Telegram Web
2/2

بنابراین، دیر یا زود، فرد نمی‌توانست از دگرگونی خود و شرایط روانی لازم برای آن، مانند اعتراف و توبه از گناه، آگاه نشود. زمینه برای این درک فراهم شد که در راز استحاله، مسئله نه چندان تأثیر جادویی، بلکه فرآیندهای روانی بود – درکی که کیمیاگران قبلاً با قرار دادن اثر خود، حداقل در سطحی برابر با راز کلیسایی، و حتی نسبت دادن اهمیت کیهانی به آن، راه را برای آن هموار کرده بودند، زیرا از این طریق، روح جهانی الهی می‌توانست از حبس در ماده آزاد شود. همانطور که فکر می‌کنم نشان داده‌ام، جنبه‌ی «فلسفی» کیمیاگری چیزی جز پیش‌بینی نمادین برخی از بینش‌های روان‌شناختی نیست، و این بینش‌ها – با قضاوت از نمونه‌ی گرهارد دورن – تا اواخر قرن شانزدهم کاملاً پیشرفته بودند.⁶³ فقط عصر روشنفکرانه‌ی ما می‌توانست چنان فریب خورده باشد که در کیمیاگری چیزی جز تلاشی ناموفق در شیمی، و در روش‌های تفسیری روان‌شناسی مدرن چیزی جز یک «روان‌شناختی‌سازی»، یعنی نابودی راز، ببیند. همانطور که کیمیاگران می‌دانستند که تولید سنگ آنها معجزه‌ای بود که فقط «با خواست خدا» می‌توانست رخ دهد، روان‌شناس مدرن نیز آگاه است که نمی‌تواند چیزی بیش از توصیفی، بیان شده در نمادهای علمی، از یک فرآیند روانی که ماهیت واقعی آن از آگاهی فراتر می‌رود، درست مانند راز زندگی یا ماده، ارائه دهد. او در هیچ نقطه‌ای خود راز را توضیح نداده و باعث محو شدن آن نشده است. او صرفاً، مطابق با روح سنت مسیحی، آن را کمی به آگاهی فرد نزدیک‌تر کرده و از مواد تجربی برای بیان فرآیند فردیت و نشان دادن آن به عنوان یک واقعیت واقعی و تجربه‌کردنی استفاده کرده است. برخورد با یک گزاره‌ی متافیزیکی به عنوان یک فرآیند روانی به این معنا نیست که آن را، همانطور که منتقدانم ادعا می‌کنند – با این باور ساده‌لوحانه که کلمه‌ی «روانی» چیزی شناخته شده را مسلم می‌گیرد – «صرفاً روانی» بدانیم. به نظر نمی‌رسد به ذهن مردم خطور کرده باشد که وقتی می‌گوییم «روان»، به تاریک‌ترین تاریکی که می‌توان تصور کرد، اشاره می‌کنیم. اخلاق محقق ایجاب می‌کند که اذعان کند دانش او کجا به پایان می‌رسد. این پایان، آغاز حکمت واقعی است.»

⁶⁰ از جمله شمن‌باوری، که پدیدارشناسی گسترده‌ی آن نمادگرایی فردیت کیمیاگر را در سطح کهن پیش‌بینی می‌کند. برای شرح جامع به الیاده، شمن‌باوری مراجعه کنید.

⁶¹ مقایسه کنید: پورتمن، «اهمیت تصاویر در تبدیل انرژی زنده».

⁶² مقایسه کنید: نویمان، منشأ و تاریخچه آگاهی، صفحات ۲۲۰ به بعد.

⁶³ آئون، صفحات ۱۶۲ به بعد.


- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ کارل گوستاو یونگ، «نمادگرایی دگرگونی در مراسم عشای ربانی»، روان‌شناسی و دین غربی، صفحات ۱۹۰-۱۹۲

🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
"روش تجربی روانشناسی تحلیلی ایجاب می‌کند که تلاش کنیم زمینه‌ی محافظتی و سنتی را کنار بزنیم تا خودِ نماد زنده را بررسی و عملکرد خودجوش آن را در روان فردی کشف کنیم. این مانند بازدید از حیوانات وحشی قدرتمند در زیستگاه طبیعی‌شان است، نه تماشای آنها در قفس‌های باغ‌وحش. اگرچه این روش ضروری است، باید خطر آن را نیز درک کنیم. اگر قرار است با مواد منفجره در آزمایشگاه خود کار کنیم، باید با احترام با آنها رفتار کنیم. نفسِ ساده‌ای که بی‌احتیاطانه به چنین تصویری نزدیک شود، می‌تواند دچار غرور کاذب شده و سپس توسط پس‌زدگی اجتناب‌ناپذیر نمسیس نابود شود. با این ملاحظات، دو نقل قول کیمیاگری را به عنوان شعار ضمیمه کرده‌ام. نقل قول نخست، نگرش تجربه‌گرایی علمی و روان‌درمانی عملی را بیان می‌کند: «الهیات بدون کیمیاگری، مانند جسمی شریف بدون دست راست آن است.»¹ اما برای پیشگیری از غرورِ اراده‌ی انسانی، نقل قول دوم باید بلافاصله پس از آن بیاید: «هنر ما، اعم از نظریه و عمل آن، تماماً هدیه‌ای از جانب خداوند است که آن را به هر کس که بخواهد و در زمانی که بخواهد، عطا می‌کند؛ نه از آنِ کسی است که می‌خواهد، و نه از آنِ کسی که می‌دود، بلکه صرفاً از رحمت خداوند است.»²"

¹ وایت، آ.ای.، مترجم، موزه هرمسی، لندن، جان ام. واتکینز، ۱۹۵۳، جلد اول، ص. ۱۱۹.

² همان، ص. ۹.



- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ادوارد اف. ادینگر، دکتر، روانکاو یونگی، «خون مسیح»، ایگو و آرکی‌تایپ، صفحات ۲۲۵-۲۲۶


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
"[آنها] آزمایشی بسیار ساده را در روانشناسی معرفی کرده‌اند که در آن کلمه‌ای به آزمودنی گفته می‌شود و او باید در اسرع وقت با نخستین کلمه‌ای که به ذهنش می‌رسد، پاسخ دهد. زمان واکنش بین کلمه‌ی محرک و پاسخ را می‌توان با کرنومتری با دقت یک پنجم ثانیه اندازه‌گیری کرد. در ابتدا تصور می‌شد که این روش تفاوت‌های فکری معینی را در افراد مختلف آشکار می‌سازد. اما نتایج تحقیقات انجام‌شده در کلینیک روانپزشکی زوریخ نشان داده است که نه عوامل فکری، بلکه احساسات نقش اصلی را در تعیین این تداعی‌ها ایفا می‌کنند. دو نفر از یک طبقه‌ی اجتماعی، یکی باهوش و دیگری کم‌هوش، حتی با وجود تفاوت در نوع رشد فکری‌شان، همچنان می‌توانند تداعی‌های مشابهی داشته باشند؛ زیرا خودِ زبان، ارتباطات کلمه‌ای عمومی بسیاری دارد که برای انواع افرادی که به یک حلقه‌ی اجتماعی تعلق دارند، آشناست.

تفاوت‌های مشخصی بین تداعی کلمات افراد تحصیل‌کرده و تحصیل‌نکرده وجود دارد. برای مثال، افراد تحصیل‌نکرده ارتباطات درونی با معنای عمیق‌تر را ترجیح می‌دهند، در حالی که افراد تحصیل‌کرده اغلب تداعی‌های سطحی و زبانی را برمی‌گزینند. همان‌طور که در کلینیک زوریخ مشخص شده است، این تفاوت به این واقعیت بستگی دارد که افراد تحصیل‌نکرده توجه خود را بیشتر از افراد تحصیل‌کرده بر معنای واقعی کلمه‌ی محرک متمرکز می‌کنند. اما توجه، همان‌طور که بلولر نشان داده است، چیزی جز یک فرایند احساسی نیست. تمام فرایندهای عاطفی کم و بیش به وضوح با جلوه‌های فیزیکی مرتبط هستند که در رابطه با توجه نیز مشاهده می‌شوند. بنابراین، انتظار می‌رود که توجه برانگیخته‌شده توسط هر تداعی، بر منحنی گالوانومتر تأثیر داشته باشد، هرچند این فقط یکی از عوامل عاطفیِ نمایش‌داده‌شده در یک آزمایش تداعی است."



- مترجم: محمد مهدی کهربی
~کارل گوستاو یونگ، «آزمایش‌های تداعی»، پژوهش‌های تجربی، CW 2، بخش ۱۰۷۹-۱۰۸۰




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
"وقتی دولت به کسب‌وکارها وام یا یارانه می‌دهد، در واقع کسب‌وکارهای خصوصی موفق را مالیات می‌دهد تا از کسب‌وکارهای خصوصی ناموفق حمایت کند."

هنری هزلیت


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍2
"اگر تاریکی را دریابید، شما را در بر می‌گیرد. همچون شب با سایه‌های سیاه و ستارگان بی‌شمارِ سوسوزن، بر شما چیره می‌شود. اگر درک تاریکی را آغاز کنید، سکوت و آرامش بر شما مستولی می‌گردد. تنها کسی که تاریکی را درنیابد، از شب می‌هراسد."

کارل یونگ


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
2👏1🌚1
یونگ: «توصیف پدیده‌ی انتقال، وظیفه‌ای بسیار دشوار و ظریف است، و من نمی‌دانستم چگونه آن را آغاز کنم جز با توسل به نمادگرایی اثر کیمیاگری. نظریه‌ی کیمیاگری، همانطور که فکر می‌کنم نشان داده‌ام، عمدتاً فرافکنی محتویات ناخودآگاه، آن اشکال کهن‌الگویی است که مشخصه‌ی همه‌ی محصولات فانتزی ناب است، مانند آنچه در اسطوره‌ها و افسانه‌ها، یا در رؤیاها، بینش‌ها و نظام‌های هذیانی مردان و زنان فردی یافت می‌شود. نقش مهمی که در تاریخ کیمیاگری توسط هیروسگاموس و ازدواج عرفانی، و همچنین توسط کونیونکتیو ایفا می‌شود، با اهمیت مرکزی انتقال در روان‌درمانی از یک سو و در زمینه‌ی روابط انسانی عادی از سوی دیگر مطابقت دارد. به همین دلیل، استفاده از یک سند تاریخی، که محتوای آن از قرن‌ها تلاش ذهنی گرفته شده، به عنوان پایه و رشته‌ی راهنمای استدلالم، برایم جسورانه به نظر نرسید. آشکار شدن تدریجی درام نمادین، فرصتی مغتنم برای من فراهم کرد تا تجربیات فردی بی‌شماری را که در طول سال‌ها مطالعه‌ی این موضوع داشته‌ام – تجربیاتی که، صادقانه اعتراف می‌کنم، نمی‌دانستم چگونه به شکل دیگری مرتب کنم – گرد هم آورم. بنابراین، این اقدام باید صرفاً به عنوان یک آزمایش در نظر گرفته شود؛ من هیچ تمایلی ندارم که اهمیت قطعی به آن نسبت دهم. مسائل مربوط به انتقال آنقدر پیچیده و متنوع است که فاقد دسته‌بندی‌های لازم برای یک گزارش سیستماتیک هستم. در چنین مواردی همیشه انگیزه‌ای برای ساده‌سازی امور وجود دارد، اما این خطرناک است زیرا به راحتی با تلاش برای تقلیل ناسازگارها به یک مخرج مشترک، واقعیت‌ها را نقض می‌کند. من تا حد امکان در برابر این وسوسه مقاومت کرده‌ام و امیدوارم که خواننده این تصور را نداشته باشد که فرآیندی که در اینجا توصیف کرده‌ام، یک الگوی کاری از روند متوسط ​​رویدادها است. تجربه نشان می‌دهد که نه تنها کیمیاگران در مورد توالی مراحل مختلف بسیار مبهم بودند، بلکه در مشاهده‌ی موارد فردی نیز تعداد گیج‌کننده‌ای از تغییرات و همچنین بیشترین خودسری در توالی حالات، علی‌رغم توافق اصولی در مورد حقایق اساسی، وجود دارد. به نظر می‌رسد یک نظم منطقی، همانطور که ما آن را می‌فهمیم، یا حتی امکان چنین نظمی، در حال حاضر خارج از محدوده‌ی موضوع ما باشد. ما در اینجا در منطقه‌ای از رویدادهای فردی و منحصر به فرد حرکت می‌کنیم که هیچ موازی ندارد. چنین فرآیندی، اگر دسته‌بندی‌های ما به اندازه کافی گسترده باشد، می‌تواند به نوعی نظم تقلیل یابد و با کمک شباهت‌ها توصیف، یا حداقل ترسیم شود. اما جوهر درونی آن، منحصر به فرد بودن زندگی فردی است که هیچ کس نمی‌تواند از بیرون آن را درک کند، بلکه برعکس، فرد را در چنگ خود دارد. مجموعه‌ی تصاویری که به عنوان رشته‌ی آریادن ما عمل کردند، یکی از بسیاری از آنهاست،¹ به طوری که می‌توانیم به راحتی چندین الگوی کاری دیگر ایجاد کنیم که فرآیند انتقال را هر کدام به شکلی متفاوت نشان دهند. اما هیچ الگوی واحدی قادر به بیان کامل ثروت بی‌پایان تغییرات فردی که همگی دلیل وجودی خود را دارند، نخواهد بود. با چنین وضعیتی، برای من روشن است که حتی این تلاش برای ارائه یک گزارش جامع از این پدیده، اقدامی جسورانه است. با این حال، اهمیت عملی آن آنقدر زیاد است که این تلاش مطمئناً خود را توجیه می‌کند، حتی اگر نقص‌های آن باعث سوءتفاهم شود.

1/2
1
2/2

ما امروز در زمانه‌ای از آشفتگی و از هم پاشیدگی زندگی می‌کنیم. همه چیز در حال ذوب شدن است. همانطور که معمولاً در چنین شرایطی اتفاق می‌افتد، محتویات ناخودآگاه تا مرزهای آگاهی پیش می‌روند تا بحرانی را که در آن قرار دارد، جبران کنند. بنابراین، شایسته است که همه‌ی چنین پدیده‌های مرزی را با نهایت دقت، هر چقدر هم که مبهم به نظر برسند، بررسی کنیم تا بذرهای نظم‌های جدید و بالقوه را کشف کنیم. پدیده‌ی انتقال بدون شک یکی از مهم‌ترین سندرم‌ها در فرآیند فردیت است. ثروت معانی آن بسیار فراتر از صرفاً دوست داشتن‌ها و دوست نداشتن‌های شخصی است. به واسطه‌ی محتویات و نمادهای جمعی خود، از شخصیت فردی فراتر می‌رود و به حوزه‌ی اجتماعی گسترش می‌یابد و ما را به آن روابط عالی‌تر انسانی که به طرز دردناکی در نظم اجتماعی فعلی، یا بهتر بگوییم بی‌نظمی، غایب است، یادآوری می‌کند. نمادهای دایره و چهارگانگی، نشانه‌های فرآیند فردیت، از یک سو، به نظم اولیه و بدوی جامعه‌ی انسانی، و از سوی دیگر، به یک نظم درونی روان اشاره می‌کنند. به نظر می‌رسد که روان ابزاری ضروری در سازماندهی مجدد یک جامعه‌ی متمدن در مقابل جمعیّت‌هایی است که امروزه بسیار مورد توجه قرار گرفته‌اند، با تجمیع توده‌های نیم‌پخته‌ی انسان. این نوع سازماندهی فقط در صورتی معنا دارد که مواد انسانی که قرار است سازماندهی شوند، برای چیزی خوب باشند. اما انسان توده‌ای برای هیچ چیز خوب نیست – او صرفاً ذره‌ای است که فراموش کرده انسان بودن چیست و روح خود را از دست داده است. آنچه دنیای ما فاقد آن است، ارتباط روانی است. و هیچ گروه، هیچ انجمن منافع، هیچ حزب سیاسی و هیچ دولتی هرگز قادر به جایگزینی این نخواهد بود. بنابراین جای تعجب نیست که پزشکان و نه جامعه‌شناسان، اولین کسانی بودند که واضح‌تر از هر کس دیگری نیازهای واقعی انسان را احساس کردند، زیرا آنها به عنوان روان‌درمانگران، بیشترین ارتباط مستقیم را با رنج‌های روح دارند. اگر نتیجه‌گیری‌های کلی من گاهی اوقات تقریباً کلمه به کلمه با افکار پِستالوزی همزمان می‌شود، دلیل عمیق‌تر این امر نه در هیچ دانش خاصی که ممکن است از نوشته‌های این مربی بزرگ داشته باشم، بلکه در ماهیت خود موضوع، یعنی در بینش نسبت به واقعیت انسان، نهفته است.»

¹ از این موارد، فقط به مجموعه‌ی موجود در Mutus liber اشاره می‌کنم، جایی که فرد ماهر و soror mystica او در حال انجام اثر نشان داده می‌شوند. تصویر اول (شکل ۱۱) فرشته‌ای را نشان می‌دهد که خوابیده را با شیپور بیدار می‌کند. در تصویر دوم (شکل ۱۲)، جفت کیمیاگر در دو طرف آتانور (کوره) زانو زده‌اند و شیشه‌ی مهر و موم شده در داخل آن است، و بالای سر آنها دو فرشته هستند که همان شیشه را نگه داشته‌اند، که اکنون حاوی خورشید و ماه، معادل‌های معنوی دو فرد ماهر است. تصویر سوم (شکل ۱۳) در میان چیزهای دیگر، نشان می‌دهد که soror پرندگان را در یک تور می‌گیرد و فرد ماهر یک پری دریایی را با میله و نخ قلاب می‌کند: پرندگان، موجودات فرّار، نمادی از افکار یا animus جمعی هستند، و پری دریایی مربوط به anima است. شخصیت آشکارا روانی این تصویر از اثر، احتمالاً به این دلیل است که کتاب نسبتاً دیر – ۱۶۷۷ – نوشته شده است.


- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ کارل گوستاو یونگ، روانشناسی انتقال، صفحات ۱۵۹-۱۶۱

🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
1👍1
جیمز هالیس: «تمام فرافکنی، البته، ناخودآگاهانه رخ می‌دهد، زیرا لحظه‌ای که کسی مشاهده کند، «من فرافکنی کرده‌ام»، در حال حاضر در فرآیند بازپس‌گیری آن است. معمولاً، ما تنها زمانی شروع به بازیابی تسلط خود بر آگاهی می‌کنیم که دیگری [شخص] در گرفتن، نگه داشتن و انعکاس فرافکنی ما ناکام می‌ماند. اگر قانون مرکزی برای روان وجود داشته باشد، این است که آنچه ناخودآگاه باشد، فرافکنی خواهد شد. به همین دلیل یونگ مشاهده کرد که «وقتی یک وضعیت درونی آگاه نمی‌شود، در بیرون، به عنوان سرنوشت، اتفاق می‌افتد.»¹⁹ اما از آنجا که روان از انبوهی از خرده‌های جدا شده‌ی انرژی، عقده‌ها و اشکال کهن‌الگویی (که یونگ به آنها جایگاه نزدیک به اساطیری با نام‌هایی مانند آنیما، آنیموس، سایه بخشید) تشکیل شده است که تقریباً همگی ناخودآگاه هستند، همیشه فرصت کافی برای فرافکنی وجود دارد. از آنجا که من هرگز نمی‌توانم ناخودآگاه را، بنا به تعریف یا عمل، بشناسم، بنابراین هرگز نمی‌توانم بدانم که چه انرژی‌هایی ممکن است به طور خودکار عمل کنند و حجابی از مایا، یا توهم، را بر جهانی که من آن را می‌شناسم، بیفکنند.

کانت دو قرن پیش هشدار داد که هرگز نمی‌توان Ding-an-Sich، «شیء فی‌نفسه» را شناخت، یعنی هرگز نمی‌توان ماهیت اصلی واقعیت خارجی را شناخت، بلکه فقط عملکرد ذهنی و پدیدارشناختی تجربه‌ی روانی خود را می‌توان شناخت. به عبارت تکراری، ما فقط می‌توانیم تجربه‌ی خود را تجربه کنیم! کانت با اصرار بر ذهنی بودن رادیکال تجربه‌ی انسانی، به متافیزیک، جستجوی واقعیت مطلق، پایان داد، اما در نتیجه روان‌شناسی، پیگیری فرآیند درونی را ضروری ساخت.

«همه‌ی روابط، همه‌ی روابط، با فرافکنی آغاز می‌شوند.» من دو سال پیش کارگاهی را در شهری در ساحل غربی با این جمله ساده و قاطعانه آغاز کردم. هنوز بقیه‌ی پاراگراف را تمام نکرده بودم که آن جمله اول توسط دو نفر جداگانه گرفته شد که اعتراض احساسی و آوایی کردند. هر دو اصرار داشتند: «اما گاهی اوقات شما فقط می‌دانید.» «شما می‌دانید که این همان فرد درست است.» فقط حضور یک عقده‌ی نامرئی، مانند مین‌ی که کشتی به سوی آن می‌شتابد، می‌توانست چنین انرژی فوری را توجیه کند. هر دو اصرار داشتند که دیگری [شخص] را می‌توان در یک لحظه شناخت، به ویژه آن دیگری که ما او را معشوق می‌دانیم. البته همه ما یک عملکرد شهودی داریم که برخی از ما بیشتر از دیگران به آن تکیه می‌کنیم، و گاهی اوقات به نتیجه‌ی خوبی هم می‌رسیم. ما «حس می‌کنیم» چیزی درست است. ما «بوی» یک موش را حس می‌کنیم. ما «در استخوان‌های خود» احساس می‌کنیم. اما ما اغلب نیز اشتباه می‌کنیم.

1/2
👍1
2/2

من از پرسیدن از پرسشگران که آیا هنوز با معشوق خود، کسی که می‌دانستند از همان لحظه اول «درست» است، هستند، خودداری کردم. از خود پرسیدم که آیا آن بینش اولیه‌ی بزرگ در طول سال‌ها درست از آب درآمده است، و آیا رابطه با دیگری از پایداری واقعی برخوردار بوده است یا خیر. آیا ارتباط اروس امروز به همان اندازه قوی است که در آن لحظه اول بود؟ گمان نمی‌کردم، زیرا به ندرت چنین است. اما چنین است قدرت یک ایده، ایده‌ای با بار عاطفی که تعریف مناسب آن یک عقده است. نامیدن چنین ایده‌ای به عنوان یک عقده به هیچ وجه آن را تحقیر نمی‌کند. عقده، به زبان ساده، ایده‌ای با انرژی زیاد است که به طور خودکار در انبار زیرزمینی روان ما می‌چرخد.

قدرت یک عقده را نمی‌توان بیش از حد تأکید کرد. در واقع، این همان چیزی است که تاریخ فردی و فرهنگ جمعی را هدایت می‌کند. به طور خاص، دو ایده‌ی بزرگ، یا عقده، زندگی همه‌ی ما را متحرک می‌کنند. هر دو نادرستند، و ما آگاهانه می‌دانیم که چنین است، اما راه‌های بی‌نهایتی برای انکار، پنهان‌کاری و توجیه پیدا می‌کنیم.

اولین ایده‌ی بزرگ نادرست، فانتزی جاودانگی است. ما می‌دانیم که میرا هستیم. درک خوبی از آمار داریم. روزنامه می‌خوانیم. با این حال، مکانی در هر یک از ما وجود دارد که به سرعت خود را معاف می‌داند. مطمئناً ما به نوعی استثنا هستیم و برای همیشه زندگی خواهیم کرد. البته ما چیز دیگری می‌دانیم، اما این فانتزی دوام بسیار زیادی دارد.

دیگر ایده‌ی بزرگ نادرستی که بشر را هدایت می‌کند، فانتزی دیگری جادویی است، این تصور که یک نفر در بیرون وجود دارد که برای ما مناسب است، زندگی ما را درست می‌کند، یک همزاد که آسیب‌های تاریخ شخصی ما را ترمیم می‌کند. کسی که برای ما خواهد بود، ذهن ما را می‌خواند، می‌داند که چه می‌خواهیم و آن عمیق‌ترین نیازها را برآورده می‌کند. یک والد خوب که ما را از رنج محافظت می‌کند و اگر خوش شانس باشیم، ما را از سفر پرخطر فردیت معاف می‌کند. عملاً تمام فرهنگ عامه از این ایده و پیامدهای آن تغذیه می‌شود – جستجوی دیگری جادویی، یافتن او، کشف ناامیدکننده‌ی انسانیت این دیگری، و جستجوی دوباره.... به ده آهنگ بعدی در رادیوی ماشین گوش دهید. نه تای آنها در مورد شکار دیگری جادویی خواهد بود.²⁰

در پس جستجوی دیگری جادویی، قدرت کهن‌الگویی ایماگوهای والدین نهفته است. اولین تجربه‌ی ما از خودمان در رابطه با این دیگران اولیه، معمولاً مادر یا پدر، است. خودآگاهی از آن شکاف مشارکت عرفانی اولیه که حساسیت نوزاد را مشخص می‌کند، به وجود می‌آید. الگوهای خود، دیگری و تعاملات بین آنها از این اولیه‌ترین تجربیات شکل می‌گیرند. آنها در شبکه‌ی عصبی و عاطفی ما سخت‌افزار می‌شوند.»

¹⁹ آئون، CW 9ii، بند ۱۲۶.

²⁰ آیا اغراق‌آمیز خواهد بود که این جستجو را در اشتیاق به ماشین، شغل، خانه یا هر چیز دیگری عالی ببینیم؟ بله، احتمالاً، اما از سوی دیگر، شاید هم نه.



- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ جیمز هالیس، دکتر، تحلیلگر یونگی، پروژه عدن: در جستجوی دیگری جادویی، صفحات ۳۵-۳۷

🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
3
جیمز هالیس: «نویسنده‌ی دیگری که به درک ما از زخمی شدن مردان مدرن کمک کرده، تحلیلگر یونگی، یوجین مونیک است. مونیک در کتاب Phallos: Sacred Image of the Masculine [فالوس: تصویر مقدس مردانگی] اشاره می‌کند که سلب قدرت از پدر شخصی، زخمی را هم در سطح کهن‌الگویی و هم در سطح شخصی ایجاد می‌کند. مردان ناخودآگاهی که از تردید درونی رنج می‌برند، که احساس درماندگی می‌کنند، پدرسالاری را خلق کرده‌اند، که مردان دیگر را угнетает، به زنان تجاوز می‌کند و طبیعت را نابود می‌کند. پدرسالاری که حدود سه هزار سال در غرب حاکم بوده، نوعی جبران برای ضعف درونی است. مردان وقتی فاقد هویت فالیک مثبت هستند، نیزه، موشک و آسمان‌خراش را به نمایش می‌گذارند. بلند قدم بردار و چوب بزرگی حمل کن؛ شاید کسی متوجه نشود که چقدر احساس کوچکی می‌کنی. تز مونیک یادآوری به موقع است که فالوس – که نباید با آلت تناسلی اشتباه گرفته شود – نیرویی کهن‌الگویی است که توانایی مردانه و بزرگی روح از آن سرچشمه می‌گیرد.

مونیک در کتاب Castration and Male Rage: The Phallic Wound [اخته شدن و خشم مردانه: زخم فالیک]، که دنباله‌ای بر Phallos است، استدلال می‌کند که مردان از اخته شدن رنج می‌برند زیرا دنیا حس هویت شخصی آنها را زخمی می‌کند. نشانه‌های این امر، جبران بیش از حد و یک عقده‌ی قدرت متورم (به دونالد ترامپ فکر کنید که کازینوهایش را به نام خودِ خودش می‌گذارد، رسوایی‌های وال استریت، و صعود سریع و سقوط متعاقب امپراتوری‌های تجاری)، و خشم، که اغلب به بیرون هدایت می‌شود، است. مردان همچنین ناتوانی خود را از طریق ترس و شرم نشان می‌دهند. یکی از مراجعینی که ملاقات کردم و توسط پدرش مورد آزار قرار گرفته بود، به سختی می‌توانست سرش را بالا نگه دارد و به من نگاه کند، مبادا من هم او را به همان شیوه شرمنده کنم. مونیک نیز، همانطور که من در اینجا گفته‌ام، تأیید می‌کند که دشمن اصلی مردان ترس است، ترس از زنانگی و ترس از زخمی شدن توسط مردان دیگر. پدرسالاری، که قدرت را جایگزین عشق می‌کند و ارزش را بر حسب مادیات می‌سنجد و نه خدایان، بلکه نعوظ‌های خود را می‌پرستد، نوعی جبران برای این ترس است.⁷¹»

⁷¹ جیمز وایلی، جستجوی فالیک: پریاپوس و تورم مردانه را ببینید.


- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ جیمز هالیس، دکتر، تحلیلگر یونگی، زیر سایه‌ی زحل: زخمی شدن و بهبود مردان، صفحات ۹۳-۹۴

🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
2
جیمز هالیس: «فکری، شاید یک فانتزی مکرر، وجود دارد که هدف از زندگی رسیدن به خوشبختی است. بالاخره، حتی قانون اساسی ایالات متحده «زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی» را وعده می‌دهد. چه کسی آرزو ندارد روزی دور در آن چمنزار آفتابی برسد که در آنجا، بدون مزاحمت، بتوانیم آسوده استراحت کنیم، مدتی بمانیم و خوشحال باشیم؟

اما طبیعت، یا سرنوشت، یا خدایان، فکر دیگری دارند که مدام این فانتزی را قطع می‌کند. شکاف، تفاوت بین آنچه آرزو داریم و آنچه به عنوان محدودیت از آن رنج می‌بریم، ذهن غربی را تسخیر کرده است. از نظر پاسکال، ما نی‌های شکننده‌ای بیش نیستیم که به راحتی می‌توانیم توسط یک جهان بی‌تفاوت نابود شویم، و در عین حال نی‌های اندیشمندی هستیم که می‌توانیم با آن کیهان جادو کنیم. فاوست گوته از دو روحی صحبت می‌کند که در سینه‌اش می‌جنگند، یکی به این سیاره‌ی چرخان می‌چسبد و دیگری مشتاق آسمان‌هاست. نیچه به ما یادآوری می‌کند از آن روزی که در آن کشف می‌کنیم و از این واقعیت که خدا نیستیم، اندوهگین می‌شویم. ویلیام هازلیت مشاهده می‌کند: انسان تنها حیوانی است که می‌خندد و می‌گرید. زیرا او تنها حیوانی است که از تفاوت بین آنچه چیزها هستند و آنچه باید باشند، متاثر می‌شود.¹

جوزف کنشت در بازی مهره‌ی شیشه‌ای هسه، تأسف می‌خورد: آه، اگر فقط می‌شد تفاهمی پیدا کرد... اگر فقط یک dogma برای اعتقاد وجود داشت. همه چیز متناقض است، همه چیز مماس است. دیگر هیچ یقینی وجود ندارد... آیا هیچ حقیقتی وجود ندارد؟²

مناجات برخاسته از شکاف بین امید و تجربه بی‌پایان است. اینکه آن را با تحمل رنج ببریم، قهرمانانه واکنش نشان دهیم یا از وضعیت خود ناله کنیم، انتخابی دشوار اما اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد. اما روانشناسی یونگی و تمرین منظم رشد شخصی که ترویج می‌کند، دیدگاه دیگری را بر اساس این فرض ارائه می‌دهد که هدف از زندگی خوشبختی نیست، بلکه معناست.

1/2
🔥1
2/2

ما ممکن است لحظاتی از خوشبختی را تجربه کنیم، اما آنها زودگذرند و نه می‌توان آنها را به وجود آورد و نه با امید آنها را تداوم بخشید. بلکه روانشناسی یونگی، و همچنین بسیاری از سنت‌های غنی مذهبی و اساطیری که بسیاری از بینش‌های خود را از آن می‌گیرد، تصریح می‌کند که این باتلاق‌های روح، ساواناهای رنج هستند که زمینه را برای تحریک و دستیابی به معنا فراهم می‌کنند. به همان اندازه که به ۲۵۰۰ سال پیش برمی‌گردد، آشیلوس مشاهده کرد که خدایان فرمانی رسمی صادر کرده‌اند، که از طریق رنج به خرد می‌رسیم.

بدون رنج، که به نظر می‌رسد پیش‌شرط پدیدارشناختی برای بلوغ روانی و معنوی است، فرد ناخودآگاه، کودکانه و وابسته باقی می‌ماند. با این حال، بسیاری از اعتیادها، وابستگی‌های ایدئولوژیک و روان‌نژندی‌های ما، گریز از رنج هستند. از هر چهار آمریکای شمالی، یک نفر با نظام‌های اعتقادی بنیادگرا همذات‌پنداری می‌کند و در آنجا به دنبال رهایی از سفر خود با ارزش‌های ساده‌انگارانه، سیاه و سفید، تسلیم ابهام معنوی به یقین یک رهبر و فرصت آماده برای فرافکنی دوگانگی زندگی بر همسایگان خود است. بیست و پنج تا پنجاه درصد دیگر خود را به یک اعتیاد یا اعتیاد دیگر می‌سپارند و لحظه‌ای اضطراب هستی‌شناختی را بی‌حس می‌کنند، فقط برای اینکه فردا دوباره بی‌رحمانه برگردد. بقیه تصمیم گرفته‌اند که روان‌نژند باشند، یعنی مجموعه‌ای از دفاع‌های پدیدارشناختی در برابر زخم زندگی را برپا کنند. چنین دفاع‌هایی نیز روح را در یک واکنش همیشه انعکاسی به زندگی گرفتار می‌کند که فرد را نه در حال حاضر، بلکه در گذشته قرار می‌دهد.

ضرب‌المثلی قدیمی می‌گوید که دین برای کسانی است که از رفتن به جهنم می‌ترسند. معنویت برای کسانی است که آنجا بوده‌اند. مگر اینکه بتوانیم به اختلاف هستی‌شناختی بین آنچه آرزو داریم و آنچه تجربه می‌کنیم، نگاه کنیم، مگر اینکه آگاهانه به وظیفه‌ی معنویت شخصی بپردازیم، برای همیشه در حال گریز، یا انکار، یا خود را قربانی، ترش و بدجنس نسبت به خود و دیگران خواهیم دانست.

فکر، انگیزه و عمل روانشناسی یونگی این است که هیچ چمنزار آفتابی، هیچ آلاچیق آرامش‌بخش برای خواب آسان وجود ندارد. بلکه باتلاق‌های روح وجود دارد که در آن طبیعت، طبیعت ما، قصد دارد که ما بخش خوبی از سفر را در آنجا زندگی کنیم، و از آنجاست که بسیاری از معنادارترین لحظات زندگی ما ناشی می‌شود. در باتلاق‌هاست که روح شکل می‌گیرد و چکش می‌خورد، جایی که نه تنها با جدیت زندگی، بلکه با هدف، وقار و عمیق‌ترین معنای آن روبرو می‌شویم.»

¹ The Oxford Dictionary of Quotations, p. 243

² هرمان هسه، The Glass Bead Game، ص. ۸۳


- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ جیمز هالیس، دکتر، تحلیلگر یونگی، «جستجوی معنا»، باتلاق‌های روح: زندگی جدید در مکان‌های ناگوار، صفحات ۷-۹


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍1
اما هر قدر هم که والدین و اجداد ممکن است علیه کودک گناه کرده باشند، انسانی که حقیقتاً بالغ است، این گناهان را به‌عنوان بخشی از شرایط وجودی خود می‌پذیرد که باید با آن مقابله کند. تنها یک ابله به گناه دیگران علاقه‌مند است، زیرا نمی‌تواند آن را تغییر دهد. انسان خردمند تنها از گناه خویش درس می‌آموزد. او از خود می‌پرسد: من کیستم که همه‌ی این‌ها باید برایم رخ دهد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش سرنوشت‌ساز، او به درون قلب خویش می‌نگرد.

کارل گوستاو یونگ
«نمادشناسی رویاهای فردی در ارتباط با کیمیاگری»
روان‌شناسی و کیمیاگری، مجموعه آثار، جلد ۱۲، بند ۱۵۲



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
4
سال‌های رهاییِ خود اِما یونگ
نوشتهٔ آن کنراد لامرز
1/2


دو روز پیش از کریسمس سال ۱۹۱۶، مادری جوان با پنج فرزند، شعری درباره رفتار جنگ‌جویانه کهن‌الگوها سرود. اِما یونگ با بهره‌گیری از نمادشناسی روان‌شناختی که با همسرش، کارل گوستاو یونگ، که در آن زمان شهرتی به دست آورده بود، مشترک داشت، از تهاجم بی‌رحمانه خدایان در حال نبرد نوشت که زمین روح انسان را می‌شکافد. استعاره‌های او از میدان‌های نبرد اروپا، که در آن زمان در اخبار روزانه گزارش می‌شد، برگرفته شده بود. در همان زمان، ازدواجش او را در نزدیک‌ترین نقطه به خانه، در وضعیتی از تعارض درونی دردناک قرار داده بود. شعر او با عنوان «سترایته» («تعارض‌ها») هم به پویایی روانی جهانی اشاره داشت و هم گواهی بر اعتقاد او بود که با گذشت زمان، میدان نبرد به برداشتی الهی منجر خواهد شد. پایان‌بندی شعرش ممکن است به نظر احساسی به نظر آید، اگر استقامت شاعر در زندگی آن را تأیید نکرده بود.

زندگی خلاقانه اِما یونگ در دفترچه‌های دست‌نویس متعدد و مجموعه‌های هنری‌اش ثبت شده است که پس از مرگ او در سال ۱۹۵۵، بدون هیچ تغییری در زیرزمین خانه خانوادگی به دقت حفظ شدند. از سال ۲۰۱۲، به‌ویژه به لطف تلاش‌های نوادگان او، نوشته‌ها و نقاشی‌های این بانوی بزرگ خانواده مورد مطالعه و فهرست‌بندی قرار گرفتند. آنچه آشکار شد، شگفت‌انگیز بود. اِما یونگ همیشه به‌عنوان مادر و مادربزرگ محبوب شناخته می‌شد. او به‌عنوان تحلیل‌گری بااستعداد و به‌طور پیش‌فرض، یکی از زنان برجسته اطراف کارل گوستاو یونگ، مورد تقدیر قرار گرفته بود. اما تا زمانی که اسناد او در آرشیو خانوادگی به‌صورت نظام‌مند بررسی نشد، به‌عنوان مشارکت‌کننده واقعی در جنبش روان‌شناسی تحلیلی یا شریک کامل در کار پیشگامانه همسرش در نظر گرفته نمی‌شد.

از زمان نامزدی‌شان، کارل یونگ، اِما راوسشنباخ را تشویق کرد تا خود را به‌طور کامل آموزش دهد و از همه استعدادهایش بهره ببرد. او از نظر فکری برای تحصیلات دانشگاهی هم‌سطح بود، اما پدرش بر اساس رسوم قدیمی اجازه درخواست تحصیل به او نداد. سپس ازدواجش با کارل و به دنبال آن تولد پنج فرزندشان و مدیریت یک خانوار بزرگ فرا رسید. اِما یونگ در اوایل ازدواجش هر آنچه در توان داشت انجام داد تا خلأهای آموزشی‌اش را پر کند و حتی معلمی برای یادگیری زبان یونانی استخدام کرد. او ساعات فراغتش را به نوشتن و نقاشی اختصاص داد. آثارش را بازبینی و صیقل داد، اما کمبود وقت چالش‌برانگیز بود و به سختی می‌توانست کارش را آن‌طور که می‌خواست به پایان برساند. او با شخصیتی درون‌گرا و ذاتاً متواضع، ترجیح داد بیشتر کارهای خلاقانه‌اش را خصوصی نگه دارد.

با ازدواجش، آموزش روان‌شناختی اِما یونگ نیز آغاز شد. او در مطالعات تجربی اولیه کارل به او کمک کرد و به‌عنوان دستیار اصلی پژوهش در کتاب «دگرگونی‌ها و نمادهای لیبیدو» فعالیت داشت؛ اثری که مسیر نظری یونگ را تثبیت کرد و به‌طور مؤثر همکاری او با زیگموند فروید را پایان داد. زمانی که اِما و کارل هنوز در حلقه حرفه‌ای فروید بودند، فروید در نامه‌هایی اِما را به‌عنوان همکار خطاب کرد و حتی پیشنهاد داد روزی نوشته‌هایش را منتشر کند.

تحلیل شخصی اِما یونگ به‌طور طبیعی بر رویاهای او متمرکز بود. یکی از دفترچه‌هایش نشان می‌دهد که او از سال ۲۰۱۱ شروع به ثبت رویاهای مهم خود کرد. در سال ۲۰۱۳، ضبط رویاهایش را موقتاً متوقف کرد تا سخنرانی افتتاحیه‌اش را برای انجمن روان‌شناسی تحلیلی آماده کند. این سخنرانی بلند که تحلیلی از یک افسانه بود، او را به‌عنوان مشارکت‌کننده‌ای جدی در جنبش همسرش تثبیت کرد و در سال ۱۹۱۶ امکان پیوستن به باشگاه روان‌شناسی تازه‌تأسیس زوریخ را برایش فراهم آورد. او به‌عنوان نخستین رئیس این باشگاه انتخاب شد.

اِما یونگ در گفت‌وگویی نزدیک با همسرش، در تکامل نظریه روان‌شناختی او مشارکت داشت. این همکاری واقعی و دوسویه بود. یکی از مشارکت‌های او ظاهراً از مطالعه مستقلش درباره آنیموس سرچشمه گرفته بود. در سال ۱۹۲۱، کارل برای اولین بار درباره آنیما، کهن‌الگوی زنانه قدرتمندی که در زندگی ناخودآگاه مردان عمل می‌کند، بحث کرد؛ اما در اینجا تنها به‌طور گذرا به کهن‌الگوی موازی که در زندگی ناخودآگاه زنان عمل می‌کند، اشاره نمود.
1
2/2

در مقابل، اِما چند سال پیش‌تر مطالعه درباره آنیموس را آغاز کرده بود. اولین اشاره او به «جنبه مردانه‌ام» در متنی از رویاهایش در سال ۱۹۱۴ دیده می‌شود. چهره‌های گوناگون آنیموس در دفترچه‌های رویاهایش در سال‌های ۱۹۱۶-۱۹۱۷ توصیف و تحلیل شده‌اند. در سال ۱۹۳۴، هنگامی که کارل از همسرش خواست فصلی درباره آنیموس برای کتاب «واقعیت روان» بنویسد، شاید این درخواست به‌طور ضمنی به رسمیت شناختن کار مستقل اِما در این بخش از نظریه یونگی بود.

در جنبه‌ای دیگر از کارهای اولیه اِما یونگ، نوشته‌هایش درباره خدا، خدایان، و گرگ‌ومیش خدایان او اندکی از همسرش متمایز بود. برخلاف کارل، او هرگز از واژه «خود» (das Selbst) برای تبیین نمادهای خدا در روان استفاده نکرد. چندین شعر و خیال‌پردازی اِما نشان می‌دهد که او تحت تأثیر موضوع گرگ‌ومیش خدایان نیچه قرار داشت. در شعری کوتاه و نغز از او، موشی که به اورشلیم سر می‌زند توصیف شده است:

«کار طولانی است و صعود دور،
صلیب پیش از زمانش فرو نمی‌افتد.»
تفسیر او موضوع را اعلام می‌کند: «اینکه خدایان کهن ممکن است فرو افتند و خدایان نو ظهور کنند... گرگ‌ومیش خدایان

از یک دیدگاه، رؤیاهای خدایان در حال سقوط ممکن است نشانه‌ای از فاجعه‌ای عمومی باشد؛ اما برای اِما، به‌عنوان یک فرد، این رؤیاها نشانه‌ی رهایی‌ای بودند که به شدت به آن نیاز داشت. خدایان شامل تصویر شخصی او از خدا، آرانو، نیز می‌شدند. این چهره برای نخستین بار در اواسط سال ۱۹۱۶ به‌صورت ستاره‌ای شعله‌ور به او نمایان شد که در دستش پرنده‌ای آبی داشت؛ پرنده‌ای که اِما آن را به‌سرعت به‌عنوان روح خود شناخت. او ناچار شد آرانو را تا اعماق دوزخ دنبال کند. کمتر از سه سال بعد، در ژانویه ۱۹۱۹، او شاهد مرگ باشکوه آرانو بود:

«زانو بزن، ای فانی،
سرت را برهنه کن.
خدایی در حال مرگ است.
آرانو، آن شعله‌ور، فرو می‌افتد،
روزش به پایان رسیده است. اما پرنده آبی‌ام،
آن که او زمانی نگهبانش بود،
کجاست؟»

شعر او پاسخ را می‌گوید: در میان شعله‌ها، نیزه‌ای قلب آرانو را می‌شکافد و پرنده آبی به سوی او پرواز می‌کند و به خانه بازمی‌گردد. او از روح بازگشته‌اش استقبال می‌کند:
«تو همانی هستی، می‌دانم، اسیر دیرینه؛
غروب خدا تو را آزاد کرده است.»

این شعر بخشی از خیال‌پردازی بلندی است که شامل چندین صحنه رهایی می‌شود. در یکی، صدایی به شاعر می‌گوید که باید از قدرت خود برای شکستن پوسته سنگی‌اش استفاده کند: «آنگاه از الوهیت آزاد می‌شوی.» در صحنه‌ای دیگر، او «چشم خدا، آن شوخ بزرگ» را می‌بیند. پس از رؤیاهای بسیار، خود را در حال خواندن سرود شور باخ، «ای سر مقدس، زخمی‌شده» می‌یابد. اما این واژه‌ها دیگر معنایی که اِما در کودکی آموخته بود ندارند؛ زیرا می‌نویسد: «این آهنگ‌ها به سر مسیح تعلق ندارند.» سرانجام، او سری را می‌بیند که امواج اقیانوس آن را حمل می‌کنند و تشخیص می‌دهد: «سری انسانی، شاید الهی، اما نه سر مسیح.»

