🌷٢٧آبان ماه سالروز شهادت فرمانده لشکر علی بن ابیطالب(ع)، سرلشکر مهدی زین الدین و برادرش مجید گرامی باد
🔹شهید زینالدین از آن دسته فرماندهانی بود که شخصاً برای شناسایی وارد منطقه دشمن میشد. حتی در زمانی که شرایط مساعد شد، به زیارت نجف و کربلا رفته بود و در راه برگشت وارد قرارگاه عراقیها شده و در آنجا چای نوشیده بود!
🔹شهید مهدی زینالدین با رتبه چهار کنکور تجربی و پذیرش در دانشگاه فرانسه، درس و آینده و ثروت را رها کرد و برای اسلام و وطنش جنگید و در چنین روزی همراه با برادرش مجید به شهادت رسید.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🔹شهید زینالدین از آن دسته فرماندهانی بود که شخصاً برای شناسایی وارد منطقه دشمن میشد. حتی در زمانی که شرایط مساعد شد، به زیارت نجف و کربلا رفته بود و در راه برگشت وارد قرارگاه عراقیها شده و در آنجا چای نوشیده بود!
🔹شهید مهدی زینالدین با رتبه چهار کنکور تجربی و پذیرش در دانشگاه فرانسه، درس و آینده و ثروت را رها کرد و برای اسلام و وطنش جنگید و در چنین روزی همراه با برادرش مجید به شهادت رسید.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم سید علی اصغر شنایی
♨️یک روز برای اسلام شهید میشود
☂پدر شهید روایت میکند: شهید سید علیاصغر شنایی در آغاز هشتسال دفاع مقدس در دیباج به دنیا آمد. آن روزها حال و هوای نوجوانان و جوانان از جمله بچههای دیباج، جنگ و جهاد بود. از هر خانوادهای حداقل یک نفر در جبهه حضور پیدا میکرد.
🌹صدای نوای حماسی آهنگران و کویتیپور از مساجد و پایگاه بسیج پخش میشد و این شور و عشق به جهاد و شهادت بر روحیه کودکانی همچون علیاصغر تاثیر گذاشت و روحیه جهاد و شهادت را در کالبدش دَمید و سیسال بعد، جزو مجاهدان راه خدا شد.
☂در طول هشتسال دفاع مقدس در شهر شهید می آوردند. من و مادرم و علیاصغر از مراسم تشییع «شهید سید حسین شنایی» برمیگشتیم، دست علیاصغر در دست من بود و مادرم از شهادت جوانان و رزمندگان ابراز ناراحتی میکرد. من به مادرم گفتم «این راه تداوم نهضت امام حسین علیهالسلام است که باید شهید شویم تا انقلاب و اسلام زنده بماند.»
🌹اشاره کردم به علیاصغر و به مادرم گفتم «همین بچه که میبینید، یک روزی برای انقلاب و اسلام شهید میشود» و اینگونه شد که پس از سالها، تروریستهای داعش به حرمین شریفین سوریه و عراق هجوم آوردند، علیاصغر هنر روحیه جهادی و انقلابی و ولایی و شهادتپذیریاش را به رخ دشمن کشید و برای نبرد با تکفیریها عازم دفاع از حرم بیبی زینب کبری شد و پس از چندروز مبارزه با تکفیریها بعنوان فرمانده تانک سرانجام به زُمرهی شهدا پیوست.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم سید علی اصغر شنایی
♨️یک روز برای اسلام شهید میشود
☂پدر شهید روایت میکند: شهید سید علیاصغر شنایی در آغاز هشتسال دفاع مقدس در دیباج به دنیا آمد. آن روزها حال و هوای نوجوانان و جوانان از جمله بچههای دیباج، جنگ و جهاد بود. از هر خانوادهای حداقل یک نفر در جبهه حضور پیدا میکرد.
🌹صدای نوای حماسی آهنگران و کویتیپور از مساجد و پایگاه بسیج پخش میشد و این شور و عشق به جهاد و شهادت بر روحیه کودکانی همچون علیاصغر تاثیر گذاشت و روحیه جهاد و شهادت را در کالبدش دَمید و سیسال بعد، جزو مجاهدان راه خدا شد.
☂در طول هشتسال دفاع مقدس در شهر شهید می آوردند. من و مادرم و علیاصغر از مراسم تشییع «شهید سید حسین شنایی» برمیگشتیم، دست علیاصغر در دست من بود و مادرم از شهادت جوانان و رزمندگان ابراز ناراحتی میکرد. من به مادرم گفتم «این راه تداوم نهضت امام حسین علیهالسلام است که باید شهید شویم تا انقلاب و اسلام زنده بماند.»
🌹اشاره کردم به علیاصغر و به مادرم گفتم «همین بچه که میبینید، یک روزی برای انقلاب و اسلام شهید میشود» و اینگونه شد که پس از سالها، تروریستهای داعش به حرمین شریفین سوریه و عراق هجوم آوردند، علیاصغر هنر روحیه جهادی و انقلابی و ولایی و شهادتپذیریاش را به رخ دشمن کشید و برای نبرد با تکفیریها عازم دفاع از حرم بیبی زینب کبری شد و پس از چندروز مبارزه با تکفیریها بعنوان فرمانده تانک سرانجام به زُمرهی شهدا پیوست.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💢قسمتی ازوصیتنامه شهید⬇️
خدایا! رفیقان من همه لایق شهادتند! مبادا معاملهای غیر از این با آنها بکنی!
پدر و مادرم! از شما ممنونم بخاطر به دنیا آوردنم و بزرگکردنم و ممانعتنکردن از رفتنم!
چقدر حس شیرینی هست دفاع از حرم! در کل زندگیم آنقدر شوق نداشتهام.
یا حضرت زینب سلاماللهعلیها! به ساقی دشت کربلا بابالحوائج قسَمت میدهم ما را هم بپذیر!
گرچه ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهــــانه ماجرای گناه گدا بگــــو
✍مهدی موحدنیا
🗓پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵
🔖#معرفی_شهید
نام : مهدی
نام خانوادگی : موحدنیا
نام پدر : احمد
نام جهادی : صالح
تاریخ تولد : ۱۳۶۶/۰۱/۱۸ - سبزوار🇮🇷
دین و مذهب : اسلام شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
نام فرزند : ابوالفضل
شـغل : پاسدار
ملّیـت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۸/۲۷ - بوکمال🇸🇾
مزار : آستان مقدس شهیدان سبزوار
توضیحات: مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون
#سالروزشهادت....🕊🌸
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
خدایا! رفیقان من همه لایق شهادتند! مبادا معاملهای غیر از این با آنها بکنی!
پدر و مادرم! از شما ممنونم بخاطر به دنیا آوردنم و بزرگکردنم و ممانعتنکردن از رفتنم!
چقدر حس شیرینی هست دفاع از حرم! در کل زندگیم آنقدر شوق نداشتهام.
یا حضرت زینب سلاماللهعلیها! به ساقی دشت کربلا بابالحوائج قسَمت میدهم ما را هم بپذیر!
گرچه ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهــــانه ماجرای گناه گدا بگــــو
✍مهدی موحدنیا
🗓پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵
🔖#معرفی_شهید
نام : مهدی
نام خانوادگی : موحدنیا
نام پدر : احمد
نام جهادی : صالح
تاریخ تولد : ۱۳۶۶/۰۱/۱۸ - سبزوار🇮🇷
دین و مذهب : اسلام شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
نام فرزند : ابوالفضل
شـغل : پاسدار
ملّیـت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۸/۲۷ - بوکمال🇸🇾
مزار : آستان مقدس شهیدان سبزوار
توضیحات: مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون
#سالروزشهادت....🕊🌸
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷ب یاد شهیدان🌷
💢قسمتی ازوصیتنامه شهید⬇️ خدایا! رفیقان من همه لایق شهادتند! مبادا معاملهای غیر از این با آنها بکنی! پدر و مادرم! از شما ممنونم بخاطر به دنیا آوردنم و بزرگکردنم و ممانعتنکردن از رفتنم! چقدر حس شیرینی هست دفاع از حرم! در کل زندگیم آنقدر شوق نداشتهام.…
📜روایتی از زندگی
شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
🔹شهید مهدی موحدنیا ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ در شهرستان سبزوار چشم به جهان گشود؛ پس از گذراندن دوران تحصیلی در سبزوار ، تحصیلاتش را با اَخذ كارشناسی رشته مهندسی تكنولوژی برق قدرت به پایان رساند.
🔸مهدی در عرصه فرهنگی هم جزو پیشتازان دیار سربداران بود؛ او از بسیجیان فعال پایگاه مقاومت بسیج شهید ابراهیم شجیعی سبزوار بود ؛ برپایی و علمكردن عمود تكیههای مراسمات عزاداری ، ایستگاههای فرهنگی و صلواتی ، یادوارههای شهدا ، برگزاركننده و حاضربودن در گروههای جهادی و خدمترسانی به مناطق محروم و اعزام و شركت در اردوهای مناطق جنگی راهیان نور تنها قسمت كوچكی از کارنامهی این شهید بزرگوار است.
🔹شهید موحدنیا پس از پایان تحصیلات وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ با پیگیری زیاد در سال۱۳۹۵ به سپاه قدس در تهران منتقل و در لشکر فاطمیون مشغول به کار شد.
🔸پس از مدت كوتاهی با جریان منحوس تكفیری در كشورهای همسایه مواجه شد؛ مهدی كه نمیتوانست حتی صدای پلیدان تكفیری را در رسانهها تحمل كند چه رسد به حضور آن داعشیهای پستفطرت در حریم آلالله، زره رزم بر تن كرد و با وجود اینكه صاحبِ خانواده و همسرش باردار بود، به میادین نبرد حق علیه كفر پا گذاشت.
🔹مهدی در هشتماسفند۹۵ برای اولین بار به سوریه اعزام شد؛ چند روز بعد از اولین اعزامش، پدرش به رحمت خدا رفت؛ او چند روز قبل از تولد فرزندش به خانه بازگشت و بچه که به دنیا آمد، نام او را ابوالفضل گذاشت و بعد از چندروز دوباره به سوریه اعزام گشت؛ طی یکسال، مهدی موحدنیا چهاربار به سوریه اعزام شد و در آنجا با نام جهادی "صالح" فرماندهی میکرد و مسئولیت اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون را برعهده داشت.
🔸شهید مهدی موحدنیا در آخرین اعزامش در عملیات آزادسازی بوکمال سوریه شرکت داشت؛ سرانجام شهید مهدی موحدنیا عصر روز ۲۷آبان۱۳۹۶ مصادف با شب شهادت امام رضا علیهالسلام، در منطقه البوکمال سوریه در محاصره نیروهای تکفیری گرفتار شد و توسط تکتیرانداز داعشی مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید؛ پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در آستان مقدس شهیدان سبزوار آرام گرفت.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
🔹شهید مهدی موحدنیا ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ در شهرستان سبزوار چشم به جهان گشود؛ پس از گذراندن دوران تحصیلی در سبزوار ، تحصیلاتش را با اَخذ كارشناسی رشته مهندسی تكنولوژی برق قدرت به پایان رساند.
🔸مهدی در عرصه فرهنگی هم جزو پیشتازان دیار سربداران بود؛ او از بسیجیان فعال پایگاه مقاومت بسیج شهید ابراهیم شجیعی سبزوار بود ؛ برپایی و علمكردن عمود تكیههای مراسمات عزاداری ، ایستگاههای فرهنگی و صلواتی ، یادوارههای شهدا ، برگزاركننده و حاضربودن در گروههای جهادی و خدمترسانی به مناطق محروم و اعزام و شركت در اردوهای مناطق جنگی راهیان نور تنها قسمت كوچكی از کارنامهی این شهید بزرگوار است.
🔹شهید موحدنیا پس از پایان تحصیلات وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ با پیگیری زیاد در سال۱۳۹۵ به سپاه قدس در تهران منتقل و در لشکر فاطمیون مشغول به کار شد.
🔸پس از مدت كوتاهی با جریان منحوس تكفیری در كشورهای همسایه مواجه شد؛ مهدی كه نمیتوانست حتی صدای پلیدان تكفیری را در رسانهها تحمل كند چه رسد به حضور آن داعشیهای پستفطرت در حریم آلالله، زره رزم بر تن كرد و با وجود اینكه صاحبِ خانواده و همسرش باردار بود، به میادین نبرد حق علیه كفر پا گذاشت.
🔹مهدی در هشتماسفند۹۵ برای اولین بار به سوریه اعزام شد؛ چند روز بعد از اولین اعزامش، پدرش به رحمت خدا رفت؛ او چند روز قبل از تولد فرزندش به خانه بازگشت و بچه که به دنیا آمد، نام او را ابوالفضل گذاشت و بعد از چندروز دوباره به سوریه اعزام گشت؛ طی یکسال، مهدی موحدنیا چهاربار به سوریه اعزام شد و در آنجا با نام جهادی "صالح" فرماندهی میکرد و مسئولیت اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون را برعهده داشت.
🔸شهید مهدی موحدنیا در آخرین اعزامش در عملیات آزادسازی بوکمال سوریه شرکت داشت؛ سرانجام شهید مهدی موحدنیا عصر روز ۲۷آبان۱۳۹۶ مصادف با شب شهادت امام رضا علیهالسلام، در منطقه البوکمال سوریه در محاصره نیروهای تکفیری گرفتار شد و توسط تکتیرانداز داعشی مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید؛ پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در آستان مقدس شهیدان سبزوار آرام گرفت.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا
✅شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
❤️همکار شهید نقل میکنند: توی فرودگاه دمشق دیدمش، بهش گفتم: مهدیجان چه خبر؟ الآن کجا مشغولی؟ بهم گفت: منو توی یکپادگان فرستادهاند و مسئول تربیتبدنی فاطمیون شدهام، صبح تا شب تو پادگان هستیم و کارم فقط بخور و بخوابه!
💚بهش گفتم: ولی ما خیلی کارمون بهتره و عملیاتیتر هستیم و کاش نمیرفتی اونجا میومدی پیش ما! مهدی سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت!
❤️بعد شهادتش فهمیدم مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بوده و اون روز برای این که ریا نشه، بهم گفت که فلانجا کار میکنه و کارش بخور و بخوابه!
💚مهدی خیلی مخلص بود. محرّم با هم توی هیئت بودیم. از دور زیر نظرش داشتم. توی سینهزنی مثل شمع در مصیبت اهلبیت علیهمالسلام میسوخت و اشک میریخت. انقدر به امام رضا علیهالسلام علاقه داشت که آخر سر هم شب شهادت امام رضا آسمانی شد.
#سالروزشهادت...🕊🌸
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
✅شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
❤️همکار شهید نقل میکنند: توی فرودگاه دمشق دیدمش، بهش گفتم: مهدیجان چه خبر؟ الآن کجا مشغولی؟ بهم گفت: منو توی یکپادگان فرستادهاند و مسئول تربیتبدنی فاطمیون شدهام، صبح تا شب تو پادگان هستیم و کارم فقط بخور و بخوابه!
💚بهش گفتم: ولی ما خیلی کارمون بهتره و عملیاتیتر هستیم و کاش نمیرفتی اونجا میومدی پیش ما! مهدی سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت!
❤️بعد شهادتش فهمیدم مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بوده و اون روز برای این که ریا نشه، بهم گفت که فلانجا کار میکنه و کارش بخور و بخوابه!
💚مهدی خیلی مخلص بود. محرّم با هم توی هیئت بودیم. از دور زیر نظرش داشتم. توی سینهزنی مثل شمع در مصیبت اهلبیت علیهمالسلام میسوخت و اشک میریخت. انقدر به امام رضا علیهالسلام علاقه داشت که آخر سر هم شب شهادت امام رضا آسمانی شد.
#سالروزشهادت...🕊🌸
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📨#خاطرات_شهدا
🦋شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش،
میخواست بره تهران و چند روز بعدش
پرواز داشت به سمت سوریه🇸🇾
دلم بدجور گرفته بود😔
دیدم دوش گرفته🚿
و یک حوله انداخته روی دوشش!
خیلی زیبا شده بود😍
مثل ماه شب چهارده میدرخشید🌟
جلوی آینه ایستاده بود
و به سینهاش میزد و میگفت:🗣
منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره
گفتم : مهدی خواهشاً بس کن!
دمِ رفتنی چه شعریه که میخونی؟😕
مقابلم ایستاد و به سینهاش زد و گفت:
خواهرم این سینه باید جلوی
حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها
سِپـــَـر بشــــه🛡🕌
فردای قیامت باید بتونم
جواب امام حسین رو بدهم🧏♂
وقتیاینحرفرو گفت،تمام بدنم لرزید
و فهمیدم مهـدی دیگه زمینی نیست💙
📀 راوے: خواهر شهید
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🦋شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش،
میخواست بره تهران و چند روز بعدش
پرواز داشت به سمت سوریه🇸🇾
دلم بدجور گرفته بود😔
دیدم دوش گرفته🚿
و یک حوله انداخته روی دوشش!
خیلی زیبا شده بود😍
مثل ماه شب چهارده میدرخشید🌟
جلوی آینه ایستاده بود
و به سینهاش میزد و میگفت:🗣
منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره
گفتم : مهدی خواهشاً بس کن!
دمِ رفتنی چه شعریه که میخونی؟😕
مقابلم ایستاد و به سینهاش زد و گفت:
خواهرم این سینه باید جلوی
حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها
سِپـــَـر بشــــه🛡🕌
فردای قیامت باید بتونم
جواب امام حسین رو بدهم🧏♂
وقتیاینحرفرو گفت،تمام بدنم لرزید
و فهمیدم مهـدی دیگه زمینی نیست💙
📀 راوے: خواهر شهید
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
همسر عزیزم ازت ممنون و متشکرم بخاطر همه چیز و همه مهربونیت، بخاطر موافقتت با رفتنم، بخاطر صبرت، بخاطر بغض میان گلویت و البته و صد البته هر چه دلبستگی بیشتر، دل کندن سختتر، و اجر و قربت نزد عمه سادات بیشتر.
#سالروزشهادتشهیدمهدیموحدنیا...🕊🌸
#شهید_مهدی_موحدنیا🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#سالروزشهادتشهیدمهدیموحدنیا...🕊🌸
#شهید_مهدی_موحدنیا🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
سرجمع، شهید چند روز پسرش را دید⁉️
آقا مهدی هر بار که میآمد یک ماه یا حداقل 20 روز مرخصی داشت. اما هر بار به خاطر احساس مسئولیتی که داشت، بیشتر از دو هفته نمیماند. بچه که به دنیا آمد حدود 13 روز او را دید و رفت. بار آخر هم که 29 شهریور آمد و 15 روز بعد رفت. سرجمع پسرش را 27 یا 28 روز بیشتر ندید.
توجه خیلی از ما رسانهایها و مردم به خود شهید است، در صورتی که همسران شهدا با صبری که دارند در جهاد آنها سهیم میشوند. نظر شما چیست⁉️
از زمانی که آقا مهدی به شهادت رسیده است، من با خیلی از همسران شهدا در ارتباط هستم و گاهی با هم صحبت میکنیم. فشار زیادی روی همسران شهداست. کسانی که به قول شما غالباً دیده نمیشوند و کسی توجهی به سهم آنها در جهاد همسرانشان ندارد. به نظر من همسر شهدا فقط آن زمانی که شوهرانشان در جبهه هستند، سختی نمیکشند. بلکه بعد از شهادت همسرانشان تازه دوران سختی آنها شروع میشود. من الان مسئولیت بزرگ کردن تنها یادگار شهید را دارم. آقا مهدی در وصیتنامهاش نوشته بود ابوالفضل را طوری تربیت کنم که مدافع حرم شود. حالا وظیفه من عمل کردن به وصیت شهید است.
#شهید_مهدی_موحدنیا
#یادش_با_صلوات
••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••
آقا مهدی هر بار که میآمد یک ماه یا حداقل 20 روز مرخصی داشت. اما هر بار به خاطر احساس مسئولیتی که داشت، بیشتر از دو هفته نمیماند. بچه که به دنیا آمد حدود 13 روز او را دید و رفت. بار آخر هم که 29 شهریور آمد و 15 روز بعد رفت. سرجمع پسرش را 27 یا 28 روز بیشتر ندید.
توجه خیلی از ما رسانهایها و مردم به خود شهید است، در صورتی که همسران شهدا با صبری که دارند در جهاد آنها سهیم میشوند. نظر شما چیست⁉️
از زمانی که آقا مهدی به شهادت رسیده است، من با خیلی از همسران شهدا در ارتباط هستم و گاهی با هم صحبت میکنیم. فشار زیادی روی همسران شهداست. کسانی که به قول شما غالباً دیده نمیشوند و کسی توجهی به سهم آنها در جهاد همسرانشان ندارد. به نظر من همسر شهدا فقط آن زمانی که شوهرانشان در جبهه هستند، سختی نمیکشند. بلکه بعد از شهادت همسرانشان تازه دوران سختی آنها شروع میشود. من الان مسئولیت بزرگ کردن تنها یادگار شهید را دارم. آقا مهدی در وصیتنامهاش نوشته بود ابوالفضل را طوری تربیت کنم که مدافع حرم شود. حالا وظیفه من عمل کردن به وصیت شهید است.
#شهید_مهدی_موحدنیا
#یادش_با_صلوات
••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 فیلمی تکاندهنده از شهید مدافع حرم "موحدنیا" بر بالین پیکر همرزم شهیدش در منطقه عملیاتی "المیادین" سوریه
یاد شهدا با ذکر صلوات🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
یاد شهدا با ذکر صلوات🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید موحدنیا در کنار بحث جهاد و رزم در سوریه، پیگیر مسائل علمی و مسئول سوادآموزی تیپ فاطمیون بودند، شهید اذعان داشتند این عزیزان حتی برای ارتباطگیری با خانوادههایشان امکان تایپ کردن و ارسال پیام و عکس در فضای مجازی را بلد نیستند و برای همین درصدد بودند و دائماً کتب و جزوات درسی را برای سوادآموزی نیروهای فاطمیون به سوریه میبردند.
سردار مرتضوی از مسئولین اصلی تیپ فاطمیون نقل میکنند: "وقتی از کوچه پس کوچههای به سمت خط مقدم میرفتم، چادری دقیقاً در نزدیکی خط نبرد توجهم را جلب کرد، وقتی به آن چادر مراجعه کردم، دیدم این چادر محل اسکان و سوادآموزی و مقرّ نیرویهای فاطمیون است و آقا مهدی پیگیر مسئله سواد و آموزش علمی نیروها حتی در نزدیکترین قسمت به خط مقدم هستند، با تعجب پرسیدم: صالح! (نامجهادی شهید موحدنیا در سوریه) تو در این قسمت حساس و خط مقدم، چادر سوادآموزی برپا کردهای؟!!
🌷 شهید مهدی موحدنیا🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
سردار مرتضوی از مسئولین اصلی تیپ فاطمیون نقل میکنند: "وقتی از کوچه پس کوچههای به سمت خط مقدم میرفتم، چادری دقیقاً در نزدیکی خط نبرد توجهم را جلب کرد، وقتی به آن چادر مراجعه کردم، دیدم این چادر محل اسکان و سوادآموزی و مقرّ نیرویهای فاطمیون است و آقا مهدی پیگیر مسئله سواد و آموزش علمی نیروها حتی در نزدیکترین قسمت به خط مقدم هستند، با تعجب پرسیدم: صالح! (نامجهادی شهید موحدنیا در سوریه) تو در این قسمت حساس و خط مقدم، چادر سوادآموزی برپا کردهای؟!!
🌷 شهید مهدی موحدنیا🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💠 شهید مهدی موحدنیا فرزند احمد در تاریخ 1366/01/18 در شهر سبزوار به دنیا آمد. در بین دوستان و آشنایان به شخصی سالم و شوخ طبع و در کار جدی و مسئولیت پذیر شهرت یافت. ایشان از پیشتازان کارهای فرهنگی ازجمله برپایی مراسمات عزاداری، ایستگاه های فرهنگی و صلواتی، یادواره شهدا، برگزارکننده گروه های جهادی و خدمت رسانی به مناطق محروم، اعزام در مناطق جنگی راهیان نور، تنها قسمت کوچكی از امورات بی شمار این شهید بزرگوار است.
💠از شاخصه های اصلی ایشان مخلص بودن او در امور با عَلَم بسیج بود. او که از بسیجیان فعال پایگاه مقاومت بسیج شهید شجیعی بود، در دانشگاه این عَلَم را با نام بسیج دانشجویی استوارتر کرد. قبل از تحصیل در دانشگاه، جزء خادمان افتخاری آستان مقدس شهدای گمنام مزار شهدای دانشگاه آزاد سبزوار بود. پس از پایان تحصیلات به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
💠این بار ماموریتش در سپاه قدس بود و در آنجا به عنوان مربی مسئولیت سواد آموزی و آموزش نیروهای فاطمیون را بر عهده داشت. در ادامه مدت زیادی در منطقه های نبردِ سوریه به مبارزه ادامه داد و سرانجام در تاریخ 1396/8/27 در منطقه بوکمال سوریه، حین درگیری با گروهای تکفیری داعش بر اثر اصابت گلوله به گردنش شربت شیرین شهادت را نوشید و به این فیض والا نائل آمد. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار به خاک سپرده شد. چند روز پس از ریخته شدن خون گرانبهای این شهید والامقام، جبهه مقاومت در منطقه با پیروزی صددرصدی مواجه شد و نام داعش برای همیشه از روی کره خاکی محو گشت.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💠از شاخصه های اصلی ایشان مخلص بودن او در امور با عَلَم بسیج بود. او که از بسیجیان فعال پایگاه مقاومت بسیج شهید شجیعی بود، در دانشگاه این عَلَم را با نام بسیج دانشجویی استوارتر کرد. قبل از تحصیل در دانشگاه، جزء خادمان افتخاری آستان مقدس شهدای گمنام مزار شهدای دانشگاه آزاد سبزوار بود. پس از پایان تحصیلات به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
💠این بار ماموریتش در سپاه قدس بود و در آنجا به عنوان مربی مسئولیت سواد آموزی و آموزش نیروهای فاطمیون را بر عهده داشت. در ادامه مدت زیادی در منطقه های نبردِ سوریه به مبارزه ادامه داد و سرانجام در تاریخ 1396/8/27 در منطقه بوکمال سوریه، حین درگیری با گروهای تکفیری داعش بر اثر اصابت گلوله به گردنش شربت شیرین شهادت را نوشید و به این فیض والا نائل آمد. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار به خاک سپرده شد. چند روز پس از ریخته شدن خون گرانبهای این شهید والامقام، جبهه مقاومت در منطقه با پیروزی صددرصدی مواجه شد و نام داعش برای همیشه از روی کره خاکی محو گشت.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷باید بروم و به تکلیفم عمل کنم
مهدی رابطهاش با پدرش خیلی عجیب بود. به قدری به هم دلبسته بودند که در کمتر پدر و پسری این موضوع را دیدم. با این حال وقتی قرار شد به سوریه اعزام شود، پدرش در بیمارستان بستری بود. آمد به من گفت: هول نکن! پدرم چند روز بیشتر کنار ما نخواهد بود. من هم دارم میروم سوریه. با تعجب گفتم: چطور اینقدر راحت میتوانی این حرف را بزنی؟ لااقل بمان. گفت نه باید بروم و به تکلیفم عمل کنم. وقتی رفت پدرش چند روز بعد از دنیا رفت. فرماندشان میگوید: بیا برو لااقل لحظه آخر پدرت را ببین. اما مهدی قبول نمیکند و میگوید: اینجا میمانم و ثوابش را هدیه میکنم به پدرم.
تا یک روز مانده به شهادتش آنلاین شد و من اولین چیزی که پرسیدم این بود که آقا مهدی شما سالمید؟ گفت: بله من سالمم. الان بوکمال هستم و شهر با خاک یکسان شده، برایمان دعا کن. یک پایگاه مانده اگر انشاءالله این را هم بگیریم و سالم بمانم بعدش دیگر میآیم چند ماهی پیش شما هستم بعد دوباره بر میگردم. دعا کن پیروز شویم. اگر تا سه چهار روز دیگر تماس نگرفتم، پیگیر باش. گفتم: یعنی چی پیگیر باشم؟ گفت: شاید خدا قبولم کرد.
بعد از این تماس رفتم مشهد. ۲۸ صفر مشهد بودم اما همهاش دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. سه چهار روز خیلی به من سخت گذشت. دائم اخبار را دنبال میکردم. وقتی از مشهد برگشتم فردا شبش مهدی شهید شد. او در شب شهادت امام رضا(ع) به شهادت رسید🌷🍃
#سالروزشهادت..🌿🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
مهدی رابطهاش با پدرش خیلی عجیب بود. به قدری به هم دلبسته بودند که در کمتر پدر و پسری این موضوع را دیدم. با این حال وقتی قرار شد به سوریه اعزام شود، پدرش در بیمارستان بستری بود. آمد به من گفت: هول نکن! پدرم چند روز بیشتر کنار ما نخواهد بود. من هم دارم میروم سوریه. با تعجب گفتم: چطور اینقدر راحت میتوانی این حرف را بزنی؟ لااقل بمان. گفت نه باید بروم و به تکلیفم عمل کنم. وقتی رفت پدرش چند روز بعد از دنیا رفت. فرماندشان میگوید: بیا برو لااقل لحظه آخر پدرت را ببین. اما مهدی قبول نمیکند و میگوید: اینجا میمانم و ثوابش را هدیه میکنم به پدرم.
تا یک روز مانده به شهادتش آنلاین شد و من اولین چیزی که پرسیدم این بود که آقا مهدی شما سالمید؟ گفت: بله من سالمم. الان بوکمال هستم و شهر با خاک یکسان شده، برایمان دعا کن. یک پایگاه مانده اگر انشاءالله این را هم بگیریم و سالم بمانم بعدش دیگر میآیم چند ماهی پیش شما هستم بعد دوباره بر میگردم. دعا کن پیروز شویم. اگر تا سه چهار روز دیگر تماس نگرفتم، پیگیر باش. گفتم: یعنی چی پیگیر باشم؟ گفت: شاید خدا قبولم کرد.
بعد از این تماس رفتم مشهد. ۲۸ صفر مشهد بودم اما همهاش دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. سه چهار روز خیلی به من سخت گذشت. دائم اخبار را دنبال میکردم. وقتی از مشهد برگشتم فردا شبش مهدی شهید شد. او در شب شهادت امام رضا(ع) به شهادت رسید🌷🍃
#سالروزشهادت..🌿🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
عشق من! ابوالفضل آمد😍
💟روزی که ابوالفضل متولد شد، مهدی تازه از مأموریت آمده بود. چند روز قبل به او گفتم خودت را برسان. گفت اجازه بده مأموریتم تمام شود بعد میآیم. با ناراحتی گفتم: اگر خودت را موقع به دنیا آمدن بچه نرسانی دیگر حرفی با تو ندارم. خندید گفت: باشه میآیم. وقتی رسید بچه را محکم بغل کرد و در گروههایش نوشته بود: عشق من! ابوالفضل آمد. با ذوق به مادرش میگفت: فکر میکردی بچه مرا ببینی؟ رفت و پنج شاخه گل از دست فروش جلوی بیمارستان خرید. یکی داد به من، یکی به مادرش، یکی به پرستاری که پیش من بود و ...
💟مهدی خیلی ابوالفضل را دوست داشت. خصوصاً اینکه به سختی خدا به ما بچه داده بود. آخرین بار برای آن که منصرفش کنم از رفتن، گفتم مهدی لااقل چند ماه بمان بگذار طعم پدر شدن را بچشی بعد برو.گفت: اعظم! زمان خیلی مهم است. حضرت علی(ع) هم فرمودند: نوع مرگ آدمها تغییر میکند اما زمان مرگشان نه. یعنی اگر اینجا در حال خواب هم باشم ممکن است سکته کنم اما آنجا در جنگ با تیر شهیدم کنند. بعدم این حرف تو یعنی اینکه: امام حسین(ع) از من کمک خواسته اما بگویم اجازه بدید بچهام بزرگتر شود بعد میآیم. مثل فیلم روز واقعه. پس باید در زمان خودش لبیک بگویم. اگر میگویید نرو باشه مینشینم اما جوابش با خودتان. دیگر حرفی نزدم
#سالروزشهادت..🌿🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💟روزی که ابوالفضل متولد شد، مهدی تازه از مأموریت آمده بود. چند روز قبل به او گفتم خودت را برسان. گفت اجازه بده مأموریتم تمام شود بعد میآیم. با ناراحتی گفتم: اگر خودت را موقع به دنیا آمدن بچه نرسانی دیگر حرفی با تو ندارم. خندید گفت: باشه میآیم. وقتی رسید بچه را محکم بغل کرد و در گروههایش نوشته بود: عشق من! ابوالفضل آمد. با ذوق به مادرش میگفت: فکر میکردی بچه مرا ببینی؟ رفت و پنج شاخه گل از دست فروش جلوی بیمارستان خرید. یکی داد به من، یکی به مادرش، یکی به پرستاری که پیش من بود و ...
💟مهدی خیلی ابوالفضل را دوست داشت. خصوصاً اینکه به سختی خدا به ما بچه داده بود. آخرین بار برای آن که منصرفش کنم از رفتن، گفتم مهدی لااقل چند ماه بمان بگذار طعم پدر شدن را بچشی بعد برو.گفت: اعظم! زمان خیلی مهم است. حضرت علی(ع) هم فرمودند: نوع مرگ آدمها تغییر میکند اما زمان مرگشان نه. یعنی اگر اینجا در حال خواب هم باشم ممکن است سکته کنم اما آنجا در جنگ با تیر شهیدم کنند. بعدم این حرف تو یعنی اینکه: امام حسین(ع) از من کمک خواسته اما بگویم اجازه بدید بچهام بزرگتر شود بعد میآیم. مثل فیلم روز واقعه. پس باید در زمان خودش لبیک بگویم. اگر میگویید نرو باشه مینشینم اما جوابش با خودتان. دیگر حرفی نزدم
#سالروزشهادت..🌿🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•