این رو می‌تونم گارانتی مادام‌العمر کنم. بدون کوچکترین شانسی از بین خواهید رفت.

اگه فرصت حیات‌تون رو یک برگه کاغذ در نظر بگیرید، تورنمنتی‌ها با مسن‌تر شدن و «موفق»شدن برگه‌های دیگه‌ای به کاغذشون منگنه می‌کنند. درس‌ خوندن‌شون یک پیوسته. بچه‌دار شدن‌شون یک پیوسته. حتی ثبت اختراعات‌شون هم یک پیوسته. و شاید پوشه کلفتی هم دست و پا کنند، اما نهایتا میره تو زونکن و آرشیو میشه. بدون اینکه اهمیت داشته باشه اصلا زنده بودند یا نبودند.‌
شما باید با همون تک‌برگ‌تون اوریگامی بسازید. که یعنی باید خیلی جاها تا بخوره. خیلی‌ جاها چندلایه بشه. خیلی جاها مخفی بشه. و عیب نداره اگه یه جاهایی چروک و مچاله بشه. چون یک شکل درمیاد که شکل مختص شماست. شما باید یک شکل بسازید. نه یک پرونده.

اگه فردا کنکور دارید، فقط فردا به کنکور فکر کنید. بعد ازون شروع کنید به ساختن شکل‌تون. و این افسانه که وقت زیادی دارید رو از ذهن‌تون بیرون کنید.
والا قصد آجر کردن نون این منبری‌های انگیزشی رو ندارم. اینایی که از کیلو کیلو آدرنالین تو خون شما آزاد کردن و احساس بی‌ارزشی و عقب‌موندگی‌ القا کردن پول در میارنو میگم. و هنوزم معتقدم که باید ماجراجویانه تمام ابعاد این زندگی رو پیش برد و هر سوراخ سمبه‌ای رو انگول کرد. فقط در راستای ستایش معمولی بودن باید بگم معمولی بودن الزاما به معنی کارمند اداره بیمه شعبه خاوران نیست که با کت شلوار نقره‌ای براق هر روز کارش رو هشت صبح شروع میکنه تا دو بعد از ظهر. معمولی بودنه از نگاه امروز من یعنی تو دنیای خودت زندگی کنی و خواسته‌هات رو درونی کنی. دیگه اهمیتی نداره کجای نمودار گاوسی. تو اون دنیای مفرد و یگانه خودت برای خودت بهترین خودت رو ارائه بده. یه زمانی این به معنای اینه که برای سه سال روزی پونزده ساعت کار کنی خب بکن. یه زمانی معنای اینو میده که یه زمانی علی رغم اینکه همه چی خوبه و تو رونقه تو همه جیزو بیخیال شی بری مسافرت یا بشینی نقاشی بکشی رو بوم یا شبا ساز بزنی. معناش رو تو تعیین میکنی. نه اینکه جامعه چی میگه. نه اینکه نرمال چیه. نه اینکه الان چطوری به نظر میرسم. نه اینکه چطور قضاوت میشم. همه اینارو میریزی دور. ستایش معمولی بودن ستایش درونی کردن معیارها و ارزش‌هاست. ستایش خود بودنه. به هر حال رندوم هر آدمی رو تو خیابون برداری با هر شاخصی اندازه‌گیریش کنی تو اون شاخص تو یه دهکی از جامعه قرار میگیره بلاخره. تو رقابت بودن و مقایسه کردن نمیذاره زندگی کنی.

@benevisamkebekhooni
👕 انتخاب مسیر شغلی به کمک ابزار Career Dreamer

💫کریر دریمر (Career Dreamer) یک ابزار آنلاین است که توسط گوگل ارائه شده و با هدف کمک به افراد برای کشف استعدادها و علاقه‌های شغلی‌شان طراحی شده است. این ابزار به شما این امکان را می‌دهد که خودتان را بهتر بشناسید و تصمیمات شغلی آگاهانه‌تری بگیرید...

توضیحات بیشتر ⬇️
https://gamasgamas.com/?p=11494

ابزارهای بیشتر ⬇️
😊 www.tgoop.com/gamasgamas_com
یه نکته ظریف بهتون بگم:))
به حرف کسایی که بالای ۲۵ ۳۰ سال دارن و تنها منبع درآمد و بیشتر از ۸۰ درصد کارشون کنکوره، برای مشاوره خواستن، حداقل درباره انتخاب رشته اعتماد نکنید.
آدم یک موفقیت تو زندگیش رو نمی‌تونه تا آخر عمر بچسبه بهش و چیز دیگه کسب نکنه با افزایش سن.
اینها خودشون لوزر حساب می‌شن. آدم از کسی که می‌خواد شبیهش بشه بهتره توصیه و نصیحت بگیره.
یه سری شغل هستن که پرستیژ ندارن دقیقا به‌خاطر آسون بودن، در دسترس بودن و اسکیل‌ست خاصی رو نخواستن.
حتی اگر هم خوب پول دربیارن.
مثلا املاکی‌ها، نمایشگاه‌دارهای ماشین و کارهای مشابه. حتی اگر واقعا هم پولدار باشن مردم خیلی احترامی براشون قائل نیستن چون دیفالت فکر می‌کنن که اینا زحمتی نمی‌کشن.
مشاوره کنکور هم دقیقا همین داره می‌شه:)
هر کسی صرفا با کسب رتبه و یه سریا همون رتبه رو هم حتی ندارن ولی مشاور می‌شن و پول درمیارن.
به نظر من کسی که از ۲۵ ۳۰ سالگی به بعد نتونه منبع درآمد درستی برای خودش ایجاد کنه، حق نصیحت به یه آدم ۱۷ ۱۸ ساله رو نداره.
2025/03/12 15:41:55
Back to Top
HTML Embed Code: