Telegram Web
اگر آنقدر شجاع باشی که بگویی خداحافظ، زندگی با سلامی تازه به تو پاداش خواهد داد.
-پائولو‌ کوئیلو.
📻 @blue_coldroom
صبح شد ‌‌.. خیر است 🌱
برای امروزت آرزو می‌کنم:
بدونِ خواب‌آلودگی از خواب بیدار شی،
قهوه‌ی صُبحِت مزه‌ی بهشت بده،
آدمی که دوسش داری باهات تماس بگیره، خبری که خیلی وقته منتظرشی‌ رو بالاخره بشنوی، غذای موردعلاقتو بخوری، لباسی که خیلی وقته نمی‌دونستی کجاستو پیدا کنی، اتفاقی بیفته که حس کنی از خوشی قلبت داره از جا کنده میشه، یکی اون موزیکی که دوسش داری رو واست بفرسته و کُلِ روز عمیق بخندی :)

صبح بخیر رفیقا
📻 @blue_coldroom
“باش آن تغییری که می‌خواهی در جهان ببینی”
«من آن نیَم که به جور از مراد بگریزم»
- سعدی.
به نظرم اون تلاش‌هایی که هیچوقت کسی ازشون اطلاعی پیدا نمیکنه و در نهایت هم به نتیجه نمیرسه، تبدیل میشن به بدترین نوع سرافکندگی و غم فقط خودت میدونی چقدر میخواستی، چقدر زور زدی و نشد، تو میمونی و این نشدن.
ما؛
اتفاقا به هم مربوط میشویم،
من، به تو ،فکر میکنم
تو در خیابان سبز میشوی ،
خاک ِبِکر
اتفاقِ سبز میدهد،
دلم را  میگویم
آنجا که ریشه داری...
✍️عاطفه افراز
🌱
📻 @blue_coldroom
از
آدم‌ها
به
آدم‌ها
پناه
نبرید،
بی‌
پناه‌تر
می‌شوید!
نمی‌دانم . . .
شاید یک روز، تو را هم
کنار آرزوهایم جا گذاشتم
که حالا نیستی!
نیستی . . .
هیچ‌جا نیستی . . .
نه در روز، نه در شب
نه در خیال و نه در حقیقت
محو شده‌ای؛ مثل صنوبر در برف
و من در سرمای استخوان‌سوز زندگی
به دنبال تو می‌گردم
راستش را بخواهی
شانه‌هایم . . .
شانه‌هایم دیگر توان ندارد!
زور زندگی همیشه از من
بیشتر بود و هست؛
پس حق دارم اگر جا بزنم، نه؟!
شاید تو را پیدا کنم . . .
شاید شانه‌هایم طاقت بیاورند
شاید بازگردی تو به من . . .
غریبه که نیستی؛ حالا اگر یک روز
حتی گذری هم مسیرت به من خورد
یا از بخت روزگار تو مرا پیدا کردی
آغوشی تعارف کن؛
که من دلتنگی محض‌ام . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
خبری از ماه نبود، آسمون شب سرخ بود
انگار قرار بود برف بباره!
از سرشب سوز بدی میومد، چفت پنجره‌رو انداخته بودیم اما از درز دیوارم باد میومد تو...
شوفاژخونه‌ی آسایشگاه مثل هرسال با تاخیر تعمیر میشه، مثل اونموقع‌ها که مدرسه می‌رفتیم‌و تا برف نمی‌بارید بخاریِ کلاس‌و روشن نمی‌کردن.
پتو رو پیچیدم دورم‌و به جمشید گفتم: چرا شبای پاییز سر نمیشه؟!
جمشید تو استکانا چایی ریخت‌و گفت: مثلا صبح شه کاری داری؟ جایی می‌خوای بری؟ کسی قراره بیاد؟
نگاهم‌و از چشمای جمشید تا چای بدرنگ تو استکان پایین کشیدم، پوزخند زدم‌و سرمو به معنی نه تکون دادم.
چاییشو هورت کشید‌و گفت: پس چه مرگته اینقدر نق میزنی؟
دوباره نگاش کردم‌و گفتم: خسته شدم جمشید، بریدم، کم آوردم... تازه این چند روز تموم شه بعدش زمستون میاد، هوا سردتر میشه، شبا بلندتر...!
جمشید سیگارشو با فندک روشن کرد‌و گفت: اینجا چه فرقی میکنه شب باشه یا روز؟ بهار باشه یا زمستون؟
استکان چاییمو دستم گرفتم‌و جواب دادم: فرق میکنه جمشید، فرق میکنه...
خودتو دیدی؟؟
بهارا دیوونه‌تری، پاییزا عاشق‌تر!
تابستونا مجنون میشی، زمستونا ساکت‌تر!
پس فرق میکنه، تو قفسم که باشی باز شب‌و روز‌و پاییز‌و تابستون تومنی صدشی توفیر داره باهم...
جمشید سیگار به دست رفت سمت ضبط‌و صداشو بلند کرد، صدای شجریان پخش شد تو اتاق...
غمبرک زدم کنجِ تخت‌و چایی سرد‌و تلخمُ سر کشیدم‌، از پاکتِ سیگار جمشید یه نخ سیگار برداشتم‌و در حینِ دود کردن رو به جمشید گفتم: جمشید؛ مادربزرگ خدابیامرزم یه قصه می‌گفت از ماموریت آدم رو زمین که هرکس واسه انجام دادنش با یه مدت معلوم به این دنیا میاد!
تو گمون می‌کنی ماموریت من‌و تو چی بوده؟؟
جمشید به معنی نمی‌دونم شونه تکون داد‌و من باز دراومدم که: یعنی به خدا گفتیم می‌ریم زمین عاشق شیم، از عشق دیوونه شیم...
چشم‌به‌راه بمونیم تا بمیریم؟!؟ خدا هم گفته: باشه برین بسلامت یا دیدارمون به قیامت؟!؟
جمشید جواب داد: شاید ماموریت آدم روی زمین فقط عاشقی باشهُ باقی که دیوونه نشدن از عشق، گمراه شدن تو زمین‌و بی‌راهه رفتن!
نرم نرمک داشت از آسمون سرخ شب برف می‌بارید‌، شجریان با سوز می‌خوند: «عزیزون از غم‌و درد جدایی؛ به چشمونم نمونده روشنایی
گرفتارم به دام غربت‌و درد؛ نه یارو همدمی نه آشنایی…
فلک کی بشنوه آه‌و فغونم؟ به هر گردش زنه آتش به جونم…
یک عمری بگذرونم با غم‌و درد؛ به کام دل نگرده آسمونم...»
من‌و جمشید تو تاریکی اتاق سیگار می‌کشیدیم‌و من فکر کردم شاید بازم جمشید داره درست میگه...!!!
فقط کاش یادمون می‌موند چقدر عمر از خدا واسه این عشق‌و دیوونگی رو زمین خواستیم‌و کی قراره تموم شه راحتمون کنه...!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
برای هر آدمی که داره سخت واسه آرزوهاش تلاش می‌کنه، صبح زود بیدار می‌شه تا پیشرفت کنه، خسته شده اما جا نمی‌زنه و به حرف هیچ‌کس توجهی نمی‌کنه تا به خواسته و لیاقتش برسه؛
آرزو می‌کنم:
"خُدا نردبونی بسازه برات تا جلوی همون آدمایی بری بالا که آرزوشونه زمین بخوری و نمی‌تونن بالا ببیننت..."

صبح بخیر


وقتی نیستم، یعنی
دارم در خیال با تو بودن
پرسه می زنم،
پس دنبالم نگرد؛
بگذار گمشده‌ای در تو باشم،
اجازه بده
در جایی دور از دیگران
گُم و گور باشیم؛
میانِ جنگلی سبز
یا بر فراز کوهی
فرقی ندارد
جایی در دل طبیعت
که خویِ وحشیِ خویش را
زنده کنیم
و دور از چشم انسان ها
بی رحمانه
بر تن هم بتازیم؛
روح‌مان را بدریم
و تا آخرین قطره‌ی خون
یکدیگر را بنوشیم؛
سپس مست
از عطرِ بودن هایِ ناتمام،
در آغوش هم،
دفن شویم.


#آرزو_رنجبر
📻 @blue_coldroom
2024/12/04 13:27:59
Back to Top
HTML Embed Code: