یهسری نکته هست که میخوام بهت یادآوری کنم:
هرروزقرص ویتامین بخور، دوروبرتو مرتب کن، پوست لبتو نکن، حداقل روزی دوبارموهاتو شونه بزن، به پوستت برس، لباسای تمیز بپوش و هر روزعطر بزن، ورزش کن، کتابای درست حسابی بخون، فیلم خوب ببین، آهنگایی که حالتو بد میکنن گوش نده، سعی کن هرروز دوش بگیری، ازآدمایی که بهت میخندن یا حالتو به هردليلی بد میکنن دوری کن، آدمای سمی، دروغگو، دو رو و آدمایی که چارچوب وخط قرمز ندارن رو بذارکنار، گذشته و آدماشو رها کن، هدفاتو بنویس، مدیتیشن کن، خودتو چایی مهمون کن، به خودت انرژی مثبت بده و منفی فکر نکن، اعتماد به نفس داشته باش، تو کافی هستی.
دنیا تنها زمانی بهت اهمیت میده که ببینه خودت واسه خودت مهمی.
📻 @blue_coldroom
هرروزقرص ویتامین بخور، دوروبرتو مرتب کن، پوست لبتو نکن، حداقل روزی دوبارموهاتو شونه بزن، به پوستت برس، لباسای تمیز بپوش و هر روزعطر بزن، ورزش کن، کتابای درست حسابی بخون، فیلم خوب ببین، آهنگایی که حالتو بد میکنن گوش نده، سعی کن هرروز دوش بگیری، ازآدمایی که بهت میخندن یا حالتو به هردليلی بد میکنن دوری کن، آدمای سمی، دروغگو، دو رو و آدمایی که چارچوب وخط قرمز ندارن رو بذارکنار، گذشته و آدماشو رها کن، هدفاتو بنویس، مدیتیشن کن، خودتو چایی مهمون کن، به خودت انرژی مثبت بده و منفی فکر نکن، اعتماد به نفس داشته باش، تو کافی هستی.
دنیا تنها زمانی بهت اهمیت میده که ببینه خودت واسه خودت مهمی.
📻 @blue_coldroom
از این شبِ تار
ترس از تاریکی
رعشه از خواب بر دشت
مرثیه
پابهپای دست ها
سینه میدرد دشنهی دست
میسپارد بادِ شب را به رویا
نیرنگ از مرگ پیشی میگیرد با دو دست
دو دست بر گُرده
شکافِ خواب میجهد به باروری
که اوج بگیرد نمودارِ درد
خیال را میخوانم
در شب های تار و تاریک
و دستی خواب می آورد به ارمغان
از بیداری
از انجماد سردِ زیستن
#مرتضی_رشید
📻 @blue_coldroom
ترس از تاریکی
رعشه از خواب بر دشت
مرثیه
پابهپای دست ها
سینه میدرد دشنهی دست
میسپارد بادِ شب را به رویا
نیرنگ از مرگ پیشی میگیرد با دو دست
دو دست بر گُرده
شکافِ خواب میجهد به باروری
که اوج بگیرد نمودارِ درد
خیال را میخوانم
در شب های تار و تاریک
و دستی خواب می آورد به ارمغان
از بیداری
از انجماد سردِ زیستن
#مرتضی_رشید
📻 @blue_coldroom
سربازها مشعل بهدست قدم میزنند و خبرِ فتح میدهند. تو را به تاراج بردهاند و من اسیر شدهام. شهر سقوط کرده؛ من اَما به چشمهای عدالت نابلد تو میاندیشم.
به دیکتاتور عشق و دموکراسی فاصلهها میاندیشم؛ که در نهایت زورشان به دوست داشتنِ ما رسید.
که سهممان از آغوشهای یکدیگر را تکذیب، ولی سهام تمام بغضها، در وقتهای بیقراری را به گلویمان واریز کرد.
دارم به شانههایم فکر میکنم که بدون تو زیاد دوام نمیآورد؛ که بدون تو مفقود میشوم در پسِ خاطراتی که بیصاحب ماندهاند.
اگر روزی شهرمان آزاد شد برایت از طعمِ شوق رهایی سخن خواهم گفت! از مختصاتِ آغوشی که بیرون از آن غُربت است و بس . . .
کاش دوباره به تو بازگردم، تا مثل کودکی که تازه متولد شده؛ به او زندگی را بیاموزی؛ من معنیِ هیچچیز را ندانم و تو معنی همهچیز باشی . . .
تا مرا به آغوش بگیری و من در خیال خودم، که دست کمی از اَنبار باروت ندارد، بر شانههایت تکیه کنم و به خواب بروم.
تا برای یک بار هم که شده حرفِ ما به کُرسی بنشیند؛ نه حرف مدعیان بهظاهر عدالتطلب و در باطن بیعدالت!
تا مستعمرهی قدرتطلبِ دیگری نشدی، تا باد شانههایم را نبرده . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
به دیکتاتور عشق و دموکراسی فاصلهها میاندیشم؛ که در نهایت زورشان به دوست داشتنِ ما رسید.
که سهممان از آغوشهای یکدیگر را تکذیب، ولی سهام تمام بغضها، در وقتهای بیقراری را به گلویمان واریز کرد.
دارم به شانههایم فکر میکنم که بدون تو زیاد دوام نمیآورد؛ که بدون تو مفقود میشوم در پسِ خاطراتی که بیصاحب ماندهاند.
اگر روزی شهرمان آزاد شد برایت از طعمِ شوق رهایی سخن خواهم گفت! از مختصاتِ آغوشی که بیرون از آن غُربت است و بس . . .
کاش دوباره به تو بازگردم، تا مثل کودکی که تازه متولد شده؛ به او زندگی را بیاموزی؛ من معنیِ هیچچیز را ندانم و تو معنی همهچیز باشی . . .
تا مرا به آغوش بگیری و من در خیال خودم، که دست کمی از اَنبار باروت ندارد، بر شانههایت تکیه کنم و به خواب بروم.
تا برای یک بار هم که شده حرفِ ما به کُرسی بنشیند؛ نه حرف مدعیان بهظاهر عدالتطلب و در باطن بیعدالت!
تا مستعمرهی قدرتطلبِ دیگری نشدی، تا باد شانههایم را نبرده . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
Forwarded from رَهــا
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
.
ماندنی اگر نیستید
خاطره سازی هم نکنید...
لطفا دین و دنیای کسی هم نشوید!
اصلا این جمله "ما به درد هم نمیخوریم را" نگذارید برای آخر کار
هر کجای رابطه که متوجه این موضوع شدید دست به کار شوید!
اصولا، مناظره را برای همین وقت ها
گذاشته اند
یک نشست دو نفره تشکیل دهید و دلایلتان را به چالش بکشید
اگر قانع شدید که هیچ...
و اگر نشدید
رفتنی شوید ، از دل و دنیایش
بیرون بروید
باور کنید این اسمش خیانت نیست این احترام است به او ، به احساسش...
شما رفتنی با منطق را به ماندنی با تردید ترجیح داده اید...
و یادتان نرود
اینطور رفتن ها
این مدل کنارکشیدن ها...
نشانه ضعف نیست
برعکس
آدم های قوی همیشه با خودشان روراست هستند !!
📻 @blue_coldroom
ماندنی اگر نیستید
خاطره سازی هم نکنید...
لطفا دین و دنیای کسی هم نشوید!
اصلا این جمله "ما به درد هم نمیخوریم را" نگذارید برای آخر کار
هر کجای رابطه که متوجه این موضوع شدید دست به کار شوید!
اصولا، مناظره را برای همین وقت ها
گذاشته اند
یک نشست دو نفره تشکیل دهید و دلایلتان را به چالش بکشید
اگر قانع شدید که هیچ...
و اگر نشدید
رفتنی شوید ، از دل و دنیایش
بیرون بروید
باور کنید این اسمش خیانت نیست این احترام است به او ، به احساسش...
شما رفتنی با منطق را به ماندنی با تردید ترجیح داده اید...
و یادتان نرود
اینطور رفتن ها
این مدل کنارکشیدن ها...
نشانه ضعف نیست
برعکس
آدم های قوی همیشه با خودشان روراست هستند !!
📻 @blue_coldroom
•
چشمام پریده!
از لبِ دیوار خواب با خیالِ
مژکهای ورپریده از نگاه زیرچشمی
به تصویر تاری/
که می بافد در چشم عنکبوت،
راه را.
#آرزو_رنجبر
•
📻 @blue_coldroom
چشمام پریده!
از لبِ دیوار خواب با خیالِ
مژکهای ورپریده از نگاه زیرچشمی
به تصویر تاری/
که می بافد در چشم عنکبوت،
راه را.
#آرزو_رنجبر
•
📻 @blue_coldroom
جا نبود واسه ی نشستن، ایستاده بودم سرپا وسط اتوبوس و محکم با دست میله ی کناریمو گرفته بودم، هندزفری توی گوشم بود و یکی داشت توی سرم بلند بلند می خوند:
"آهاای غمی که مثل یه بختک
رو سینه ی من شده ای آوار
از گلوی من
دستاتو بردار
دستاتو بردار
از گلوی من!"
مثل همیشه مات فضای بیرون پنجره بودم، توی راه بندون یه ماشین ایستاد کنار اتوبوس، توش یه دختر و پسر جوون بودن، از ذهنم گذشت چقدر به هم میان، مثل من و...جای خالی ادامه ی جملهمو توی فکرم آه پر کرد، دخترک نمیدونم به چی اونقدر از ته دل میخندید که پسر عنان از کف داد و یه بوسه ی دل ضعفه ای نشوند روی انارِ لباش، دوتا دختر جوون که مثل من شاهد این صحنه بودن زدن به شونه ی هم و ریز ریز خندیدن، پیرزن جلوم چادرشو کشید رو صورتش و سرشو برگردوند و زیر لب گفت:
"معصیت داره والا"
خانوم میانسالی که کنارم ایستاده بود رو به من گفت:
" میبینی تورو خدا جوونای این دور و زمونه رو؟! شرمو خوردن و حیا رو هم قی کردن!!!"
شنیدم که کسی با صدای نچندان بلند گفت:
"استغفرلا!"
هنوز تفسر و تحلیلا تموم نشده بود که راه باز شد و ماشین کناری به سرعت از جا کنده شد و رفت و چشمام خیره موند به جای خالیش...
اونقدری فرصت نکردم که مثلِ بقیه پرِ چادرمو بکشم روی سرمو انگار که صحنه ی اعدام و مرگ دیده باشم، مچاله کنم سر و صورتمو زیر لب هی ذکر بگم و یا اینکه مثل بقیه ی جوونا پقی بزنم زیر خنده و بزنم به شونه ی بغل دستیمو مسخره بازی دربیارم و با دست نشونشون بدم و...
نه!
فقط گوشه ی چادرمو مشت کردم توی دستمو یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم و غرق شدم توی احساس حسرت و حسادت خیلی خیلی قوی...
دلم می خواست میشد و می تونستم و می رفتم بهشون میگفتم یکم مراعات کنین، خیابون جای این عاشقونه ها نیست، نه که خلاف شرع و عرف باشه ها...نه!
فقط کوچه خیابون پر از دلای شکسته ست، پر از چشمای شور و حسوده، یه وقت دلی می بیندتون و بیشتر میشکنه، یکی حسرتش عمیق تر میشه، بلند تر آه میکشه، یه موقع یکی ناخواسته چشم میزنه خوشبختیتونو...
دلم می خواست از همونجا داد میزدم که مواظب خوشیتونو حال خوب دلاتون باشین، اما خب نمی شد!
به جای همه ی این فانتزی ها دوباره هندزفریو که از گوشم سر خورده بود و یه جایی حوالی گردنم یه نفر توش داشت فریاد میزد "از گلوی من دستاتو بردار" از زیر مقنعه هولش دادم توی گوشم و جمع و جور کردم خودمو تا ایستگاه بعدی پیاده شم و بقیه راهو پیاده برم و سعی کنم کمتر مجال جولون بدم به فکر و خیالای توی ذهنم!
#جمعه
📻 @blue_coldroom
"آهاای غمی که مثل یه بختک
رو سینه ی من شده ای آوار
از گلوی من
دستاتو بردار
دستاتو بردار
از گلوی من!"
مثل همیشه مات فضای بیرون پنجره بودم، توی راه بندون یه ماشین ایستاد کنار اتوبوس، توش یه دختر و پسر جوون بودن، از ذهنم گذشت چقدر به هم میان، مثل من و...جای خالی ادامه ی جملهمو توی فکرم آه پر کرد، دخترک نمیدونم به چی اونقدر از ته دل میخندید که پسر عنان از کف داد و یه بوسه ی دل ضعفه ای نشوند روی انارِ لباش، دوتا دختر جوون که مثل من شاهد این صحنه بودن زدن به شونه ی هم و ریز ریز خندیدن، پیرزن جلوم چادرشو کشید رو صورتش و سرشو برگردوند و زیر لب گفت:
"معصیت داره والا"
خانوم میانسالی که کنارم ایستاده بود رو به من گفت:
" میبینی تورو خدا جوونای این دور و زمونه رو؟! شرمو خوردن و حیا رو هم قی کردن!!!"
شنیدم که کسی با صدای نچندان بلند گفت:
"استغفرلا!"
هنوز تفسر و تحلیلا تموم نشده بود که راه باز شد و ماشین کناری به سرعت از جا کنده شد و رفت و چشمام خیره موند به جای خالیش...
اونقدری فرصت نکردم که مثلِ بقیه پرِ چادرمو بکشم روی سرمو انگار که صحنه ی اعدام و مرگ دیده باشم، مچاله کنم سر و صورتمو زیر لب هی ذکر بگم و یا اینکه مثل بقیه ی جوونا پقی بزنم زیر خنده و بزنم به شونه ی بغل دستیمو مسخره بازی دربیارم و با دست نشونشون بدم و...
نه!
فقط گوشه ی چادرمو مشت کردم توی دستمو یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم و غرق شدم توی احساس حسرت و حسادت خیلی خیلی قوی...
دلم می خواست میشد و می تونستم و می رفتم بهشون میگفتم یکم مراعات کنین، خیابون جای این عاشقونه ها نیست، نه که خلاف شرع و عرف باشه ها...نه!
فقط کوچه خیابون پر از دلای شکسته ست، پر از چشمای شور و حسوده، یه وقت دلی می بیندتون و بیشتر میشکنه، یکی حسرتش عمیق تر میشه، بلند تر آه میکشه، یه موقع یکی ناخواسته چشم میزنه خوشبختیتونو...
دلم می خواست از همونجا داد میزدم که مواظب خوشیتونو حال خوب دلاتون باشین، اما خب نمی شد!
به جای همه ی این فانتزی ها دوباره هندزفریو که از گوشم سر خورده بود و یه جایی حوالی گردنم یه نفر توش داشت فریاد میزد "از گلوی من دستاتو بردار" از زیر مقنعه هولش دادم توی گوشم و جمع و جور کردم خودمو تا ایستگاه بعدی پیاده شم و بقیه راهو پیاده برم و سعی کنم کمتر مجال جولون بدم به فکر و خیالای توی ذهنم!
#جمعه
📻 @blue_coldroom
حق با شماست!
من هیچگاه پس از مرگم جرات نکردهام که درآینه بنگرم و آنقدر مرده ام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمیکند...
- فروغ فرخزاد
من هیچگاه پس از مرگم جرات نکردهام که درآینه بنگرم و آنقدر مرده ام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمیکند...
- فروغ فرخزاد
•
اگر نمی شوی بال پرواز،
کاش پرنده شوی در گلویم!
تُک بزنی بذرهای اندوه
و بپرانی قطره های اشک را؛
از چشم بالشهایی
که آغوش شب را می فشارند/
به شیرازهی چشمان
و می ربایند صدای گریه را
در زهر سیانورِ دانههای سیاهِ سیبِ گلو.
کاش وقتی مستی میکند رسوب،
در رگهای برجسته و سبز/
در تاریکی پیراهنم بنشینی
و به آتش بکشی خط سفیدِ
روشنایی روی لبم.
تنهایی را بدودی با هُرم نفسهایی
که انتحاری می خورند به گونه/
و حلقه شوم در ماقِ چشمانت!
#آرزو_رنجبر
•
📻 @blue_coldroom
اگر نمی شوی بال پرواز،
کاش پرنده شوی در گلویم!
تُک بزنی بذرهای اندوه
و بپرانی قطره های اشک را؛
از چشم بالشهایی
که آغوش شب را می فشارند/
به شیرازهی چشمان
و می ربایند صدای گریه را
در زهر سیانورِ دانههای سیاهِ سیبِ گلو.
کاش وقتی مستی میکند رسوب،
در رگهای برجسته و سبز/
در تاریکی پیراهنم بنشینی
و به آتش بکشی خط سفیدِ
روشنایی روی لبم.
تنهایی را بدودی با هُرم نفسهایی
که انتحاری می خورند به گونه/
و حلقه شوم در ماقِ چشمانت!
#آرزو_رنجبر
•
📻 @blue_coldroom
تظاهر به دوست داشتن، سخت است. روزی شروع به دوست داشتن واقعی میکنید، و متوجه نمیشوید چه هنگام، تظاهر را متوقف کرده اید.
📚هرگز بال پرواز نخواستیم:
ونسا دیفن با
📚هرگز بال پرواز نخواستیم:
ونسا دیفن با
مچاله در خویشتنم
درد زیر پوستم
زخم روی روحم
دشنه در دستان روزگار
و رویین تنی چون من که این چنین
قوی بودن را هم شکست میدهم
من همین منی که در خلوتگاهم
هر ثانیه به مسلخگاه فراخوانده میشوم
و ثانیه بعدی متولد میشود
آری این منم بقایایی از یک آرزو
که باد آن را با خود به یغمای سرد زمستان برده
بهار را باور دارد ، پاییز را نقاشی میکشد و تابستان را زندگی میکند و پایان این قصه دراماتیک لبخندی زیر باران است
و نگاهی به آسمان ...
#پروانه_آبی
📻 @blue_coldroom
درد زیر پوستم
زخم روی روحم
دشنه در دستان روزگار
و رویین تنی چون من که این چنین
قوی بودن را هم شکست میدهم
من همین منی که در خلوتگاهم
هر ثانیه به مسلخگاه فراخوانده میشوم
و ثانیه بعدی متولد میشود
آری این منم بقایایی از یک آرزو
که باد آن را با خود به یغمای سرد زمستان برده
بهار را باور دارد ، پاییز را نقاشی میکشد و تابستان را زندگی میکند و پایان این قصه دراماتیک لبخندی زیر باران است
و نگاهی به آسمان ...
#پروانه_آبی
📻 @blue_coldroom
وسط چای خوردن، فهمیدم دارد از دور نگاهم می کند.
با کمی مکث وانمود کردم هنوز ندیدمش به دوستی که کنارم نشسته بود چیزی گفتم و شانه هایم را تکان دادم ؛مثلا ما شادیم!
دروغ چرا آن لحظه گردنم سعی به بی خیالی اما صورتم کار خودش را می کرد!
پلکم مرا تند ورق می زد و پای یک خاطره از او مات می ایستاد!
آن لحظه با خودم لج بودم لب هایم حالت خنده ولی قندِ گوشه ی دهانم! داشت ،گریه می کرد.
📻 @blue_coldroom
با کمی مکث وانمود کردم هنوز ندیدمش به دوستی که کنارم نشسته بود چیزی گفتم و شانه هایم را تکان دادم ؛مثلا ما شادیم!
دروغ چرا آن لحظه گردنم سعی به بی خیالی اما صورتم کار خودش را می کرد!
پلکم مرا تند ورق می زد و پای یک خاطره از او مات می ایستاد!
آن لحظه با خودم لج بودم لب هایم حالت خنده ولی قندِ گوشه ی دهانم! داشت ،گریه می کرد.
📻 @blue_coldroom
گاهی وقتا خستگی فقط مال بدنت نیست. یه وقتهایی هست که روحت هم از بس که روزها سنگین شده، دیگه چیزی نمیخواد. وقتی به آخر یه روز طولانی میرسی، دیگه هیچ چیزی جز سکوت و یه احساس سنگین توی دل نمیمونه. انگار هیچ چیزی نمیتونی بگی، ولی همه چیز رو حس میکنی؛ اینکه حتی خستهترین لحظهها هم تموم نمیشن.
آذر انتهای پاییز است..
جایی برای وداع همیشگی با عاشقی!
درست مثل برگ درختی که خودش را
از باد و باران و خشکی و تنهایی نجات داده
تا شاید دوباره جان بگیرد!
تا شاید برخلاف همه چیز در پاییز گرما بگیرد و سبز شود!
آذر..
انتهای شبهای دلتنگی است
انتهای شبهای عاشقی..
شبی یلدا دارد که انتهای تمام شب هاست..
بلندترین شب سال که منتظر مانده شاید برخلاف همه قاعده ها
پاییز جای خودش را به زمستان ندهد
آذری که آتش است و حالا..
باید به پای سرمای زمستان بسوزد..
#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom
جایی برای وداع همیشگی با عاشقی!
درست مثل برگ درختی که خودش را
از باد و باران و خشکی و تنهایی نجات داده
تا شاید دوباره جان بگیرد!
تا شاید برخلاف همه چیز در پاییز گرما بگیرد و سبز شود!
آذر..
انتهای شبهای دلتنگی است
انتهای شبهای عاشقی..
شبی یلدا دارد که انتهای تمام شب هاست..
بلندترین شب سال که منتظر مانده شاید برخلاف همه قاعده ها
پاییز جای خودش را به زمستان ندهد
آذری که آتش است و حالا..
باید به پای سرمای زمستان بسوزد..
#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom
آدمها همیشه میگن که درد میگذره، اما هیچ وقت نمیگن که چطور باید از درد گذشت. وقتی هیچ چیزی از اطراف نتونسته منو ترمیم کنه، فهمیدم که باید خودم ترمیم بشم. گاهی باید خودت رو از افرادی که دوستشون داری جدا کنی، تا بتونی دوباره خودتو پیدا کنی.
و حالا که دارم این راه رو میروم، میفهمم که ترک کردن، نه پایان، بلکه شروعیه. شروعی برای یاد گرفتن، رشد کردن، و رسیدن به آرامش درونی.
📻 @blue_coldroom
و حالا که دارم این راه رو میروم، میفهمم که ترک کردن، نه پایان، بلکه شروعیه. شروعی برای یاد گرفتن، رشد کردن، و رسیدن به آرامش درونی.
📻 @blue_coldroom
ممکن است با «کم» احساس خوشبختی کنیم، اگر «کم» چیزی باشد که انتظار داریم و ممکن است با «زیاد» احساس بدبختی کنیم، اگر به ما آموخته باشند که باید «همهچیز» را بخواهیم.
📻 @blue_coldroom
📻 @blue_coldroom