کل کار خلاقانه اِما به فرآیند فردیت‌یابی می‌رسد، که برای او در آن، روح مقدس‌تر از تصاویر خدایی روان است. شگفت‌انگیز است که بیندیشیم، اندکی پس از شعر دسامبر ۱۹۱۶ که تهاجم خدایان را به تصویر می‌کشید، او از این مبارزه سالم بیرون آمد. همچنین شگفت‌انگیز است که بدانیم در ژانویه ۱۹۱۹، اِما یونگ هنوز تنها سی‌وشش سال داشت. نوشته‌هایش همچنین به ما می‌گویند که او در این کار تنها نبود. صدایی درونی همراهش بود و او را تشویق می‌کرد تا از قدرت خود برای رهایی از «الوهیت» و تعظیم پارسایانه‌اش به خدایان در حال مرگ استفاده کند.


مترجم: محمد کهربی
آن کنراد لامرز روان‌درمانگر یونگی


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
1👏1
کارل گوستاو یونگ در بحث درباره دوستی‌هایش با مردمان به طور کلی، از «دریاچه کوهستان» (در pueblo تائوس) تا «یک پاندیت معمولی در هند»، اظهار داشت که به «پیش‌زمینه» یا موفقیت‌هایی که آن‌ها در جهان به دست آورده‌اند علاقه‌ای ندارد، بلکه همواره در پی «پس‌زمینه» یا افکار و احساسات درونی آن‌ها بوده است: «این همان چیزی بود که برایم اهمیت داشت. و دقیقاً در همین نقطه بود که افرادی را یافتم که می‌توانستم با آن‌ها رابطه برقرار کنم. من روابط بسیار زیادی دارم.»

~دیریدر بایر، یونگ: یک زندگی‌نامه، ص 770، یادداشت 55
(برای فصل بیست و پنجم: «پروفسور» یونگ)



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍1
هیچ خرد یا دانش انسانی نمی‌تواند به‌تنهایی برای انجام وظیفه نظارت بر فعالیت‌های صنعتی افراد خصوصی، به‌گونه‌ای که به بهترین شکل با منافع جامعه هم‌راستا باشد، کافی باشد.

آدام اسمیت




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist



| Twitter | Instagram | Telegram |
👍3
جیمز هالیس: «فرهنگ‌ها نیز مانند افراد در خدمت ارزش‌ها زندگی می‌کنند، نه فقط ارزش‌هایی که آگاهانه و منطقی درک می‌شوند، بلکه ارزش‌هایی که ناخودآگاهانه نیز عمل می‌کنند. ارزش‌های آگاهانه در نظام‌های اخلاقی و حقوقی، آداب و رسوم و حس هویت یک فرهنگ تجسم می‌یابند. ارزش‌های ناخودآگاه ممکن است توسط تبلیغات و آگهی‌ها، رویدادهای طبیعی یا سیاسی، یا پویایی‌های درون‌روانی جمعی فعال شوند.

برای مثال، هرگز نمی‌توان ظهور هیتلر را صرفاً از نظر اقتصادی و سیاسی توضیح داد. پویایی‌های دیگری در کار بود، همانطور که یونگ در نوشته‌هایش درباره‌ی نازیسم پیشنهاد کرد.⁴ چنین دلایلی شامل جبران جمعی برای احساس حقارت از طریق داستان‌های خیالی مناسبی مانند برتری نژادی، فرافکنی محتویات سایه، قربانی کردن و تشخیص‌های پارانویایی خیانت مانند Dolchstosslegend، یا توطئه‌ی «خنجر از پشت» بود.

همانطور که نیچه پیشنهاد کرد، شگفت‌انگیز است که چقدر دلایل بد و موسیقی بد می‌توانند وقتی کسی علیه دشمن راهپیمایی می‌کند، چقدر خوب به نظر برسند.⁵ دلایل بد و موسیقی بد، فرد را از این واقعیت که یک عقده مسئول است، یک عطش خون، یک ارزش شوم که فرد ممکن است از اعتراف به آن در روشنایی روز شرمنده باشد، منحرف می‌کند. (نیچه به طرز وحشتناکی پیشگو بود. تقریباً صد سال قبل از وقوع، او همچنین نوشت: «آیا شما بوی کشتارگاه‌ها و کوره‌های روح را حتی اکنون حس نمی‌کنید؟»)⁶ به طور مشابه، سرکوب جمعیت‌های بومی توسط آمریکایی‌ها، واردات بردگان و نهادینه‌سازی متعاقب آن از نژادپرستی، نمایش‌های اساطیری سایه‌ی قبیله‌ای هستند.

شاید عجیب به نظر برسد که این جنبش‌های جمعی را اساطیری بنامیم، اما آنها نمایش ایماگوهای باردار، یعنی نظام‌های ارزشی هستند که روان، چه آگاهانه و چه ناخودآگاهانه، به آنها وابسته است. حتی ملت‌ها نیز توسط دنیای نامرئی حرکت می‌کنند، و پارادوکس‌های تاریخ، هم شخصی و هم جمعی، توسط این نیروهای پویا ساخته می‌شوند.

اگر کسی اعتراض کند که عملاً هر الگوی انسانی، محصول یا نظام ارزشی را می‌توان اساطیری در نظر گرفت، کاملاً درست خواهد بود. نکته در اینجا این است که ما را بیشتر از این واقعیت آگاه کنیم که همه ارزش‌ها از نظر روانی باردارند، آنها پویایی دارند که تقریباً همیشه مستقل از کنترل خود (ایگو) ثابت می‌شود، و بازی این عوامل ارزشی، عناصر سازنده‌ی تاریخ شخصی و قبیله‌ای هستند.

هدف این است که بیشتر با خواندن دنیای قابل مشاهده هماهنگ شویم، تا از حرکت نامرئی آگاه شویم. دنیای دیگر، دنیای نامرئی، وجود دارد، و آن در دنیای مرئی تجسم یافته است. تاریخ، و فرد، تجلی این انرژی‌ها هستند، وسیله‌ای که توسط آن خدایان می‌توانند در تمام خودمختاری باشکوه خود شناخته شوند.»

⁴ به ویژه، «Wotan» و «After the Catastrophe»، Civilization in Transition, CW 10 را ببینید.

⁵ «The Dawn»، در The Portable Nietzsche، ص. ۹۱.

⁶ «Thus Spake Zarathustra»، در همانجا، ص. ۲۸۸.



- مترجم: محمد مهدی کهربی
~ جیمز هالیس، دکتر، تحلیلگر یونگی، اسطوره‌نگارها: تجسم‌های دنیای نامرئی، صفحات ۱۱-۱۲


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍1
جورج سورل، لنین، هیتلر و موسولینی در محکوم کردن دموکراسی به عنوان روشی سرمایه‌دارانه درست می‌گفتند. هر گام که از سرمایه‌داری به سمت برنامه‌ریزی پیش می‌رود، به طور ضروری گامی به سوی مطلق‌گرایی و دیکتاتوری نزدیک‌تر است.»

― لودویگ فون میزس



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
2025/07/14 20:59:51
Back to Top
HTML Embed Code: