Telegram Web
ناخودآگاه شخصی حاوی تمامی آن محتویات نفسانی است که با نگرش آگاه ناسازگارند. این امر، گروه کاملی از محتویات را در بر می‌گیرد، عمدتاً آنهایی که از نظر اخلاقی، زیباشناختی، یا عقلی غیرقابل پذیرش به نظر می‌رسند و به دلیل همین ناسازگاری سرکوب می‌شوند. انسان نمی‌تواند همواره به نیکی، حقیقت و زیبایی بیندیشد و احساسشان کند، و در تلاش برای حفظ نگرشی آرمانی، هر آنچه با آن جور درنمی‌آید، به‌طور خودکار سرکوب می‌شود. اگر، چنان‌که تقریباً همیشه در فردی متمایز چنین است، یک کارکرد، برای مثال تفکر، به‌طور خاص رشد یافته و بر آگاهی سلطه داشته باشد، آنگاه احساس به پس‌زمینه رانده شده و عمدتاً به ناخودآگاه سقوط می‌کند.

بخش دیگر ناخودآگاه، آن چیزی است که من ناخودآگاه غیرشخصی یا جمعی می‌نامم. همان‌طور که از نامش پیداست، محتویات آن شخصی نیست، بلکه جمعی است؛ یعنی، تنها به یک فرد تعلق ندارد، بلکه به گروه کاملی از افراد، و عموماً به یک ملت کامل، یا حتی به کل بشریت تعلق دارد. این محتویات در طول زندگی فرد کسب نمی‌شوند، بلکه محصولات صور ذاتی و غرایز هستند. اگرچه کودک فاقد ایده‌های فطری است، با این حال دارای مغزی بسیار رشدیافته است که به شیوه‌ای کاملاً معین عمل می‌کند. این مغز از نیاکانش به ارث رسیده است؛ این مغز، ذخیره‌گاه کارکرد نفسانی تمامی نوع بشر است. بنابراین، کودک با خود عضوی را به همراه می‌آورد که آماده است همان‌گونه عمل کند که در سراسر تاریخ بشر عمل کرده است. در مغز، غرایز از پیش شکل گرفته‌اند، و همچنین صور نخستینی که همواره بنیاد تفکر بشر بوده‌اند – یعنی کل گنجینه‌ی نقوش اساطیری. البته، اثبات وجود ناخودآگاه جمعی در یک فرد عادی آسان نیست، اما گاه ایده‌های اساطیری در رؤیاهای او بازنمایی می‌شوند. این محتویات را می‌توان به‌وضوح تمام در موارد اختلالات روانی، به‌ویژه در اسکیزوفرنی، مشاهده کرد، جایی که تصاویر اساطیری اغلب با تنوعی شگفت‌انگیز فوران می‌کنند. افراد مجنون مکرراً ترکیباتی از ایده‌ها و نمادها تولید می‌کنند که هرگز نمی‌توان آن‌ها را با تجارب زندگی فردی‌شان توجیه کرد، بلکه تنها با تاریخ ذهن بشر قابل توضیح‌اند. این نمونه‌ای از تفکر بدوی و اساطیری است که صور نخستین خود را بازتولید می‌کند و بازتولیدی از تجارب آگاهانه نیست.

بنابراین، ناخودآگاه شخصی حاوی عقده‌هایی است که به فرد تعلق دارند و بخش ذاتی حیات نفسانی او را تشکیل می‌دهند. هنگامی که هر عقده‌ای که باید با ایگو مرتبط باشد، ناخودآگاه می‌شود، چه با سرکوب شدن و چه با فرورفتن به زیر آستانه (آگاهی)، فرد احساس فقدان را تجربه می‌کند. برعکس، هنگامی که یک عقده‌ی از دست رفته دوباره آگاه می‌شود، برای مثال از طریق درمان روان‌درمانگرانه، او افزایش نیرو را تجربه می‌کند. بسیاری از روان‌نژندی‌ها به این شیوه درمان می‌شوند. اما از سوی دیگر، هنگامی که عقده‌ای از ناخودآگاه جمعی با ایگو مرتبط می‌شود، یعنی آگاه می‌گردد، غریب، غیرعادی و در عین حال مجذوب‌کننده احساس می‌شود. در هر حال، ذهن آگاه تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد، یا آن را همچون چیزی آسیب‌شناختی احساس می‌کند، یا به‌واسطه‌ی آن از زندگی عادی بیگانه می‌شود. ارتباط یک محتوای جمعی با ایگو همواره حالتی از بیگانگی تولید می‌کند، زیرا چیزی به آگاهی فرد افزوده می‌شود که در واقع باید ناخودآگاه باقی بماند، یعنی، از ایگو جدا باشد. اگر بتوان محتوا را دوباره از آگاهی حذف کرد، بیمار احساس آسودگی و بهنجاری بیشتری خواهد کرد. هجوم این محتویات بیگانه، نشانه‌ی بارزی است که آغاز بسیاری از بیماری‌های روانی را مشخص می‌کند. بیماران اسیر افکار عجیب و غریب و دهشتناک می‌شوند، کل دنیا دگرگون به نظر می‌رسد، مردم چهره‌هایی وحشتناک و تحریف‌شده دارند، و غیره.

درحالی‌که محتویات ناخودآگاه شخصی چنان احساس می‌شوند که گویی به روان خود فرد تعلق دارند، محتویات ناخودآگاه جمعی بیگانه به نظر می‌رسند، گویی از بیرون آمده‌اند. یکپارچه‌سازی مجدد یک عقده‌ی شخصی، تأثیر رهایی و اغلب شفابخشی دارد، حال‌آنکه هجوم یک عقده از ناخودآگاه جمعی، پدیده‌ای بسیار ناخوشایند و حتی خطرناک است. تشابه با باور بدوی به ارواح و جان‌ها آشکار است: جان‌ها با عقده‌های خودمختار ناخودآگاه شخصی مطابقت دارند، و ارواح با عقده‌های ناخودآگاه جمعی. ما، از دیدگاه علمی، موجودات هولناکی را که در سایه‌های جنگل‌های آغازین سکونت دارند، به شیوه‌ای عاری از ظرافت «عقده‌های روانی» می‌نامیم. با این حال، اگر نقش فوق‌العاده‌ای را که باور به جان‌ها و ارواح در تاریخ بشریت ایفا کرده است در نظر بگیریم، نمی‌توانیم صرفاً به اثبات وجود چنین عقده‌هایی بسنده کنیم، بلکه باید به طبیعت آن‌ها عمیق‌تر بپردازیم.



- کارل گ. یونگ، ساختار و دینامیک نفس، مجموعه آثار ۸، بندهای ۵۸۸-۵۹۱





🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist


| Twitter | Instagram | Telegram |
4
«روح، بی‌خِرَدیِ تو را می‌طلبد، نه خِرَدت را.»

- کارل یونگ



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist


| Twitter | Instagram | Telegram |
5👍1
«... حالات روان‌نژندانه (نوروتیک) اغلب، همچون نفرین آترئوس، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. کودکان به‌طور غیرمستقیم از طریق نگرشی که به‌طور غریزی نسبت به وضعیت ذهنی والدین خود اتخاذ می‌کنند، آلوده می‌شوند: یا با اعتراضی ناگفته (اگرچه گاه این اعتراض پر سروصداست) با آن می‌جنگند، یا تسلیم تقلیدی فلج‌کننده و وسواس‌گونه می‌شوند.»

- کارل یونگ




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist


| Twitter | Instagram | Telegram |
4
«بیایید این پدیده را همچون پیامی تلقی کنیم که از جانب ناخودآگاه برایتان فرستاده شده است؛ ناخودآگاه، نامی است که ما بر آن جایگاه نیروهای پنهانی نهاده‌ایم که در شما انگیزه ایجاد کرده و انتخاب‌هایتان را رقم می‌زنند. رؤیا به‌سانِ یک تماس تلفنی از ژرفای وجود شماست که می‌کوشد وضعیتی را که در آن به سر می‌برید، برایتان شرح دهد و به اموری اشاره کند که پیش از این، از دایرهٔ آگاهی‌تان بیرون بوده‌اند. جالب توجه است، مگر نه؟ که رؤیا می‌تواند حامل پیامی از فراسوی ذهن متفکر شما باشد. بنابراین، اجازه دهید از همین دیدگاه به آن نزدیک شویم تا دریابید مقصودم چیست. به گمان من، این واقعیت که شما به‌مثابه جزیره‌ای در میان اقیانوس بیکرانِ ناخودآگاهی متلاطم و آتشین قرار گرفته‌اید – این آشفتگی عنان‌گسیخته و آشکاری که در زندگی‌تان جریان دارد و هنوز با من در میان نگذاشته‌اید – خود، گویای مطلب است؛ آیا این همان حالی است که از سر می‌گذرانید؟»

~ لزلی استاین، دکترای حقوق (J.D.)، روانکاو یونگی، روانکاویِ دکتر سیله: یک رمان، صص. ۱۰۴-۱۰۳




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist


| Twitter | Instagram | Telegram |
3
«مقصود اصلی از زندگی عیسی آن نبود که ما عیناً به سانِ او گردیم، بلکه آن بود که ما نیز به همان شیوه که او "خود" شد، به "خویشتنِ خویش" دست یابیم. عیسی نه آن استثناءِ بزرگ، که آن نمونهٔ اعلی بود.»

— کارل یونگ




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist


| Twitter | Instagram | Telegram |
8👍1
«در نهادِ شما وجودی است که کارل یونگ آن را "خویشتن" (Self) نامید و هم او آن را به "آتمن" در آیین هندو و به "روح‌القدس" تشبیه نمود. این "خویشتن" نام‌های متعددِ دیگری نیز دارد که جملگی بیانگر آنند که فرایندی در درون ما در کار است؛ نه آدمکی در مغز که عنانِ امور را در دست دارد، بلکه جنبشی در ساحتِ ناخودآگاه که ما را به سوی کیستیِ حقیقی‌مان هدایت می‌کند. این، بیش از آنکه یک فلسفه یا آموزه‌ای دینی باشد، راه‌حلی است عملی برای این جهانِ آکنده از کشمکش؛ جهانی که در آن می‌توان دید این [فرایند درونی] در طلبِ عروجِ ما به مرتبه‌ای فراتر است. حال، نکتهٔ اساسی آن است که این حقیقت را در وجودِ تمامیِ انسان‌های دیگری که با آنان رویارو می‌شوید نیز مشاهده کنید.»

~ لزلی استاین، دکترای حقوق (J.D.)، روانکاو یونگی، روانکاویِ دکتر سیله: یک رمان، صص. ۲۵۰-۲۵۱





🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist


| Twitter | Instagram | Telegram |
5
«انسان‌های خودشکوفا از این ظرفیتِ شگرف برخوردارند که مکرراً، با نگاهی نو و بی‌آلایش، مواهبِ بنیادینِ حیات را با احساسِ هیبت، لذت، حیرت و حتی خلسه‌ای از وجد، ارج نهند؛ فارغ از آنکه این تجارب تا چه اندازه برای دیگران پیش پا افتاده و ملال‌انگیز شده باشد.»

— آبراهام مزلو
انگیزش و شخصیت


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
10
«تا زمانی که درکِ رموزِ یک اتم یا حتی پروتوپلاسمِ زنده برای ما این‌چنین صعب است، به‌یقین ما صلاحیتِ ورود به مبحثی چون "استمرارِ حیات در فراسوی نمودِ مادیِ آن" را نداریم. ما که حیات را حتی در جلوهٔ مادی‌اش به‌درستی درنمی‌یابیم، چگونه می‌توانیم امیدِ آن داشته باشیم که به کنه آن، در غیابِ ماده، پی ببریم؟»

— کارل یونگ





🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍3
«...روان‌نژندی‌ها در کودکان، بیش از آنکه بیماریِ اصیلی در خودِ کودک باشند، نشانه‌هایی از وضعیتِ روانیِ والدین به‌شمار می‌آیند. تنها جزئی بسیار ناچیز از حیاتِ روانیِ کودک به خودِ او تعلق دارد؛ زیرا بخشِ عمدهٔ آن کماکان به [حیاتِ روانیِ] والدینش وابسته است... والدین باید همواره بدین امر واقف باشند که خودِ ایشان، علتِ اصلیِ بروزِ روان‌نژندی در فرزندانشان هستند.»

— کارل یونگ
مجموعه آثار، جلد




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |۱۷
👍5
«پیش‌تر پاسخ را به تو گفته‌ام: چیزی برای جستجو در کار نیست. از این حیث، تو روان‌نژند نیستی، هرچند دیگران شاید چنین بپندارند. تو یک "سالک"ی، و من برای این جایگاه احترام قائلم، و بدان که آنچه را بدان نیازمندی، خواهی یافت. سازوکارِ امور چنین است. پس، نیازی نیست با ترفندی مرا به نوشیدنی دعوت کنی تا باز همان پرسش‌ها را مطرح سازی. همین واقعیت که من در کنارت نشسته‌ام، این "هم‌زمانی" (synchronicity)، خود باید گواهی بسنده باشد بر آن رازِ نهانی که به نفعِ تو در کار است. تو نه می‌توانی این راز را دربرگیری، نه از کُنه آن سر درآوری، نه نامی بر آن نهی، و نه معنایش را درک کنی؛ پس، همان‌طور که پیش‌تر گفتم، تنها می‌توانی تسلیم شوی و بگذاری تو را به همان سویی ببرد که سرنوشتِ توست.

تو به بیش از این از جانبِ من نیازی نداری. باز هم می‌گویم، تو نه روان‌نژندی و نه گمگشته – تو تنها با آن تناقض‌نمایِ شگرف دست به گریبانی، و شکر خدای را که چنین است.»

~ لزلی استاین، دکترای حقوق (J.D.)، روانکاو یونگی، روانکاویِ دکتر سیله: یک رمان، ص. ۲۷۴




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
3
آن شب، ایناک رؤیایی دید. آخرین باری را که رؤیایی به یاد آورده بود، به خاطر نداشت، اما این یکی را نمی‌شد نادیده گرفت؛ رؤیا با شفافیتی تمام خود را بر او آشکار ساخت، گویی حاملِ پیامی بود که می‌بایست در همان آن، نه دیرتر، به او ابلاغ گردد:

"در بازارِ ماهیِ پرنوری قدم می‌زدم؛ ماهی‌فروشان نامِ انواعِ ماهی‌هایی را که می‌فروختند، جار می‌زدند، هرچند متوجه شدم که همگی تنها یک گونه عرضه می‌کنند: ماهیِ کوچکی به رنگِ طلایی. ناگهان وحشتی جانم را فراگرفت، از این پندار که یکی از آن ماهی‌های طلایی از من چیزی می‌خواهد و در آستانهٔ سخن گفتن است. پیش از آنکه کلامش را بشنوم، از بازار گریختم و خود را به چمنزاری سرسبز رساندم. در برابرم، بنایی آجری و منفرد قرار داشت. از درِ اصلی وارد شدم؛ تنها پلکانی رو به پایین بود و هیچ راهی به سوی بالا وجود نداشت. در حالی که نرده را چنگ زده بودم و احساس می‌کردم نیرویی مرا به پایین می‌کشد، از پلکان فرود آمدم و خود را در زیرزمینی یافتم که در ظلمتی مطلق فرو رفته بود. در آن پایین آب بود: حضورش را حس می‌کردم و صدای شلپ‌شلپِ آن را به گوش می‌شنیدم. احساس می‌کردم چیزی در ژرفای آن آب‌ها می‌جنبد. دیگر از ترس میخکوب شده بودم، اما به یاد آوردم که چراغ‌قوه‌ای قلمی، بسیار کوچک و به درازای چهار اینچ، در جیب دارم. آن را روشن کردم و ناگهان، مارِ دریاییِ عظیم‌الجثه‌ای پدیدار گشت. برجای خشکم زده بود، وحشت‌زده از اینکه مبادا آن هیولا از نقاط ضعفِ من تغذیه می‌کند."

~ لزلی استاین، دکترای حقوق (J.D.)، روانکاو یونگی، روانکاویِ دکتر سیله: یک رمان، ص. ۱۵







🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
5👍2
«ما در برابرِ بیماری‌های مُسریِ جسم، جانبِ احتیاط را نگاه می‌داریم، اما ... آنگاه که سخن از بیماری‌های جمعیِ روان به میان می‌آید، که به‌مراتب خطرناک‌ترند، بسی سهل‌انگار و غافلیم.»

— کارل یونگ



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
6👍2
«ایمانوئل کانت دو سده پیش بدین نکته اشاره کرد که ما هرگز قادر به شناختِ جهان یا اشیاء "فی‌نفسه" نیستیم، بلکه تنها تجربهٔ سوبژکتیوِ (ذهنیِ) خویش از آن‌ها را درمی‌یابیم. یونگ با این ادعا که تمامیِ تجاربِ بشری در اساس "روان‌وَش" (psychoid) هستند – یعنی هم دارای اجزای روانی و هم اجزای مادی می‌باشند – چندین گام فراتر نهاد. نقطهٔ تلاقیِ تمامیِ خطوطِ تجاربِ بیرونی و درونی، در روانِ آدمی قرار دارد. افزون بر این، ما پیوسته حیاتِ روانیِ خود را بر پردهٔ جهانِ پیرامون فرافکنی می‌کنیم.

ما در یک لکهٔ جوهر، شبحِ دژی، درختی، اهریمنی، یا ویولون‌زنی بر بام را مشاهده می‌کنیم. در دیگران، آن جنبه‌هایی را بازمی‌شناسیم که در وجودِ خویش می‌ستاییم یا خوار می‌شمریم. ما در قصه‌ها و نغمه‌هایمان، جلوه‌هایی از زندگیِ درونیِ خویش را ترسیم می‌نماییم.»

— جیمز هالیس، دکترا، روانکاوِ یونگی، ردیابیِ خدایان: جایگاهِ اسطوره در زندگیِ مدرن، ص. ۲۰


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
2
در پاییز ۱۹۱۷، روانِ یونگ، "ها"، جادوگرِ سیاه، را وامی‌دارد تا مجموعه‌ای از رون‌های رازآمیزی را که برایش فرستاده بود، بخواند و شرح دهد.³⁷⁷ مدخل‌های حاصل از این کار، که شاملِ هشت مجموعه از اشکالِ رون‌های منقوش است، یکی از چالش‌برانگیزترین بخش‌های این اثر برای ترجمه را تشکیل می‌دهد و نیازمندِ مقایسه‌های سه‌جانبهٔ مداوم میانِ خودِ رون‌ها، متنِ آلمانی، و ترجمهٔ انگلیسی بود. در عین حال، این رون‌ها خود می‌توانند نمادی از پیچیدگی‌های ترجمهٔ این اثر در کلیتِ آن باشند. "ها"، در پاسخ به درخواستِ روانِ یونگ، وظیفهٔ ترجمهٔ رون‌ها را بر عهده می‌گیرد و به معنای واقعی کلمه، آن‌ها را هجی می‌کند. گویی اردوگاه آموزشی در "شهرِ رمزگان" برپا شده است: او به روانِ یونگ اشاراتی می‌دهد در این باب که این یا آن شکل چگونه با خورشید، یا یک سقف، یا گذرگاهی شیب‌دار مطابقت دارد، یا حتی اینکه آدمی هنگامِ پیمودنِ این خم یا آن شکاف، از نظرِ جسمی چه احساسی باید داشته باشد. توالی، این عناصر را به هم پیوند می‌دهد، اما هیچ روایتی در کار نیست. معنای پنهانی در هیچ‌کجا کمین نکرده است؛ مدلول در دال جای دارد، و معناشناسی در نحو مندرج است، حال آنکه اضطرار و شتابِ این "راهنما"، گرچه محسوس، از اشاره به چیزی فراتر از این، عاجز و درمانده است. بسی پیش از مارشال مک‌لوهان، خودِ رسانه، پیام بود.

آموزشِ صبورانه و کاملاً متمرکز بر حالتِ بدنی که "ها" به روانِ یونگ ارائه می‌دهد، کمتر به معنای نشانه‌ها و بیشتر به نوعی "یوگا" بر اساسِ اشکالِ رون‌ها نظر دارد. در میانِ این اشکال، ماری، چوب‌هایی با کله‌های کوچکِ طرح‌واره‌مانند، و خورشیدی محقر پدیدار می‌شوند؛ نه رون‌های نوردیک-ژرمنی و نه هیروگلیف‌های مصری در اینجا حاکم بر عرصه نیستند، بلکه چیزی دیگر در میان است. این زبان، پیش از این هرگز آموزش داده نشده بود، حتی در طولِ تقریباً چهار سالِ نخستِ تجربهٔ یونگ. اما اکنون که از راه می‌رسد، سرشتی فراوجهی و شبه‌تصویرنگارانه دارد و به اصطلاحِ خودِ یونگ، "رونی" است.

جملاتِ "ها" به‌خودی‌خود دشوار نیستند؛ دشواری در دریافتنِ آن چیزی است که واقعاً در حالِ وقوع است. در سرتاسرِ این بخش، می‌توان اضطرارِ "ها" را احساس کرد که این "زائران" (روانِ یونگ) باید بتوانند معنایی را جذب و درونی کنند که بخشی از آن در این رون‌ها ثبت شده، اما در عین حال در میانِ انجمنِ کوچکی از جادوگران – یعنی خودِ او و "فیله‌مون"، در حالی که "کا" آن دو را به‌عنوانِ روانِ "ها" و سایهٔ "فیله‌مون" به هم پیوند می‌دهد – نیز فعال و حاضر است. پیشاپیش، ادراکاتی که باید مدیریت کنیم، مقولاتی ترکیبی و دورگه را چارچوب‌بندی می‌کنند: "کا" به‌عنوانِ سایهٔ "فیله‌مون"، در تعاملاتِ او با "ها"، جادوگرِ سیاه، به‌گونه‌ای مستقل و خودایستا ظاهر می‌شود. اما البته این امر به بیانِ خوانشی از شخصیتِ "فیله‌مون" یاری می‌رساند. بنابراین، ما در حالِ یادگیریِ آنیم که چگونه شخصیت را در پس‌زمینه‌ای روانیِ خاص – در این مورد، شخصیت‌های نمایشِ خودِ یونگ (dramatis personae) که همچون عواملِ واقعی بر او پدیدار می‌شوند، همان‌گونه که "الیاس" پیشتر به او هشدار داده بود که آن‌ها "واقعی‌اند، نه نماد"³⁷⁸ – و همچنین در کیهانی که خود را میانِ نوکِ مخروط‌های جهان‌آفرین می‌کارد، آن‌گونه که در رون‌ها هجی شده است،³⁷⁹ قرائت کنیم. در حالی که خودِ یونگ با این روند همگام است، با این وجود، تأثراتِ او از این "نمایش"، یا برداشتِ اولیه‌اش از یک تبادلِ [نظر] یا مواجهه‌اش با واقعیتی دلسردکننده، غالباً از توانایی‌های آغازینِ او برای جذب و درونی‌سازی فراتر می‌رود.

یونگ در نامه‌هایی به تاریخِ ۱۳ سپتامبر و ۱۰ اکتبر ۱۹۱۷ به سابینا اشپیل‌راین، دربارهٔ اهمیتِ هیروگلیف‌های خاصی در رؤیایی که اشپیل‌راین برای او فرستاده بود، چنین اظهار نظر می‌کند: "در موردِ هیروگلیف‌های شما، ما با انگاره‌های فیلوژنتیک با سرشتی نمادین و تاریخی سروکار داریم."³⁸⁰ او با اشاره به تحقیری که فرویدی‌ها نسبت به کتابِ دگردیسی‌ها و نمادهای لیبیدو روا داشته بودند، خود را چنین توصیف می‌کند که "به رون‌های خویش چسبیده است" و آن‌ها را به کسانی که درکشان نمی‌کنند، تسلیم نخواهد کرد.

او در پاسخ به ایراداتِ فرویدی‌ها به دیدگاهی که یونگ نسبت به چنین نمادهای واسطی اتخاذ کرده بود، به بهایی اشاره می‌کند که برای چنین "برداشت و بهره‌برداری" [از ناهشیار] پرداخته می‌شود: این بها، همان زخمِ "خودزده" است (یا زخمی که عمیقاً توسطِ خودِ فرد تصدیق شده: که در عمل، یکی است). تأملِ ما بر ترجمه در کتاب‌های سیاه، به این چرخشِ خود-قربانگرانه می‌رسد، جایی که نیتِ حملِ مشتاقانه و فداکارانهٔ رنجِ خویشتن، خود به وظیفه و راز بدل می‌گردد.



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist
👍31
«ما ناگزیر از خطاکردنیم. ما باید برداشتِ خاصِ خود از زندگی را به‌تمامی زندگی کنیم... اگر از خطا اجتناب ورزید، اصلاً زندگی نکرده‌اید؛ به‌یک معنا، حتی می‌توان گفت که هر حیاتی، خود، یک خطاست، زیرا هیچ انسانی تاکنون به حقیقتِ مطلق دست نیازیده است.»

— کارل یونگ
سخنانِ ک. گ. یونگ



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍62
«عشق ورزیدن به دیگری آسان است، اما عشق ورزیدن به آنچه خود هستی، به آن جوهری که ذاتِ توست، گویی به آغوش کشیدنِ میله‌ای از آهنِ گداخته و آتشین است: در وجودت شرر می‌افکند و این تجربه‌ای است بس دردناک. از این رو، عشق به دیگری، در آغاز، همواره گریزگاهی است که جملگی بدان امید بسته‌ایم، و هرگاه توانش را بیابیم، از آن حظ می‌بریم. اما در درازنایِ زمان، این امر دامنگیرمان خواهد شد. تو نمی‌توانی تا ابد از خویشتنِ خویش بگریزی؛ ناگزیر از بازگشتی، ناگزیر از ورود به آن آزمون، تا دریابی که آیا به‌راستی توانِ عشق ورزیدن داری یا نه. پرسش همین است – آیا می‌توانی به خود عشق بورزی؟ و این، همان محکِ نهایی خواهد بود.»

— کارل یونگ
سمینارِ زرتشت



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
9👍5
«شمارِ کسانی که از فرطِ "بهنجاریِ صِرف" روان‌نژند می‌شوند، کمتر از کسانی نیست که به دلیلِ ناتوانی در "بهنجار شدن" به روان‌نژندی دچار می‌گردند. این اندیشه که باید گروهِ نخست را به زور به سویِ "بهنجاری" سوق داد، برای ایشان کابوسی وحشتناک است؛ چرا که عمیق‌ترین نیازِ باطنیِ آنان، همانا تواناییِ زیستنِ یک زندگیِ "فراهنجار" یا به‌اصطلاح "غیرعادی" است.»

— کارل یونگ
مسائلِ روان‌درمانیِ نوین


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍51
«ما در برابرِ بیماری‌های واگیردارِ «جسم»، هوشیاریم، اما... آنجا که پایِ بیماری‌های جمعیِ «روان»، که بسی خطرناک‌ترند، به میان می‌آید، بی‌مبالاتیم.»

کارل یونگ






🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍71
یونگ:
«ساختار و فیزیولوژیِ مغز، هیچ تبیینی برای «فرایندِ روانی» به دست نمی‌دهند. «روان» (Psyche) طبیعتی یگانه دارد که نمی‌توان آن را به هیچ‌چیزِ دیگری فروکاست. روان، همچون فیزیولوژی، قلمروی نسبتاً خودبسنده از تجربه را نمایندگی می‌کند که باید اهمیتی بس ویژه بدان نسبت دهیم؛ زیرا یکی از دو شرطِ ضروریِ «هستی بما هو هستی»، یعنی پدیدهٔ «آگاهی» (Consciousness) را در خود جای داده است. بدون آگاهی، عملاً، جهانی وجود نمی‌داشت؛ چرا که جهان، «به خودیِ خود»، تنها تا آنجا وجود دارد که به گونه‌ای آگاهانه، توسطِ یک «روان»، بازتاب یافته و بیان شود. آگاهی، پیش‌شرطِ «بودن» است. از این رو، روان از شأنِ یک «اصلِ کیهانی» برخوردار است؛ [شأنی] که از منظرِ فلسفی و در واقعیت، به آن جایگاهی هم‌ارز با اصلِ «هستیِ فیزیکی» می‌بخشد. حاملِ این آگاهی، «فرد» است؛ فردی که روان را با ارادهٔ خویش پدید نمی‌آورد، بلکه برعکس، توسطِ آن پیش‌شکل‌یافته و با بیداریِ تدریجیِ آگاهی در دورانِ کودکی، پرورده می‌شود. اگر باید برای روان اهمیتی تجربی و بنیادین قائل شد، پس برای فرد نیز، که تنها تجلیِ بی‌واسطهٔ روان است، باید چنین کرد.

این واقعیت را باید به دو دلیل، آشکارا مورد تأکید قرار داد: نخست آنکه، روانِ فردی، دقیقاً به سببِ «فردیتش»، استثنایی بر قاعدهٔ آماری است و از این رو، هنگامی که تحتِ تأثیرِ همسان‌سازِ ارزیابیِ آماری قرار می‌گیرد، یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش از آن ستانده می‌شود. دوم آنکه، کلیساها تنها تا آنجا برایش اعتبار قائل‌اند که جزم‌های آنان را به رسمیت بشناسد - به بیان دیگر، هنگامی که تسلیمِ یک مقولهٔ «جمعی» شود. در هر دو حالت، ارادهٔ معطوف به «فردیت»، به مثابهٔ «لجاجتی خودخواهانه» نگریسته می‌شود. «علم»، آن را به عنوان «سوبژکتیویسم» بی‌ارزش می‌شمارد و «کلیساها» آن را به لحاظ اخلاقی، به عنوان «بدعت» و «غرورِ معنوی»، محکوم می‌کنند. در خصوصِ اتهامِ اخیر [غرور معنوی]، نباید از یاد برد که مسیحیت، برخلافِ دیگر ادیان، در هستهٔ خود نمادی را در بر دارد که محتوایش، شیوهٔ زندگیِ فردیِ یک انسان، «پسر انسان»، است و حتی این «فرایندِ تفرد» را به مثابهٔ «تجسد» و «وحیِ» خودِ خداوند می‌نگرد. از این رو، تکاملِ «خود»، اهمیتی می‌یابد که پیامدهای تمام‌وکمالِ آن، هنوز به‌درستی درک نشده است؛ زیرا توجهِ بیش از حد به ظواهر، راه را بر «تجربهٔ بی‌واسطهٔ درونی» می‌بندد. اگر «خودمختاریِ فرد»، اشتیاقِ پنهانِ بسیاری از مردمان نمی‌بود، این پدیدهٔ سخت تحتِ فشار، به‌ندرت می‌توانست از سرکوبِ جمعی، چه به لحاظِ اخلاقی و چه معنوی، جان سالم به در بَرَد.»

~ کارل گوستاو یونگ، «خودِ کشف‌نشده»، ص. ۳۳-۳۴





🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
1
سینما بیرون از سینما
پخش و تحلیل روانشناختی
فیلم: رادیکال
ساعت شروع برنامه: ۱۷:۰۰

هزینه: ۳۵۰ هزار تومان

ظرفیت:  ۲۵ نفر

جمعه  / 9 خرداد

خلاصه داستان : داستان دبیری در یک شهر مرزی در مکزیک که پر از محرومیت، خشونت و فساد است. او شیوه جدیدی پیش می‌گیرد تا کنجکاوی دانش‌آموزانش را تقویت کند و...

💢 لینک ثبت نام :
https://zarinp.al/716053


تسهیلگر:
محمد مهدی کهربی


تلفن تماس: 09121795739
بهبودیان

آدرس: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از میرداماد، روبرو ایستگاه مترو شریعتی، برج مینا، طبقه 3، واحد 2 (برج مینا پارکینگ دارد)


@Ravantahlilmovieclub
2025/07/13 10:30:17
Back to Top
HTML Embed Code: