🍃🌺🍃
🔴 چرا فروید مرگ اندیشی را بیماری روانی میداند؟
🔹فروید نخستین کسی بود که به صورت جدی مضمون مرگ را وارد روانشناسی کرد، اگرچه او خود، نگاه سلبی به مرگ داشت و معتقد بود که مرگ اندیشه ها، به دلیل بیماری روانی است که مرگ اندیشند و کسی که سلامت روانی دارد مرگ اندیش نخواهد بود –برعکس روانشناسانی که بعد از فروید آمدند و معتقد بودند که مرگ اندیشی نشانه ی سلامت روانی است- اما فروید برای اعتقاد خود دو دلیل داشت:
🔹اول: فروید معتقد بود که اندیشیدن درباره ی چیزی که تجربه اش نمی کنیم، معنا ندارد. اپیکور نخستین کسی بود که گفته بود ما مرگ را تجربه نمی کنیم و تا زمانی که در حال زیستنیم مرگ نیست و وقتی مرگ هست، زیستنی وجود نخواهد داشت و بنابراین موجود زنده ای نیست که مرگ را تجربه کند. ما آدمیان درد و رنج را تجربه میدکنیم چون درد و رنج در هنگام زیستنمان وجود دارد، اما مرگ را تجربه نمی کنیم چون وقتی مرده باشیم دیگر آگاهی و ذهن نداریم که مرگ را تجربه کنیم. ماجرای همان حکایت مولوی است از پشه ای که از دست باد به سلیمان شکایت برد و گفت که هرکجا هستم باد مرا پرتاب می کند و از دست باد امان ندارم. سلیمان هم در جوابش گفت قاضی عادل باید سخن شاکی و شاکی عنه را بشنود تا بتواند قضاوت کند. پشه گفت مشکل این است که من و باد اصلا نمی توانیم یکجا قرار بگیریم. داستان پشه و باد مثل داستان آدمی و مرگ است. تا آدمی هست مرگ نیست و وقتی مرگ هست دیگر آدمی نیست که آن را تجربه کند. آیا می شود به چیزی که نمی توان تجربه کرد فکر کرد؟ آیا وقتی ما به ثروت صد تریلیون دلاری نمیرسیم آیا درست است که به زمانی بیندیشیم که چنین ثروتی را خواهم داشت یا چنین اندیشه ای نشانه ی عدم سلامت روانی است؟
🔹دوم. دلیل دیگر فروید برای این ادعا که مرگ اندیشان سلامت روان ندارند کمی پیچیده است. فروید معتقد است چیزی که برای آن «زبان» وجود نداشته باشد هیچ وقت نسبت به آن آگاهی پیدا نمی شود. معتقد بود که وقتی ما تعبیر زبانی یک موضوع را به کار میبریم باید بتوانیم چیزی را در ذهنمان احضار کنیم. اما وقتی واژه ی مرگ را می شنویم چیزی درباره ی مرگ خودمان در ذهن ما احضار نمیشود. با شنیدن مرگ، مرگ همسایه به ذهن شما می آید نه مرگ خودتان. بنابراین فروید معتقد بود تعبیر زبانی «مرگِ من» تعبیر بی معنایی است و هیچ وقت آدمی نمی تواند درباره ی آن تصوری داشته باشد. فروید می گفت چیزی که در مرحله ی خودآگاه تصوری از آن نداریم هیچ وقت به ناخودآگاه ما هم نمی تواند راه پیدا کند، چون هرچیزی که بخواهد به ناخودآگاه راه پیدا کند حتما باید در خودآگاه حضور قبلی داشته باشد.
🔹فروید به این دو دلیل معتقد بود که مرگ اندیشی امری بیمارگونه است. اما چرا به رغم این، انسانها این مقدار مرگ اندیش اند؟ فروید میگفت مرگ اندیشی صورت مبدل یک ترس دیگر است. معتقد بود ترس دیگری وجود دارد و روان درمانگر باید ترس دیگر فرد را کشف کند و وقتی آن ترس را کشف کند دیگر ترس از مرگ و اندیشیدن به مرگ در آدمی از بین میرود.
🔹فروید برای آن ترس دیگر دو تعبیر به کار می برد (که یکی از آنها را باید کاملا فرویدی باشید تا بپذیرید و دیگری را می توانید فرویدی نباشید اما بپذیرید).او می گفت انسانها ترس از اختگی و عقیم شدگی دارند و از آن به ترس از مرگ تعبیر می کنند - این تعبیر را من که فرویدی نیستم نمی توانم بپذیرم.
🔹 تعبیر دوم فروید هم این بود که می گفت هر انسانی که ترس از مرگ و یا مرگ اندیشی دارد، در واقع ترس از عدم امنیت دارد یا به عدم امنیت می اندیشد و من به عنوان رواندرمانگرِ روانکاو باید بفهمم که فرد از چه چیزی احساس ناامنی میکند. اگر چیزی که به فرد احساس عدم امنیت می دهد برای او مکشوف شد، احساس عدم امنیت از بین می رود و وقتی احساس عدم امنیت از بین رفت دیگر آن فرد نه مرگ اندیشی دارد و نه مرگ هراسی. از این نظر فروید معتقد است که فرد مرگ اندیش و مرگ هراس سلامت روانی ندارد. آن طور که ارنست جونز زندگی نامه نویس فروید گفته، همیشه وقتی فروید با یک انسان مرگ اندیش و مرگ هراس روبه رو می شد بلافاصله سراغ این مسئله می رفت که بفهمد آن فرد از چه چیزی احساس عدم امنیت می کند. اما نکته ی جالب این است که به شهادت زندگینامه نویس فروید او در پانزده سال آخر عمر خود، مرگ اندیش شده بود و مدام اندیشه ی مرگ در ذهنش خلجان می کرد.
#اضطراب_مرگ
#مصطفی_ملکیان
@book_tips 🐞
🔴 چرا فروید مرگ اندیشی را بیماری روانی میداند؟
🔹فروید نخستین کسی بود که به صورت جدی مضمون مرگ را وارد روانشناسی کرد، اگرچه او خود، نگاه سلبی به مرگ داشت و معتقد بود که مرگ اندیشه ها، به دلیل بیماری روانی است که مرگ اندیشند و کسی که سلامت روانی دارد مرگ اندیش نخواهد بود –برعکس روانشناسانی که بعد از فروید آمدند و معتقد بودند که مرگ اندیشی نشانه ی سلامت روانی است- اما فروید برای اعتقاد خود دو دلیل داشت:
🔹اول: فروید معتقد بود که اندیشیدن درباره ی چیزی که تجربه اش نمی کنیم، معنا ندارد. اپیکور نخستین کسی بود که گفته بود ما مرگ را تجربه نمی کنیم و تا زمانی که در حال زیستنیم مرگ نیست و وقتی مرگ هست، زیستنی وجود نخواهد داشت و بنابراین موجود زنده ای نیست که مرگ را تجربه کند. ما آدمیان درد و رنج را تجربه میدکنیم چون درد و رنج در هنگام زیستنمان وجود دارد، اما مرگ را تجربه نمی کنیم چون وقتی مرده باشیم دیگر آگاهی و ذهن نداریم که مرگ را تجربه کنیم. ماجرای همان حکایت مولوی است از پشه ای که از دست باد به سلیمان شکایت برد و گفت که هرکجا هستم باد مرا پرتاب می کند و از دست باد امان ندارم. سلیمان هم در جوابش گفت قاضی عادل باید سخن شاکی و شاکی عنه را بشنود تا بتواند قضاوت کند. پشه گفت مشکل این است که من و باد اصلا نمی توانیم یکجا قرار بگیریم. داستان پشه و باد مثل داستان آدمی و مرگ است. تا آدمی هست مرگ نیست و وقتی مرگ هست دیگر آدمی نیست که آن را تجربه کند. آیا می شود به چیزی که نمی توان تجربه کرد فکر کرد؟ آیا وقتی ما به ثروت صد تریلیون دلاری نمیرسیم آیا درست است که به زمانی بیندیشیم که چنین ثروتی را خواهم داشت یا چنین اندیشه ای نشانه ی عدم سلامت روانی است؟
🔹دوم. دلیل دیگر فروید برای این ادعا که مرگ اندیشان سلامت روان ندارند کمی پیچیده است. فروید معتقد است چیزی که برای آن «زبان» وجود نداشته باشد هیچ وقت نسبت به آن آگاهی پیدا نمی شود. معتقد بود که وقتی ما تعبیر زبانی یک موضوع را به کار میبریم باید بتوانیم چیزی را در ذهنمان احضار کنیم. اما وقتی واژه ی مرگ را می شنویم چیزی درباره ی مرگ خودمان در ذهن ما احضار نمیشود. با شنیدن مرگ، مرگ همسایه به ذهن شما می آید نه مرگ خودتان. بنابراین فروید معتقد بود تعبیر زبانی «مرگِ من» تعبیر بی معنایی است و هیچ وقت آدمی نمی تواند درباره ی آن تصوری داشته باشد. فروید می گفت چیزی که در مرحله ی خودآگاه تصوری از آن نداریم هیچ وقت به ناخودآگاه ما هم نمی تواند راه پیدا کند، چون هرچیزی که بخواهد به ناخودآگاه راه پیدا کند حتما باید در خودآگاه حضور قبلی داشته باشد.
🔹فروید به این دو دلیل معتقد بود که مرگ اندیشی امری بیمارگونه است. اما چرا به رغم این، انسانها این مقدار مرگ اندیش اند؟ فروید میگفت مرگ اندیشی صورت مبدل یک ترس دیگر است. معتقد بود ترس دیگری وجود دارد و روان درمانگر باید ترس دیگر فرد را کشف کند و وقتی آن ترس را کشف کند دیگر ترس از مرگ و اندیشیدن به مرگ در آدمی از بین میرود.
🔹فروید برای آن ترس دیگر دو تعبیر به کار می برد (که یکی از آنها را باید کاملا فرویدی باشید تا بپذیرید و دیگری را می توانید فرویدی نباشید اما بپذیرید).او می گفت انسانها ترس از اختگی و عقیم شدگی دارند و از آن به ترس از مرگ تعبیر می کنند - این تعبیر را من که فرویدی نیستم نمی توانم بپذیرم.
🔹 تعبیر دوم فروید هم این بود که می گفت هر انسانی که ترس از مرگ و یا مرگ اندیشی دارد، در واقع ترس از عدم امنیت دارد یا به عدم امنیت می اندیشد و من به عنوان رواندرمانگرِ روانکاو باید بفهمم که فرد از چه چیزی احساس ناامنی میکند. اگر چیزی که به فرد احساس عدم امنیت می دهد برای او مکشوف شد، احساس عدم امنیت از بین می رود و وقتی احساس عدم امنیت از بین رفت دیگر آن فرد نه مرگ اندیشی دارد و نه مرگ هراسی. از این نظر فروید معتقد است که فرد مرگ اندیش و مرگ هراس سلامت روانی ندارد. آن طور که ارنست جونز زندگی نامه نویس فروید گفته، همیشه وقتی فروید با یک انسان مرگ اندیش و مرگ هراس روبه رو می شد بلافاصله سراغ این مسئله می رفت که بفهمد آن فرد از چه چیزی احساس عدم امنیت می کند. اما نکته ی جالب این است که به شهادت زندگینامه نویس فروید او در پانزده سال آخر عمر خود، مرگ اندیش شده بود و مدام اندیشه ی مرگ در ذهنش خلجان می کرد.
#اضطراب_مرگ
#مصطفی_ملکیان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
سوره طه آیه 8 :
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ
ترجمه :
او خداوندی است که معبودی جز او نیست؛ و نامهای نیکوتر از آن اوست!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره طه آیه 8 :
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ
ترجمه :
او خداوندی است که معبودی جز او نیست؛ و نامهای نیکوتر از آن اوست!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۳
✨ جوهر اگر در خَلاب افتد همچنان نفيس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسيس. استعداد بی تربيت دريغ است و تربيتِ نامستعد ضايع. خاكستر نسبی عالی دارد كه آتش جوهر عِلويست وليكن چون بنفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قيمت شكر نه از نی است كه آن خود خاصيت وی است.
🔸چو كنعان را طبيعت بی هنر بود
🔹پيمبر زادگی قدرش نيفزود
🔸هنر بنمای اگر داری نه گوهر
🔹گل از خارست و ابراهيم از آزر
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۳
✨ جوهر اگر در خَلاب افتد همچنان نفيس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسيس. استعداد بی تربيت دريغ است و تربيتِ نامستعد ضايع. خاكستر نسبی عالی دارد كه آتش جوهر عِلويست وليكن چون بنفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قيمت شكر نه از نی است كه آن خود خاصيت وی است.
🔸چو كنعان را طبيعت بی هنر بود
🔹پيمبر زادگی قدرش نيفزود
🔸هنر بنمای اگر داری نه گوهر
🔹گل از خارست و ابراهيم از آزر
@book_tips 🐞
📕📗📘
🍃📚هفتاد و چهارمین کتاب 📚🍃
🔴درود بر همراهان عزیز مطالعه گروهی
✅ ضمن تشکر از مشارکت شما عزیزان در نظر سنجی ؛ کتاب #مردی_که_می_خندد از #ویکتور_هوگو جهت مطالعه این دوره انتخاب شد
کتاب منتخب دی و بهمن :
کتاب : #مردی_که_می_خندد
نویسنده: #ویکتور_هوگو
ترجمه : #جواد_محیی
تاریخ شروع : 《۱۴۰۳/۱۰/۲۶》
تاریخ پایان : 《۱۴۰۳/۱۱/۲۹》
@book_tips🐞📚
📕📗📘📙📕📗📘📙
🍃📚هفتاد و چهارمین کتاب 📚🍃
🔴درود بر همراهان عزیز مطالعه گروهی
✅ ضمن تشکر از مشارکت شما عزیزان در نظر سنجی ؛ کتاب #مردی_که_می_خندد از #ویکتور_هوگو جهت مطالعه این دوره انتخاب شد
کتاب منتخب دی و بهمن :
کتاب : #مردی_که_می_خندد
نویسنده: #ویکتور_هوگو
ترجمه : #جواد_محیی
تاریخ شروع : 《۱۴۰۳/۱۰/۲۶》
تاریخ پایان : 《۱۴۰۳/۱۱/۲۹》
@book_tips🐞📚
📕📗📘📙📕📗📘📙
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دهم
وکیل که تا آن موقع به حرفهای شنیدنی مرد سالخورده گوش داده بود شروع به شمارش سیگارهایی کرد که کشیده بود. یک و دو و سه و چهار... زیاد بود. دو برابر سهمیه مجاز. میدانست که امشب بگو مگوی مفصلی با زنش خواهد داشت. خودش هم تعجب میکرد که این قدر بیخیال شده است. باز یک نخ دیگر از پاکت قرمز رنگ در آورد و آتش زد و به لبانش نزدیک کرد: "خوب! این از دعوای کیفری. چه بر سر دعوای حقوقی آمد؟ مهم اینه".
طرف که در این فاصله فرصتی یافته بود و با لیوان یک بار مصرف گلویش را با آب نه چندان خنک درون پارچ روی میز تازه کرده بود، مثل نوار ضبط صوت به صدا در آمد: "با محکوم شدن خانم اعتباری یا حتی زندان رفتن او چه دردی از من درمون میشد؟ من فقط میخواستم از این تارهای عنکبوتی که داشت هر روز بیشتر و بیشتر دور سرنوشت من قلاب میشد فرار کنم. دیگه اعتماد به وکیل جماعت نداشتم. ببخشید! من نباید جلوی شما این حرف رو بزنم. البته شما رو هم که درست نمیشناسم ولی دفتر خیلی از وکلا که رفتم توجه اولشون روی مبلغ دعوا بود. وقتی پزشکا برای علاج مریض سکه زیر میزی میگیرند حرجی به شغل شما که پایه و اساسش مرافعه آدماست، نیست".
وکیل خندید و گفت: "معلومه که دل پر دردی از وکلا دارید. وکیل جماعت هم تافته جدا بافته نیستند. باید دید که چه بر سر جامعه و ارزشهای آن آمده که همه برای تصاحب پول بیشتر به تاخت میروند".
پیرمرد مثل این که توجهی به حرف وکیل نکرد، چون فوری گفت: "کدوم ارزش؟ مگه ارزشی هم باقی مونده؟ صد رحمت به راهزنا که سابق مردم رو سر گردنهها لخت میکردند. باز خوبیش این بود که حرفای قشنگ و صد تا یک غاز تحویل طرف نمیدادند. من تو دادگاه هیچ شانسی نداشتم؛ چه کیفری چه حقوقی. خودم، پولم و اعصابمو علاف یک مشت حرف بیفایده کرده بودم. تو دادگاه حقوقی، هم آقای ناصریان و خانم اعتباری هر دو وکیل داشتند و فقط من بودم که تنها شرکت کرده بودم. تنها که نبودم، زنم همراهیم میکرد. آخه ناسلومتی اون هم مالک سه دانگ خونه بود. سعی میکردم اون بیچاره را تا حد ممکن از این آتیش دور کنم. سالهاست که مبتلا به دیابته. دکتر گفته استرس براش مثل سم میمونه. ولی اون روز خیلی اصرار کرد که بیاد. گفتم شرطش اینه که چیزی نگه و فقط گوش کنه. میدونید! چیزی که خیلی اذیتم میکرد این بود که هی مدام قیمت خونه و زمین بالا میرفت و من پیش خودم میگفتم که اگه معامله را باطل کنند و پولی را که دادم بگذارن کف دستم، تکلیف من چیه؟ این فکر مثل خوره من رو از درون میخورد و خالی میکرد. من چندان آدم مذهبی نیستم. همون اعتقادی که از بچگی از پدر و مادر و جامعه گرفتم رو حفظ کردم. اما به خدا و اینکه هر دست که بدیم همون رو خدا بهمون پس میده معتقدم. میدونم که هیچ کاری تو این دنیا بیحکمت نیست و گاهی هر کاری کنی حریف چرخ فلک نمیشی و تقدیر ناساز پشت ما رو به خاک میماله..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دهم
وکیل که تا آن موقع به حرفهای شنیدنی مرد سالخورده گوش داده بود شروع به شمارش سیگارهایی کرد که کشیده بود. یک و دو و سه و چهار... زیاد بود. دو برابر سهمیه مجاز. میدانست که امشب بگو مگوی مفصلی با زنش خواهد داشت. خودش هم تعجب میکرد که این قدر بیخیال شده است. باز یک نخ دیگر از پاکت قرمز رنگ در آورد و آتش زد و به لبانش نزدیک کرد: "خوب! این از دعوای کیفری. چه بر سر دعوای حقوقی آمد؟ مهم اینه".
طرف که در این فاصله فرصتی یافته بود و با لیوان یک بار مصرف گلویش را با آب نه چندان خنک درون پارچ روی میز تازه کرده بود، مثل نوار ضبط صوت به صدا در آمد: "با محکوم شدن خانم اعتباری یا حتی زندان رفتن او چه دردی از من درمون میشد؟ من فقط میخواستم از این تارهای عنکبوتی که داشت هر روز بیشتر و بیشتر دور سرنوشت من قلاب میشد فرار کنم. دیگه اعتماد به وکیل جماعت نداشتم. ببخشید! من نباید جلوی شما این حرف رو بزنم. البته شما رو هم که درست نمیشناسم ولی دفتر خیلی از وکلا که رفتم توجه اولشون روی مبلغ دعوا بود. وقتی پزشکا برای علاج مریض سکه زیر میزی میگیرند حرجی به شغل شما که پایه و اساسش مرافعه آدماست، نیست".
وکیل خندید و گفت: "معلومه که دل پر دردی از وکلا دارید. وکیل جماعت هم تافته جدا بافته نیستند. باید دید که چه بر سر جامعه و ارزشهای آن آمده که همه برای تصاحب پول بیشتر به تاخت میروند".
پیرمرد مثل این که توجهی به حرف وکیل نکرد، چون فوری گفت: "کدوم ارزش؟ مگه ارزشی هم باقی مونده؟ صد رحمت به راهزنا که سابق مردم رو سر گردنهها لخت میکردند. باز خوبیش این بود که حرفای قشنگ و صد تا یک غاز تحویل طرف نمیدادند. من تو دادگاه هیچ شانسی نداشتم؛ چه کیفری چه حقوقی. خودم، پولم و اعصابمو علاف یک مشت حرف بیفایده کرده بودم. تو دادگاه حقوقی، هم آقای ناصریان و خانم اعتباری هر دو وکیل داشتند و فقط من بودم که تنها شرکت کرده بودم. تنها که نبودم، زنم همراهیم میکرد. آخه ناسلومتی اون هم مالک سه دانگ خونه بود. سعی میکردم اون بیچاره را تا حد ممکن از این آتیش دور کنم. سالهاست که مبتلا به دیابته. دکتر گفته استرس براش مثل سم میمونه. ولی اون روز خیلی اصرار کرد که بیاد. گفتم شرطش اینه که چیزی نگه و فقط گوش کنه. میدونید! چیزی که خیلی اذیتم میکرد این بود که هی مدام قیمت خونه و زمین بالا میرفت و من پیش خودم میگفتم که اگه معامله را باطل کنند و پولی را که دادم بگذارن کف دستم، تکلیف من چیه؟ این فکر مثل خوره من رو از درون میخورد و خالی میکرد. من چندان آدم مذهبی نیستم. همون اعتقادی که از بچگی از پدر و مادر و جامعه گرفتم رو حفظ کردم. اما به خدا و اینکه هر دست که بدیم همون رو خدا بهمون پس میده معتقدم. میدونم که هیچ کاری تو این دنیا بیحکمت نیست و گاهی هر کاری کنی حریف چرخ فلک نمیشی و تقدیر ناساز پشت ما رو به خاک میماله..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
ﻗﺮﻥ ۱۳ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﺷﺎﯾﻊ ﺷﺪ، ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ۱۲ﻫﺰﺍﺭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺍﺭﯾﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺳﺒﻮﺭﮒ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ. ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﮐﺸﺖ.
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻗﺮﻥ ۱۶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺗﯽ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺷﺪ. ﭘﺎﭖ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺑﺪﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ! ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﭘﺎﭖ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺟﺰﺍﯼ ﺑﺪﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﮔﻢ ﻧﺸﻮﺩ!
ﻗﺮﻥ ۱۷ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪ ﻟﻤﺲ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻗﺪﯾﺲ ﺩﺭ ﻓﻠﻮﺭﺍﻧﺲ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺯﯾﺴﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺑﺰ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺩﺍﺩ!
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ نه ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻰ ﺁﻳﻨﺪ و ﻧﻪ ﺍﺣﻤﻖ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺳﻂ آﻣﻮﺯﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ، ﺍﺣﻤﻖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ! ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﻯ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ...
#ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ_ﺭﺍﺳﻞ
@book_tips 🐞
ﻗﺮﻥ ۱۳ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﺷﺎﯾﻊ ﺷﺪ، ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ۱۲ﻫﺰﺍﺭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺍﺭﯾﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺳﺒﻮﺭﮒ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ. ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﮐﺸﺖ.
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻗﺮﻥ ۱۶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺗﯽ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺷﺪ. ﭘﺎﭖ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺑﺪﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ! ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﭘﺎﭖ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺟﺰﺍﯼ ﺑﺪﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﮔﻢ ﻧﺸﻮﺩ!
ﻗﺮﻥ ۱۷ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪ ﻟﻤﺲ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻗﺪﯾﺲ ﺩﺭ ﻓﻠﻮﺭﺍﻧﺲ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺯﯾﺴﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺑﺰ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺩﺍﺩ!
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ نه ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻰ ﺁﻳﻨﺪ و ﻧﻪ ﺍﺣﻤﻖ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺳﻂ آﻣﻮﺯﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ، ﺍﺣﻤﻖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ! ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﻯ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ...
#ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ_ﺭﺍﺳﻞ
@book_tips 🐞
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جمهوری خود مختار یاقوتستان ترک زبان در قطب شمال در منطقه سیبری
اطلاعات جالبی در این باره ببینید و بشنوید.
در اینجا هم جامعه ای متشکل از افراد با نظاماجتماعی رایج وجود دارد اما سبک زندگی با روشی که ما اغلب می دانیم و زیسته ایم تفاوت ماهوی دارد .
@book_tips 🐞
اطلاعات جالبی در این باره ببینید و بشنوید.
در اینجا هم جامعه ای متشکل از افراد با نظاماجتماعی رایج وجود دارد اما سبک زندگی با روشی که ما اغلب می دانیم و زیسته ایم تفاوت ماهوی دارد .
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۴
✨ مُشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد. دانا چو طبلهی عطار است، خاموش و هنرنُمای و نادان چو طبلِ غازی، بلندآواز و ميانتُهی.
🔸عالِم اندر ميانِ جاهل را
🔹مثلی گفتهاند صدّيقان
🔸شاهدی در ميانِ کوران است
🔹مُصحِفی در سرای زنديقان
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۴
✨ مُشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد. دانا چو طبلهی عطار است، خاموش و هنرنُمای و نادان چو طبلِ غازی، بلندآواز و ميانتُهی.
🔸عالِم اندر ميانِ جاهل را
🔹مثلی گفتهاند صدّيقان
🔸شاهدی در ميانِ کوران است
🔹مُصحِفی در سرای زنديقان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت یازدهم
"خوب! بریم سر اصل مطلب؛ دعوی آقای ناصریان به کجا رسید". وکیل بود که دوباره در پاکت سیگار دنبال یک نخ سفید دیگر میگشت. چیزی پیدا نکرد، همه را دود کرده بود. پاکت را در دستانش فشرد، مچاله کرد و انداخت درون سطل زباله زیر میزش. حالا در قسمت حساس ماجرای رفته بر مردی که داستانش غم شیرینی را به جان وکیل نشانده بود، سیگاری نداشت تا در پناه دود آن با آرامش بیشتری گوش فرا دهد.
پیرمرد گفت: "تا اون روز پنج سال از زمانی که خونه رو خریده بودم گذشته بود. سال ۷۶ بود. برا این خوب یادم مونده که توش انتخابات سَر و صداداری برگزار شد. رفتیم دادگاه. با اینکه خانم اعتباری یعنی با من تو یک جبهه بود و داییش علیه من و اون علیه هر دوی ما دادخواست داده بود ولی من فروشنده رو عامل بدبختی خودم میدونستم. من باور نمیکردم که اون زن اینقد ساده باشه که به تک فرزند بودن خودش مشکوک نشده باشه. میدونید! من عکس به اصطلاح پدر و مادر این خانوم را تو خونهاش دیدم. هیچ شباهتی به هم نداشتند. خانوم اعتباری هنوز به چهل سال نرسیده، ولی پدرش ده سال پیش مرده و مادرش هم مرز هشتاد رو رد کرده بود. اینکه سه چهار ماه بعد از مرگ مادرش فوری و باعجله خونه رو فروخته یک نشونه دیگهاس که از ماجرا مطلع بوده و همه این آه و نالهها ظاهری و ساختگی است".
قاضی مو سفید کرده بود. به کارش وارد نشون میداد. نمیذاشت حرف زیادی زده بشه. به خصوص وکلا که به نظرم اول خدا زبون رو آفرید و بعد وکیل رو خلق کرد. هر کی نون رو یک جوری در میآره؛ ببخشید! من جلوی شما نباید اینطور حرف بزنم ولی بعضی از همکارای شما نون زبونشون رو میخورند. خلاصه که وکیل آقای ناصریان با ارائه گواهی حصر وراثت خیلی تاکید میکرد که تنها وارث موکلش است و خانم اعتباری هیچ حقی به میراث مادرش نداره. چقدر عجیب بود: دختری که سالها تو اون خونه سر سفره اون مرد و زن بزرگ شده، مثل یک بیگانه به حساب میاومد. من نمیدونم که تو این خون چیه که همه چیز اعتبارش رو از این مایع قرمز رنگ میگیره. چون خون یک آدم بینام و نشانی تو رگهای اون خانوم بود، میخواستند مثل تفاله بندازندش دور. مثل اینکه اعتباری گذشتهای نداره؛ یک آدم زیر بوته، یک موجود اضافی؛ شاید اگه روشون میشد میگفتند پول خورد و خوراک و لباسی هم که خورده و پوشیده باید پس بده. لعنت به این دنیا، تف به این مال دنیا که هر چی سر بشر میآد از این حرص و طمعه. اون بدبخت شده بود بیریشه، بینسب، طفیلی، تفاله، بیپدر و مادر...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت یازدهم
"خوب! بریم سر اصل مطلب؛ دعوی آقای ناصریان به کجا رسید". وکیل بود که دوباره در پاکت سیگار دنبال یک نخ سفید دیگر میگشت. چیزی پیدا نکرد، همه را دود کرده بود. پاکت را در دستانش فشرد، مچاله کرد و انداخت درون سطل زباله زیر میزش. حالا در قسمت حساس ماجرای رفته بر مردی که داستانش غم شیرینی را به جان وکیل نشانده بود، سیگاری نداشت تا در پناه دود آن با آرامش بیشتری گوش فرا دهد.
پیرمرد گفت: "تا اون روز پنج سال از زمانی که خونه رو خریده بودم گذشته بود. سال ۷۶ بود. برا این خوب یادم مونده که توش انتخابات سَر و صداداری برگزار شد. رفتیم دادگاه. با اینکه خانم اعتباری یعنی با من تو یک جبهه بود و داییش علیه من و اون علیه هر دوی ما دادخواست داده بود ولی من فروشنده رو عامل بدبختی خودم میدونستم. من باور نمیکردم که اون زن اینقد ساده باشه که به تک فرزند بودن خودش مشکوک نشده باشه. میدونید! من عکس به اصطلاح پدر و مادر این خانوم را تو خونهاش دیدم. هیچ شباهتی به هم نداشتند. خانوم اعتباری هنوز به چهل سال نرسیده، ولی پدرش ده سال پیش مرده و مادرش هم مرز هشتاد رو رد کرده بود. اینکه سه چهار ماه بعد از مرگ مادرش فوری و باعجله خونه رو فروخته یک نشونه دیگهاس که از ماجرا مطلع بوده و همه این آه و نالهها ظاهری و ساختگی است".
قاضی مو سفید کرده بود. به کارش وارد نشون میداد. نمیذاشت حرف زیادی زده بشه. به خصوص وکلا که به نظرم اول خدا زبون رو آفرید و بعد وکیل رو خلق کرد. هر کی نون رو یک جوری در میآره؛ ببخشید! من جلوی شما نباید اینطور حرف بزنم ولی بعضی از همکارای شما نون زبونشون رو میخورند. خلاصه که وکیل آقای ناصریان با ارائه گواهی حصر وراثت خیلی تاکید میکرد که تنها وارث موکلش است و خانم اعتباری هیچ حقی به میراث مادرش نداره. چقدر عجیب بود: دختری که سالها تو اون خونه سر سفره اون مرد و زن بزرگ شده، مثل یک بیگانه به حساب میاومد. من نمیدونم که تو این خون چیه که همه چیز اعتبارش رو از این مایع قرمز رنگ میگیره. چون خون یک آدم بینام و نشانی تو رگهای اون خانوم بود، میخواستند مثل تفاله بندازندش دور. مثل اینکه اعتباری گذشتهای نداره؛ یک آدم زیر بوته، یک موجود اضافی؛ شاید اگه روشون میشد میگفتند پول خورد و خوراک و لباسی هم که خورده و پوشیده باید پس بده. لعنت به این دنیا، تف به این مال دنیا که هر چی سر بشر میآد از این حرص و طمعه. اون بدبخت شده بود بیریشه، بینسب، طفیلی، تفاله، بیپدر و مادر...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
سوره آل عمران آیه 102 :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
ترجمه :
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!)
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره آل عمران آیه 102 :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
ترجمه :
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!)
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۵
✨ دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.
🔸سنگی به چند سال شود لعلپارهای
🔹زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۵
✨ دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.
🔸سنگی به چند سال شود لعلپارهای
🔹زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
سخنی در مورد دوستی:
دوست شما پاسخ نیازهای شماست
او کشتزار شماست که در آن با عشق می کارید و با سپاسگزاری درو می کنید.
بگذارید که دوستی شما هدفی جز عمق دادن به روحتان نداشته باشد
#پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
سخنی در مورد دوستی:
دوست شما پاسخ نیازهای شماست
او کشتزار شماست که در آن با عشق می کارید و با سپاسگزاری درو می کنید.
بگذارید که دوستی شما هدفی جز عمق دادن به روحتان نداشته باشد
#پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دوازدهم
نتیجه دعوی از پیش معلوم بود. وکیل خانم اعتباری جستوخیز بیفایده میکرد. وقتی ارتباط این خانوم با مالک سابق بریده شده، این همه دست و پا زدن چه فایدهای داشت؟ قاضی از من پرسید که "شما چی میگی بابا". من چی باید میگفتم؟ نه حرف حقوقی بلد بودم بزنم و نه چیزی که اینجا به کارم بیاد. خواستم مثل وکلا بلند شوم و چیزی بگم، قاضی اشاره کرد که نیازی نیست و سرجایم بنشینم. گفتم: "والله تقصیر من اینه که یک خونه سنددار خریدم، تقصیر دیگم اینه که پول خونه رو به روز دادم؛ اون هم تمام و کمال. یک تقصیر بزرگتر هم کردم و اون اینه که در تمام این عمری که از خدا گرفتم سعی کردم درست زندگی کنم، پا رو دُم کسی نگذاشتم، چشم به مال کسی ندوختم، اینها گناههای من بوده".
قاضی گفت: "برای حل و فصل قضیه به طوری که خریدار کمتر آسیب ببیند، باید راهی پیدا کرد". بلافاصله گفتم: "این خانوم پولی را که از من گرفته برگردونه به طوری که من بتونم یک سر پناهی برای خودم تهیه کنم".
قاضی نگاهی به خانم اعتباری کرد که حرفی بزنه. اونم خیلی راحت گفت: "من هر چی داشتم دادم و یک خونه خریدم و الان پولی دستم نیست. من هم تقصیری ندارم. از کجا بیارم پول رو بر گردونم. شوهرم هم یک کاسب سادهاس، میگید چیکار کنم؟"
قاضی یک مقدار تند شد که: "خریدار، بیچاره شده خانوم. قدری انصاف داشته باشيد. ارزش پولش از دست رفته، تو این سن و سال آرامش ازش سلب شده. همه چیز که کتاب قانون نیست. اخلاق چی میشه؟ شما شب سر راحت زمین میگذارید و این بابا خواب از چشمش فرار کرده. اگه به خدا اعتقاد دارید یا به وجدان، بیایید و مشکل خریدار را حل کنید".
خانوم اعتباری فقط نیگاه کرد و چیزی نگفت. از دادگاه بیرون اومدیم و من دلم شهادت میداد که کسی کاری برای من نمیکنه. هر کی به فکر خودشه و این رسم روزگاره که همه از کنار آدم زمین خورده میگذرند و حتی نیمنگاهی هم بهش نمیکنند. یکی دو بار شیطون رفت تو جلدم که خونه رو بفروشم چون دستوری از دادگاه برای منع معامله نرسیده بود ولی دلم نیومد که یک بیگناهی را گرفتار کنم. گفتم علی الله آب که از سرم گذشته، حالا یک کله بشه دو کله...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دوازدهم
نتیجه دعوی از پیش معلوم بود. وکیل خانم اعتباری جستوخیز بیفایده میکرد. وقتی ارتباط این خانوم با مالک سابق بریده شده، این همه دست و پا زدن چه فایدهای داشت؟ قاضی از من پرسید که "شما چی میگی بابا". من چی باید میگفتم؟ نه حرف حقوقی بلد بودم بزنم و نه چیزی که اینجا به کارم بیاد. خواستم مثل وکلا بلند شوم و چیزی بگم، قاضی اشاره کرد که نیازی نیست و سرجایم بنشینم. گفتم: "والله تقصیر من اینه که یک خونه سنددار خریدم، تقصیر دیگم اینه که پول خونه رو به روز دادم؛ اون هم تمام و کمال. یک تقصیر بزرگتر هم کردم و اون اینه که در تمام این عمری که از خدا گرفتم سعی کردم درست زندگی کنم، پا رو دُم کسی نگذاشتم، چشم به مال کسی ندوختم، اینها گناههای من بوده".
قاضی گفت: "برای حل و فصل قضیه به طوری که خریدار کمتر آسیب ببیند، باید راهی پیدا کرد". بلافاصله گفتم: "این خانوم پولی را که از من گرفته برگردونه به طوری که من بتونم یک سر پناهی برای خودم تهیه کنم".
قاضی نگاهی به خانم اعتباری کرد که حرفی بزنه. اونم خیلی راحت گفت: "من هر چی داشتم دادم و یک خونه خریدم و الان پولی دستم نیست. من هم تقصیری ندارم. از کجا بیارم پول رو بر گردونم. شوهرم هم یک کاسب سادهاس، میگید چیکار کنم؟"
قاضی یک مقدار تند شد که: "خریدار، بیچاره شده خانوم. قدری انصاف داشته باشيد. ارزش پولش از دست رفته، تو این سن و سال آرامش ازش سلب شده. همه چیز که کتاب قانون نیست. اخلاق چی میشه؟ شما شب سر راحت زمین میگذارید و این بابا خواب از چشمش فرار کرده. اگه به خدا اعتقاد دارید یا به وجدان، بیایید و مشکل خریدار را حل کنید".
خانوم اعتباری فقط نیگاه کرد و چیزی نگفت. از دادگاه بیرون اومدیم و من دلم شهادت میداد که کسی کاری برای من نمیکنه. هر کی به فکر خودشه و این رسم روزگاره که همه از کنار آدم زمین خورده میگذرند و حتی نیمنگاهی هم بهش نمیکنند. یکی دو بار شیطون رفت تو جلدم که خونه رو بفروشم چون دستوری از دادگاه برای منع معامله نرسیده بود ولی دلم نیومد که یک بیگناهی را گرفتار کنم. گفتم علی الله آب که از سرم گذشته، حالا یک کله بشه دو کله...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت سیزدهم
چند ماهی گذشت و هیچ خبری از دادگاه نشد. هیچ مراجعهای هم به آنجا نکردم، چون میدانستم که آشی که برای من در دیگ دادگاه در حال پختنه، باب طبع و دندون من نیست. آخرش زنم تحمل نکرد و یک روز بی اونکه به من بگه رفته بود پیش قاضی. آخه اون هم یکی از خواندگان بود. وقتی برگشت و گفت چیکار کرده من خیلی ناراحت شدم ولی وقتی حرفهاش رو شنیدم حس کردم که بد کاری نکرده؛ فقط ناراحتیم از این بود که چرا به من چیزی نگفت.
زنم گفت که قاضی پرونده رو نگه داشته تا شاید راهی برای کمک به من پیدا کنه. به زنم گفته که یک بار خانوم اعتباری را احضار کرده و بهش توپیده که این پول خوردن نداره و باید حق ما را زیر سنگم شده پیدا کنه و بده. قاضی به زنم گفته بود که یک بار دیگه بریم با فروشنده حرف بزنيم. با این که امیدی نداشتم به اصرار زنم رفتم؛ اونم با خودم بردم. شوهرش نبود و من زود رفتم سر قصه که: "بابا به پیر و پیغمبر این کارتون درست نیست. آخه شماها به چی اعتقاد دارید؟ چرا با من این طور میکنید؟ یک چیزی رو پول من بگذارید تا برم گورم رو گم کنم. به جهنم؛ مگه من چند سال دیگه از عمرم مونده".
خانوم اعتباری یک کمی ساکت به گل قالی نگاه کرد و آخرش گفت: "میدونید! من و شما هر دو تو این آتیش که به پا شده سوختیم. شما پول و مال از دست دادهاید و من آبرو و ریشه خانوادگی. همین شوهرم چند بار سر راهی بودن من رو به روم آورده و هر وقت بگو مگو میکنیم، به من میگه بچه یتیم خونه و پرورشگاهی و از این حرفا. چیکار کنم؟ اگه این خونه رو بفروشم برای این که پول اضافهای به شما بدم، شوهرم نمیگذاره. بخوام اصرار کنم، شاید کارمون به طلاق کشیده بشه. آدم لجباز و بد دهنیه. اون رو ارث من از مادرم حساب کرده بود و حالا اگه حرف فروش خونه رو بزنم باید بین زندگیم و وجدانم یکی رو انتخاب کنم. من قهرمان نیستم؛یک زن ضعیفم که با مُردن مادرم دیگه جز این شوهر و دو تا بچه کسی رو ندارم. به خدا من هم این چیزایی که گفتید را قبول دارم، بیوجدان که نیستم ولی گیر افتادم. بین منگنه واقعیت و وجدان دارم له میشوم. شبا خواب درست حسابی ندارم. چند شب پیش خواب مادرم رو دیدم. داشت تو یک جاده خاکی بی سر و ته میرفت یک لحظه برگشت و من رو دید و باز به راهش ادامه داد. هر چی صداش کردم و حتی با جیغ و فریاد خواستم که روش رو به من کنه، توجه نکرد و رفت ...".
خانوم اعتباری زد به گریه و بلند بلند گریه کرد. دیدم این هم در بیچارگی دست کمی از من نداره. پا شدم اومدم بیرون در حالی که زنم داشت اون بدبخت رو آروم میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت سیزدهم
چند ماهی گذشت و هیچ خبری از دادگاه نشد. هیچ مراجعهای هم به آنجا نکردم، چون میدانستم که آشی که برای من در دیگ دادگاه در حال پختنه، باب طبع و دندون من نیست. آخرش زنم تحمل نکرد و یک روز بی اونکه به من بگه رفته بود پیش قاضی. آخه اون هم یکی از خواندگان بود. وقتی برگشت و گفت چیکار کرده من خیلی ناراحت شدم ولی وقتی حرفهاش رو شنیدم حس کردم که بد کاری نکرده؛ فقط ناراحتیم از این بود که چرا به من چیزی نگفت.
زنم گفت که قاضی پرونده رو نگه داشته تا شاید راهی برای کمک به من پیدا کنه. به زنم گفته که یک بار خانوم اعتباری را احضار کرده و بهش توپیده که این پول خوردن نداره و باید حق ما را زیر سنگم شده پیدا کنه و بده. قاضی به زنم گفته بود که یک بار دیگه بریم با فروشنده حرف بزنيم. با این که امیدی نداشتم به اصرار زنم رفتم؛ اونم با خودم بردم. شوهرش نبود و من زود رفتم سر قصه که: "بابا به پیر و پیغمبر این کارتون درست نیست. آخه شماها به چی اعتقاد دارید؟ چرا با من این طور میکنید؟ یک چیزی رو پول من بگذارید تا برم گورم رو گم کنم. به جهنم؛ مگه من چند سال دیگه از عمرم مونده".
خانوم اعتباری یک کمی ساکت به گل قالی نگاه کرد و آخرش گفت: "میدونید! من و شما هر دو تو این آتیش که به پا شده سوختیم. شما پول و مال از دست دادهاید و من آبرو و ریشه خانوادگی. همین شوهرم چند بار سر راهی بودن من رو به روم آورده و هر وقت بگو مگو میکنیم، به من میگه بچه یتیم خونه و پرورشگاهی و از این حرفا. چیکار کنم؟ اگه این خونه رو بفروشم برای این که پول اضافهای به شما بدم، شوهرم نمیگذاره. بخوام اصرار کنم، شاید کارمون به طلاق کشیده بشه. آدم لجباز و بد دهنیه. اون رو ارث من از مادرم حساب کرده بود و حالا اگه حرف فروش خونه رو بزنم باید بین زندگیم و وجدانم یکی رو انتخاب کنم. من قهرمان نیستم؛یک زن ضعیفم که با مُردن مادرم دیگه جز این شوهر و دو تا بچه کسی رو ندارم. به خدا من هم این چیزایی که گفتید را قبول دارم، بیوجدان که نیستم ولی گیر افتادم. بین منگنه واقعیت و وجدان دارم له میشوم. شبا خواب درست حسابی ندارم. چند شب پیش خواب مادرم رو دیدم. داشت تو یک جاده خاکی بی سر و ته میرفت یک لحظه برگشت و من رو دید و باز به راهش ادامه داد. هر چی صداش کردم و حتی با جیغ و فریاد خواستم که روش رو به من کنه، توجه نکرد و رفت ...".
خانوم اعتباری زد به گریه و بلند بلند گریه کرد. دیدم این هم در بیچارگی دست کمی از من نداره. پا شدم اومدم بیرون در حالی که زنم داشت اون بدبخت رو آروم میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