Telegram Web
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هرچه آفاق بجویند کران تا به کران

می‌روم تا که به صاحب‌نظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته‌نظران

دل چون آینه اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بی‌خبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده‌سران

گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود

لاله‌رویا تو ببخشای به خونین‌جگران

ره بیدادگران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربه‌دری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران


#شهریار
@asru1
دوست دارم
در اين شب دلپذير
عطر تو
چراغ بينایی من شود
و محبوبه شب راهش را گم كند.
دوست دارم
شب لرزان از حضورت
پايش بلغزد
در چاله‌ای از صدف كه ماهش می‌خوانند
و خنده آفتاب دريا را روشن كند.
اما نه آفتاب است و نه ماه
عصرگاهی غمگين است
و من اين همه را جمع كرده‌ام
چون دلتنگ توام....

#شمس_لنگرودی
@asru1
من هم مثل عده‌ای از آدميانِ همين کوچه هنوز
از کج و پيچ کردنِ کلماتِ عادیِ آسمان بَدَم می‌آيد.
بی‌راهه چرا؟
تمام اين سالها
حرام از يک شبِ دُرُست
حرام از يک روز خوش
حرام از يک ... از خوابِ يک لحظه، يک لبخند!

بی‌انصاف، زندگی
هی همين معنی ارزانِ از ما گرفته‌ی مجبور
تو که ما را کُشتی!

حالا که چمدانم را اين همه سنگين و بی‌کليد بسته‌ام
تازه می‌پرسی کجا، چرا، از چه سبب ...!؟
يعنی تو داستانِ دلبستگی‌های مرا
به همين چيزهای معمولی ندانسته‌ای، نمی‌دانی؟
لااقل يک بفرمایِ ساده، يک سکوت!

انگار زود است هنوز هوای سَفَر
کوکِ بُريده‌ی باد و عطسه‌ی بی‌هنگام حباب هم
همين را می‌گويند.

دلم به جا نيست
پايم به راه نمی‌آيد
هنوز چيزهای بسياری هست
که دوستشان می‌دارم.

من بعد از هزار سالِ تمام
باز مُرده‌ام به خانه برخواهد گشت، برمی‌گردم
نمی‌گذارم شب‌های ساکتِ پاييزی
تو از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی ... بابا!
هر کجا که باشم
باز کَفَن بر شانه از فرصتِ مرگ می‌گذرم، می‌آيم
مشق‌های عقب‌مانده‌ی هُدا را می‌نويسم
پتوی چهارخانه‌ی خودم را
تا زيرِ چانه‌ات بالا می‌کشم، می‌بويَمَت
و بعد ... يک طوری پرده را کنار می‌کشم
که باد از شمارش مُردگانِ بی‌گورش
نفهمد که يکی کَم دارد!


#سیدعلی_صالحی
@asru1
چشمت غرور ایل مرا خدشه دار کرد

این ماجرا ز سرمه به باروت می کشد

#امیرعباس_سوری

@asru1
‏يسرقون رغيفك ..
ثم يعطونك منه كِسرة ..
ثم يأمرونك أن تشكرهم على كرمهم ..
يالوقاحتهم !

****
نانت را می‌دزدند
سپس تکه ای به تو می‌دهند
آنگاه امر می‌کنند که برای این سخاوتشان از آن ها تشکر کنی ،
امان از این وقاحتشان....!

#غسان_کنفانی
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asru1
چه ترس تیغ تو خوردن؟ گلایه ام این ست:

که نیمه کاره رها کرده کار کشتن را ...

#سجاد_شهیدی
@asru1
رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ها قیاسی نیست

خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست

به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

#فاضل_نظری
@asru1
شفتاك شُعْلتان
ولكنهما من ماء
كما تعلمين لا يمكن اطفاء الماء
يمكن امتصاصه فقط..
***

لبهایت شعله اند
ولی از آب
و می‌دانی که آب را
نمی‌توان خاموش کرد
فقط می‌توان مکید...!


#عباس_حسین
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asru1
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

#شهریار
@asru1
می رسد یک‌ روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تختی با رقیبان می نشینی در بهشت

تا خدا بهتر بسوزاند مرا، خواهد گذاشت
یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت

صاحب عشق زمینی را به دوزخ می برند
جا ندارد عشق های این چنینی در بهشت

گیرم از روی کرم؛ گاهی خدا دعوت کند
دوزخی ها را برای شب نشینی در بهشت

با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ
می روی دوزخ مرا وقتی ببینی در بهشت

من اگر جای خدا بودم برای ظالمین
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشت

#كاظم_بهمنی

@asru1
در دیده ام مخواب
که گوری است جایِ چشم
در آن نگاه های مرا
خاک کرده اند

#نصرت_رحمانی
@asru1
دلم به دنبال روستای گم شده ای ست
طویله ای که به آرامش پِهِن باشد!!

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
"پشت این دیوار
درخت پرتقال کاشته اند
جریب در جریب "
این را پرنده ایی که نوک نارنجی داشت
گفت
دست به دیوار که میکشم
دهانم ترش و شیرین میشود.
درخت پرتقال برای اشیانه کردن
شلوغ است
و چوب هیچ تخت خوابی نمیشود .

درخت پرتقال برای تماشا کردن است
به وقت باریدن باران


#تارا_محمدصالحی

@asru1
🍂کانال شعر و غزل امروز
با منتخبی از شعرهای زیبا

https://www.tgoop.com/asru1
تو! عاشق تر از این هم می توانی باشی آهو چشم..!

اگر چـــه برده از من دل اشارت هـای ابرو..! ، چشم..!

بدون آن کــــه سرمه ، طــــرح نقشــــی دیگـــــر اندازد

دو شطّ ملتهب! ، حسّی از آتش! ، ماه! ، پارو! ، چشم..!

به جــز این وصفــــی از او در تب شعرم نمی گنجد:

تلاطم مو! ، غزاله پا! ، عسل گونه! ، هیاهو چشم..!

مسیر قاصدک ها را به چشم اش بسته اند انگار

قنـــاری در قفس انداخته این بار تیهــــو چشم..!

اگــــر آن تـــــرک شیرازی نخواهد مهـــربان گردد

بخارا را نمی بخشم بر او ، - هر چند هندو چشم..! –

بگــــو قدری بشوراند بــــــه ابــــــرم شطّ نابش را

بخند! ، هر چند در ظاهر بر این تقدیر ، اخمو چشم!

بریـــــز از آسمــــــانت بـــــــر فلات خستگــــــی هایــــــم

خدا! ، سقراط! ، من! ، آیینه! ، ساحل! ، نوشدارو! ، چشم..!

خداحافـــــــــظ تمــــام خاطــــــــرات بـــــــــی سرانجــــــــامم

که زنبور جدایی...! ، نیش..! ، جاده..! ، زهر..! ، کندو..! ، چشم..!

پس از این از خدا هـــم این نگاه خسته می گیرد

تمام شهر می خواند مرا من بعد ، ترسو چشم..!

دوبــــاره می چکد از سقف شعـــــرم ابـــــــر رویایت

تو! عاشق تر از این هم می توانی باشی آهو چشم..!؟

#سالار_عبدی

@asru1
شعر و غزل امروز🍂
از چشــم هام، آدم دلتنگ می بَرَند

با جرثقیل از دل من سنگ می برند

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
@asru1

ای چشمِ تو دشتی پر آهوی رميده
انگار که طوفان غزل، در تو وزيده

درياچه‌ی موسيقی امواج رهايی
با قافيه‌ی دسته‌ی قوهای پريده

اينقدْر که شيرينی و آنقدْر که زيبا
ده قرنْ دری گفتن، انگشت گزيده

هم خواجه کنار آمده با زهد، پس از تو
هم شيخ اجل، دست از معشوق کشيده

صندوقچه‌ی مبهم اسرار عروضی
«المعجم»ازاين دست که داری نشنيده

انگار«خراسانی»و«هندی»و«عراقی»
رودند و تو دريای به وصلش نرسيده

با مثنوی، آرام مگر شعر بگيرد
تا فقر قوافی، نفسش را نبريده...

مفعول و مفاعيل و دل بی سروسامان
مستفعل و مستفعل و اين شعر پريشان

بانوی مرا از غزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطرِ پراکنده که هستی؟

از«رابعه»آيا متولد شده ای يا
با چنگ، تورا«رودکی»آورده به دنيا؟

درباری «محمود»ی يا ساکن«يمگان»
در باده‌ی مستانی يا جامه‌ی عرفان؟

اسطوره‌ی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد منِ مثنوی»از وصف تو معذور

ای شعرتر از شعرتر از شعرتر از شعر
من، باخبر از عشق شدم بی خبر از شعر

دست تو در اين شهر بر اين خاک نشاندم
تا قونيه تا بلخ چرا ريشه دواندم؟

آرام غزل، مثنوی شور و جنون شد
اين شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد

برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لاحول ولا قوة الا بتغزّل

***

بانوی تر و تازه تر از سيب رسيده
بانوی تو را دست من از شاخه نچيده

بايد که ببخشيد پريشان شده بودم
تقصير خودم نيست هوای تو وزيده

آشوب غزل هيچ که خورشيد هم امروز
در شرق فرو رفته و از غرب دميده

اين قصه‌ی من بود که خواندم که شنيدی
«افسانه‌ی مجنونِ به ليلی نرسيده»

 
 #مهدی_فرجی
@asru1
یه خط شعر 🌸
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیله‌ای پیچیده از غم‌هایِ عالم بر تنم

#فاضل_نظری
@asru1
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد

در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد

چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد


#مهدی_سهیلی
@asru1
@asru1

کج کرده‌ام به سمت تو خود را، تا راه مستقیم بگیرم
کرمم گرفته یار که کو؟ کو؟ تا حس یاکریم بگیرم!

من خواب‌های پست‌مدرنم بر جعد گیسوان پریشان
پر کن پیاله‌های هوس را تا وامی از قدیم بگیرم

عشق است و عشق، حرف سیاسی‌ست! حتی سقوط، کار حماسی‌ست
شاید مرا رژیم بگیرد، شاید که من رژیم بگیرم!

دیوانه‌ام کنار تو در عکس، مثل دو قلبِ عاشقِ برعکس!
آن بچه‌ام که درس نخوانده، شاید که ۵.۵ (پنج و نیم) بگیرم

آغوش تو اگر که گناه است، ای کاش در گناه شوم غرق
عاشق شدن اگر که مریضی‌ست، بیماری وخیم بگیرم

بو می‌کشم که عطر تنت را، تا شوق وحشی بدنت را
تا بوی خوب پیرهنت را از گردش نسیم بگیرم

این عشق، رودخانه‌ی خون است! دارم بزن! که عشق، جنون است
از موی تو طناب ببافم یا چند متر سیم بگیرم؟!

زیباست این جنونِ خودآزار، زشت است هرچه آن‌ور دیوار
باید برای پنجره‌هامان یک پرده‌ی ضخیم بگیرم

حق منی و مال من، اما جوری نگاه می‌کند این شهر
انگار که عروسک خود را از بچه‌ی یتیم بگیرم!


یک روستای گمشده کافی‌ست یا یک جزیره مال من و تو
تا آنچه حق ماست بخواهم، تا آنچه خواستیم بگیرم!

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
2024/11/05 02:29:44
Back to Top
HTML Embed Code: