اسطوره شناسی تطبیقی فرهنگ هند و اروپایی بر اساس نظریه ژرژ دومزیل – انسانشناسی و فرهنگ
https://anthropologyandculture.com/%d8%a7%d8%b3%d8%b7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%aa%d8%b7%d8%a8%db%8c%d9%82%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d9%87%d9%86%d8%af-%d9%88-%d8%a7%d8%b1%d9%88%d9%be%d8%a7%db%8c/
https://anthropologyandculture.com/%d8%a7%d8%b3%d8%b7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%aa%d8%b7%d8%a8%db%8c%d9%82%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d9%87%d9%86%d8%af-%d9%88-%d8%a7%d8%b1%d9%88%d9%be%d8%a7%db%8c/
انسانشناسی و فرهنگ
اسطوره شناسی تطبیقی فرهنگ هند و اروپایی بر اساس نظریه ژرژ دومزیل
فرهنگ هند و اروپایی(1) اگرچه فرهنگ هند و اروپایی در اصل یک مفهوم زبانشناسی است، معهذا روشن است که با فرض وجود زبان هند و اروپایی، وجود گروه همگونی از سخنگویان به این زبان با ویژگی مشترک فرهنگی مفروض می گردد. زبان هند و اروپایی به جهت دلایل جغرافیایی
بنونیست و دومزیل – انسانشناسی و فرهنگ
https://anthropologyandculture.com/%d8%a8%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d9%88%d9%85%d8%b2%db%8c%d9%84/
https://anthropologyandculture.com/%d8%a8%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d9%88%d9%85%d8%b2%db%8c%d9%84/
انسانشناسی و فرهنگ
بنونیست و دومزیل
س. لیتلتون ترجمه ی بهار مختاریانهرچند نمی توان بنونیست را، به واقع، "هوادار" دو مزیل (G. Dumézil) نامید – زیرا در مواردی از کار او انتقاد کرده است- اما از نخستین پشتیبانان دومزیل به حساب می آید. باید به یاد داشت که بنونیست (E. Benveniste)(1932) نخستی
استیگ ویکاندر و ژرژ دومزیل ( بنیادهای اسطوره ای شاهنامه) – انسانشناسی و فرهنگ
https://anthropologyandculture.com/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%db%8c%da%af-%d9%88%db%8c%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%b1-%d9%88-%da%98%d8%b1%da%98-%d8%af%d9%88%d9%85%d8%b2%db%8c%d9%84-%d8%a8%d9%86%db%8c%d8%a7%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3/
https://anthropologyandculture.com/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%db%8c%da%af-%d9%88%db%8c%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%b1-%d9%88-%da%98%d8%b1%da%98-%d8%af%d9%88%d9%85%d8%b2%db%8c%d9%84-%d8%a8%d9%86%db%8c%d8%a7%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3/
انسانشناسی و فرهنگ
استیگ ویکاندر و ژرژ دومزیل ( بنیادهای اسطوره ای شاهنامه)
اسکات لیتلتون ترجمه ی بهار مختاریاناستیگ ویکاندر (Stig Wikander)، اسطوره شناس سوئدی، اولین و قدیمی ترین هوادار دومزیل بود. همکاری ویکاندر در 1938 با انتشار Der arische Männerbund "انجمن مردان آریایی" آغاز شد. در این تک نگاری که جایگاهی بحق به عنوان ی
Nazarieh-va-Ravesh.pdf
467 KB
چیدمان آیکونولوژی: نظریه و روش در تحلیل و تفسیر تصویر؛ در گفتگویی با دکتر بهار مختاریان
[پ.ن: شیفونایا درست است، نه شیفوناجا که غلط چاپی است.]
[پ.ن: شیفونایا درست است، نه شیفوناجا که غلط چاپی است.]
استراوس-بررسی ساختاری اسطوره.pdf
317.4 KB
بررسی ساختاری اسطوره
کلود لوی استراوس
ترجمهی بهار مختاربان، فضل الله پاکزاد
کلود لوی استراوس
ترجمهی بهار مختاربان، فضل الله پاکزاد
اسطوره چیست؟
بخش پنجم
لوی- استروس هر اسطوره را سرنخی میداند برای فهمِ اسطورههای دیگر. از این رو معنای یک اسطوره از اسطورههای دیگر بهدست میآید و نه از یک اسطوره به تنهایی. او برای هر اسطوره نیت یا هدفمندی قائل است که به جهتِ نبودِ بافت، از طریق متون باید به آن رسید. به نظر او در هر اسطوره، ساختارِ تقابل/تضادهای دو گانهای نهفته است و منطقِ اسطوره یا ذهنِ انسان اینگونه است که میکوشد از شدتِ این تضادها یا تقابلها با کمکِ میانجیهایی بکاهد. متنی که اسطوره را نمودار میسازد با خودِ اسطوره یکی نیست. معنا یا نیّتِ اسطوره را باید از طریقِ روایتهای مشابهِ بسیار بیرون کشید.
او در مقالهی تکنگارانهی "بررسیِ ساختاریِ اسطوره" که سراغ یک الگوی تاریخیِ روایتِ ادیپ رفته است، روش خود را توضیح میدهد. او در این مقاله، نخست میتمهای روایتهای مرتبط را نظم میدهد و در چهار دسته یا ستونِ عمودی دستهبندی میکند. سپس زنجیرهی رواییِ اسطوره را در سطحِ افقی از طریق شباهتهای ساختاری و روابطِ متقابل تحلیل میکند. افقی که به ریسمانِ درزمانیِ اسطورهی ادیپ متصل است و حتی ریشهشناسیِ نامها را در برمیگیرد. روابط متقابلِ چهار ستونی که لوی- استروس از اسطورهی ادیپ ارائه می دهد، شامل: ستونِ اول؛ دربردارندهی رویدادهایی که ارتباطِ آنها در پُربها دادن به روابطِ خویشاوندی است؛ ستونِ دوم در تقابل با ستونِ اول، پیشامدهایی است که کم بهادادن به روابطِ خویشاوندی را نمایش میدهد. ستونِ سوم نیز در تقابل با ستون چهارم، رهاییِ انسان از خاستگاهِ فرضیِ جهانِ زیرزمینی ( اصلِ گیاهی) و ستونِ چهارم که تاکید بر این منشا و خاستگاه است.
او همین تشابهات را در اسطورههای سرخپوستان پی میگیرد و میکوشد به ساختارِ مشترک پسِ پشتِ این روایتها برسد.
لوی- استروس چهار جنبه در اسطورهها شناسایی میکند: ۱- جغرافیایی، ۲- فنی- اقتصادی، ۳- اجتماعی، ۴- کیهانشناختی. به نظرِ او دو جنبهی اول و دوم براساسِ واقعیتِ عینی و تجربهی زیستی انسان است. جنبهی کیهانشناختیِ اسطوره خارج از این تجربهی زیستی و برپایهی خیال است و جنبهی اجتماعی، آمیزهای از واقعیت و خیال است...
تمرکز و توجه لوی- استروس بر اسطورهها، کوشش برای ارائهی نظریه و طرحی جهانی از نظمِ منطقی، قابل محاسبه، در طبیعت و جامعه بر بنیادِ مقایسه میانِ نظمِ زبانی و نظمِ فرهنگی از منظرِ معرفتشناسی است.
کاربستِ روشِ ارائه شده در مقالهی "بررسیِ ساختاریِ اسطوره" برای متونِ اسطورهای- تاریخی ساده نیست و خودِ او دیگر به سراغ چنین روایتهایی نرفته است. نقدهای بسیاری هم به ویژه به عدمِ توجه او به تاریخ شده است. اما همانطور که اشاره شد، ارجاعِ لوی- استروس به ژرژ دومزیل، امیل بنونیست و آروین پانوفسکی میتواند برای پژوهشگران راهگشا باشد.
برای نمونه یکی از مقالههای موفق و نادر در کاربست روشِ لوی- استروس در ایران، مقالهی " تحلیلی ساختی از یک اسطورهی سیاسی: اسطورهی وای در فرهنگ ایرانی و همتایان غیر ایرانی" است. ناصر فکوهی در این مقاله کوشیده است بر پایهی نظریهی لوی- استروس، ویژگیهای متقابلِ " وای/ وایو" ( ایزد باد) را دستهبندی و سپس ویژگیهای خنثی و یا نه این یا آن وایو را در پیوستاری معنادار تحلیل کند و سرانجام آن را اسطورهای سیاسی شناسایی کند. اسطورهای که با این ویژگیها حامل مفهوم قدرت بوده و تاثیر زیادی در نظم اجتماعی و فرهنگی ایفا میکرده است.
بخش پنجم
لوی- استروس هر اسطوره را سرنخی میداند برای فهمِ اسطورههای دیگر. از این رو معنای یک اسطوره از اسطورههای دیگر بهدست میآید و نه از یک اسطوره به تنهایی. او برای هر اسطوره نیت یا هدفمندی قائل است که به جهتِ نبودِ بافت، از طریق متون باید به آن رسید. به نظر او در هر اسطوره، ساختارِ تقابل/تضادهای دو گانهای نهفته است و منطقِ اسطوره یا ذهنِ انسان اینگونه است که میکوشد از شدتِ این تضادها یا تقابلها با کمکِ میانجیهایی بکاهد. متنی که اسطوره را نمودار میسازد با خودِ اسطوره یکی نیست. معنا یا نیّتِ اسطوره را باید از طریقِ روایتهای مشابهِ بسیار بیرون کشید.
او در مقالهی تکنگارانهی "بررسیِ ساختاریِ اسطوره" که سراغ یک الگوی تاریخیِ روایتِ ادیپ رفته است، روش خود را توضیح میدهد. او در این مقاله، نخست میتمهای روایتهای مرتبط را نظم میدهد و در چهار دسته یا ستونِ عمودی دستهبندی میکند. سپس زنجیرهی رواییِ اسطوره را در سطحِ افقی از طریق شباهتهای ساختاری و روابطِ متقابل تحلیل میکند. افقی که به ریسمانِ درزمانیِ اسطورهی ادیپ متصل است و حتی ریشهشناسیِ نامها را در برمیگیرد. روابط متقابلِ چهار ستونی که لوی- استروس از اسطورهی ادیپ ارائه می دهد، شامل: ستونِ اول؛ دربردارندهی رویدادهایی که ارتباطِ آنها در پُربها دادن به روابطِ خویشاوندی است؛ ستونِ دوم در تقابل با ستونِ اول، پیشامدهایی است که کم بهادادن به روابطِ خویشاوندی را نمایش میدهد. ستونِ سوم نیز در تقابل با ستون چهارم، رهاییِ انسان از خاستگاهِ فرضیِ جهانِ زیرزمینی ( اصلِ گیاهی) و ستونِ چهارم که تاکید بر این منشا و خاستگاه است.
او همین تشابهات را در اسطورههای سرخپوستان پی میگیرد و میکوشد به ساختارِ مشترک پسِ پشتِ این روایتها برسد.
لوی- استروس چهار جنبه در اسطورهها شناسایی میکند: ۱- جغرافیایی، ۲- فنی- اقتصادی، ۳- اجتماعی، ۴- کیهانشناختی. به نظرِ او دو جنبهی اول و دوم براساسِ واقعیتِ عینی و تجربهی زیستی انسان است. جنبهی کیهانشناختیِ اسطوره خارج از این تجربهی زیستی و برپایهی خیال است و جنبهی اجتماعی، آمیزهای از واقعیت و خیال است...
تمرکز و توجه لوی- استروس بر اسطورهها، کوشش برای ارائهی نظریه و طرحی جهانی از نظمِ منطقی، قابل محاسبه، در طبیعت و جامعه بر بنیادِ مقایسه میانِ نظمِ زبانی و نظمِ فرهنگی از منظرِ معرفتشناسی است.
کاربستِ روشِ ارائه شده در مقالهی "بررسیِ ساختاریِ اسطوره" برای متونِ اسطورهای- تاریخی ساده نیست و خودِ او دیگر به سراغ چنین روایتهایی نرفته است. نقدهای بسیاری هم به ویژه به عدمِ توجه او به تاریخ شده است. اما همانطور که اشاره شد، ارجاعِ لوی- استروس به ژرژ دومزیل، امیل بنونیست و آروین پانوفسکی میتواند برای پژوهشگران راهگشا باشد.
برای نمونه یکی از مقالههای موفق و نادر در کاربست روشِ لوی- استروس در ایران، مقالهی " تحلیلی ساختی از یک اسطورهی سیاسی: اسطورهی وای در فرهنگ ایرانی و همتایان غیر ایرانی" است. ناصر فکوهی در این مقاله کوشیده است بر پایهی نظریهی لوی- استروس، ویژگیهای متقابلِ " وای/ وایو" ( ایزد باد) را دستهبندی و سپس ویژگیهای خنثی و یا نه این یا آن وایو را در پیوستاری معنادار تحلیل کند و سرانجام آن را اسطورهای سیاسی شناسایی کند. اسطورهای که با این ویژگیها حامل مفهوم قدرت بوده و تاثیر زیادی در نظم اجتماعی و فرهنگی ایفا میکرده است.
اسطورهای سیاسی.pdf
2.5 MB
تحلیلی ساختی از یک اسطورهی سیاسی: اسطورهی وای در فرهنگ ایرانی و همتایان غیر ایرانی
ناصر فکوهی
ناصر فکوهی
اسطوره چیست؟ لوی-استروس درباره ی اسطوره چه می گوید؟ – انسانشناسی و فرهنگ https://anthropologyandculture.com/%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B3-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1/
انسانشناسی و فرهنگ
اسطوره چیست؟ لوی-استروس درباره ی اسطوره چه می گوید؟
یک اسطوره چیست؟ آیا اسطوره بیانی رمزگونه دارد؟ آیا اسطوره دارای زبانی تصویری است؟ اگر چنین است چگونه می توان زبان تصویری اسطوره را دریافت؟اینها نمونه ای از پرسشهایی است که در تاریخ پژوهش های اسطوره شناسی و مطالعات اسطوره ای درباره اسطوره مطرح است.اسط
اسطوره چیست؟
بخش ششم
یکی دیگر از نظریههای کلان در کنار پژوهشهای گسترده و جهانی به میرچا الیاده تعلق دارد. او که در اصل، مورخِ ادیان است، تاریخِ ادیان را در مفهومی بسیار وسیع تعریف میکند که نه تنها دربرگیرندهی تاریخ در معنی اخص آن، بلکه شامل مطالعهی تطبیقیِ ادیان، ریختشناسی و پدیدارشناسیِ ادیان نیز هست. ازاین منظر است که الیاده توجهِ خود را فرای فرهنگِ اروپایی به سوی فرهنگها و ادیانِ غیراروپایی معطوف میکند. پیکانِ انتقادِ او به فلسفهی غربی نیز از این منظر است که نمیتواند تا ابد خود را درونِ سنتِ خویش محصور کند. به گمانِ او با رشد و دسترسی به اطلاعات امروز تاریخ برای نخستین بار جهانی شده است و به همین قیاس "فرهنگ" هم موضوعی سراسری است و گرداگرد زمین را دربرمیگیرد. این درک و دریافت به زعمِ او بایستی نگرشِ ما را به فهم تاریخ، فرای منطقهای و ملّی بودنشان به نگرشِ جهانی از تاریخ پیوند زند. تاریخِ بشریت از پارینهسنگی تا امروز به رغمِ هر تفسیرِ منطقهای و ملّی وقتی محلِ توجه و شناخت قرار گیرد، میتواند باعث تربیت و آموزشِ بشریت شود.
از این منظر نگاهِ الیاده به اسطورهها و گردآوری و شناختِ آنها تربیتی است. او بر این باور است که دینپژوهی به طور کلّی میتواند نقشی بنیادین در این روندِ تربیتی و همگانیسازی و سراسریِ فرهنگ ایفا کند. او واقف است که بسیاری از فرهنگهای باستان در تاریخ محو شدهاند، اما از نظر او آنها کاملاً محو نشدهاند زیرا "ما ی امروزی" محصولِ همانها است. او با اصطلاح histroigraphische anamnesis "یادآوریِ تاریخنگارانه" سراغِ اسطورهها میرود. الیاده صرفاً درصدد آن نیست تا فرهنگهای گذشته را که به عنوان "انسانِ دینی" (homo religious ) تعریف میشوند، بازفعال و احیا کند، بلکه با یادآوریِ آنها در برابرِ انسانِ امروز و مدرن، انسانِ معاصر را در مقامِ "انسان دینمدار" ( homo religious )، " انسانِ نمادپرداز" (homo symbolicus) و " انسانِ اسطورهپرداز " ( homo mythicus) با تاریخِ واقعیِ خویش رو به رو میسازد.
ازاین رو، الیاده از منظری کلان به گِردآوری و تطبیقِ دادههای اسطورهای یا دینی میپردازد و هدف او ارائهی ابزاری است برای رویارو شدن با آنچه ما را ساخته و پرداخته و با چنین شناختی میتوان به رشد و تربیت فرهنگِ جهانی نائل آمد.
بخش ششم
یکی دیگر از نظریههای کلان در کنار پژوهشهای گسترده و جهانی به میرچا الیاده تعلق دارد. او که در اصل، مورخِ ادیان است، تاریخِ ادیان را در مفهومی بسیار وسیع تعریف میکند که نه تنها دربرگیرندهی تاریخ در معنی اخص آن، بلکه شامل مطالعهی تطبیقیِ ادیان، ریختشناسی و پدیدارشناسیِ ادیان نیز هست. ازاین منظر است که الیاده توجهِ خود را فرای فرهنگِ اروپایی به سوی فرهنگها و ادیانِ غیراروپایی معطوف میکند. پیکانِ انتقادِ او به فلسفهی غربی نیز از این منظر است که نمیتواند تا ابد خود را درونِ سنتِ خویش محصور کند. به گمانِ او با رشد و دسترسی به اطلاعات امروز تاریخ برای نخستین بار جهانی شده است و به همین قیاس "فرهنگ" هم موضوعی سراسری است و گرداگرد زمین را دربرمیگیرد. این درک و دریافت به زعمِ او بایستی نگرشِ ما را به فهم تاریخ، فرای منطقهای و ملّی بودنشان به نگرشِ جهانی از تاریخ پیوند زند. تاریخِ بشریت از پارینهسنگی تا امروز به رغمِ هر تفسیرِ منطقهای و ملّی وقتی محلِ توجه و شناخت قرار گیرد، میتواند باعث تربیت و آموزشِ بشریت شود.
از این منظر نگاهِ الیاده به اسطورهها و گردآوری و شناختِ آنها تربیتی است. او بر این باور است که دینپژوهی به طور کلّی میتواند نقشی بنیادین در این روندِ تربیتی و همگانیسازی و سراسریِ فرهنگ ایفا کند. او واقف است که بسیاری از فرهنگهای باستان در تاریخ محو شدهاند، اما از نظر او آنها کاملاً محو نشدهاند زیرا "ما ی امروزی" محصولِ همانها است. او با اصطلاح histroigraphische anamnesis "یادآوریِ تاریخنگارانه" سراغِ اسطورهها میرود. الیاده صرفاً درصدد آن نیست تا فرهنگهای گذشته را که به عنوان "انسانِ دینی" (homo religious ) تعریف میشوند، بازفعال و احیا کند، بلکه با یادآوریِ آنها در برابرِ انسانِ امروز و مدرن، انسانِ معاصر را در مقامِ "انسان دینمدار" ( homo religious )، " انسانِ نمادپرداز" (homo symbolicus) و " انسانِ اسطورهپرداز " ( homo mythicus) با تاریخِ واقعیِ خویش رو به رو میسازد.
ازاین رو، الیاده از منظری کلان به گِردآوری و تطبیقِ دادههای اسطورهای یا دینی میپردازد و هدف او ارائهی ابزاری است برای رویارو شدن با آنچه ما را ساخته و پرداخته و با چنین شناختی میتوان به رشد و تربیت فرهنگِ جهانی نائل آمد.
اسطورهشناسی
بخش نخست
پیش از هرچیز، باید توجه داشت که نه تنها هر موضوع مورد پژوهش، سنتی دارد، بلکه هر فرهنگی نیز سنتِ تحقیقاتی/ پژوهشی خاصِ خود را داراست. به زبانِ دیگر، میتوانیم در فرهنگهایی که سنتِ تحقیقاتی دارند، نوعی رفتارِ تحقیقاتی/ پژوهشی را شناسایی کنیم. برای نمونه در بریتانیا و جوامع آنگلوساکسون، موضوع جامعه با روش استقرایی با تمرکز بر اقتصاد، به سمت اقتصاد سیاسی و انسانشناسی اجتماعی و همین موضوع در فرانسه با روش قیاسی با نگرش سیاسی به جامعه به جامعهشناسی و انسانشناسی فرهنگی انجامید. سبک و سیاق تحقیق و پژوهش دربارهی موضوعاتِ گوناگون نیز در تاریخ از روشها و رفتارهای پژوهشگران، قابلِ پیگیری و شناسایی است.
در مورد "اسطوره"- البته در مورد صدها مورد دیگر نیز- سنتِ تحقیقاتیِ مشخصی نزد علما و ادبای قدیم در ایران دیده نمیشود. گفتیم که خودِ واژه اسطوره نیز در ترجمه میتوس، عمری نزدیک بر ۶۰ سال از دائرة المعارفِ مصاحب به این سو دارد. نزدیکترین واژه در فرهنگ ایرانی یعنی " افسانه" نیز فاقدِ سنتِ تحقیقاتی است و جسته و گریخته برخی از شاعران و ادبا به آن اشاره کردهاند. اما در افق تحقیقاتیِ ایرانی به پدیدهی میتوس/ اسطوره توجه چندانی نشده است که بر این اساس بتوان به آن رجوع کرد. جالب اینجاست که همین امروز آن دسته از پژوهشگرانی که سراغ روایتهای اسطورهای میروند، گویا آن را میشناسند و برایشان امری روشن و بدیهی است؛ البته بیشتر در تعریف سادهی داستان نیاکان و یا داستانهای کهن و خرافی گذشتگان!
برای روشن شدن بحث، میکوشیم سنتِ تحقیقاتیِ سرزمینهای آلمانیزبان را نسبت به اسطوره و نماد تاحدی توضیح دهیم و از این رهگذر، نبودِ سنتِ تحقیقاتیِ موضوع اسطوره در ایران را روشنتر سازیم.
سنتِ مطالعاتیِ اسطوره در آلمان و کشورهای میانیِ اروپا بر پایهی تمرکز بر "نماد" است. سنتی که خود از دل سنت کهنتر و گستردهتر دانشهای فلسفه، تاریخ، فیلولوژی و مردمنگاری ( اتنوگرافی) برآمده است. فیلولوژی در آلمان [ متاسفانه در ایران به اصطلاح گنگِ فقه اللغه ترجمه شده است]، حوزهای بسیار مهم در فلسفه و تاریخ است که به سیرِ تاریخیِ معنا و مفهوم واژه در متون میپردازد. دانش فیلولوژی میکوشد آنچه نزد نسلهای متمادی کاربرد داشته را به طور علمی بازشناسد. فیلولوژی هدف خویش را نه فقط در شناسایی و انتقال دادهای زبانی منفرد و یا حتی در رهیافت به فرمهای انتزاعی زبان بلکه به فهم روح روزگار باستان از لحاظ اندیشه، احساس، تخیل و کارکردشان معطوف میکند.
دانشی که میبایست در ایران به دلیل استمرار زبانی چندهزار ساله بر تارک سنت تحقیقاتی ما مینشست. اما نه تنها چنین نشد، بلکه با راهاندازیِ رشتهی فرهنگ و زبانهای باستانی، مباحثِ حوزهی زبانشناسیِ تاریخی و ریشهشناسی تحت عنوان پرطمطراقِ "فقه اللغه" مانع از شکلگیری و گسترش دانش فیلولوژی گشت.
بخش نخست
پیش از هرچیز، باید توجه داشت که نه تنها هر موضوع مورد پژوهش، سنتی دارد، بلکه هر فرهنگی نیز سنتِ تحقیقاتی/ پژوهشی خاصِ خود را داراست. به زبانِ دیگر، میتوانیم در فرهنگهایی که سنتِ تحقیقاتی دارند، نوعی رفتارِ تحقیقاتی/ پژوهشی را شناسایی کنیم. برای نمونه در بریتانیا و جوامع آنگلوساکسون، موضوع جامعه با روش استقرایی با تمرکز بر اقتصاد، به سمت اقتصاد سیاسی و انسانشناسی اجتماعی و همین موضوع در فرانسه با روش قیاسی با نگرش سیاسی به جامعه به جامعهشناسی و انسانشناسی فرهنگی انجامید. سبک و سیاق تحقیق و پژوهش دربارهی موضوعاتِ گوناگون نیز در تاریخ از روشها و رفتارهای پژوهشگران، قابلِ پیگیری و شناسایی است.
در مورد "اسطوره"- البته در مورد صدها مورد دیگر نیز- سنتِ تحقیقاتیِ مشخصی نزد علما و ادبای قدیم در ایران دیده نمیشود. گفتیم که خودِ واژه اسطوره نیز در ترجمه میتوس، عمری نزدیک بر ۶۰ سال از دائرة المعارفِ مصاحب به این سو دارد. نزدیکترین واژه در فرهنگ ایرانی یعنی " افسانه" نیز فاقدِ سنتِ تحقیقاتی است و جسته و گریخته برخی از شاعران و ادبا به آن اشاره کردهاند. اما در افق تحقیقاتیِ ایرانی به پدیدهی میتوس/ اسطوره توجه چندانی نشده است که بر این اساس بتوان به آن رجوع کرد. جالب اینجاست که همین امروز آن دسته از پژوهشگرانی که سراغ روایتهای اسطورهای میروند، گویا آن را میشناسند و برایشان امری روشن و بدیهی است؛ البته بیشتر در تعریف سادهی داستان نیاکان و یا داستانهای کهن و خرافی گذشتگان!
برای روشن شدن بحث، میکوشیم سنتِ تحقیقاتیِ سرزمینهای آلمانیزبان را نسبت به اسطوره و نماد تاحدی توضیح دهیم و از این رهگذر، نبودِ سنتِ تحقیقاتیِ موضوع اسطوره در ایران را روشنتر سازیم.
سنتِ مطالعاتیِ اسطوره در آلمان و کشورهای میانیِ اروپا بر پایهی تمرکز بر "نماد" است. سنتی که خود از دل سنت کهنتر و گستردهتر دانشهای فلسفه، تاریخ، فیلولوژی و مردمنگاری ( اتنوگرافی) برآمده است. فیلولوژی در آلمان [ متاسفانه در ایران به اصطلاح گنگِ فقه اللغه ترجمه شده است]، حوزهای بسیار مهم در فلسفه و تاریخ است که به سیرِ تاریخیِ معنا و مفهوم واژه در متون میپردازد. دانش فیلولوژی میکوشد آنچه نزد نسلهای متمادی کاربرد داشته را به طور علمی بازشناسد. فیلولوژی هدف خویش را نه فقط در شناسایی و انتقال دادهای زبانی منفرد و یا حتی در رهیافت به فرمهای انتزاعی زبان بلکه به فهم روح روزگار باستان از لحاظ اندیشه، احساس، تخیل و کارکردشان معطوف میکند.
دانشی که میبایست در ایران به دلیل استمرار زبانی چندهزار ساله بر تارک سنت تحقیقاتی ما مینشست. اما نه تنها چنین نشد، بلکه با راهاندازیِ رشتهی فرهنگ و زبانهای باستانی، مباحثِ حوزهی زبانشناسیِ تاریخی و ریشهشناسی تحت عنوان پرطمطراقِ "فقه اللغه" مانع از شکلگیری و گسترش دانش فیلولوژی گشت.
اسطورهشناسی
بخش دوم
سنتِ پژوهشیِ آلمان و اروپای میانه را با تکیه به فیلولوژی، فلسفه و تاریخ، پژوهشگرانی در حوزهی اسطوره با توجه به نماد نمایندگی میکنند که گرچه در روش و رویکرد شبیه هم نیستد، اما نمودی از سنتِ پژوهشیِ یاد شدهاند. برای نمونه کارل اوتفرید مولر، یوهان یاکوب باخوفن و رودولف اوتو در آلمان، میرچا الیاده در رومانی، کارول کرنی در مجارستان و یا لچک کولاکوفسکی در لهستان همگی در روش هرمنوتیکُ تاریخی و نیز یقین به معاصریت اسطوره در ذهن و رفتار انسانهای مدرن در رویکرد خود مشترکند.
پیش از اینان نخستین بار در آلمان هاینه (۱۷۲۹-۱۸۱۲) و هردر (۱۷۴۴-۱۸۰۳) تأویل و معنای اسطوره را بر بنیاد تئولوژی و فیلولوژی آغاز کرده بودند. هستهی اصلیِ پژوهشهای آین دو بر اسطوره، بر دو پرسش اصلی؛ یکی جنبهی ملی و منطقهایِ اسطوره و دیگری حضور معاصرِ بنمایههای اسطورهای در بسیاری از "نماد"ها استوار بود. هردر بر این نظر بود که چون خود را به روحِ ملتی بسپاریم، پژوهش هرمنوتیکی از اسطوره، جان تازهای میگیرد و گویا سوار بر عرصهی یک کشتی ویژگی و عمق درونی اسطورههای یونان را درخواهیم یافت.
البته در آلمان در کنار اسطورههای یونان، با کشف ادا (Edda) در ۱۷۵۳ و اوسیون( Ossion) در ۱۷۶۰ و نیز متون ودا (۱۷۷۱-۱۸۷۸) پژوهش تاریخی- هرمنوتیکی بر اسطوره جان تازهای گرفت. خوانش و ترجمهی ودا که بنیادِ دانشِ زبانشناسیِ تطبیقی- تاریخی نیز به شمار میرود و از آنجا دانشِِ اسطورهشناسیِ تطبیقی را رقم زده است در آلمان به رشتهی تخصصی Indogermanistik انجامید و در آلمان علاقهمندان بسیاری یافت. فردریش شلگل (۱۸۰۸) یکی از نخستین فیلسوفانی است که این رشته را هدایت کرد. و در کتابِ خویش با عنوان "درباره زبان و خرد هندیان" علاوه بر فهمِ زبان و اسطورههای آنها، بر روشِ نظاممندِ تحقیقاتی تاکید و توجه داشت.
همین پژوهشها در زنجیرهای از سنتِ تحقیقاتی در مقولاتی مانند میتوس و واقعیت یا شعر و حقیقت در ژرفترین لایههای روحِ فرهنگی و بازنمودِ آنها در اندیشه، زبان، هنر و رویا، مسیرِ مباحثِ پژوهشگرانِ بعدی را رقم زد.
بخش دوم
سنتِ پژوهشیِ آلمان و اروپای میانه را با تکیه به فیلولوژی، فلسفه و تاریخ، پژوهشگرانی در حوزهی اسطوره با توجه به نماد نمایندگی میکنند که گرچه در روش و رویکرد شبیه هم نیستد، اما نمودی از سنتِ پژوهشیِ یاد شدهاند. برای نمونه کارل اوتفرید مولر، یوهان یاکوب باخوفن و رودولف اوتو در آلمان، میرچا الیاده در رومانی، کارول کرنی در مجارستان و یا لچک کولاکوفسکی در لهستان همگی در روش هرمنوتیکُ تاریخی و نیز یقین به معاصریت اسطوره در ذهن و رفتار انسانهای مدرن در رویکرد خود مشترکند.
پیش از اینان نخستین بار در آلمان هاینه (۱۷۲۹-۱۸۱۲) و هردر (۱۷۴۴-۱۸۰۳) تأویل و معنای اسطوره را بر بنیاد تئولوژی و فیلولوژی آغاز کرده بودند. هستهی اصلیِ پژوهشهای آین دو بر اسطوره، بر دو پرسش اصلی؛ یکی جنبهی ملی و منطقهایِ اسطوره و دیگری حضور معاصرِ بنمایههای اسطورهای در بسیاری از "نماد"ها استوار بود. هردر بر این نظر بود که چون خود را به روحِ ملتی بسپاریم، پژوهش هرمنوتیکی از اسطوره، جان تازهای میگیرد و گویا سوار بر عرصهی یک کشتی ویژگی و عمق درونی اسطورههای یونان را درخواهیم یافت.
البته در آلمان در کنار اسطورههای یونان، با کشف ادا (Edda) در ۱۷۵۳ و اوسیون( Ossion) در ۱۷۶۰ و نیز متون ودا (۱۷۷۱-۱۸۷۸) پژوهش تاریخی- هرمنوتیکی بر اسطوره جان تازهای گرفت. خوانش و ترجمهی ودا که بنیادِ دانشِ زبانشناسیِ تطبیقی- تاریخی نیز به شمار میرود و از آنجا دانشِِ اسطورهشناسیِ تطبیقی را رقم زده است در آلمان به رشتهی تخصصی Indogermanistik انجامید و در آلمان علاقهمندان بسیاری یافت. فردریش شلگل (۱۸۰۸) یکی از نخستین فیلسوفانی است که این رشته را هدایت کرد. و در کتابِ خویش با عنوان "درباره زبان و خرد هندیان" علاوه بر فهمِ زبان و اسطورههای آنها، بر روشِ نظاممندِ تحقیقاتی تاکید و توجه داشت.
همین پژوهشها در زنجیرهای از سنتِ تحقیقاتی در مقولاتی مانند میتوس و واقعیت یا شعر و حقیقت در ژرفترین لایههای روحِ فرهنگی و بازنمودِ آنها در اندیشه، زبان، هنر و رویا، مسیرِ مباحثِ پژوهشگرانِ بعدی را رقم زد.
اهمیت ادا (Edda) در اسطوره شناسی شاهنامه – انسانشناسی و فرهنگ https://anthropologyandculture.com/%d8%a7%d9%87%d9%85%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d8%af%d8%a7-edda-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d8%b7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b4%d8%a7%d9%87%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87/
انسانشناسی و فرهنگ
اهمیت ادا (Edda) در اسطوره شناسی شاهنامه
ما ایرانیان به طور معمول بسیار خوشنود و مفتخریم که آثار بزرگان ما به زبان های دیگر ترجمه شده اند و آن را به صورت خرسندانه ای تنها دلیل بر اهمیت این آثار می دانیم. این که آیا ترجمۀ آثار ما به دیگر زبان ها و بخصوص انتخاب این آثار بیشتر به این دلیل می ت
سیاوخش-و-بالدر.pdf
445.2 KB
سیاوخش و بالدِر: پژوهشی تطبیقی در اسطورهشناسی هند و اروپایی
بهار مختاریان
نامهی انجمن
بهار مختاریان
نامهی انجمن
اسطورهشناسی
بخش سوم
یکی از دنبالکنندگانِ هاینه و هردر از مکتبِ هایدلبرگ، فیلولوژیستِ بنام، گئورگ فریدریش کرویزر است که سرچشمهی بسیاری از اسطورههای یونانی را در منابعِ شرقی جستجو میکرد. او و دیگر فیلسوفان و فیلولوژیستهای آلمان چون فریدریش ویلهلم شلینگ، فریدریش شلگل، فریدریش ویلهلم هگل، یاکوب باخوفن و یاکوب گریم همگی در سنتِ تحقیقاتیِ آلمانیزبان با تکیه بر تاریخ، تئولوژی، فلسفه، فیلولوژی و زبانشناسیِ تاریخی، پژوهش بر اسطوره را به قامتِ علم برکشیدند. اینان در اسطوره، کلیتی از دانش و اندیشهی یک قوم و فرهنگ را میدیدند و نه امری ساخته و پرداختهی دولتمردان و دینمردان و نه امری دروغین و خرافه! اینان معتقد بودند با بررسیِ اسطورهها و نمادها در سیرِ تاریخی-فرهنگیِ اقوام و ملل، میتوان تغییر و تحولاتِ اندیشه، اجتماع و ... را پی گرفت. همین نگرش سبب شد که نه تنها نسبت به سرچشمهی بنمایههای اسطورههای یونان و شباهت و آمیختگیِ آنها با خوانش و رمزگشاییِ آن عصر از منابعِ تمدنهای شرقی، چشماندازی تازه گشوده شود، بلکه نگرشِ نوینی به تاریخ و با رویکرد تحلیلی- تاریخیِ منسجم و نظاممندی از اسطورهها و نمادها پی افکنده شود. به همین دلیل در این دوران سوای رشتهی
از اوایل قرن نوزدهم در نتیجهی دستاوردهای پژوهشهای مردمنگارانه از اقوام بیگانه، مواد و دادههای اسطورهای افزایش یافت و "اسطورهشناسیِ تطبیقی" ابعادِ تازهای یافت. نمایندگان این حوزه، انسانشناسانِ معروف فرانس بوآس، فریدریش راسل و آدولف باستین اند که اسطورهها را بیانی شاعرانه از پیوند میان انسان و طبیعت میدانستند. نزدِ اینان، انسان از طریقِ نماد، بازتابی از احساسِ دینیِ خود را نسبت به جهان با اسطورهها بیان کرده و با آیینها آنها را زمینی کرده است. گرچه بوآس بخشی از تحقیقاتش، کارِ میدانی در آمریکای شمالی بود، اما از آنجا که شاگردِ آدولف باستین بود و خودِ باستین دامنهی تاثیرِ دیلتای و تاریخگرایی را به آمریکا کشانده بود، اما با چنین نگرشی، سنتِ تجربه گرایی در انسانشناسیِ آمریکایی را معتدل ساخت. البته باید خاطرنشان کرد بخشی از نظریههای اینان بر بنیادِ نجوم و اسطورههای میانرودان با نقدِ جدّی از سوی مکتب پان-بابلی مانند وینکلر، زیکه و اهرن رایش روبهرو شد. همچنین از حوزهی انسانشناسی، مالینوفسکی و از حوزهی روانشناسیِ قومی، ووندت به نقدِ آرای آنان پرداختند.
با آغاز جنگ جهانی اول نقدی تازه بر برخی از آرای پیشین شکل گرفت.
بخش سوم
یکی از دنبالکنندگانِ هاینه و هردر از مکتبِ هایدلبرگ، فیلولوژیستِ بنام، گئورگ فریدریش کرویزر است که سرچشمهی بسیاری از اسطورههای یونانی را در منابعِ شرقی جستجو میکرد. او و دیگر فیلسوفان و فیلولوژیستهای آلمان چون فریدریش ویلهلم شلینگ، فریدریش شلگل، فریدریش ویلهلم هگل، یاکوب باخوفن و یاکوب گریم همگی در سنتِ تحقیقاتیِ آلمانیزبان با تکیه بر تاریخ، تئولوژی، فلسفه، فیلولوژی و زبانشناسیِ تاریخی، پژوهش بر اسطوره را به قامتِ علم برکشیدند. اینان در اسطوره، کلیتی از دانش و اندیشهی یک قوم و فرهنگ را میدیدند و نه امری ساخته و پرداختهی دولتمردان و دینمردان و نه امری دروغین و خرافه! اینان معتقد بودند با بررسیِ اسطورهها و نمادها در سیرِ تاریخی-فرهنگیِ اقوام و ملل، میتوان تغییر و تحولاتِ اندیشه، اجتماع و ... را پی گرفت. همین نگرش سبب شد که نه تنها نسبت به سرچشمهی بنمایههای اسطورههای یونان و شباهت و آمیختگیِ آنها با خوانش و رمزگشاییِ آن عصر از منابعِ تمدنهای شرقی، چشماندازی تازه گشوده شود، بلکه نگرشِ نوینی به تاریخ و با رویکرد تحلیلی- تاریخیِ منسجم و نظاممندی از اسطورهها و نمادها پی افکنده شود. به همین دلیل در این دوران سوای رشتهی
Indogermanistik
، رشتههای فرهنگِ عامه و نیز Germanistik
، در آلمان راهاندازی شد تا در کنارِ توجه به منابعِ یونانی و هندی (ودا)، به ریشههای اسطورههای اقوامِ آلمانیزبان نیز بپردازند.از اوایل قرن نوزدهم در نتیجهی دستاوردهای پژوهشهای مردمنگارانه از اقوام بیگانه، مواد و دادههای اسطورهای افزایش یافت و "اسطورهشناسیِ تطبیقی" ابعادِ تازهای یافت. نمایندگان این حوزه، انسانشناسانِ معروف فرانس بوآس، فریدریش راسل و آدولف باستین اند که اسطورهها را بیانی شاعرانه از پیوند میان انسان و طبیعت میدانستند. نزدِ اینان، انسان از طریقِ نماد، بازتابی از احساسِ دینیِ خود را نسبت به جهان با اسطورهها بیان کرده و با آیینها آنها را زمینی کرده است. گرچه بوآس بخشی از تحقیقاتش، کارِ میدانی در آمریکای شمالی بود، اما از آنجا که شاگردِ آدولف باستین بود و خودِ باستین دامنهی تاثیرِ دیلتای و تاریخگرایی را به آمریکا کشانده بود، اما با چنین نگرشی، سنتِ تجربه گرایی در انسانشناسیِ آمریکایی را معتدل ساخت. البته باید خاطرنشان کرد بخشی از نظریههای اینان بر بنیادِ نجوم و اسطورههای میانرودان با نقدِ جدّی از سوی مکتب پان-بابلی مانند وینکلر، زیکه و اهرن رایش روبهرو شد. همچنین از حوزهی انسانشناسی، مالینوفسکی و از حوزهی روانشناسیِ قومی، ووندت به نقدِ آرای آنان پرداختند.
با آغاز جنگ جهانی اول نقدی تازه بر برخی از آرای پیشین شکل گرفت.
اسطورهشناسی
بخش چهارم
مفاهیمِ کلیدیِ "زندگی" و "روح" در فاصلهی ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۵ نورِ تازهای به رویکردهای هرمنوتیکیِ 'تاریخی، توصیفی- تحلیلی' فردی و جمعی تاباند. روبهرو شدن با سربرکشیدنِ دوبارهی اسطورهها و باورهای ریشهدارِ فرهنگی بیش از هرچیز محدود بودنِ اندیشهی عقلانی و خِردگرا را در برابر "اسطوره" و "اندیشهی اسطورهای" نشان میداد. از این میان، پاسخی از حوزهی روانشناسی برای تأویل و تفسیرِ اسطوره به نامهای زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ گره خورده است.
این دو شخصیتِ برجسته با دو رویکردِ متفاوت و گاه متضاد از اسطوره و نماد برای تجزیه و تحلیل رفتارهای انسان مدرن استفاده کردند.
زیگموند فروید از جهانِ یهودی و کارل گوستاو یونگ از جهان مسیحیِ پروتستان برآمده بودند. فروید در رویکردِ روانشناختی خود، در جستجوی سوژهی جمعی در بابِ روانِ فرد و یونگ در جستجوی فردیت در روانِ جمعی بود. فروید با این منظر، اسطوره را بر مبنای تجزیه و تحلیلِ رویا و نظریهی لیبیدو تفسیر میکند. به عبارتی، از طریق رویا به گمان او میتوان الگو و مدلی برای تجزیه و تحلیلِ دین و اسطوره ارائه کرد. بنیاد این تجزیه و تحلیل، نزد او بر مبنای تمایلات جنسی تعریف و تنظیم شده بود. او در " توتم و تابو" این نگرش را به طور تطبیقی به فرهنگهای دیگر نیز کشاند. و در آخرین اثر خود، با یورش هیتلر به وین توجه خود را به پیشینهی مذهبی و اعتقادیِ آدمیان معطوف کرد. او با پژوهش در دو موضوع "رواننژندی" و "روحِ وحشی"، اولی را حاصلِ ناتوانیهای جنسی و دومی را استمرارِ رفتارهای اسطورهای- جادویی میدانست. البته باید یادآور شد که روش هرمنوتیکی یا تحلیلی نزد او چندان قوت نداشت.
منظر یونگ با آن که با فروید از بسیاری جهات متفاوت است، اما او هم مانند فروید اسطورهها را بیانی از "هیجان درونی و ناخودآگاهِ روح"ِ آدمی میداند که در نمادها متبلور میشوند. او بر خلاف فروید، روانِ آدمی را صرفاً به انگیزه و تمایلات جنسی یا لیبیدو تقلیل نمیدهد، بلکه آنها را نیز یکی از حسهای نمادین میشناسد. همچنین یونگ "ناخودآگاه" را برعکس فروید فعال میداند و نه منفعل و آن را " انرژی زندگی" میخواند. در هرحال، به رغم انتقادهای بسیار بر فروید و سپستر یونگ، این دو تا امروز تاثیر زیادی بر تأویل و تفسیرِ روانشناختی از اسطوره و نماد گذاشتند.
با این همه، باید خاطر نشان کرد نظریههای این دو فاقدِ روشِ هرمنوتیکی- تاریخی از متونِ اسطورهای است. زیرا قلمرو رویا با زبان کاملا متفاوت است و به سادگی نمیتوان آن گونه که در ایران در اکثر مقالههای مزین به "کهن الگو" در فلان و بهمان نمونه، آن را ابزار یا روش تحلیل و تفسیر اسطوره کرد.
بخش چهارم
مفاهیمِ کلیدیِ "زندگی" و "روح" در فاصلهی ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۵ نورِ تازهای به رویکردهای هرمنوتیکیِ 'تاریخی، توصیفی- تحلیلی' فردی و جمعی تاباند. روبهرو شدن با سربرکشیدنِ دوبارهی اسطورهها و باورهای ریشهدارِ فرهنگی بیش از هرچیز محدود بودنِ اندیشهی عقلانی و خِردگرا را در برابر "اسطوره" و "اندیشهی اسطورهای" نشان میداد. از این میان، پاسخی از حوزهی روانشناسی برای تأویل و تفسیرِ اسطوره به نامهای زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ گره خورده است.
این دو شخصیتِ برجسته با دو رویکردِ متفاوت و گاه متضاد از اسطوره و نماد برای تجزیه و تحلیل رفتارهای انسان مدرن استفاده کردند.
زیگموند فروید از جهانِ یهودی و کارل گوستاو یونگ از جهان مسیحیِ پروتستان برآمده بودند. فروید در رویکردِ روانشناختی خود، در جستجوی سوژهی جمعی در بابِ روانِ فرد و یونگ در جستجوی فردیت در روانِ جمعی بود. فروید با این منظر، اسطوره را بر مبنای تجزیه و تحلیلِ رویا و نظریهی لیبیدو تفسیر میکند. به عبارتی، از طریق رویا به گمان او میتوان الگو و مدلی برای تجزیه و تحلیلِ دین و اسطوره ارائه کرد. بنیاد این تجزیه و تحلیل، نزد او بر مبنای تمایلات جنسی تعریف و تنظیم شده بود. او در " توتم و تابو" این نگرش را به طور تطبیقی به فرهنگهای دیگر نیز کشاند. و در آخرین اثر خود، با یورش هیتلر به وین توجه خود را به پیشینهی مذهبی و اعتقادیِ آدمیان معطوف کرد. او با پژوهش در دو موضوع "رواننژندی" و "روحِ وحشی"، اولی را حاصلِ ناتوانیهای جنسی و دومی را استمرارِ رفتارهای اسطورهای- جادویی میدانست. البته باید یادآور شد که روش هرمنوتیکی یا تحلیلی نزد او چندان قوت نداشت.
منظر یونگ با آن که با فروید از بسیاری جهات متفاوت است، اما او هم مانند فروید اسطورهها را بیانی از "هیجان درونی و ناخودآگاهِ روح"ِ آدمی میداند که در نمادها متبلور میشوند. او بر خلاف فروید، روانِ آدمی را صرفاً به انگیزه و تمایلات جنسی یا لیبیدو تقلیل نمیدهد، بلکه آنها را نیز یکی از حسهای نمادین میشناسد. همچنین یونگ "ناخودآگاه" را برعکس فروید فعال میداند و نه منفعل و آن را " انرژی زندگی" میخواند. در هرحال، به رغم انتقادهای بسیار بر فروید و سپستر یونگ، این دو تا امروز تاثیر زیادی بر تأویل و تفسیرِ روانشناختی از اسطوره و نماد گذاشتند.
با این همه، باید خاطر نشان کرد نظریههای این دو فاقدِ روشِ هرمنوتیکی- تاریخی از متونِ اسطورهای است. زیرا قلمرو رویا با زبان کاملا متفاوت است و به سادگی نمیتوان آن گونه که در ایران در اکثر مقالههای مزین به "کهن الگو" در فلان و بهمان نمونه، آن را ابزار یا روش تحلیل و تفسیر اسطوره کرد.
کهن الگوها و نمادها – انسانشناسی و فرهنگ https://anthropologyandculture.com/%DA%A9%D9%87%D9%86-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7/
انسانشناسی و فرهنگ
کهن الگوها و نمادها
جفری استفان کرک ترجمه ی بهار مختاریانیونگ در هر حال، در کار نظام مند کردن نظریه ی جدی و سزاوار توجه ی خود از "ناخودآگاه جمعی" با اصطلاح "کهن الگو" خود و هرکس دیگر را سردرگم کرد. این نظریه که به روشنی تمام در آخرین کارش خلاصه شده است، چنین می گوید که